background
وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ يُرِيدَا إِصْلَاحًا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا
و اگر از جدايى ميان آن دو [: زن و شوهر] بيم داريد پس داورى از خانواده آن [شوهر] و داورى از خانواده آن [زن‌] تعيين كنيد. اگر سرِ سازگارى دارند، خدا ميان آن دو سازگارى خواهد داد. آرى! خدا داناى آگاه است.
آیه 35 سوره النِّسَآء

بیان آیات

این آیات مربوط به آیات گذشته اى است ، که متعرض احکام ارث و احکام نکاح بود در این آیات آن احکام را تاءکید مى کند و بعضى از احکام کلى را هم نتیجه مى گیرد، احکامى که پاره اى از خللهایى که در معاشرت بین مردان و زنان رخ مى دهد را، اصلاح مى کند.

و لاتتمنوا ما فضل اللّه به بعضکم على بعض .

کلمه(تمنى) که فعل نهى(لا تتمنوا) از آن گرفته شده ، به معناى این است که انسان بگوید اى کاش فلان جریان فلان جور پیش ‍ مى آمد،(و یا فلان چیز را مى داشتم)، و اگر چنین گفتارى را تمنا بنامند ظاهرا از باب نامگذارى و توصیف لفظ به صفت معنا است ، چون تمنا و آرزو کار زبان نیست ، بلکه کار دل است ، دل وقتى به چیزى که آن را دوست مى دارد ولى دست یافتن به آن را دشوار و یا غیر ممکن مى بیند، حالت آرزو در آن پیدا مى شود، حال چه این که صاحب این دل آرزویش را به زبان نیز جارى بکند و یا نکند.

و از ظاهر آیه برمى آید که مى خواهد از آرزویى خاص نهى کند، و آن آرزوى داشتن برتریهایى است که در بین مردم ثابت است ، برتریهایى که ناشى مى شود از تفاوت هایى که بین اصناف انسانها است ، بعضى از صنف مردانند و به همین خاطر برتریهایى دارند،

بعضى از صنف زنانند آنها نیز به ملاک زن بودن یک برتریهاى دیگرى دارند، مى خواهد بفرماید سزاوار است از دل بستن و اظهار علاقه به کسى که فضلى دارد صرف نظر کنید، به خدا علاقه بورزید، و از او درخواست فضل کنید.

نهى از آرزوى داشتن آنچه خدا به دیگرانتفضل فرموده ، ارشادى است

با این بیان گفت که مراد از فضل(برترى) همانطور که گفتیم برتریهایى است که خدا به هر یک از دو طایفه مرد و زن داده ، احکامى در خصوص مردان تشریع کرده و احکامى دیگر در خصوص زنان ،(آن مى گوید اى کاش من زن بودم این مى گوید اى کاش من مرد بودم) چون هر یک از این دو طایفه احکامى بنفع خود دارد، مثلا سهم الارث مرد بیشتر از سهم الارث زن است ، و این براى مردان مزیتى است و در عوض زنان مزیتى دیگر بر مردان دارند و آن این است که خرجشان به عهده خودشان نیست بلکه به عهده مردان است ، علاوه بر این که در ازدواج مردان باید پول و مهریه بدهند، و زنان مهریه مى گیرند.

پس نهى در آیه نهى از آرزوى داشتن این گونه مزیت ها است ، و بدین جهت نهى فرموده که به این وسیله فساد را از ریشه بر کند، چون این مزیت ها امورى است که نفس بشر به آنها علاقمند است ، زیرا خداى تعالى ریشه علاقمندى به آنها و به دنبالش سعى و کوشش براى به دست آوردن آن را در دلها نهاده ، تا خانه دنیا به این وسیله آباد شود، به همین جهت در برخورد با این مزایا نخست آرزوى داشتن آنها در دل پیدا مى شود، و وقتى این آرزو تکرار شد مبدل به حسادتى نهفته چون آتشى زیر خاکستر مى گردد، و باز در اثر تعقیب کردن همه روزه ، اندک اندک این آتش از زیر خاکستر بیرون آمده ، از قلب به مقام عمل خارجى سرایت مى کند، و با در نظر گرفتن اینکه این حسد خاص یک نفر و دو نفر نیست ،(زیرا همه مردم دل دارند)، اگر حسد همه دلها به هم منضم شود، بلوائى راه مى افتد که زمین را پر از فساد نموده ، حرث و نسل را تباه مى سازد.

از اینجا روشن مى شود که نهى از تمنا، در حقیقت یک نهى ارشادى است که مصلحت آن به حفظ آن احکام تشریع شده عاید مى گردد، نه اینکه نهیى مولوى باشد.

و اگر فضل را به فعل خداى سبحان نسبت داده و اینطور تعبیر کرده :(بعضکم على بعض) براى این بوده که از یک سو صفت خضوع در برابر امر خداى را بیدار کند، و بفرماید: شما که به خداى تعالى ایمان دارید این برتریها را خدایتان در بینتان قرار داده ،(و او هر کارى را به مصلحت شما مى کند)، و از سوى دیگر غریزه حب و علاقه را که در برخورد با فرد برتر به هیجان آمده تنبه دهد، به این که فرد برتر بعضى از خود تو است ، و از تو جدا نیست(و حسادت ورزیدن تو نسبت به او به این مى ماند که دست نسبت به بینایى چشم حسد بورزد، و در صدد برآید

تخم چشم را از کاسه در آورد، با اینکه بینایى چشم بینایى دست نیز هست).

موقعیت طبیعى هر یک از زن و مرد و اعمال هر یک از آنها موجب اختصاص هر یک به چیزىاست

للرجال نصیب مما اکتسبوا، و للنساء نصیب ممّا اکتسبن

راغب اصفهانى یادآور شده که کلمه(اکتساب) در بدست آوردن فایده اى استعمال مى شود که انسان خودش از آن استفاده کند، و معناى کلمه(کسب) از معناى اکتساب عمومى تر است ، هم آن را شامل مى شود و هم آنچه را که براى غیر بدست مى آورد، بیانى که ما درباره تمنا مورد بحث داشتیم نتیجه مى دهد که این جمله همان نهى سابق یعنى نهى از تمنا را بیان مى کند، و به منزله تعلیلى براى آن است ، مى فرماید: آن چنان آرزو که گفتیم در دل راه مدهید، براى این که هر مزیتى مخصوص صاحب آن مزیت است ، اگر مثلا مرد داراى مزیت ارث دو برابر است ، به خاطر نفسیتى است که خاص او است ، و خلاصه به این خاطر است که مرد خلق شده ، و یا به خاطر اعمالى است که بدن او انجام مى دهد، مردان اگر مى توانند مثلا چهار زن بگیرند، و زنان نمى توانند بیش از یک شوهر داشته باشند، براى این است که مردان در مجتمع بشرى موقعیتى دارند، که اقتضاى چنین مزیتى دارد، و زنان آن موقعیت را ندارند، و اگر در ارث دو برابر زنان ارث مى برند، باز به همین جهت است ، و همچنین زنان اگر نصف سهم مردان ارث مى برند، در عوض خرج زندگیشان به عهده مردان است ، و در امر ازدواج ، زنان مخصوص شده اند به گرفتن مهر و مردان نباید مهریه بگیرند به خاطر موقعیت خاصى است زنان دارند.

این از نظر موقعیت خلقتى زن و مرد، از نظر اعمال بدنى نیز چنین است ، اگر مرد و یا زن از راه عمل چیزى به دست مى آورد خاص ‍ خود او است ، و خداى تعالى نمى خواهد به بندگان خود ستم کند.

از اینجا روشن مى شود که مراد از اکتساب در آیه نوعى حیازت و اختصاص دادن به خویش است ، اعم از این که این اختصاص دادن به وسیله عمل اختیارى باشد، نظیر اکتساب از راه صنعت ، و یا حرفه و یا به غیر عمل اختیارى ، لیکن بالاخره منتهى شود به صفتى که داشتن آن صفت باعث این اختصاص شده باشد، مانند مرد بودن مرد، و زن بودن زن .

پیشوایان علم لغت ، هر چند درباره دو واژه کسب و اکتساب گفته اند که هر دو مختصند بدان جایى که عمل به اختیار آدمى انجام شود، همچنان که واژه طلب و امثال آن مختص به این گونه موارد است ، لیکن این تفاوت را بین دو واژه گذاشته اند که در کلمه(کسب)

معناى جمع کردن خوابیده ، و بسیار مى شود که کلمه(اکتساب) در امور غیر اختیارى استعمال مى شود، مثلا مى گویند(فلانى با خوشگلى خود شهرت اکتساب مى کند، و از این قبیل تعبیرات)، و در آیه مورد بحث بعضى از مفسرین اکتساب را به همین معنا تفسیر کرده اند ولى به نظر ما اگر در آیه این معنا را مى دهد، از باب استعمال حقیقى نیست ، بلکه مجازى و از باب تشبیه و استعاره است .

و اما این که مراد از اکتساب در آیه شریفه آن چیزى باشد که آدمى با عمل خود به دست آورد، و در نتیجه معناى آیه چنین شود، آرزو مکنید آنچه را که مردم با صنعت و یا حرفه اى که دارند به دست آورده اند، چون مردان از آنچه با عمل خود به دست مى آورند نصیب دارند، و زنان نیز از آنچه با کار خود به دست مى آورند بهرمند هستند.

این معنا هر چند که فى نفسه معنایى درست است ، لیکن باعث مى شود که دایره معناى آیه تنگ شود، و از این گذشته رابطه اش با آیات ارث و نکاح قطع گردد.

و به هر حال پس معناى آیه بنابر بیانى که کردیم این مى شود:(آرزو مکنید که شما نیز آن برتریها و مزایاى مالى و غیر مالى که دیگران دارند و خداى تعالى یکى از دو طایفه شما مردان و زنان را به آن اختصاص داده به شما نیز بدهد، و خلاصه مردان آرزو نکنند اى کاش مزایاى زنان را مى داشتند، و زنان نیز آرزو نکنند اى کاش مزایاى مردان را مى داشتند) براى این که این فضیلت بدون جهت به صاحبان آن داده نشده ، یا صاحب فضیلت آن را با نفسیت اجتماعى خود به دست آورده ، و یا با عمل اختیاریش یعنى تجارت و امثال آن ، و معلوم است که هر کس هر چیز را کسب کند از آن بهره اى خواهد داشت ، و هر کس هر بهره اى دارد به خاطر اکتسابى است که کرده .

و اسئلوا اللّه من فضله ...

غالبا انعام و احسانى که شخص منعم به دیگرى مى کند از چیرهایى است که در زندگى او زیادى است و به همین جهت از انعام تعبیر مى شود به(فضل - زیادى)، و از آنجایى که در جملات قبل خداى تعالى مردم را از که چشم به فضل و زیادى هایى که دیگران دارند بدوزند نهى فرمود، و از سوى دیگر از آنجایى که زیاده طلبى و داشتن مزایاى زندگى ، و بلکه یگانه بودن در داشتن آن ، و یا بگو از همه بیشتر داشتن و تقدم بر سایرین یکى از فطریات بشر است ، و هیچ لحظه اى از آن منصرف نیست ، بدین جهت در جمله مورد بحث مردم را متوجه فضل خود کرد، و دستور داد روى از آنچه در دست مردم است بدانچه در درگاه او است بگردانند، و از فضل او درخواست کنند، چون همه فضل ها به دست او است آن افرادى هم که فضلى و یا فضلهایى دارند،

خدا به آنان داده ، پس همو مى تواند به شما نیز بدهد، و شما نیز از دیگران و حتى از آنهایى آرزوى برترى هایشان را داشتید برتر شوید.

دو فائده اى که جمله(و اسئلوا الله من فضله) افاده مى کند

خداى تعالى نام این فضل را نبرده و آن را مبهم گذاشته ، نفرموده از خداى تعالى کدام فضل او را سؤ ال کنید، بلکه با آوردن لفظ(من - از) فرموده : از فضل او درخواست کنید، و سربسته گفتن این سخن دو فایده داده ، اول این که ادب دعا و درخواست بنده از خداى تعالى را به بندگان آموخته چون انسانى که جاهل به خیر و شر واقعى خویش است ، اگر بخواهد از پروردگارش که عالم به حقیقت حال او است ، و حقیقت حال آنچه براى خلقش نافع است را مى داند، و بر هر چیز توانا است ، چیزى درخواست کند جا دارد تنها خیر خود را از او بخواهد و انگشت روى مصداق خیر مگذارد، و سخن به درازا نکشاند، و راه رسیدن به آن را معین نکند، زیرا بسیار دیده ایم که شخصى نسبت به یک حاجت از حوایج خاصه اى از قبیل مال یا فرزند یا جاه و منزلت یا بهبودى و عافیت بى طاقت شده و در به دست آوردن محبوبش دست به دعا برداشته ، و هر وقت دعا مى کند جز بر آمدن آن حاجتش چیزى نخواسته ولى همین دعایش مستجاب و حاجتش داده شده آن وقت معلومش گشته هلاکت و خسرانش در همان بوده .

فایده دوم اینکه اشاره کند به اینکه واجب است خواسته آدمى چیزى نباشد که با حکمت الهیه منافات داشته باشد، حکمتى که در تکوین به کار برده ، و یا در تشریع ، پس باید از آن فضل که به دیگران اختصاص داده ، درخواست نکنند چون اگر فرضا مردان فضلى را که خدا به زنان داده بخواهند، یا زنان فضل مخصوص مردان را بخواهند، و خداى تعالى هم به ایشان بدهد، حکمتش باطل و احکام و قوانینى که به مقتضاى حکمت تشریع فرموده فاسد مى شود،(دقت فرمایید).

پس سزاوار این است که انسان وقتى از خداى تعالى حاجتى را مى خواهد(که سینه اش از نداشتن آن به تنگ آمده) از خزینه غیب خدا بخواهد، نه اینکه از دارندگان آن بگیرد، و به او بدهد، و وقتى هم از خزینه غیب او مى خواهد رعایت ادب را نموده خداى تعالى را علم نیاموزد، زیرا خدا عالم به حال او است ، و مى داند که راه رسیدن به حاجتش چیست ، پس باید اینطور درخواست کند: که پروردگارا حاجت مرا به آن مقدار و آن طریقى که خودت مى دانى خیر من در آن است بر آورده بفرما.

و اما اینکه در آخر آیه فرمود:(ان اللّه کان بکل شى ء علیما) براى این بود که نهى در اول آیه را تعلیل نموده ، بفهماند اگر گفتیم شما آنچه را که خداى تعالى به دیگران داده تمنا نکنید، علتش این است که خداى تعالى به همه چیز دانا است ، و راه مصلحت هر کسى را مى داند، و در حکم خود خطا نمى کند.

گفتار در یک حقیقت قرآنى

(اختلافهاى طبقات مختلف مردم و طریق صحیححل آنها)

اختلاف قریحه ها و استعدادها در به دست آوردن مزایاى زندگى در افراد انسان چیزى است که بالاخره به ریشه هایى طبیعى و تکوینى منتهى مى شود، چیزى نیست که بتوان دگرگونش ساخت ، و یا از تاءثیر آن اختلاف در اختلاف درجات زندگى جلوگیرى نمود، و مجتمعات بشرى از آنجا تاریخ نشان مى دهد تا به امروز که ما زندگى مى کنیم داراى این اختلاف بوده است .

آرى تا بوده چنین بوده ، افراد قوى انسانها، افراد ناتوان را برده خود مى کردند و در راه خواسته هاى خود و هوا و هوسهایشان بدون هیچ قید و شرطى به خدمت خود مى گرفتند، و افراد ضعیف هم چاره اى به جز اطاعت دستورات آنان نداشته ، جز اجابت آنان در آنچه تمایل نشان مى دادند و مى خواستند راه به جایى نمى بردند، لیکن(به جاى هر عکس العمل) دلهاى خود را از غیظ و کینه نسبت به اقویا پر مى کردند، و در صدد به دست آوردن فرصت روز را به شب مى رساندند، بشر همیشه طبق سنت کهن مى زیسته ، سنتى که همه جا به روى کار آمدن رژیم شاهى و امپراطورى مى انجامیده است .

تا وقتى که بشر میدان را براى نهضت علیه این سنت پیر، باز دیده اینجا و آنجاى روى زمین یکى پس از دیگرى نهضت نموده ، بناى شوم را از پى ویران کرده ، و طبقه زورگو و متصدیان حکومت را وادار نمود، تا در چهار چوب قوانینى که براى اصلاح حال جامعه و سعادت او وضع شده حکومت کنند، در نتیجه حکومت اراده فردى _ آن هم اراده جزافى و سیطره سنن استبدادى به حسب ظاهر رخت بر بست ، و اختلاف طبقات مردم و انقسامشان به دو قسم مالکى که حاکم مطلق العنان باشد و مملوکى محکوم که زمام اختیارش به دست حاکم باشد از بین رفت ، ولى متاءسفانه این شجره فاسد از میان بشر ریشه کن نشد، بلکه در جایى دیگر و به شکلى دیگر غیر شکل سابقش رو به رشد گذاشت ، و این بار نیز همان نتیجه سوء و میوه تلخ را بار آورد، و آن عبارت بود از تاءثیرى که اختلاف ثروت یعنى متراکم شدن نزد بعضى و ته کشیدن نزد بعضى دیگر در صفات این دو طبقه گذاشت . آرى وقتى فاصله میان این دو طبقه زیاد شد طبقه ثروتمند نمى تواند از این که با ثروتش خواست خود را در همه شؤ ون حیات مجتمع نفوذ دهد خود دارى کند، و از سوى دیگر طبقه فقیر هم چاره اى جز این نداشت که علیه طبقه ثروتمند قیام کند و در برابر ظلم او به ایستد.

نتیجه این برخورد آن شد که سنت سومى متولد شود: به نام شیوعیت و نظام اشتراکى سنتى که مى گوید: همه چیز مال همه کس ، و مالکیت شخصى و سرمایه دارى به کلى ملغى ، و هر فردى از مجتمع مى تواند بدانچه با دست خود و به وسیله کمالاتى که در نفس ‍ خود دارد کسب کرده برخوردار شود تا به این وسیله اختلاف در ثروت و دارایى به کلى از بین برود.

این مسلک نیز وجوهى از فساد را به بار آورد، فسادهایى هرگز در روش سرمایه دارى از آن خبرى نبود، از آن جمله بطلان حریت فرد و سلب اختیار از او، که معلوم است طبع بشر مخالف با آن خواهد بود، و در حقیقت این سنت با خلقت بشر در افتاده ، و خود را آماده کرد تا علیرغم طبیعت بشر، خود را بر بشر تحمیل کند، و یا بگو با خلقت بشر بستیزد.

تازه همه آن فسادهایى هم که در سرمایه دارى وجود داشت به حال خود باقى ماند، چون طبیعت بشر چنین است که وقتى دست و دلش به کارى باز شود که در آن کار براى خود امتیازى و تقدمى سراغ داشته باشد، و امید تقدم و افتخار بر دیگران است که او را به سوى کارى سوق مى دهد، و اگر بنا باشد که هیچ کس بر هیچ کس امتیاز نداشته باشد هیچ کس با علاقه رنج کار را به خود هموار نمى سازد، و معلوم که با بطلان کار و کوشش بشریت به هلاکت مى افتد.

بدین جهت شیوعى ها دیدند چاره اى جز قانونى دانستن امتیازات ندارند، و در این که چه کنند هم امتیاز باشد و هم اختلاف ثروت نباشد، فکرشان به اینجا کشید وجهه افتخارات و امتیازات را به طرف افتخارات غیر مادى و یا بگو افتخارات تشریفاتى و خیالى برگردانند، ولى دیدند همان محذور سرمایه دارى دوباره عود کرد، براى اینکه مردم جامعه یا این افتخارات خیالى را به راستى افتخار مى دانستند، که همان آثار سویى که ثروت در دل ثروتمند مى گذاشت این بار افتخارات خیالى آن آثار را در دارندگانش بگذاشت ، و یا افتخارات را پوچ مى دانستند که محذور خلاف طبیعت آرامشان نمى گذاشت .

رژیم دموکراسى وقتى دید که این فسادها در رژیم اشتراکى بیداد کرده براى دفع آن از یک سو دامنه تبلیغات را توسعه داد، و از سوى دیگر تواءم با قانونى کردن مالکیت شخصى براى از بین بردن فاصله طبقاتى ، مالیاتهاى سنگین بر روى مشاغل تجارى و درآمدهاى کارى گذاشت ولى این نیز دردى را دوا نکرد، براى این که تبلیغات وسیع و این که مخالفین دموکراسى دچار چه فسادهایى شده اند نمى تواند جلو فساد را از رژیم دموکراسى بگیرد و طبقه ثروتمند قیام کند و در برابر ظلم او به ایستد.

چون به فرضى هم که همه درآمدها به صندوق بیت المال ریخته شود، آنهائى که این صندوق ها را در دست دارند، فساد و ظلم مى کنند، چون فساد تنها ناشى از مالک ثروت بودن نیست ناشى از تسلط بر ثروت نیز مى شود، آن کسى که مى خواهد ظلم کند و عیاشى داشته باشد، یک بار با مال خودش این کار را مى کند، یک بار هم با تسلطش بر مال دولت .

پس نه اشتراکیها درد را دوا کردند، نه دموکراتها، و به قول معروف(لا دواء بعد الکى)(بعد از داغ دیگر دوایى نیست) و به نتیجه نرسیدن این چاره جوئیها براى این است که آن چیزى که بشر آن را هدف و غایت مجتمع خود قرار داده ، یعنى بهره کشى از مادیات و بهره ورى از زندگى مادى ، قطب نمایى است که بشر را به سوى قطب فساد مى کشاند، چنین انسانى در هر نظامى قرار گیرد بالاخره رو به سوى هدف خود مى رود، همانطور که عقربه مغناطیسى هر جا که باشد به طرف قطب راه مى افتد.

(حال ببینیم در نظام مالى اسلام چه روشى پیشنهاد شده)؟ اسلام براى ریشه کن کردن ریشه هاى فساد اولا بشر را در تمامى آنچه که فطرتشان حکم مى کند آزاد گذاشته ، و در ثانى عواملى را مقرر کرده که فاصله بین دو طبقه ثروتمند و فقیر را به حداقل مى رساند، یعنى سطح زندگى فقرا را از راه وضع مالیات و امثال آن بالا برده و سطح زندگى توانگران را از راه منع اسراف و ریخت و پاش و نیز منع تظاهر به دارایى که باعث دورى از حد متوسط است پایین مى آورد، و با اعتقاد به توحید و تخلق به اخلاق فاضله و نیز بر گرداندن گرایش مردم از مادى گرى به سوى کرامت تقوا تعدیل مى کند، دیگر از نظر یک مسلمان برتریهاى مالى و رفاهى هدف نیست هدف کرامتهایى است که نزد خدا است .

و این همان حقیقتى است که خداى تعالى در جمله(و اسئلوا اللّه من فضله ...)، به آن اشاره مى کند، و همچنین در آیه :(ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم) و آیه :(ففروا الى اللّه) پس به سوى اللّه بگریزید).

در سابق هم گفتیم که برگرداندن روى مردم به سوى خداى سبحان این اثر را دارد که مردم به سوى خدا برگشته ، در جستجوى مقاصد زندگى ، تنها به اسباب حقیقى و واقعى اعتنا مى ورزند، و دیگر در به دست آوردن معیشت نه بیش از آنچه باید، اعتنا مى ورزند، و بیهوده کارى مى کنند،

و نه از بدست آوردن آنچه لازم است کسالت مى ورزند، پس آن کسى که گفته دین اسلام دین بطالت و خمودى است ، مردم را دعوت مى کند به این که به دنبال اهداف زندگى انسانى خود نروند، اسلام را نفهمیده و بیهوده سخن گفته ، این بود خلاصه گفتار، پیرامون حقیقت قرآنى ، و لیکن درباره شاخه و برگهایى از این مساءله مطالبى دیگر در بحث هاى مختلفى که در این تفسیر کرده ایم وجود دارد.

معناى(موالى) در(و لکل جعلنا موالى ممّا ترک)

و لکل جعلنا موالى ممّا ترک الوالدان و الاقربون ...

کلمه(موالى) جمع کلمه(مولى) است و منظور از مولا ولى و سرپرست آدمى است ، گو این که این کلمه در بعضى از مصادیقش ‍ بیشتر استعمال شده ، و وقتى شنیده مى شود، بعضى از معانى آن بیشتر و زودتر به ذهن مى رسد، مثلا وقتى مى گویند مولا، فورا مولاى برده و صاحب او به ذهن مى رسد، چون سرپرستى او بر برده اش از مصادیق روشن سرپرستى است ، و یا وقتى مى گویند فلانى مولاى فلانى است این معنا به ذهن مى رسد که او یاور وى است ، و یا فلانى مولاى فلان آقا است ، یعنى پسر عموى او است ، چون پسر عمو سزاوارتر است به گرفتن دختر عمو از سایر مردم ، و بعید نیست که این کلمه در اصل ، مصدر میمى و یا اسم مکان بوده باشد، و به وجهى و مناسبتى از آن اراده شخص دارنده ولایت شده باشد، همانطور که ما امروزه کلمه حکومت و محکمه را اطلاق مى کنیم ، و منظور ما از آن شخص حاکم است .

کلمه(عقد) در مقابل کلمه(حل) است ، عقد یعنى گره زدن ، و حل یعنى گره گشودن و کلمه(یمین) در مقابل کلمه(یسار) است ، یمین یعنى راست و یسار یعنى چپ ، ولى کلمه(یمین) هم به دست راست گفته مى شود، و هم به سوگند، البته معانى دیگر نیز دارد.

و از آنجایى که این آیه شریفه با آیه(و لا تتمنوا ما فضل اللّه به بعضکم على بعض ...) در یک سیاق واقع شده ، و چون در این آیه سفارش شده که سهم هر صاحب سهمى را بدهید، و فرموده خداى تعالى براى هر انسانى مولاهایى نسبت به ترکه وارث او قرار داده ، نظیر فرزندان و خویشاوندان خود، این معنا را تاءیید مى کند که آیه مورد بحث به ضمیمه آیه قبلى مى خواهند احکام و اوامرى که در آیات ارث و وصیت گذشت خلاصه گیرى کند، چون در آن آیات جزئیاتى از شرایع آمده بود، همچنان که قبل از آن آیات نیز اجمالى از شرایع که بعدا شرح داد آورده ، فرموده بود:(للرجال نصیب ممّا ترک الوالدان و الاقربون ...) که این آیه به منزله قاعده اى کلى در باب ارث است ، و همه جزئیات احکام به آن برگشت مى کند.

و لازمه آن این است که افرادى که از میان وارث ها و مورث ها نامشان بطور اجمال آمده منطبق شوند با همانهایى که در آیات ارث بطور تفصیل ذکر شده اند،

در نتیجه مراد از موالى همه آنهایى هستند که در آیات ارث ، وارث شناخته شده اند، خواه اولاد، و خواه پدر و مادر، و چه برادران و خواهران ، و چه غیر ایشان باشند).

و مقصود از اصناف سه گانه اى که در آیه شریفه آمده یعنى : 1_ والدان 2_ اقربون 3_(و الّذین عقدت ایمانکم)، همان اصنافى است که در آیه ارث ذکر شده اند، یعنى 1_ فرزندان ، 2_ خویشاوندان 3_ زن و شوهر، قهرا طبقه سوم در آیه مورد بحث با زن و شوهر منطبق مى شود.

پس اینکه فرمود:(لکل _ براى هر کس) معنایش این است که براى هر یک از شما چه مردتان و چه زنتان موالیى قرار داده ایم ، یعنى اولیایى در ارث بردن معین کرده ایم ، تا آنچه مال از شمال باقى مى ماند ارث ببرند.

و در جمله(ممّا ترک ...) حرف(من) براى ابتدا است ، و جار و مجرور(من _ ما) متعلق است ، به موالى کانه خواسته است بفهماند مساءله ولایت ، از مال ناشى شده ، و از آن آغاز گشته است ، ممکن هم هست متعلق باشد به کلمه اى که حذف شده ، و تقدیر آن(موالى یرثون مما ترکتم) باشد، و یا(موالى یعطون مما ترک) باشد، یعنى براى بعد از مردن یک یک شما افرادى قرار دادیم که اولویت دارند به این که ارث ببرند آنچه شما از خود به جاى گذاشته اید _ و یا به این که داده شوند از آن چه شما از خود به جاى گذاشته اید، و منظور از کلمه(ما ترکتم _ آنچه شما ترک گفته اید) مالى است که میت و مورث یعنى فرزندان و خویشاوندان و زن و شوهر از خود به جاى مى گذارند.

و اگر از زن و شوهر تعبیر کرد به(الّذین عقدت ایمانکم _ آنهایى که دست شما را گره زده)، در حقیقت خواسته است به کنایه تعبیر کرده باشد، چون در عرب رسم این بود وقتى با یکدیگر معامله و یا معاهده اى مى کردند، در آخر براى این که اعلام کنند معامله تمام شد به یکدیگر دست مى دادند، پس کانه آن دستى که دارد مصافحه مى کند این معامله و یا معاهده را بریده و قطعى کرده ، و یا بگو گره زده و جوش داده ، در نتیجه مراد از جمله :(الّذین عقدت ایمانکم) این است :(کسانى که شما به وسیله عقد سببیت ازدواج بین خود و ایشان را ایجاد کرده اید).

فاتوهم نصیبهم

ضمیر جمع در هر دو کلمه به موالى برمى گردد، و منظور از نصیب موالى ، همان سهم الارثى است که در آیات ارث بیان شده ، و اگر حرف(فا) که تفریع را مى رساند بر سر جمله آورده براى این است که بفهماند مضمون این جمله ، نتیجه جمله قبلى است ، که مى فرمود:

(و لکل جعلنا موالى ...) و در آخر حکم خود(به این بهره موالى را بدهید) را با جمله :(ان اللّه کان على کل شى ء شهیدا) تعلیل کرد.

اقوال مختلف در مراد از(الذین عقدت ایمانکم)

و این معنایى که ما براى آیه کردیم از هر معناى دیگرى که در تفسیر آن آورده اند به ذهن نزدیک تر است ، مثلا بعضى گفته اند: مراد از موالى خویشاوندانى است که ارث نمى برند، نه ورثه که در ارث بردن اولویت دارند، ولى هیچ دلیلى از ظاهر و لفظ آیه بر این گفتار نیست به خلاف ورثه که آیه دلیل بر آن است .

بعضى دیگر گفته اند کلمه(من) در جمله :(ممّا ترک الوالدان والاقربون ...) بیانیه است ، و مراد از کلمه(ما) ورثه و اولیا است ، و معناى آیه این است :(ما براى هر یک از شما اولیایى قرار دادیم تا از او ارث ببرند، و آن اولیا همان کسانى هستند که بعد از خود به جاى گذاشته اند، از فرزندان و خویشاوندان). بعضى دیگر گفته اند: مراد از جمله(الّذین عقدت ایمانکم) هم سوگندان است ، چون در جاهلیت رسم بود مردى با مرد دیگر به اصطلاح عقد برادرى مى بست ، و به یکدیگر مى گفتند خون من خون تو، و جنگ با من جنگ با تو، و صلح با من صلح با تو، تو از من ارث ببرى و من از تو ارث ببرم ، تا عاقله من باشى ، اگر جنایتى به خطا کردم بهاى آن را بدهى ، و من عاقله تو باشم اگر جنایتى به خطا کردى دیه آن را بدهم ، نتیجه این تحالف این بود که هر یک از دنیا مى رفت دیگرى یک ششم از اموالش را ارث مى برد.

و بنابراین تفسیر جمله مورد بحث بریده از جمله هاى قبل مى باشد، چون معنا چنین مى شود(ما براى یک یک شما وارثانى قرار دادیم ، و شما یک ششم هم سوگندان را بدهید) این مفسر سپس گفته حکم ارث بردن هم سوگندان به وسیله آیه :(و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض)(خویشاوندان رحمى بعضى سزاوارتر به ارث بردن از بعضى دیگرند) نسخ شده .

بعضى دیگر گفته اند مراد از جمله :(آتوهم نصیبهم) نیست ، که یک ششم از ارث خود را به آنها بدهید، بلکه منظور است که طبق قرار داد، در جنگ با دشمن ایشان را یارى دهید و در جنایت خطایى دیه آنان را بپردازید، و در هنگام حاجت کمکشان کنید، بنابراین تفسیر، جمله نامبرده نسخ نشده است .

و اى بسا که گفته باشند مراد از(الّذین عقدت ایمانکم) آنهایى هستند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در مدینه بینشان برادرى برقرار کرد، که در آغاز از یکدیگر ارث مى بردند ولى بعدا به وسیله آیه میراث ارث بردن نسخ شده است .

و بعضى دیگر گفته اند: منظور پسر خوانده هایى است که بر حسب رسوم جاهلیت به صرف ادعا فرزند کسى مى شدند، خداى تعالى در اسلام دستور داد که این پیوند را همچنان حفظ کنند، و چیزى از ارث خود را براى آنها وصیت کنند و فرمود:(فاتوهم نصیبهم)(یعنى بهره و سهم پسر خوانده هاى خود را بدهید).

و این بر هیچ دانشمند دقیق پوشیده نیست که نه سیاق آیه شریفه با هیچ یک از این معانى مساعد است ، و نه الفاظ آیه و به همین جهت از این که وقت خود و خواننده را صرف ایراد و اشکال به این وجوه بسازیم صرف نظر نمودیم .

الرجال قوامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم)

کلمه(قیم) به معناى آن کسى است که مسؤ ول قیام به امر شخصى دیگر است ، و کلمه(قوام) و نیز(قیام) مبالغه در همین قیام است ، و مراد از جمله :(بما فضل اللّه بعضهم على بعض) آن زیادتهایى است که خداى تعالى به مردان داده ، به حسب طاقتى که بر اعمال دشوار و امثال آن دارند، چون زندگى زنان یک زندگى احساسى و عاطفى است ، که اساس و سرمایه اش رقت و لطافت است ، و مراد از جمله :(بما انفقوا) مهریه اى است که مردان به زنان مى دهند، و نفقه اى است که همواره به آنان مى پردازند.

و از عمومیت علت به دست مى آید که حکمى که مبتنى بر آن علت است یعنى قیم بودن مردان بر زنان نیز عمومیت دارد، و منحصر به شوهر نسبت به همسر نیست ، و چنان نیست که مردان تنها بر همسر خود قیمومت داشته باشند، بلکه حکمى جعل شده براى نوع مردان و بر نوع زنان است ، البته در جهات عمومى که ارتباط با زندگى هر دو طایفه دارد، و بنابراین پس آن جهات عمومى که عامه مردان در آن جهات بر عامه زنان قیمومت دارند، عبارت است از مثل حکومت و قضا(مثلا) که حیات جامعه بستگى به آنها دارد، و قوام این دو مسؤ ولیت و یا بگو دو مقام بر نیروى تعقل است ، که در مردان بالطبع بیشتر و قوى تر است ، تا در زنان همچنین دفاع از سرزمین با اسلحه که قوام آن برداشتن نیروى بدنى و هم نیروى عقلى است ، که هر دوى آنها در مردان بیشتر است تا در زنان .

و بنابراین ، این که فرمود:(الرجال قوامون على النساء)، اطلاقى تام و تمام دارد، و اما جملات بعدى مى فرماید:

فالصالحات قانتات ...

که ظاهر در خصوصیاتى است که بین زن و شوهر هست نمى خواهد این اطلاق را مقید کند،

بلکه مى خواهد فرعى از فروع این حکم مطلق را ذکر نموده ، جزئى از میان جزئیات آن کلى را بیان کند، پس این حکم جزئى است که از آن حکم کلى استخراج شده ، نه اینکه مقید آن باشد.

فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اللّه

مراد از صلاح همان معناى لغوى کلمه است ، و آن همان است که به لیاقت شخص نیز تعبیر مى شود، و کلمه(قنوت) عبارت است از دوام طاعت و خضوع ، و از اینکه در مقابل این گونه زنان زنان ناشزه را قرار داد، و فرمود:(و اللاتى تخافون نشوزهن) به دست مى آید مراد از صالحات نیز همسران صالح است ، نه هر زن صالح ، و خلاصه حکمى که روى صالحات کرده ، و فرموده صالحات چنین و چنانند، مخصوص زنان در حال ازدواج است نه مطلق زنان .

مراد و مفاد از(الرجال قوامون على النساء)

و در این جمله که به تعبیر(زنان صالح چنین و چنانند) دستور داده که زنان صالح باید چنین و چنان باشند در واقع حکم مربوط به شؤ ون زوجیت و کیفیت معاشرت منزلى را بیان کرده ، و این حکم در عین حال حکمى است که در سعه و ضیقش تابع علتش ، یعنى همان قیمومت مرد بر زن از نظر زوجیت است پس بر زن واجب است شوهر را اطاعت کند، و او را در هر شاءنى به شؤ ون زوجیت راجع مى شود حفظ نماید.

و به عبارتى دیگر همان طور قیمومت صنف مردان بر صنف زنان در مجتمع بشرى تنها مربوط مى شود به جهات عامه اى که زنان و مردان هر دو در آن جهات شریکند، و چون جهاتى است که نیازمند به تعقل بیشتر و نیروى زیادتر است که در مردان وجود دارد، یعنى امثال حکومت و قضا و جنگ بدون این که استقلال زن در اراده شخص و عمل فردى او خدشه اى بخورد، و بدون این مرد حق داشته باشد اعتراض کند که تو چرا فلان چیز را دوست مى دارى و یا فلان کار را مى کنى ، مگر آن که زن کار زشت را دوست بدارد، یا مرتکب شود، به شهادت این که فرمود:(فلا جناح علیکم فیما فعلن فى انفسهن بالمعروف).

همچنین قیمومت مرد بر زنش به این نیست که سلب آزادى از اراده زن و تصرفاتش در آنچه مالک آن است بکند، و معناى قیمومت مرد این نیست که استقلال زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او، و دفاع از منافعش را سلب کند، پس زن همچنان استقلال و آزادى خود را دارد، هم مى تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ کند، و هم مى تواند از آن دفاع نماید و هم مى تواند براى رسیدن به این هدفهایش به مقدماتى که او را به هدفهایش مى رساند متوسل شود.

بلکه معناى قیمومت مرد این است که مرد به خاطر این که هزینه زندگى زن را از مال خودش مى پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نیز لازم است در تمامى آنچه مربوط به استمتاع و هم خوابگى مرد مى شود او را اطاعت کند، و نیز ناموس او را در غیاب او حفظ کند، و وقتى غایب است مرد بیگانه را در بستر او راه ندهد، و آن بیگانه را از زیبائیهاى جسم خود که مخصوص شوهر است تمتع ندهد و نیز در اموالى که شوهرش در طرف ازدواج و اشتراک در زندگى خانوادگى به دست او سپرده و او را مسلط بر آن ساخته خیانت نکند.

پس معناى آیه مورد بحث این مى شود که زنان مسلمان سزاوار صفت صلاح را پیشه خود بسازند، که اگر چنین کنند قهرا قانتات خواهند بود، یعنى همواره و دائما شوهران خود را در هر چه که از ایشان بخواهند اطاعت خواهند کرد، البته هر چیزى که با تمتع شوهران ارتباط داشته باشد، و واجب است بر آنان که جانب خود را در همه چیرهایى که متعلق حق شوهران است در غیاب شوهران حفظ کنند.

و اما جمله :(بما حفظ اللّه) ظاهرا کلمه(ما) در آن مصدریه است و حرف(با) به اصطلاح باى الت است ، و معناى جمله این است که زنان مطیع شوهران خویشند، و حافظ غیب ایشانند، به حفظى که خدا از حقوق ایشان کرده ، چون قیمومت را براى آنان تشریع و اطاعتشان و حفظ غیبتشان را بر زنان واجب فرموده است .

ممکن هم هست حرف(با) را براى مقابله بگیریم ، که در این صورت معناى آیه چنین مى شود: واجب است بر زنان قنوت و حفظ الغیب شوهران ، در مقابل این که خداى تعالى حقوق آنان را حفظ نموده ، و آنان را _ که در جاهلیت جزء انسانها به شمار نمى آمدند. داخل مجتمع بشرى نموده ، و در این ظرف حقوقشان را احیا کرد، و بر مردان واجب فرمود مهر و نفقه ایشان را بپردازند، ولى معناى اول روشن تر است .

البته در این میان معانى دیگرى از ناحیه مفسرین براى آیه شده ، که ما از ذکر آنها صرف نظر کردیم ، چون آیه شریفه با هیچ یک از آنها مساعد نبود.

سه حکم درباره زن ناشزه که رعایت ترتیب در آنها لازم است

و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن

کلمه(نشوز) به معناى عصیان و استکبار از اطاعت است ، و مراد از خوف نشوز این است که علائم آن به تدریج پیدا شود، و معلوم گردد که خانم مى خواهد ناسازگارى کند، و اگر در جمله :(فعظوهن) فاى تفریع را آورد، و موعظه را نتیجه ترس از نشوز، قرار داد، نه از خود نشوز، شاید براى این بوده که رعایت حال موعظه را در بین علاجهاى سه گانه کرده باشد،

و بفهماند از میان این سه راه علاج موعظه علاجى است که هم در حال نشوز مفید واقع مى شود، و هم قبل از نشوز، و هنگام پیدا شدن علامتهاى آن و علاجهاى سه گانه همان است که عبارت :(فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن) بر آن دلالت مى کند، و گو این که این راه هاى علاج با حرف و او به یکدیگر عطف شده ، و حرف واو دلالتى بر ترتیب ندارد، ولى از معناى آیه مى دانیم که بین این سه علاج ترتیب هست ، و مى خواهد بفرماید اول او را موعظه کنید، اگر موعظه اثر نگذاشت با او قهر کنید، و رختخوابتان را جدا سازید، و اگر این نیز مفید واقع نشد، او را بزنید دلیل بر این که رعایت تدریج و ترتیب لازم است این است که ترتیب نامبرده به حسب طبع نیز وسایل گوناگونى از کیفر دادن است ، هر کس بخواهد کسى را کیفر کند طبیعتا اول از درجه ضعیف آن شروع مى کند، و سپس به تدریج کیفر را شدید و شدیدتر مى سازد، بنابراین ترتیبى که از آیه فهمیده مى شود از سیاق آن به دست مى آید، نه از حرف واو.

و ظاهر جمله :(و اهجروهن فى المضاجع) این است که بستر محفوظ باشد، ولى در بستر با او قهر کند، مثلا در بستر پشت به او کند، و یا ملاعبه نکند، و یا طورى دیگرى بى میلى خود را به او بفهماند، گو اینکه ممکن است با مثل عبارت جدا کردن بستر نیز اراده بشود، ولى بعید است(معمولا وقتى بخواهند بگویند بسترت را از او جدا کن نمى گویند در بستر از او کناره بگیر) و اى بسا معناى اول از این نظر تاءیید شود، که مضجع را به لفظ جمع آورده ، چون بنابراین که منظور جدا کردن مضجع بوده باشد، دیگر به حسب ظاهر احتیاج نبود کلمه نامبرده را به لفظ جمع بیاورد، و کثرت را بفهماند(زیرا کسى ، همسرش مضاجع دارد که هر شب با او بخوابد)(مترجم).

فان اطعنکم فلا تبغوا علیهن سبیلا...

یعنى اگر در اثر اعمال آن سه راه علاج به اطاعت شما در آمدند، دیگر علیه آنان بهانه جویى مکنید، و با این که اطاعت شما مى کنند براى اذیت و آزارشان دنبال بهانه نگردید، و در آخر این مطلب را تعلیل مى کند به این که(ان اللّه کان علیا کبیرا) و اعلام مى دارد به این که مقام پروردگارشان على و کبیر است ، پس از قدرت و تفوقى که بر زنان خود دارند مغرور نشوند و سوء استفاده ننموده در اثر غرور به آنها ظلم و استعلا و استکبار نکنند، و همواره به یاد علو مقام پروردگارشان باشند.

و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا...

کلمه(شقاق) به معناى قهر کردن و عداوت است ،

خداى سبحان براى مواردى که احتمال برود کار زن و شوهر به دشمنى بیانجامد دستور داده یک حکم از طرف زن ، و یک حکم از طرف مرد به مساءله رسیدگى کنند، زیرا دخالت یک حکم این خطر را دارد که او جانب یک طرف را بگیرد، و حکم جائرانه کند، و معناى اینکه فرمود:(ان یریدا اصلاحا یوفّق اللّه بینهما) این است که اگر واقعا هر دو طرف نزاع بناى اصلاح داشته باشند، و عناد و لجبازى در کارشان نباشد خداى تعالى به وسیله دو حکم بین آن دو توافق و اصلاح برقرار مى کند، چون وقتى دو طرف زمام اختیار خود را به حکم خود بدهند(حکمى که خودشان پسندیده اند) قهرا توافق حاصل مى شود.

ولى در آیه شریفه حصول توافق را به خداى تعالى نسبت داده ، به اینکه سبب عادى یعنى اصلاح خواهى آن دو تسلیم بودنشان در برابر حکمى که حکم ها مى کنند در کار هست ، و باید نتیجه را به این سبب نسبت بدهد، لیکن به خداى تعالى نسبت داد تا در ضمن بفهماند سبب حقیقى و آن کسى که میان اسباب ظاهرى و مسببات آنها رابطه برقرار مى کند خداى تعالى است ، او است که هر حقى را به صاحب حق مى دهد، و در آخر آیه فرمود:(ان اللّه کان علیما خبیرا)، و مناسبت این جمله با مضمون آیه روشن است .

گفتارى در معناى قیمومت مردان بر زنان

این معنا بر احدى پوشیده نیست ، که قرآن کریم همواره عقل سالم انسانها را تقویت مى کند، و جانب عقل را بر هواى نفس و پیروى شهوات و دلدادگى در برابر عواطف و احساسات تند و تیز ترجیح مى دهد، و در حفظ این ودیعه الهى از این که ضایع شود توصیه مى فرماید، و این معنا از آیات کریمه قرآنى آنقدر روشن است که احتیاجى به آوردن دلیل قرآنى ندارد، براى این که آیاتى که به صراحت و یا به اشاره و به هر زبان و بیانى این معنا را افاده مى کند یکى دو تا ده تا نیست که ما آنها را نقل کنیم .

قرآن کریم در عین حال مساءله عواطف پاک و درست و آثار خوبى که آن عواطف در تربیت افراد دارد از نظر دور نداشته ، اثر آن را در استوارى امر جامعه پذیرفته ، در آیه شریفه :(اشدّاء على الکفار رحماء بینهم) دو صفت از صفات عاطفى را به عنوان دو صفت ممدوح مؤ منین ذکر کرده ، مى فرماید مؤ منین نسبت به کفار خشن و بیرحمند، و نسبت به خودشان مهربانند.

و در آیه :(لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمة) مودت و رحمت را که امورى عاطفى هستند، دو تا نعمت از نعم خود شمرده و فرموده ، از جنس خود شما، همسرانى برایتان قرار داد، تا دلهایتان با تمایل و عشق به آنان آرامش یابد، و بین شما مردان و همسران مودت و رحمت قرار داد، و در آیه :(قل من حرم زینه اللّه التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق) علاقه به زینت و رزق طیب را که آن نیز مربوط به عواطف است مشروع معرفى نموده ، به عنوان سرزنش از کسانى که آن را حرام دانسته اند، فرموده :(بگو چه کسى زینت ها و رزق طیب را خدا براى بندگانش پدید آورده تحریم کرده است ؟).

چیزى که هست قرآن کریم عواطف را از راه هماهنگ شدن با عقل تعدیل نموده ، عنوان پیروى عقل به آنها داده است ، به طورى که عقل نیز سرکوب کردن آن مقدار عواطف را جایز نمى داند.

در بعضى از مباحث سابق نیز گذشت که یکى از مراحل تقویت عقل در اسلام این است که احکامى را که تشریع کرده بر اساس ‍ تقویت عقل تشریع کرده ، به شهادت این که هر عمل و حال و اختلافى مضر به استقامت عقل است و باعث تیرگى آن در قضاوت و در اداره شؤ ون مجتمعش مى شود تحریم کرده ، نظیر شرب خمر، و قمار، و اقسام معاملات غررى ، و دروغ ، و بهتان ، و افترا، و غیبت ، و امثال آن .

خوب معلوم است که هیچ دانشمندى از چنین شریعتى و با مطالعه همین مقدار از احکام آن جز این توقع ندارد که در مسائل کلى و جهات عمومى و اجتماعى زمام امر را به کسانى بسپارد که داشتن عقل بیشتر امتیاز آنان است ، چون تدبیر امور اجتماعى از قبیل حکومت و قضا و جنگ نیازمند به عقل نیرومندتر است ، و کسانى را که امتیازشان داشتن عواطف تند و تیزتر و امیال نفسانى بیشتر است ، از تصدى آن امور محروم سازد، و نیز معلوم است که طایفه مردان به داشتن عقل نیرومندتر و ضعف عواطف ، ممتاز از زنانند، و زنان به داشتن عقل کمتر و عواطف بیشتر ممتاز از مردانند.

و اسلام همین کار را کرده ، و در آیه اى که گذشت فرموده :(الرجال قوّامون على النساء)، سنت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نیز در طول زندگیش بر جریان داشت ،

یعنى هرگز زمام امور هیچ قومى را به دست زن نسپرد، و به هیچ زنى منصب قضا نداد، و زنان را براى جنگیدن دعوت نکرد، _ البته براى جنگیدن ، نه صرف شرکت در جهاد، براى خدمت و جراحى و امثال آن - . و اما غیر این امور عامه و اجتماعى ، از قبیل تعلیم و تعلم ، و کسب ، و پرستارى بیماران ، و مداواى آنان ، و امثال این گونه امور دخالت عواطف منافاتى با مفید بودن عمل ندارد، زنان را از آن منع نفرمود، و سیرت نبویه بسیارى از این کارها را امضا کرد، آیات قرآن نیز خالى از دلالت بر اجازه این گونه کارها براى زنان نیست ، چون لازمه حریت زن در اراده و عمل شخصى این است که بتواند این گونه کارها را انجام دهد، چون معنا ندارد از یک طرف زنان را در این گونه امور از تحت ولایت مردان خارج بداند، و ملکیت آنان را در قبال مردان معتبر بشمارد، واز سوى دیگر نهیشان کند از این که به نحوى از انحا ملکشان را اداره و اصلاح کنند، و همچنین معنا ندارد به آنان حق دهد که براى دفاع از خود در محکمه شرع طرح دعوى کنند، و یا شهادت بدهند، و در عین حال از آمدن در محکمه و حضور نزد والى یا قاضى جلوگیرشان شود. و همچنین سایر لوازم استقلال و آزادى .

بلى دامنه استقلال و آزادى زنان تا آنجایى گسترده است که به حق شوهر مزاحمت نداشته باشد، چون گفتیم در صورتى که شوهر در وطن حاضر باشد زن در تحت قیمومت او است ، البته قیمومت اطاعت و در صورتى که حاضر نباشد مثلا به سفر رفته باشد موظف است غیبت او را حفظ کند، و معلوم است که با در نظر گرفتن این دو وظیفه هیچ یک از شؤ ون جایز زن در صورتى که مزاحم با این دو وظیفه باشد دیگر جایز و ممضى نیست .

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل آیات گذشته مربوط به مساءلتفضل الهى ، روابط زن و شوهر...)

در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه :(و لاتتمنوا ما فضل اللّه ...)، گفته : معنایش این است که هیچ یک از شما نگویید اى کاش فلان نعمت و آن زن زیبا که فلان آقا دارد من مى داشتم ، براى اینکه چنین آرزویى حسد به شمار مى آید، ولى مى توانید بگویید: پروردگارا مثل آن نعمت و مثل آن زن را به من نیز مرحمت بفرما آنگاه اضافه کرده همین معنا از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است .

مؤ لف قدس سره : عیاشى نیز در تفسیر خود نظیر این معنا را از امام صادق(علیه السلام)

نقل کرده است .

و در تفسیر برهان از ابن شهر اشوب از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) روایت کرده که در تفسیر جمله :(ذلک فضل اللّه یوتیه من یشاء من عباده)، و نیز در تفسیر جمله(و لاتتمنوا ما فضل اللّه به بعضکم على بعض) فرموده اند: این آیات درباره على(علیه السلام) نازل شده است .

مؤ لف قدس سره : البته منظور روایت مذکور تطبیق فضایل على(علیه السلام) بر آیه هاى نامبرده است .

و در کافى و تفسیر قمى از ابراهیم بن ابى البلاد از پدرش از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: هیچ کس نیست که خدا رزقش را مقدر نکرده باشد، هر نفسى از ناحیه خداى تعالى رزقش از راه حلال و تواءم با عافیت معین شده ، ولى براى امتحان همان رزق را از راه حرام برایش پیش مى آورد، تا معلوم شود آیا دست به حرام دراز مى کند یا نه ، اگر دست به سوى آن حرام دراز کرد، خداى تعالى همان مقدار از رزق حلالش را به عنوان تقاص سلب مى کند، البته نزد خدا غیر این دو جور رزق فضل بسیارى هست ، و همین فضل منظور بوده که فرموده :(و اسئلوا اللّه من فضله)،(از خدا در خواست فضل او را بکنید).

مؤ لف قدس سره : این روایت را عیاشى از اسماعیل بن کثیر نقل کرده ،(و آخر سند را بریده) که رسول خدا چنین فرمود: و نیز این معنا از ابى الهذیل از امام صادق(علیه السلام) روایت شده ، و قمى نیز قریب به آن را در تفسیر خود از حسین بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده است .

در سابق در ذیل آیه :(و اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب)، در جلد سوم عربى این کتاب بحثى پیرامون حقیقت رزق ، و این که خداى تعالى ضامن آن است ، و این که رزق دو قسم است ، حلال و حرام گذراندیم ، خواننده عزیز به آنجا مراجعه کند.

و در صحیح ترمذى از ابن مسعود روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: از خداى تعالى فضل او را بطلبید که خدا درخوا