background
أَمَّنْ هَٰذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ ۚ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَنُفُورٍ
يا كيست آن كه به شما روزى دهد اگر [خدا] روزى خود را [از شما] باز دارد؟ [نه‌] بلكه در سركشى و نفرت پافشارى كردند.
آیه 21 سوره الْمُلْك

بیان آیات

پاره اى از نشانه هاى تدبیر الهى

در ایـن آیات پشت سر هم ، نشانه هاى تدبیر الهى را ذکر مى کند، تدبیرى که ربوبیت آن جناب را اثبات مى نماید، و این نشانه ها را با انذار و تخویف ذکر نموده ، مى فرماید:(هو الذى جعل لکم الارض ذلولا)، دنبالش مى فرماید:(او لم یروا الى الطیر)، که بعد از انذار در آیه(الذى خلق الموت و الحیوه) و آیه(الذى خلق سبع سموات ...) و آیه(و لقد زینا...) قرار گرفته .

هو الذى جعل لکم الارض ذلولا فامشوا فى مناکبها و کلوا من رزقه و الیه النشور

کـلمـه(ذلول)در مـرکـب ها به معناى مرکب رام و راهوار است ، مرکبى که به آسانى مى توان سـوارش شـد، و اضـطـراب و چـمـوشـى نـدارد. و کـلمـه(مناکب)جمع منکب است ، که نام مـحـل بـرخـورد اسـتـخوان باز و با شانه است ، و اگر نقاط مختلف زمین را منکب ها خوانده ، اسـتـعـاره اسـت.راغـب مـى گـویـد اسـتـعـاره آوردن مـنـکـب بـراى زمـیـن ، مـثـل استعاره آوردن(ظهر - پشت) براى زمین در آیه 45 سوره فاطر است :(ما ترک عـلى ظـهـرها من دابه - هیچ جنبنده اى بر پشت زمین زنده و باقى نمى گذاشت .) و اگر زمـیـن را - چـون اسـبى - رام خواند، و قطعات آن را(پشت)،(گرده) و منکب(شانه) نامید، به این اعتبار بود که زمین براى انواع تصرفات

انـسـان رام است ، نه چموشى - زلزله - دارد، و نه از تصرفات بشر امتناع مى ورزد. مـفـسـریـن دیـگر در توجیه ذلول بودن و منکب داشتن زمین توجیهات مختلفى دارند که تمام آنها به همین توجیه ما برمى گردد.
امـر در جـمـله(بخورید از رزق آن) امر وجوبى نیست ، بلکه تنها جواز و اباحه را مى رسـانـد. و کلمه(نشور) و همچنین کلمه(نشر) به معناى احیاى مردگان بعد از مردن است ، و اصل این کلمه به معناى نشر طومار و جامه ، یعنى گشودن آن بعد از جمع کردن و پیچیدن آن است .
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه خـداى تعالى آن کسى است که زمین را منقاد و رام شما کرد، تا بـتـوانـید بر پشت آن قرار بگیرید، و از این قطعه به آن قطعه اش بروید، و از رزقش کـه او بـرایتان مقدر فرموده بخورید، و به انواع مختلفى براى به دست آوردن آن رزق در زمین تصرف کنید.

(و الیـه النـشور) -یعنى طومار زندگى مردگان که با مرگ پیچیده شده ، دوباره در قـیـامـت در مـحضر او باز مى شود، مردگان را از زمین در مى آورد، و براى حساب و سپس جـزا زنده مى کند، پس به همین دلیل رب و مدبر امر زندگى دنیایتان او است ، که در زمین جـایـگزینتان نموده ، به راه و روش زندگى در آن هدایتتان کرد، و نیز حکومت بر شما در میراندن و زنده کردن و حساب و جزاء براى او است .

و در نـامـیـدن زمین به نام ذلول ، و تعبیر اینکه بشر روى شانه هاى آن قرار دارد، اشاره اى اسـت روشن به اینکه زمین نیز یکى از سیارات است ، و این همان حقیقتى است که علم هیئت و آسمان شناسى بعد از قرنها بگو مگو و بحث به آن دست یافته .

ءامنتم من فى السماء ان یخسف بکم الارض فاذا هى تمور

بـعـد از آنـکـه در آیه قبل اقامه حجت کرد بر ربوبیت خداى سبحان ، اینک در این آیه بشر راتـهـدیـد مـى کـنـد، و نـیـز در بـرابـر بـى اعـتـنـایـى و سهل انگاریش در مساءله ربوبیت ، او را توبیخ مى نماید که تا کى از خدا بى خبرید، و شـکـر نـعـمـت هایش را به جا نمى آورید؟ یعنى در برابر ربوبیتش خاضع نمى شوید وشریک هاى خود تراشیده را دور نمى ریزید؟

و مـراد از کـلمـه(مـن فـى السـمـاء- آن کس که در آسمان است)فرشتگانى هستند که مـوکـل بـر آسـمـان و حـوادث عـالمـنـد، و اگـر ضـمـیـر مفرد- یخسف - به کلمه(من)بـرگـردانـده ، بـا ایـنـکـه این کلمه در معنا جمع است ، به این جهت است که کلمه مذکور در لفظ مفرد است. و وقتى گفته مى شود:(خسف الارض بقوم کذا) معنایش این است که زمین زیر پاى فلان قوم شکافته شد،

و هـمـه را در شـکـم خـود فـر و بـرد. و کـلمـه(مـور) کـه مـصـدر فعل(تمور) است ، به طورى که صاحب مجمع گفته به معناى تردد درآمد و شد است ، نظیر کلمه(موج) که آن نیز به همین معنا است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه چـگـونـه بـا خـاطـر جـمـع و دل آسوده به ربوبیت خداى تعالى کفر ورزیده اید، و چه ایمنى از ملائکه ساکن آسمان و مـوکـل بر امور عالم دارید از اینکه زمین را زیر پایتان بشکافند، و به امر خدا شما را در شـکـم زمـیـن پـنـهـان سـازنـد، در حـالى کـه زمـیـن هـمـچـنـان متزلزل و مضطرب باشد و چون گهواره آمد و شد داشته باشد؟.

بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: مراد از کسى که در آسمان است خداى سبحان ، و منظور از(در آسـمـان بودن خدا) این است که سلطنت و تدبیر امور خدا در آسمان است ، و گر نه معنا ندارد خدا در مکان بگنجد، و آسمان و عالمى از عوالم او را در خود جاى دهد. ولى از نظر ما هر چند معناى بى اشکالى است لیکن خلاف ظاهر آیه است .

ام امنتم من فى السماء ان یرسل علیکم حاصبا فستعلمون کیف نذیر

کـلمـه(حـاصب) به معناى باد تندى است که ریگ و شن و سنگ با خود بیاورد. و معناى آیـه ایـن اسـت کـه :(آیا از ملائکه آسمان ایمن شده اید، که باد سنگ و ریگ دار بر شما بفرستند) همانطور که بر قوم لوط فرستادند، و قرآن جریانشان را چنین حکایت کرده :(انا ارسلنا علیهم حاصبا الا ال لوط).

(فـسـتعلمون کیف نذیر) - کلمه(نذیر)مصدر به معناى انذار است ، و این جمله به خـاطـرایـنـکـه حـرف(فـاء)بـر سـر دارد، مـتـفـرع بـر مـطـلبـى اسـت کـه از آیـات قـبـل اسـتـفـاده مـى شود، و آن عبارت است از اینکه مشرکین به ربوبیت خداى تعالى کافر شـدنـد، و از عـذاب او ایمن گشتند، لذا در جمله مورد بحث مى فرماید: پس به زودى خواهند فهمید معناى انذار چیست ، و معناى آیه روشن است .

بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه(نذیر) صفت مشبهه و به معناى بیم رسان است . که منظور از آن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، لیکن این سخن بى پایه است .

و لقد کذب الذین من قبلهم فکیف کان نکیر

مـراد از کـلمـه(نـکـیر) عقوبت و دگرگون شدن نعمت است ، ممکن هم هست به معناى انکار باشد،
و ایـن آیـه نـظـیـر شـاهدى است که بر صدق جمله(فستعلمون کیف نذیر) شهادت داده ، وعید و تهدید آن را تصدیق مى کند.
و مـعـنـاى آیـه اسـت کـه امـت هـاى منقرض گذشته آیات مرا تکذیب کردند، پس چگونه بود عـقـوبـت مـن و دگـرگـون سـاخـتـن نـعـمـتـم ؟ و یا چگونه بود انکار من بر آنان که هلاک و منقرضشان کردم ؟

در ایـن آیـه التـفاتى از خطاب به غیبت به کار رفته ، در آیات جلوتر مردم کافر مورد خـطـاب قـرار گـرفـتـه بـودنـد، و در ایـن آیـه غـایـب بـه حـسـاب آمـده انـد(من قبلهم - قبل از ایشان)، و نکته این التفات براى آن است که اشاره کند به اینکه کفار به خاطر جـهـالت و اهـمـالشـان در تـدبـر در آیـاسـت ربـوبـیـت خدا، و بى باکیشان نسبت به خشمپروردگارشان کوچکتر از آنند که خدا با آنان سخن بگوید، و آنان را به چنین شرافتى مـشـرف سـازد، بـدیـن جهت از آنان روى گردانیده معارفى را که مى خواست بیان کند، به پیامبرش خطاب کرد.

ذکـــر آیـــت پـــرواز پـرندگان(اولم یروا الى الطیر....) و بیان وجه اینکه فرمود جزخدا کسى طیور را در فضا نگه نمى دارد

اولم یـروا الى الطـیـر فـوقـهـم صـافـات و یـقـبـضـن مـا یـمـسـکـهـن الا الرحـمـن انـه بکل شى ء بصیر

منظور از اینکه(طیر فوق انسان ها باشند)این است که بالاى سر انسان در هوا پرواز مـى کـنـنـد، و مـنـظور از کلمه(صافات) و کلمه(یقبضن)این است که مرغان در هوا بـال خـود را بـاز مـى کنند، و سپس مى بندند، و اگر این دو کلمه را به صیغه جمع آورد، با اینکه سخن از طیر- مفرد - داشت نه طیور، بدان جهت بود که مراد از کلمه(طیر) جنس مرغان است ، نه یک مرغ .

و جـمـله(مـا یـمـسـکهن الا الرحمن) به منزله جواب است از سوالى تقدیرى و فرضى ، گـویـا شـخـصـى پرسیده : منظور قرآن از اینکه توجه مردم را به سوى پرواز طیور و بـاز و بـسـته شدن بالهاى آنها در هوا جلب کرده چیست ؟ در این جمله پاسخ داده که منظور این است که بفهمند جز خدا کسى طیور را در فضا نگه نمى دارد.

گو اینکه ماندن طیور در فضا و ساقط نشدن آنها مستند به اسبابى طبیعى است ، همچنان که ماندن انسان در زمین هم همینطور است ، و ماندن و شنا کردن ماهى هاى سنگین وزن در روى آب نـیـز ایـنـطـور اسـت ، و هـمـه امـور طـبـیـعـى هـمـیـنـطـور مـسـتـنـد بـه اسـبـاب و عـلل طـبـیـعى است ، و لیکن همه این علل طبیعى به خد اى تعالى منتهى مى شود، و به همین جـهـت صـحـیح است که ماندن مرغان در هوا را به خدا نسبت دهیم. خواهى گفت :این اختصاص بـه مـرغـان نـدارد، چـرا در آیه خصوص مرغان را نام برد؟ جوابش این است که بعضى از اسباب طبیعى

بـراى هـمـه شـنـاخـته شده نیست ، مثل ماندن مرغان در فضا و آمد و شد کردن در هوا، که در بـدو نـظـر سـوال انـگـیـز اسـت ، و بـه مـحـضمـشـاهـده آن انـسـان را مـنتقل به خداى سبحان مى کند، و مى فهماند سبب حقیقى و اعلاى پیدایش مرغان ، خداست ، و پروازشان هم مستند به او است.و بعضى دیگر اینطور نیستند، نظیر ایستادن و زندگى کـردن انـسـان در روى زمـیـن ، کـه انـسـان مـعـمـولى را منتقل به این معنى نمى کند، و لذا مى بینیم خداى سبحان در کلامش نظر بندگان خود را به آن گـونه امور جلب مى کند، تا زودتر و بهتر به وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت پى ببرند.

و در کـلام الهـى نـمونه هاى بسیارى از این قبیل امور آمده ، نظیر نگهداشتن آسمانها بدون سـتـون ، و نـگـه داشتن زمین از متلاشى شدن ، و نگهدارى کشتى ها برروى آب ، و اختلاف میوه ها و رنگها و زبانها و امثال آن ، که سبب طبیعى نزدیک آنها از نظرها پنهان است ، و در نـگـاه اول ذهـن از تـوجـه بـه آن امـور بـهآسـانـى مـنـتـقـل مى شود به اینکه خدا آنها را ایجاد کرده ، و اگر بعدها در اثر دقت و تحقیق متوجه سبب طبیعى و نزدیک آن گردد، آن وقت در پدید آورنده سبب طبیعیش فکر مى کند، تا در آخر باز به خداى تعالى منتهى شود، و بفهمد که(الى ربک المنتهى).

در تـفـسـیـر کشاف در پاسخ اینکه چرا در مقابل کلمه(صافات) نفرمود:(قابضات)، و بـه جـاى آن فـعـل(یـقـبـضـن) را آورد؟ مـى گـویـد:عـلتـش ایـن اسـت کـه اصـل در طـیران و پرواز، گشودن بالها است نه جمع کردن آنها، چون طیور در فضا مانند مـاهـیـان در دریـا شـنـاورنـد، و اصـل در شـنـاورى بـاز کـردن و گـشـودن بـال اسـت ، و امـا جـمـع کـردن و بـستن آن براى این است که به این وسیله جلو برود، و از بـالى کـه زده بـود نـتـیـجـه بـگـیـرد، پـس اصـل در پـرواز و شـنـا هـمـان بـال زدن اسـت ، و بـدیـن جـهـت عـمـل اصـلى را بـه صـیـغـه اسـم فـاعـل(صـافـات)آورد، و عـمـل غـیـر اصـلى را بـه صـیـغـه فـعـل مـضـارع(یـقـبـضـن)تـا بـفـهـمـانـد عـمـل طـیـور مـانـنـد مـاهـیـان هـمـان بـال زدن اسـت ، و امـا بـال جـمـع کـردن بـراى نـتـیـجـه گـیـرى از بال زدن است ، و خودش مقصوداصلى نیست .

و ایـن سـخـن وقـتـى درسـت اسـت که آیه شریفه بخواهد یکى از آیات الهى را خاطر نشان سازد، آیتى که از مجموع جمله(صافات و یقبضن) استفاده مى شود، و آن مساءله طیران اسـت ، ولى احـتـمـال دارد آیـه شـریـفـه بخواهد دو آیت را ارائه دهد، یکى نیفتادن مرغان در حال بال زدن ،

و یکى نیفتادنشان در حال بال جمع کردن .

و در ایـنـکـه بعد از یادآورى ذلول بودن زمین ، و سوار بودن انسان بر منکب زمین ، مساءله پرواز طیور در هوا را آورد، لطفى نهفته است که بر کسى پوشیده نیست .

امن هذا الذى هو جند لکم ینصرکم من دون الرحمن ان الکافرون الا فى غرور

آیـه تـوبیخ و سرکوبى کفار است ، که به جاى خداى تعالى معبودهایى دیگر گرفتند تـا یـاریـشـان کنند، و به همین سیاق آیه قبلى را که سیاق غیبت بود به سیاق خطاب بر گردانید تا توبیخ و سرکوبى رخ به رخ انجام گیرد، و سرزنش دردناک تر شود.

و مـعـنـاى جـمله(امن هذا الذى ...)، این است که : نه ، بلکه مى پرسم . آن چه کسى است کـه بـه آن اشاره مى شود، که این یاور شما و لشکر شما است غیر از رحمان ، اگر خداى رحمان سرنوشت شومى و یا عذابى براى شما مقدر کرده باشد آیا آن یاور، شما را یارى مـى کـنـد؟ نه ، پس غیر از خدا کسى نیست که شما را یارى کند.و این بیان اشاره است به ایـنکه پندار مشرکین خطا است ، مشرکین بت ها را نمى پرستند، مگر به خاطر همین که آنان را در شـدائد یـارى کـنـند، با اینکه این مشرکین و خدایانشان هر دو ملک خدایند، و بت ها نه براى خود، مالک نفع و ضررى هستند، و نه براى دیگران .

و چـون مـشـرکـیـن از ایـن تـوبـیـخ و سرکوبى خدا پاسخى نداشتند بدهند، لذا خود خداى تـعالى از آن سوال ملامت آمیز جواب داد، که :(ان الکافرون الا فى غرور) یعنى غرور آنـچـنـان آنـان حـمـله ور شـده کـه از هـر طـرف احـاطـه شـان کـرده ، خیال کرده اند اعتقادشان به الوهیت آلهه اعتقاد درستى است .

تـــمـــثـــیـــلى بـــراى بـــیـــان حـــال مـــؤ مـــن طـــالب بـــصـــیـــرت و کـــافـــرجـــاهـــل و لجـــوج تـــمـــثـــیـــلى بـــراى بـــیـــان حـال مـؤ مـن طـالب بـصـیـرت و کـافـرجاهل و لجوج

افمن هذا الذى یرزقکم ان امسک رزقه بل لجوا فى عتو و نفور

کـلمـه(ام) در ایـنجا نیز به معناى(بلکه) است ، مى فرماید: بلکه مى پرسم آن چـه کـسى است که به آن اشاره مى شود، و گفته مى شود:این است آنکه شما را روزى مى دهد، و آیا اگر خدا روزى خود را از شما دریغ بدارد، آن کس به جاى خدا شما را روزى مى دهـد؟ آنـگـاه خـود خـداى سـبـحـان پـاسـخ مـى دهـد بـه ایـنـکـه:(بل لجوا فى عتو و نفور)، یعنى حق براى آنان روشن شده ولى در برابر آن خاضع نـمـى شوند تا تصدیقش کنند، و پیرویش نمایند، بلکه در دور شدن از حق و نفرت از آن همچنان ادامه داده ، و بیشتر جلو مى روند.

افمن یمشى مکبا على وجهه اهدى امن یمشى سویا على صراط مستقیم

کـلمـه(مـکـب) اسـم فـاعـل از(اکـبـاب)(بـاب افـعال) است ، و(اکباب الشى ء على وجهه) به معناى آن است که کسى را به رو به زمین بیندازى ،

در کشاف گفته معناى عبارت اکب این است که داخل شد در کب و داراى کب شد.

آیـه مـورد بـحـث اسـتـفـهـامـى اسـت انکارى از یکسان بودن دو حالت سر پا راه رفتن و با صورت روى زمین خزیدن ، و این تعریض و توبیخى است از کفار، که در ضمنروى سخن را هـم از آنـان برگردانید، و از شرافت حضور و خطاب محرومشان کرد، ساده تر بگویم در آیـه قـبلى کفار را مخاطب قرار داده بود، ولى بعد از آنکه در آخر آن آیه سخن از لجاجت ایشان رفت ، در آیه مورد بحث دیگر خطاب را ادامه نداد، بلکه آنان را غایب فرض کرد، و این خود مزید بر تعریض است ، و منظور آیه این است که کفار در لجاجت و سرکشى عجیبى کـه دارنـد، و در نـفـرتـشـان از حـق مـثل کسى مى مانند که راهى را که مى خواهد طى کند با خـزیـدن روى زمـیـن ، آنهم بهصورت ، طى کند، و معلوم است که چنین کسى نه بلندیهاى مـسـیـر خـود را مـى بـیـنـد نه پستى ها را، و نه نقاط پرتگاه و سراشیبى ها را، پس‍ چنین کسى هرگز نظیر آن کس دیگر که سر پا و مستقیم راه مى رود نمى تواند باشد، چون او جـاى هر قدم از قدمهاى خود را مى بیند، و احیانا اگر موانعى هم سر راهش باشد مشاهده مى کـنـد، و علاوه بر این مى داند که این راه به کجا من تهى مى شود، و این کفار راه زندگى خـود را مـثـل آن شـخـص خـزنـده طـى مـى کنند، اینها با اینکه مى توانند مستقیم راه بروند، خـوابـیـده روى زمـیـن مـى خزند، یعنى با اینکه حق را تشخیص مى دهند متعمدا چشم خود را از شـنـاخـتـن آنچه که بایدبشناسند مى بندند، و خود را به ندیدن مى زنند و با اینکه مى توانند طبق وظیفه اى که باید عمل کنند از عمل کردن به وظیفه چشم مى پوشند در برابر حـق خـاضـع نـمى شوند، و در نتیجه بصیرتى به امور ندارند، به خلاف مؤ منین که راه زندگى را تشخیص مى دهند، و بر صراط مستقیم پایدار و استوارند، و در نتیجه از هلاکت ایمنند.

از آنـچـه گـذشـت روشـن گـردیـد کـه مـثـل آورده شـده در آیـه ، مـثـلى اسـت بـراى عـمـوم ، حـال هـر کـافـر جـاهـل و لجـوج را کـه بـه جـهـل خـود ادامـه مـى دهـد، و حال هر مؤ من طالب بصیرت و جویاى حق را ممثل مى سازد.

بحث روایتى

(روایـــتـــى دال بـــر ایـــنـــکـــه قـــلب بـــر چـــهـــار قـــســـم اســـت ، درذیل آیه(افمن یمشى مکبا على وجهه ...)

در کـافـى به سند خود از سعد از ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: قلب چهار قسم است ،

قـلبـى اسـت کـه در آن هم نفاق است و هم ایمان ، و قلبى است به کلى منکوس و زیر و رو شـده ، و قـلبى است مطبوع و مهر شده ، و قلبى است از هر، پرسیدم قلب ازهر کدام است ؟ فرمود قلبى است که در آن نورى چون چراغ هست .

و امـا قلب مطبوع قلب منافق است ، و قلب از هر قلب مؤ من است ، اگر خدا به او نعمتى دهد شکر مى گزارد، و اگر مبتلایش کند صبر مى کند. و اما قلب منکوس قلب مشرک است ، آنگاه ایـن آیـه را در معناى قلب منکوس تلاوت کرد:(افمن یمشى مکبا على وجهه اهدى امن یمشى سویا على صراط مستقیم)، و اما قلبى که هم نفاق در آن هست و هم ایمان قلب مردمى است کـه در طـایـف بـودن د، اگـر اجـل یـکـى از آنـهـا در حـال نـفـاق مـى رسـیـد، هـلاک شـده بـود، و اگـر در حال ایمان مى مرد نجات مى یافت . مـؤ لف :ایـن روایـت را تـفـسـیـر بـرهـان هـم از ابـن بـابـویـه و او بـه سـنـد خـود از فـضـیـل از سـعـد خـفـاف از ابـى جـعـفـر(عـلیـه السـلام)نـقـل کـرده ، در نـقـل وى آمـده:قـلب چـهـار قـسـم اسـت تـا آخـر ایـن حـدیـث نقل کرده و لیکن در(قلب ازهر) کلمه(انور) را زیادى دارد،(قلب ازهر انور).

و امـا ایـنـکه امام فرمود:(قلب مردمى که در طائف بودند)منظور از طائف چند فرسنگى مـکـّه مـعـظـمـه نـیـسـت بـلکـه مـنـظـور از طـائف شـیـطـانـى اسـت کـه بـسـیـار بـه سـراغ دل آدمى مى آید، و پیرامون دل طواف مى کند، همچنان که فرمود:(ان الذین اتقوا اذا مسهم طـائف مـن الشـیـطـان تـذکـروا فاذا هم مبصرون)، پس معناى روایت چنین است که قومى با طائف شیطانى زندگى مى کنند، و شیطان لحظه به لحظه پیرامون دلشان طواف مى کند تـا بـمـیرند، اگر در حالى که همان شیطان طوافگر با ایشان باشد بمیرند، هلاک شده اند، و اگر در حال ایمان بمیرند نجات یافته اند.

ایـن را هـم بـاید دانست که در اینجا روایاتى است که جمله شریفه(افمن یمشى مکبا على وجـهـه ...) را بـر مـنحرفین از ولایت على(علیه السلام) و پیروان ولایت او، و دوستانش تطبیق مى کند، که البته جنبه تفسیر ندارد، بلکه از باب تطبیق کلى بر مصداق است .