background
الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ
همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد، و اوست ارجمند آمرزنده.
آیه 2 سوره الْمُلْك

بیان آیات

اشاره به غرض سوره مبارکه ملک

غـرض ایـن سـوره بـیـان عـمـومـیـت ربـوبـیـت خـداى تـعـالى بـراى تـمـامى عالم است ، در مقابل
مـسـلک وثـنـى هـا کـه مـعـتـقـدنـد بـراى هـر یـک از نـواحـى عـالم ربـى جـداگانه که یا از خـیـل فـرشـتـگـان اسـت ، و یـا از مـخـلوقـات دیـگـر، و خـداى عزوجل رب همه عالم نیست ، بلکه تنها رب آن ارباب است و بس .

و بـه هـمین جهت در سوره بسیارى از نعمت هاى الهى از خلقت و تدبیر را نام مى برد، چون در حقیقت ذکر این نعمت ها استدلالى است بر ربوبیت عامه الهى .

و نـیز به همین مناسبت است که سخن را با کلمه(تبارک)آغاز کرده ، چون این کلمه به مـعناى کثرت صدور برکات از ناحیه خداى عزوجل است ، و نیز مکرر جناب ربوبى را به صـفـت رحـمـان کـه مـبـالغـه در رحـمـت اسـت مـى سـتـایـد، چـون رحـمـت ، هـمـان عـطـیـه در قبال استدعاى حاجتمند است ، و در این سوره سخنى هم از انذار و تهدید آمده ، و در آخر به مساءله حشر و قیامت منتهى مى گردد.

و مـضـامین آیات آن به دو مساءله خلاصه مى شود: یکى دعوت به یگانگى او در ربوبیت را بـپـذیرند، و دوم اینکه به معاد معتقد شوند و این سوره به شهادت سیاق آیاتش در مکّه نازل شده است . تبارک الذى بیده الملک و هو على کل شى ء قدیر

کـلمـه(تبارک) درباره هر چیزى استعمال شود از کثرت صدور خیرات و برکات از آن چیز خبر مى دهد.

افاده کمال تسلط خدا بر ملک در جمله(بیده الملک)

و جـمـله(الذى بـیـده المـلک)از آنـجـا کـه مـطـلق اسـت شـامل تمامى ملک مى گردد، و این تعبیر یعنى(خدایى که ملک به دست اوست)استعاره به کنایه است ، مى خواهد به طور کنایه از کمال تسلط خدا بر ملک خبر دهد، و بفهماند آن چـنـان مـلک در مـشـت او اسـت کـه به هر نحو بخواهد در آن تصرف مى کند، همانطور که یک انـسـان نـیرومند موم را در دست خود به هر شکل بخواهد در مى آورد و مى چرخاند، پس خداى تعالى به نفس خود مالک هر چیز و از هر جهت است ، و نیز مالک ملک هر مالک دیگر است .

پس توصیف خداى عزوجل بـه ایـنـکه ملک به دست اوست ، توصیفى وسیع تر از توصیف او به(ملیک) در جمله(عند ملیک مقتدر)، و صریح تر و مؤ کدتر است از توصیف او در جمله(له الملک).

و جـمـله(و هـو عـلى کـل شى ء قدیر) اشاره است به اینکه قدرت خداى تعالى محدود

به هیچ حدى و منتهى به هیچ نهایتى نیست ، و لازمه اطلاق ملک هم به حسب سیاق همین است ، هـر چـنـد کـه صـرف نـظـر از سـیـاق ، مـطـلق آوردن مـلک(کـه از صـفـات فعل است) از لوازم اطلاق قدرت است که از صفات ذات است .

در ایـن آیـه شریفه علاوه بر آنچه افاده نمود، اشاره اى هم به حجتى دارد که با آن حجت بر امکان معاد استدلال مى شود، و توضیحش ‍ به زودى مى آید.

وجه اینکه فرمود:(خلق الموت ...)

الذى خلق الموت و الحیوه لیبلوکم ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور

کـلمـه(حـیـات)در مـورد چـیزى بکار مى رود که آن حالتى دارد که به خاطر داشتن آن حـالت داراى شـعـور و اراده شـده است.و کلمه موت به معناى نداشتن آن حالت است ، چیزى کـه هـسـت بـه طـورى که از تعلیم قرآن برمى آید معناى دیگرى به خود گرفته ، و آن عـبـارت از اسـت کـه هـمـان مـوجـود داراى شـعـور و اراده از یـکـى از مـراحـل زنـدگـى بـه مـرحـله اى دیـگـر مـنـتـقـل شـود، قـرآن کـریـم صـرف ایـن انـتـقال را موت خوانده با اینکه منتقل شونده شعور و اراده خود را از دست نداده ، همچنان که از آیـه(نـحن قدرنا بینکم الموت ... فیما لا تعلمون) این معنا استفاده مى شد، بنا بر دیگر نباید پرسید: چرا در آیه مورد بحث فرموده :(خدا موت و حیات را آفریده)مگر مـرگ هـم آفـریـدنى است ؟ چون گفتیم: از تعلیم قرآن برمى آید که مرگ به معناى عدم حیات نیست ، بلکه به معناى انتقال است . امرى وجودى که مانند حیات خلقت پذیر است .

علاوه بر این اگر مرگ را امر عدمى بگیریم ، همانطور که عامه مردم هم چنین مى پندارند، باز خلقت پذیر هست ، چون این عدم با عدمهاى صرف فرق دارد و مانند کورى و تاریکى ، عدم ملکه است ، که حظى از وجود دارد.

جـمـله(لیـبـلوکم ایکم احسن عملا) بیانگر هدف از خلقت موت و حیات است ، و با در نظر گرفتن اینکه کلمه(بلاء)(که مصدر لیبلوکم است) به معناى امتحان است ، معناى آیه چـنین مى شود: خداى تعالى شما را اینطور آفریده که نخست موجودى زنده باشید، و سپس بمیرید، و این نوع از خلقت مقدمى و امتحانى است ، و براى این است که به این وسیله خوب شـمـا از بـدتـان مـتـمـایـز شـود، مـعـلوم شـود کـدامـتـان از دیـگـران بـهـتـر عـمـل مـى کـنـیـد، و مـعـلوم اسـت کـه این امتحان و این تمایز براى هدفى دیگر است ، براى پاداش و کیفرى است که بشر با آن مواجه خواهد شد.

مـفـاد ایـنـکـه درر تـعـلیـل آفـریـنـش مـوت و حـیـات فـرمـود:(لیـبـلوکـم ایـکـم احـسـن عملا)

آیـه مـورد بحث علاوه بر مفادى که گفتیم افاده مى کند، اشاره اى هم به این نکته دارد که مـقصود بالذّات از خلقت رساندن جزاى خیر به بندگان بوده ، چون در این آیه سخنى از گـنـاه و کـار زشـت و کـیفر نیامده ، تنها عمل خوب را ذکر کرده و فرموده خلقت حیات و موت بـراى ایـن اسـت کـه مـعـلوم شـود کـدامـیـک عـمـلشبـهـتـر اسـت.پـس صـاحـبـان عمل نیک مقصود اصلى از خلقتند، و اما دیگران به خاطر آنان خلق شده اند.

ذیـل آیـه هـم کـه مـى فرماید:(و هو العزیز الغفور)مطالب صدر را تاءیید نموده مى فـهـماند او عزیز است ، چون ملک مطلق و قدرت مطلقه خاص او است ، پس هیچ کس نیست که بـر او غـالب شـود، و اگـر مـخـالفـیـن وعاصیان خود را قدرت مخالفت و عصیان داده به مـنـظور آزمایش بوده ، و به زودى از آنان انتقام مى گیرد. و نیز مى فهماند او غفور است ، چـون از بـسـیارى گناهان در دنیا عفو مى کند، و بسیارى از آنها را به طورى که وعده داده در آخرت مى آمرزد.

و در عین حال با آوردن این دو نام ، هم عاصیان را تخویف کرد و هم تطمیع نمود، چون وقتى این دو نام در سیاق دعوت ذکر شوند، تخویف و تطمیع را مى رساند.

ایـن را هـم بـایـد دانـسـت کـه مـضـمـون آیـه شـریـفـه صـرف ادعـاى بـدون دلیـل نـیست ، و آنطور که بعضى پنداشته اند نمى خواهد مساءله خلقت مرگ و زندگى را براى آزمایش ، در دلها تلقین کند.بلکه مقدمه اى بدیهى و یا نزدیک به بدیهى است که بـه لزوم و ضـرورت بـعـث بـراى جزا حکم مى کند.براى اینکه انسانى که به زندگى دنـیـا قـدم نهاده ، دنیایى که دنبال آن مرگ است ، ناچار عملى و یابه عبارتى اعمالى دارد کـه آن اعمال هم یا خوب است یا بدممکن نیست عمل او یکى از این دو صفت را نداشته باشد، و از سوى دیگر به حسب فطرت مجهز به جهازى معن وى و عقلائى است ، که اگر عوارض سـوئى در کـار نـبـاشـد او را به سوى عمل نیک سوق مى دهد، و بسیار اندکند افرادى که اعـمـالشـان مـتـصـف بـه یـکـى از دو صـفـت نـیـک و بـد نـبـاشـد و اگـر بـاشـد در بـیـن اطفال و دیوانگان و سایر مهجورین است .

و آن صـفـتى که بر وجود هر چیزى مترتب مى شود، و در غالب افراد سریان دارد، غایت و هدف آن موجود به شمار مى رود، هدفى که منظور آفریننده آن از پدید آوردن آن همان صفت است ، مثل حیات نباتى فلان درخت که غالبا منتهى مى شود به بار دادن درخت ، پس فلان مـیـوه کـه بـار آن درخـت اسـت هـدف و غـایت هستى آن درخت محسوب مى شود، و معلوم مى شود مـنـظـور از خـلقـت آن درخـت هـمـان مـیـوه بـوده ، و هـمـچـنـیـن حـسـن عـمـل و صـلاح آن ، غـایت و هدف از خلقت انسان است ، و این نیز معلوم است که صلاح و حسن عـمـل اگـر مـطلوب است براى خودش مطلوب نیست ، بلکه بدین جهت مطلوب که در به هدف رسیدن موجودى دیگر

دخالت دارد. آنچه مطلوب بالذات است حیات طیبه اى است که با هیچ نقصى آمیخته نیست ، و در مـعـرض لغـو و تـاءثیم قرار نمى گیرد، بنابر این بیان ، آیه شریفه در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(کل نفس ذائقه الموت و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه).

الذى خلق سبع سموات طباقا...

آن خـدایـى کـه هـفـت آسـمـان را آفـریـد، در حـالى کـه طـبـاق هـسـتـنـد، یـعـنـى مـطـابـق و مـثـل هـمـنـد. البـتـه مـفـسـریـن ایـنـطور احتمال داده اند. و ما در تفسیر سوره(حم سجده) مطالبى که مى توانستیم در این باره ایراد کنیم ایراد نمودیم .

بـــیـــان ایـــنـــکـــه مـــقـــصـــود از نـــبـــوت تـــفـــاوت در خـــلق ارتـــبـــاط واتصال اجزاء عالم و وحدت نظام جارى در آن است

(مـا تـرى فـى خلق الرحمن من تفاوت) - راغب مى گوید: کلمه(فوت) به معناى دور شـدن چیزى است از انسان ، به طورى که دست یافتن به آن دشوار باشد. و در قرآن کـریـم آمده که :(و ان فاتکم شى ء من ازواجکم الى الکفار اگر از زنان شما چیزى نزد کـفـار مـانـده بـاشـد)آنـگـاه مـى گـویـد: کـلمـه(تـفـاوت)کـه مـصـدر بـاب(تـفـاعـل) از مـاده(فوت) است ، به معناى اختلاف دو چیز در اوصاف و خصوصیات اسـت ، گویا این از آن دور و آن از این دور است ، خصوصیات این در آن نیست و خصوصیات آن در این نیست ، این کلمه هم در قرآن آمده مى فرماید:(ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت در خلقت خدا چیزى که از مقتضاى حکمت خارج باشد وجود ندارد).

پس منظور از نبودن تفاوت در خلق ، این است که تدبیر الهى در سراسر جهان زنجیروار مـتـصـل بـه هـم اسـت ، و موجودات بعضى به بعض دیگر مرتبطند، به این معنا که نتایج حـاصـله از هـر مـوجودى عاید موجود دیگر مى شود، و در نتیجه دادنش به موجوداتى دیگر وابـسـتـه و نـیـازمند است.در نتیجه اصطکاک اسباب مختلف در عالم خلقت ، و برخوردشان نـظـیـر بـرخـورد دو کـفـه تـرازو اسـت کـه در سـبـکـى و سـنـگـیـنـى دائمـا در حال مقابله مى باشند، این مى خواهد سبکى کند او نمى گذارد، او مى خواهد سنگینى کند این نـمـى گـذارد، این مى خواهد بلند شود او نمى گذارد، او مى خواهد بلند شود این مانع مى شـود، و نـتـیـجه این کشمکش آن است که ترازودار بهره مند مى شود.پس دو کفه ترازو در عـیـن اخـتـلافـشـان در بـه دسـت آمدن غرض ترازودار اتفاق دارند، و یا به عبارتى دیگر اخـتـلاف آنها است که باعث مى شود ترازودار جنس کشیدنى خود را بکشد و وزن آن را معلوم کند.

پـس مـنـظـور از نـبـودن تـفـاوت در خـلق ایـن شـد کـه خـداى عزوجل اجزاى عالم خلقت را

طورى آفریده که هر موجودى بتواند به آن هدف و غرضى که براى آن خلق شده برسد، و ایـن از بـه مـقـصـد رسـیـدن آن دیـگرى مانع نشود، و یا باعث فوت آن صفتى که براى رسیدنش به هدف نیازمند است نگردد.

خـطـاب در جـمـله(مـاتـرى نـخـواهـى دیـد)خـطـاب بـه شـخـص رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)نیست ، بلکه خطاب به هر کسى است که مى تـوانـد بـبـیـنـد، و اگـر کلمه(خلق) را به کلمه(رحمان) اضافه کرد، و به نام مقدس رحمان نسبت داد، براى است که اشاره کند به اینکه غایت و هدف از خلقت ، رحمت عام او اسـت ، و اگر کلمه(تفاوت) را نکره - بدون الف و لام - آورد، با در نظر گرفتن ایـن کـه نکره در سیاق نفى قرار دارد و نکره در سیاق نفى عمومیت را مى رساند، در نتیجه معنا چنین مى شود که : در سر اسر جهان هیچ تفاوتى نمى بینى .

(فـارجـع البـصـر هـل تـرى مـن فـطـور) - کـلمـه(فـطـور) بـه مـعـنـاى اخـتلال و بى نظمى است . و مراد از(ارجاع بصر)، تکرار نظر است ، و این کنایه است از ایـنـکـه اگـر بـخـواهى یقین کنى که در سراسر خلقت تفاوتى نیست باید با دقت نظر کنى .

تاءکیدى بر وحدت نظام عالم و اتصال و ارتباط اجزاء آن

ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئا و هو حسیر

کلمه(خاسى ء) اسم فاعل از ماده(خسا)است ، و این ماده به معناى نارسایى در دید چـشـم ، و یـا بـه قول راغب سرسرى دیدن و گذشتن است. راغب در معناى کلمه(حاسر) گـفـتـه : ماده به معناى خستگى در اثر تمام شدن نیرو است ، به چنین کسى ، هم حاسر مى گویند و هم محسور، اما حاسر به این تصور که خود او خودش را خسته کرده ، و اما محسور بـه ایـن تـصـور کـه تـمـام شـدن نـیـرو خـسـته اش کرده. و اینکه فرمود:(ینقلب الیک البصر خاسئا و هو حسیر) هم ممکن است به معناى حاسر باشد، و هم به معناى محسور.

و کـلمـه(کـرتـیـن)تـثـنـیـه کرة است که به معناى رجعت و برگشتن است ، و اگر به صیغه تثنیه آورده صرفا براى این بوده که تکثیر و تکرار را برساند، و چنین معنا دهد کـه در خـلقـت آسـمانها و زمین بنگر، آیا هیچ تفاوت و ناسازگارى در بین موجودات آن مى بینى ؟ و دوباره و سه باره و چندباره برگرد و نظر بیفکن ، که اگر چنین کنى نظرت خسته مى شود و از کار مى افتد، و هیچ تفاوتى نخواهى دید.

پس در این دو آیه به این نکته اشاره شده که نظام جارى در عالم نظامى است واحد و

متصل الاج زاء و مرتبط الابعاض .

و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح ...

کـلمـه(مصابیح) جمع مصباح(چراغ) است ، و اگر ستارگان را چراغ نامیده به خاطر نـورى است که از آنها تلالو مى کند، و ما قبلا - در سوره حم سجده - در این باره بحث کردیم .

اشاره به مراد از اینکه فرمود ستارگان را رجوم براى شیاطین قرار دادیم

(و جعلناها رجوما للشیاطین) - یعنى ما ستارگان را که آسمان را با آنها زینت دادیم رجم هایى - تیرها -قرار دادیم ، و با آنها شیاطینى را که به آسمان نزدیک مى شوند تـا خـبـرهـاى آسمانى را استراق سمع کنند، تیرباران مى کنیم ، همچنان که در جاى دیگر فـرمـود:(الا مـن اسـتـرق السـمـع فـاتـبـعـه شهاب مبین)، و نیز فرموده :(الا من خطف الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب).

بـعـضى از مفسرین گفته اند جمله مورد بحث دلالت دارد بر اینکه مراد از کواکب که آسمان را زیـنـت داده تـمـامـى سـتارگان آسمان است ، چه ثوابت و سیارات ، وچه شهاب ها، چون ثوابت و سیارات هر یک در جاى خود، و در مدار خود قرار دارد، و نمى تواند منظور از رجوم بـاشـد، و دو کـلمه(کواکب) و(نجم)، همانطور که بر ستارگان فعلى اطلاق مى شود، بر شهابها نیز اطلاق مى شود.

بعضى دیگر گفته اند:شهابها تکه هایى هستند که از کواکب جدا مى شوند، و به وسیله آنـهـا شـیـطانها رجم مى شوند، و اما خود کواکب به هیچ وجه فرو نمى ریزند، مگر وقتى که خدا بخواهد همه را فانى سازد. این وجه با نظریه هاى علمى امروز موافق تر است ، و اما اینکه رجم شیطانها به وسیله شهابها چه معنا دارد، قبلا مختصرى درباره اش بحث کرده ایم .

(و اعتدنا لهم عذاب السعیر) - یعنى ما براى شیطانها که همانا اشرار از جنیان هستند عذاب دوزخ را تهیه کرده ایم که آتشى است مشتعل .

و للذین کفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصیر

بـعـد از آنکه پاره اى از نشانیهاى ربوبیت خداى تعالى را ذکر کرد، به دنبالش تهدید کـافـران و مـنـکـران بـه ربـوبـیـت او را آورد، و قـرار ایـن سـوره بـر هـمـیـن منوال است که حجت ها را آمیخته با تهدید و انذار بیاورد.

و مـراد از(الذیـن کـفـروا)عـمـوم کـسـانـى هستند که به ربوبیت خدا کافر باشند، چه وثنى هاى بت پرست ، که به کلى ربوبیت خدا را براى عالم منکرند، و مى گویند خداى تـعـالى تـنـها رباربابهاى ایشانست ، و چه آنهایى که اصلا منکر ربوبیت هستند، و چه آنـهـایـى کـه مـثـل یـهود و نصارى بین خدا و پیامبرانش جدایى انداخته ، یکى آن خدایى را قـبـول دارد کـه مـوسـى را فـرسـتـاده ، و آن دیـگـرى خـدایـى را مـى پـرستد که عیسى را فرستاده ، و هر یک به خدا و پیغمبر دیگرى کافر شدند.

آیـه شـریـفـه در عـیـن ایـنـکـه جـنـبـه تـداخـل را دارد، چـنـان هـم نـیـسـت کـه نـسـبـت بـه مـا قبل خود مربوط و متصل نباشد بلکه هم به آیه(الذى خلق الموت و الحیوه لیبلوکم ایکم احـسن عملا و هو العزیز الغفور) اتصال دارد(چون در آن سخن از مرگ و مغفرت رفته ، و در ایـن سـخـن از عـذاب جـهـنـم رفـتـه اسـت)و هـم بـه آیـه قـبـلیـش اتـصـال دارد.چـیـزى که هست نسبت به آیه قبلیش جنبه تعمیم بعد از تخصیص را دارد، در آیـه قـبـلى عـذاب سـعـیـر را در خصوص شیطانها ذکر مى کرد، و در این آیه عذاب جهنم را شامل عموم کافران مى داند.

وصـــف جـــهـــنـــم و حـــکـــایـت سـؤ ال و جـواب مـلائکـهموکل بر دوزخ با دوزخیان

اذا القوا فیها سمعوا لها شهیقا و هى تفور تکاد تمیز من الغیظ

راغـب مـى گوید: کلمه(شهیق) به معناى طولانى شدن(زفیر) است ، و(زفیر) به معناى رد نفس ، و به عبارت دیگر(بازدم) است ، البته بازدمى کشیده .

و(فوران) که مصدر فعل(تفور) است ، بنا به گفته صاحب مجمع البیان به معناى ارتفاع جوشش است . و کلمه(تمیز) به معناى تقطع و تفرق است ، و کلمه غیظ به معناى شدت خشم است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت که: وقتى کفار در جهنم ریخته مى شوند، صداى شهیقى از آن مى شنوند، شهیقى که چون مغناطیس آنان را به داخل خود مى کشاند، همانطور که با شهیق هوا داخـل سـیـنه کشیده مى شود، در حالى که جوشان است ، و ایشان را مانند نخودى که در دیک جـوشـان بـالا و پائین مى شود بالا و پائین مى کند، به طورى که گویى از شدت غضب مى خواهد متلاشى شود.

کلما القى فیها فوج سالهم خزنتها الم یاتکم نذیر

هر دسته اى که داخل جهنم مى شوند خازنان جهنم از ایشان مى پرسند: مگر براى شما

پـیـامـبـرى نـیـامد، و شما را از چنین عذابى انذار نکرد؟ کلمه(فوج) - به طورى که راغب مى گوید - به معناى جماع تیکه به سرعت از جایى عبور کنند، و در این جمله اشاره اسـت بـه ایـنکه کفار دسته دسته داخل دوزخ مى شوند، همچنان که آیه زیر هم به این معنا اشـاره نموده ، مى فرماید:(و سیق الذین کفروا الى جهنم زمرا)، و این به خاطر آن است که هر متبوعى با تابعین گمراه خود داخل مى شوند، همچنان که در آیه زیر فرموده :(و یـجـعـل الخـبـیـث بـعـضـه عـلى بـعـض فـیـرکـمـه جـمـیـعـا فـیـجـعـله فـى جـهـنم)، که در ذیل آیه اى از سوره انفال توضیح این معنا گذشت .

کـلمـه(خـزنـه)جـمـع خـازن اسـت ، که به معناى نگهبان چیزى است که ذخیره اش کرده بـاشـنـد، و مـنـظـور از خزنه ملائکه اى است که موکل بر آتشند، و انواع عذابهاى جهنم راتـدبـیر مى کنند و درباره همانها است که مى فرماید:(علیها ملئکه غلاظ شداد)، و نیز مـى فـرمـایـد:(و ما ادریک ما سقر... علیها تسعه عشر و ما جعلنا اصحاب النار الا ملئکه).

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : هـر دسته اى که در جهنم ریخته مى شوند و یا به سوى آن سـوق داده مـى شوند، ملائکه موکل بر دوزخ و نگهبانان آن از در توبیخ مى پرسند: مگر براى شما نذیر، یعنى پیامبرى که شما را از چنین عذابى بترساند نیامده ؟!

قالوا بلى قد جائنا نذیر فکذبنا...

ایـن جـمـله حـکـایـت پـاسـخـى اسـت کـه دوزخیان به فرشتگان خازن دوزخ مى دهند، و در آن اعـتـراف مـى کـنـنـد بـه ایـنـکـه نـذیر بر ایشان آمد، و از آتش دوزخ انذارشان کرد، ولى تکذیبش کردند و افترا به او بستند.

(و قلنا ما نزل اللّه من شى ء) - این جمله بیان تکذیب ایشان است ، و همچنین جمله(ان انتم الا فى ضلال کبیر).

ولى بعضى گفته اند: جمله دومى کلام فرشتگان نامبرده است ، که به دوزخیان - بعد

از آنـکـه اعـتـراف کـردنـد - مـى گـویـنـد: شـمـا در ضـلالتى روشن بوده اید. ولى این احـتـمـال و همچنین احتمال دیگرى که بعضى داده اند که : جمله مذکور کلام ملائکه نامبرده از زبان پیامبران آن کفار باشد، از سیاق آیه بعید است .

و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فى اصحاب السعیر

مـــوارد اســـتـــعـمال(سمع) و وجه اینکه دوزخیان در جواب فرشتگان گفتند:(لو کنانسمع او نعقل ..)

کـلمـه(سـمع)گاهى در معناى شنیدن صدا و سخن اطلاق مى شود، و گاهى در غرضى کـه عـقـلا از شـنـیـدن سـخن دارند، و غرضعقلا از شنیدن سخن این است که به مقتضاى آن مـلتزم شوند، اگر مقتضاى آن این است که کارى را انجام دهند یا ترک کنند انجام داده و یا تـرک کـنـنـد، و امـا مـاده عـقـل بـیـشـتـر در نـیـروى تـشـخـیـص خـیـر از شر و نافع از مضر اسـتعمال مى شود، البته گاهى هم در غایت و غرضاز تشخیص به کار مى رود، و غرض از تـشـخـیـص خـیـر و شـر ایـن اسـت کـه آدمـى بـه مـقـتـضـاى آن عمل کند، و به آن ملتزم و معتقد باشد، در مقام به دست آوردن خیر و نافع برآید، و شر و مـضـر را تـرک کـنـد.آیـه شـریـفـه زیـر، عـقـل و سـمـع را در غـرض از عـقـل و سمع استعمال کرده ، مى فرماید:(لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بـهـا و لهـم اذان لا یـسـمـعـون بـهـا اولئک کـالانـعـام بـل هـم اضـل)، چـون مـعـنـاى ایـن کـلام ایـن اسـت کـه بـا ایـن وسـائل درک ، مـطـالب را درک مـى کـنـنـد، ولى بـه مـقـتـضـاى آن مـلتـزم نـیـسـتـنـد، و عمل نمى کنند.

و چـون بـیـشـتـر مـردم تـنـهـا از نـیـروى سـمـع اسـتـفـاده مـى کـنـنـد، نـه از نـیـروى عقل ، چون از درک دقائق امور و ادراک حقیقت آن و راهیابى به مصالح و مفاسد واقعى عاجزند، و از نـیـروى عـقـل تـنـهـا خـواص از مـردم بـهـره مـنـد مـى شـونـد، لذا در آیـه اول کلمه(نسمع) را و سپس ‍(نعقل) را آورد.

(لو کـنـا نـسـمع او نعقل) - منظور از(سمع)، استجابت دعوت رسولان ، و التزام بـه مـقـتـضـاى سـخـن ایـشـان اسـت ، کـه خـیـرخـواهـان امـیـنـنـد، و مـنـظـور از عـقـل ، التـزام بـه مـقـتـضـاى دعـوتبـه حـق ایـشـان اسـت ، تـا آن را تعقل کنند و با راهنمایى عقل بفهمند که دعوت ایشان حق است ، و باید انسان در برابر حق خاضع شود.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : دوزخـیـان در پـاسـخ فـرشـتگان مى گویند: اگر ما در دنیا رسـولان را در نـصـایـح و مـواعـظـشـان اطـاعـت کـرده بـودیـم ، و یـا حـجـت حـق آنـان را تعقل مى کردیم ،

امروز در زمره اهل جهنم نبودیم ، و همانند ایشان در آتش جاودانه ، معذب نمى شدیم .

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: اگـر در آیـه ، هـم سـمـع را آورد و هـم عقل را، براى این بود که تکالیف دینى دائر مدار ادله سمعى و عقلى است .

فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعیر

جـمـله قـبـلى را از روى نـدامـت گـفـتند، ندامت از اینکه چرا در برابر خداى تعالى کوتاهى نموده و خیرى را که خدا برایشان در نظر گرفته بود از دست دادند ودر این جمله اعتراف مـى کـنـنـد بـه ایـنـکـه آنـچـه کـرده انـد اثـرش هـمـیـن اسـت کـه امـروز داخـل آتـش شـونـد، و جا داشت که آنطور عمل نکنند، و آن گناه و ذنبى که به آن اعتراف مى کنند همین است .

و اگـر کـلمـه(ذنب) را مفرد آورد، از این بابت است که منظور از آن معناى مصدرى است ، هر چند که در اصل مصدر است و کلمه(سحق) در جمله(فسحقا لاصحاب السعیر) - به طورى که راغب گفته - به معناى آن است که چیزى را با دست تکه تکه و خرد کنى ، و این جمله نفرینى است به آنان .

ان الذین یخشون ربهم بالغیب لهم مغفره و اجر کبیر

بـعـد از آنـکـه حـال کـفـار و جـزایـى کـه در بـرابـر کـفـر دارنـد بـیـان کـرد، در مـقـابـل آن حـال مؤ منین به غیب را بیان کرد تا تقسیم را تمام کرده باشد، و از اوصاف مؤ مـنـیـن خـصـوص خـشیت و ترس از خدا را آورد، چون مقام ، مقام انذار و وعید بود، و اگر خشیت آنان را خشیت به غیب خواند، براى این است که آن عذابى که به آن ایمان آورده اند و از آن مى ترسند عذابى است در پرده غیب ، نه عذابى که امروز با حواس خود آن را احساس کنند.

جـــواب بـــه شـــبــهـه اى دربـاره مـعـاد، بـا بـیـان علم فراگیر و احاطه مطلق خداوند براعمال و احوال موجودات

و اسروا قولکم او اجهروا به انه علیم بذات الصدور

در این جمله شبهه اى را که ممکن بود در دلها خلجان کند برطرف نموده و آن شبهه به غیر از اسـتـبـعـاد، اسـاسى ندارد. توضیح اینکه :بعد از آنکه رشته سخن به بیان ربوبیت بـراى تـمـامى موجودات کشیده شد، و معلوم شد که همین معنا مستلزم بعث قیامت براى کیفر و پـاداش اسـت ، و نیز بعد از آنکه سخن از ملک مطلق و قدرت مطلقه خدا و خلقت و تدبیر او بـه مـیـان آمـد، و سـخـنـى از آگـاهـى خـدا و احـاطـه بـه احـوال و اعـمـال مـوجـودات نرفت ، بامساءله بعث و جزا بدون علم خدا تصور ندارد، لذا جا داشت کسى توهم کند که اعمال موجودات با کثرت بیرون از شمارى که دارد چگونه براى خدا ممکن است همه آنها را ضبط کند،

مـخـصـوصـا نـیـات درونـى انـسان ها که راهى براى به دست آوردن آن نیست ، چگونه به حساب مى آید؟ و این توهم ناشى از این است که انسان هر چیزى را با وضع خودش مقایسه مـى کـنـد، و بـا سـنگ و ترازوى خودش مى سنجد، و چون خودش قادر به چنین آمارگیرى و ضـبـط گـسـتـرده اى نـیـسـت ، تـا چـه رسـد بـه ضـبـط نـیـات درونـى کـه اعمال قلب و پنهان در زوایاى دل است ، لذا از خود مى پرسد خدا چطور این ها را ضبط مى کند؟!.

آیـه شـریفه این شبهه را دفع نموده ، مى فرماید: سخن چه آهسته باشد و چه با صوت بلند، نسبت به خداى تعالى یکسان است ، چون او داناى به نیات است .سیاق آیه شهادت مـى دهـد بـه ایـنـکـه مـنـظـور از ایـن یـکـسـانـى ، یـکـسـانـى هـمـه اعـمـال ظـاهـرى و پـنـهـانـى نـسـبـت بـه خـداى تـعـالى اسـت چـه سـخـنـان و چـه اعمال دیگر نه تنها سخنان آهسته و بلند.و اگر آن را در خصوص سخنان ذکر کرد از این بـود کـه مـعـنـاى پـنـهـان و آشـکـار در سـخـنـان روشـن تـر بـود،(یـک عمل را اگر بخواهیم پنهانى انجام دهیم باید مکانى خلوت پیدا کنیم ، و به زحمت بیفتیم ، لیـکـن یک سخن را به آسانى مى توان پنهان و آشکار کرد، و بیش از این هزینه اى ندارد که آن را با صداى بلند و یا آهسته و بیخ گوش ‍ طرف بگوید).

الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر

اسـتـفـهـامـى اسـت انـکـارى ، کـه حـجـتـى را بـر عـلم خـدا بـه اعـمـال ظـاهـرى و بـاطـنـى ، و سـرى و عـلنـى خـلق در بـر دارد.بـیان آن حجت این است که اعـمـال خـلق- که یکى از آنها اعمال اختیارى خود او است -، هر چند که نسبتى به خود او دارد، و لیـکـن در حـقـیـقـت ایـن خـداى سـبـحـان اسـت کـه آن عـمـل را اراده و از طـریق اختیار بنده اش و اقتضاى سایر اسباب ایجاد مى کند، پس در حقیقت خـالق آن اعـمـال هـم خـدا اسـت ، چـون او اسـت کـه صـاحـب عـمـل را آفریده ، و صاحب عمل با همه آثار و اعمالش و روابطى که بین او و بین آثارش ‍ موجود است ، و او را به آثارش مى رساند و آثارش را از او ظاهر مى کند، همه و همه مخلوق خـدایـنـد،(اللّه خـالق کـل شـى ء و هـو عـلى کـل شـى ء وکیل)،(الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى)، پس خداى سبحان محیط به خلایق است ، هـم بـه عـین و جسم آنها، و هم به آثار و اعمالشان ، چه ظاهرش و چه باطنش ، چه اینکه پنهان بدارند، و چه آشکار کنند، و چگونه تصور دارد که محیط باشد ولى آگاه نباشد؟!

در ضـمـن در ایـن آیـه اشـاره اى اسـت بـه ایـنـکـه خـلقـت خـدا تـنـهـا شـامـل جـرم مـوجـودات نیست ، بلکه آثار و اعمال آنها هم مخلوق او است ، براى اینکهدر این آیـه بـراى اثـبـات عـلم خـدا بـه آثـار و احـوال و اعـمـال یـک مـخـلوق اسـتـدلال کـرده اسـت بـه ایـنـکـه بـه خـود آن مـخـلوق عـلم دارد، و اگـرآثـار و احـوال و اعـمـال یـک مـوجـود از وجـود خـود آن مـوجـود خـارج بـود، ایـن استدلال تمام نبود.

عـلاوه بـر ایـن ، احـوال و اعـمـال یـک مـوجود از مقتضیات خود آن موجود است ،(و معناى فلان مـوجـود هـمین است که داراى فلان احوال و اعمال باشد، و گر نه موجودى دیگر مى بود) و بـنـابـر ایـن ، وقـتـى خـود مـوجـود مـنـسـوب بـه خـداسـت ، قـهـرا احوال و اعمالش هم منسوب به اوست .

(و هو اللطیف الخبیر) - یعنى خداى تعالى در باطن اشیا هم نفوذ دارد،(حتى از نور هم لطیف تر است)، و به جزئیات وجود اشیا و آثارش آگاه است ، جمله مورد بحث جمله اى است حالیه که مطالب قبل خود را تعلیل مى کند و دو اسم لطیف و خبیر از اسماى حسناى خدا است ، که در آخر آیه آمده ، تا مضمون آن را تاءکید کند.

بحث روایتى

(روایـــاتـــى در ذیـــل جـــمـــله :(لیـــبـــلوکـــم ایـــکـــم احـــســـن عـــمـــلا) و درذیل برخى دیگر از آیات گذشته)

در کافى به سند خود از سفیان بن عیینه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیـل آیـه(لیـبلوکم ایکم احسن عملا)فرموده منظور این نیست که معلوم کند کدامیک بیشتر عـمـل مـى کـنـیـد، بـلکـه مـنـظـور ایـن اسـت کـه مـعـلوم کـنـد عـمـل شـمـا کـدامـش صـواب تـر و درسـتتـر اسـت ، و درسـتـى عمل به خشیت از خدا و نیت صادقه است ،(خلاصه منظور مقدار نیست بلکه کیفیت است).

آنـگـاه فـرمـود:و مـهـم هـم هـمـان کـیـفـیـت اسـت ، انـجـام خـود عـمـل خـیلى دشوار نیست ، این دشوار است که انسان آن را خالص انجام دهد، و همچنان خالص بـاقـیـش بـدارد،و آگـاه بـاشـیـد کـه عـمل خالص آن عملى است که نخواهى مردم تو را در بـرابـر آن بـسـتـایـنـد، و جـز خـدا کـسـى را مـنـظـور نـداشته باشى. آرى نیت مهم تر از عـمـل اسـت ، آگاه و هوشیار باشید که ارزش عمل به همان نیت است . و در پایان این آیه را تـلاوت کـردنـد:(کـل یـعـمـل عـلى شـاکـلتـه)یـعـنـى هـر کـسـى بـر نـیـت خـود عمل مى کند.

و در مـجـمـع البـیـان آمـده کـه ابـو قـتـاده گـفـت : مـن از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از جمله(ایکم احسن عملا) پرسیدم ، که منظور از آن چیست ؟ فرمود: منظور این
کـه کـدام یـک از شـمـا عـقـل بـهـتـرى داریـد. آنـگـاه فـرمـود: عقل آن کس از شما کاملتر است که خوفش از خدا بیشتر باشد، و بهتر در اوامر و نواهى او نظر کند، هر چند که عمل مستحبى او کمتر باشد.
و نـیـز در هـمـان کـتـاب از ابـن عـمـر نـقـل کـرده کـه گـفـت : رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) آیـه(تبارک الذى بیده الملک ... ایکم احسن عملا) را تلاوت کرد، و در معناى جمله آخر فرمود: یعنى کدامتان از حرامهاى خدا بیشتر مى پرهیزد، و واجبات خدا را سریع تر انجام مى دهد.

و در تفسیر قمى در ذیل آیه شریفه(الذى خلق سبع سموات طباقا) آمده که یعنى روى هم قرار گرفته اند.

و در همان کت اب درباره جمله(من تفاوت) فرموده : یعنى از فساد. و نیز در همان کتاب در ذیل جمله(ثم ارجع البصر) آمده که : در ملکوت آسمانها و زمین نظر بیفکن .

و در همان کتاب درباره جمله(بمصابیح) آمده که : یعنى به ستارگان .

و در همان کتاب درباره جمله(سمعوا لها شهیقا) آمده : یعنى صداى افتادن در آتش را مى شنوند.

و در هـمـان کـتاب در رابطه با جمله(تکاد تمیز من الغیظ) آمده : یعنى غیظ بر دشمنان خدا.

و در هـمـان کـتـاب دربـاره جـمـله(و قـالوا لو کـنـا نـسـمـع او نعقل ما کنا فى اصحاب السعیر) آمده که فرمود:منظور این نیست که گوشها نشنیدند، و فـهـم هـا درک نـکـردند، نه ، هم شنیدند و هم درک کردند، ولى اطاعت نکردند و نپذیرفتند، دلیـل بـر ایـنـکـه هـم شنیدند و هم فهمیدند این است که مى فرماید:(فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعیر).

مـولف :مـعـنـى ایـن آیـه دلالت دارد بـر ایـنـکـه مـنـظـور از نـشـنـیـدن و تـعـقـل نکردن همان اطاعت نکردن و نپذیرفتن بعد از شنیدن و فهمیدن است ، و خداى تعالى همین جمله(اگر مى شنیدیم و مى فهمیدیم)را اعتراف به گناه خواند، و معلوم است که وقـتـى عـمـلى گـنـاه مـى شـود کـه فـاعـلش بـه بـدى آن عـمـل عـلم داشـتـه بـاشـد، یـا عـلم سـمـعـى یـعـنـى دلیـل نـقـلى ، و یـا عـلم عـقـلى یـعـنـى دلیل عقلى.