background
إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيمًا
اگر از گناهان بزرگى كه از آن‌[ها] نهى شده‌ايد دورى گزينيد، بديهاى شما را از شما مى زداييم، و شما را در جايگاهى ارجمند درمى‌آوريم.
آیه 31 سوره النِّسَآء

بیان آیه

این آیه بى ارتباط به ما قبلش نیست ، چون در آیات قبل نیز سخن از معاصى رفته بود.

ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکّفر عنکم سیّئاتکم

کلمه(اجتناب) باب افتعال از ماده(ج _ ن _ ب) است ، و کلمه(جنب) به معناى پهلوى آدمى است ، که بطور استعاره از آن فعل ساخته اند، به این مناسبت که وقتى انسان چیزى را بخواهد و دوست بدارد، با روى خود و با مقادیم بدن رو به آن مى رود، و اگر چیزى را دوست نداشته باشد، و بلکه از آن متنفر باشد پهلوى خود را رو به آن کرده ، و سپس از آن دور مى شود، پس در حقیقت اجتناب به معناى ترک است .

راغب در مفردات مى گوید کلمه :(اجتناب) از کلمه(ترک) بلیغ ‌تر و رساتر است .

این بود گفتار راغب ، و رساتر بودنش جز بدین جهت نیست ، که بناى کلمه اجتناب بر استعاره است ، و از همین باب است کلمات 1_ جانب(پهلو) 2_ جنیبه(اسب و شتر و گاوى که پهلو به پهلوى صاحبش راه مى رود) 3_ اجنبى(بیگانه).

گناهان در برابر خداى عظیم کبیره اند و نسبت به یکدیگر بعضى صغیره و برخىکبیره مى باشند

کلمه(نکفر) صیغه متکلم مع الغیر مضارع از باب تفعیل است ، که از(ک _ ف _ ر) گرفته شده ، و کلمه(نکفر) در لغت عرب به معناى پوشاندن است ، ولى در قرآن کریم استعمالش در عفو از گناهان شایع شده و کلمه(کبایر) جمع کبیره است ، و در آیه مورد بحث وصفى که در جاى موصوف به کار رفته و تقدیر کلام :(ان تجتنبوا معاص کبیره)، و یا چیزى نظیر آن است ، و مساءله بزرگى گناه امرى است اضافى و معنایى است که جز با مقایسه با کوچک تر از خودش تحقق نمى یابد، و از همین کلمه است که استفاده مى شود در شرع گناهانى دیگر هست که از آن نهى نیز شده ، ولى صغیره اند. بنابراین از آیه شریفه دو چیز استفاده مى شود: اول اینکه گناهان دو نوعند: صغیره و کبیره ، دوم اینکه گناهانى که طبق آیه شریفه خدا از آن مى گذرد به دلیل مقابله ، گناهان صغیره است .

بلى عصیان و تمرد هر چه باشد از انسان که مخلوقى ضعیف است ، و مربوب خداى تعالى است نسبت به خدایى که سلطانش عظیم است ، کبیره و بزرگ است ، ولى این مقایسه بین انسان و پروردگار او است ، نه بین یک معصیت با معصیت دیگر، پس منافات ندارد که تمامى گناهان به اعتبار اول کبیره باشند، و به اعتبار دوم بعضى کبیره و بعضى صغیره باشند.

و بزرگى معصیت وقتى تحقق مى یابد که نهى از آن نسبت به همین که از معصیت دیگر شده مهم تر باشد، و جمله :(ما تنهون عنه ...)، خالى از این اشاره و یا دلالت بر معنا نیست ، و دلیل بر اهمیت نهى تشدید خطاب است ، یا به اینکه در خطاب اصرار شده باشد، و یا به اینکه مرتکبش به عذاب آتش تهدید گشته باشد، و یا به نحوى دیگر از آن اهمیت گناه استفاده شود.

و ندخلکم مدخلا کریما

کلمه(مدخل) به ضمه میم و فتحه خا اسم مکان از ماده دخول است ، و منظور از این مکان بهشت و یا مقام قرب الهى است ، هر چند که برگشت هر دو به یک معنا است .

گفتارى درباره گناهان کبیره و صغیره و تکفیر سیئات

در این که آیه شریفه :(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفّر عنکم سیئاتکم ...) دلالت دارد بر دو نوع بودن گناهان هیچ تردیدى نیست ، جامع بین آن دو به عنوان سیئات نامیده شده .

و نظیر این آیه در دلالت بر دو نوع بودن گناهان آیه شریفه زیر است ، که مى فرماید:(و وضع الکتاب فترى المجرمین مشفقین ممّا فیه ، و یقولون یا ویلتنا ما لهذا الکتاب لایغادر صغیرة و لاکبیرة الا احصیها).

چون وحشتشان از دیدن مطالب نامه دلالت دارد بر اینکه مراد از صغیره و کبیره گناهان صغیره و کبیره است .

معناى(سیّات) در عرف قرآن

حال ببینیم کلمه سیئات در عرف قرآن به چه معنا است ، این کلمه که جمعش سیئات مى آید به طورى که از ماده آن(سین - واو _ همزه) و هیاءت آن برمى آید به معناى حادثه و یا عملى است که زشتى و بدى را با خود همراه دارد، و به همین جهت اى بسا که لفظ آن بر امور و مصائبى که آدمى را بدحال مى کند اطلاق مى شود، نظیر آیه :(و ما اصابک من سیئه فمن نفسک) هیچ مصیبتى بتو نمى رسد مگر از ناحیه خودت)، و آیه(و یستعجلونک بالسیئه)(عجله دارند بلائى بر سرت آید) و اى بسا که بر نتایج معاصى و آثار خارجى و دنیوى و اخروى آن اطلاق شود، نظیر آیه شریفه زیر مى فرماید:(فاصابهم سیئات ما عملوا)(آثار شوم گناهانى که کرده بودند به ایشان رسید...) و آیه :(سیصیبهم سیئات ما کسبوا)،(بزودى آثار گناهانى که کرده بودند به ایشان مى رسد).

و این به حسب حقیقت به معناى سابق برگردد، و اى بسا بر خود معصیت نیز اطلاق مى شود، مانند آیه شریفه زیر که مى فرماید:(و جزاء سیئه سیئه مثلها)(کیفر هر گناهى مصیبتى مثل خود آن است)، و سیئه به معناى معصیت ، گاهى بر مطلق گناهان اطلاق مى شود، چه صغیره و چه کبیره ، مانند آیه :

(ام حسب الّذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالّذین آمنوا و عملوا الصالحات ، سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون)، که در این آیه و آیاتى نظیر آن کلمه سیئات بر مطلق گناهان اطلاق شده است .

و شاید در مواردى این کلمه در خصوص گناهان صغیره اطلاق شود، مانند آیه مورد بحث که مى فرماید:(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفّر عنکم سیّئاتکم ...) چون با فرض اجتناب از گناهان کبیره دیگر گناهى جز صغیره باقى نمى ماند.

و سخن کوتاه اینکه در دلالت آیه بر دو نوع بودن گناهان و انقسام آن به صغیره و کبیره در مقایسه آنها با یکدیگر هیچ تردیدى نیست و نباید در آن تردید کرد.

وعده تکفیر و در گذشتن از سیئات ، مستلزم جراءت یافتن به ارتکاب صغایر نیست

و همچنین هیچ تردیدى نیست در اینکه آیه شریفه در مقام منت نهادن بوده و نویدى است که با عنایتى لطیف و الهى به گوش مؤ منین مى رسد، که اگر از بعضى گناهان اجتناب کنند خداى عزوجل از بعضى دیگر گناهانشان درمى گذرد، پس نباید پنداشت که این آیه شریفه مؤ منین را در ارتکاب گناهان صغیره جرات مى دهد، چرا معنایى براى چنین توهمى نیست ، چون هیچ تردیدى در این نیست آیه شریفه از ارتکاب گناهان کبیره نهى مى کند، و ارتکاب صغیره از این جهت که مرتکبش به آن بى اعتنا است ، خود مصداقى از مصادیق گناه کبیره است ، و آن عبارت است از طغیانگرى ، و ناچیز شمردن دستور خداى سبحان ، نه تنها گناهى کبیره است ، بلکه از بزرگترین گناهان به حساب آمده است .

آرى آیه شریفه در چنین مقامى نیست ، بلکه مى خواهد به انسانى که خلقتش بر اساس ضعف و جهالت است ، و چون جهل و هوا بر او غلبه دارد هیچگاه خالى از ارتکاب گناهان نیست ، و عده تکفیر بدهد، و بفرماید تو اى انسان که همواره دستخوش کورانهاى هوا و شهوتى اگر بتوانى خود را از ارتکاب کبایر کنترل کنى من وعده مى دهم که از گناهان کوچکت صرف نظر کنم ، پس زمینه آیه همان زمینه اى است که آیات توبه دارد، و بشر را به سوى توبه دعوت مى کند، مانند آیه :(قل یا عبادى الّذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمه اللّه انّ اللّه یغفر الذّنوب جمیعا انّه هو الغفور الرحیم ، و انیبوا الى ربّکم) که در عین اینکه وعده آمرزش مى دهد دعوت به ترک گناه مى کند، پس همان طور که درباره این آیه نمى توان گفت :

که مى خواهد مردم را به سوى گناهان بکشاند و به منظور باب توبه را به روى آنان باز مى گذارد که بدون دلهره گناه کنند، همچنین در آیه مورد بحث چنین منظورى ندارد، بلکه اینگونه خطابها مایه زنده شدن دلهاى نومید و مرده است .

تکرار گناهان صغیره و اصرار بر آنها از بزرگترین کبائر است

از اینجا مطلب دیگرى نیز به دست مى آید، و آن این است که آیه شریفه مانع از شناختن کبایر نیست و نمى خواهد بفرماید: چون شما که کبایر را نمى شناسید بناچار باید از همه گناهان اجتناب کنید، تا دچار کبایر نشوید، زیرا چنین معنایى از آیه شریفه بعید است بلکه آنچه از آن استفاده مى شود همانطور که گفتیم این است مخاطبین به آیه ، گناهان کبیره را مى شناختند، و از لحن دلیلى که از آن نهى کرده آن را تشخیص مى دادند، و مى فهمیدند گناهى که اینطور شدید از آن نهى شده ، هلاکت آور است ، و لااقل اگر آن معنا از آیه استفاده نشود، مقدار هست که مى خواهد(در ضمن نهى از ارتکاب کبایر) دعوت کند به شناسائى آن ، تا مردم مکلف درباره پرهیز از آن اهتمام کامل بورزند، البته نسبت به غیر آن نیز سهل انگارى نکنند چون گفتیم سهل انگارى درباره گناهان هر قدر هم که آن گناه صغیره باشد خود یکى از گناهان کبیره هلاکت آور است .

توضیح این که انسان وقتى گناهان کبیره را شناخت ، و آنها را تشخیص داد، مى داند آنها محرماتى هستند که هرگز از ناحیه خداى تعالى به صرف تکفیر مورد اغماض واقع نمى شوند، مگر آنکه مرتکب آنها توبه نصوح بکند، و بطور قاطع از ارتکاب آنها پشیمان شود، و همین علم خود یکى از موجبات بیدارى آدمى ، و انصرافش از ارتکاب آنها مى شود.

پس کسى نمى تواند به دلخوشى از این که اجتناب از کبایر، گناهان صغیره را محو مى کند همچنان مرتکب گناه صغیره بشود. و اما شفاعت هر چند که حق است ، الا این که در سابق که مباحثى پیرامون آن داشتیم ، در بعضى از آنها خاطرنشان کردیم که شفاعت به حال آنهائى که درباره تکالیف الهى سهل انگارى مى کنند، و مثلا توبه و ندامت را استهزا نموده و به امید شفاعت همچنان به ارتکاب گناه ادامه مى دهند هیچ سودى ندارد چون چنین کسى با بى اعتنائیش به امر خداى سبحان ، مرتکب بزرگترین و هلاک آورترین کبایر شده ، و دیگر راهى براى شفاعت باقى نگذاشته است .

کبیره بودن گناه از شدت نهى از آن فهمیده مى شود

و از همین جا مطلب قبلى ما خوب روشن مى شود، که گفتیم : بزرگى معصیت از شدت نهى از آن ، فهمیده مى شود، اگر در نهى اصرار شده باشد، و یا بشدت صادر شده باشد، مى فهمیم این گناه کبیره است .

از آنچه تاکنون گفتیم شما خوانندگان عزیز مى توانید به مقدار ارزش حرفهایى که در تفسیر این آیه زده اند پى ببرید اینک از آن سخنان چند وجه زیر را مى آوریم .

نقد و بررسى وجوهى که در تعریف گناه کبیره و صغیره گفته شده است

1- بعضى از مفسرین گفته اند گناه کبیره هر گناهى است که خداى تعالى مرتکب آنرا به عقاب آخرت تهدید کرده ، و در دنیا نیز حدى براى آن معین کرده باشد.

این تعریف درست نیست ، به شهادت این که گفتیم اصرار در گناه صغیره از بزرگترین گناهان کبیره است ، زیرا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در روایتى که شیعه و سنى آنرا نقل کرده اند فرموده :(لاکبیرة مع الاستغفار، و لاصغیرة مع الاصرار) هیچ گناهى با استغفار کبیره نیست ، و هیچ صغیره اى با تکرار صغیره نیست ، پس به حکم این روایت صغیره اى که در آن اصرار ورزیده شود گناه کبیره است ، با این(نه در قرآن تهدیدى به عذاب آخرت درباره آن شده)، و نه در دنیا حدى برایش معین گشته ، و همچنین ولایت و سلطنت کفار و خوردن ربا، که هر دو از بزرگترین گناهان کبیره است ، و در قرآن شدیدا از آنها نهى شده ، ولى در قرآن حدى برایش ‍ معین نشده .

2_ بعضى دیگر گفته اند گناه کبیره ، عبارت است از هر گناهى که خداى تعالى در قرآن عزیزش وعده آتش به مرتکب آن داده باشد، و اى بسا بعضى دیگر بر این معنا(وعده وارد در سنت)، را نیز اضافه کرده باشند، این نیز صحیح نیست ، براى اینکه طرف عکسش کلیت ندارد، یعنى چنان نیست که هر گناه که در قرآن و سنت وعده آتش به مرتکبش نیامده باشد گناه صغیره باشد.

3- بعضى دیگر گفته اند: کبیره ، هر گناهى است که از بى اعتنایى صاحبش به امر دین ناشى شده باشد، نظریه امام الحرمین است و فخر رازى نیز آن را پسندیده ، ولى این نیز بى اشکال نیست براى این که تعریفى که این دو نفر براى کبیره کرده اند تعریف گناه کبیره نیست بلکه تعریف و عنوان یکى از گناهان کبیره است ، و آن عبارت است از طغیان و اعتداء، و بسیارى از گناهان کبیره هست ، که به این عنوان ارتکاب نمى شود، و با اینهمه گناه ، کبیره است ، مانند خوردن مال یتیم ، و زناى با محرم ، و قتل نفس(آن هم قتل مؤ من به ناحق).

4_ بعضى دیگر گفته اند: کبیره عبارت است از هر گناهى که مستقلا و به عنوان این که خودش گناه است حرام شده باشد،(نه به خاطر عوارضش).

این قول تقریبا مقابل قول سوم است ، ولى به هر حال درست نیست ، زیرا طغیان و بى اعتنایى به دستورات الهى و گناهانى نظیر اینها از بزرگترین کبایرند، در حالى که عناوینى عارضى هستند،

و به خاطر عروضشان بر یک معصیت کوچک آن را کبیره و هلاک آور مى سازد.

5- بعضى دیگر گفته اند: گناه کبیره آن گناهى است که آیات یک سوره از اولش تا تمامى سى آیه درباره آن سخن گفته باشد.

مثل اینکه منظور این شخص این است که آیه شریفه مورد بحث به گناهانى اشاره دارد، که در آیات سابق خاطرنشان شده مانند قطع رحم و خوردن مال یتیم ، و زنا، و امثال آن .

اشکال این وجه است که با اطلاق آیه مورد بحث منافات دارد.

نظریه ششم : قول ابن عباس در تعریف گناه کبیره

6_ بعضى دیگر گفته اند هر عملى که خداى تعالى از آن نهى کرده ارتکابش گناه کبیره است .

این قول را به ابن عباس نسبت داده اند، و شاید منظورش این بوده که مخالفت خداى تعالى امرى عظیم است ، این وجه نیز صحیح نیست ، زیرا توجه فرمودید که گفتیم گناهان از نظر مقایسه بین یک دیگر به دو قسم کبیره و صغیره منقسم مى شود، نه نظر به این که مخالفت خداى تعالى است ، سخن ابن عباس اساسش قیاس عمل انسان و مخالفت او که یکى از مخلوقات خداى تعالى است به خداى تعالى مى باشد، که رب همه مخلوقات است ، البته ممکن است بعضى ها این قول را بپسندند به توهم اینکه اضافه در جمله :(کبائر ما تنهون عنه ...) اضافه بیانى است ، در حالى که این توهم فاسد است ، زیرا اگر اضافه بیانى باشد برگشت معنا به این مى شود که بگوییم :(اگر از همه معاصى اجتناب کنید ما سیئات شما را تکفیر مى کنیم)، و این غلط است ، براى اینکه بعد از اجتناب از همه معاصى دیگر سیئه اى باقى نمى ماند، و اگر منظور از بیانى بودن اضافه این باشد که گناهانى که مؤ منین قبل از نزول آیه داشته اند تکفیر مى شود، آن وقت آیه شریفه مختص مى شود به کسانى که هنگام نزول آیه حاضر بوده اند، و آیه شریفه شامل حال گذشتگان و آیندگان نشود، و این خلاف عمومیتى است که از ظاهر آیه استفاده مى شود، و اگر همچنان عمومیت آیه محفوظ بماند برگشت معنا به این مى شود که شما مؤ منین اگر تصمیم بگیرید از همه معاصى اجتناب کنید، و علاوه بر تصمیم اجتناب هم بکنید، ما سیئات سابق شما را تکفیر مى کنیم .

و معنایى است که مصداقش بسیار نادر است ، و یا اصلا مصداقى ندارد، و کلام خدا را نمى توان به چنین معنایى حمل کرد.

آرى نوع انسان خالى از سیئه نیست ، مگر افراد انگشت شمارى که از ناحیه خداى تعالى داراى عصمت باشند(دقت بفرمایید).

7- بعضى گفته اند: گناه صغیره عبارت است از گناهى که عذابش کمتر از ثواب صاحبش باشد، و گناه کبیره آن گناهى است عذاب آن بزرگتر از ثواب او باشد.

این نظریه به فرقه معتزله نسبت داده شده ، و نظریه نادرستى است ، براى اینکه معنایى است که این آیه شریفه و هیچ آیه اى از قرآن کریم بر آن دلالت ندارد، بله چیزى که به دلیل قرآنى ثابت شده وجود حبط در بعضى از گناهان است ، آن هم فى الجمله نه مشخص ، و نه در همه گناهان ، حال چه این که با این نظریه معتزله وفق بدهد و چه ندهد، و اما این که حبط چیست ؟ و چه حدودى دارد؟ بحثش ‍ بطور کامل در جلد دوم عربى این کتاب گذشت .

صاحبان این نظریه ، این را نیز گفته اند، که بر خداى تعالى واجب است سیئات و گناهان صغیره کسانى که از کبایر اجتناب ورزیده اند تکفیر و محو کند، چون مؤ اخده بر آنها درست نیست .

این سخنشان نیز مردود است ، براى اینکه آیه شریفه هیچ دلالتى بر آن ندارد.

نظریه هشتم : کوچکى و بزرگى گناه دو امر اعتبارى است

8_ بعضى دیگر گفته اند: بزرگى و کوچکى گناه دو امر اعتبارى هستند، که بر هر معصیتى عارض مى شوند، یعنى هر معصیتى را هم مى توان کبیره دانست به یک اعتبار، و هم صغیره دانست به اعتبارى دیگر، گناهى که انسان مرتکب مى شود حال هر چه مى خواهد باشد از این نظر بى اعتنایى به امر پروردگار و یاالعیاذ باللّه استهزا است و یا بى مبالاتى است کبیره است ، ولى همین گناه به این اعتبار که در هنگامى سر زده که آدمى در کوران عواطف درونى یعنى شدت خشم و یا غلبه ترس و یا فوران شهوت قرار گرفته بوده گناه صغیره است ، و خدا آن را مى آمرزد، البته به شرطى که از گناهان کبیره اجتناب شود.

و چون جامعه همه این عناوین نامبرده یعنى بى اعتنایى به امر پروردگار و استهزا و بى مبالاتى ، یک چیز است ، و آن عبارت است از عناد و یا تجاوز بر خداى تعالى ، مى توان مطلب را خلاصه نموده ، و گفت که هر یک از گناهانى که در دین خدا از آن نهى شده اگر از عناد با خدا و طغیان بر او انجام پذیرد آن گناه کبیره است ، صغیره است ، و خداى تعالى آن را مى بخشد، البته به شرطى که از عناد و طغیان اجتناب شود.

بعضى از مفسرین(در توجیه همین وجه) گفته اند: هر کار زشت و هر حرامى که خداى تعالى در نهى از آن بشر را مخاطب قرار داده ، هم کبیره و بلکه کبایر فرض دارد، و هم صغیره و یا صغایر، و بزرگترین کبیره در هر گناه این است که آن گناه را از باب بى اعتنایى به امر و نهى خداى تعالى و بى احترامى به تکالیف او مرتکب شوند، که اصرار بر گناه یکى از مصادیق همین بى اعتنایى است ، چون کسى که دست بردار از یک گناه نیست مبالاتى به امر و نهى خداى تعالى ندارد، و براى آن احترامى قائل نیست ، پس معناى اینکه خداى تعالى فرمود:(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم)، این است که اگر شما از هر گناهى که از آن نهى شده اید اجتناب کنید، ما سیئاتتان را تکفیر مى کنیم ، یعنى از صغیره همان گناه اغماض نموده ، شما را به خاطر آن بازخواست نمى کنیم .

لیکن این وجه نیز باطل است ، براى این که از آن برآمد که وقتى گناهى از گناهان در حال ارتکاب با طغیان بر خداى سبحان تواءم باشد، آن گناه کبیره مى شود، و لازمه این سخن آن نیست که پس هیچ عمل زشتى به خودى خود و بدون عنوان طغیان ، کبیره نیست ، به شهادت اینکه زناى با محارم نسبت به زناى با زن اجنبى ، و نیز کشتن یک انسان بى گناه نسبت به زدن یک انسان ، کبیره اند، چه اینکه تواءم با طغیان بر خدا باشد و چه نباشد، بله در هر جا که این عناوین مهلکه نیز در کار باشد البته زشتى گناه بیشتر مى شود، و آن معصیت کبیره تر مى گردد، چون معلوم است که زنا از کسى که دچار طغیان شهوت و غلبه جهالت گشته با زناى کسى که آن را مباح دانسته و اعتنایى به حکم خدا ندارد برابر نیست .

علاوه بر این که معنا که(اگر از هر گناهى کبیره اش را اجتناب کنید، ما صغیره اش را از شما مى بخشیم ، و تکفیر مى کنیم)، معناى رکیکى است که نمى توان آن را بر آیه :(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم ...)، تحمیل کرد، چون سیاقى که دارد براى کسى که کمترین انسى با اسالیب کلام دارد پوشیده نیست که چنین معنایى را تحمل نمى کند.

بررسى نظریه غزالى درباره کبائر و صغائر و معارضه بین حسنات و سیئات

9- نظریه اى است ظاهر کلام غزالى(آن طور که فخر رازى در تفسیرش از کتاب منتخبات احیاءالعلوم نقل کرده) برمى آید وى در جمع بین همه اقوال و نظریه ها گفته : بین گناهان وقتى با یکدیگر مقایسه شوند فرق هست ، بعضى کبیره است ، و بعضى صغیره ، مثلا زنا(آن هم با محرم خود) در مقایسه با نظر کردن به زن اجنبى کبیره است این از نظر مقایسه بین خود گناهان ، از یک نظر دیگر نیز ممکن است گناهى که در اصل کبیره نبوده کبیره شود، مانند اصرار بر صغیره که در عین اینکه خود گناه صغیره است ، اصرار بر آن کبیره اش مى کند.

پس با این بیان روشن مى شود که گناهان یعنى خود اعمال و جرم آنها به حسب مقایسه بین خود آنها منقسم به دو قسم کبیره و صغیره مى شود، و اعمال از نظر آثار سویى که به دنبال دارد، یعنى از نظر عذاب و بى اثر کردن اعمال نیک و یا ناقص کردن آن آثار هر دو قسم منقسم مى شوند، بعضى از گناهان کفه آثار سوئشان بر کفه آثار نیک اعمال خیر مى چربد، و به کلى آثار نیک آن اعمال را از بین مى برد، و بعضى دیگر آنقدر سنگین نیست بلکه تنها مى تواند مقدارى از اثر نیک اعمال خیر را بکاهد، به طورى که اگر بعد از گناه عمل خیر دیگرى که ثوابش برابر اثر سوء آن گناه باشد به جاى آورده شود، دوباره نقص وارده جبران مى شود.

آرى براى هر اطاعتى اثر نیکى در نفس هست ، که باعث مى شود مقام نفس بالا رود،

و از قذارت بعد، و ظلمت جهل ، رها گردد همچنان براى هر معصیتى تاءثیر بدى در نفس هست ، که باعث انحطاط مقام او و سقوطش ‍ در جهنم بعد و ظلمت جهل خواهد بود.

با در نظر داشتن حقیقت اگر انسان یک یا چند گناه مرتکب شود، در حالى که قبلا با اعمال نیک و اطاعت خداى تعالى نور و صفایى براى دلش کسب کرده بود، قهرا این نور طاعت با ظلمت معصیت تصادم و معارضه مى کند، اگر ظلمت معصیت غلبه کند و وبال آن بتواند نور اطاعت را از بین ببرد، آن معصیت کبیره است ، و اگر نور و صفاى اطاعت بر ظلمت حاصل از گناه غلبه کند، قهرا آن ظلمت را از بین مى برد، و پلیدى گناه را از صفحه دل مى شوید، البته معادل آن از نور خودش نیز کم مى شود، و آنچه باقى مى ماند به مقدارى هست دل را نور و صفا مى بخشد، این است معناى تحابط و معنا عینا آن تکفیرى است که آیه 31 سوره نساء از آن خبر مى دهد و این گونه گناهان صغیره اند.

و اما اینکه حسنه و سیئه برابر باشند، و به کلى یکدیگر را خنثى کنند، هر چند که از نظر عقل احتمال صحیحى است ، و لازمه اش این است که بتوانیم یک انسانى فرض کنیم که نه اطاعت دارد و نه معصیت ، نه نور در دلش باشد و نه ظلمت ، و لیکن آیه شریفه :(فریق فى الجنّة و فریق فى السعیر)(مردم دو دسته اند یک دسته در بهشت و دسته اى دیگر در آتشند) چنین چیزى را نفى مى کند، این بود خلاصه گفتار غزالى .

فخر رازى بعد از نقل این نظریه آن را رد مى کند، به اینکه این نظریه مبتنى است بر اصول مذهب معتزله که از نظر ما باطل است ، صاحب المنار بعد از نقل گفتار این دو دانشمند، شدیدا به فخر رازى حمله نموده چنین مى گوید:

اگر در قرآن کریم این معنا(یعنى دو قسم بودن گناهان فى نفسه و صرف نظر از مساءله طغیان) صریحا آمده باشد، آیا باز هم معقول است که ابن عباس آن را منکر شود؟ نه ، هرگز، بلکه عبدالرزاق از او روایت کرده که در پاسخ کسى که پرسیده بود آیا گناهان کبیره هفت است ؟ پاسخ داده که به هفتاد نزدیکتر است ، از سعید بن جبیر نیز روایت شده که گفته است : گناهان کبیره به هفتصد نزدیک تر است ، و انکار دو قسم بودن گناهان به اشعریها نسبت داده شده است .

و گویا آن عده از ایشان که منکر دو قسم بودن(یعنى صغیره و کبیره بودن) گناهان شده اند منظورشان این بوده که به این وسیله با معتزله مخالفت کرده باشند، هر چند که ظاهر گفتارشان مرادشان نباشد و اگر از ایشان بپرسى که این چه سخنى است که شما گفته اید؟ آن را تاءویل کنند، همچنان که از کلام ابن فورک همین معنا برمى آید، او گفتار اشعریها را این طور توجیه کرده : که مى خواهند بگویند معاصى خدا همه اش کبیره است ،

و اگر به بعضى از آنها صغیره و کبیره گفته مى شود بالنسبة است یعنى معاصى مختلفه اى را در نظر مى گیرند، ولى معتزله مى گویند اصلا گناهان دو قسمند صغیره و کبیره ، و این صحیح نیست .

این بود توجیه ابن فورک لازمه آن این است که آیه را به وجهى دور از ذهن تاءویل کنند.

آنگاه از ایشان مى پرسیم : آیا صرفا به خاطر این که با معتزله مخالفت کرده باشند جایز است آیات و احادیث را تاءویل کنند، آن هم در جائى که معتزله نظریه درستى ارائه داده باشند؟ ولى جاى تعجب نیست و از بیمارى تعصب هر چه گفته شود کم است ، همین تعصب بود که باعث شد بسیارى از علماى تیزهوش و خوش فهم به جاى اینکه خودشان را و امّتشان را از فطانت خود بهرمند کنند، کتابهایشان را وسیله فتنه و گمراهى مردم کردند، به جاى بحث پیرامون حقایق دینى یکسره به جدال با یکدیگر پرداختند.

و به زودى نمونه اى از آن از نظر خواننده مى گذرد که چگونه فخر رازى سخنى از غزالى نقل مى کند، و آن را به خاطر همین تعصب رد مى کند، و آن وقت مى فهمى که رازى چه بوده ، و غزالى که بوده ، معاویه چه بوده ، و على(علیه السلام) که بوده .

این بود خلاصه گفتار صاحب المنار، وى در آخر کلامش به همان بگومگوئى که ما قبلا از غزالى و رازى نقل کردیم اشاره مى کند.

و بهر حال آنچه غزالى آورده هر چند که تا اندازه اى درست است ، و لیکن از جهاتى خالى از خلل نیست ، اول اینکه دو قسم بودن گناهان از نظر چربیدن و نچربیدن عقابش بر ثواب اعمال نیک در همه جا و بطور دایم با گناهانى که وى در اول کلامش آنها را فى نفسه دو قسم دانسته منطبق نمى شود، براى اینکه غالب گناهانى که کبیره بودنش مسلم است ، ممکن است در شخص فاعلش با ثواب بسیار بزرگى مصادف شود، که آن ثواب بر آن گناه غلبه کند، و به گفته وى صغیره شود، با اینکه کبیره بودنش مسلم است ، و همچنین ممکن است معصیت صغیره اى را فرض کنیم که در مرتکبش مصادف شود، به ته مانده مختصرى از ثواب ، آنقدر مختصر که آن گناه صغیره از بینش ببرد، و در نتیجه گناه نامبرده کبیره شود، با اینکه فرض کردیم صغیره است ، پس معلوم شد صغیره و یا کبیره بودن گناهان به حسب دو تقسیمى که وى کرده مختلف مى شود، بعضى از گناهان به حسب تقسیم اول صغیره و به حسب تقسیم دوم کبیره ، و بعضى دیگر به عکس مى شود، پس این دو تقسیم به طور کلى تطابق با یکدیگر ندارند.

خلل دوم اینکه تصادم و برخورد آثار گناهان با آثار اطاعت ها هر چند فى الجمله حق است ، و لیکن کلیت آن از طریق ظواهر دینى یعنى ظواهر کتاب و سنت هرگز ثابت نشده ، و آقاى غزالى چه دلیلى از طریق کتاب و سنت دارد، دلالت کند بر تحقق این کسر و انکسار، آنهم به طور کلى . تفصیلى هم که براى بحث داده کلیت ندارد. این گفته حالات نورانى که در نفس پیدا مى شود و حالات دیگرى ظلمانى که در اثر گناهان صفحه دل را تیره مى سازد هر چند در غالب خوبى ها و بدى ها، درست است ،(و به قول معروف دیو چو بیرون رود فرشته درآید)، و لیکن چنان هم نیست که به طور کلى و دائمى چنین باشد بلکه بسیار مى شود آن نور و این ظلمت ، آن فضیلت و این رذیلت باهم مصالحه نموده ، هر دو در قلب مى مانند، و قلب(یا بگو نفس آدمى) را بین خود تقسیم مى کنند چند دانگ آن از فضیلت و چند دانگ دیگرش مخصوص رذیلت مى شود، به همین جهت است که مى بینیم یک فرد مسلمان مثلا هم ربا مى خورد، و از بلعیدن اموال مردم هیچ پروایى ندارد، و هر قدر طلبکارش التماس کند یا فرد مظلوم که وى مالش را برده استغاثه کند ابدا گوشش بدهکار نیست ، و در عین حال در انجام نمازهاى واجبش کمال جد و جهد را دارد، و نهایت درجه خضوع و خشوع را به قدر توانائیش مراعات مى کند، و یا فرد دیگرى را مى بینیم که در ریختن خون مردم و هتک اعراض و افساد در زمین هیچ پروایى ندارد، و در عین حال در عبادات و صدقاتش سعى بلیغ دارد، که خالصانه لوحه اللّه انجام دهد، و این همان است که علماء النفس آن را ازدواج شخصیت مى نامند، و مى گویند این گونه افراد در آغاز بین دو صفت نورى و ظلمانیشان در درون دلشان کشمکش مى افتد، و با یکدیگر معارضه مى کنند، و سپس هر دو در نفس جاى گیر مى شوند، البته قبل از آنکه هر دو جاى گیر شوند، دل انسان دائما در اثر برخورد میلهاى مختلف و کشمکش آنها معرکه درگیریها است ، و انسان مدتى در تعب و رنج قرار دارد، تا در اثر تکرار اعمال صالح ، و نیز در اثر تکرار گناه ، هر دو صفت ملکه اى راسخ در قلب شوند، آنوقت دیگر کشمکشى واقع نمى شود، و انسان ، انسانى دو بعدى ،(یا بگو دو شخصیتى) مى شود، هرگاه یکى از آن دو ملکه بروز کند، آن دیگرى خود را پنهان مى سازد، و او را به حال خود مى گذارد تا شکارش را به دست آورد.

سومین خللى که در گفتار غزالى هست این است که لازمه گفتارش لغو بودن شرطیت اجتناب از کبایر در تکفیر صغایر است ، با اینکه آیه شریفه مى فرماید شرط این که ما گناهان صغیره و یا بگو سیئات شما را تکفیر کنیم این است که از گناهان کبیره اجتناب کنید، و به گفته غزالى کسى که اجتناب از گناهان کبیره اش براى این جهت نیست بلکه به خاطر این که نمى تواند مرتکب شود، چون هر چند مرتکب شود مغلوب نورانیت(و یا بگو ثوابه اى او) مى شود چون او هزاران گناه را مرتکب نشده ، _ البته زورش نرسیده - و همین ترک کبایر سیئاتى براى او باقى نمى گذارد دیگر نمى شود به او بگوییم اگر از گناهان کبیره اجتناب کنى سیئات تو را تکفیر مى کنیم ، و چنین سخنى دیگر وجه پسندیده اى ندارد.

غزالى در کتاب احیاءالعلوم خود مى گوید: اجتناب از گناه کبیره وقتى باعث تکفیر سیئات مى شود که انسان بتواند آن گناه را مرتکب شود، ولى به خاطر ترس از خدا از آن صرف نظر کند،

مثل اینکه دسترسى به زن نامحرمى پیدا کرده ، و مى تواند بدون هیچ نگرانى با او زنا کند، ولى جلو هواى نفس خود را بگیرد، و تنها به نظر و دستمالى اکتفا کند، در اینگونه موارد آن مجاهده با نفس اثرش در نورانى کردن قلب بیشتر از اثر سوئى است که نظر و یا لمس ‍ در قلب مى گذارد، و معناى تکفیر سیئات این است و اما اگر این شخص اءخته و یا عنین باشد، و اصلا آلت تناسلیش نعوظ نکند، و یا موانعى پیش بیاید، و نگذارد او به عمل جماع مشغول شود، و یا حتى ترس از آخرت نگذارد آلت او نعوظ کند، چنین اجتنابى(صرفنظر از اینکه اصلا اجتناب نیست) صلاحیت براى تکفیر نظر و لمس و یا مقدمات جماع از قبیل رقص و آوازه خوانى را ندارد، بلکه کسى که میل نوشیدن شراب و شنیدن آهنگ هاى تار را دارد، ولى با مجاهده جلوى هواى نفس خود را مى گیرد، شراب را به آسمان مى پاشد، و تنها به شنیدن موسیقى اکتفا مى کند این جهاد با نفسش چه بسا ظلمت و اثر سوئى که از ناحیه صداى موسیقى بر دلش افتاده را از دل او محو کند، پس همه اینها احکامى است اخروى که در آخرت به حسابش رسیده مى شود، این بود گفتار غزالى .

وى در جائى دیگر مى گوید: هر ظلمتى که بر صفحه دل نشیند دیگر برطرف نمى شود، مگر به وسیله حسنه اى که ضد آن باشد، نه هر حسنه ، و حسنات و سیئات متضاد آنهائى هستند که با یکدیگر تناسب دارند، و بدین جهت سزاوار است که مسلمان هر گناهى را که مى کند، به وسیله حسنه اى از جنس آن ، آن را زایل کند تا با آن مبارزه کرده باشد، چون سفیدى به وسیله سیاهى از بین مى رود نه به وسیله حرارت و برودت ، و رعایت این تدریج و تحقیق از لطایفى است در طریقه محو، چون امید موفقیت با رعایت آن بیشتر، و اطمینان آورتر از این است که براى محو گناهان تنها بر یک نوع عبادت تکیه کند هر چند که آن نیز در محو گناهان مؤ ثر است .

خواننده عزیز از این گفتار غزالى به طورى که ملاحظه کردید چنین برمى آید که محو کننده سیئات ، اجتناب و خوددارى از کبایر است ، با این که لازمه سخن اولش همان طور که در اشکال سوم ما بیانش گذشت این بود که اجتناب و خوددارى لازم نبوده ، بلکه نبود گناه کافى است ، هر چند که این نبود به خاطر نداشتن قدرت باشد.

پس هیچ یک از این وجوه چندگانه چنگى به دل نزد، و کلام جامعى که ممکن است با استفاده از ظواهر آیات کریمه قرآن در این باره گفته شود این است که مساءله کسر و انکسار و معارضه حسنات با سیئات ، و بالعکس اجمالا مسلم است ، اما اینکه هر سیئه اى در هر حسنه اى و به عکس هر حسنه اى در هر سیئه اى تاءثیر بگذارد، آن را ناقص یا به کلى از بین ببرد هیچ دلیلى ندارد،

تنها دلیلش حسابگرى در حالات اخلاقى و نفسانى است ، که البته این حسابگرى و این اعتبار، در فهم اینگونه حقایق قرآنى در باب ثواب و عقاب کمک خوبى است .

و اما مساءله گناهان کبیره و صغیره همانطور که توجه فرمودید گفتیم از ظاهر آیه مورد بحث برمى آید که گناهان در مقایسه با یکدیگر صغیره و کبیره مى شوند، مثلا قتل نفس محترمه از در ستمگرى ، گناه است ، و نظر کردن به زن نامحرم نیز گناه است ولى اولى نسبت به دومى کبیره است ، و نیز مى خوردن و مست شدن از در طغیان و بى اعتنایى به نهى خداى تعالى و خلاصه حلال شمردن آن گناه است ، و خوردن آن از روى هواى نفس نیز گناه خواهد بود، لیکن دومى نسبت به اولى کوچک تر است ، و از ارتباط این مساءله با مساءله کسر و انکسارى که گذشت ، و این که گناهان ثوابها را به کلى از بین ببرد و به عکس خیلى روشن نیست .

اجتناب از کبائر در تکفیر دخالت دارد نه اینکه مانند توبه علت تاءمه تکفیرباشد

از این بحث بگذریم ، بحث دیگرى که در این آیه هست این است که از ظاهرش برمى آید که خداى سبحان وعده مى دهد به کسانى که از کبایر خوددارى کنند این که همه سیئات آنان را تکفیر کند، چه سیئات گذشته و چه آینده آنان ، چون آیه شریفه اطلاق دارد، و ظاهر اطلاق هر دو نوع سیئات را شامل مى شود، و از سوى دیگر این را مى دانیم که ظاهر از این اجتناب . اجتناب بقدر ممکن است ، یعنى هر مؤ منى به مقدارى که مى تواند از کبیره ها اجتناب کند، به طورى که کلمه اجتناب صادق باشد بر ترک گناه او، چون هر ترک گناهى اجتناب نیست ، و اگر شخص با توجه ، کمترین توجهى به سلسله گناهان کبیره بکند، متوجه مى شود که در عالم هستى حتى یک نفر پیدا نمى شود که به تمامى گناهان کبیره میل پیدا بکند، و قدرت ارتکاب آنها را نیز داشته باشد، و به فرض هم که چنین کسى پیدا شود آن قدر نادر است ملحق به عدم است و باید گفت اصلا چنین کسى نیست .

با این حال اگر بخواهیم آیه شریفه را بر چنین فردى حمل کنیم و بگوییم منظورش چنین کسى است قطعا طبع سلیم و مستقیم این حمل ما را نخواهد پسندید، بناچار باید گفت : مقصود آیه این است که هر کس به قدرى مى تواند گناه کبیره بکند، و نفس او کمال اشتیاق به آن گناهان را دارد، و قدرت بر انجام آن را نیز دارد، ولى به خاطر ترس از خدا مرتکب نشود خداى تعالى سیئات چنین کسى را تکفیر مى کند و مى بخشد، حال چه این که آن سیئات متناسب و هم جنس آن کبایر باشد و یا نباشد.

و اما اینکه این تکفیر خاصیت اجتناب باشد، به این معنا که اجتناب فى نفسه و خود به خود اطاعتى باشد که اثرش تکفیر سیئات گردد، نظیر توبه که چنین اثرى را دارد، از ظاهر آیه برنمى آید و نمى توان این معنا را به گردن آیه گذاشت ، که انسان همین که گناهان کبیره مرتکب نشود،

در صغیره ها آزاد است و چون هر چه صغیره بکند حسناتش که یکى از آنها اجتناب از کبایر است آن را تکفیر و خنثى مى کنند، همچنان که خداى تعالى فرمود:(ان الحسنات یذهبن السیئات)

تنها از ظاهر آیه مورد بحث که مى فرماید:(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیّئاتکم) برمى آید که اجتناب از کبایر در مساءله تکفیر دخالت دارد، نه اینکه علت تامه آن باشد، و گرنه مناسب تر این بود بفرماید اطاعت ها که یکى از آنها اجتناب مورد بحث است ، سیئات را تکفیر مى کنند، همچنان که در آیه سوره هود همین را فرمود، و یا بفرماید: خداى تعالى گناهان صغیره را هر چه باشد مى آمرزد، دیگر احتیاج نداشت به صورت جمله شرطیه بفرماید اگر شما از گناهان کبیره اجتناب کنید، ما صغیره هایتان را تکفیر مى کنیم .

و اما اینکه از کجا بفهمیم فلان گناه کبیره است یا صغیره پاسخش را در اول بحث دادیم که از راه شدت نهى وارد از آن ، و یا از اینکه مرتکبش تهدید به عذاب آتش شده ، و یا امثال آن فهمیده مى شود حال چه اینکه آن نهى در کتاب خدا آمده باشد، و چه این در سنت وارد شده باشد، چون هیچ دلیلى نداریم بر این که گناه کبیره تنها آن گناهانى است که در قرآن از آن نهى شدید و یا تهدید به عذاب آتش شده باشد.

بحث روایتى

(روایاتى در بیان گناهان کبیره)

در کافى از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده فرمود: گناهان کبیره آن گناهانى است که خداى تعالى آتش دوزخ را بر مرتکب آن حتمى دانسته است .

و در کتاب فقیه و تفسیر عیاشى از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که درباره گناهان کبیره فرمود: هر عملى خدا مرتکب آن را تهدید به آتش کرده ، کبیره است .

و در کتاب ثواب الاعمال از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: هر کس اجتناب کند از هر عملى که خدا در برابر آن تهدید به آتش کرده ، در صورتى که ایمان داشته باشد،(و بخاطر اطاعت از خدا آن عمل را انجام ندهد)، خداى سبحان سیئات او را تکفیر مى کند، و در منزلگاهى آبرومند و ارجمند داخل مى سازد، و کبایر هفتگانه اى که باعث آتش مى شوند عبارتند از کشتن انسانى بدون مجوز،

و عقوق والدین(یعنى رنجانیدن آنان) و خوردن ربا، و برگشتن به کفر بعد از دورى کردن از آن ، و تهمت زدن زنا به زن پاکدامن ، و خوردن مال یتیم ، و فرار از جنگ .

مؤ لف قدس سره : روایات از طرق شیعه و سنى در شمار عدد کبایر بسیار است ، و در این بحث عده اى از آنها از نظر خواننده مى گذرد، چیزى که هست در روایات آینده یکى از کبایر هفتگانه را شرک به خدا شمرده اند مگر در این روایت که نامى از آن برده نشده ، و اى بسا امام صادق(علیه السلام) شرک را از بین آن هفت کبیره بیرون کرده ، بدین جهت خصوص شرک از بزرگترین کبیره ها بوده ، و جمله :(در صورتى ایمان به خدا داشته باشد) به همین نکته اشاره دارد.

امام صادق(ع) گناهان کبیره را یکى یکى نام مى برد

و در مجمع البیان است عبدالعظیم بن عبداللّه حسنى از ابى جعفر محمد بن على(جواد) از پدرش على بن موسى الرضا از پدرش ‍ موسى بن جعفر(علیهم السلام) روایت کرده که فرمود: عمرو بن عبید بصرى بر(پدرم) امام صادق(علیه السلام) درآمد، همین که سلام کرد و نشست ، این آیه را تلاوت کرد:(الّذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش) و آنگاه از خواندن بقیه آیه خوددارى کرد، امام صادق(علیه السلام) پرسید چرا سکوت کردى ؟ گفت : دوست دارم اول گناهان کبیره را از نظر قرآن کریم بشناسم ، حضرت فرمود: عیبى ندارد، اى عمرو بزرگترین کبایر 1_ شرک به خداى تعالى است ، به دلیل این کلام خداى عزوجل که مى فرماید:(ان اللّه لایغفر ان یشرک به)، و این آیه که مى فرماید:(انه من یشرک باللّه فقد حرم اللّه علیه الجنّة و ماویه النار)،(و کسى که به خدا شرک بورزد، خدا بهشت را بر او حرام کرده و جایگاهش آتش است) 2_ و بعد از شرک به خداى تعالى نومیدى از رحمت او است ، چون در این باره فرموده :(انّه لاییاس من روح اللّه الّا القوم الکافرون)،(و از رحمت خدا ماءیوس نمى شوند مگر مردم کافر) 3_ و سپس ایمنى از مکر خداى تعالى است چون خداى تعالى او را خاسر و زیانکار خوانده ، و فرموده ،(فلا یاءمن مکر اللّه الّا القوم الخاسرون).

4- و یکى دیگر از گناهان کبیره اى که در قرآن آمده عقوق والدین است و آن این است که عاق والدین را جبار و شقى نامیده ،

و از قول عیسى(علیه السلام) نقل کرده که فرمود:(و برّا بوالدتى و لم یجعلنى جبارا شقیّا) خدا مرا نیکوکار نسبت به مادرم کرده ، و مرا جبار و شقى نکرد) 5_ از گناهان کبیره قتل نفس است(یعنى کشتن انسانى که خداى تعالى خون او را محترم قرار داده) و در نتیجه بدون حق نباید کشته شود، و درباره این گناه فرموده :(و من یقتل مؤ من امتعمّدا فجزاوه جهنم خالدا فیها)،(و کسى که مؤ منى را عمدا به قتل برساند، کیفرش جهنم است ، در حالى که همیشه در آن خواهد بود)، 6_ نسبت زنا به زنان بى گناه دادن ، که خداى تعالى درباره این گناه فرموده :(ان الّذین یرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنیا و الاخرة و لهم عذاب عظیم)،(کسانى که زنان مؤ من پاکدامن و از همه جا بى خبر را تهمت زنا مى زنند، در دنیا و آخرت لعنت شده اند، و عذابى عظیم دارند)، 7- از گناهان کبیره خوردن مال یتیم است ، چون قرآن کریم درباره اش مى فرماید:(ان الّذین یاکلون اموال الیتامى ظلما...) کسانى که اموال ایتام را به ظلم مى خورند جز این نیست که آتش در شکم خود مى کنند) 8_ فرار از جنگ است ، چون خداى تعالى درباره آن مى فرماید:(و من یولهم یومئذ دبره الّا متحرّفا لقتال او متحیزا الى فئه فقد باء بغضب من اللّه و ماویه جهنم و بئس المصیر)(و کسى که پشت به دشمن کند، بدون اینکه بخواهد حیله جنگى بکار برده ، و یا به جمعیتى بپیوندد تا او را کمک کنند، با خشمى از خدا روبرو شده ، و چنین کسى جاى در دوزخ دارد، که چه بد سرانجامى است).

9- نهم ربا خوارى که خداى تعالى درباره آن فرموده :(الّذین یاکلون الربوا لایقومون الا کما یقوم الذى یتخبطه الشیطان من المسّ)،(آنها که ربا مى خورند از جاى بر نمى خیزند مگر مثل کسى که شیطان با تماس خود مخبطش کرده) و نیز درباره رباخواران فرموده :(فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله)،(حال اگر باز هم از این عمل دست بردار نیستید، اعلام جنگ با خدا و رسولش دهید).

دهم از گناهان کبیره جادوگرى(سحر) است ، چون خداى تعالى درباره آن فرموده :(و لقد علموا لمن اشتریه ماله فى الاخرة من خلاق)،(ساحران به خوبى مى دانند کسى که سحر را بر کتاب خدا ترجیح دهد در آخرت نصیبى ندارد).

11- یکى دیگر از گناهان کبیره زنا است ، زیرا خداى تعالى مى فرماید:(و من یفعل ذلک یلق اثاما، یضاعف له العذاب یوم القیمه و یخلد فیه مهانا)،(و کسى که این گناه را مرتکب شود با عقوبتى روبرو خواهد شد و روز قیامت عذاب براى او مضاعف گشته با ذلت در آن جاودانه خواهد زیست).

13- سوگند دروغ است ، چون خداى تعالى درباره آن مى فرماید:(ان الّذین یشترون بعهد اللّه و ایمانهم ثمنا قلیلا اولئک لاخلاق لهم فى الاخرة) مسلما کسانى که با عهد خدا و سوگندهاشان بهایى اندک را به دست مى آورند، اینان در آخرت هیچ بهره اى ندارند).

14- چهاردهم غلول یعنى دزدیدن از غنیمت است ، که خداى تعالى درباره آن فرمود:(و من یغلل یات بما غل یوم القیمه) و کسى که از غنیمت بدزدد، و در آن خیانت کند، روز قیامت با همان خیانتش مى آید).

15_ پانزدهم ندادن زکات واجب است ، چون خداى سبحان درباره آن مى فرماید:(یوم یحمى علیها فى نار جهنم فتکوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم ...)،(روزى که بر آن گنجینه ها در آتش جهنم مى دمند، تا سرخ شود، آنگاه با همان پولها پیشانى و پشت و پهلویشان را داغ مى زنند).

16- شانزدهم شهادت دروغ ، و کتمان شهادت است ، چون خداى تعالى فرموده :(و من یکتمها فانه آثم قلبه) و کسیکه شهادت را کتمان کند قلبش گنه کار است).

17- شرب خمر - مى گسارى - ، زیرا خداى تعالى آنرا معادل بت پرستى قرار داده است .

18_ ترک نماز عمدا.

19- ترک هر عملى که خداى تعالى آن را واجب کرده ، به دلیل این که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)

فرمود:(کسى که نماز را عمدا ترک کند ذمه خدا و ذمه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) از او برى و بیزار است).

20- قطع رحم ، زیرا خداى تعالى فرموده :(اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار)،(اینان مشمول لعنت خدایند، و منزل بد که همان دوزخ است از آن ایشان است). موسى بن جعفر(علیه السلام) راوى حدیث سپس اضافه فرموده : که عمرو بن عبید از نزد امام صادق(علیه السلام) بیرون مى شد، در حالى که صدایش به گریه بلند بود، و مى گفت : هلاک شد هر کس که به راى خود فتوا داد، و با شما - اهل بیت رسول(صلى اللّه علیه و آله) _ در فضیلت و علم معارضه کرد.

آنچه از این حدیث شریف استفاده مى شود

مؤ لف قدس سره : قریب به این مضمون از طرق اهل سنت از ابن عباس روایت شده و با این روایت دو مطلب روشن مى شود.

1- اول این که - همانطور که مختار ما در معناى کبیره بود _ گناه کبیره عبارت است از آن گناهى که با لحنى شدید از آن نهى شده باشد، و یا در نهى از آن اصرار و یا تهدید به آتش شده باشد، حال چه این که آن نهى در کتاب خداى تعالى باشد یا در سنت ، همچنان که این معنا در موارد استدلال امام صادق(علیه السلام) به خوبى به چشم مى خورد، و از این حدیث همان معنایى استفاده مى شود که در حدیث کافى آمده بود: که گناه کبیره آن گناهى است که خداى تعالى عذاب آتش را بر آن واجب کرده باشد، و نیز حدیث فقیه و تفسیر عیاشى که داشت کبیره آن گناهى است که خداى تعالى مرتکب آنرا تهدید به آتش کرده باشد، پس مراد از واجب کردن و تهدید نمودن اعم است از اینکه تصریح به آن کرده باشد، و یا این وجوب و تهدید را به اشاره فهمانده باشد، چه این که در کلام خداى عزوجل آمده باشد و یا در کلام و حدیث رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله).

و من گمان مى کنم حدیثى هم که در این باره از ابن عباس روایت شده همین طور است ، یعنى مراد ابن عباس از تهدید به آتش اعم از تصریح و تلویح و از قرآن و حدیث است ، شاهد این معنا عبارتى است که در تفسیر طبرى از ابن عباس روایت شده ، و آن عبارت این است که مى گوید: کبایر عبارتند از هر گناهى خداى تعالى بیان حرمت آن را با مساءله آتش و غضب یا لعنت و یا عذاب ختم کرده باشد، باز از اینجا روشن مى شود آن روایتى که در تفسیر طبرى و غیر آن نقل شده که :

هر چه خداى تعالى از آن نهى کرده کبیره است ، مخالف با این روایات در معناى کبیره نیست ، بلکه خواسته است بگوید: همه گناهان در مقایسه با حقارت انسان و عظمت پروردگارش کبیره است .

2- مطلب دومى که با این روایت روشن مى شود، این است که اگر در بعضى از روایات گذشته و آینده کبیره ها منحصر در هشت و یا نه کبیره شده ،