background
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ ۖ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
اى پيامبر، چرا براى خشنودى همسرانت، آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مى‌كنى؟ خدا[ست كه‌] آمرزنده مهربان است.
آیه 1 سوره التَّحْرِيم

بیان آیات

ایـن سـوره بـا داسـتـانـى کـه بـین رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)و بعضى از هـمـسـرانش اتفاق افتاد آغاز شده ، و آن این بود که به خاطر حادثه اى که شرحش مى آید پـاره اى از حـلالهـا را بـر خـود حرام کرد، و بدین سبب دراین آیات آن جناب را مورد عتاب قـرار مـى دهـد کـه چـرا بـه خـاطـر رضـایـت بـعـضـى از هـمـسـرانـت ، حـلال خـدا را بـر خـود حـرام کـردى ، و در حـقیقت و به طورى که از سیاق بر مى آید عتاب متوجه همان همسر است ، و مى خواهد رسول گرامى خود را علیه آن همسر یارى کند.

بـعـد از نـقـل داسـتان مؤ منین را خطاب مى کند به اینکه جان خود را از عذاب آتشى که آتش گـیـرانـه اش انـسـان و سـنـگ اسـت نـگـه بـدارنـد، و بـدانـنـد کـه بـه جـز اعمال خود آنان به ایشان جزایى نمى دهند، جز ایشان خود اعمالشان است ، و معلوم است که هـیـچ کـس نـمـى تـوانـد از عـمـل خـود بـگریزد پس هیچ کس از این جزا خلاصى ندارد، مگر پـیـغـمـبـر و آنـهـایـى کـه بـه وى ایـمـان آوردنـد، آنـگـاه بـار دیـگـر رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را به جهاد با کفار و منافقین خطاب مى کند. در آخـر، سوره را به آوردن مثلى ختم مى کند، مثلى از زنان کفار، و مثلى از زنان مؤ منین ، و در اینکه سیاق سوره ظهور در مدنیت آن دارد حرفى نیست .

مـــقـــصـــود از تـــحـــریـــم پـــیـــامـــبـــر(ص) آنـــچـــه را کـــه خـــدا بـرایـشحلال کرده(لم تحرم ما احل الله لک)

یا ایها النبى لم تحرم ما احل اللّه لک تبتغى مرضات ازواجک و اللّه غفور رحیم

خـطـابـى اسـت آمـیـخته با عتاب ، که چرا آن جناب پاره اى از حلالهاى خدا را بر خود حرام کـرده ، ولى تـصـریـح نکرده که آنچه حرام کرده چیست ، و قصه چه بوده ؟ چیزى که هست جـمـله آیا خشنودى همسرانت را مى خواهى ؟ اشاره دارد بر اینکه آنچه آن جناب بر خود حرام کرده ، عملى از اعمال حلال بوده ، که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)آن راانجام مـى داده ، و بـعـضـى از هـمسرانش از آن عمل ناراضى بوده ، آن جناب را در مضیقه قرار مى دادنـد و اذیـت مـى کـرده انـد، تـا آن جـنـاب نـاگـزیـر شـده سـوگـنـد بخورد که دیگر آن عمل را انجام ندهد.

پس اگر در جمله(یا ایها النبى) خطاب را متوجه آن جناب بدان که نبى است کرده ، و نـه بـدان جـهـت که رسول است ، دلالت دارد که مساءله مورد عتاب مساءله شخصى آن جناب بـوده ، نـه مـسـاءله اى کـه جـزو رسـالتـهاى او براى مردم باشد، و معلوم است که وقتى صحیح و مناسب بود بفرماید:
(یـا ایـهـا الرسـول) کـه مـسـاءله مـورد بـحث مربوط به یکى از رسالتهاى آن جناب باشد.

و مـراد از(تـحـریـم) در جـمـله(لم تـحـرم مـا احـل اللّه لک)، تـحـریـم از طـرف خـدا نـبـوده ، بلکه تحریم به وسیله نذر و سوگند بـوده ، آیـه بـعـدى هـم بـر ایـن مـعـنـا دلالت دارد، چـون در آنجا سخن از سوگند کردهمى فـرمـایـد:(قـد فرض اللّه لکم تحله ایمانکم)معلوم مى شود آن جناب با سوگند آن حـلال را بر خود حرام کرده ، چون خاصیت سوگند همین است که وقتى به عملى متعلق شود آن را واجـب مـى کـنـد، و چـون بـه تـرک عـمـلى مـتـعـلق شـود آن عـمـل را حـرام مـى سـازد، پـس مـعـلوم مـى شـود آن جـنـاب سـوگـنـد بـه تـرک آن عمل خورده ، و آن عمل را بر خود حرام کرده ، اما حرام به وسیله سوگند.

آرى مـنـظـور از تـحـریـم چـنـیـن تـحـریـمـى اسـت ، نـه ایـنـکـه حـرمـت آن عـمل را براى شخص خودش تشریع کرده باشد، چون پیغمبر نمى تواند چیزى را که خدا حلالش کرده بر خود و یا بر همه تحریم کند، و چنین اختیارى ندارد.

(تـبـتغى مرضات ازواجک) -یعنى تو با این تحریم مى خواهى رضاى زنان خود را بـه دسـت بـیـاورى ، و ایـن جـمـله بـدل اسـت از جـمـله(لم تـحـرم).مـمـکـن هـم هـسـت حال از فاعل آن باشد، و این جمله خود قرینه اى است بر اینکه عتاب مذکور در حقیقت متوجه زنـان آن حـضـرت اسـت ، نه خود او، جمله(ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبکما...) و نیز جمله(و اللّه غفور رحیم) این معنا را تاءیید مى کند.

قد فرض اللّه لکم تحله ایمانکم و اللّه مولیکم و هو العلیم الحکیم

راغـب گـفـتـه:هـر جـا کـلمـه(فـرض) در مـورد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در قرآن آمده ، و با حرف(على)متعدى شده ، دلالت دارد بـر وجـوب آن عـمـل بـر هـمـه امـت ، کـه رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)هم داخل آنان است ، و هر جا این کلمه در مورد آن جـنـاب بـه وسـیـله حـرف(لام)آمـده ، دلالت دارد بـر ایـنـکـه آن عـمـل براى آن جناب ممنوع و حرام نیست ، مثلا وقتى مى بینیم فرموده:(ما کان على النبى مـن حـرج فیما فرض اللّه له)، و یا فرموده :(قد فرض الله لکم تحله ایمانکم)، باید بفهمیم که آن جناب در این موارد منعى ندارد.

و کلمه(تحله) در اصل(تحلله) بر وزن تذکره و تکرمه بوده ، و این کلمه مانند کلمه تحلیل مصدر است .

راغـب گـفـته : معناى آیه(قد فرض اللّه لکم تحله ایمانکم) است که خداى تعالى راه چاره شکستن سوگند را که همان دادن کفاره است براى شما بیان کرده .

در نـتـیجه معناى آیه چنین مى شود: خداى تعالى براى شما تقدیر کرد -گویى شکستن سـوگـنـد سود و بهره اى است که خداى تعالى به انسان داده ، و از آن منع نفرموده ، چون فـرمود:(لکم)، و نفرمود:(علیکم) - که سوگند خود رابا دادن کفاره بشکنید، و خدا ولى شما است ، چون تدبیر امورتان به دست او است ، و او است که برایتان تشریع احکام مى کند و هدایتتان مى نماید، و او است داناى فرزانه .

ایـن آیـه دلالت دارد بـر ایـنـکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)به ترک عملى سـوگـنـد خـورده بـوده ، و بـه وى دسـتـور مـى دهد سوگند خود را بشکند، چون فرموده:(فـرض اللّه لکـم تـحـله ایـمـانـکم)، و نفرمود(فرض اللّه لکم حنث ایمانکم)، و(تحله) از حل به معناى گشودن است ، معلوم مى شود سوگندى که آن جناب خورده بود آزادیش را سلب کرده بوده ، و این با سوگند بر ترک عملى مناسب است ، نه سوگند بر انجام فعلى .

افشاى سر پیامبر(ص) و آزار او توسط یکى از همسرانش(حفضه دختر عمو)

و اذ اسـر النـبى الى بعض ازواجه حدیثا فلما نبات به و اظهره اللّه علیه ... قالت من انباک هذا قال نبانى العلیم الخبیر

کلمه(سر) به معناى مطلبى که در دل خود پنهان کرده باشى و نخواهى دیگران از آن خـبردار شوند، و کلمه(اسرار) که باب افعال همان(سر)است ، به معناى است که هـمـان مـطلب را براى کسى فاش سازى و سفارش کنى که آن را پنهان بدارد و به کسى اطـلاع نـدهـد، و ضـمیر در نبات به به همان بعض ازواجبر مى گردد، و ضمیر به به حـدیـث ، و ضـمـیـر در(اظهره) به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، و ضمیر(عـلیـه) بـه(انـباء) یعنى افشاى سر، و ضمیر در(عرف) و در(اعرض) به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، و ضمیر در(بعضه) به حدیث بر مى گردد، و اشاره به(هذا) به(انباء) یعنى افشاى سر است .

و حاصل معناى آیه اینکه :(و زمانى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) سرى از اسـرار خـود را نـزد بـعـضـى از همسرانش - یعنى حفصه دختر عمر بن خطاب - افشا کرد)، و به وى سفارش فرمود که این مطلب را به کسى نگوید، همین که حفصه آن سر را بر خلاف دستور آن جناب به دیگرى گفت ،

و قـسـمـتـى از سـر آن جـنـاب را فـاش نـمـوده از فـاش کـردن بقیه آن سر خوددارى نمود، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)جریان را به عنوان اعتراض به خود او خبر داد، یـعـنى خبر داد که تو سر مرا فاش کردى ، آن زن پرسید چه کسى به تو خبر داد که من ایـن کـار را کـرده ام ، و سـر تـو را فـاش سـاخـتـه ام ؟ رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فرمود خداى علیم و خبیر به من خبر داد، و او خدایى است که عالم به سر و علانیه ، و با خبر از سرائر و اسرار است .

ان تـتـوبـا الى الله فـقـد صـغـت قـلوبـکـمـا و ان تـظاهرا علیه فان اللّه هو مولیه و جبریل و صالح المؤ منین و الملئکه بعد ذلک ظهیر

یـعـنـى : اگـر شـما دو زن به سوى خدا برگردید که هیچ ، وسیله توبه خود را فراهم کرده اید، و اگر علیه آن جناب دست به دست هم دهید، بدانید که مولاى او خدا است ....
تـمـامـى روایـات اتـفـاق دارنـد بـر ایـنـکـه مـنـظـور از آن دو زن حـفصه و عایشه دو همسر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هستند.

و کـلمـه(صـغـت)فـعـل مـاضـى از مـاده(صـغـو) اسـت ، و(صـغـو)بـه مـعـنـاى میل است ، که البته در اینجا منظور میل به باطل و خروج از حالت استقامت است.خوب ، پس مـسـلم شـد کـه ایـن دو زن ، رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)را آزردند و علیه او دسـت بـه دسـت هـم دادنـد، و دست به دست هم دادن علیه آن جناب از گناهان کبیره است ، به دلیـل ایـنـکـه فرموده:(ان الذین یوذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنیا و الاخره و اعـدعـذابـا مـهـیـنـا)، و نـیـز فـرمـوده:(و الذیـن یـوذون رسول اللّه لهم عذاب الیم).

در این آیه خطاب را متوجه دو تا از همسران رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) کرده ، و با اینکه دو نفر دو تا قلب دارد، قلب را به صیغه جمع آورده و این صرف استعمالى است که نظائرش بسیار است ،

(در فـارسـى هـم خطاب به دو نفر مى گوییم : مگر دلهایتان چدنى است ، و نمى گوییم مگر دو دل شما چدنى است).

پـشـتـیبانى خدا و جبرئیل و صالح مؤ منین و ملائکه از آن حضرت صلى الله علیه و آله وسلم

(و ان تـظـاهـرا علیه فان اللّه هو مولیه...) - کلمه(تظاهر)به معناى پشت به پـشـت هـم دادن ، و کـمـک کـردن اسـت ، و اصـل ایـن کـلمـه(تـتـظـاهـرا) بـوده ، و ضـمـیر فعل(هو) براى این آورده شده که بفهماند خداى سبحان عنایت خاصى به آن جناب دارد، و به همین جهت بدون هیچ واسطه اى از مخلوقاتش خود او وى را یارى مى کند، و متولى امور او مـى شـود، و کـلمه(مولى) به معناى ولى و سرپرستى است که عهده دار امر متولى علیه باشد و او را در هر خطرى که تهدیدش کند یارى نماید.

و کـلمـه(جـبـریـل) عـطف است بر اسم جلاله(اللّه)، و کلمه(صالح المؤ منین) عطف اسـت بر کلمه(جبریل)، و منظور از(صالح المؤ منین) - به طورى که گفته اند - صـلحـاى از مؤ منین است ، و اگر کلمه(صالح)را مفرد آورده ، معناى جمع از آن اراده کـرده اسـت ، هـمـچـنـان کـه خود ما نیز مى گوییم: هیچ آدم حسابى چنین کارى نمى کند، که مـنـظـورمان از آدم جنس انسان است ، و منظورمان از کار هم جنس آن کار است نه یک کار. و نیز مـى گـوییم : من در سامر و حاضر بودم ، با اینکه کلمه(سامر)در عین اینکه مفرد است بـه مـعـنـاى جـمـاعـتـى کـه در شـب در بیابان پیاده شوند و به گفتگو بپردازند، و کلمه(حـاضر) به معناى جمعیتى است که این کار را در شهر انجام دهند، پس این دو کلمه مفرد است ، و معناى جمعیت را مى دهد.

ولى ایـن سـخـن درسـت نـیـسـت ، صـاحـب این قول مضاف به جمع- صالح المؤ منین -را مـقـایـسـه کـرده بـا مفرد داراى الف و لام ، از قبیل الصالح و السامر و الحاضر، و گمان کرده همانطور که مفرد داراى الف و لام جنس را مى رساند، مضاف به جمع هم همین طور، در حـالى کـه چـنین نیست ، و ظاهر(صالح المؤ منین) معنایى است غیر آن معنایى که عبارت(الصـالح مـن المؤ منین) آن را افاده مى کند دومى افاده جنس مى کند، ولى اولى جنسیت و کلیت را نمى رساند.

و در روایـت وارده از طـرق اهـل سـنـت هـم آمـده کـه رسـول خدا(صلى الله علیه و آله وسلم) فرمود: مراد از صالح المؤ منین تنها على(علیه السلام)است ، و این معنا در روایات وارده از طـرق شـیـعـه از ائمـه اهـل بـیت(علیهم السلام)نیز آمده ، که به زودى از نظر خواننده گـرامـى خـواهـد گـذشت ، ان شاء اللّه. و مفسرین در اینکه منظور از صالح المؤ منین کیست اقوالى دیگر دارند،

که چون هیچ یک دلیل نداشت از نقلش صرفنظر کردیم .

(و الملئکه بعد ذلک ظهیر) - کلمه(ملائکه) مبتدا، و کلمه(ظهیر)خبر آن است ، و اگـر خبر را مفرد آورده با این که مبتدا جمع مى باشد براى این است که بفهماند ملائکه در پـشـتـیـبـانـى پـیـامـبـر مـتـحـد و مـتـفـقـنـد،گـویـى در صـف واحـدى قـرار دارنـد، و مـثـل تـن واحـدنـد، و اگـر فـرمـود:(مـلائکـه بـعـد از خـدا و جـبـریـل و صـالح مـؤ منین پشتیبان اویند) براى این بود که پشتیبانى ملائکه را بزرگ جـلوه دهـد، گـویى نامبردگان در اول آیه یک طرف ، و ملائکه به تنهایى یک طرف قرار دارند.

لحـــن و بـــیـــان عـــجـــیـــبـــى کـــه در آیـــات مـــتـــضـــمـــن پـــشـــتـــیـــبـــانـــى و تـاءیـیـدرسول الله(ص) به کار رفته است

و در آیـه شـریفه در اظهار و پیروز ساختن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)بر دشـمـنـان ، و تـشـدیـد عـتاب به آنهایى که علیه او پشت به پشت هم داده اند، لحنى عجیب بکار رفته ، اولا خطاب را متوجه خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)نموده ، او را بـه خـاطـر ایـنـکه حلال خدا را حرام کرده عتاب نموده ، بعد دستور مى دهد سوگندش را بشکند، و این لحن در حقیقت تاءیید و نصرت آن جناب است به صورت عتاب .

خـداى تـعـالى در آیـه بـعـدى خـطـاب را از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به سوى مؤ منین برگردانیده ، فرمود:(و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه)تا به وسیله ایـن التـفـات قـصـه را بـراى مـؤ مـنـیـن نـقـل کـنـد، و در نـقـل قـصـه نـامـى از آن هـمـسـر نـبـرد، و مـطـلب را مـبهم ذکر کرد، و این نامنبردن ، و نیز تـاءیـیـدى کـه قـبل از نقل قصه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)کرده بود، و هـمـچـنـیـن اصـل پـرده بـردارى از ایـن مـاجـرا، و نـیـز نقل آن به طور سربسته همه و همه نوعى تاءیید بیشتر از آن جناب به شمار مى رود.

و سـپـس التـفـاتـى دیـگر بکار برده ، خطاب را از مؤ منین برگردانیده ، متوجه آن دو زن کـرد، و به آن دو فرمود:دلهایتان در اثر عملى که کردید منحرف شده ، و به جاى اینکه بـه آن دو دسـتـور دهـد کـه تـوبه کنند، خاطرنشان ساخت که شما دو نفر بین دو امر قرار گـرفته اید، یا اینکه از گناه خود توبه کنید، و یا علیه کسى که خدا مولاى او است ، و جـبـرئیـل و صـالح مـؤ مـنین و ملائکه پشتیبان اویند، به اتفاق یکدیگر توطئه کنید، آنگاه اظـهـار امـیـد کـرده کـه اگر پیامبر طلاقشان دهد، خداى تعالى زنان بهترى نصیب آن جناب فـرمـایـد، و سـپس به پیامبر امر مى کند که با کفار و منافقین بجنگد، و آنان را در فشار قرار دهد.

و در آخـر رشـتـه کـلام بـدیـنـجـا مـنـتـهـى مـى شـود کـه دو تـا مثل بیاورد، یکى براى کفار، و یکى براى مؤ منین .
خـداى تـعـالى بعد از آنکه در آیه(ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه ...) متعرض حال آن دو زن گردید،

کلام خود را بین دو طرف ایمان و کفربه دوران انداخت ، در یک آیه خطاب به مؤ منین کرد و فـرمـود:(یـا ایـهـا الذین امنوا قوا انفسکم و اهلیکم ...) و یکى را خطاب به کفار کرد و فرمود:(یا ایها الذین کفروا لا تعتذروا...)، دوباره خطاب را به مؤ منین کرد و فرمود:(یـا ایـهـا الذیـن امـنـوا توبوا...)، و بار دیگر خطاب را از مؤ منین برگردانیده متوجه رسـول گـرامـى خـود نـمـود و فـرمود:(یا ایها النبى جاهد الکفار...)، و باز خطاب را مـتوقف نموده مثالى براى کفار زد و فرمود:(ضرب اللّه مثلا للذین کفروا...)، و مثالى براى مؤ منین زد و فرمود:(و ضرب اللّه مثلا للذین امنوا....).

عسى ربه ان طلقکن ان یبدله ازوا جا خیرا منکن ...

اشاره به اینکه همه همسران پیامبر(ص) نیکوکار و ماءجر نبوده اند

در این آیه بى نیازى خدا را خاطر نشان ساخته ، مى فرماید: هر چند شما به شرف زوجیت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)مشرف شده اید، لیکن کرامت نزد خدا به حرفها نـیـسـت ، بـلکه تنها به تقوى است و بس ، همچنان که در جاى دیگر نیز فرموده:(فان اللّه اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما)یعنى خداى تعالى اگر براى شما زنان پیامبر اجر عـظـیـم مـهـیا ساخته ، براى این نیست که همسر اویید، بلکه براى این است که نیکوکارید، پس هر یک از شما که نیکوکار نباشد، نزد خدا پاداشى ندارد.

خواننده گرامى کلمه(منکن) را از نظر، دور ندارد، چون حرف من براى تبعیض است ، مى فـرمـایـد: اجـر عـظـیـم مـخـصـوص بـعـضـى از شـمـا هـمـسـران رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، و آن بعض همان نیکوکاران است ، معلوم مى شود همسران آن جناب همه نیکوکار نبوده اند.

و نیز مى فرماید:(یا نساء النبى من یات منکن بفاحشه مبینه یضاعف لها العذاب ضعفین و کـان ذلک عـلى اللّه یـسـیـرا و مـن یـقـنـت مـنـکـن لله و رسـوله و تـعـمـل صـالحـا نـوتها اجرها مرتین و اعتدنا لها رزقا کریما) از این آیه و مخصوصا از کـلمـه(مـنـکن) نیز بر مى آید که همسران رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از نظر هدایت و ضلالت و خوبى و بدى دو جور بودند، و همه یکسان نبودند.

و به همین جهت بود که دنبال اظهار بى نیازى خدا اظهار امید کرد،

کـه اگر آن جناب طلاقتان دهد خداى تعالى زنانى بهتر از شما به او روزى کند، زنانى کـه مـسـلمان ، مومن ، عابد، توبه کار، قانت و سائح(روزه گیر) باشند، زنانى بیوه یا دوشیزگانى بکر.

بـــیـان ایـنـکـه ملاک بهتر و برترى مفاد(ازواجا خیرا منکن) توبه و قننوت(اطاعت)است

پـس هر زنى که با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)ازدواج مى کرد، و متصف به مـجموع این صفات بوده ، بهتر از آن دو زن بوده ، و این بهترى نبود مگر به خاطر اینکه داراى قـنـوت و تـوبه بودند، و یا داراى قنوت به تنهایى بوده و در سایر صفات با سایر زنان اشتراک داشتند و قنوت عبارت است از ملازمت به اطاعت و خضوع .

ایـن معنایى که براى قنوت کردیم با جمله اى که در آخر سوره درباره مریم آمده که(و کـانـت مـن القـانـتـیـن)تـاءیـیـد مـى شود، پس قنوت همان چیزى است که بعضى از زنان رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)فـاقـد آن بـودنـد، و آن عبارت بود از اطاعت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، که اطاعت خدا هم در آن است و آن دو زن نداشتند، و نـیز تقوى از نافرمانى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، و پرهیز از آزار او، که باز فاقد آن بودند.

بـا بـیانى که گذشت فساد این گفتار روشن مى شود که بعضى گفته اند:وجه بهترى زنـان فـعـلى از زنـان قـبـلى آن حـضـرت ایـن اسـت که زنان فعلى آن جناب داراى شرافت هـمـسـرى بـا آن جـنـاب هـستند، و زنان قبلى به خاطر جدایىاز آن جناب شرافت را از دست دادنـد، وجـه فـسـاد ایـن سخن این است که اگر ملاک بهترى که در آیه شریفه آمده صرف هـمـسـرى بـا آن جـنـاب بـاشـد، بـایـد هـر زنـى کـه بـا آن جـنـاب ازدواج مـى کـرده افضل و اشرف از زنان مطلقه آن جناب باشد، هر چند آن صفاتى که در آیه ملاک کرامت و بـرترى است نداشته باشد، و در این صورت شمردن آن صفات در آیه شریفه هیچ مورد نداشته ،(و چون خداى عزوجل منزه از بى مورد سخن گفتن است ، پس ملاک برترى ، زوجیت و همسرى نیست ، بلکه همان صفاتى است که در آیه ذکر شده).

در کشاف آمده که اگر بپرسى چرا در این آیه صفات را بدون(واو) عاطفه شمرده ، و تنها بین دو صفت(ثیب) و(بکر) واو عاطفه آورده ، در پاسخ مى گوییم : صفاتى کـه در اول آیـه شمرده ، مانعه الجمع نیستند، و ممکن است همه آنها در یک نفر یافت شود، و به همین جهت واو عاطفه لازم نداشت ، به خلاف دو صفت ثیب و بکر، ممکن نیست در آن واحد در یک فرد جمع شود، زیرا زنان یا بیوه اند، و یا دوشیره .

یا ایها الذین امنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس و الحجاره ...

کـلمـه(قوا) جمع امر حاضر از مصدر(وقایه) است ، و وقایه به معناى حفظ کردن چیزى است از هر خطرى که به آن صدمه بزند، و برایش مضر باشد، و کلمه(وقود) -بـه فـتـحـه واو- اسـم هر چیزى است که با آن آتش را بگیرانند، چه آتش هیزم و چه مانند آن ، و مراد از کلمه(نار) آتش است ، و اگر انسان هاى معذب در آتش دوزخ را آتش گـیـرانـه دوزخ خوانده ، بدین جهت است که شعله گرفتن مردم در آتش دوزخ به دست خود آنان است ، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(ثم فى النار یسجرون)، در نتیجه جمله مـورد بـحـث یـکـى از ادله تجسم اعمال همچنان که ظاهر آیه بعدى هم که مى فرماید:(یا ایها الذین کفروا لا تعتذروا...)، همین معنا است ، براى اینکه در آخرش مى فرماید:تنها و تـنـهـا اعـمال خودتان را به شما به عنوان جزا مى دهند. و اما کلمه(حجاره) را بعضى تفسیر کرده اند به بت ها.

مـــراد از تـــوصـــیـــف مـــلائکـه مـوکـل بـر جـهنم به غلاظ و شداد بودن و اینکه :(لا یعصونالله ما امرهم و یفعلون ما یؤ مرون)
(علیها ملئکه غلاظ شداد لا یعصون اللّه ما امرهم و یفعلون ما یومرون) - یعنى بر آن آتـش مـلائکـه اى مـوکـل شـده انـد تـا انـواع عـذاب را بـر سـر اهل دوزخ بیاورند، ملائکه اى غلاظ و شداد.

کلمه(غلاظ) جمع(غلیظ)است ، و غلیظ ضد رقیق است ، و مناسب تر با مقام این است کـه مـنـظـور از(فرشته غلیظ) و(فرشتگان غلاظ) فرشتگانى باشد که خشونت عمل دارند،(چون فرشتگان مثل ما آدمیان قلب مادى ندارند تا متصف به خشونت و رقت شوند)در آیـه اى هـم کـه بـعـدا مـى آیـد غـلظـت را عـبـارت از غـلظـت در عـمـل دانـسته ، فرموده:(جاهد الکفار والمنافقین و اغلظ علیهم) کلمه(شداد)هم جمع شـدیـد اسـت ، کـه بـه مـعـنـاى پـهـلوان و قـهـرمـان و نـیـرومـنـد در تـصـمـیـم و عمل است.

و جـمـله(لا یـعـصـون اللّه ما امرهم و یفعلون ما یومرون) به منزله تفسیرى است براى جـمـله(غـلاظ شـداد)، مـى فرماید:منظور از غلاظ و شداد این است که فرشتگان نامبرده مـلازم آن مـاءمـوریـتـى هـسـتـنـد کـه خـداى تـعالى به آنان داده ، و غیر از خدا و اوامرش هیچ عامل دیگرى از قبیل رقت و ترحم و امثال آن در آنان اثر نمى گذارد، و خدا را با مخالفت و یا رد، عصیان نمى کنند، هر چه را ماءمور باشند مو به مو اجرا مى کنند، بدون اینکه چیزى از خود آنان فوت شود، و یا به خاطر ضعف و خستگى از ماءموریت کم کنند،(نتیجه عذابى کـه آنـان بـه انـسان ها مى دهند عذابى است که اگر انسانى آن را انجام مى داد، مى گفتیم فلانى شکنجه گرى غلاظ و شدید،

ترجمه المیز ان ج : 19 ص : 561

و مـردى بـى رحـم و بـى شـفـقـت اسـت ، و خـلاصـه ایـنـکـه) وقـتـى عمل چنین عملى بود، مى توان صاحب عمل را غلیظ و شدید خواند.

توضیحى راجع به مکلف بودن ملائکه

و با این بیان روشن مى شود که جمله(لا یعصون اللّه ما امرهم)ناظر به این است که ایـن فـرشـتـگـان مـلتـزم بـه تـکـلیف خویشند، و جمله(یفعلون)ناظر به این است که عـمـل را طـبـق دسـتـور انـجـام مـى دهـنـد، پـس شـمـا خـوانـنـده عـزیز مانند بعضى از مفسرین خـیـال نـکـنـیـد کـه جـمـله دومـى تـکـرار جـمـله اول اسـت ، خـیـر، جـمـله اول راجـع بـه دست نکشیدن از کار است ، و جمله دوم راجع به این است که کار را مو به مو طبق دستور خدا انجام مى دهند.

فـخر رازى در تفسیر کبیر خود در ذیل آیه شریفه مورد بحث گفته : در این آیه اشاره اى اسـت بـه ایـنـکـه ملائکه در آخرت مکلف به تکالیف مى شوند(همانطور که ما انسان ها در دنیا مکلف هستیم) آنها در آخرت مورد تکالیف و اوامر و نواهى مى گردند، و عصیان ملائکه به همین است که با امر و نهى خدا مخالفت کنند

ولى ایـن حـرف درسـت نـیـسـت ، چون در آیه چنین اشاره اى وجود ندارد آیه شریفه تنها مى خـواهـد بـفـرمـایـد:مـلائکـه مـحـض اطـاعـتـنـد، و در آنـهـا مـعـصـیـت نـیـسـت ، و بـه اطـلاقـش شامل دنیا و آخرت هر دو مى شود، پس ملائکه نه در دنیا عصیان دارند و نه در آخرت ، پس هیچ وجهى ندارد که رازى تکلیف ملائکه را مختص به آخرت بداند.

و نـیـز تـکلیف ملائکه از سنخ تکلیف معهود در مجتمع بشرى ما نیست ، چون در بین ما انسان هـاى اجـتـمـاعـى تـکـلیـف عـبـارت از ایـن اسـت کـه تـکـلیـف کـنـنـده اراده خـود را مـتـعـلق بـه فعل مکلف کند، و این تعلق امرى است اعتبارى ، که دنبالش پاى ثواب و عقاب به میان مى آیـد، یـعـنـى اگـر مـکلف موجودى داراىاختیار باشد، و به اختیار خود اراده تکلیف کننده را انـجام بدهد، مستحق پاداش مى شود، و اگر ندهد سزاوار عقاب مى گردد، و در چنین ظرفى یـعـنى ظرف اجتماع ، ونسبت به چنین تعلقى یعنى تعلق اعتبارى البته ، هم فرض اطاعت هـسـت و هم فرض معصیت ، هم ممکن است مکلف فعل مورد اراده تکلیف کننده را بیاورد و هم ممکن است نیاورد.

امـا در غـیر ظرف اجتماع مثلا در بین ملائکه که زندگیشان اجتماعى نیست ، و اعتبار در آن راه ندارد، تا فرض اطاعت و معصیت هر دو در آن راه داشته باشد، تکلیف هم معناى دیگرى دارد، آرى مـلائکـه خـلقـى از مـخلوقات خدایند، داراى ذواتى طاهره و نوریه ، که اراده نمى کنند مگر آنچه خدا اراده کرده باشد،

و انـجـام نـمـى دهـنـد مـگـر آنـچـه او مـاءمـورشـان کـرده بـاشـد، هـمـچـنـان کـه فـرمـود:(بـل عـبـاد مـکـرمـون لا یـسـبـقـونـه بـالقـول و هـم بامره یعملون)، و به همین جهت عالم فـرشـتـگـان جـزا و پاداشى نیست ، نه ثوابى و نه عقابى ، و در حقیقت ملائکه مکلف به تـکـالیـف تـکـوینى اند، نه امر و نهى هاى تشریعى، و تکالیف تکوینیشان هم به خاطر اختلافى که در درجات آنان هست مختلف است ، همچنان که در جاى دیگر قرآن آمده :(و ما منا الا له مـقـام مـعـلوم)، و نـیـز از خـود مـلائکـه نـقـل کـرده کـه مـى گـویـنـد:(و مـا نتنزل الا بامر ربک له ما بین ایدینا و ما خلفنا).

و آیه شریفه مورد بحث بعد از آیات قبلى جنبه تعمیم بعد از تخصیص را دارد، چون خداى تـعـالى نـخـست با بیانى خصوصى همسران رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)را ادب مـى آمـوزد، و در آخـر، خـطـاب را مـتـوجـه عـمـوم مـؤ مـنـیـن مـى کـنـد، کـه خـود و اهـل بیت خود را ادب کنید، و از آتشى که آتش گیرانه اش خود دوزخیانند حفظ نمایید، و مى فهماند که همین اعمال بد خود شما است ، و در آن جهان بر مى گردد، و آتشى شده به جان خودتان مى افتد، آتشى که به هیچ وجه خلاصى و مفرى از آن نیست .

در قیامت جزا عبارت است از خود عمل و عذر خواهى در آن روز بلا اثر است

یا ایها الذین کفروا لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون

ایـن آیـه شـریـفـه خطابى است عمومى به همه کفار، خطابى است که بعد از رسیدن کفار بـه آتـش دوزخ(و زبـان بـه عـذرخـواهـى گـشـودن ، کـه اگر کفر ورزیدیم ، و یا گناه کـردیم عذرمان این بود و این بود) به ایشان مى شود که امروز سخن عذر خواهى به میان نـیـاورید، چون روز قیامت روز جزا است و بس .علاوه بر این ، جزایى که به شما داده شد عـیـن اعـمـالى است که کرده بودید، خود اعمال زشت شما است که امروز حقیقتش برایتان به صـورت جـلوه کـرده اسـت ، وچـون عـامـل آن اعـمـال خـود شـمـابـودیـد، عـامـل بـودنـتـان قـابـل تـغـیـیـر نـیـسـت ، و بـا عـذرخـواهـى نـمـى تـوانـیـد عامل بودن خود را انکار کنید،چون واقعیت ، قابل تغییر نیست ، و کلمه عذاب که از ناحیه خدا عـلیـه شما محقق شده باطل نمى شود. این معنایى است که از ظاهر خطاب در آیه استفاده مى شود.

ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد:عـذرخـواهـى کـفـار بـعـد از داخـل شـدن در آتـش اسـت ، و عـذرخـواهـى خـود نـوعـى تـوبـه اسـت ، و بـعـد از داخـل شـدن در آتـش ، دیـگـر تـوبه قبول نمى شود، و در معناى جمله(انما تجزون ...) گـفـته اند: معنایش این است که در مقابل اعمالى که کرده اید آن جزایى را به شما مى دهند که حکم ت لازمش مى داند.

و در ایـنـکـه آیـه مـورد بـحـث دنباله آیات سابق قرار گرفت ، و در آن خطابى قهرآمیز و تـهـدیـدى جـدى شـد، اشـاره اى هـم بـه ایـن حـقـیـقـت هـسـت کـه نـافـرمـانى خداى تعالى و رسول او چه بسا کار آدمى را به کفر بکشاند. یا ایها الذین امنوا توبوا الى اللّه توبه نصوحا عسى ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجرى من ت حتها الانهار...

معناى(توبه نصوح) که خداوند به آن امر فرموده است

کـلمـه(نـصـوح)از مـاده نـصـح اسـت کـه بـه مـعـنـاى جـسـتـجـو از بـهـتـریـن عـمـل و بهترین گفتارى است که صاحبش را بهتر و بیشتر سود ببخشد، و این کلمه معنایى دیگر نیز دارد، و آن عبارت است از اخلاص ، وقتى مى گویى :(نصحت له الود)معنایش ایـن اسـت کـه من دوستى را با او به حد خلوص رساندم ، و این معنایى است که راغب براى ایـن کلمه کرده.و بنابر گفته وى ، توبه نصوح مى تواند عبارت باشد از توبه اى کـه صـاحبش را از برگشتن به طرف گناه باز بدارد، و یا توبه اى که بنده را براى رجـوع از گـنـاه خـالص سـازد، و در نتیجه ، دیگر به آن عملى که از آن توبه کرده بر نگردد.

بـعـد از آنـکـه مـؤ مـنـین را امر فرمود که خود و اهل بیت خود را از آتش حفظ کنند، در این آیه بـراى نوبت دوم- البته به طور عمومى - به همه مؤ منین مى فرماید:توبه کنند، و سـپـس بـا تـعـبـیـر عـسـى ایـن امـیـد را کـه خـدا گـنـاهـانـشـان را بـپـوشـانـد، و آنـان را داخل بهشتهایى کند که نهرها از زیر آن روان است ، متفرع بر آن فرمان کرده است .

(یـوم لا تـخـزى اللّه النبى و الذین امنوا معه) - راغب مى گوید: وقتى درباره کسى گفته مى شود:(خزى الرجل)، که دچار انکسار شده باشد، یا انکسار از ناحیه خودش و یا از ناحیه دیگران ، انکسارى که از ناحیه خود شخص به او دست مى دهد، همان حیاى مفرط و بـرون از حـد اعـتـدال اسـت ، کـه مـصـدرش(خزایت)مى آید، و انکسارى که از نا حیه دیـگـران بـه او مـى رسـد، که نوعى خوار شمردن هم نامیده مى شود، مصدرش(خزى) اسـت و امـا(اخزاء) هم از(خزایت) مى آید و هم از(خزى)، آنگاه مى گوید: نظیر این مطلب که درباره کلمه(خزى) گفتیم ،

در دو کـلمـه(ذل) و(هان)مى آید، ذلت و هوانى که خود آدمى در نفس خود ایجاد مى کـنـد، و فـضـیـلتـى پـسـنـدیـده اسـت ، مـصـدرش(هـون) -بـه فـتـحـه هـا-، و(ذل) - به فتحه ذال -است ، و ذلت و هوانى که از ناحیه غیر به انسان مى رسد، و یـکـى از رذائل اخـلاقـى اسـت ، مـصـدرش(هـون) -بـه ضـمـه هـاء- و(ذل) - به ضمه ذال - است .

دو احتمال در معناى جمله :(یوم لا یخزى الله النبى و الذین آمنوا معه ....)

بـنـابـرایـن ، کـلمـه(یـوم)در آیـه شـریـفـه ظـرف اسـت بـراى مـطـالب قـبـل. و معناى آیه این است که به سوى خدا توبه کنید که امید است خداى تعالى گناهان شما را بپوشاند و داخل بهشتتان کند، در روزى که خداوند شخصیت پیغمبر و مؤ منین را نمى شـکـنـد، یعنى ایشان را از کرامت محروم نمى سازد، و وعده هاى جمیلى که به آنان داده بود خلف نمى کند.

(النـبى و الذین امنوا معه) - در این آیه مطلب مقید شده به مؤ منین که با پیامبرند، و اعتبار معیت و با پیامبر بودن براى این است که بفهماند صرف ایمان آوردن در دنیا کافى نیست ، باید لوازم ایمان راهم داشته باشند، و آن این است که ملازم با پیامبر باشند، و او را به تمام معناى کلمه اطاعت کنند، و مخالفت و بگو مگو با وى نداشته باشند.

احـتـمـال هـم دارد کـه جـمـله(الذیـن امـنـوا) مـبتدا باشد، و کلمه(معه) خبر آن ، و جمله(نـورهـم یـسعى ...) خبر دومش ، و جمله(یقولون ...)، خبر سومش باشد، و معناى آیه چنین باشد: روزى که خدا پیامبر خود را خوار نمى کند، و روزى که(الذین امنوا - ایمان آورنـدگـان)بـا اویـنـد، و از او جـدا نـمـى شوند، و آن جناب هم از ایشان جدا نمى شود.واحـتـمـال ، احـتـمـال خوبى است ، و لازمه اش‍ این است که از خاصیت سه گانه عدم خزى ، سعى نور، و درخواست اتمام آن ، اولى مخصوص پیامبر، و دومى و سومى مخصوص ‍ مؤ منین با او باشد، مؤ ید این احتمال آیه سوره حدید است که مساءله به راه افتادن نور در پیش پاى طرف راست را خاص مؤ منین مى دانست ، و مى فرمود:(یوم ترى المؤ منین و المومنات یسعى نورهم بین ایدیهم و بایمانهم ...). احتمال هم دارد که کلمه(معه) متعلق باشد بـه جـمـله(امـنـوا و جـمـله نـورهـم یـسـعـى...)، اولیـن خبر و آن دیگرى دومین خبر براى(الذین) باشد، که بنابر این ، معنا چنین مى شود:روزى که خدا پیامبرش را خوار نمى کـنـد، و کسانى که به او ایمان آوردند، و در نتیجه با او هستند، اولا نورشان در جلو و در دسـت راسـتـشـان در حـرکـت اسـت، و ثـانـیـا مـى گـویـنـد پـروردگـارا نـور مـا را کامل کن.

(نورهم یسعى بین ایدیهم و بایمانهم) - عین این مضمون در آیه شریفه(یوم ترى المـؤ مـنـیـن و المـومـنـات یسعى نورهم بین ایدیهم و بایمانهم)بود، و ما در آنجا مقدارى پـیـرامـونـش بـحـث کـردیـم ، در ایـنـجـا تـنـهـا ایـن را اضـافـه مـى کـنـیـم کـه احتمال دارد نورى که در پیش‍ روى آنان به حرکت در مى آید نور ایمان باشد، و نور دست راستشان نور عمل باشد.

مقصود از دعاى مؤ منین در قیامت :(ربنا اتمم لنا نورنا...)

(یـقـولون ربـنـا اتـمـم لنـا نـورنـا و اغـفـر لنـا انـک عـلى کل شى ء قدیر) - از سیاق بر مى آید مغفرتى که مؤ منین درخواست مى کنند سبب تمامیت نور و یا حداقل ملازم با تمامیت نور باشد، در نتیجه آیه شریفه مى رساند که مؤ منین در آن روز نـور خـدا را نـاقـص مـى بـیـنـنـد، و چـون نـور آن روز ایـمـان و عـمـل صـالح امـروز اسـت ، مـعـلوم مـى شـود نـقـصـى در درجـات ایـمـان و عـمـل خـودمـى بـیـنـنـد، و یـا مـى بـیـنند که آثار گناهان در نامه اعمالشان جاى عبودیت را گـرفـتـه ، و در آن نـقـاط عـمـل صالحى نوشته نشده ، و آمرزش گناهان که درخواست دوم ایشان است ، تنها باعث آن مى شود که گناهى در نامه نماند، ولى جاى خالى آن گناهان را چـیـزى پر نمى کند، لذا در خواست مى کنند، خدا نورشان را تمام کند، آن نقاط خالى را هم پر کند، و آیه شریفه(و الذین امنوا باللّه و رسله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهما جرهم و نورهم) هم به این معنا اشاره دارد.

مراد از امر به جهاد با منافقین به پیامبر اکرم(ص)

یا ایها النبى جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و ماویهم جهنم و بئس المصیر

مـراد از(جـهـاد بـا کـفـار و مـنـافـقین) بذل جهد و کوشش در اصلاح امر از ناحیه این دو طـایـفه است ، و خلاصه منظور این است که با تلاش پى گیر خود جلو شر و فسادى که ایـن دو طایفه براى دعوت دارند بگیرد، و معلوم است که این جلوگیرى در ناحیه کفار به این است که حق را براى آنان بیان نموده ، رسالت خود را به ایشان برساند، اگر ایمان آوردنـد کـه هیچ ، و اگر نیاوردند باایشان جنگ کند.و در ناحیه منافقین به این است که از آنـان دلجـویـى کـنـد و تـاءلیـف قـلوب نـماید، تا به تدریج دلهایشان به سوى ایمان گرایش یابد. و اگر همچنان به نفاق خود ادامه دادند، جنگ با منافقان(که شاید ظاهر آیه شریفه هم همین باشد)، سنت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بر آن جارى نشده ، و آن جناب در تمام عمر با هیچ منافقى نجنگیده ،

ناگزیر باید کلمه(جاهد) را به همان معنایى که کردیم بگیریم .

بعضى از مفسرین گفته اند: منظور از جهاد، سخت گیرى با آنان در اقامه حدود است ، چون بیشتر کسانى که در عهد رسول خدا(ص) حد مى خوردند، همین منافقین بودند. ولى خواننده عزیز خودش به نادرستى این سخن واقف است .

بحث روایتى

روایـــاتـــى در ذیـــل آیـــات نـــخـــســـت ســـوره تـــحـــریـــم و شـاءننزول آن آیات

قمى در تفسیر خود به سندى که به ابن السیار دارد، از او از امام صادق(علیه السلام)روایـت کـرده کـه در تـفـسـیـر آیـه(یـا ایـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا احـل اللّه لک تـبـتـغـى مـرضـات ازواجـک) فـرمـوده اسـت :عـایـشـه و حـفـصـه روزى کـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)در خانه ماریه قبطیه بودند به گوش نشستند، و بعدا به آن جناب اعتراض کردند که چرا به خانه ماریه رفتى ، حضرت سوگند خورد کـه و اللّه دیـگـر نـزدیک او نمىشوم ، خداى تعالى در این آیه آن جناب را عتاب کرد که چرا حلال خدا را بر خود حرام کردى ، کفاره قسم را بده ، و همچنان به همسرت سر بزن .

و در کافى به سند خود از زراره از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که گفت : من از آن جناب از مردى پرسیدم که به همسرش گفته : تو بر من حرامى ، حضرت فرمود:اگر مـن حـاکـم مـبـسـوط الیـد بـودم تـوى سـرش مـى زدم و مـى گـفـتـم خـدا او رابـر تـو حـلال کـرده ، بـه چـه اجـازه اى بر خود حرامش مى کنى ؟ بله این مرد سخنى که گفته هیچ اثـرى نـدارد، و زنـش هـمـچـنـان زن او اسـت ، تـنـهـا دروغـى بـه زبـان خـود رانـده ، و به حـلال خـدا گـفـتـه که تو بر من حرامى ، وگرنه با این کلام نه طلاقى واقع شده و نه کفاره اى لازم مى شود.

عـرضـه داشـتـم:پـس آیـه شـریـفـه(یـا ایـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا احـل اللّه لک)، چـه مـى گـویـد؟ ایـن آیـه کـفـاره را واجـب کـرده اسـت ؟ فـرمـود: رسول خدا(صلى الله علیه و آله وسلم) ماریه را در عین اینکه همسرش بود بر خود حرام کـرد، و سـوگـند خورد که به او نزدیک نشود، و کفاره اى که بر آن جناب واجب شد کفاره سوگند بود، نه کفاره تحریم .

و در الدر المـنـثور است که ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردویه ، به سندى صـحـیـح از ابـن عـبـاس روایـت کـرده انـد کـه گـفـت: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)هر وقت به خانه همسرش سوده مى رفت ، در آنـجـا شـربـتـى از عـسـل مـى نـوشید، روزى از منزل سوده در آمد و به خانه عایشه رفت ، عـایـشـه گـفت:من از تو بویى مى شنوم ، از آنجا به خانه حفصه رفت ، او هم گفت من از تـو بـویـى مـى شـنـوم. حضرت فرمود:به گمانم بوى شربتى باشد که من در خانه سـوده نـوشـیـدم ، و و اللّه دیـگر نمى نوشم ، خداى تعالى این آیه را فرستاد که(یا ایها النبى لم تحرم ما احل اللّه لک ...).

مـؤ لف : ایـن حـدیـث بـه طـرق مـخـتـلف و الفـاظـى مـخـتـلف نـقـل شـده ، لیـکـن بـه روشـنى با آیات مورد بحث که همه در یک سیاق قرار دارند تطبیق نمى شود.

و نـیز در آن کتاب است که ابن سعد و ابن مردویه ، از ابن عباس روایت کرده اند که گفت :عـایـشه و حفصه خیلى به هم علاقمند بودند و با هم مى جوشیدند، روزى حفصه به خانه پـدرش عـمـر رفـت ، و بـا پـدر گـرم گـفـتـگـو شـد، رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)وقـتى خانه را از حفصه خالى دید، فرستاد کـنـیـزش بـیـاید، و با کنیزش در خانه حفصه بود، و اتفاقا آن روز روزى بود که باید رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به خانه عایشه مى رفت ، عایشه آن جناب را با کـنـیزش در خانه حفصه یافت ، منتظر شد تا بیرون بیاید، و سخت دچار غیرت شده بود، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) کنیزش را بیرون کرد، و حفصه وارد خانه شد و گـفـت :مـن فـهـمـیـدم کـه چـه کسى با تو بود، به خدا سوگند تو با من بدى مى کنى. رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) فرمود. به خدا سوگند راضیت مى کنم ، و من نـزد تو سرى مى سپارم آن را حفظ کن . پرسید آن سر چیست ؟ فرمود:آن این است که به خـاطـر رضـایـت تـو ایـن کـنیزم بر من حرام باشد و تو شاهد آن باش.حفصه چون این را شـنـیـد نـزد عـایشه رفت و سر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را نزد او فاش ‍سـاخـت ، و مـژده اش داد کـه رسول خدا(صلى الله علیه و آله وسلم)کنیز خود را بر خود حرام کرد، همین که حفصه این عمل خلاف را انجام داد، خداى تعالى پیامبر گرامیش را بر آن واقـف سـاخـت ، و در آخـر فـرمـود:(یـا ایـهـا النـبـى لم تـحـرم مـا احل اللّه لک.)

مؤ لف : این روایت هم آنطور که باید به روشنى با آیات مورد بحث و مخصوصا با جمله(عـرف بـعـضـه و اعـرض عـن بـعـض) نـمى سازد، زیرا ظاهر عبارت این است که خداى تعالى بعضى از خلافکاریهاى آن دو زن را بیان کرد، و همه را بیان نکرد، و ظاهر عبارت
(یـا ایـهـا النـبـى) ایـن اسـت کـه هـمـه آن اسـرار را بـراى رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) فاش ساخت ، و به آن جناب عتاب کرد که چرا چیزى را که پروردگارت برایت حلال کرده بر خود حرام مى کنى .

و نـیـز در آن کـتـاب که طبرانى و ابن مردویه ، از ابن عباس روایت کرده اند که در تفسیر آیه(و اذ اسر النبى الى بعض ازواجه حدیثا) گفته : حفصه در خانه خودش به درون اطاق رفت و دید که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در حجره او با ماریه کنیزش عـمل زناشویى انجام مى دهد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به حفصه فرمود:جـریـان را بـه عـایـشـه خـبر مده تا من به تو بشارتى بدهم ، و آن بشارت این است که پدرت بعد از من و بعد از ابو بکر زمامدار مسلمانان مى شود.

حـفـصـه بـلافـاصـله خـبـر را بـه عـایـشـه رسـانـیـد، عـایـشـه از رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) پرسید: چه کسى به تو خبر داد که پدر من و پدر حفصه بعد از تو زمامدار مى شوند؟ فرمود: خداى علیم و خبیر، عایشه گفت :من دیگر بـه روى تـو نـظـر نـمـى کـنـم تـا مـاریـه را بـر خـود حـرام کـنـى ، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هم او را بر خود حرام کرد، و اینجا بود که آیه شریفه(یا ایها النبى لم تحرم ...) نازل گردید.

نقد و بررسى روایات فوق

مـؤ لف :روایـات در ایـن باب بسیار زیاد، و بسیار مختلف است ، و در بیشتر آنها آمده که مـاریـه را بـه خـاطر کلام حفصه بر خود حرام کرد، نه به خاطر کلام عایشه ، و گوینده(مـن انـبـاک هـذا-چـه کـسـى ایـن را به تو خبر داد) حفصه بود، نه عایشه ، و منظور حفصه از این سوال این بود که چه کسى به تو خبر داد که من جریان ماریه را به عایشه رساندم .

و ایـن روایـات با همه کثرتش در عین حال ، ابهامى را که در جمله(عرف بعضه و اعرض عـن بـعـض هـسـت)، بـر طـرف نـکـرده و روشـن نـکـرده کـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) بـراى چه کسى بعضى از داستان را تعریف کـرد، و از بعضى دیگرش صرفنظر نمود. بله در روایتى که ابن مردویه از على(علیه السـلام)نـقل کرده آمده است که هیچ انسان بزرگوارى به خود اجازه نمى دهد ته و توى یـک مـاجـرا را در آورد، بـراى ایـنـکـه خـداى عـزوجـل(دربـاره رسـول گـرامـیـش) مى فرماید:(عرف بعضه و اعرض عن بعض)قسمتى از داستان را بـا پـى گـیـرى کـشـف کرد، و از بقیه آن صرفنظر نمود.و نیز در روایتى که ابن ابى حـاتـم ، از مـجـاهـد و ابـن مـردویـه از ابـن عـبـاسنـقـل کـرده انـد آمـده که آن قسمتى را که رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) پى گیرى و کشف کرد مساءله ماریه بود، و آنچه را که از پى گیریش صرفنظر نمود مساءله زمامدارى ابو بکر و عمر بعد از رحلت خود بود،

چون ترسید اشاعه پیدا کند.

اشـکالى که متوجه این دو روایت است این است که کجاى این کار کرامت و بزرگوارى است ، آیـا افـشا کردن ماجراى ماریه(که یک مساءله خانوادگى بزرگوارى است)؟! و یا پنهان کـردن زمـامـدارى ابو بکر و عمر بزرگوارى است ؟ یا اینکه اگر کرامتى باشد در عکس ‍ایـن قـضـیـه اسـت ؟ یـک انـسـان بـزرگـوار هـمـواره مـسـائل خـانـوادگـى و نـامـوسـى خـود را پـنـهـان مـى دارد، و مسائل اجتماعى را در اطلاع همه مى گذارد.

شاءن نزول آیه تریم به نقل عمر بن الخطاب

علاوه بر این ، سبب نزول آیه از عمر بن خطاب به چند طریق روایت شده ، و در روایات او اسمى از این ماجرا برده نشده ، مثلا در عده اى از کتب حدیث نظیر بخارى و مسلم و ترمذى از ابـن عـبـاس روایـت شده که گفت: من همواره حریص بودم ، از عمر جریان دو نفر از همسران رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) را کـه آیـه(ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قـلوبکما) درباره آنان نازل شده بپرسم :تا آنکه سالى عمر به حج رفت ، من نیز با او حـج کـردم ، در بـیـن راه عـمـر از جـاده مـنـحـرف شـد،(مـن حـس کردم مى خواهد دست به آب بـرسـانـد) مـشـک آب را گرفتم ، و با او رفتم ، دیدم بله در نقطه اى نشست ، ایستادم تا کارش تمام شد، بعد آب به دستش ریختم تا وضو بگیرد،(و یا دست خود را بشوید).

آنـگـاه گـفـتـم:اى امـیـرالمـؤ مـنـیـن آن دو زن از زنـان رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) که خداى تعالى درباره شان فرموده :(ان تـتـوبا الى اللّه فقد صغت قلوبکما) کیانند؟ گفت :این از تو عجب است ، اى ابن عباس ، آن دو زن عـایـشـه و حـفـصـه بـودنـد، آنـگـاه شـروع کـرد جـریـانـشـان را بـرایـم نقل کرد.

و گفت :ما مردم قریش و اهل مکّه زنان را توسرى خور خود داشتیم ، و بر آنان مسلط بودیم ، و چـون بـه مـدیـنـه مـهاجرت کردیم ، به مردمى برخوردیم که توسرى خور زنانخود هـسـتـنـد، و زنـانـشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع کردند از زنان مدینه چیز یاد گرفتن ، روزى من به همسرم غضب کردم ، و با او قهرنمودم ، ولى او مرتب از در آشتى در مى آمد، و من آشتى نمى کردم ، همسرم گفت چرا آشتى نمى کنى ،(تو که از پـیـغـمـبـ