بیان آیات
این آیه شبه اتصالى به آیات قبل دارد، چون مشتمل است بر نهى از خوردن مال به باطل ، و آیات سابق مشتمل بود بر نهى از خوردن مهر زنان از راه سخت گیرى و تعدى ، پس در حقیقت در این آیه از یک مساءله خصوصى به مساءله اى کلى انتقال حاصل شده است .
یا ایها الّذین آمنوا لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة عن تراض منکم
معناى کلمه(اکل) _ خوردن _ معروف است ، و آن این است که خوردنى را به وسیله که لقمه گرفتن و جویدن و بلعیدن مثلا داخل جوف کنیم ،
و چون معناى تسلط و انفاذ در این عمل نهفته است ، لذا به این اعتبار کلمه(اکل) را در مواردى که تسلط و انفاذ در کار باشد نیز استعمال مى شود مثلا مى گویند:(اکلت النار الحطب)،(آتش هیزم را خورد) که در این تعبیر، اعدام شدن هیزم به وسیله آتش و سوخته شدنش ، تشبیه شده به انفاذ خورنده ، غذا را در جوف خود، و نیز مى گویند:(اکل فلان المال)(فلانى مال را خورد) معنایش این است که در آن تصرف کرد، و بر آن مسلط شد، و در این تعبیر عنایت در این است که مهم ترین غرض آدمى در هر تصرفى که مى کند همان خوردن است ، او مى خواهد به وسیله تصرف در اشیا در درجه اول قوت خود - و عایله خویش _ را تاءمین کند، چون شدیدترین حاجت بشر در بقاى وجودش همانا غذا خوردن است ، و به همین مناسبت است که تصرفات او را خوردن مى نامند، البته نه همه تصرفاتش را بلکه آن تصرفى را خوردن مى خوانند تواءم با نوعى تسلط باشد و با تسلط خود تسلط دیگران را از آن مال قطع سازد، مثلا آن مال را تملک نماید، و یا تصرفى از این قبیل کند، گویا با چنین تصرفى سلطه خود را بر آن مال انفاذ نموده ، در آن تصرف مى کند، همانطور که خورنده غذا در آن تصرف نموده ، آن را مى خورد.
کلمه(باطل)(هم در عقاید استعمال دارد، و هم اخلاق ، و هم اعمال) و در اعمال عبارت است از آن عملى که غرض صحیح و عقلایى در آن نباشد.
و کلمه(تجارت) بطورى که راغب اصفهانى گفته ، به معناى تصرف در سرمایه به منظور تحصیل سود است ، او اضافه کرده که در لغت عرب جز در این کلمه هیچ کلمه اى نیست که در آن حرف تا قبل از حرف جیم قرار گرفته باشد.
(خواننده عزیز متوجه باشد که منظور راغب ماده اصلى کلمه است ، پس خیال نکند که در کلمه :(تجمل) و نظایر آن تا و جیم پهلوى هم قرار گرفته)(مترجم).
پس آنطور که راغب معنا کرده ، تجارت معنایى است که با معامله و خرید و فروش منطبق مى شود.
و اگر در آیه شریفه ، جمله(لاتاکلوا اموالکم) را مقید کرده به قید(بینکم)، که بر نوعى جمع شدن دور یک مال و در وسط قرار گرفتن آن مال دلالت دارد، به این منظور بوده که اشاره و یا دلالت کند بر اینکه اکلى که در آیه از آن نهى شده خوردن بنحوى است که دست بدست آن جمع بگردد، و از یکى بدیگرى منتقل شود، در نتیجه مجموع جمله(لاتاکلوا اموالکم بینکم) وقتى مقید شود بقید(بالباطل) نهى از معاملات ناقله از آن استفاده مى شود، یعنى معاملاتى که نه تنها مجتمع را به سعادت و رستگاریش نمى رساند، بلکه ضرر هم مى رساند،
و جامعه را به فساد و هلاکت مى کشاند، و این معاملات باطل از نظر دین عبارتند از: امثال ربا و قمار و معاملات کتره اى که طرفین و یا یک طرف نمى داند چه مى دهد و چه مى گیرد، حدود و مشخصات کالا و یا بها مشخص نیست ، _ مانند معامله با سنگریزه و هسته خرما، _ به اینگونه که سنگریزه یا هسته خرما را به طرف اجناس فروشنده پرتاب کنم ، روى هر جنسى افتاد، با پرداخت مثلا پنجاه تومان ، آن جنس مال من باشد و امثال این معاملات که اصطلاحا آن را غررى مى گویند.
و بنابراین استثنایى که در جمله :(الا ان تکون تجارة عن تراض منکم) وجود دارد استثناء منقطع است ،(مثل این مى ماند که کسى بگوید: هیچ معامله باطلى نکنید، مگر آن معامله اى که صحیح باشد) که اینجور استثنا آوردن جز بخاطر افاده نکته اى جایز نیست ، و نکته آن در آیه مورد بحث پاسخ به سؤ الى است که ممکن است بشود، و یا جلوگیرى از توهمى است که ممکن است شنونده بکند، زیرا بعد از آنکه از خوردن مال به باطل نهى کرد، و نوع معاملاتى که در جامعه فاسد جریان داشت و اموال از راه معاملات ربوى و غررى و قمار و امثال آن دست به دست مى گشت ، به نظر شرع باطل بود، جاى این توهم بود که بطور کلى معاملات باعث انهدام ارکان مجتمع مى شود، و اجزاى جامعه را متلاشى و مردم را هلاک مى کند. لذا پاسخ داد که نه ، همه معاملات اینطور نیستند، بلکه یک نوع معامله وجود دارد که نه تنها آن مفاسد را ندارد، بلکه توانائى آن را دارد که پراکندگى هاى جامعه را جمع و جور کند، و جامعه را از نظر اقتصاد پاى برجا سازد، و استقامتش را حفظ نماید، و آن تجارتى است که ناشى از رضایت طرفین و هم از نظر شرع مقدس صحیح باشد، و این است آن تجارتى که حوایج جامعه را برآورده خواهد کرد.
و استثناء در آیه مورد بحث نظیر استثناء در آیه زیر است ،مى فرماید:(یوم لاینفع مال و لابنون ، الا من اتى اللّه بقلب سلیم)، که وقتى سودمند بودن در قیامت را به کلى از مال و فرزندان نفى کرد، جاى این بود که کسى توهم کند پس در قیامت هیچ کس رستگار نمى شود، چون بزرگترین چیزى که انسان در دنیا با آن سر و کار دارد، و از آن بهره مند مى شود، مال و اولاد است ، اگر این دو _ آنطور که خداى تعالى فرموده - در قیامت نفعى به ما نرسانند دیگر جز نومیدى و خسران براى ما چه مى ماند، لذا براى دفع این توهم فرمود: نه اینطور نیست ،
لقمه گرفتن و جویدن و بلعیدن مثلا داخل جوف کنیم ، که در آخرت نافع باشد، آن هم نه یک نفع و دو نفع بلکه همه منافع را تاءمین کند، و آن عبارت است از قلب سلیم که از جنس مال و اولاد نیست .
البته منقطع بودن استثنا در این آیه ، نظر ما است ، و این با سیاق آیه سازگارتر از آن است که بگوییم استثناى متصل است ، و همچنین اصلى و احترازى بودن قید(بالباطل) نیز نظر ما است ، همچنانکه در آیه :(و لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل و تدلوا بها الى الحکام لتاکلوا فریقا من اموال النّاس) این قید اصلى و احترازى است .
بنابر نظریه ما آیه شریفه به معاملات صحیح و اموال مشروعى که از غیر ناحیه معامله و تجارت به دست مى آید، و ملک انسان و مباح براى او مى شود، نظیر بخشش ، و صلح و جعاله ، و مهر و ارث و امثال آن تخصیص نمى خورد.
وجوهى که در معناى( لاتاءکلوا اموالکم ...) و(الا ان تکون تجارة ...) گفته شده است
حال ببینیم دیگران چه گفته اند؟ بعضى گفته اند استثناى متصل و قید(بالباطل) توضیحى است ، نه اصلى و احترازى ، و این قید توضیحى را براى آن آورده که حال مستثنى منه را بعد از خارج شدن مستثنى و تعلق نهى بیان کند، و تقدیر کلام چنین است(لاتاکلوا اموالکم بینکم ، الا ان تکون تجارة عن تراض منکم فان غیره اکل بالباطل)،(اموال خود را در بین خود جز از راه تجارت مخورید، زیرا خوردن مال از غیر راه تجارت ، خوردن به باطل است).
مفسر نامبرده سپس مثال مى آورد و مى گوید: وضع این آیه مثل این است که بگوئى : یتیم را به ظلم مزن مگر آنکه در رابطه با تاءدیب و تربیت او باشد، و لیکن این قسم سخن گفتن هر چند در بین اهل لسان جایز و معروف است لیکن خواننده عزیز توجه فرمود که سازگارتر به سیاق و زمینه آیه این است که استثناى منقطع باشد.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از نهى از خوردن مال به باطل این است که مال را در مصرفى که خداى تعالى آن را نمى پسندد خرج نکنند، و مراد از تجار، خرج کردن مال در مواردى است که خداى تعالى را خوش آید.
بعضى دیگر گفته اند آیه شریفه در این مقام است که بفرماید: به طور مطلق خوردن مال غیر بدون عوض حرام است ، چون مى بینیم در صدر اسلام بعد از آن که این آیه نازل شد دیگر هیچ کس نزد کسى غذا نخورد، حتى میهمان نیز جرات نکرد طعام میزبان را بخورد، زیرا خوردن حلال به حکم این آیه منحصر شده بود به تجارت و چون این حکم مردم را به حرج انداخته بود به وسیله آیات سوره نور نسخ شد، که در آن مى فرماید:
(و لا على انفسکم ان تاءکلوامن بیوتکم ، _ ... ان تاکلوا جمیعا او اشتاتا).
اینها نظریه سایر مفسرین است ، و خواننده عزیز توجه فرمود که آیه شریفه از دلالت بر این معانى و امثال آن بیگانه است .
تفسیر دیگرى براى آیه کرده اند که علاوه بر آن که ، آیه دلالت بر آن ندارد، تفسیرى عجیب است ، مفسر در این تفسیر خواسته است استثناء(الا ان تکون تجارة) را طورى توجیه کند که استثناى متصل بوده ، و در عین حال قید(بالباطل) قیدى احترازى باشد، به این بیان مراد از باطل این است که مالى را بدون عوض به دست بیاورى ، و معادل آنچه به دست مى آورى به طرف ندهى ، در نتیجه جمله مستثنى منه دلالت دارد بر تحریم گرفتن مال از دیگرى به باطل ، یعنى بدون عوض ، آن وقت از این مستثنى منه یک فرد را خارج ساخته ، و آن عبارت است از تجارت که آن نیز فردى از باطل است ، یعنى آن نیز مثل سایر افراد مستثنى منه گرفتن چیزى بدون دادن معادل آن است ، براى اینکه غالب مصادیق تجارت خالى از باطل نیست ، چون اندازه گیرى در عوض و یا بگو عوض و معوض به طور دقیق به طورى که واقعا هر دو مساوى هم باشند، نه تنها امر آسانى نیست ، بلکه بسیار مشکل است ، اگر نگوییم به طور عادى امکان ندارد.
پس مراد از استثنا این است که نسبت به تجارت هر چند که آن نیز مشتمل بر باطل است(زیرا یکى از دو عوض حتما ارزش دارتر از دیگرى است) تسامح شده ، خواهى گفت معمولا مردم در جایى که یکى از دو عوض بزرگتر از دیگرى باشد معامله نمى کنند، جوابش این است که به دام تردست ها نیفتاده اى که آن چنان از کالاى خود تعریف مى کنند که مشترى با کمال اشتیاق آن را مى خرد، و اى بسا در دل خود خیال کند که فروشنده را گول زده است و یا به عللى دیگر تن به معامله مى دهد، و چنین معاملاتى در بین مردم بسیار است ، و مادام که تردستى فروشنده کار را به خدعه و غش در معامله نکشاند و معامله را جاهلانه نسازد _ که البته بسیار چنین مى شود _ مورد مسامحه شارع است .
با اینکه همه این معاملات باطل است شارع آن را از باب مسامحه و تسهیل براى متشرعین جایز دانسته ، و اگر جایز نمى دانست و استثناء(الا ان تکون تجاره عن تراض) را نمى آورد احدى از اهل دین رغبتى به تجارت نشان نمى داد، و در نتیجه نظام مجتمع دینى مختل مى شد.
این بود خلاصه گفتار عجیب آن مفسر و فساد آن از آنچه ما گفتیم روشن مى گردد زیرا باطل تا آنجا که اهل لغت از معناى آن فهمیده اند عبارت است از آن چیزى که اثرى را که باید داشته باشد فاقد باشد، و آن اثر مطلوب را نبخشد، و در مورد بحث ما یعنى بیع و تجارت اثرى که در آن هست عبارت است از معاوضه دو مال ، و جا به جا کردن دو ملک براى رفع حاجت هر یک از دو طرف معامله ، یکى گندم زیادى دارد و پول براى خریدن شیر و ماست ندارد، گندم خود را مى فروشد. دیگرى پول دارد ولى فعلا احتیاج به گندم دارد، پول خود را مى دهد و گندم او را مى خرد، و این مبادله را البته با رعایت معامله انجام مى دهند، چیزى که هست این معادله دو جور حاصل مى شود، یکى اینکه بهاى هر دو مساوى باشد، دیگرى اینکه اگر یکى کم و دیگرى زیاد است ، همراه آنچه کم است مصلحتى براى طالب آن باشد، و به خاطر همان مصلحت رغبت طالب آن بیشتر شده باشد، و یا همراه آن دیگرى که زیاد است خصوصیتى باشد که به خاطر آن صاحبش از آن نفرت داشته باشد، و در نتیجه زیاد خود را برابر کم دیگرى بداند دلیل و کاشف همه اینها رضایتى است که دو طرف معامله به معامله دارند، و با وجود تراضى دیگر به هیچ وجه نمى توان گفت معامله به خاطر نابرابرى ثمن و مثمن باطل است .
علاوه بر اینکه اگر کسى به اسلوب قرآن کریم و بیانات آن انس ذهنى داشته باشد، تردیدى نمى کند در اینکه محال است قرآن کریم امرى از امور را باطل بداند، و در عین حال به آن امر کند، و به سوى آن هدایت نماید، براى اینکه همین قرآن است مى فرماید:(یهدى الى الحق و الى طریق مستقیم)(قرآن به سوى حق و به سوى طریق مستقیم هدایت مى کند)، با این حال دیگر چگونه ممکن است هم به سوى حق هدایت کند و هم به سوى باطل ؟.
از این هم بگذریم توجیهى که این مفسر براى آیه مورد بحث کرده لازمه اش این است که انسان به حکم فطرت به سوى حوایجى که دارد هدایت شده باشد، و به هدایتى حق به سوى رفع آن حوایج از راه مبادله مال به مال راهنمایى شده باشد، و در عین حال به این حقیقت نیز هدایت _ حق و فطرى _ شده باشد که باید در این مبادله اش موازنه و برابرى برقرار باشد، ولى مبادله نامبرده به طور حق وافى در رفع حوایجش نباشد، مگر وقتى که با مقدارى باطل آمیخته باشد، و چگونه ممکن است فطرت بشر را به سوى امرى راه نماید که وافى در رفع حاجتش نباشد، و تنها بعضى از شؤ ون آن حاجت را تاءمین سازد؟ و چگونه تصور دارد فطرت بشر به سوى باطل راه بنماید، مگر معیار در فرق بین حق و باطل اعمال فطرت نیست ، آیا جز این است که عمل حق آن عملى است که فطرت انسان را به سوى آن بخواند و راهنمائى کند؟
و عمل باطل جز آن عملى است که فطرت راهنماى آدمى به سوى آن نباشد؟ چرا، قطعا معیار همین است ، پس کسى که در آیه شریفه استثنا را متصل دانسته چاره اى جز این ندارد که قید(بالباطل) را قیدى توضیحى بگیرد.
عجیب تر از توجیه بالا این توجیه است که بعضى از مفسرین کرده و گفته اند، نکته اى که در این استثناء منقطع هست این است که خواسته اشاره کند به این که تمامى تجارت ها و معاملات غیر تجارى ، همه از قبیل باطلند، چون ثبات و بقایى در خود دنیا نیست ، تا چه رسد به معاملاتى در آن مى شود، پس جا دارد که انسان عاقل به جاى آماده شدن براى خانه آخرت مشغول به دنیا نگردد، که آخرت بهتر و باقى تر است ، این بود آن توجیه شگفت انگیز و اعجاب آور.
و این خود اشتباه بزرگى است براى اینکه اگر صحیح باشد نکته متصل بودن استثنا خواهد بود نه منقطع بودن آن ، علاوه بر اینکه بیانگر اینگونه حقایق معنوى امثال آیه زیر است مى فرماید:(و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و انّ الدار الاخرة لهى الحیوان) و این زندگى دنیا چیزى جز لهو و لعب نیست ، و زندگى حقیقى خانه آخرت است) و آیه :(ما عندکم ینفد و ما عنداللّه باق) آنچه نزد شما است فانى مى شود و آنچه نزد خدا است باقى است) و آیه :(قل ما عنداللّه خیر من اللّهو و من التّجارة) بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است)، و اما در مورد بحث جریان این نکته باعث مى شود خداى تعالى باطل را تشریع کرده باشد، و شاءن قرآن کریم اجل از آن است که باطل را به هر وجهى که فرض کنید مباح کند.
و لا تقتلوا انفسکم ...
ظاهر این جمله نهى از این است که کسى خود را بکشد، و لیکن وقتى در نظر بگیریم که پهلوى جمله :(لاتاءکلوا اموالکم بینکم) قرار گرفته که ظاهر آن این است که همه مؤ منین را یک واحد فرض کرده که آن واحد داراى مالى است ، که باید آن را از غیر طریق باطل بخورد، اى بسا که اشاره به این معنا از آن استفاده شود و حتى دلالت کند بر اینکه مراد از کلمه(انفس) تمامى افراد جامعه دینى باشد، و مانند جمله قبل همه مؤ منین را فرد واحدى فرض کرده باشد، به طورى که جان هر فردى جان سایر افراد است ، در نتیجه در مثل چنین مجتمعى نفس و جان یک فرد هم جان خود او است ، و هم جان سایر افراد، پس چه خودش را بکشد و چه غیر را، خودش را کشته ، و به این عنایت جمله :(و لاتقتلوا انفسکم)،
جمله اى است مطلق هم شامل انتحار مى شود _ که به معناى خودکشى است ، _ و هم شامل قتل نفس و کشتن غیر.
و اى بسا بتوان از ذیل آیه که مى فرماید:(ان اللّه کان بکم رحیما) استفاده کرد که مراد از این قتل نفس که از آن نهى کرده معنایى است عمومى تر بطورى که هم شامل کشتن غیر شود، و هم شامل انتحار، و هم شامل به خطر انداختن خویش گردد، و خلاصه کارى کند که منجر به کشته شدنش گردد، براى اینکه در ذیل آیه نهى نامبرده را به رحمت خدا تعلیل کرده و فرموده این کار را مکنید زیرا خدا به شما مهربان است ، و براى کسى پوشیده نیست که چنین تعلیلى با مطلق بودن معنا سازگارتر است ، و بنابراین تعلیل ، آیه شریفه معنایى وسیع پیدا مى کند، و همین سازگارى ، خود مؤ ید آن است که بگوئیم : جمله :(ان اللّه کان بکم رحیما) تعلیلى است براى جمله :(و لاتقتلوا انفسکم) به تنهایى .
و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما...
کلمه(عدوان) همه رقم تجاوز را شامل مى شود، چه تجاوز جایز و پسندیده و چه تجاوز ممنوع و مذموم ، چون مى بینیم در قرآن کریم در هر دو معنا استعمال شده ، در آیه مورد بحث در تجاوز ممنوع استعمال شده ، و در آیه :(فلا عدوّان الا على الظّالمین) که از آن برمى آید، در مورد ظالمان عدوان پسندیده است ، و در آیه :(و تعاونوا على البرّ و التّقوى ، و لاتعاونوا على الاثم و العدوان)، نیز به معناى ناپسند آن آمده ، پس معلوم مى شود کلمه(عدوان) معنایى وسیع تر از کلمه ظلم دارد، و اعم از ظلم است ، پس کسى نگوید در یک آیه چرا هر دو کلمه آمده و معناى(عدوان) در خصوص آیه مورد بحث تجاوز از حدودى است که خداى تعالى معین فرموده ، و کلمه(نصلى) متکلم مع الغیر از فعل ماضى از ماده اصلاء است ، و(اصلاء بنار) به معناى سوزاندن با آتش است .
در این آیه شریفه از این جهت که مشتمل بر کلمه(ذلک) است التفاتى از خطاب متوجه عموم مؤ منین بود به خطاب به شخص رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) به کار رفته ، در اول به عموم خطاب کرده بود که : هان اى مؤ منین چنین و چنان مکنید، که خداى شما رحیم است ، و در آیه بعدى با کلمه(ذلک) اشاره به رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) نموده مى فرماید: با تو هستم هر کس چنین و چنان کند او را در آتش مى سوزانم .
این التفات اشاره دارد به اینکه _ وقتى معلوم شد همه مؤ منین یک نفس و یک جان هستند،
و این یک جان نباید در صدد هلاکت خود برآید، _ پس اگر کسى چنین کارى بکند معلوم مى شود از مؤ منین نیست ، و نباید مورد خطاب ، قرار گیرد، به همین جهت خداى تعالى در میان مجازات مؤ منین روى از چنین کسان برگردانید و خطاب را متوجه پیامبر خود کرد تا با او درباره مؤ منین و غیر مؤ منین سخن بگوید، و نیز به همین جهت بناى کلام را بر عموم گذاشت او فرمود(و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما)، و نفرمود:(و من یفعل ذلک منکم عدوانا و ظلما...).
و ذیل آیه که مى فرماید:
و کان ذلک على اللّه یسیرا
خود مؤ ید این است که مشارالیه به اشاره :(ذلک) همان نهى از قتل انفس باشد، البته بنابراین که جمله :(انّ اللّه کان بکم رحیما) ناظر باشد به تعلیل نهى از کشتن به تنهایى چون در این صورت بین دو ذیل آیه ها مناسبتى کامل برقرار مى شود، زیرا ظاهر آیه این است که مى خواهد بفرماید: خداى تعالى شما را تنها از این جهت نهى از قتل کرد که مهربان و رؤ وف به شما است ، و گرنه مى توانست نهى نکند، و هر کس مرتکب قتل نفس شد در آتش بسوزاند، و این کار براى او آسان و بدون دشوارى است ، خوب ، با این حال دیگر هیچ عیبى ندارد که تعلیل نامبرده در آیه اول و تهدید در آیه دوم را به مجموع هر دو فقره آیه اول یعنى نهى از اکل مال به باطل و نهى از قتل نفس برگردانیم .
و اما اینکه بعضى گفته اند: تعلیل و تهدید هر دو، و یا تهدید به تنهایى مربوط به کارهاى زشتى است که از اول سوره تا این آیه از آنها نهى شده ، و همچنین اینکه بعضى دیگر گفته اند: کلمه(ذلک) اشاره است به تمامى نهى هایى که از آیه هفدهم یعنى آیه :(یا ایها الّذین آمنوا لایحل لکم ان ترثوا النساء کرها...) تا اینجا آمده است(براى اینکه در هیچیک از این نهى ها کیفر متخلف ذکر نشده) درست نیست زیرا دلیلى بر اعتبار اقوال وجود ندارد.
و اگر در جمله :(ان اللّه کان بکم رحیما) خداى تعالى غایب فرض شده و در جمله :(فسوف نصلیه نارا) متکلم ، این التفات و تغییر سیاق تابع التفاتى است که گفتیم در کلمه(ذلک) به کار رفته ، در آنجا نیز از خطاب به عموم مؤ منین عدول شد و خطاب متوجه شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) گردید، که در هر دو خداى تعالى گوینده بود، و ناگهان در جمله :(و کان ذلک على اللّه یسیرا) خداى تعالى غایب فرض شده تا به این وسیله اشاره کند به تعلیلى که گذشت ، و بفهماند این کار براى خداى تعالى آسان است ، براى همین که او خدا است ، جل جلاله .
بحث روایتى
(در ذیل(تجارة عن تراض) و(لاتقتلوا انفسکم))
در مجمع البیان در ذیل کلمه(بالباطل) نقل شده که مفسرین درباره معناى آن دو قول دارند یکى از آن دو، نظریه بعضى است که گفته اند منظور از آن ربا و قمار و بخس و ظلم است ، آنگاه خودش اضافه کرده که این قول از امام باقر(علیه السلام) روایت شده . و در کتاب نهج البیان از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) روایت شده فرمودند: منظور از باطل قمار و سحت و ربا و سوگند است .
و در تفسیر عیاشى از اسباط بن سالم روایت آورده که گفت : نزد امام صادق(علیه السلام) بودم مردى وارد شد، و عرضه داشت از معناى کلام خداى تعالى مى فرماید:
(یا ایها الّذین آمنوا لاتاءکلوا اموالکم بینکم بالباطل) مرا خبر بده ، حضرت فرمود: منظور خداى تعالى از این باطل قمار است ، و اما اینکه فرمود:(و لاتقتلوا انفسکم) منظورش این است که یک فرد مسلمان به تنهایى بر انبوه مشرکین حمله ببرد، و به سر زمین آنان درآید، و در نتیجه کشته شود.
مؤ لف قدس سره : این آیه شریفه در اکل به باطل عام است ، و همه معاملات باطل را شامل مى شود، و اگر در روایات بالا نامى از خصوص قمار برده شده ، به عنوان شمردن مصادیق این اکل است ، و همچنین تفسیر قتل نفس به یک تنه حمله کردن ، در حقیقت تعمیم آیه است نه تخصیص آن ، نمى خواهد بفرماید تنها این مورد منظور است ، بلکه مى خواهد بفرماید همه قتل نفس ها و خودکشى ها را شامل است ، حتى شامل این قسم حمله کردن بر دشمن نیز هست .
و در همان کتاب از اسحاق بن عبداللّه بن محمد بن على بن الحسین روایت آورده که گفت : حسن بن زید از پدرش از على بن ابیطالب(علیه السلام) روایت کرد فرمود: من از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) از مساءله جبیره پرسیدم ،(جبیره و باندى که روى دست یا پاى شکسته مى بندند) سؤ الم این بود صاحب این جبیره چگونه وضو بگیرد و اگر جنب شد چگونه غسل کند؟ فرمود: همین مقدار کافى است که دست خود را که به آب وضو و غسل تر شده بر روى جبیره بکشد،
هم در وضو و هم در جنابت ، عرضه داشتم . حال اگر این جریان در هواى سرد و یخبندان اتفاق بیفتد، و صاحب جبیره از ریختن آب بر بدن خود بترسد چطور؟ حضرت رسول(صلى اللّه علیه و آله) در پاسخ من این آیه را قرائت کردند:(و لاتقتلوا انفسکم ان اللّه کان بکم رحیما).
و در کتاب فقیه آمده : امام صادق(علیه السلام) فرمود: کسى که خود را عمدا به قتل رساند براى همیشه در آتش جهنم خواهد ماند، چون خداى تعالى فرموده :(و لاتقتلوا انفسکم ان اللّه کان بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا و کان ذلک على اللّه یسیرا).
مؤ لف قدس سره : روایات به طورى ملاحظه مى کنید معناى آیه را عمومیت مى دهد، بطورى که شامل به خطر انداختن خود نیز بشود، همچنان که ما نیز همین عمومیت را از آیه استفاده کردیم و غیر از آنچه از نظر شما گذشت روایاتى دیگر در معناى آن روایات هست ، که از نقل آن خوددارى شد.
و در الدرالمنثور است که ابن ماجه و ابن منذر از ابن سعید روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: بیع صحیح تنها آن بیع و خرید و فروشى است که با رضایت طرفین انجام گیرد.
و در همان کتاب است که ابن جریر از ابن عباس روایت کرده که گفت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) با شخصى معامله کرد آنگاه به طرف معامله فرمود: اختیار کن او نیز گفت اختیار کردم آنگاه فرمود: بیع چنین است .
منظور آن جناب این بوده که طرفین معامله مادام که در مجلس معامله هستند مى توانند و یا بگو اختیار دارند معامله را انفاذ کنند و یا فسخ کنند.
و در همان کتاب است که بخارى و ترمذى و نسایى از پسر عمر روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود:(البیعان بالخیار مالم یفترقا او یقول احدهما للاخر: اختر) یعنى خریدار و فروشنده مادام که از هم جدا نشده اند اختیار برهم زدن معامله را دارند، مگر آنکه در مجلس معامله یکى به دیگرى بگوید:
اختیار کن(یعنى اختیار برهم زدن گذراندن معامله را اعمال کن اگر مى خواهى برهم بزن که اگر برهم نزد و فسخ نکرد معامله لازم مى شود یعنى دیگر حق فسخ ندارد).
مؤ لف قدس سره : عبارت :(البیعان بالخیار مالم یفترقا)، از طریق شیعه نیز روایت شده ، و جمله آخر حدیث که فرمود:(او یقول احدهما للاخر اختر) توضیح در محقق شدن تراضى است .