background
فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَأَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ ۚ ذَٰلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا
پس چون عدّه آنان به سر رسيد، [يا] به شايستگى نگاهشان داريد، يا به شايستگى از آنان جدا شويد، و دو تن [مرد] عادل را از ميان خود گواه گيريد، و گواهى را براى خدا به پا داريد. اين است اندرزى كه به آن كس كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد، داده مى‌شود، و هر كس از خدا پروا كند، [خدا] براى او راه بيرون‌شدنى قرار مى‌دهد.
آیه 2 سوره الطَّلَاق

بیان آیات

ایـن سـوره مـشـتـمـل بـر بـیـان کـلیـاتـى از احـکـام طـلاق اسـت ، و بـه دنـبـال آن مـقـدارى انـدرز وتـهـدیـد و بـشارت ، و این سوره به شهادت سیاقش ‍ در مدینه نازل شده .

بیان آیات راجع به حکم طلاق ، عده ، رجوع و....

یا ایها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده ...

در آغاز سوره نخست خطاب را متوجه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)مى کند، چون او است که به سوى امت فرستاده شده و پیشواى امت است ، پس مى شود مطالب مربوط به هـمـه امـت را بـه شـخـص او خـطـاب کـرد، و ایـن گـونـه خـطـابـهـا در اسـتـعـمـال شـایـع اسـت ، خـطاب ى است مخصوص بزرگ قوم ، و مقدم بر همه آنان ، ولى مـنـظـور عـمـوم پـیـروان و زیـردسـتـان او اسـت ، پـس دیـگـر وجـه و دلیـلى نـدارد کـه مـثـل بـعـضـى از مـفـسـریـن بـگـویـیـم تـقـدیـر آیـه(یـا ایـهـا النـبـى قـل لامـتـک اذا طـلقـتم النساء) است ، یعنى اى پیامبر به امتت بگو که وقتى زنان را طلاق دادید چنین و چنان کنید.

و مـعـناى اینکه فرموده :(و چون زنان راطلاق دادید با عده طلاق دهید)این است که چون خـواسـتـیـد طـلاق بدهید و نزدیک شد کار را انجام دهید چنین و چنان کنید، چون معنا ندارد که بـعـد از طلاق دادن دوباره طلاق دهند، پس در حقیقت این تعبیر نظیر تعبیر در آیه زیر است که مى فرماید:(اذاقمتم الى الصلوه فاغسلوا)، یعنى چون خواستید به نماز بایستید چنین کنید.

و(عـده)عـبـارت از این است که زن در آن مدت از ازدواج جدید، خوددارى کند، تا آن مدت کـه شـرع مـعین کرده تمام شود، و مراد از(طلاق دادن براى عده)طلاق دادن براى زمان عده است ، به طورى که زمان عده را از روز وقوع طلاق حساب کنند، و این بدین صورت مى شـود کـه طـلاق در طـهـرى واقـع شـود کـه در آن طـهـر عـمـل جـنـسـى انجام نشده باشد، از آن تار یخ حساب عده را نگه مى دارد تا سه بار حیض دیدن و پاک شدن ، که بعد از آن مى تواند شوهر کند.

(و احـصـوا العـده) - یـعنى عدد حیض ها و پاک شدنها را که معیار عده است بشمارید و حسابش را داشته باشید.
و مـنـظور از این دستور نگه دارى زن است ، چون زن در این مدت حق نفقه و سکنى را دارد، و هـمـسرش باید مخارجش را بدهد، و نمى تواند از خانه بیرونش کند، البته حقى هم شوهر بـه او دارد، و آن ایـن اسـت کـه مـى تواند به طلاق خود رجوع نموده ، زندگى با او رااز سر گیرد.

(و اتـقـوا اللّه ربـکـم لا تـخـرجـوهـن مـن بـیـوتـهـن) - ظـاهـر سـیاق این است که جمله(بـیـرونشان نکنید)، بدل باشد(از جمله از خدا پروردگارتان بترسید) و خاصیت این بد ل آوردن تاءکید نهى در جمله(بیرونشان نکنید) است ، و منظور از(من بیوتهن -از خـانـه هـایـشـان)هـمـان خـانـه هـایـى اسـت کـه زنـان قـبـل از طـلاق در آن سـکـنـى داشـتـند، و به همین جهت فرموده:(خانه هایشان) با اینکه خانه مال شوهر است .

و جمله(و لا یخرجن) نهى از بیرون رفتن خود زنان از خانه است ، همچنان که جمله قبلى نهى شوهران بود از بیرون کردن آنان .

(الا ان یـاتـیـن بـفـاحـشـه مـبـیـنـه) - یـعـنـى مـگـر آنـکـه گـنـاهـى ظـاهـر و فـاش از قـبـیل زنا و یا ناسزا و یا اذیت اهل خانه مرتکب شوند، همچنان که در روایات وارده از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده که فاحشه عبارت از گناهان مذکور است .

(و تـلک حـدود اللّه و مـن یـتعد حدود اللّه فقد ظلم نفسه) -یعنى هر کس از احکامى که بـراى طلاق ذکر شده که حدود خدا است تجاوز کند، چنین و چنان مى شود، آرى تمامى احکام الهـى حـدود اعـمـال بـنـدگـان است ، و کسى که از آن احکام تجاوز کند در حقیقت از حدود خدا تـجـاوز کرده و آن را رعایت ننموده ، و کسى که چنین کند یعنى نافرمانى پروردگار خود کند، به خود ستم کرده است .

(لا تـدرى لعـل اللّه یـحـدث بـعـد ذلک امـرا) -یـعـنـى تو نمى دانى ، چه بسا خداى تعالى بعد از این امرى پدید آورد، یعنى امرى که وضع این زن و شوهر را عوض کند، و راى شـوهـر در طـلاق هـمـسـرش عـوض شـده ، بـه آشـتـى بـا وى مـتـمایل گردد، چون زمام دلها به دست خداست ، ممکن است محبت همسرش در دلش پیدا شود، و به زندگى قبلى خود برگردد.

فاذا بلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او فارق وهن بمعروف ... و الیوم الاخر

مراد از(بلوغ اجل زنان) این است که به آخر زمان عده نزدیک و مشرف شوند، نه اینکه به کلى عده شان سر آید، چون اگر عده سر بیاید دیگر جمله(فامسکوهن)معنا نخواهد داشـت ، زیـرا منظور از این جمله همان رجوع است که بعد از عده دیگر رجوعى نیست و منظور از جـمـله(فـارقوهن) این است که در این چند روزه آخر عده رجوع نکند، تا عده سر آید و جدایى به کلى حاصل گردد.

و مـراد از ایـنـکـه فـرمـود:(امساک و نگهدارى زن به طور معروف با شد)، این است که اگـر شوهر خواست برگردد، و از جدایى با زن صرفنظر کند، باید که از آن به بعد با او نیکوکارى نموده ، حقوقى را که خدا براى زن بر مرد واجب کرده رعایت نماید. و مراد از(مـفـارقـت بـه نـحـو معروف) هم این است که حقوق شرعیه زن را احترام بگذارد. پس تقدیر کلام چنین مى شود(فامسکوهن بمعروف من الشرع او فارقوهن بمعروف من الشرع).

(و اشـهـدوا ذوى عـدل مـنـکـم) - یـعـنـى دو نـفـر مـرد عـادل از خـودتـان شاهد بر طلاق بگیرید. و توضیح معناى عدالت در تفسیر سوره بقره گذشت .

(و اقیموا الشهاده لله) - توضیح جمله نیز در سوره بقره بیان شد.

(ذلکـم یـوعـظ بـه مـن کـان یـومـن باللّه و الیوم الاخر) - کلمه(ذلک) اشاره به مطالب قبل است ، مى فرماید:این امر به تقوا و پرهیز از خدا، و اقامه شهادت براى خدا، و ایـن نـهـى از تـعـدى درباره حدود الهى که گفتیم چنین و چنان است. ممکن هم هست بگوییم اشـاره اسـت بـه همه مطالب گذشته ، چه احکامى که بیان شد، و چه امر به تقوى و به اخلاص در شهادت و نهى از تعدى در حدود خدا، مى فرماید:همه اینها مطالبى است که مؤ مـنـیـن بـه وسـیـله آن هـا مـوعـظـه مـى شـونـد، بـه حـق رکـون نـمـوده از باطل دل کنده مى شوند، و این تعبیر در عین حال اشاره اى هم به این معنا دارد که اعراض از این احکام ، و یا تغییر دادن آن خارج شدن از ایمان است .

مـــعـــنـــاى جـــمـــلات آیـــه شـــریـــفـــه :(و مـــن یـــتـــق اللهیجعل له مخرجا....) با توجه به سیاق و موضوع آن

و من یتق اللّه یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب ... قدرا

مـى فـرمـایـد:(و مـن یـتـق اللّه)و هـر کـس از محرمات الهى به خاطر خدا و ترس از او بـپـرهـیـزد، و حـدود او را نـشـکـنـد، و حـرمـت شـرایـعـش را هـتـک نـنـمـوده ، بـه آن عـمل کند(یجعل له مخرجا) خداى تعالى برایش راه نجاتى از تنگناى مشکلات زندگى فراهم مى کند، چون شریعت او فطرى است ، و خداى تعالى بشر را به وسیله آن شرایع بـه چـیزى دعوت مى کند که فطرت خود او اقتضاى آن را دارد، و حاجت فطرتش را بر مى آورد، و سـعـادت دنـیـایـى و آخـرتـیـش را تـاءمـیـن مـى کـنـد، و از هـمـسـر و مـال و هـر چیز دیگرى که مایه خوشى زندگى او و پاکى حیاتش باشد، از راهى که خود او احتمالش را هم ندهد و توقعش را نداشته باشد روزى مى فرماید، پس این ترس را به خود راه ندهد که اگر از خدا بترسد و حدود او را محترم بشمارد و به این جهت از آن محرمات کـام نـگـیـرد، خـوشـى زندگیش تاءمین نشود، و به تنگى معیشت دچار گردد، نه ، اینطور نیست ، براى اینکه رزق از ناحیه خداى تعالى ضمانت شده و خدا قادر است که از عهده ضم انت خود بر آید.

(و مـن یـتـوکـل عـلى اللّه) -و کـسـى کـه بـر خـدا تـوکـل کـند، از نفس و هواهاى آن ، و فرمانهایى که مى دهد، خود را کنار بکشد و اراده خداى سـبـحـان را بـر اراده خود مقدم بدارد، و عملى را که خدا از او مى خواهد بر عملى که خودش دوسـت دارد تـرجـیـح بـدهـد، و بـه عـبـارتـى دیـگـر به دین خدا متدین شود و به احکام او عمل کند.

(فـهـو حـسـبـه) - چـنـین کسى خدا کافى و کفیل او خواهد بود، و آن وقت آنچه را که او آرزو کـنـد، خـداى تـعـالى هـم همان را برایش ‍ مى خواهد، البته آنچه را که او به مقتضاى فـطـرتـش مـایـه خـوشـى زنـدگـى و سـعادت خود تشخیص مى دهد، نه آنچه را که واهمه کاذبش ‍ سعادت و خوشى مى داند.

و اینکه فرمود: خدا کافى و کفیل او است ، علتش این که خداى تعالى آخرین سبب است ، که تمامى سبب ها بدو منتهى مى شود، در نتیجه وقتى او چیزى را اراده کند بجا مى آورد و بهخـواسـتـه خـود مـى رسـد، بـدون اراده اش دگرگونى پذیرد، او است که مى گوید:(ما یـبـدل القـول لدى)، و چـیـزى بـیـن او و خـواسـتـه اش حائل نمى گردد، چون او است که مى گوید:(و اللّه یحکم لا معقب لحکمه)، و اما سایر اسباب که انسان ها در رفع حوائج خود متوسل بدانها مى شوند، سببیت خود را از ناحیه خدا مـالکـنـد، و آن مـقدار را مالکند که او به آنها داده ،و هر صاحب قدرتى آن مقدار قدرت دارد کـه بـه آن داده ، در نـتـیـجـه در مـقـام فـعـل آن مـقـدار مـى تـوانـد عمل کند که او اجازه اش داده باشد.

پـس تـنها خدا براى هر کس که بر او توکل کند کافى است ، و هیچ سبب دیگر چنین نیست ،(ان اللّه بـالغ امـره) خدا به هر چه بخواهد مى رسد، او است که فرموده :(انما امره اذا اراد شـیـئا ان یـقـول له کـن فـیـکـون)، و نـیـز فـرمـوده:(قـد جـعـل اللّه لکـل شـى ء قـدرا)پـس هیچ چیز نیست مگر آنکه قدرى معین و حدى محدود دارد، و خـداى سـبـحـان مـوجـودى است که هیچ حدى او را تحدید نمى کند، و هیچ چیزى به او احاطه نمى یابد،و او خودش محیط به هر چیز است .

شرح مفاد آیه کریمه فوق

ایـن مـعـنـاى آیه بود، از نظر اینکه در بین آیات طلاق واقع شده و با مورد طلاق منطبق مى شود، و اما اگر از سیاق و مورد صرفنظر کنیم ، و اطلاق خود آیه را در نظر بگیریم ،

مـخـرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب)این مفاد را به دست مى دهد که هر کس از خدا بترسد و بـه حـقـیـقـت مـعـنـاى کـلمـه پـروا داشـتـه بـاشـد-کـه البـتـه چـنـیـن تـقـوایـى حـاصـل نـمـى شـود مـگـر بـا مـعرفت نسبت به خدا و اسما و صفات او-و سپس به خاطر رعـایـت جـانـب او از مـحـرمـات و تـرک واجـبـات-کـه لازمـه آن ایـن است که اراده نکند مگر فـعـل و تـرکى را که او اراده کرده باشد، و لازمه این هم آن است که اراده اش در اراده خداى تعالى مستهلک شده باشد - چنین کسى هیچ عملى انجام نمى دهد مگر از اراده اى از خدا.

لازمه این نیز آن است که خود را و متعلقات خود از مشخصات و افعالش را ملک خداى تعالى بداند، آن هم ملک طلق او، و او را مالک على الاطلاق خود بداند، مالکى که به هربخواهد مى تـوانـد در ملکش تصرف کند، و این ملکیت همان ولایت خدایى است که خدا با آن ولایت متولى امـر بـنده اش مى باشد، پس براى بنده از ملک حقیقىچیزى باقى نمى ماند مگر آنچه که خداى سبحان تملیکش کرده باشد، تازه همان را هم که او دارد باز به ملکیت خدا باقى است ، و ملک همه اش از خداى عزوجل است .

ایـنـجـاسـت کـه خـداى تـعـالى چـنـیـن بـنـده اى را بـه حـکـم(و یـجـعـل له مـخـرجا) از تنگناى و هم و زندان شرک نجات مى دهد، دیگر به اسباب ظاهرى دلبسته نیست و به حکم(و یرزقه من حیث لا یحتسب)از جایى که او احتمالش را هم ندهد رزق مـادى و مـعـنـویـشرا فـراهـم مـى کـنـد، امـا رزق مادیش را بدون پیش بینى خود او مى رسـانـد، بـراى ایـنـکـه او قـبـل از رسـیـدن بـه چـنـیـن تـوکـلى رزق خـود را حـاصـل دسـتـرنـج خـود و اثـر اسـبـاب ظـاهـرى مـى دانـسـت ، هـمـان اسـب ابـى کـه دل به آن بسته بود، و از آن اسباب هم که بسیار زیادند جز به اندکى اطلاع نداشت ، و مـثلش مثل کسى بود که در شبى بس ظلمانى نور بسیار ضعیفى پیش پایش را روشن کرده باشد، و از ماوراى آن فضاى اندک بى خبر باشد، و لیکن خداى سبحان از همه اسباب خبر دارد، و او است که اسباب و مسببات را پشت سر هم مى چیند، و هر طورى که بخواهد نظام مى بـخـشد، و به هر یک از آن اسباب بخواهد اجازه تاثیر مى دهد تاثیرى که خود بنده چنان تاثیرى براى آن سراغ نداشته .

و امـا رزق مـعـنـویـش را - که رزق حقیقى هم همانست ، چون مایه حیات جان انسانى است ، و رزقى است فنا ناپذیر - بدون پیش بینى خود او مى رساند، دلیلش این است که انسان نه از چنین رزقى آگهى دارد و نه مى داند که از چه راهى به وى مى رسد.

توکل واقعى بر خداوند تنها نصیب صالحین از امت اسلام مى شود

و کـوتـاه سـخـن ایـنـکـه : خـداى سـبـحـان کـه ولى و عـهـده دار سـرپـرسـتـى بـنـده مـتـوکـل خـویـش اسـت ، او را از پـرتگاه هلاکت بیرون مى کشد، و از طریقى که خود او پیش بینى آن را نمى کند، روزى مى دهد،

و چـنـیـن بـنـده اى بـه خـاطـر ایـنـکـه بـر خـداى تـعـالى تـوکـل کـرده ، و هـمـه امـور خـود را بـه او واگـذار نـمـوده ، هـیـچ چـیـز از کـمـال و از نـعـمت هایى را که قدرت به دست آوردن آن را در خود مى بیند از دست نمى دهد، خلاصه آنچه را که امیدوار بود به وسیله سعى و کوشش خود به دست آورد همان را خداى تـعـالى بـرایـش فـراهـم مـى کـنـد، بـراى ایـنـکـه او بـه وى تـوکـل کـرد، و کـسى که بر خدا توکل کند، خدا همه کاره او مى شود، و هیچ سبب از اسباب ظاهرى اینطور نیست ، براى اینکه هر سببى را که در نظر بگیرى یکبار کارگر مى افتد بار دیگر نمى افتد، ولى خداى تعالى این طور نیست ،(ان اللّه بالغ امره)، چون خدا بـه کـار خـود مـى رسـد و تـمـامـى امـور در حـیـطـه قـدرت خـداى تـعـالى اسـت(قـد جعل اللّه لکل شى ء قدرا) و وقتى حدود و اندازه هر موجودى را خداى تعالى معین مى کند، بنده متوکل هم یکى از موجودات است ، او نیز از تحت قدرت خدا خارج نیست ، پس اندازه ها و حدود او نیز به دست خدا است .

و چـنـیـن مـقامى تنها نصیب صالحین از اولیاى این امت مى شود، و اما افراد پایین تر افراد مـتـوسـط از اهـل تـقـوى کـه درجـات پـایـیـن تـرى از حـیـث مـعـرفـت و عـمـل دارنـد، از مـوهـبـت ولایـت خـدایـى هـم آن مـقـدارى بـرخـوردارنـد کـه با اخلاص ایمان و اعـمـال صـالحـشـان مطابقت دارد، و چنان نیست که هیچ بهره اى از این موهبت نداشته باشند، چگونه محروم باشند با اینکه خداى فرموده :(و اللّه ولى المؤ منین) و جاى دیگر به طور مطلق فرموده :(و اللّه ولى المتقین).

آرى هـمـیـن کـه به دین حق متدین هستند، و این سنت حیات را پذیرفته ، ورود و خروجشان در امـور نـاشـى از اراده خـداى تـعـالى اسـت ، خـود تـقـوى اللّه و توکل بر او است ، براى اینکه این گونه افراد مؤ من و متقى اراده خداى تعالى را در جاى اراده خـودشـان قـرار داده انـد، در نـتـیـجه به همان مقدار از سعادت زندگى برخوردار مى شـونـد، و خداى تعالى برایشان از هر ناملایمى مخرجى قرار مى دهد، و از جایى که خود آنان به فکرشان نرسد روزیشان مى دهد، و پروردگارشان کافىایشان است ، و او به کـار خـود مـى رسـد و اراده خود را به کرسى مى نشاند، و چگونه چنین نباشد با اینکه او است که براى هر چیزى قدر و مقدارى معین کرده است .

و این مؤ منین از محرومیت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند که شرک در ایمان و عملشان رخنه کرده باشد،

و رخـنـه هـم مـى کند، چون همانطور که در بالا گفتیم غیر از صالحان از اولیاى خدا، آنها کـه از رتـبـه پـایـیـن ترند از شرک خالى نیستند، همچنان که فرمود:(و ما یومن اکثرهم بـاللّه الا و هم مشرکون) و از سوى دیگر به طور مطلق فرموده :(ان اللّه لا یغفر ان یشرک به).
و نـیـز فـرمـوده :(و انـى لغـفـار لمـن تـاب و امـن و عمل صالحا)، یعنى هر کسى که از شرک توبه کند، و باز به طور مطلق فرموده :(و استغفروا اللّه ان اللّه غفور رحیم).
پـس مـؤ مـن بـه هیچ درجه از درجات ولایت الله بالا نمى رود مگر با توبه از شرک خفى که هر مرحله از آن پایین تر از درجه ولایت آن مرحله است .
آیـه مـورد بـحـث از آیـات بـرجـسـتـه قـرآن اسـت ، و مـفسرین درباره جمله جمله آن سخنانى پراکنده دارند، که از نقلش صرفنظر مى کنیم .

مدت عده طلاق

و اللائى یئسن من المحیض من نسائکم ان ارتبتم فعدتهن ثلثه اشهر...

کلمه(ارتیاب) که مصدر فعل(ارتبتم) است به معناى شک و تردید، و در خصوص آیه منظور شک در یائسه شدن است ، چون ممکن است زنى حیض نبیند، ولى شک داشته باشد که حیض ندیدنش به خاطر کبر سن است ، یا به خاطر عارضه اى مزاجى است . پس معناى آیه این است که آن زنانى که از حیض یائسه مى شوند، اگر در علت یائسه شدنشان شک داشتید که آیا به خاطر رسیدن به حد یائسگى است ، یا به خاطر عارضه مزاجى است در صورتى که طلاقشان دادید باید سه ماه عده نگه بدارند.

(و اللائى لم یـحـضن) - این جمله عطف است بر جمله(و اللائى یئسن ...)، و معنایش این است که زنانى که در سن حیض ‍ دیدن حیض ندیدند نیز عده طلاقشان سه ماه است .

(و اولات الاحمال اجلهن ان یضعن حملهن) - یعنى منتهاى زمان عده زنانى که آبستن هستند و طلاق گرفته اند، روزى است که وضع حمل کرده باشند.

(و مـن یـتـق اللّه یـجعل له من امره یسرا) - یعنى کسى که از خدا بترسد، خداى تعالى برایش آسانى قرار مى دهد،

یـعـنى شداید و مشقت هایى را که برایش پیش مى آید آسان مى سازد. و بعضى گفته اند: معنایش این است که امور دنیا و آخرت را برایش آسان نموده ، یا فرجى دنیایى برایش مى فرستد، و یا عوضى آخرتى به او مى دهد.

ذلک امر اللّه انزله الیکم ...

یـعـنـى آنـچـه خـداى تـعـالى در آیـات قـبـلى بـیـان کرد احکامى است که او به سوى شما نـازل کـرد، و در ایـنـکـه فـرمـود:(و مـن یـتـق اللّه یـکـفر عنه سیئاته و یعظم له اجرا)دلالتـى هـسـت بـر ایـنـکـه پـیـروى اوامـر خـدا خود مرحله اى است از تقوى ، مانند اجتناب از مـحـرمـات کـه آن هـم مـرحله اى دیگر از تقوى است ، و شاید این دلالت براى آن باشد که امـتـثـال اوامـر هـم مـلازم بـا اجـتـنـاب از حـرام اسـت ، و آن حـرام عـبـارت اسـت از تـرک امتثال.

و مـعناى(تکفیر سیئات) پوشاندن آن به وسیله مغفرت است ، و مراد از سیئات گناهان صـغیره است ، در نتیجه تقوى تنها براى گناهان کبیره باقى مى ماند، و مجموع جمله(و مـن یـتـق اللّه یکفر عنه سیئاته و یعظم له اجرا) در معناى آیه شریفه زیر مى باشد که فرموده :(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما)، و از این دو آیه شریفه بر مى آید که مراد معصوم(علیه السلام) هم که در تعریف تقوى فرمود:(عبارت است از ورع از محارم خدا) همان گناهان کبیره است .

و نـیـز بـر مـى آیـد کـه مـخـالفـت بـا احـکـامـى کـه خـداى تـعـالى دربـاره طـلاق و عـده نـازل فـرمـوده از گـنـاهـان کـبـیـره اسـت چـون تـقـوایـى کـه در آیـه شـریـفـه ذکـر شـده مـشـتـمـل بـر مـسـائل مـذکـور نـیـز مـى شـود، و مـمـکـن نـیـسـت کـه مـسـائل خـود آیـه را شـامـل نـگـردد، پـس مـخـالفـت مـذکـور جـزو سـیـئات قـابـل تـکـفـیـر نـیـسـت ، و گـرنـه نـظـم و مـعـنـاى آیـه مختل مى شود.

اسکنوهن من حیث سکنتم من وجدکم ...

راغـب در مفردات مى گوید: کلمه(من وجدکم) به معناى تمکن و مقدار توانگریتان است ، چـون غنى را(وجدان) و(جده) مى خوانند، و بعضى قرائت کلمه(وجد) را هم به فتحه واو حکایت کرده اند هم به ضمه و هم به کسره .

ضمیر(هن) به مطلقات ، یعنى زنان طلاقى بر مى گردد، و این معنا را سیاق تاءیید مى کند.

و مـعـنـاى آیـه ایـن کـه زنـانى را که طلاق داده اید باید در همان مسکن که خودتان ساکنید سکنى بدهید، البته هر کس به مقدار وجدش ، آن کس که توانگر است به قدر توانگریش ، و آنکه فقیر است باز به مقدار توانائیش .

(و لا تضاروهن لتضیقوا علیهن) - یعنى حق ندارید ضررى متوجه آنان کنید تا ماندن در آن سکنى برایشان دشوار شود، و از نظر لباس و نفقه در مضیقه شان قرار دهید.

تکلیف بچه شیرخوار زن مطلقه

(و ان کـن اولات حـمـل فـانفقوا علیهن حتى یضعن حملهن) - معناى این قسمت از آیه روشن اسـت ، مـى فـرمـایـد: اگر زنان طلاقى حامله باشند، باید نفقه آنان را بدهید تا فرزند خود را بزایند.
(فـان ارضـعـن لکـم فـاتـوهن اجورهن) - یعنى اگر حاضر شدند نوزاد خود را شیر دهـنـد، بـر شـمـا اسـت کـه اجـرت شـیر دادنشان را بدهید، چون اجرت رضاعت در حقیقت نفقه فرزند است ، که به گردن پدر است .

(و اتـمـروا بـیـنـکـم بـمـعـروف) -(ائتـمـار) کـه فـعـل(ائتـمـروا)از آن مـشـتـق اسـت ، وقـتـى در مـورد چـیـزى اسـتـعـمـال مى شود، معناى مشورت کردن درباره آن چیز را مى دهد، به طورى که طرفهاى مـشـورت بـه یکدیگر امر کنند، و در آیه مورد بحث که ائتمار به صیغه امر آمده و فرموده(ائتـمـار بـکـنید)، خطابش به زن و مرد است ، مى فرماید:درباره فرزند خود مشورت کـنـیـد تا به نحوى پسندیده و عادى به توافق برسید، به طورى که هیچ یک از شما و فـرزنـدتـان مـتـضـرر نـشـویـد، نـه مـرد بـا دادناجـرت زیـادتـر از حـد مـعـمـول مـتـضـرر شـود، و نـه زن بـا کـمـتـر گـرفـتـن ، و نـه فـرزنـد بـا کـمـتـر از دو سـال شـیر خوردن متضرر گردد، و همچنین ضررهاى دیگرى که ممکن است پیش آید به هیچ یک از شما متوجه نشود.

(و ان تعاسرتم فسترضع له اخرى) -هر چند معناى تحت اللفظى این جمله این است کـه اگـر یـکـى از شـمـا خـواسـت بـه طـرف دیگر ضرر برساند، و اختلافتان برطرف نگردید، به زودى زنى دیگر غیر ازمادر طفل او را شیر خواهد داد، ولى منظور این است که باید به زودى وقبل از آنکه کودک گرسنه شود، زنى دیگر آن کودک را شیر دهد.

لینفق ذو سعه من سعته

بـاید صاحب سعه از سعه خود انفاق کند. و انفاق از سعه به معناى توسعه دادن در انفاق است ، و امر در این جمله متوجه توانگران است ، مى فرماید مردان توانگر وقتى همسر بچه دار خـود را طـلاق مـى دهـنـد، بـایـد در ایـام عـده و ایام شیرخوارى کودکشان ، به زندگى مطلقه و کودک خود توسعه دهند.

(و مـن قـدر عـلیـه رزقـه فـلیـنـفـق مما اتیه اللّه) -(قدر رزق) به معناى تنگى روزى اسـت ، و کـلمه(ایتاء) به معناى عطا کردن است ، مى فرماید:و کسى که فقیر و در تـنـگـنـاى مـعـیـشـت اسـت ، و نـمـى تواند به زندگى همسر طلاقى و کودک شیرخوارش تـوسـعـه دهـد، هر قدر که مى تواند از مالى که خداى تعالى به او عطا کرده به ایشان انفاق کند.

(لا یـکـلف اللّه نـفـسا الا ما اتیها) -یعنى خداى تعالى هیچ کسى را تکلیف ما لا یطاق نـمـى کـنـد، هر کسى را به قدر توانائیش تکلیف مى فرماید، در مساءله مورد بحث هم به مـرد تهى دست تکلیف توسعه نکرده است ، بنابراین ، جمله مورد بحث مى خواهد حرج را از تکالیف الهى که یکى از آنها انفاق همسر مطلقه است نفى کند.

(سـیـجعل اللّه بعد عسر یسرا) - در این جمله به اشخاص تهى دست تسلیت و دلدارى داده ، مـژده مـى دهد که به زودى خداى عزوجل بعد از تنگدستى و سختى ، گشایش و رفاه مى دهد.

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل آیات طلاق ، راجع به احکام طلاق ، عده ، رجوع و....)
در الدر المـنـثـور اسـت کـه : ابـن مـردویه از ابى سعید خدرى روایت کرده که گفت : سوره نـسـاء کـوتـاه ، هـفـت سـال بـعـد از سـوره نـسـائى کـه جـنـب سـوره بـقـره اسـت نازل گردید.

مؤ لف : منظور از سوره نساء کوتاه ، همین سوره طلاق است .

و در هـمـان کـتـاب آمـده کـه مالک ، شافعى ، عبد الرزاق ،(در کتاب المصنف)، احمد، عبد بن حـمـیـد، بخارى ، مسلم ، ابو داوود، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه ، ابن جریر، ابن منذر، ابو یعلى ، ابن مردویه ، و بیهقى ،(در کتاب سنن خود) همگى از پسر عمر روایت کرده اند که خـود او گـفـت :هـمـسـر خـود را در حـال حـیـض طـلاق دادم ، و جـریـان را بـراى رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) گـفـتم ، حضرت در خشم شد و فرمود:باید بـرگـردى و او را نـگـه بـدارى تـا از حـیض پاک شود، و دوباره حیض ببیند و باز پاک شـود، آن وقـت اگـر خـواسـتـى طـلاقـش دهـى ، یـعـنـى در حال طهارتش و قبل از آنکه با او عمل زناشویى انجام دهى طلاق بدهى ، این است آن عده اى کـه خـداى تـعـالى دربـاره اش فـرمـود:(فـطـلقـوهـن لعـدتـهـن)، آن گـاه رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) آیه را اینطور خواند که :(یا ایها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن فى قبل عدتهن .

مؤ لف : اینکه آیه را(فى قبل عدتهن نقل کرده)، قرائت خود ابن عمر است ، و در قرآن کریم(لعدتهن) آمده .

و در هـمـان کـتـاب آمـده کـه ابـن مـنـذر، از ابـن سـیـریـن نقل کرده که درباره جمله(لعل اللّه یحدث بعد ذلک امرا) گفته : این جمله درباره حفصه دخـتـر عـمر نازل شد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)او را یکبار طلاق داد، و آیـه شـریـفـه(یـا ایـهـا النـبـى اذا طـلقـتـم النـسـاء...یـحـدث بـعـد ذلک امـرا)نـازل شـد، و بـه رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دستور داد که به طلاق خود رجوع کند.

و در کـافى به سند خود از زراره از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هر طـلاقـى کـه بر طبق سنت و یا بر عده نباشد اعتبار ندارد. زراره اضافه کرده که به امام باقر عرض کردم(طلاق سنت) و(طلاق عده) را برایم تفسیر کن ، فرمود:اما طلاق سـنـت ایـن اسـت که مردى که مى خواهد همسرش را طلاق دهد، او را زیر نظر بگیرد تا حیض شـود، و سپس از حیض پاک گردد، آنگاه بدون اینکه با او جماع کرده باشد یک بار طلاق دهـد، و دو نـفر را هم بر طلاق دادن خود شاهد بگیرد، و سپس زیر نظرش داشته باشد تا دو بـار خـون حـیـض بـبیند و پاک شود، که اگر براىبار سوم خون ببیند، عده اش تمام شـده ، و رابـطـه زوجـیـت بـیـن آن دو بـه کلى قطع گردیده ، به طورى که اگر بخواهد دوبـاره بـا او ازدواج کـنـد، مـثـل سایرمردان اجنبى خواستگارى است از خواستگاران ، اگر خـواسـت مـى تـواند با او ازدواج کند، و اگر نخواست نمى کند، و در آن مدت که او را زیر نـظـر داشـت تـا ازعـده در آیـد، نـفـقه و سکنایش را باید بدهد، و نیز در آن مدت اگر مرد بـمـیـرد، زن(مـطـلقـه در عده اش) از او ارث مى برد، و اگر زن بمیرد، مرد از او ارث مى بـرد، ولى بـعد از تمام شدن عده نه دیگر نفقه اى هست ، و نه ارثى . سپس فرمود: و اما طلاق عده که خداى تعالى درباره اش فرمود:(فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده)، چنین است که اگر مردى از شما خواست همسرش را طلاق عده دهد، باید او را زیر نظر بگیرد تا حـیـض شود، و سپس از حیض در آید، آنگاه یکبار طلاقش دهد، بدون اینکه بعد از پاک شدن با او جماع کرده باشد، و دو نفر شاهد عادل هم گواه بر طلاق بگیرد، و اگر خواست همان روز یـا بـعـد از چـنـد روز البـته قبل از آنکه همسرشحیض ببیند، به او رجوع کند، و بر رجـوع خـود شـاهـد هـم بـگیرد، و با او جماع کند، و نزد خود نگه بدارد، تا حیض ببیند، و بعد از حیض دیدن و از حیض خارج شدن ،

یـکـبـار دیـگـر طلاقش دهد، بدون اینکه با او جماع کرده باشد، و شاهد هم بر طلاق دادنش بـگـیـرد، و بـاز هر وقت خواست البته تا قبل از حیض دیدن به او رجوعکند، و بر رجوع خـود شـاهـد هم بگیرد، و بعد از رجوع با او جماع کند، و نزد خود نگهدارى کند، تا براى بـار سـوم حـیـض بـبـیـنـد، و چـون از حـیـض خـارج شـد، قـبـل از آنـکه با او جماع کرده باشد طلاقش دهد، و بر طلاق دادنش گواه هم بگیرد، در این صـورت دیـگـر رابـطـه زنـاشـویـى بـین او و همسرش به کلى قطع شده، و دیگر نمى تـوانـد در عـده به او رجوع کند،(و یا در خارج عده او را عقد کند)، مگر بعد از آنکه آن زن با مردى دیگر ازدواج بکند، اگر او طلاقش داد آن وقت مى تواند دوباره عقدش کند.

زراره مـى گـویـد: شـخصى پرسید: اگر زن از کسانى باشد که هیچ خون نمى بیند چه باید کرد؟ فرمود مثل چنین زنى را باید به طلاق سنت طلاق داد.

و صاحب قرب الاسناد به سند خود از صفوان روایت کرده که گفت : من شنیدم از امام صادق(عـلیـه السـلام)کـه مـردى بـه خـدمـتش آمد، و این مساءله را پرسید که من همسرم را در یک مـجـلس سه بار طلاق دادم ، فرمود اعتبار ندارد، آنگاه فرمود مگر کتاب خدا را نمى خوانى که مى فرماید(یا ایها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن و احصوا العده و اتقوا اللّه ربکم لا تخرجوهن من بیوتهن و لا یخرجن الا ان یاتین بفاحشه مبینه).

آنـگـاه فـرمـود: آیـا نـمـى بـیـنـى کـه مـى فـرمـایـد:(لعـل اللّه یـحـدث بـعـد ذلک امرا) و سپس فرمود: هر چیزى که مخالف کتاب خدا و سنت باشد، باید به کتاب خدا و سنت برگردانده شود.

و در تـفسیر قمى در معناى جمله(لا تخرجوهن من بیوتهن و لا یخرجن الا ان یاتین بفاحشه مبینه)، فرموده : این عمل براى مرد حلال نیست ، که زنش را بعد از آنکه طلاق داد -و در مـدتـى کـه مـى تـوانـد بـه او رجـوع کـند- از خانه خود خارج سازد، و بر خود زن نیز حلال نیست که از خانه شوهرش بیرون رود، مگر آنکه زن گناهى آشکار مرتکب شود که در آن صورت مرد مى تواند او را بیرون کند.

و کلمه(فاحشه) به معناى آن است که زن نامبرده یا زناکار باشد و یا از خانه شوهر سـرقـت کـنـد، و یـکـى هـم از مـصـادیـق فاحشه سلیطه شدن بر شوهر است ، که اگر زن طلاقى یکى از این اعمال را مرتکب شود،

مرد مى تواند او را از خانه خود خارج سازد.

و در کافى به سند خود از وهب بن حفص ، از یکى از دو امام صادق و باقر(علیهماالسلام) روایـت آورده کـه دربـاره زن طلاقى که در عده است فرموده :عده اش را در خانه اش نگه مـى دارد، و در آن ایـام زیـنـت خـود را بـراى شـوهـرش ظـاهـر مـى سـازد،(لعـل اللّه یـحـدث بـعـد ذلک امـرا)تـا شـایـد خـداى تـعـالى دوبـاره مـحـبـت وى را در دل شوهرش بیفکند، و نفرت و کینه او را از دل شوهرش بیرون سازد.

مـؤ لف : در ایـن مـعـانـى و مـعـانـى جـمـله جـمـله دو آیـه مـورد بـحث روایات دیگرى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است .
چـــنـــد روایـــت دربـــاره تـــقـــوى ، تـــوکـــل و کـــفـــایـــت خـــداونـــد، درذیل آیه شریفه :(و من یتق الله یجعل له مخرجا...)

و بـاز در آن کـتـاب بـه سـنـد خود از معاویه بن وهب ، از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده کـه فـرمود: کسى که خداى تعالى سه به او داده باشد، از سه چیز دیگرش دریغ نمى دارد: کسى که توفیق دعایش داده باشند از اجابت دعایش دریغ نمى دارند، و کسى که تـوفـیـق شکرش دادند از زیادتر کردن نعمتش دریغ نمى دارند، و کسى که نعمت توکلش دادند از موهبت کفایتش مضایقه نمى کنند.

آنـگـاه فـرمـود: آیـا کـتـاب خـداى را خـوانـده اى کـه مـى فـرمـایـد:(و مـن یـتـوکـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه - کـسـى کـه بـر خـدا توکل کند) او وى را کافى خواهد بود،(لئن شکرتم لازیدنکم - به طور قطع اگر شکرگزارى کنید نعمتتان را زیاد مى کنم)،(و ادعونى استجب لکم - بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را).
و نـیـز در هـمـان کـتـاب بـه سـنـد خود از محمد بن مسلم روایت آورده که گفت : از امام صادق(عـلیـه السـلام) از کـلام خـداى عـزوجـل پـرسـیـدم کـه مـى فـرمـایـد:(و مـن یـتـق اللّه یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب)، فرمود: یعنى در دنیایش به او این چنین رزق مى دهد.

و در الدر المـنـثور است که : عبد بن حمید و ابن جریر و ابن ابى حاتم ، از سالم بن ابى الجعد، روایت کرده اند که گفت : این آیه ، یعنى آیه(و من یتق اللّه ...)درباره مردى از قـبـیـله اشـجع نازل شد که دچار فقر و بلایى شده بود، دشمن پسرش را اسیر گرفته بـود، نـزد رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) شد، حضرت فرمود:(اتق اللّه و اصبر - از خدا بترس و صبر کن) و پس از چندى پسرش ‍ که اسیر شده بود برگشت ،

خداى تعالى آزادش کرد، به خانواده اش ملحق شد، در بین راه به چند راس بز دست یافته بـود، آنـهـا را هـم آورده بـود، و جـریـان را بـه حـضـور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) عرضه داشت ، در همین بین خداى تعالى این آیه را نازل کرد، حضرت فرمود: آن برها مال خودت باشد.
و بـاز در هـمان کتاب است که ابو یعلى و ابو نعیم و دیلمى ، از طریق عطاء بن یسار، از ابـن عـبـاس روایـت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در تفسیر آیه(و من یتق اللّه یجعل له مخرجا) فرمود: یعنى از شبهه هاى دنیا و از سکرات مرگ و از شدائد روز قیامت برایش مخرجى قرار مى دهد.

و نـیـز در همان کتاب است که حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته)، و ابن مردویه و بیهقى ، از ابـوذر روایـت کـرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آیه(و من یتق اللّه یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب)را تلاوت کرد، و آن قدر تکرار کرد تـا چـرتـش گـرفـت ، و آنـگـاه فـرمود: اى ابوذر اگر تمامى مردم به این آیه تمسک مى کردند، خدا همه شان را کفایت مى کرد.

و نـیـز در همان کتاب آمده که ابن ابى حاتم و طبرانى و خطیب ، از عمران بن حصین ، روایت کـرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود:کسى که امید خود را از خلق برید، و همه امیدش را به خدا بست ، خدا هر مونه از مونه هایش را کفایت مى کند، و از جـایـى کـه خـود او احـتـمـالش را هـم نـدهـد روزى مى دهد، و کسى که همه امیدش به دنیا باشد، خدا او را به همان دنیا واگذار مى نماید.

و نـیـز آمـده کـه:ابـن ابـى حـاتـم ، از ابـن عـبـاس ، و او بـدون واسـطـه از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) روایت کرده که فرمود: هر کس ‍دوست مى دارد نـیـرومـنـدتـریـن مـردم بـاشـد، بـر خـدا تـوکـل کـنـد، و هـر کـس مـیـل دارد بـى نـیـازتـریـن مردم باشد، باید به آنچه در دست خدا دارد، اعتمادش بیشتر از آنـچـه در دسـت خـود دارد بـوده بـاشـد، و کـسـى کـه میل دارد محترم ترین مردم باشد از خدا بترسد.

مـؤ لف : در سـابـق در ذیـل بـحـث پـیـرامـون همین آیات مورد بحث معنایى براى این گونه روایات کردیم .

چند روایت دیگر درباره طلاق زنان عده ، نفقه آنها و...

و در کـافى به سند خود از حلبى ، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: عده زنى که حیض نمى بیند، و مستحاضه اى که خونش قطع نمى شود، سه ماه است ، و عده زنى که حیض مى بیند، ولى حیضش منظم نیست ، سه نوبت حیض دیدن و پاک شدن است .

حـلبـى مـى گـویـد: از آن جناب معناى جمله(ان ارتبتم) را پرسیدم ، و عرضه داشتم : مـنـظـور از ایـن شـک و ریـبـه چـیـسـت ؟ فـرمـود: حـیـضـى کـه بـیـشـتـر از یـک مـاه طول بکشد ریبه است ، و صاحبش باید سه ماه عده نگه دارد، نه اینکه معیار را حیض دیدن قرار دهد(تا آخر حدیث).

و نـیـز در همان کتاب به سند خود از محمد بن قیس از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: عده زن حامله اى که مطلقه شده وضع حملش است ، و بر همسر او است که در این مدت نفقه او را به طور معروف و معمول بدهد تا فرزندش را بزاید.

و نـیـز در آن کـتـاب به سند خود از ابى الصباح کنانى از ابى عبداللاهّمام صادق(علیه السـلام)روایـت کـرده کـه گـفـت:هر گاه مردى همسرش را که آبستن است طلاق دهد، باید نفقه او را بپردازد، تا فرزند به دنیا آید، همین که فرزندش را زائید مزد شیر دادنش را مـى دهـد، و نـبـایـد بـه او ضـرر بـزنـد، مـگر آنکه زن شیردهى پیدا شود که مزد کمترى بـگیرد، اگر مادر طفل حاضر شد به آن مزد کمتر فرزندش را شیر دهد البته او مقدم بر بـیـگانه است ، چون مادر کودک است ، لذا تا روزى که بچه از شیر گرفته مى شود مزد مى گیرد و شیر مى دهد.

و صـاحـب کـتـاب فـقـیـه بـه سـنـد خـود از ربـعـى بـن عـبـداللّه و فـضـیـل بن یسار، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر جمله(و من قدر علیه رزقه فلینفق مما اتیه اللّه) فرمود: اگر به مقدارى که از گرسنگى نمیرد به او داد، و جامه اش را هم تاءمین کرد، که هیچ ، و گرنه باید(حاکم شرع) بین شوهر و زن طلاقى اش جدایى بیندازد.

مؤ لف : این روایت را صاحب کافى هم به سند خود از ابى بصیر از آن جناب روایت کرده .

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و اولات الاحمال اجلهن ان یضعن حملهن)، آمده که : زن حامله اگـر مـطلقه شد، سرآمد عده اش ‍ همان وقتى است که بزاید، و آنچه در شکم دارد بگذارد، حـتـى اگـر بین طلاق و زائیدنش یک روز فاصله شود، پس بعد از زائیدن و پاک شدن مى تواند شوهر کند،
و هـمـچ نـیـن بـه عـکـس ، اگـر بـیـن طـلاق و زائیـدن نـه مـاه طـول بـکـشـد، عـده اش نـه مـاه اسـت ، و نـمـى تـوانـد شـوهـر کـنـد، مـگـر بـعـد از وضـع حمل .

و در کـافـى بـه سـنـد خود از عبد الرحمان بن حجاج از ابى الحسن(علیه السلام)روایت کـرده کـه گـفـت:مـن از آن جـنـاب از زن آبـستنى سوال کردم که شوهرش طلاقش داده ، و او بـچـه اش را سـقـط کـرده ، آیـا عـده اش بـا سـقط جنین تمام شده یا نه ؟ و اگر سقط به صورت مضغه باشد چطور؟ فرمود: هر چه را که انداخته باشد، در صورتى که مشخص بـاشـد کـه همان حمل است که انداخته ، چه تمام باشد و چه ناقص ، عده طلاقش همان سقط است ، و در عده طلاق لازم نیست خلقت بچه اى که مى آورد تمام شده باشد.

و در الدر المـنـثـور اسـت که ابن منذر از مغیره روایت کرده که گفت من به شعبى گفتم نمى تـوانـم گـفتار على بن ابى طالب را بپذیرم ، که گفته است: عده زن شوهر مرده آخر دو اجـل اسـت .شـعـبـى گـفـت:اتـفاقا نه تنها باید آن را بپذیرى ، بلکه مانند روشن ترین مـطـالبى که پذیرفته اى ، باید بپذیرى ، براى اینکه همین على بن ابى طالب بارها فـرمـود:آیـه شـریـفـه(و اولات الاحـمـال اجـلهن ان یضعن ح ملهن ، تنها مربوط به زنان مطلقه است .

و نـیـز در الدر المنثور است که عبد الرزاق ، از عبید اللّه بن عبداللّه بن عتبه ، روایت کرده که گفت: ابو عمرو بن حفص ابن مغیره با على بن ابى طالب به سفر یمن رفت ، از یمن نـامـه اى به همسرش فاطمه دختر قیس نوشت ، که من تو را طلاق داده ام(و این سومین بار بـود کـه او را طـلاق داد) و بـه هـشـام و عباس بن ابى ربیعه نوشت که نفقه او را بدهند، فاطمه آن نفقه را اندک شمرد و اعتراض کرد، نام بردگان به او گفتند:به خدا سوگند تـو اصـلا نـفـقـه نـدارى مـگـر ایـن کـه حـامـله بـاشـى ، کـه نـیـسـتـى ، فـاطـمـه نـزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) رفت ، و مساءله خود را با آن جناب در میان نهاد، رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: تو نفقه نمى برى . از آن جناب اجازه خواست تا از منزل شوهرش منتقل شود، و حضرت اجازه اش داد.

مـروان نـزد فـاطـمه فرستاد، و جریان او را پرسش نمود، فاطمه جریان را براى مروان شرح داد، مروان گفت:من تاکنون چنین چیزى نشنیده ام ، مگر از یک زن ، و ما با این حرفها حـاضـرنـیـسـتیم ناموس خود را رها کنیم ، این مطلبى است که هیچ یک از مردم حاضر به آن نیستند، و خلاصه تو باید همچنان در خانه شوهرت بمانى ، فاطمه گفت : حاکم بین من و شـمـا کـتاب خداست ، و خداى تعالى فرموده :(و لا یخرجن الا ان یاتین بفاحشه مبینه)، تـا رسـیـد بـه ایـنـجـا کـه مـى فـرمـایـد:(لا تـدرى لعـل اللّه یـحـدث بـعد ذلک امرا)، آنگاه فاطمه گفت : این حکم براى زنانى است که ممکن اسـت شـوهرانشان در ایام عده پشیمان شده ، دوباره به زنان خود برگشته ، بخواهند با آنان زندگى کنند، و این بار سوم است که همسر من مرا طلاق داده ، دیگر منتظرى چه حادثه اى حـادث شـود چـطـور وقـتـى سـخن از نفقه مى شود مى گویید: چون حامله نیست نفقه نمى بـرد، و وقتى سخن از آزادى مى شود مى گویید: نه باید در خانه حبس باشد، براى چه حبسش مى کنید.

حکم خدا این است که وقتى کسى بخواهد همسر خود را طلاق دهد، او را زیر نظر بگیرد، تا حـیـض شود، و از حیض پاک گردد، آنگاه یک بار طلاق دهد، در صورتى که حیض مى بیند سه بار باید حیض ببیند، و اگر حیض نمى بیند عده اش سه ماه است ، و اگر حامله باشد عده اش وضع حمل او است ، و اگر شوهر در ایام عده خواست رجوع کند مى تواند رجوع کند، و دو شـاهـد هـم بـر رجـوع خـود بـگـیرد، همچنان که خداى تعالى فرمود:(و اشهدوا ذوى عدل منکم)، و این دو شاهد را هم در هنگام طلاق دادن بگیرد، و هم هنگام رجوع کردن .

حال اگر در ایام عده رجوع کرد که همسر او است ، و شوهرش دو بار دیگر مى تواند او را طلاق دهد، و اگر رجوع نکرد، تا عده اش ‍ سر آمد، دیگر نمى تواند رجوع کند، بلکه با هـمـان یـک طـلاق رابـطـه اش بـه کلى قطع شده ، و زن اختیار خود را دارد که با چه کسى ازدواج بکند، با شوهر سابقش و یا با غیر او.