background
اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
خدا[ست كه‌] جز او معبودى نيست، و مؤمنان بايد تنها بر خدا اعتماد كنند.
آیه 13 سوره التَّغَابُن

بیان آیات

در ایـن آیـات به بیان غرض سوره شروع نموده است ، چون آیاتى که گذشت گفتیم همه جـنـبه مقدمه و زمینه چینى را دارد، و غرض ‍ سوره وادارى مردم به انفاق در راه خدا، و صبر در برابر مصائبى است که در خلال مجاهدات در راه او مى بینند.
و در مـیـان هـمه این اغراض اول مساءله مصیبت ها، و صبر در برابر آنها را ذکر فرموده تا ذهن شنونده براى تاثر از سفارشات بعدى به انفاق آماده تر و صافتر گردد، و دیگر عذرى باقى نماند.

مـا اصـاب مـن مـصـیـبـه الا بـاذن الله و مـن یـومـن بـاللّه یـهـد قـلبـه و اللّه بکل شى ء علیم

کـلمـه(مـصـیـبـت)بـه مـعـناى صفت و حالتى است در انسان که در اثر برخورد به هر حـادثـه بـه او دسـت مـى دهـد، چـیـزى کـه هـسـت بـیـشـتـر در مـورد حـوادث نـاگـوار اسـتـعـمـال مـى شـود، حـوادثى که با خود ضرر مى آورد و کلمه(اذن) به معناى اعلام رخـصـت و عدم مانع است ، و همواره ملازم با آگهى اذن دهنده نسبت به عملى است که اجازه آن را صادر مى کند، وبعضى این کلمه را به معناى علم گرفته اند صحیح نیست .

پس از آنچه گفته شد چند نکته روشن گردید:

مـــقـــصـــود از اذن کــه فـرمود هیچ مصیبتى نمى رسد مگر به اذن اذن تکوینى است نه اذنلفظى و نه اذن تشریعى

نکته اول اینکه : اذن در آیه اذن لفظى نیست ، بلکه اذن تکوینى است ، که عبارت است از بـکار انداختن اسباب ، و یا به عبارت دیگر برداشتن موانعى که سر راه سببى از اسباب است ، چون اگر آن مانع را بر ندارد سبب نمى تواند اقتضاى خود را در مسبب بکار گیرد، مـثـلا آتـش ، اقـتضاى حرارت و سوزاندن را دارد، و مى تواند مثلا پنبه را بسوزاند، ولى به شرطى که رطوبت بین آن و بین پن به فاصله نباشد، پس برطرف کردن رطوبت از بـین پنبه و آتش با علم به اینکه رطوبت مانع است و برطرف کردنش باعث سوختن پنبه است ، اذنى است در عمل کردن آتش در پنبه و به کرسى نشاندن اقتضایى که در ذات خود دارد، یعنى سوزاندن .

و در عـرف عـام مـعمول بود که کلمه(اذن) را مختص به مواردى مى دانستند که ماذون له(کـسـى کـه دیـگـرى بـه او اذن داده) از عقلا باشد. چون عامه ، معناى اعلام را در مفهوم اذن شـرط مـى دانستند، مثلا مى گفتند:(من به فلانى اذن دادم که چنین و چنان کند) و هرگز نـمى گفتند: من به آتش اذن دادم که پنبه را بسوزاند)، چون فکر مى کردند آتش شعور نـدارد، و نـمـى شود چیزى را به آن اعلام نمود، و نیز نمى گفتند:(من به اسب اجازه دادم بدود).

ولى قـرآن کـریم در این موارد نیز استعمال کرده ، در مورد عقلا فرموده :(و ما ارسلنا من رسـول الا لیـطـاع بـاذن اللّه)، و در مـورد غـیـر عـقـلا فرموده:(و البلد الطیب یخرج نـباته باذن ربه) و بعید نیست این تعمیم براساس باشد که قرآن کریم علم و ادراک را مـخـتـص ‍ذوى العـقـول نـمـى دانـد، بـلکـه چـنـیـن افاده مى کند که علم و ادراک در تمامى مـوجـودات جـریـان دارد، هـمـچنان که در تفسیر آیه شریفه(قالوا انطقنا اللّه الذى انطق کل شى ء) گفته شد.

و بـه هر حال عمل از هیچ عامل و اثر از هیچ موثرى بدون اذن خداى سبحان تمام نمى شود، پـس هـر سـببى را که فرض کنى موانعى دارد که نمى گذارد در مسبب خود اثرکند، و اذن خداى تعالى به عمل کردن آن همین است که آن موانع را بردارد، و هر سببى را فرض کنى کـه در سـبـبـیت تمام باشد، یعنى هیچ مانعى جلوگیر عملش نباشد، باز عملکردش به اذن خـدا است و اذن خدا در آن این است که مانعى بر سر راهش نگذاشته باشد، پس تاثیر چنین سـبـبـى هـم مـلازم بـا اذن خدا است ، در نتیجه هیچ سببى بدون اذن او در مسبب خود اثر نمى گذارد.

نکته دوم اینکه : مصائب عبارت است از حوادثى که آدمى با آن مواجه بشود، و در آدمى آثار سـوء و نـاخـوشـایندى بجاى گذارد، و اینکه گونه حوادث مانند حوادث خوب به اذن خدا مى رسد، براى اینکه اذن خداى تعالى تمامى موثرها را فرا گرفته ، هر اثرى به اذن او از موثرش صادر مى شود.

نکته سوم اینکه : این اذن ، اذن تشریعى و لفظى یعنى حکم به جواز نیست ، بلکه اذنى اسـت تـکـوینى ، پس اصابه مصیبت همواره با اذن خدا واقع مى شود، هر چند که این مصیبت ظلمى باشد که از ظالمى به مظلومى برسد، و هر چند که ظلم از نظر تشریع ممنوع است ، و شـرع بـه آن اذن نـداده اسـت.و بـه هـمـیـن جـهـت اسـت کـه بـعـضـى از مصائب را نباید تـحـمـل کـرد، و صـبـر در بـرابـر آنها جائز نیست ، بلکه واجب است آدمى در برابرش تا بتواند مقاومت کند، مثل ظلمهایى که به عرض و ناموس آدمى و یا جان آدمى متوجه مى شود.

و از ایـن جا روشن مى شود که آن مصائب که قرآن مردم را به صبر در برابرش خوانده ، مـصـائبـى نـیـسـت کـه دسـتـور مـقـاومـت در بـرابـرشرا داده و از تـحـمـل آن نـهـى فـرمـوده ، بـلکـه مصائبى است که خود انسان در آن اختیارى ندارد، نظیر مصائب عمومى عالمى ، از قبیل مرگ و میرها و بیماریها، و اما مصائبى که اختیار انسان ها در آن مـدخـلیت دارد، از قبیل ظلمهایى که به نحوى با اختیار سر و کار دارد، در صورتى که به عرض و ناموس و جان آدمى متوجه شود، باید به مقدار توانایى در دفع آن کوشید.

مـــفـــاد جـــمـله :(و مـن یؤ من بالله یهد قلبه) و رابطه بین اعتقاد به عمومیت علم و مشیتخدا با سکون و آرامش قلبى

(و من یومن بالله یهد قلبه) - از ظاهر سیاق بر مى آید که جمله ما اصاب من مصیبه الا باذن اللّه مى خواهد بفرماید:خداى تعالى به حوادثى که براى انسان ناخوش آیند و مـکـروه است ، هم علم دارد و هم مشیت ، پس هیچ یک از این حوادث به آدمى نمى رسد، مگر بعد از عـلم خـدا ومـشـیـت او، پـس هـیـچ سـبـبـى از اسـبـاب طـبـیـعـى عـالمـى مـسـتـقـل در تـاثـیـر نـیـسـت ، چون هر سببى که فرض کنى جزو نظام خلقت است که غیر از خـالقش ربى ندارد، و هیچ حادثه و واقعه اى رخ نمى دهد مگر به علم و مشیت ربش ، آنچه او بخواهد برسد ممکن نیست نرسد، و آنچه او نخواهد برسد ممکن نیست برسد.

و ایـن حـقـیـقـتـى اسـت که قرآن کریم آن را به لسانى دیگر بیان نموده و فرموده :(ما اصـاب مـن مـصـیـبـه فـى الارض و لا فـى انـفـسـکـم الا فـى کـتـاب مـن قبل ان نبراها ان ذلک على اللّه یسیر).

پـس خـداى سبحان که رب العالمین است لازمه ربوبیت عامه اش این است که او به تنهایى مـالک هـر چـیـز بـاشـد، و مـالک حـقـیـقـى دیگرى غیر او نباشد، و نظام جارى در عالم هستى مـجـمـوعـى از انـحاى تصرفات او در خلقش مى باشد، پس هیچ متحرکى و هیچ چیز ساکنى بـدون اذن او حـرکـت و سـکـون نـدارد، و هـیـچ صـاحـب فـعـلى و هـیـچ قابل فعلى جز با سابقه علم و مشیت او فاعلیت و قابلیت ندارد، و علم و مشیت او خطاء نمى کند، و قضایش ردخور ندارد.

پـس اعـتـقـاد بـه ایـنـکـه خـداى تـعـالى اللّه یـگـانـه اسـت ، اعـتـقـادات مـذکـور را بـه دنـبـال دارد، و انـسان را به آن حقایق رهنمون شده ، قلب را آرامش مى بخشد، به طورى که دیـگـر دچـار اضـطـراب نـمـى شـود، چـون مـى دانـد اسـبـاب ظـاهـرى مـسـتـقـل در پـدید آوردن آن حوادث نیستند، زمام همه آنها به دست خداى حکیم است ، که بدون مصلحت هیچ حادثه ناگوارى پدید نمى آورد، و همین است معناى جمله(و من یومن باللّه یهد قلبه).

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: معناى آن این است که هر کس به توحید خدا ایمان آورد و در بـرابـر دسـتـوراتش صبر کند، خداى تعالى قلبش را به گفتن(انا لله و انا الیه راجـعـون) هـدایت مى کند. ولى این وجه درست نیست ، براى اینکه صبر را در معناى ایمان اخذ کرده .
بـعـضـى دیـگر گفته اند: معنایش این است که هر کس به خدا ایمان آورد، خدا قلبش را به سـوى آنـچـه که باید بکند هدایت مى کند، در نتیجه در موارد ابتلا به گرفتاریها صبر مـى کـنـد، و در مـوارد عطایا شکر مى کند، و اگر ستمى به او برود طرف را مى بخشد. و این وجه قریب به همان معنایى است که ما براى جمله کردیم .
(و اللّه بـکـل شـى ء عـلیـم) - جمله تاءکید استثناى گذشته است ، ممکن هم هست اشاره بـاشـد بـه آنـچـه آیه سوره حدید افاده مى کرد، و مى فرمود:(ما اصاب من مصیبه فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها).

و اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول فان تولیتم فانما على رسولنا البلاغ المبین

از ظـاهـر ایـنـکـه کـلمـه(اطـیـعـوا) را دو بـار آورد، و نـفـرمـود:(اطـیـعـوا اللّه و الرسـول)، بـر مـى آیـد کـه مـنـظـور از اطـاعـت خـدا بـا اطـاعـت رسـول دو چـیـز اسـت ، و بـا هم اختلاف دارند، و از این مى فهمیم که مراد(از اطاعت خدا) منقاد شدن براى او است ،
در آنـچـه از شـرایع دین که تشریع کرده ، و پذیرفتن آن بدون چون و چرا است ، و مراد(از اطـاعت رسول) انقیاد و امتثال دستوراتى است که او به حسب ولایتى که بر امت دارد مى دهد، ولایتى که خدا به او داده است .
و کـلمـه(تـولى) در جمله(فان تولیتم فانما على رسولنا البلاغ المبین)، به معناى اعراض ، و کلمه(بلاغ) به معناى تبلیغ است .

اطاعت رسول(ص) اطاعت خدا و نافرمانیش نافرمانى او است

و مـعـنـاى جـمـله این است: که اگر شما از اطاعت خدا در آنچه از دین تشریع کرده ، و یا از اطاعت رسول بدان جهت که ولى امر شما است در آنچه به شما دستور مى دهد اعراض کنید، رسـول مـا نمى تواند شما را مجبور بر اطاعت کند، براى اینکه او ماءمور به رفتار نشده بلکه تنها ماءمور شده که رسالت خدا را به شما برساند، که رسانید.

از اینجا روشن مى شود که آنچه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)زاید بر احکام و شـرایـع قـرآن دسـتور داده ، چه اوامرش و چه نواهیش ، رسالت خداى تعالى است ، و در حقیقت اوامر و نواهى خدا را رسانده ، و اطاعت مردم در آن اوامر و نواهى نیز مانند اطاعت اوامر و نواهى قرآن اطاعت خدا است ، همچنان که اطلاق آیه زیر نیز براین معنا دلالت مى کند، چون مى فرماید:(و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه)، و ظاهرش این است که اطاعت رسـول در آنچه امر و یا نهى مى کند، به طور مطلق لازم است ، چون آن جناب در آن اوامر و نواهى ماذون به اذن خدا، و اذن خدا در اطاعت رسول مستلزم علم و مشیت خدا به اطاعت اوست ، و وقـتـى اطـاعـت اوامـر و نـواهى او را اراده کرده باشد، قهرا خود آن اوامر و نواهى را هم اراده کـرده اسـت ، پـس مـعـلوم مـى شـود امـر و نهى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از مصادیق امر و نهى خود خدا است ، هر چند که در مورد غیر احکام و شرایعى باشد که خود خدا جعل کرده است .

و بـه خـاطـر هـمـیـن کـه گـفتیم برگشت اطاعت رسول به اطاعت خداى تعالى است ، در آیه شـریـفـه از غـیبت به خطاب التفات شده با اینکه قبلا خدا را غایب فرض کرده ، فرموده بـود:(خـدا را اطـاعـت کـنـیـد)دنـبـالش خـدا را مـتـکـلم بـه حـسـاب آورده ، مـى فـرمـایـد:(رسـول مـا)، تـا بـفـهـمـانـد گـفـتـه هـا و دسـتـورات رسـول هـم دسـتورات ما است ، و مع ذلک در ضمن سخن تهدیدى هم کرده باشد، و به طور اشاره فهمانده باشد که نافرمانى او نافرمانى ما است .

بـیـان ایـنـکـه اطـاعـت یـک نـحـوه عـبـودیـت اسـت و فقط باید از خدا و فرستاده اش اطاعت شود

اللّه لا اله الا هو و على اللّه فلیتوکل المومنون

ایـن آیـه در مـقـام بـیـان عـلت وجـوب اطـاعـت خـداسـت ، و عـلت ایـنـکـه چـرا اطـاعـت رسـول از مـصـادیـق اطـاعت خداست.توضیح اینکه اطاعت که عبارت است از گردن نهادن در بـرابـر اوامـر و نـواهى مولى ، خود یکى از شؤ ون عبودیت و بردگى براى مولى است ، زیـرا اگـر مـولى بـردهاى را مـالک مـى شـود، هـیـچ مـنظورى ندارد جز اینکه مالک اراده و عـمـل بـرده باشد، به طورى که برده اش اراده نکند مگر آنچه را که مولى اراده مى کند و هـیـچ عـمـلى را انـجـام ندهد مگر آنچه را که مولایش از او بخواهد انجام دهد، پس طاعت مولى نـحـوه اى از عـبـودیـت عـبـد است ، همچنان که در آیه زیر هم بداناشاره نموده مى فرماید:(الم اعـهـد الیـکـم یـا بنى ادم ان لا تعبد وا الشیطان) با اینکه هیچ کس شیطان را به عنوان خدایى نپرستیده ، پس منظور از پرستش شیطان همان اطاعت کردن اوست .

پـس مـعـلوم شـد اطاعت کردن یک مطیع از مطاع خود عبادت آن مطاع است ، و چون به جز خداى عـزوجـل مـعبودى نیست ، پسطاعتى جزبراى خدا، و یا هر کسى که خدا اطاعتش را واجب کرده بـاشـد صـحـیـح نـیـست. در نتیجه معناى آیه مورد بحث چنین مى شود: خداى سبحان را اطاعت کنید، زیرا به جز معبود کسى نباید اطاعت شود، و معبود به حق هم به جز خدا کسى نیست ، پس بر شما واجب است که او را عبادت کنید، و با اطاعت غیر او آن غیر را که یا شیطان است یـا هـواى نـفـس شریک خدا نسازید. و به این بیان روشن شد که چگونه جمله مورد بحث در مقام تعلیل است .

بـا آنـچـه که تا اینجا گفتیم وجه و نکته اینکه چرا نفرمود:(لا رب غیره)، و خصوص الوهیت را انتخاب نمود نیز روشن مى شود.

ایمان به خدا و اطاعت او یک نوع توکل بر او است

(و على اللّه فلیتوکل المومنون) - این جمله معناى جمله قبلى را که مى فرمود:(اللّه لا اله الا هـو)تـاءکـیـد مـى کـنـد.تـوضـیـح ایـنـکـه تـوکـیـل کـه بـا تـوکـل از یک ماده مشتقند، به معناى آن است که انسان شخص غیر خودش را قـائم مـقـام خـود کـنـد تـا او امـور انـسـان رااداره نـمـایـد، و لازمـه ایـن وکـیـل گـیـرى ایـن اسـت کـه اراده وکـیـل قـائم مـقـام اراده مـوکـل ، و فعل او فعل این باشد، و این به وجهى با معناى اطاعت منطبق است ، چون مطیع هم اراده و عـمـل خـودرا تـابـع اراده و عـمـل مـطـاع مى داند، و اراده مطاع قائم مقام اراده مطیع ، و عمل مطیع متعلق اراده مطاع مى شود،

گـویـى عـمـل از خـود مـطـاع صـادر شـده ، و بـنـابـر ایـن ، اطـاعـت بـه وجـهـى بـه توکیل برگشت مى کند، و توکیل به وجهى اطاعت است .
پـس اطـاعـت بـنـده از پـروردگار خود این که اراده خود راتابع اراده پروردگارش کند، و عـمـلى هـم کـه مـى کـنـد همین جنبه را داشته باشد. و به عبارتى دیگر بنده اراده خود را و آنـچـه را کـه مـتـعـلق اراده او اسـت هـمـه را فـداى اراده و عمل پروردگارش نموده ، و چنین ایثارى در راه او بکند.

پـس اطـاعـت خـداى تعالى در آنچه براى بندگانش تشریع کرده ، و در متعلقات آن ، خود نوعى از توکل بر خدا است ، و چون اطاعت خدا براى هر خداشناس و مؤ من به خدا واجب است ، پـس تـوکـل بـر او نـیـز بـر مـؤ مـنـیـن لازم اسـت ، و مـؤ مـنـیـن هـم بـایـد بـر او تـوکـل کـنـنـد و هـم اطاعتش را گردن نهند، و اما کسىکه او را نمى شناسد، و به او ایمان ندارد، اطاعت هم ندارد.

پـس از آنـچـه گـذشـت روشـن شـد کـه ایـمـان و عـمـل صـالح نـوعـى از توکل بر خدا است .
مـــقـــصـــود از ایـــنـــکـه خـطـاب بـه مـؤ مـنـین فرمود: برخى از همسران و فرزندانتان دشمنشمایند، از آنان برحذر باشید و....

یا ایها الذین امنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم ...

کلمه(من) در جمله(من ازواجکم) تبعیضى است ، و معناى(بعضى از همسران شما) را مـى دهـد، و سـیاق خطاب به تعبیر(یا ایها الذین امنوا)و نیز وابسته کردن دشمنى همسران را به مؤ منین مجموعا علت حکم را مى رساند و مى فهماند که بعضى از همسران مؤ مـنـیـن کـه بـا آنـان دشمنى مى ورزند بدان علت مى ورزند که شوهرانشان ایمان دارند، و عداوت به خاطر ایمان جز نمى تواند علت داشته باشد که این زنان بى ایمان مى خواهند شـوهـران خـود را از اصـل ایـمـان، و یـا از اعـمـال صـالحـه اى که مقتضاى ایمان است ، از قـبـیـل انـفاق در راه خدا و هجرت از دار الکفر، برگردانند و منصرف کنند، و شوهران زیر بـار نـمـىرونـد، قـهـرا زنـان بـا آنـان دشمنى مى کنند، و یا مى خواهند کفر و معصیت هاى بـزرگ از قـبـیـل بـخـل و خـوددارى از انـفـاق در راه خـدا را بـر آنـان تحمیل کنند، چون دوست مى دارند شوهران بجاى علاقه مندى به راه خدا و پیشرفت دین خدا و مـواسـات بـا بـنـدگـان خـدا، بـه اولاد و هـمسران خود علاقه مند باشند،و براى تاءمین آسایش آنان به دزدى و غصب مال مردم دست بزنند.

پس خداى سبحان بعضى از فرزندان و همسران را دشمن مؤ منین شمرده ، البته دشمن ایمان ایـشـان ، و از ایـن جـهـت کـه دشـمن ایمان ایشانند شوهران و پدران را وادار مى کنند دست از ایـمـان بـه خدا بردارند، و پاره اى اعمال صالحه را انجام ندهند، و یا بعضى از گناهان کـبـیره و مهلکه را مرتکب شوند، و چه بسا مؤ منیندر بعضى از خواسته هاى زن و فرزند به خاطر محبتى که به آنان دارند اطاعتشان بکنند،

و لذا در آیـه شریفه مى فرماید: از این گونه زنان و فرزندان حذر کنید، و رضاى آنها را مقدم بر رضاى خدا نگیرید.

(و ان تـعـفـوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحیم) - راغب در مفردات مى گوید کلمه(عفو) به معناى قصد براى گرفتن چیزى است ، مثلا وقتى گفته مى شود:(عفاه)، و یـا اعـتـفـاه ، مـعنایش این است که:قصد فلان چیز را کرد، در حالى که آنچه را نزد خـود داشـت ، بـه دسـت گـرفـتـه بـود-تـا آنـجـا کـه مى گوید- و چون گفته شود:(عـفـوت عـنـه)مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه مـن گـنـاه او را زایل کردم و از او چشم پوشیدم. آنگاه مى گوید: و کلمه(صفح) به معناى ترک ملامت اسـت ، و فـرقش با عفو است که از عفو بلیغ ‌تر است ، و به همین جهت خداى تعالى در یک جـمـله هـر دو را ذکـر کرده و فرموده:(فاعفوا و اصفحوا حتى یاتى اللّه بامره)، چون گاهى مى شود که انسان عفو مى کند، ولى صفح نمى کند. و سپس گفته : و کلمه(مغفرت) کـه از ماده(غفر) است ، به معناى آن است که جامه اى در تن کسى بپوشانى که تن او را از آلودگى نگه بدارد، و از همین باب است که مى بینى یکى به دیگرى مى گوید(اغـفـر ثـوبـک فـى الوعـاء)یـعـنـى جـامـه ات را در خـم رنگ بینداز و آن را رنگ کن تا چـرکتاب شود، و دیرتر چرک را نشان دهد و غفران و مغفرت از ناحیه خداى تعالى به این اسـت کـه بـنده را از اینکه عذاب به او برسد حفظ فرماید و در قرآن فرموده :(غفرانک ربنا)، و(مغفره من ربکم)، و(و من یغفر الذنوب الا اللّه).

پس سه جمله(تعفوا)، و(تصفحوا) و(تغفروا) مى خواهند مؤ منین را تشویق کنند بـه ایـنکه اگر زن و فرزندانشان آثار دشمنى مذکور را از خود بروز دادند، صرفنظر کنند، و در عین حال بر حذر باشند که فریب آنان را نخورند.

(فـان اللّه غـفـور رحـیـم) - اگـر منظور از مغفرت و رحمت مغفرت و رحمت خاصه الهى بـاشد آن مغفرت و رحمتى که تنها به مؤ منین مى رسد به همانهایى که در آیه مورد بحث مـخاطب به خطابهاى(تعفوا) و(تصفحوا) و(تغفروا) هستند و معنا این باشد که اگر شما مؤ منین از خطا و دشمنى زنان و فرزندان خود چشم پوشى کنید، خداى تعالى هم با شما به مغفرت و رحمت خود معامله مى کند، در این صورت جمله مورد بحث وعده جمیلى به مـؤ مـنـیـن است در برابر رفتار صالحى که کرده اند، همچنان که در آیه زیر همین وعده را به مؤ منین صاحب عفو و صفح داده مى فرماید:

(و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبون ان یغفر اللّه لکم).

و اگـر مـنـظـور مغفرت و رحمت عام الهى باشد، بدون اینکه مقید به مورد خطاب باشد، در ایـن صـورت دیگر جمله مورد بحث وعده نخواهد بود، بلکه مى خواهد بفرماید: اگر مؤ منین چـنین کنند خود را به صفات خدا متصف و به اخلاق خدایى متخلق کرده اند، چون خدا هم غفور و رحیم است .

انما اموالکم و اولادکم فتنه و اللّه عنده اجر عظیم

کـلمـه(فـتـنـه)بـه مـعـناى گرفتاریهایى است که جنبه آزمایش دارد، و آزمایش بودن امـوال و فرزندان به خاطر این است که این دو نعمت دنیوى از زینت هاى جذاب زندگى دنیا است، نفس آدمى به سوى آن دو آن چنان جذب مى شود که از نظر اهمیت همپایه آخرت و اطاعت پـروردگارش قرار داده ، رسما در سر دو راهى قرار مى گیرد، و بلکه جانب آن دو را مى چـربـانـد، و از آخـرت غـافـل مـى شـود، هـمـچـنـان کـه در جـاى دیـگـر فـرمـود:(المال و البنون زینه الحیوه الدنیا).

و تـعـبـیـر آیـه مـورد بـحـث کـنـایـه از نـهـى اسـت ، مـى خـواهـد از غـفـلت از خـدا به وسیله مـال و اولاد نـهـى کـنـد، و بـفـرمـایـد: بـا شـیـفـتـگـى در بـرابـر مال و اولاد جانب خدا را رها نکنید، با اینکه نزد او اجرى عظیم هست .
مـــعـــنــاى ایـنـکـه فرمود:(فاتقوا الله ما استطعتم) و جمع آن با آیه(اتقوا الله حقتقاته)

فاتقوا اللّه ما استطعتم ...

یـعـنـى بـه مـقـدار استطاعتى که دارید از خدا پروا کنید-چون سیاق جمله سیاق دعوت و تـشـویـق بـه اطـاعت خدا و انفاق و مجاهده در راه او است- و جمله مورد بحث به خاطر حرف(فـاء) تفریع شده بر جمله(انما اموالکم ...) در نتیجه معناى آن چنین مى شود که :بـه مـقدار استطاعتتان از خدا بترسید و از ذره اى از آن مقدار را از تقوا و ترس خدا کوتاه نـیـایید. در نتیجه آیه شریفه همان مطلبى را مى رساند که آیه شریفه(اتقوا اللّه حق تقاته)در مقام افاده آن است نه اینکه بخواهد بفرماید هر چه توانستید رعایت تقوى را بـکـنـیـد و هـر مـقـدار که نتوانستید تقوى را رها کنید چون خداى تعالى به حکم آیه(و لا تـحـملنا ما لا طاقه لنابه) به بیش از مقدار طاقت از از ما نخواسته آرى هر چند این معنا در جاى خود صحیح است ،

لیکن آیه مورد بحث ناظر به آن نیست .

از آنچه گذشت دو نکته روشن گردید.

نـکـتـه اول اینکه : میان آیه(فاتقوا اللّه ما استطعتم و آیه اتقوا الله حق تقاته)هیچ منافاتى نیست ، و اختلافى که بین آن دو هست چیزى نظیر اختلاف به مقدار و کیفیت است ، در جـمـله اولى دسـتـور مـى دهـد تـقـواى شما همه مواردى را که درسعه و قدرت شما است فرا بـگـیـرد، و در دومـى دستور مى دهد تقواى شما در همه موارد متصف به حقیقت باشد، تقواى صورى و ظاهرى نباشد، اولى راجع به کمیت و مقدار تقوا است ، دومى مربوط به کیفیت آن است .

نکته دوم اینکه : سخن بعضى از مفسرین که گفته اند: جمله(فاتقوا اللّه ما استطعتم) ناسخ جمله(اتقوا اللّه حق تقاته) است ، سخن درستى نیست ، و فسادش روشن گردید.

(و اسـمـعـوا و اطـیـعـوا و انـفـقـوا خـیرا لانفسکم) - قسمت از آیه جمله(فاتقوا اللّه ما اسـتـطـعـتـم) را تـاءکـیـد مـى کـنـد، و کـلمـه(سـمـع) مـعـنـاى اسـتـجـابـت و قـبـول پـیشنهاد و دعوت است ، که مربوط به مقام التزام قلبى است ، به خلاف طاعت که انقیاد در مقام عمل است ،

معناى جمله :(وانفقوا خیرا لانفسکم) و وجه منصوب بودن کلمه(خیرا)

و کـلمـه(انـفـاق)بـه مـعـنـاى بـذل مـال در راه خـدا اسـت(نـه هـر بـذلى دیـگر)، و کلمه(خیرا) اگر منصوب آمده به گفته صـاحب کشاف به خاطر عاملى است که حذف شده ، و تقدیر آن و(انفقوا) و(امنوا خیرا لانفس کم - انفاق کنید و ایمان آورید به چیزى که براى خودتان خیر است) مى باشد. احتمال هم دارد کلمه(انفقوا) در عین دلالت بر انفاق ، متضمن معناى قدموا و یا نظیر آن هم بـاشـد، و معنا چنین باشد(و انفقوا خیرا لانفسکم -انفاق کنید و با انفاق خیرى را براى خـود از پـیـش بـفرستید) که در عبارت داخل گیومه کلمه(انفاق) متضمن معناى از پیش بفرستید شده ، شما مى توانید چیز دیگرى را فرض کنید که مقام آیه بر آن دلالت کند.

و اگـر فـرمـود:(لانـفـسکم) و نفرمود:(لکم)، براى این بود که مؤ منین را بیشتر خـوشـدل سـازد، و بـفـهـمـانـد اگـر انـفـاق کـنـیـد خـیـرش مـال شـمـا اسـت ، و بـه جـز خـود شـمـا کـسـى از آن بـهـره مند نمى شود، چون انفاق دست و دل شما را باز مى کند، و در هنگام رفع نیازه اى جامعه خود دست و دلتان نمى لرزد.
(و مـن یـوق شـح نـفسه فاولئک هم المفلحون) - تفسیر این جمله در تفسیر سوره حشر گذشت .

ان تقرض وا اللّه قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفر لکم و اللّه شکور حلیم

مـنـظـور از(اقـراض خـداى تـعـالى) انـفـاق در راه خـدا اسـت ، و اگـر ایـن عـمـل را قرض دادن به خدا، و آن مال انقاق شده را قرض حسن خوانده ، به این منظور بوده که مسلمین را به انفاق ترغیب کرده باشد.
جمله(یضاعفه لکم و یغفر لکم) اشاره است به حسن جزایى که خداى تعالى در دنیا و آخـرت بـه انـفـاق گران مى دهد، و اسمهاى(شکور)،(حلیم)،(عالم غیب و شهادت)،(عـزیـز) و(حـکـیـم) پـنـج نـام از اسـماى حسناى الهى هستند، که شرحش و وجه مناسبتش با سمع و طاعت و انفاق که در آیه بدان سفارش شده است روشن است .

بحث روایتى

روایـــتـــى دربـــاره دشـــمـــن بـــودن بـــعـــضـــى از هــمـسـران و فـرزنـدان مـؤ مـنـیـن ونزول آیه :(ان من ازواجکم و اولاد کم عدوا لکم ....)

در تـفـسـیـر قـمـى در روایـت ابـى الجـارود از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که در ذیـل آیـه(ان مـن ازواجـکـم و اولادکـم عـدوا لکـم فـاحذروهم) فرموده :این آیه راجع به مـسـلمـانـانى است که وقتى مى خواستند از وطن کافرنشین خود به دار هجرت مهاجرت کنند، زن و فرزندشان دست به دامنشان انداخته ، از رفتن بازشان مى داشتند، و مى گفتند:تو را بـه خـدا سـوگـند مى دهیم که از ما دست بر مدار که بعد از رفتنت از بین خواهیم رفت ، بعضى از مسلمانان تسلیم خواسته زن و فرزند خود مى شدند، و در دار الکفر مى ماندند، و آیـه شـریـفـه آنـان را از چـنـیـن زن و فرزندانى بر حذر داشته ، از اطاعت آنان نهى مى فـرمـاید، بعضى دیگر از مسلمانان تسلیم نمى شدند، و راه خدا را پیش گرفته از زن و فـرزنـد دست بر مى داشتند، و مى گفتند: به خدا سوگند اگر شما با من هجرت نکنید، و خداى تعالى روزى بین من و شما در دار الهجره جمع کرد، دیگر کارى به کارتان نخواهم داشت ، و تا ابد سودى به شما نخواهم رساند.

ولى خـداى تـعـالى دستور داد بعد از آنکه در دار هجرت به زن و فرزند خود رسیدند از سوگند خود صرفنظر نموده ، به بهترین وجهى با آنان برخورد نمایند، و صله رحم را رعایت کنند.

(و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحیم .

مؤ لف : این معنا در الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان کتب حدیث از ابن عباس روایت شده .

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه ابـن مـردویـه از عباده بن صامت و عبداللّه بن ابى اوفى ، از رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نقل کرده اند که در تفسیر جمله(انما اموا لکم و اولادکـم) فـرمـوده انـد: بـراى هر امتى ، فتنه اى است ، و فتنه امت من که به وسیله آن آزمایش ‍ مى شوند مال است .
مـؤ لف : نـظـیـر ایـن روایـت را نـیـز از ابـن مـردویـه از کـعـب بـن عـیـاض از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نقل کرده .

اشـــکـــال وارد بـــر چـــنـد روایت حاکى از اینکه پیامبر(ص) راجع به حب خود حسنین را آیه(انما اموالکم و اولادکم فتنه) را قرائت نموده است

و باز در همان کتاب است که ابن ابى شیبه ، احمد، ابو داوود، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه ، حـاکـم و ابـن مـردویـه ، هـمـگـى از بـریـد روایـت کـرده انـد کـهگـفـت : رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)مشغول خطابه بود که حسن و حسین با پیراهنى قـرمـز وارد شـدنـد، و(بـه طـرف آن جـنـاب)مـى رفـتـنـد و مـى افـتـادنـد رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)از مـنـبـر پـایـیـن آمـد و هـر دو را بـغـل کـرد یـکـى را بـه ایـن طـرف و یـکـى را بـه آن طرف و به منبر بالا رفت ، و سپس فرمود: خداى تعالى درست فرموده :(انما اموالکم و اولادکم فتنه)، من وقتى چشمم به ایـن دو پـسر افتاد که مى آیند و مى افتند، نتوانستم طاقت بیاورم ، و کلامم را قطع نکنم ، بناچار براى گرفتن آن دو پایین آمدم .

مـؤ لف :ایـن روایـت بـى اشـکـال نـیـسـت ، بـراى ایـنـکـه درسـت اسـت کـه امـوال و اولاد فـتنه است ، اما نه حتى براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، که سید انبیا و سرآمد مخلصین و معصوم و مؤ ید به روح القدس است .روایـت دیـگـرى هـسـت کـه لحـنـش از ایـن هم شنیع تر است ، و آن روایتى است که باز الدر المـنـثـور از ابـن مـردویـه ، از عـبـداللّه عـمـر، نـقـل کـرده کـه گـفـت : رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) در حالى که داشت بالاى منبر براى مردم ایراد خطبه مى کرد چشمش به حسین بن على افتاد که داشت مى آمد، پا بر دامن خود نهاد و افتاد و گریه کرد، ناگزیر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از منبر پایین آمد،

مـردم چـنـیـن دیـدنـد، دویـدنـد و حـسـین را برداشتند، و او را دست به دست گردانیده تا به رسول خدا رسانند، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آنگاه فرمود: خدا شیطان را بکشد که فرزند چه فتنه اى است ، به آن خدایى که جانم به دست اوست ، من متوجه نشدم که از منبر پایین آمده ام .

نـظـیـر ایـن روایـت در شـنـاعـت لحـن روایـتـى اسـت کـه از ابـن منذر، از یحیى بن ابى کثیر نـقـل شـده کـه گفت: وقتى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) صداى گریه حسن و حسین را شنید، فرمود:اولاد فتنه است ، براى گریه این دو کودک آن چنان مرابى خود کرد کـه بـرخـاسـتـم در حـالى که عقل از من سلب شده بود. بنابر این یا باید این روایات را طرد نموده قبولش نکرد، و یا آنکه تاءویل و توجیهش ‍ کرد.

روایـتـى در ذیـل آیـه(اتـقـوا الله حـق تـقـاتـه) و(انـقـوا الله مـا اسـتطعتم) و روایتىدرباره بخل ورزیدن

و در تفسیر برهان از ابن شهر اشوب از تفسیر وکیع روایت شده که گفت :سفیان بن مره هـمـدانـى از عبد خیر برایمان نقل کرد که گفته بود، من از على بن ابى طالب از این کلام خـداى تـعـالى پـرسـیـدم کـه مـى فـرمـایـد:(اتقوا الله حق تقاته)، فرمود:به خدا سوگند غیر از اهل بیت کسى به این دستور عمل نکرده ، این ماییم که همواره به یاد خداییم ، و هـرگـز فـرامـوشـش نـمى کنیم ، و ماییم که شکرش را به جاى آورده ، هرگز کفرانش نمى کنیم ، و ماییم که او را اطاعت نموده ، هرگز نافرمانیش نکرده ایم .

و چون این آیه نازل شد اصحاب گفتند ما توانایى چنین تقوایى را نداریم ، خداى تعالى آیه(فاتقوا الله ما استطعتم) را نازل فرمود،(تا آخر حدیث).

و در تـفـسـیر قمى آمده که پدرم از فصل بن ابى مره برایم حدیث کرد که : من امام صادق(عـلیـه السلام) را دیدم که از اول شب تا صبح طواف مى کرد و مى گفت : بارالها مرا از شر بخل نفسم نگه بدار. عرضه داشتم : فدایت شوم من امشب از شما به غیر از این دعا را نـشـنـیدم . فرمود: چه بلایى بالاتر از بخل نفس سراغ دارى ؟ خداى تعالى مى فرماید:(و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون).