background
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۖ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است خدا را تسبيح مى‌گويند. او راست فرمانروايى و او راست سپاس و او بر هر چيزى تواناست.
آیه 1 سوره التَّغَابُن

بیان آیات

این سوره از نظر سیاق و نظم شبیه به سوره حدید است ، و گویى خلاصه اى از آن است ، و غـرض سـوره ایـن اسـت کـه مـومـنین را تشویق و تحریک کند به اینکه در راه خدا انفاق کـنـنـد، و غـرض دیـگرش این است که ناراحتى ها و تاسف هایى که در اثر هجوم مصائب در دلهـاشان نشسته برطرف سازد، و نوید دهد که اگر در راه ایمان به خدا و جهاد در راه او و انفاق در آن راه مشقاتى را متحمل مى شوند، همه به اذن خدا است .

و آیـاتـى کـه در صدر سوره واقع شده جنبه مقدمه و زمینه چینى براى بیان این غرض را دارد، در آن آیـات بـیـان مـى کـنـد کـه اسـمـاى حسنى و صفات علیاى خدا اقتضا مى کند که بـراى بـشـر بـعـث و بـازگـشـتـى فـراهـم سـازد، تا همه به سویش برگردند و در آن بـازگـشـت اهـل ایـمـان و عـمـل صـالح بـه سـوى بـهـشـت جـاودان هـدایـت شـونـد، و اهـل کـفر و تکذیب به سوى آتش ابدى رانده شوند، پس این مطالب مقدمه چینى است براى آیـات بعد که مى فرماید: باید خدا و رسول را اطاعت کنید و بر مصائب و نیز در برابر انفاق در راه خدا خویشتن دار باشید، بدون اینکه از منع موانع متاثر و از ملامت شماتتگران بـیـمـىبـه خـود راه دهـیـد.و ایـن سـوره بـه شـهـادت سـیـاق آیـاتـش در مـدیـنـه نازل شده.

یـسـبـح لله مـا فـى السـمـوات و مـا فـى الارض له المـلک و له الحـمـد و هـو عـلى کل شى ء قدیر

.

ذکـــر پـــاره اى از اســـمـــاء حـــســـنـــى و صـــفـــات عـــلیـــاى خـداىمتعال که وجود قیامت و بعث و جزا را اقتضاء دارند

گفتار در معناى تسبیح و معناى ملک و حمد و قدرت ، و نیز اینکه مراد از آنچه در آسمان ها و زمین است شامل خود آسمان ها و زمین نیز مى شود، در سوره جمعه گذشت .

اطلاق در جمله(له الملک) بر اطلاق ملک خدا، و عدم محدودیت آن به هیچ حد و قیدى و هیچ شـرطـى دلالت دارد پس هیچ حکم نافذى غیر حکم او نیست ، و او هیچ حکمى ندارد مگر آن که طبق اراده اش نافذ است .

و همچنین اطلاق در جمله(و له الحمد)مى فهماند که تمامى حمدهایى که از هر حامدى سر مـى زنـد بـه او بـرمـى گـردد، بـراى ایـنـکـه حـمـد عـبـارت اسـت از ثـنـاى در بـرابـر عـمـل نـیـکـى کـه بـه اخـتیار از کسى سر زده باشد، و وقتى خلائق همه از خداست ، و امر و تـدبـیـر خـلائق هـم از او اسـت ، پـس هـیـچ ذاتـى جـمـیـل و صـفـتـى جـمـیل و عملى جمیل از هیچ محمودى سرنمى زند، مگر آنکه از خدا سرزده است ، همه آفرین و مرحبا و متشکرم ها نیز ثناى خدا است .

و هـمچنین جمله(و هو على کل شى ء قدیر) که آن نیز کلیت دارد، بر عمومیت متعلق قدرت او دلالت مـى کـنـد، و مـى فـهـماند قدرت او محدود به هیچ حد، و مقید به هیچ قید و شرطى نیست .

و وقـتـى آیـات هـمانطور که اشاره کر دیم در مقام اثبات معاد است قهرا آیه مورد بحث به مـنـزله مـقـدمـه اول بـراى اثـبـات مـعـاد مـى شـود، و مـى فـهـمـانـد خـداى عـزوجـل منزه از هر نقصى و هر نقطه ضعفى در ذات و صفات و افعالش است ، او مالک حکم بر هر چیز و تصرف در آن است ، هر طور که بخواهد و اراده کند، ومعلوم است که به جز جمیل اراده نمى کند، و قدرت او هر چیزى را فرا گرفته ،

پـس او مـى تـوانـد در خـلقش تصرف نموده و دوباره زنده اش سازد، همانطور که در آغاز تـصـرف کرد و ایجادش نمود، پس او مى تواند مردگان را مبعوث کند، هر طورى که اراده اش تعلق گرفته باشد، که البته جز به حکمت تعلق نمى گیرد.

هو الذى خلقکم فمنکم کافر و منکم مؤ من و الله بما تعملون بصیر

حـرف(فـاء) در کـلمه(فمنکم)صرف ترتب کفر و ایمان بر خلقت را مى رساند، یـعـنـى تـنـهـا مـى فـهماند اگر خلقتى نبود کفر و ایمانى هم نبود، پس حرف مذکور نمى خـواهـد بـفـهـمـاند کفر و ایمان هم دو مخلوق خداى تعالى هستند و یا نیستند از این جهت ساکت است ، تنها مى خواهد بفهماند مردم بعد از آنکه خلق شدند دو دسته شدند، بعضى کافر و بعضى مومن ، و اگر کافر را اول ذکر کرد براى اینکه همیشه اکثریت با کافران است .

و حرف(من) در دو کلمه(فمنکم) و(و منکم)براى تبعیض است و چنین معنا مى دهد کـه بـعـضـى از شـمـا کـافـر و بـعـضى مومنند و با جمله(و اللّه بما تعملون بصیر)تـوجه داد که تقسیم شدن مردم به دو قسم همانطور که گفتیم حق است ، و آن دو نزد خدااز یـکـدیـگـر مـتـمـایـزنـد، چـون مـلاک کـفـر و ایـمـان ظـاهـر و بـاطـن اعـمـال اسـت ، کـه خـدا بـه آن بـیـنـا اسـت ، نه چیزى از آن بر او پوشیده است ، و نه به یکدیگر مشتبه مى شوند.

ایـن آیـه مـقـدمه دوم براى اثبات معاد و حتمیت آن است ، مى فرماید: مردم مخلوق خدایند، و از نـظر کفر و ایمان و اعمال خوب و بد براى او متمایزند.

خلق السموات و الارض بالحق و صورکم فاحسن صورکم و الیه المصیر

مـراد از(حـق)مـعـنـایـى خـلاف مـعـنـاى بـاطـل اسـت ، و بـاطـل ایـن اسـت که آسمانها و زمین را بدون هدف و غرضى ثابت خلق کرده باشد، همچنان کـه در جـاى دیـگـر در نفىچنین خلقتى باطل فرمود:(لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنـا)و نـیـز فـرمـود:(و مـا خـلقـنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون).

معناى جمله(و صورکم فاءحسن صورکم)

و در جمله(و صورکم فاحسن صورکم) منظور از(تصویر) قلم به دست گرفتن و نقشه کشیدن نیست ، بلکه منظور، اعطاى صورت است ، و صورت هر چیز قوام و نحوه وجود آن است ،

همچنان که در جاى دیگر فرمود:(لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم).

و(حسن صورت) عبارت است از تناسب تجهیزات آن نسبت به یکدیگر، و تناسب مجموع آنـها با آن غرضى که به خاطر آن غرض ایجاد شده ، این است معناى حسن ، نه خوشگلى و زیبایى منظر و یا نمکین بودن ، چون حسن یک معناى عامى است که در تمامى موجودات جارى است همچنان که فرمود:(الذى احسن کل شى ء خلقه).

و اگر در آیه مورد بحث تنها حسن صورت انسان ها را نام برد، شاید براى این بوده که مردم را توجه دهد به اینکه خلقت انسان ها طورى شده که با بازگشت آنان به سوى خدا سـازگـار اسـت ، بـراى اینکه وقتى خداى تعالى ملکى قادر على الاطلاق است ، مى تواند بـه آنـچـه مـى خـواهـد حـکـم کند، و به هر طور که مى خواهد در آن تصرف نماید.و او در افـعالش منزه از هر نقص و عیب ، و بلکه محمود و ستایش شده است ، از سوى دیگر مردم از نـظـر کـفـر و ایـمـان مـختلفند، و او به اعمال آنان بینا است، و خلقت هم لغو نیست ، بلکه بـراى آن غـایـت و هـدفـى اسـت ، پـس بـر او واجب است که مردم را بعد از نشاءه دنیا براى نـشـاءه دیـگر مبعوث کند، براى نشاءه جاودانه و فناناپذیر، تا در آن نشاءه به مقتضاى اخـتلافى که از نظر کفر و ایمان داشتند زندگى کنند، و این همان جزا است که مؤ من با آن سعادتمند، و کافر شقى مى شود.

و جمله(و الیه المصیر) اشاره به همین نتیجه است .

یـعـلم مـا فـى السـمـوات و الارض و یـعـلم مـا تـسرون و ما تعلنون و اللّه علیم بذات الصدور

در ایـن آیـه شـریـفـه شبهه منکرین معاد را که به جز استبعاد اساسى ندارد دفع مى کند، شـبـهـه آنـان ایـن اسـت که چطور ممکن است موجودات فانى و متلاشى شدهدر عالم ، دوباره بـرگـردنـد؟ بـا ایـنـکـه حـوادث عـالم و اعـمـال و صـفـات قـابـل شمار نیست ؟ بعضى ظاهر و علنى ، و بعضى باطن و سرى است ، بعضى به چشم دیده مى شود و بعضى جزو غیب به شمار مى رود؟ آیه شریفه جواب مى دهد که خدا آنچه در آسـمـانـهـا و زمـین است- که آن نیز قابل شمار نیست - مى داند، و آنچه شما در باطن خود پنهان مى کنید و آنچه علنى مى سازید همه را مى داند.

و جـمـله(و اللّه عـلیـم بذات الصدور) به گفته بعضى اعتراضى است که به عنوان دنـبـاله سـخـن آورده شد، تا شمول علم خدا به(ما تسرون) و به(ما تعلنون) را کاملا روشن سازد،
و مـعـنـایـش این است که وقتى خداى تعالى محیط به مضمرات و اسرار نهفته در سینه هاى مـردم است ، اسرارى که خودشان هم توجهى به آنها ندارند، آن وقت چگونه ممکن است(ما تسرون) و(ما تعلنون) بر او پوشیده بماند.

و در جـمله(و اللّه علیم ...)، با اینکه مى توانست بفرماید:(و هو علیم)، اگر به جـاى ضـمـیـر، اسـم ظـاهـر را آورد، براى این بود که به علت حکم اشاره کرده و فهمانده باشد اگر عالم به اسرار و آشکار شما است ، براى این است که الله است ، و نیز براى این بود که قاعده اى کلى باشد تا نظیر مثلى معروف همه به آن تمسک کنند.

خطاب به مشرکین که از سرنوشت اقوام گذشته عبرت بگیرند

الم یـاتـکـم نـبـوا الذیـن کـفـروا مـن قـبـل فـذاقـوا وبال امرهم و لهم عذاب الیم

مـنظور از(وبال امر) آثار سوء کفر و فسق آنان است ، و منظور از امر همان کفر و آثار کفر یعنى فسق است .

از آنـجـا کـه مـقتضاى اسماى حسنى و صفات علیاى مذکور در آیات قبلى این بود که خداى عـزوجـل بـراى مـردم مـعـادى برقرار کند، و آنان را دوباره به سوى خود برگرداند، لذا لازم بـود این مقتضا را اعلام نماید، و نیز آنچه که بر مردم لازم است انجام دهند، و آنچه را کـه واجـب اسـت اجـتـنـاب کنند، و خلاصه شرع و دینى را که لازم است براى تاءمین سعادت مـعـادشـان داشـتـه بـاشـنـد، اعـلام بدارد، و چون طرق این شرع رسالت است لذا لازم بود رسـولانـى بـر اسـاس انـذار از عـقـاب آخرت و تبشیر به ثواب آن و یا بگو بر اساس انذار از خشم خدا و تبشیر به رضاى او، گسیل بدارد.

در آیه مورد بحث به منظور اشاره به این معنا سرگذشت اقوامى را به یاد مى آورد که در زمـانـهـاى پـیـش زنـدگـى مـى کـردنـد، و نـسـبـت به دین خدا کفر ورزیدند، و به همین جهت وبـال امـر خـود را چـشـیـدنـد، و در آخـرت عـذابـى دردنـاک دارنـد، آنـگـاه از ایـن یـادآورى مـنـتـقـل مـى شـود به اینکه چرا کفر ورزیدند؟ و مى فرماید: سبب کفرشان تکذیب رسالت بود، و سبب تکذیبشان هم انکار بعث و معاد بود.

و در آخر نتیجه مى گیرد که پس بر مردم حاضر واجب است به خدا و رسولش و دینى که بـر آن رسـول نازل فرموده ایمان بیاورند.و مقدمه چینى هاى مذکور را با تبشیر و انذار خـتـم فـرمـود، البـتـه بـه طـور اشـاره بـه آنـچه براى مؤ منین تهیه دیده که همان بهشت جاودانه است ، و آنچهبراى کفار تکذیب گر مهیا نموده که همان آتش ابدى است .

پـس ایـنـکـه فـرمـود:(الم یـاتـکـم نـبـوا الذیـن کـفـروا مـن قـبـل) خـطـابـش بـه مـشـرکـیـن اسـت ، و مـنـظـورش از خـبـر آنهایى که قبلا کافر شدند داستانهاى اقوام گذشته است ، چون قوم نوح و عاد و ثمود و دیگران است که خدا به کیفر گناهان هلاکشان کرده بود،
و جـمـله(فـذاقـوا وبـال امـرهـم) اشـاره اسـت بـه آن عـذاب بـنـیـانـکـن که خدا بر آنان نازل کرد و منصرفشان فرمود، و جمله(و لهم عذاب الیم) اشاره است به عذاب اخروى آنان .

ذلک بانه کانت تاتیهم رسلهم بالبینات فقالوا ابشر یهدوننا...

ایـن آیـه علت آن عذاب انقراض و عذاب آخرت را بیان مى کند، و به همین آیه را بدون عطف آورد تـا بـه مـنـزله جـوابـى از سوالى فرضى باشد، گویا سائلى پرسیده:چرا آن عـذابـهـا بـر سـر آن اقـوام نـازل شـد؟ در جـواب فـرمـوده بـاشـد:(ذلک)، ایـن نـزول عـذاب بـراى آن بـود کـه آنـهـا چـنـین و چنان کردند، پس کلمه(ذلک) اشاره به عذابهایى است که در آیه قبل ذکر شده بود.

بیان بهانه مشرک کفار در همه اعصار بر

و اگر از مساءله آمدن رسولان و دعوت آنان تعبیر کرد به جمله(کانت تاتیهم - همیشه به سوى آنان مى آمدند)، و نیز از کفر کفار و سخنان ایشان تعبیر کرد به(فقالوا) و(کـفـروا)، و(تـولوا)، کـه بـه مقابله دلالت بر نداشتن استمرار دارد، بدین جهت بـود کـه بفهماند کلمه و بهانه کفار در همه اعصار یک چیز بوده و بر سر همان یک کلمه پافشارى هم داشتند، و آن کلمه عبارت بود از عناد و لجبازى ، و بنابر این ، آیه شریفه در معناى آیه زیر است که مى فرماید:(تلک القرى نقص علیک من انبائها و لقد جاءتهم رسـلهـم بـالبـیـنـات فـمـا کـانـوا لیـومـنـوا بـمـا کـذبـوا مـن قبل کذلک یطبع اللّه على قلوب الکافرین).

و نـیـز در مـعـنـاى آیـه شـریـفـه زیر است که مى فرماید:(ثم بعثنا من بعده رسلا الى قـومـهـم فـجـاوهـم بـالبـیـنـات فـمـا کـانـوا لیـومـنـوا بـمـا کـذبـوا بـه مـن قبل کذلک نطبع على قلوب المعتدین).

(فقالوا ابشر یهدوننا) - کلمه(بشر) هم به یک نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع ، و مـراد از آن در اینجا معناى دوم است ، به دلیل اینکه دنبالش مى فرماید:(یهدوننا -مـا را هـدایـت کـنند) و اگر کلمه(بشر) را نکره(بدون الف و لام) آوردند، به منظور تحقیر هدایتگران بوده ، و استفهام در آیه انکارى است ، مى فرماید از در انکار پرسیدند: آیا افرادى از بشر که هیچ برترى بر ما ندارند ما را هدایت کنند؟

و ایـن سـخن از ایشان به جز کبرورزى منشاء دیگرى نداشته ، علاوه بر این ، اکثر این امت هـا که هلاک شدند، وثنى مذهب بودند، و منکر نبوت(و معاد)، که اساس دعوت انبیا است ، و بـه هـمـیـن جـهـت خـداى تـعـالى جـمله(فکفروا و تولو)ا را متفرع کرد بر جمله(ابشر یهدوننا)، و فهماند که کفر و اعراض خود را بر اساس تکبر خود بنا کردند.

معناى جمله(و استغنى الله) و مراد از استغناى خداى سبحان

(و اسـتـغـنـى اللّه) - کـلمـه(اسـتـغـنـاء)بـه مـعـنـاى طـلب بـى نـیـازى اسـت ، و اسـتـعـمـال آن در مـورد خـداى تـعـالى بـه ایـن مـعـنـا نـیـسـت ، چـون خـداى عـزوجـل غـنى بالذات است ، بلکه بهمعناى اظهار بى نیازى است ، و بدین جهت اظهار بى نیازى کرده که بت پرستان علم و نیرو و استطاعت را خاص خود دانسته ، مى پنداشتند که هـمـیـن کـمالات جمع آنان را از فنا نگه مى دارد، و بقا را براى آنان تضمین مى کند گویا عالم وجود بى نیاز از ایشان نیست ، همچنان که در جاى دیگر قرآن از آنان حکایت کرده که گـفتند:(ما اظن ان تبید هذه ابدا) و نیز فرموده :(و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته لیق ولن هذا لى و ما اظن الساعه قائمه).

و مال این اعتقاد در حقیقت به این است که خدا به آنان احتیاج دارد، و احتیاجى که دارد در دست اینان است ، و بنابر این ، مراد از جمله(و استغنى اللّه) همان بلاى انقراض کفار خواهد بود، که جمله(فذاقوا و بال امرهم) نیز بر آن دلالت مى کرد.

علاوه بر این ، انسان طبعا خودپسند است ، و پیش خود چنین مى پندارد که خداى تعالى رهین مـنـت اوسـت ، و او حـق حـرمـتـى نـزد خدا دارد، و بر خدا واجب است وى را هر جا که باشد مورد احـسـان قـرار دهد، مثل اینکه خداى تعالى احتیاج دارد به اینکه سعادت او را تاءمین نموده و بـه وى احـسـان کـنـد، هـمـچـنـان که آیه زیر نیز به پندار باطنى انسان اشاره نموده مى فرماید:(و ما اظن الساعه قائمه و لئن رددت الى ربى لاجدن خیرا منها منقلبا)، و نیز فرموده :(و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى).

و مـال ایـن پـنـدار در حقیقت به این است که سعادتمند کردن آنان به هر طریق که خودشان بـخـواهـنـد وظـیفه خداست ، مثل اینکه العیاذ باللّه دست خدا زیر سنگایشان است ، و در دنیا چشاندن و بال این پندار، و در آخرت عذاب کردنشان در حقیقت اظهار بى نیازى او از ایشان اسـت ، بـنـابـر ایـن ، مـراد از استغناى خداىتعالى از ایشان همان مجموعى است که از جمله(فذاقوا وبال امرهم وعذاب الیم) استفاده مى شود.

پـس دو وجـه در مـعـناى استغناى خداى تعالى آوردیم ، و معناى دوم عمومى تر است ، به هر حال چه آن مراد باشد و چه این ، از جمله مورد بحث عظمت و قدرتى استفاده مى شود که بر هـیـچ کـس پـوشیده نیست ، و این جمله در معناى آیه شریفه زیر است که مى فرماید:(ثم ارسـلنـا رسلنا تترا کلما جاء امه رسولها کذبوه فاتبعنا بعضهم بعضاو جعلناهم احادیث فبعدا لقوم لا یومنون).

و بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از جمله مورد بحث این است که خداى تعالى بى نیاز از استدلال و اقامه برهان است و در نتیجه اتمام حجت بر آنان به بیشتر از این است که آنان را ارشاد نموده به سوى ایمان رهنمون شود.

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: مـراد ایـن اسـت کـه خـداى تـعـالى از اطـاعـت و عـبادت آنان از ازل تا ابد بى نیاز است ، براى این که او غنى بالذات است . ولى این دو وجه به طورى که ملاحظه مى کنید چندان دلچسب نیست .

(و اللّه غـنـى حمید) - این جمله جاى تعلیل مضمون آیه را گرفته ، و آیه را چنین معنا مـى دهـد:خـداى تـعـالى در ذاتـش غـنـى و در افـعـالش مـحـمود است پس آنچه بر سر کفار بـیـاورد، یـعـنـى چـشـانـدن و بـال امـر آنـان ، و تـعـذیـبـشـان بـه عـذاب الیـم در مـقـابـل کـفـر و اعـراضـشـان ، هـمـه از مـقـتـضـاى غـنـاى او و عدل او است ، چون به جز مقتضاى عمل خود آنان را به آنان برنگردانیده.

بیان رکنى دیگر از ارکان کفر بت پرستان

زعـم الذیـن کـفـروا ان لن یـبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبون بما عملتم و ذلک على اللّه یسیر

در ایـن آیـه رکـنـى دیـگر از ارکان کفر بت پرستان را بیان مى کند، و آن این است که بت پـرسـتـان بـا انکار معاد، ادیان آسمانى را منکرند، چون وقتى معاد را که اثر دین است ، و امر و نهى و حساب و جزاى دین بر پایه آن استوار است ،

مـنکر شدند خود دین را هم منکر گشته اند، تنها انکار معاد است که مى تواند بهانه و علت انکار رسالت باشد، چون با انکار معاد، دیگر تبلیغ و انذار و تبشیر معنا ندارد.

و در آیـه مـورد بـحـث مـنظور از(الذین کفروا) عموم بت پرستان است که یک دسته آنان مـعـاصر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بودند، و از آن میان نیز جمعى در مکّه و اطـراف آن زنـدگـى مـى کـردنـد. ولى بـعـضـى از مـفسرین گفته اند: منظور تنها مشرکین اهل مکّه است .

و در جـمـله(قـل بـلى و ربـى لتـبـعـثـن ثـم لتـنـبـون بـمـا عـمـلتـم) بـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دستور فرموده از پندار مشرکین پاسخ دهد، و در جـواب ایـنـکه پنداشتند(ان لن یبعثوا بفرماید بلى و ربى لتبعثن -به پروردگارم سـوگـنـد کـه به طور یقین مبعوث خواهید شد) و در این جمله مطلب به چند وسیله تاءکید شده ، یکى کلمه بلى یکى سوگند(ربى) یکى لام تاکید، و چهارم نون تاءکید ثقیله .

و کـلمـه(ثم) در جمله(ثم لتنبون) تراخى و بعدیت را مى رساند، البته بعدیت برحسب رتبه کلام ، و در این جمله اشاره اى هم به غرض بعث شده ، و آن غرض رسیدگى به حساب خلق است ، و معناى جمله(و ذلک على اللّه یسیر) این است که مبعوث کردن مردم و خبر اعمالشان را به ایشان دادن ، براى خداى تعالى آسان است ، و هیچ دشوارى ندارد، و این رد اعتقاد مشرکین است که مساءله بعث را محال دانسته مى گفتند:ممکن نیست خداى تعالى چـنـیـن کـارى بـکـند، و دلیلى به جز استبعاد نداشتند. و در جاى دیگر قرآن از این آسانى بعث به مثل(و هو الذى یبدوا الخلق ثم یعیده و هو اهون علیه) تعبیر آورده ، فرموده :او کـسـى اسـت کـه خـلق را بـدون سـابـقـه و از هیچ بیافرید، و سپس دوباره او را برمى گرداند، و برگرداندنش بر او آسان تر است.

و دلیـل بـر ایـنکه معاد براى خداى تعالى دشوارى ندارد، همان اسماء و صفاتى است که در صـدر آیـات نـام برد، یعنى خلق ، ملک ، علم ، محمودیت ، و منزه بودن ، که جامع همه آن اسـمـاء و صـفـات کـلمـه(اللّه) اسـت ، کـه مـعـنـایـش دارنـده تـمـامـى صـفـات کمال است .
از ایـنـجـا روشـن مى شود که چرا در جمله مورد بحث نفرمود(و ذلک علیه یسیر)، و چرا نام جلاله را آورد؟
خـواسـت تـا به علت حکم اشاره کرده باشد، و فرموده باشد اگر گفتیم : معاد براى خدا آسـان اسـت ، بـراى ایـن بود که او اللّه است ، پس ‍ جمله مورد بحث یک حجت برهانى است ، نه صرف ادعا.

اشاره به آیاتى که در آنها براى وقوع و تحقق قیامت قسم یاد شده است

مـفـسـریـن گـفته اند: آیه مورد بحث سومین آیه اى است که پیغمبر گرامیش را براى وقوع معاد وادار به سوگند به پروردگار خود کرده ، یکى دیگر از آن موارد آیه زیر است که مـى فـرمـایـد:(و یـسـتـنـبـونـک احـق هـو قـل اى و ربى) و یکى دیگرش این است که مى فـرمـایـد:(و قـال الذیـن کـفـروا لا تـاتـیـنـا السـاعـه قل بلى و ربى لتاتینکم)، و سومى آنها آیه مورد بحث ما است .

فامنوا باللّه و رسوله و النور الذى انزلنا و اللّه بما تعملون خبیر

ایـن جـمـله نـتـیـجـه گـیـرى از مـضـمـون آیـه قـبـلى اسـت ، بـه دلیـل ایـنـکـه حـرف(فاء) در اولش آمده ، مى فرماید: وقتى مسلم شد که شما به طور یـقـین مبعوث خواهید شد، و شما را به ریز و درشت آنچه کرده اید خبر خواهند داد، پس واجب اسـت بر شما که به خدا و رسولش ایمان بیاورید و نیز به آن نورى که بر رسولش نـازل کـرده کـه هـمـان قرآن باشد که با نور ساطع خود شما را به سوى صراط مستقیم هدایت نموده و شرایع دین را بیان مى کند، ایمان بیاورید.

در جمله(و النور الذى انزلنا)، التفاتى از غیبت(فامنوا بالله) به تکلم با غیر(انـزلنـا)بـکـار رفـتـه ، و شـایـد نـکـتـه ایـن التـفـات تـکـمـیـل حـجـت بـاشـد، و بـخواهد حجت قبلى را از راه شهادت که بهتر عذر را قطع مى کند تـکـمـیـل نـمـایـد، چـون خـیـلى فـرق هـسـت بـیـن ایـنـکـه بـگـویـیـم(و النـور الذى انـزل) کـه یـک جمله خبرى است ، و اینکه بفرماید:(و النور الذى انزلنا)که دیگر جـمـله خـبـرى نـیـسـت بـلکـه شـهـادتـى اسـت از خـداى تـعـالى بـرقرآن کتابى آسمانى و نازل از ناحیه او، و معلوم است که شهادت تاکیدش از صرف خبربیشتر است .

مـمـکن است در اینجا بپرسى که : چه فایده اى در شهادت است بامشرکین منکر این هستند که قـرآن کـلام خـداى تـعـالى اسـت و از نـاحـیـه او نـازل شـده و اگـر کـفـار ایـن مـعـنـا را قـبـول داشـتـند همان حجت گذشته براى اثبات معاد کافى بود، و احتیاجى به این التفات نداشت ؟

در پـاسـخ مـى گـویـیـم:قـبل از این آیات خداى تعالى چند نوبت به وسیله تحدى انکار مـشـرکـیـن را بـاطـل کـرده و فـرموده بود:اگر شک دارید که این قرآن از ناحیه خداست ، و احتمال مى دهید خود محمد که یک فرد بشر است آن را ساخته و پرداخته باشد، شما مشرکین هـم بـشـریـد، و عـرب هـمهـسـتـیـد، یـک سـوره و حـداقـل یـک آیـه بـه مـثـل آن بـیـاوریـد، پس در مقام آیه چنین بهانه اى در کار نیست ، و براى اقامه حجت شهادت مـوکـدتـر از صـرفخـبـر اسـت و حـتـى از خـبـرى کـه مدلل است ، نیز موکدتر است.

(و اللّه بـمـا تعملون خبیر) - این جمله علم خداى تعالى را به یاد آنان مى آورد، علمش بـه دقائق اعمال آنان ، مى خواهد دستور(فامنوا) را به این وسیله تاءکید کند، و معناى آن ایـن اسـت کـه :ایمان بیاورید، و در ایمان آوردن خود کوشش هم بکنید، براى اینکه خدا بـه دقـائق اعـمـالتـان عـالم اسـت ، هـرگـز از هـیـچ یـک از آن اعمال غافل نمى ماند،و او به طور قطع جزاى اعمالتان را مى دهد.

آیـــاتـــى کـــه بـــر جـــمـــع شـــدن مـــردم در قـــیـــامـــت بـراىفصل قضاء دلالت مى کنند.

یوم یجمعکم لیوم الجمع ذلک یوم التغابن ...

کـلمـه(یـوم)ظـرف اسـت بـراى جـمله قبلى که مى فرمود:(به طور قطع مبعوث مى شـویـد...) و مـنـظـور از(یـوم جمع) روز قیامت است که مردم همگى جمع مى شوند، تا خـداى تـعالى بینشان فصل قضا کند، همچنان که فرمود:(و نفخ فى الصور فجمعناهم جـمـعـا).و مـسـاءله جـمـع شـدن بـراى روز قـیـامـت در قـرآن کـریـم مـکـرر آمـده ، و امثال آیه زیر آن را تفسیر مى کند و مى فرماید:(ان ربک یقضى بینهم یوم القیمه فیما کانوا فیه یختلفون) و نیز مى فرماید:(فاللّه یحکم بینهم یوم القیمه فیما کانوا فـیـه یـخـتـلفـون)و مـى فـرمـایـد:(ان ربـک هـو یفصل بینهم یوم القیمه فیما کانوا فیه یختلفون)، که همه این آیات اشاره دارند به اینکه جمع شدن مردم در قیامت به منظور فصل القضاء و داورى است .(ذلک یوم التغابن) -راغـب مـى گـویـد: کـلمـه(غـبـن)(کـه تـغـابـن مـصـدر بـاب تـفـاعـل آن اسـت) بـه معناى این است که وقتى با کسى معامله مى کنى از راهى که او متوجه نشود کلاه سر او بگذارى ،

(اگـر مـى خـرى پـول کـمـتـرى بـدهـى ، و اگـر مـى فـروشـى پول بیشترى بگیرى)،

(الیوم التغابن) چه روزى است ؟ و چه کسانى معنبون مى شوند؟

آنـگاه مى گوید: منظور از(یوم التغابن)که در قرآن آمده روز قیامت است ، چون در آن روز بـراى هـمـه مـردم کشف مى شود که در معامله اى که آیات زیر بدان اشاره نموده مغبون شـده اند، و اینکه آن آیات :(و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه - بعضى از مردمند که جان خود را در برابر خو شنودیهاى خدا مى فروشند)،(ان اللّه اشترى من المؤ منین انفسهم ... - خدا از مؤ منین جانهایشان را خریدارى کرده ...و الذین یشترون بعهد اللّه و ایـمـانـهم ثمنا قلیلا- آن هایى که با عهد خدا و سوگندهاشان بهاى اندکى به دست مى آورند).

در روز قـیـامـت براى همه این معامله گران کشف مى شود که مغبون شده اند، آن کس که معامله نـکـرده مـى فـهمد که از معامله نکردن مغبون شده ، و آن کس که در معامله اش بهاى اندک دنیا بـه دسـت آورده مـى فـهـمـد کـه از معامله کردنش مغبون شده ، پس همه مردم در آن روز مغبون خواهند بود.
و از بـعـضـى از مفسرین وقتى سوال شده که(یوم التغابن) به چه معنا است ؟ گفته انـد: بـه مـعـنـا اسـت کـه در آن روز تمام اشیاء بر خلاف معیارها و مقادیردنیایى ظهور مى کنند.

و اینکه در آغاز کلامش گفت تغابن به معناى کلاه گذارى است ، وقتى درست است که تغابن در آیـه را بـه ایـن مـعـنـا بـگیریم که کفار معامله سودبخش را رها نموده معامله زیان آور را اخـتیار کردند، و هر چند این معنا معناى خوبى است ، ولى با کلمه(تغابن) نمى سازد، چون این کلمه از باب مفاعله است ، و مغبون کردن هر دو طرف یکدیگر را مى رساند.

و آن وجه دوم که از بعضى نقل کرد وجه دقیق ترى است ، و آیات زیر هم آن را تاءیید مى کـنـد:(فـلا تـعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین)،(لهم ما یشاون فیها و لدینا مزید، و بدا لهم من اللّه ما لم یکونوا یحتسبون).

و مـقـتـضـاى این وجه عمومیت تغابن است ، یعنى بنابر این وجه باید گفت که:هم کفار در قـیـامت تغابن دارند و هم مؤ منین ، تغابن مومنین براى آن است که وقتى آن قره العین هاى در جـوار رحـمـت حـق را مـى بـیـنـنـد، نـاراحـت مـى شـونـد کـه چـرا بـیـشـتـر عـمـل نـکـردنـد، و امـا کـفـار تـغـابـنـشـان بـراى اسـت کـه چراعمل نکردند، و وجهى که بین دو طایفه مشترک است ،است که چرا در دنیا آنطور که باید روز قیامت را نشناختند.

ولى این وجه هم مثل وجه قبلى با معناى تغابن نمى سازد، براى معناى تغابن مغبون کردن یکدیگر است .

البته در این میان وجه سومى هم هست ، و آن این است که تغابن را تنها مخصوص گمراهان بـدانیم و بگوییم :این دسته دو طایفه هستند که هر یک به دست دیگرى مغبون مى شوند، یـکـى طـایـفه گمراه کننده ، دیگرى گمراه شونده ، طایفه گمراه کننده غابن هستند، زیرا پیروان خود را وادار به دنیاپرستى و ترک آخرت و در نتیجه وادار به گمراهى نموده ، آنـان را مـغـبـون مـى سـازند، و مغبون هستند، براى اینکه همان پیروان ضعیف ، ایشان را با پـیـروى کـورکورانه خود کمک نموده ، استکبارشان را بیشتر مى کنند، پس هر دو طایفه هم غابن اند و هم مغبون .

وجـه چـهـارمـى هـم هـسـت کـه طـبـق آن روایـت هـم وارد شده ، و آن این است که بگوییم تمامى بـنـدگـان خـدا چـه خوب و چه بد در بهشت سهم و منزلى و در دوزخهم منزلى دارند، بنده اگـر اطـاعـت خـدا کـنـد بـه مـنـزلى کـه در بـهـشـت بـرایـش فـراهـم شـده داخـل مـى شـود، و اگـر نـافـرمـانـى خـدا را بـکـنـد، داخـل مـنـزلى کـه در آتـش دارد مـى شـود، و روز قـیـامـت مـنـزلهـاى بـهـشـتـى اهـل دوزخ را بـه اهـل بـهـشـت مـى دهـنـد، و مـنـزل دوزخـى اهـل بـهـشـت را بـهاهـل دوزخ مـى دهـنـد، پـس در قـیـامـت اهل بهشت دوزخیان را مغبون نموده ، مؤ منین غابن و کفار مغبون مى شوند.

بعضى از مفسرین بعد از ایراد این وجه گفته اند: تغابن در خود آیه با جمله(و من یومن باللّه ... و بئس المصیر) تفسیر شده ، ولى ما آنطور که باید ظهورى در آیه ندیدیم ، که چگونه آیه تغابن را تفسیر نموده است .

و امـا جـمـله(و مـن یـومـن بـاللّه و یـعـمـل صـا لحـا... و بـئس المـصـیـر) از آنـجـا که در طول این تفسیر مکرر معنا شده ، دیگر به معنایش ‍ نمى پردازیم .

بحث روایتى

(چند روایت درباره نام هاى روز قیامت و(یوم التغابن) بودن آن و...)

در صـحیح بخارى از ابو هریره از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) روایت آورده که فرمود: هیچ بنده اى داخل بهشت نمى شود مگر آنکه منزلى را که در دوزخ دارد مى بیند منزلى را که اگر نافرمانى کرده بود بدانجا مى رفت ، و براى این مى بیند تا شکرش بـیـشـتـر شود، و هیچ بنده اى داخل آتش نمى شود، مگر آنکه آن منزلى که در بهشت دارد، و اگر خوبى مى کرد بدانجا منتقل مى شد، مى بیند تا حسرتش بیشتر شود.

مؤ لف : در این معنا روایات بسیارى از طرق عامه و خاصه وارد شده که بعضى از آنها در تفسیر اوائل سوره مومنون گذشت .

و در تـفـسـیـر بـرهـان از ابن بابویه به سند خود از حفص بن غیاث از امام صادق(علیه السـلام)روایـت آورده کـه فـرمـود: مـنـظـور از(یـوم التـلاق)روزى اسـت کـه اهـل آسـمـان و زمـیـن بـه هـم بـر مـى خـورنـد، و مـنـظـور از(یوم التناد) روزى است که اهل دوزخ اهل بهشت را نداء مى کنند که :(افیضوا علینا من الماء او مما رزقکم اللّه -کمى از آن آب و یـا از آنـچـه خـدا روزیـتـان کـرده بـه مـا افـاضـه کـنـید)، و منظور از(یوم التـغـابـن) روزى است که اهل بهشت اهل آتش را مغبون مى کنند، و منظور از(یوم الحسره) روزى است که مرگ را مى آورند و ذبح مى کنند، دیگر کسى دچار مرگ نمى شود.

مـؤ لف :و در ذیـل آیـات اول سـوره مـورد بـحـث عـده اى از روایـات وارد شـده کـه آیات را مربوط به شؤ ون ولایت دانسته ، مانند روایتى که مى گوید: منظور از ایمان و کفر ایمان به ولایت و کفر به آن در روز اخذ میثاق است ، و روایتى که مى گوید: مراد از بینات ائمه هـدى(عـلیـهـم السـلام) هـسـتـند، و روایاتى که مى گوید: مراد از نور، امام است ، و باید دانـسـت کـه همه این روایات به باطن آیات نظر دارند، و به هیچ وجه جنبه تفسیر الفاظ آیه را ندارند.