مـؤ لف :ایـن روایـت را سـیـوطـى هـم در الدر المـنـثـور از تـعـدادى از کـتـب حـدیـث نقل کرده که از آن جمله است صحیح بخارى ، و مسلم و ترمذى ، و نسائى که همگى از ابى هـریـره از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)آن را نـقـل کـرده انـد.و در روایـت نـامـبـردگان آمده: دست خود را بر سر سلمان فارسى نهاد، و فـرمـود:بـه آن خـدایـى کـه جانم به دست او است اگر علم در ثریا باشد مردانى از این نژاد به آن دست مى یابند.
و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیـه(مـثـل الذیـن حـمـلوا التـوریـه ثـم لم یـحـمـلوهـا کمثل الحمار) مى گوید:حمار کتابها را حمل مى کند، ولى نمى داند که در آن کتابها چیست ، و بـه دسـتـورات آن کـتـابـهـا عـمـل نـمـى کـنـد، هـمـچـنـیـن بـنـى اسـرائیـل کـه تـورات بـر آنـان حـمـل شـد، ولى مـثـل حـمـار آن را حـمـل کـردنـد، نـه فـهـمـیـدنـد کـه در آن چـیـسـت ، و نـه عمل کردند.
و حتى آن هم که به وى مى گوید: ساکت باش ، جمعه اش جمعه نیست .
گفتارى درباره منظور از تعلیم حکمت
توضیحى درباره رابطه سنت هاى عملى با مبانى اعتقادى
انـسـان در زندگى محدودى که دارد، و سرگرم آبادى آن است ، چاره اى ندارد جز اینکه در آنچه مى خواهد و آنچه نمى خواهد تابع سنتى باشد، و حرکات و سکنات و تمامى مساعى خود را بر طبق آن سنت تنظیم نماید.
چـیـزى که هست این سنت در اینکه چه نوع سنتى باشد، بستگى به راى و نظریه انسان ، درباره حقیقت عالم و حقیقت خودش دارد، و خلاصه بستگى به جهان بینى و انسان بینى ، و رابـطـه مـیـان انسان و جهان دارد. به شهادت اینکه مى بینیم اختلافى که امت ها و اقوام در جان بینى و نفس بینى دارند، باعث شده که سنتهایشان هم مختلف شود.
آرى ، کـسـى کـه بـراى مـاوراى عـالم مـاده وجـودى قـائل نـیست ، و هستى را منحصر در همین عالم ماده مى داند، و پیدایش عالم هستى را مستند به اتـفـاق و تـصـادف مـى بـیـنـد، و انسان را موجودى مى پندارد مادى محض ، که هستى اش در فاصله بین تولد و مرگ خلاصه مى شود، و براى خود سعادتى به جز سعادت مادى ، و در اعـمـالش هـدفـى بـه جـز رسـیـدن بـه مـزایـاى مـادى از قبیل مال و اولاد و جاه و امثال آن دنبال نمى کند، و به جز لذت گیرى از متاع دنیا و رسیدن بـه لذائذ مـادى و یا لذائذى که منتهى به مادیات مى شود آرزویى ندارد، و معتقد است که مهلتش در این کامرانى تا مدتى است که در این دنیا ز ندگى مى کند،
و بـعـد از مردن همه تمام مى شود، چنین کسى و چنین قومى سنتى که به حکم اجبار پیروى مى کند غیر از آن سنتى که یک انسان و یا یک قوم معتقد به مبداء و معاد پیروى مى کند.
کـسـى کـه مـعتقد پیدایش و بقاى عالم مستند به نیرویى مافوق عالم و منزه از ماده است ، و یـقـیـن دارد کـه در وراى این خانه خانه اى دیگر، و بعد از این زندگى زندگانى دیگرى هـسـت ، چـنـیـن کـسى- و چنین قومى -در آنچه مى کند، سعادت هر دو نشاءه را در نظر مى گـیـرد، و بـه هـمـیـن جـهـت صـورت اعـمـال گـونـه مـردم ، و هـدفـهـایـى کـه دنبال مى کنند، و آرائى که دارند با دسته اول مختلف است .
و کـوتـاه سـخـن ایـنـکـه:در مـیـان اقـوام مـزبـور آنـهـا کـه اهـل مـلت و دیـن آسـمـانى اند و به معاد معتقدند، به خاطر اینکه براى خود حیاتى جاوید و ابـدى قـائلنـد، در اتـخـاذسـنت ، آرائى که مناسب با این حیات باشد اتخاذ مى کنند.آنها ادعـاء مـى کنند که بر هر انسانى لازم است که وسیله زندگى عالم بقاء را فراهم نموده ، خـود را بـراى تـوجـه بـه پـروردگـارش مـهـیـا سـازد، و در اشـتـغال به کار زندگى دنیایى که فانى است ، زیاده روى نکند. و اما کسانى که ملت و دینى ندارند و تنها در برابر مادیات خضوع دارند رفتارى غیر از این دارند. و همه اینها که گفته شد جاى تردید نیست .
چـیـزى کـه هـسـت انـسـان از آنجایى که به حسب طبع مادى اش رهین ماده و همه زدو بندش در اسـبـاب ظـاهـرى مـادى اسـت ، یـا اسـبـاب را بـه کـار مـى زنـد و یـا از آن اسـبـاب متاثر و مـنفعل مى شود، و همیشه این سبب او را به دامن آن سبب پرتاب ، و آن به دامن این متوسلشمى کند، و هیچ وقت از آنها فراغت ندارد، لذا به خیالش چنین مى رسد که حیات دنیاى فانى اصـالت دارد، و دنـیـا و مـقـاصـد و مـزایـایـى کـه به زندگى دنیا مربوط مى شود، هدف نهائى و غرض اقصاى از وجود او است ، و باید براى به دست آوردن سعادت آن زندگى تلاش کند.
مـردم دنـیـا کـه چـنـیـن وضـعـى دارنـد، آن دسـتـه از آنـان کـه اهـل ملت و کتاب نیستند، عمرى را با همین پندارهاى خلاف واقع بسر مى برند، و از ماوراى ایـن زنـدگـى خـبـرى نـدارنـد، ولى آنـهـایـى کـه اهل ملت و کتابند، اگر هم بر طبق دسته اول عـمـل کـنـنـد، اعـتـراف دارنـد کـه حـقـیـقـت خـلاف آن اسـت ، و هـمـیـشـه بـیـن قـول و فـعلشان ناهماهنگى هست همچنان که خداى تعالى در این باره فرمود:(کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا).
این وضع دعوت اسلام است .از سوى دیگر ببینیم فطرت به چه دعوت مى کند؟ به طور قـطـع فـطـرت در مـرحـله عـلم و اعـتـقـاد دعـوت نمى کند مگر به علم و عملى که با وضعش سـازگـار بـاشـد، و کـمـال واقـعـى و سعادت حقیقى اش را تاءمین نماید.پس ، از اعتقادات اصولى مربوط به مبداء و معاد، و نیز از آراء و عقائد فرعى ، به علوم و آرائى هدایت مى کـنـد کـه بـه سـعـادت انـسـان مـنـتهى شود، و همچنین به اعمالى دستور مى دهد که باز در سعادت او دخالت داشته باشد.
و به همین جهت خداى تعالى این دین را که اساسش فطرت است ، در آیاتى از کلامش دین حق خـوانـده ، از آن جـمـله فـرمـوده:(هـو الذى ارسـل رسـوله بـالهـدى و دین الحق)، و نیز دربـاره قـرآن کـه مـتـضمن دعوت دین است فرموده:(یهدى الى الحق). و حق ، عبارت از راى و اعتقادى که ملازم با رشد بدون غى ، و مطابق با واقع باشد، و این همان حکمت است ، چون حکمت عبارت است از راى و عقیده اى که در صدقش محکم باشد،
و کـذبـى مـخـلوط بـه آن نـبـاشـد، و نـفـعـش هـم مـحـکـم بـاشـد، یـعـنـى ضـررى در دنـبـال نـداشـتـه باشد، و خداى تعالى در آیه زیر به همین معنا اشاره نموده مى فرماید:(و انـزل اللّه عـلیـک الکـتـاب و الحـکـمـه)، و نـیـز در وصف کتاب خود که بر آن جناب نـازل کـرده مـى فـرمـایـد:(و القـرآن الحـکـیـم)، و نـیـز رسـول گرامى خود را در چند جا از کلام مجیدش معلم حکمت خوانده ، از آن جمله فرموده :(و یعلمهم الکتاب و الحکمه).
بـنـابـر ایـن پـس تـعـلیـم قـرآنى که رسول(صلى اللّه علیه و آله وسلم)متصدى آن و بیانگر آیات آنست ، تعلیم حکمت است و کارش این است که براى مردم بیان کند که در میان هـمـه اصـول عـقـائدى که در فهم مردم و در دل مردم از تصورعالم وجود و حقیقت انسان که جـزئى از عـالم اسـت رخـنـه کـرده کـدامـش حـق ، و کـدامـش خـرافـى و بـاطـل اسـت ، و نـیـز در سـنـتـهـاى عـمـلى کـه مـردم بـه آن مـعـتـقـدنـد، و از آن اصـول عـقـائد مـنـشـاء مـى گـیـرد، و عـنـوان آن غـایـات و مـقـاصـد اسـت ، کدامش حق ، و کدام باطل و خرافى است.
نـــمـــونـــه هـــاى از مـــعـــارف قـــرآنـى در رد اعـتـقـاداتباطل منکرین ادیان و بت پرستان
مثلا بعضى از مردم - که همان منکرین ادیانند - معتقدند که حیات مادیشان اصالت دارد، و هـدف نـهائى است ، حتى بعضى از آنان گفته اند:(ما هى الا حیوتنا الدنیا) ولى قرآن مـتـوجـهشان مى کند به اینکه :(و ما هذه الحیوه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحیوان)، و نیز مردم معتقدند که اسباب حاکم در دنیا تنها حیات و موت ، صحت و مرض ، غـنـى و فـقـر، نـعـمـت و نـقـمـت ، و رزق و مـحـرومـیـت اسـت و مـى گـویـنـد:(بـل مـکـر اللیـل و النـهـار)، و قـرآن مـتـذکرشان مى کند به اینکه :(الا له الخلق و الامـر)، و نـیـز مـى فـرمـایـد:(ان الحـکـم الا لله)، و از ایـن قبیل آیات راجع به حکم و تدبیر.
و نـیـز یـک عـده مـعـتـقـدنـد کـه خـودشـان در مـشـیـت و خـواسـت مـسـتـقـل نـد و هـر چـه بخواهند مى کنند، ولى قرآن تخطئه شان کرده ، مى فرماید:(و ما تـشـاون الا ان یـشـاء اللّه)، و یـا مـعتقدند به اینکه اطاعت و معصیت و هدایت کردن و هدایت شـدن بـه دسـت انـسـان هـا اسـت ، ولى خـداى تـعالى هشدارشان مى دهد به اینکه(انک لا تهدى من احببت و لکن اللّه یهدى من یشاء).
بـاز جـمـعى معتقدند که نیرویشان از خودشان است ، و خداى تعالى آن را انکار نموده ، مى فـرمـایـد:(ان القـوه لله جـمـیـعـا)و یـا مـعـتـقـدنـد به این که عزتشان تنها با داشتن مـال و فـرزنـدان و یـاوران حـاصل مى شود، و قرآن بر خلاف این پندار حکم مى کند و مى فـرمـایـد:(ایـبـتـغـون عـندهم العزه فان العزه لله جمیعا)، و نیز مى فرماید:(و لله العزه و لرسوله و للمؤ منین).
و مـعـارفـى دیـگـر از ایـن قـبیل که منکرین ادیان و دنیاپرستان درباره آنها آراء و عقائدى دارنـد، و قـرآن تـخـطـئه شـان نـمـوده ، بـه سـوى مـعـارفـى دیـگـر دعوتشان مى کند، و رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)در آیـه شـریـفـه(ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه) ماءمور دعوت به آن شده است .و این معارف که نـمـونه اى از آن ذکر شد معارف و علوم بسیار زیادى است که زندگى دنیا خلاف آن را در ذهـن تـصـویر مى کند، و همان خلاف را آن چنان آرایش مىدهد که صاحب ذهن ، آن را حقیقت مى پـنـدارد، و خـداى تـعـالى در کـتـاب مـجیدش و رسول خدا به امر خدا در تعلیمش مؤ منین را هشدار داده ،
پـس قـرآن در حـقـیـقـت مـى خـواهـد انـسـان را در قـالبـى از عـلم و عـمل بریزد که قالبى جدید و ریخته گرى اش هم طرزى جدید است ، قرآن مى خواهد با ایـن ریـخـته گرى اش انسانى بسازد داراى حیاتى که به دنبالش مرگ نیست ، و تا ابد پـایـدار اسـت ، و بـه هـمـیـن مـعـنـا آیـه زیـر اشاره نموده ، مى فرماید:(استجیبوا لله و للرسـول اذا دعاکم لما یحییکم)، و نیز مى فرماید:(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها).
و ما وجه حکمت و معناى آن را در هر آیه اى که سخن از حکمت داشت ذکر کردیم ، البته به آن مقدارى که کتاب مجال بحثش را داشت .