background
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، خدايى را كه پادشاه پاك ارجمند فرزانه است، تسبيح مى‌گويند.
آیه 1 سوره الْجُمُعَة

مـؤ لف :ایـن روایـت را سـیـوطـى هـم در الدر المـنـثـور از تـعـدادى از کـتـب حـدیـث نقل کرده که از آن جمله است صحیح بخارى ، و مسلم و ترمذى ، و نسائى که همگى از ابى هـریـره از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)آن را نـقـل کـرده انـد.و در روایـت نـامـبـردگان آمده: دست خود را بر سر سلمان فارسى نهاد، و فـرمـود:بـه آن خـدایـى کـه جانم به دست او است اگر علم در ثریا باشد مردانى از این نژاد به آن دست مى یابند.

و نـیـز از سـعـیـد بـن مـنصور و ابن مردویه از قیس بن سعد بن عباده روایت شده که گفت : رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد مردانى از اهل فارس آن را به دست مى آورند.

و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیـه(مـثـل الذیـن حـمـلوا التـوریـه ثـم لم یـحـمـلوهـا کمثل الحمار) مى گوید:حمار کتابها را حمل مى کند، ولى نمى داند که در آن کتابها چیست ، و بـه دسـتـورات آن کـتـابـهـا عـمـل نـمـى کـنـد، هـمـچـنـیـن بـنـى اسـرائیـل کـه تـورات بـر آنـان حـمـل شـد، ولى مـثـل حـمـار آن را حـمـل کـردنـد، نـه فـهـمـیـدنـد کـه در آن چـیـسـت ، و نـه عمل کردند.

و در الدر المـنـثـور اسـت که ابن ابى شیبه ، و طبرانى از ابن عباس روایت کرده که گفت : رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـرمود: کسى که روز جمعه در حالى که امام مشغول خواندن خطبه است سخن بگوید، مانند الاغى است ، که کتابها را به دوش مى کشد.

و حتى آن هم که به وى مى گوید: ساکت باش ، جمعه اش جمعه نیست .

مـؤ لف : در ایـن روایـت بـیـان قـبـلى مـا کـه در وجـه اتصال این آیه به ما قبل داشتیم تاءیید شده است .
و در تـفـسـیـر قـمى در ذیل آیه(قل یا ایها الذین هادوا) آمده که در تورات نوشته شده بود: اولیاى خدا همواره آرزوى مرگ دارند.
و در کافى به سند خود از عبداللّه بن سنان از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: مردى نزد ابوذر آمد، و گفت : اى اباذر چرا ما از مرگ بدمان مى آید؟ فرمود: براى ایـنـکـه شـمـا دنـیـا را آبـاد و آخـرت را خـراب کـرده ایـد، و لذا از انتقال از خانه آباد به خانه خراب بدتان مى آید.

گفتارى درباره منظور از تعلیم حکمت

توضیحى درباره رابطه سنت هاى عملى با مبانى اعتقادى

انـسـان در زندگى محدودى که دارد، و سرگرم آبادى آن است ، چاره اى ندارد جز اینکه در آنچه مى خواهد و آنچه نمى خواهد تابع سنتى باشد، و حرکات و سکنات و تمامى مساعى خود را بر طبق آن سنت تنظیم نماید.

چـیـزى که هست این سنت در اینکه چه نوع سنتى باشد، بستگى به راى و نظریه انسان ، درباره حقیقت عالم و حقیقت خودش دارد، و خلاصه بستگى به جهان بینى و انسان بینى ، و رابـطـه مـیـان انسان و جهان دارد. به شهادت اینکه مى بینیم اختلافى که امت ها و اقوام در جان بینى و نفس بینى دارند، باعث شده که سنتهایشان هم مختلف شود.

آرى ، کـسـى کـه بـراى مـاوراى عـالم مـاده وجـودى قـائل نـیست ، و هستى را منحصر در همین عالم ماده مى داند، و پیدایش عالم هستى را مستند به اتـفـاق و تـصـادف مـى بـیـنـد، و انسان را موجودى مى پندارد مادى محض ، که هستى اش در فاصله بین تولد و مرگ خلاصه مى شود، و براى خود سعادتى به جز سعادت مادى ، و در اعـمـالش هـدفـى بـه جـز رسـیـدن بـه مـزایـاى مـادى از قبیل مال و اولاد و جاه و امثال آن دنبال نمى کند، و به جز لذت گیرى از متاع دنیا و رسیدن بـه لذائذ مـادى و یا لذائذى که منتهى به مادیات مى شود آرزویى ندارد، و معتقد است که مهلتش در این کامرانى تا مدتى است که در این دنیا ز ندگى مى کند،

و بـعـد از مردن همه تمام مى شود، چنین کسى و چنین قومى سنتى که به حکم اجبار پیروى مى کند غیر از آن سنتى که یک انسان و یا یک قوم معتقد به مبداء و معاد پیروى مى کند.

کـسـى کـه مـعتقد پیدایش و بقاى عالم مستند به نیرویى مافوق عالم و منزه از ماده است ، و یـقـیـن دارد کـه در وراى این خانه خانه اى دیگر، و بعد از این زندگى زندگانى دیگرى هـسـت ، چـنـیـن کـسى- و چنین قومى -در آنچه مى کند، سعادت هر دو نشاءه را در نظر مى گـیـرد، و بـه هـمـیـن جـهـت صـورت اعـمـال گـونـه مـردم ، و هـدفـهـایـى کـه دنبال مى کنند، و آرائى که دارند با دسته اول مختلف است .

و چـون بـیـنـش هـا مختلف است سنت ها هم مختلف مى شود، مردمى که بت پرستند چه آنها که بـره مـائى انـد و چـه آنـهـا کـه بـودائى انـد به خاطر اینکه معتقد به معاد نیستند، سنتى دارنـد. و اهـل کتاب ، چه آنها که مجوسى و یا کلیمى و یا مسیحى و یا مسلمانند، براى خود سنتى دارند که مخالف با سنت دیگران است .

و کـوتـاه سـخـن ایـنـکـه:در مـیـان اقـوام مـزبـور آنـهـا کـه اهـل مـلت و دیـن آسـمـانى اند و به معاد معتقدند، به خاطر اینکه براى خود حیاتى جاوید و ابـدى قـائلنـد، در اتـخـاذسـنت ، آرائى که مناسب با این حیات باشد اتخاذ مى کنند.آنها ادعـاء مـى کنند که بر هر انسانى لازم است که وسیله زندگى عالم بقاء را فراهم نموده ، خـود را بـراى تـوجـه بـه پـروردگـارش مـهـیـا سـازد، و در اشـتـغال به کار زندگى دنیایى که فانى است ، زیاده روى نکند. و اما کسانى که ملت و دینى ندارند و تنها در برابر مادیات خضوع دارند رفتارى غیر از این دارند. و همه اینها که گفته شد جاى تردید نیست .

چـیـزى کـه هـسـت انـسـان از آنجایى که به حسب طبع مادى اش رهین ماده و همه زدو بندش در اسـبـاب ظـاهـرى مـادى اسـت ، یـا اسـبـاب را بـه کـار مـى زنـد و یـا از آن اسـبـاب متاثر و مـنفعل مى شود، و همیشه این سبب او را به دامن آن سبب پرتاب ، و آن به دامن این متوسلشمى کند، و هیچ وقت از آنها فراغت ندارد، لذا به خیالش چنین مى رسد که حیات دنیاى فانى اصـالت دارد، و دنـیـا و مـقـاصـد و مـزایـایـى کـه به زندگى دنیا مربوط مى شود، هدف نهائى و غرض اقصاى از وجود او است ، و باید براى به دست آوردن سعادت آن زندگى تلاش ‍ کند.

پـس زنـدگـى دنـیـا چـنـیـن حـیـاتـى اسـت و آنـچـه در دسـت اهل دنیا از ذخیره ، نعمت ، آرزو، نیرو، و عزت هست حقیقتش همین است که گفتیم ، و آنچه را که فـقـر، عذاب ، محرومیت ، ضعف ، ذلت ، مصیبت ، و خسران مى نامند نیز چنین چیزهایى است . و کوتاه سخن اینکه :
آنـچـه از خـیـر عـاجـل و یـا نـفـع فـانـى در دنـیـا هـسـت بـه نـظـر اهـل دنـیـا خیر مطلق و نفع مطلق جلوه مى کند، و آنچه را که دوست نمى دارد شر و ضرر مى پندارد.

مـردم دنـیـا کـه چـنـیـن وضـعـى دارنـد، آن دسـتـه از آنـان کـه اهـل ملت و کتاب نیستند، عمرى را با همین پندارهاى خلاف واقع بسر مى برند، و از ماوراى ایـن زنـدگـى خـبـرى نـدارنـد، ولى آنـهـایـى کـه اهل ملت و کتابند، اگر هم بر طبق دسته اول عـمـل کـنـنـد، اعـتـراف دارنـد کـه حـقـیـقـت خـلاف آن اسـت ، و هـمـیـشـه بـیـن قـول و فـعلشان ناهماهنگى هست همچنان که خداى تعالى در این باره فرمود:(کلما اضاء لهم مشوا فیه و اذا اظلم علیهم قاموا).

حـــکـــمـت عـبـارت اسـت از عـلمـو عـمل حق و سرچشمه گرفته از فطرت ، که اسلام بدان دعوتمى کند
حـال بـبـینیم در این میان اسلام به چه چیز دعوت مى کند؟ اسلام بشر را دعوت مى کند به چراغى که فروکش شدن برایش نیست ، و آن عقاید و دستور العملهایى است که از فطرت خود بشر سرچشمه مى گیرد، همچنان که فرموده :(فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم).

این وضع دعوت اسلام است .از سوى دیگر ببینیم فطرت به چه دعوت مى کند؟ به طور قـطـع فـطـرت در مـرحـله عـلم و اعـتـقـاد دعـوت نمى کند مگر به علم و عملى که با وضعش سـازگـار بـاشـد، و کـمـال واقـعـى و سعادت حقیقى اش را تاءمین نماید.پس ، از اعتقادات اصولى مربوط به مبداء و معاد، و نیز از آراء و عقائد فرعى ، به علوم و آرائى هدایت مى کـنـد کـه بـه سـعـادت انـسـان مـنـتهى شود، و همچنین به اعمالى دستور مى دهد که باز در سعادت او دخالت داشته باشد.

و به همین جهت خداى تعالى این دین را که اساسش فطرت است ، در آیاتى از کلامش دین حق خـوانـده ، از آن جـمـله فـرمـوده:(هـو الذى ارسـل رسـوله بـالهـدى و دین الحق)، و نیز دربـاره قـرآن کـه مـتـضمن دعوت دین است فرموده:(یهدى الى الحق). و حق ، عبارت از راى و اعتقادى که ملازم با رشد بدون غى ، و مطابق با واقع باشد، و این همان حکمت است ، چون حکمت عبارت است از راى و عقیده اى که در صدقش محکم باشد،

و کـذبـى مـخـلوط بـه آن نـبـاشـد، و نـفـعـش هـم مـحـکـم بـاشـد، یـعـنـى ضـررى در دنـبـال نـداشـتـه باشد، و خداى تعالى در آیه زیر به همین معنا اشاره نموده مى فرماید:(و انـزل اللّه عـلیـک الکـتـاب و الحـکـمـه)، و نـیـز در وصف کتاب خود که بر آن جناب نـازل کـرده مـى فـرمـایـد:(و القـرآن الحـکـیـم)، و نـیـز رسـول گرامى خود را در چند جا از کلام مجیدش معلم حکمت خوانده ، از آن جمله فرموده :(و یعلمهم الکتاب و الحکمه).

بـنـابـر ایـن پـس تـعـلیـم قـرآنى که رسول(صلى اللّه علیه و آله وسلم)متصدى آن و بیانگر آیات آنست ، تعلیم حکمت است و کارش این است که براى مردم بیان کند که در میان هـمـه اصـول عـقـائدى که در فهم مردم و در دل مردم از تصورعالم وجود و حقیقت انسان که جـزئى از عـالم اسـت رخـنـه کـرده کـدامـش حـق ، و کـدامـش خـرافـى و بـاطـل اسـت ، و نـیـز در سـنـتـهـاى عـمـلى کـه مـردم بـه آن مـعـتـقـدنـد، و از آن اصـول عـقـائد مـنـشـاء مـى گـیـرد، و عـنـوان آن غـایـات و مـقـاصـد اسـت ، کدامش حق ، و کدام باطل و خرافى است.

نـــمـــونـــه هـــاى از مـــعـــارف قـــرآنـى در رد اعـتـقـاداتباطل منکرین ادیان و بت پرستان

مثلا بعضى از مردم - که همان منکرین ادیانند - معتقدند که حیات مادیشان اصالت دارد، و هـدف نـهائى است ، حتى بعضى از آنان گفته اند:(ما هى الا حیوتنا الدنیا) ولى قرآن مـتـوجـهشان مى کند به اینکه :(و ما هذه الحیوه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحیوان)، و نیز مردم معتقدند که اسباب حاکم در دنیا تنها حیات و موت ، صحت و مرض ، غـنـى و فـقـر، نـعـمـت و نـقـمـت ، و رزق و مـحـرومـیـت اسـت و مـى گـویـنـد:(بـل مـکـر اللیـل و النـهـار)، و قـرآن مـتـذکرشان مى کند به اینکه :(الا له الخلق و الامـر)، و نـیـز مـى فـرمـایـد:(ان الحـکـم الا لله)، و از ایـن قبیل آیات راجع به حکم و تدبیر.

و نـیـز یـک عـده مـعـتـقـدنـد کـه خـودشـان در مـشـیـت و خـواسـت مـسـتـقـل نـد و هـر چـه بخواهند مى کنند، ولى قرآن تخطئه شان کرده ، مى فرماید:(و ما تـشـاون الا ان یـشـاء اللّه)، و یـا مـعتقدند به اینکه اطاعت و معصیت و هدایت کردن و هدایت شـدن بـه دسـت انـسـان هـا اسـت ، ولى خـداى تـعالى هشدارشان مى دهد به اینکه(انک لا تهدى من احببت و لکن اللّه یهدى من یشاء).

بـاز جـمـعى معتقدند که نیرویشان از خودشان است ، و خداى تعالى آن را انکار نموده ، مى فـرمـایـد:(ان القـوه لله جـمـیـعـا)و یـا مـعـتـقـدنـد به این که عزتشان تنها با داشتن مـال و فـرزنـدان و یـاوران حـاصل مى شود، و قرآن بر خلاف این پندار حکم مى کند و مى فـرمـایـد:(ایـبـتـغـون عـندهم العزه فان العزه لله جمیعا)، و نیز مى فرماید:(و لله العزه و لرسوله و للمؤ منین).

و نـیـز جـمـعى که همان دسته اول و منکرین ادیانند معتقدند که کشته شدن در راه خدا مرگ و نـابـودى اسـت ، ولى قـرآن آن را حـیـات دانـسـتـه مـى فـرمـایـد:(و لا تـقـولوا لمـن یقتل فى سبیل اللّه اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون).

و مـعـارفـى دیـگـر از ایـن قـبیل که منکرین ادیان و دنیاپرستان درباره آنها آراء و عقائدى دارنـد، و قـرآن تـخـطـئه شـان نـمـوده ، بـه سـوى مـعـارفـى دیـگـر دعوتشان مى کند، و رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)در آیـه شـریـفـه(ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه) ماءمور دعوت به آن شده است .و این معارف که نـمـونه اى از آن ذکر شد معارف و علوم بسیار زیادى است که زندگى دنیا خلاف آن را در ذهـن تـصـویر مى کند، و همان خلاف را آن چنان آرایش مىدهد که صاحب ذهن ، آن را حقیقت مى پـنـدارد، و خـداى تـعـالى در کـتـاب مـجیدش و رسول خدا به امر خدا در تعلیمش مؤ منین را هشدار داده ،

دسـتـور مـى دهـد کـه مـؤ مـنین یکدیگر را به آنچه حقیقت سفارش کنند، همچنان که فرموده :(ان الانـسـان لفـى خـسر الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق)، و نیز فـرمـوده :(یـوتى الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتى خیرا کثیرا و ما یذکر الا اولوا الالباب).

پـس قـرآن در حـقـیـقـت مـى خـواهـد انـسـان را در قـالبـى از عـلم و عـمل بریزد که قالبى جدید و ریخته گرى اش هم طرزى جدید است ، قرآن مى خواهد با ایـن ریـخـته گرى اش انسانى بسازد داراى حیاتى که به دنبالش مرگ نیست ، و تا ابد پـایـدار اسـت ، و بـه هـمـیـن مـعـنـا آیـه زیـر اشاره نموده ، مى فرماید:(استجیبوا لله و للرسـول اذا دعاکم لما یحییکم)، و نیز مى فرماید:(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها).

و ما وجه حکمت و معناى آن را در هر آیه اى که سخن از حکمت داشت ذکر کردیم ، البته به آن مقدارى که کتاب مجال بحثش را داشت .

و از آن چـه گـذشـت مـعـلوم شـد اینکه بعضى گفته اند: تفسیر قرآن ، تلاوت آنست ، و اما غور و کنجکاوى در معانى آیات قرآن تاویل ، و ممنوع مى باشد فاسد و سخنى بسیار دور از ذهن است .