background
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ ۖ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ ۚ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ
و [ياد كن‌] هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من، چرا آزارم مى‌دهيد، با اينكه مى‌دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم؟» پس چون [از حق‌] برگشتند، خدا دلهايشان را برگردانيد، و خدا مردم نافرمان را هدايت نمى‌كند.
آیه 5 سوره الصَّفّ

بیان آیات

اشاره به مطالب این سوره مبارکه

این سوره ، مؤ منین را ترغیب و تحریک مى کند بر اینکه در راه خدا جهاد نموده ، با دشمنان دین او کارزار نمایند. و خبر مى دهد که این دین نورى است درخشان از جانب خداى سبحان که کفار اهل کتاب مى خواهند آن را با دهان خود خاموش کنند، ولى خدا نور آن را تمام مى کند، هرچـنـد کـه کافران کراهت داشته باشند، و دین خود را بر تمامى ادیان غلبه مى دهد هر چند کـه مـشـرکین نخواهند.و این پیغمبرى که به وى ایمان آورده اند فرستاده اى است از طرف خـداى سـبـحـان ، او را فرستاده تا هدایت باشد، و دین حق را به شما برساند، و این همان اسـتکـه عـیـسـى بـن مـریـم(عـلیـهـمـاالسـلام) بـنـى اسرائیل را به آمدنش بشارت داد.

پـس بـر مـؤ مـنـیـن اسـت کـه کـمـر هـمـت بـر اطـاعـتـش بـبـنـدنـد، و آنـچـه امـر مـى کـنـد امـتـثـال کـنـنـد، و در راه خـدا جـهـاد نـمـوده ، خدا را در دینش یارى کنند، تا خداى تعالى به سـعادت آخرتشان رسانیده ، یاریشان کند، و در دنیا فتح و پیروزى نصیبشان کند، و بر دشمنانشان غالب و مسلط نماید.

و نـیـز بـر مـؤ مـنـیـن اسـت کـه هـرگـز آنـچـه را کـه خـود عـمل نمى کنند به دیگران نگویند، و در آنچه وعده مى دهند تخلف ننمایند، که این گونه اعمال ایشان را مستوجب خشمى از خدا نموده ، رسول را آزار مى دهد. و خطر را هم دارد که خدا دلهایشان را منحرف سازد، همان طور که با قوم موسى(علیه السلام)چنین کرد، چون با ایـنـکـه مـى دانـستند آن جناب رسول خدا به سوى ایشان است ، مع ذلک آزارش‍ دادند. و خدا مردم ستمکار را هدایت نمى کند.

این سوره به شهادت زمینه آیاتش در مدینه نازل شده است .

سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم

تـفسیر این آیه در سوره حشر گذشت .و اگر سوره مورد بحث را با تسبیح و تنزیه خدا از هـر نـقص آغاز کرده براى این است که در این سوره سخن از بدیها و توبیخ مؤ منین به مـیـان آمـده کـه چـرا چـیـزى را مـى گـویـنـد کـه خـود عـمـل نـمـى کـنـنـد، و آنـگـاه تهدیدشان کرده به اینکه اگر به خود نیایند، دچار خشم خدا گشته ، و خدا دلهاى تبهکاران را منحرف مى سازد.

مـــقـــصـــود از خـــطـــاب تـــوبـــیـــخـــى :(چـــرا مـــى گـــویـــیـــد آنـــچـــه را کـهعمل نمى کنید) با توجه به سیاق و زمینه کلام

یا ایها الذین امنوا لم تقولون ما لا تفعلون

کلمه(لم) مخفف کلمه(لما) است ، و حرف(ما) در آن استفهامى است ، و حرف(لام) بـراى تـعـلیل است . و گفتار آیه در زمینه توبیخ است ، مى خواهد مؤ منین را به خاطر ایـنکه بدانچه مى گویند عمل نمى کنند توبیخ کند. و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند(مراد از جمله(اى کسانى که ایمان آورده اید) منافقین هستند و آیه شریفه این طائفه را سـرزنـش مى کند، نه مؤ منین را، زیرا مؤ منین از نظر قرآن محترمند)درست نیست ، و نباید بـه آن گوش فرا داد، براى اینکه قرآن پر است از آیاتى که مؤ منین را توبیخ و عتاب مـى کـنـد، مـخـصـوصـا آیـاتـى کـه دربـاره جـنـگـهـا و مـتـعـلقـات آن نـازل شـده ، از قـبـیل آیات راجع به جنگ احد، احزاب ، حنین ، صلح حدیبیه و جنگ تبوک ، و مـسـاءله انـفـاق در راه خـدا و امـثـال آن.و مـؤ مـنـین صالح اگر صالح شدند و جلالت قدر یـافـتـنـد، بـه خاطر همین توبیخ‌ها بوده که خداى تعالى از آنان نمود، و به وسیله به تدریج تربیتشان کرد، و گرنه صلاح نفسانى و جلالت قدر را از پیش خود در نیافتند.

و مورد توبیخ در آیه مورد بحث هر چند بر حسب ظاهر لفظ آیه مطلق است ، و در خصوص تـخـلف کـردار از گـفتار و خلف وعده ، و نقض عهد است ، و درست هم هست ، چون وقتى ظاهر انسان موافق باطنش نشد، همه این اعمال از او سر مى زند،

و لیـکـن سـیـاق و زمـیـنه آیات مورد بحث که آیه(ان اللّه یحب الذین یقاتلون فى سبیله صـفـا)در آن قـرار گـرفـتـه ، و آیـه(یـا ایـهـا الذیـن امـنـوا هـل ادلکـم على تجاره)در آیات بعد از آن واقع شده ، و همچنین آیاتى نظیر اینها که در آن اسـت مـى فـهـمـانـد کـه گـویـا بـعـضـى از مـومـنـیـن قـبـل از جنگ وعده پایدارى داده بودند که به هیچ وجه پشت به جنگ نکنند، و پا به فرار نـگذارند و یا از بیرون شدن براى جنگ تثاقل نورزند، و یا از انفاق در تهیه ابزار جنگ بـراى خـود و دیـگـران مـضـایـقـه نـنـمـایـنـد، ولى در مـوقـع عمل خلف وعده کرد ه اند.

کبر مقتا عند اللّه ان تقولوا ما لا تفعلون

کـلمـه(مـقـت)بـه مـعـنـاى خـشـم شـدیـد اسـت.آیـه مـى خـواهـد مـضـمـون آیـه قـبـلى را تعلیل کند، و بفرماید:خداى تعالى از همه اعمال انسان بیش از همه از این عملش سخت به خـشـم مـى آید که چیزى را بگوید که بدان عمل نمى کند، چون این خود از نشانه هاى نفاق اسـت.البـتـه بـایـد تـوجـه داشـت ایـن کـه انـسـان چـیـزى را بـگـویـد کـه بـدان عـمـل نـمـى کـنـد، غیر از آن است که عمل نکند به آنچه که گفته است ،(گاهى مى شود که انسان موفق نمى شود بدانچه قبلا گفته عمل کند، و یا رسما خلف وعده مى کند، و گاه مى شـود کـه از اول کـه وعـده مـى دهـد، بـناى عمل نکردن به آن را دارد، قسم دوم نفاق است نه اولى)چـون قـسـم اول نـاشـى از ضـعـف اراده و سـسـتـى هـمـت اسـت کـه البته خود یکى از رذائل اخلاقى ، و منافى با سعادت نفس انسانى است ، چون خداى تعالى سعادتنفس بشر را بـر ایـن اسـاس تـاءمـیـن نـمـوده کـه بـه اخـتـیـار خـود اعـمـال خـیر کند و حسناتى کسب نماید، و کلید کسب این حسنات داشتن عزم راسخ و همت بلنداسـت ، و اگـر دیـدیـم کـسـى وعـده مـى دهـد ولى در مـقـام عمل سست مى شود، و خلف وعده مى کند، مى فهمیم که مردى سست عنصر و ضعیف الاراده است ، و از چنینانسانى امید خیر و سعادت نمى رود.

ان اللّه یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص

کلمه(صف) - بنابه گفته راغب - به معناى این است که چند چیز، مثلا چند نفر انسان و یا درخت ، در خطى مستقیم قرار بگیرند. این کلمه در آیه شریفه و در همه جا مصدرى است که معناى اسم فاعل را مى دهد، و به همین جهت است که جمع بسته نمى شود. و اگر منصوب آمده براى این است که حال از ضمیر فاعل در جمله(یقاتلون) مى باشد. و معناى آیه این است که : خدا دوست مى دارد کسانى را که در راه او قتال مى کنند،

در حالى که به صف ایستاده اند.

کلمه(بنیان) به معناى بناء، و کلمه(مرصوص) به معناى ساختمانى است که با رصاص محکم کارى شده ، به طورى که در مقابل عوامل انهدام ، مقاوم باشد.

ایـن آیـه شـریـفه جنبه تعلیل را دارد - البته با دلالت التزامى - و توبیخ قبلى را تعلیل مى کند. به این بیان که وقتى خداى تعالى از مقاتلان آن کسانى را دوست مى دارد که چون کوه ایستادگى کنند، قهرا از مقاتلاتى که وعده پایدارى مى دهند، ولى پایدارى نمى کنند و پا به فرار مى گذارند، خشمگین خواهد بود.

اشاره به نهى مسلمانان از ایذاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم

و اذ قـال مـوسـى لقـومـه یـا قـوم لم تـوذونـنـى و قـد تـعـلمـون انـى رسول اللّه الیکم ...

ایـن آیـه شـریـفـه بـه طـور اشـاره مـى فـهـمـانـد کـه بـنـى اسـرائیـل بـا لجـاجـت خـود رسـول خـدا. حـضـرت موسى را آزار داده بودند، تا جایى خداى تعالى به کیفر این رفتارشان دلهایشان را منحرف ساخت .و این خود نهیى است براى مؤ مـنـیـن از ایـن که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)را اذیت کنند، و کارشان بدانجا انجامد که کار قوم موسى بدانجا کشید، و دلهایشان منحرف گشت ، همچنان که در آیه زیر بـه طـور صـریـح روى سخن به امت اسلام نموده ، مى فرماید:(ان الذین یوذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنیا و الاخره و اعد لهم عذابا مهینا).

و آیـه مـورد بحث بدان جهت که نهیى الزامى در آن هست ، در معناى آیه(یا ایها الذین امنوا لا تکونوا کالذین اذوا موسى فبراه اللّه مما قالوا و کان عند اللّه وجیها یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه و قولوا قولا سدیدا) مى باشد.

این دو آیه از سوره احزاب که در مقام تبرئه موسى(علیه السلام)است ، دلالت دارد بر ایـنـکـه مـنـظـور از اذیـت آن جـنـاب بـه عـمـلى کـه خـدا او را از آن عـمـل تبرئه نموده ، نافرمانى خود بنى اسرائیل نسبت به دستوراتوى ، و بیرون شدن از اطـاعـت آن جـنـاب نـبوده ، چون اگر این طور بود معنا نداشت خدا آن جناب را تبرئه کند، پس یقینا بنى اسرائیل به آن جناب نسبت ناروایىداده بودند،

که مایه آبروریزى آن جناب مى شده ، و او از این تهمت آزرده شده ، و خدا از آن تبرئه اش کـرده . آیـه بـعـد هم که فرمود:(از خدا پروا کنید، و سخن سنجیده بگویید) مؤ ید این معنا است .

بـاز مـؤ یـد ایـن احـتـمـال کـه بـنـى اسـرائیـل بـه مـوسى(علیه السلام) و امت اسلام به رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)تهمت زده بودند، و آیه مورد بحث به مسلمانان مـى فـرماید مانند بنى اسرائیل نباشید، این است که خداى تعالى در همان سوره به پاره اى از مـصـادیـق ایـذاى زبـانـى و عـملى اشاره نموده ، مى فرماید:(یا ایها الذین امنوا لا تـدخـلوا بـیوت النبى الا ان یوذن لکم الى طعام غیر ناظرین انیه و لکن اذا دعیتم فادخلوا فـاذا طـعـمـتـم فانتشروا و لا مستانسین لحدیث ان ذلکم کان یوذى النبى ...و اذا سالتموهن مـتـاعـا فـاسـالوهـن مـن وراء حـجـاب...و مـا کـان لکـم ان تـوذوا رسول اللّه و لا ان تنکحوا ازواجه من بعده ابدا ان ذلکم کان عند اللّه عظیما.

پـس تا اینجا به دست آمد که در جمله(و اذ قال موسى لقومه)اشاره اى است به نهى مـسـلمـانـان از ایـذاى رسـول خـدا(صـلى الله عـلیـه و آله وسـلم)، بـه زبـان و عـمـل ، بـا عـلم بـه ایـنـکـه رسـول خـدا اسـت.هـمـچـنـان کـه ذیـل آیـه هـم کـه سـخن از انحراف قلوب دارد، نوعى تخویف وتهدید مسلمین است به ایذاى رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)فـسـقـى اسـت کـه چـه بسا به انحراف دلها بینجامد.

مـــعــنـاى جـمـله(فـلمـا زاغـلوا ازاغ الله قـلوبـهـم ...) و بـیـان اینکه مقصود از ازاغه واضلال خداوند چیست
(فلما زاغوا ازاغ اللّه قلوبهم و اللّه لا یهدى القوم الفاسقین) - ماده(زیغ) که کـلمـه(زاغـوا) مـاضـى ثـلاثـى مـجـرد و کـلمـه(ازاغ) مـاضـى بـاب افـعـال آن اسـت ، بـه مـعـنـاى مـنحرف کردن از استقامت است که لازمه اش انحراف از حق به سوى باطل است .
و(ازاغـه کـردن خداى تعالى) به این است که رحمت خود را از صاحبان چنین دلى دریغ داشـتـه ، هـدایـت خـود را از آنـان قـطـع کـنـد، چـون از تـعـلیـل ، مـعـنـا بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود، بـراى ایـنـکـه ازاغـه خـدا را تعلیل کرده به هدایت نکردن . البته باید توجه داشت که این ازاغه ابتدایى نیست ،

بـلکـه بـر سـبـیـل مـجـازات اسـت ، زیـغ خـود آنـان را تثبیت کردن است ، چون فسق آنان سبب این مجازات شده ، هـمـچـنـان کـه گـمـراه کـردن خـدا هـم هـیـچ وقـت ابـتـدایـى نـیـسـت.و ایـنـکـه فـرمـوده:(یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین)به خوبى گویاى این حـقـیـقـت کـه گـمـراه کـردن خـدا بـه وسـیله قرآن کریم از باب مجازات فاسقان به خاطر فسقشان است ، و گرنه ساحت خداى عزوجل منزه از آن است که ابتدائا و بدون جرم کسى را ازاغه و اضلال کند.

از ایـنـجـا فـسـاد این گفتار روشن مى شود که بعضى گفته اند: مراد از جمله(ازاغ اللّه قـلوبـهـم)ازاغـه از ایـمـان نیست ، براى اینکه اولا خداى تعالى کسى را از ایمان ازاغه نـمـى کـنـد. و ثـانیا اگر منظور از آن را ازاغه از ایمان بدانیم ، کلام از فایده ساقط مى شود، چون اگر مسلمانى از ایمان ازاغه شد، دیگر مسلمان نیست ، و معنا ندارد به یک کافر بگویند خدا او را به جرم اینکه کافر شده کافر مى کند.

وجـه فـسـادش این است که دلیل اولش به طور مطلق صحیح نیست ، و نمى توان گفت به طـور کـلى هـیـچ کفرى مستند به خدا نیست ، آنچه بر خدا جائز نیست این است کهبنده اى را ابـتـدائا و بـدون هـیچ جرمى از نعمت ایمان محروم کند، و یا از راه راست گمراه سازد، و اما بـه عـنـوان مـجـازات چـرا جـایـز نـبـاشـد؟ بـا ایـنـکـه بـرگـشـت مـعـنـاى چـنـیـن ازاغـه و اضلال ، در حقیقت به این است که خدا رحمت خود را از چنین کسى دریغ ندارد، و هدایت خود را از او قطع کند، به خاطر اینکه بنده با فسق و اعراض از رحمت او خود را از لیاقت رحمت و هـدایـت انـداخـتـه اسـت ، و چـنـیـن مـجـازاتـى را نـه عـقـل مـنـع مـى کـنـد و نـه نقل.

و دلیـل دومـش کـه گـفـت(کلام از فایده داشتن ساقط مى شود) به هیچ وجه درست نیست براى اینکه آنچه از زیغ منسوب به خود بنده است آن مقدارى است که به خاطر فسقى که دارد در دلش پیدا مى شود، و سبب حد معینى از کفر مى گردد، و آنچه که به خدا نسبت داده مـى شـود تـثـبـیـت و پا بر جا کردن این کفر در قلب بنده است پس زیغ بنده از ایمان به خـاطـر فـسـق و پـدیـد آمـدن کـفـردر دلش ‍مـطـلبـى اسـت و تـثـبـیـت کـفـر در دل او بر طریق مجازات مطلبى دیگر است.

دو بـــخـش دعـوت و رسـالت عـیـسـى(عـلیـه السـلام) تـصـدیـق پیامبر پیش از خود، و بشارتبه آمدن پیامبر بعد از خود

و اذ قـال عـیـسـى بـن مـریـم یـا بـنـى اسـرائیـل انـى رسـول اللّه الیـکـم مـصـدقـا لمـا بـیـن یـدى مـن التـوریـه و مـبـشـرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد

در آغـاز کـلام گـفـتـیـم کـه ایـن آیـه و آیـه قـبلى اش و سه آیه بعدش در مقام این است که رسـالت و نـبوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)را که نزد مردم با ایمان مسلم است ، براى سایرین مسجل سازد و بفهماند که آن جناب را با هدایت و دین حق فرستاده تا بـر هـمـه ادیـان غـلبـه اش دهـد، هـر چـنـد کـه کـافـران از اهـل کتاب را خوش نیاید، و نیز دینى که او آورده نورى ساطع از طرف خداى تعالى است ، و مـشـرکین مى خواهند آن را با دهنهایشان خاموش کنند، در حالى که خدا نور خود را تمام مى کند، هر چند که مشرکین را خوش ‍ نیاید.

پس بر مومنین است که او را با اینکه مى دانند فرستاده خدا به سویشان است ، آزار ندهند، بـلکـه یـارى اش کـنند، و در راه پروردگارشان و براى احیاى دین او و نشر کلمه توحید جهاد کنند.

از ایـنـجـا مـعـلوم مـى شـود کـه جـمـله(و اذ قـال عـیـسـى بـن مـریـم یـا بـنـى اسـرائیـل...)بـه مـنـزله مـقـدمـه و زمـیـنـه چـینى است براى مطلب بعدى که مى فرماید: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرستاده اى است مبشر که عیسى(علیه السلام)بـه آمـدنـش بـشـارت داده ، و او کـسـى کـه خـداى تـعـالى او را بـه هـدایـت و دیـن حـق گسیل داشته ، و دین او نورى که مردم با آن راه سعادت را مى یابند.

و ایـن مـطـلبـى کـه قرآن کریم از عیسى(علیه السلام)حکایت کرده ، که فرمود اى بنى اسـرائیـل مـن فـرسـتـاده خـدا بـه سـوى شـمـایـم ، و تـورات را کـه قـبـل از مـن نازل شده تصدیق دارم ، و من این بشارت را آورده ام ، که بعد از من رسولى مى آیـد بـه نـام احـمـد، خـلاصـه دعـوتـى اسـت کـه آن جـنـاب داشـتـه. نـخـست با جمله(انى رسـول اللّه الیکم) اصل دعوت خود را اعلام داشته ، اشاره مى کند به اینکه هیچ شانى و پستى و امتیازى به جز این ندارد، که حامل رسالتى از طرف خدا به سوى ایشان است ، و آنـگاه متن رسالت خود را شرح مى دهد تا رسالت خود را ابلاغ کرده باشد، مى گوید:(مـصـدقـا لمـا بـیـن یـدى مـن التـوریـه و مـبـشـرا بـرسـول...)، هم نبوت و کتاب قبل از خودم را تصدیق مى کنم و هم از نبوت بعد از خود خبر مى دهم .

پس اینکه گفت(مصدقا لما بین یدى من التوریه)این معنا را بیان مى کند که دعوتش مـغـایـر بـا دیـن تـورات ، و مـنـاقض با شریعت آن دین نیست ، بلکه آن را تصدیق دارد، و احـکامش را نسخ نمى کند، مگر اندکى را. و تازه نسخ ، معنایش مناقضت نیست ، بلکه معنایش این است که از سرآمد عمر منسوخ خبر مى دهد، و خلاصه مى گوید فلان حکمت ورات از همان روز اول نزول تورات عمرش تا امروز بود،

نـه ایـنـکـه بـگـویـد ایـن حـکـم هـمـیـشـگـى تـورات را مـن بـاطـل مـى کـنـم ، و بـه هـمـیـن جـهـت بـود کـه در گـفـتـار خـود(در سـوره آل عـمـران) هـم فـرمـود:(مـصـدقـا لمـا بـیـن یـدى مـن التـوریـه و لاحل لکم بعض الذى حرم علیکم) و به حکم آیه(قد جئتکم بالحکمه و لابین لکم بعض الذى تـخـتـلفـون فـیـه فـاتـقـوا اللّه و اطـیعون) از میان مسائلى که مورد اختلاف بنى اسرائیل بود تنها پاره اى را بیان کرد.

(و مـبـشـرا بـرسـول یـاتـى مـن بعدى اسمه احمد) - این قسمت از آیه به قسمت دوم از رسـالت آن جـنـاب اشـاره دارد، همچنان که جمله(مصدقا لما بین یدى من التوریه) به قسمت اول از رسالتش اشاره داشت .

تـــوضـــیـــح ایـنـکـه مـفـهـوم بشارت دادن عیسى(علیه السلام) به آمدن پیامبر اسلام(صـلىالله عـــلیـــه و آله و ســـلم) ایـــن اســـت کـــه دیـــن اسـلاماکمل است

و ایـن را هـم مـى دانـیـم کـه بـشـارت عـبـارت اسـت از خـبـرى کـه شـنـونـده از شـنـیـدنـش خوشحال گردد، و معلوم است که چنین خبرى چیزى جز از خیرى که بشنونده برسد و عاید او شـود، نـمى تواند باشد، و خیرى که از بعثت پیامبر و دعوت او انتظار مى رود این است کـه بـا بعثتش با برحمت به روى انسان ها باز شود، و در نتیجه سعادت دنیا و عقبایشان بـه وسـیـله عـقـائد حقه ، و یا اعمال صالح ، و یا هر دو تاءمین گردد.و بشارت به آمدن پـیـامـبـرى بـعـد از پـیـامـبـرى دیـگر-با در نظر گرفتن اینکه پیغمبر سابق دعوتش پـذیـرفـتـه شـده ، و جـا افـتـاده ، و با در نظر داشتن وحدت دعوت دینى در همه انبیاء-وقـتـى تـصـور دارد و داراى خـاصیت بشارت است که پیامبر دوم دعوتى پیشرفته تر، و دیـنـى کـامـل تر آورده باشد، دینى که مشتمل بر عقائد حقه بیشتر، و شرایععادلانه تر بـراى جـامـعـه ، و نـسـبـت بـه سعادت بشر در دنیا و آخرت فراگیرتر باشد، و گرنه انسان ها از آمدن پیامبر دوم چیز زائدى عایدشان نمى شود، و از بشارت آمدنش خرسند نمى گردند.

بـا ایـن بـیـان روشـن گـردیـد کـه جـمـله(و مـبـشـرا بـرسـول یـاءتـى مـن بعدى) هر چند از این نکته خبرى نداده ، اما معنایش مى فهماند که آنچه پیامبر احمد(صلى اللّه علیه و آله وسلم)مى آورد پیشرفته تر و کاملتر از دینى اسـت کـه تـورات مـتـضمن آن است ، و آنچه عیسى(علیه السلام) بدان مبعوث شده در حقیقت واسطه اى است بین دو دعوت .

در نـتـیـجـه کـلام عـیـسـى بـن مـریـم را ایـن طـور بـایـد مـعـنـا کـرد:(انـى رسـول اللّه الیکم مصدقا...)، من فرستاده اى هستم از ناحیه خداى تعالى به سوى شما تـا شـمـا را بـه سـوى شـریـعـت تـورات و مـنـهـاج آن دعـوت کـنـم(و لاحل لکم بعض الذى حرم علیکم):
و بـعـضـى از آنـچـه را کـه بـر شـمـا حـرام شـده بـرایـتـان حـلال کـنم ، و همان شریعتى است که خداى تعالى به دست من برایتان آورده ، و به زودى آن را با بعثت پیامبرى به نام احمد(صلى اللّه علیه و آله وسلم) که بعد از من خواهد آمد تکمیل مى کند.

از نـظـر اعـتـبار عقلى هم مطلب از این قرار است ، چون اگر در معارف الهى که اسلام بدان دعـوت مـى ک نـد، دقـت کـنـیـم خـواهـیـم دیـد کـه از شـریـعـت هـاىآسـمـانـى دیـگـر کـه قبل از اسلام بوده دقیق تر و کاملتر است ،توحیدى که اسلام بدان مى خواند-و یکى از اصـول عـقائد اسلام است ، و همه احکام اسلام بر آن اساس تشریع شده ، و باز گشت همه مـعـارف حقیقى بدانست- توحیدى است بسیار دقیق که ما در مباحث سابق این کتاب پاره اى مطالب درباره آن گذراندیم .

و هـمـچـنـیـن شـرایع و قوانین عملى اسلام که در دقت آن همین بس که از کوچکترین حرکات و سکنات فردى و اجتماعى انسان گرفته تا بزرگترین آن را در نظر گرفته ،و همه را تعدیل نموده ، و از افراط و تفریط در یک یک آنها جلوگیرى نموده ، و براى هر یک حدى مـعـیـن فـرمـوده ، و در عین حال تمامى اعمال بشر را بر اساس سعادت پایه ریزى کرده و بر اساس توحید تنظیم فرموده است .

آیـه شـریـفـه(الذیـن یـتـبـعـون الرسـول النـبـى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التـوریـه و الانـجـیـل یـامـرهـم بـالمـعـروف و یـنـهـیـهـم عـن المـنـکـر و یـحـل الطـیـبـات و یـحـرم عـلیـهـم الخـبـائث و یـضـع عـن هـم اصـرهـم و الاغـلال التـى کـانـت عـلیـهـم) نیز به همین نکته اشاره نموده است و نظیر این آیه آیات دیگرى است که در توصیف قرآن آمده .

و ایـن جـمـله ، یـعـنـى(و مـبشرا برسول یاتى من بعدى) هر چند تصریح به بشارت کرده ، الا اینکه دلالت ندارد بر اینکه در کتاب عیسى(علیه السلام) وجود داشته ، اما آیه سوره اعراف که در چند سطر قبل نقل و ترجمه شد، از این ابهام پرده برداشت ، و فرمود(یـجـدونـه مکتوبا عندهم فى التوریه و الانجیل). و همچنین آیه 39سوره فتح که در وصـف رسـول خـدا فـرمـوده(ذلک مـثـلهـم فـى التـوریـه و مـثـلهـم فـى الانجیل) برمعنا دلالت دارد.

معروف بودن پیامبر(ص) به نام احمد

جمله(اسمه احمد) با کمک سیاق دلالت دارد بر اینکه این تعبیر را عیسى(علیه السلام) از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) کـرده . و نـیـز دلالت دارد بـر ایـنـکـه اهـل تـورات و انـجـیـل آن جـنـاب را به این نام و نیز به نام محمد مى شناختند، و این دلالت روشن است ، و خفائى در آن نیست .

حسان بن ثابت هم که گفته است :

صلى الاله و من یحف بعرشه

و الطیبون على المبارک احمد

نیز مؤ ید این معنا است .

و همچنین شعر ابو طالب که مى گوید:

و قالوا لاحمد انت امرء

خلوف اللسان ضعیف السبب

الا ان احمد قد جاءهم

بحق و لم یاتهم بالکذب

دلالت دارد بر این که در آن روز آن جناب را به نام احمد مى شناختند.

و نیز در هنگامى که مى خواست از دنیا برود، به برادرانش عباس ، و حمزه ، و فرزندانش جعفر، و على چنین وصیت کرد:

کونوا فدى لکم امى و ما ولدت

فى نصر احمد دون الناس اتراسا

و نیز شعر دیگر ابوطالب که در آن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را به نام محمد نام برده :

الم تعلموا انا وجدنا محمدا

نبیا کموسى خط فى اول الکتب

و از یک بیت شعر استفاده مى شود که مردم مکّه نیز بشارت آمدن آن جناب را در کتب آسمانى که در آن ایام نزد اهل کتاب بوده دیده اند.

و نـیـز مـؤ یـد دیـگـر گـفـتـار مـا ایـن اسـت کـه جـمـعـى از اهـل کتاب از یهود و نصارى و در بین آنان علمایى از ایشان مانند عبداللّه بن سلام و غیر او بـه آن جـنـاب ایـمـان آوردنـد، چـون آیـات قـرآنـى را کـه مـتـعـرض بـشـارت بـه آمـدن رسول اسلام است شنیده بودند،
و شـنـیـده بـودنـد کـه قـرآن مـى گـویـد نـام ایـن پـیـامـبـر در تـورات و انـجـیـل آمـده ، در نـتـیـجـه آن آیـات را قـبول نموده ، در مقام تکذیبش برنیامدند، چون شکى بـرایـشـان بـاقـى نـمـانـد، بـه دلیل اینکه سخنى که حاکى از شک و تردیدشان باشد نگفته اند.

و امـا ایـنـکـه انجیل هاى امروز خالى از بشارت عیسى است ، و اثرى از آنچه قرآن صریحا بـیـان داشـتـه در آنـهـا نـمـى بـیـنـیـم ، هـیـچ ضـررى بـه حـال مـانـدارد، بـراى ایـنـکه وضع قرآن- که معجزه اى است باقى - روشن ، و وضع انـجـیل ها هم روشن است ، و ما درباره سند این انجیل ها و اعتبارش در جلد سوم این کتاب بحث کردیم .

(فـلمـا جـاءهـم بـالبـیـنـات قالوا هذا سحر مبین) - ضمیر در کلمه(جاء) به کلمه(احـمـد) بـرمـى گـردد. و ضـمـیـر(هـم) بـه بـنـى اسرائیل ، و یا به ایشان و غیر ایشان برمى گردد. و مراد از کلمه(بینات) بشارت و معجزه قرآن و سایر معجزات نبوت است .

و مـعناى جمله این است که :چون احمد که کتب آسمانى بشارت آمدنش را داده بود مبعوث شد، و بـراى بـنـى اسرائیل و یا براى آنان و سایرین معجزاتى روشن آورد که یکى از آ نها هـمـان بـشـارت عـیـسـى(عـلیـه السـلام) بـود، گفتند: این سحرى است آشکار. البته جمله(قالوا هذا سحر مبین) به صورت(هذا ساحر مبین) نیز قرائت شده .

بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: ضمیر در جاء به عیسى(علیه السلام) برمى گردد. و لیکن این معنا با سیاق آیه سازگار نیست .
و مـن اظـلم مـمن افترى على اللّه الکذب و هو یدعى الى الاسلام ...

استفهام در این آیه شریفه انکارى است ، مى خواهد سخن کفار را که مى گفتند(هذا سحر مبین) رد کند، چون مـعناى آن این بود که محمد رسول نیست ، و دینى که به عنوان دین خدا تبلیغ مى کند، دین خداى تعالى نیست .

و مراد از(اسلام) آن دینى است که رسول اسلام بشر را به سویش دعوت مى فرمود، چـون اسـاس این دین تسلیم شدن در برابر فرامینى است که او مى خواهد و امر مى کند از قبیل عقاید و اعمال .و بدون تردید مقتضاى ربوبیت و الوهیت خداى تعالى هم همین است که بـنـدگـانـش در بـرابـر فـرامـیـنـش تسلیم مطلق باشند، پس در نتیجه دینى که اساسش تـسـلیـم اسـت ، بـدون شک دین حق است که عقل بر هر انسانى تدین بدان را واجب مى داند، پس گفتن اینکه این دین سحرى است آشکار،

گفتارى است باطل ، و افترائى است بر خدا.

و از هـمـیـنـجـا روشن مى شود که جمله(و هو یدعى الى الاسلام) در حقیقت استدلالى است بـر بـطـلان سـخـن کـفـار، و ایـنـکـه سـخـن مـزبـور افـتـرائى اسـت بـر خـداى عزوجل .

وجه اینکه رد کننده دعوت به اسلام(ظالمترین) است

و افـتـراء هـم ظـلمـى است که عقل در ظلم بودن آن هیچ تردیدى ندارد، و شرع هم از آن نهى کرده است ، و معلوم است که ظلم در مورد اشخاصى که به ایشان ظلم مى شود از نظر اهمیت مـخـتـلف مـى شـود، یک ظلم را اگر نسبت به یک فرد معمولى تصور کنیم ، زشتى اش به مـقـدار آن نـیست که همان ظلم درباره خداى تعالى واقع شدهباشد، بنابر این ظالم تر از کسى که بر خدا افتراء ببندد وجود ندارد.

و مـعـناى آیه این است که : هیچ شخصى ظالم تر از آن کس که بر خدا دروغ مى بندد آنگاه که دعوت مى شود به اینکه دین اسلام را بپذیرد و در پاسخ دین اسلام را از خدا نفى مى کـند، نیست ، با اینکه دین اسلام جز این که بندگان تسلیم خدا شوند چیزى نمى گوید، و حـتى چنین دینى بدون شک دین خدا است ، و خداستمکاران را و هیچ ستمکار دیگرى را هدایت نمى کند.

یریدون لیطفوا نور اللّه بافواههم ...

کـلمـه(اطـفـاء) کـه مصدر فعل(یطفوا) است ، به معناى خاموش کردن نور، و از بین بـردن تابش آن است . و خاموش کردن نور با دهان به این است که آن را با فوت خاموش کنند.

ایـن آیـه در سـوره تـوبـه نـیـز آمده ، در آنجا مى فرماید:(یریدون ان یطفوا نور اللّه بـافـواهـهـم). راغـب درباره فرقى که آیه مورد بحث با آیه سوره توبه دارد گفته : مـعـنـاى آیه(یریدون ان یطفوا) است که قصد خاموش کردن نور خدا را دارند، و در آیه(لیـطفوا) این است که قصد دارند کارى بکنند که به وسیله آن کار نور خدا را خاموش کنند. و حاصل گفتارش این است که : متعلق اراده در جمله(یریدون ان یطفوا نور اللّه) خود اطفاء است ، و در آیه(یریدون لیطفوا نور اللّه) متعلق اراده سببى است که نتیجه اش خـامـوشى نور خداست ، و آن عبارت است از پف کردن و خاموشى که غرض و غایت است ، نه متعلق اراده .ایـن آیه و آیه بعدى اش به منزله شارحى است که معناى آیه قبلى را که ظلم کفار و نسبت سـحـر دادن بـه دعـوت اسـلامـى را حـکـایـت مـى کـرد شـرح مـى دهـنـد، و حاصل این دو آیه است که : کفار با این سخنان خود که باد دهان ایشان است ،

مـى خـواهـنـد نـور خـدا را خـامـوش کـنند، و لیکن خدا ایشان را به مقصدشان هدایت نمى کند، بلکه نور خود را تمام و دین خود را بر همه ادیان غلبه مى دهد.
پـس مـعـنـاى ایـنـکـه فـرمـود:(یریدون لیطفوا نور اللّه بافواههم) این است که کفار پـنـداشـتـه انـد نـور خدا مانند نور شمع است که با یک پف خاموش گردد، و همین که آن را سحر بخوانند نورش خاموش گشته ، رابطه اش با خدا قطع مى شود.
ولى در پـنـدار خـود خـطـا کـردنـد، چون دین ، نور خدا است که به هیچ وجه خاموشى نمى پـذیـرد، نـه تـنـهـا خـاموش نمى شود که خدا تمامیت آن را اراده کرده ، هر چند که کافران کراهت داشته باشند.

معناى اظهار دین حق بر همه ادیان

هـو الذى ارسـل رسـوله بـالهـدى و دیـن الحـق لیـظـهـره عـلى الدیـن کـله و لو کـره المشرکون

اضافه کلمه(دین) به کلمه(حق) به طورى که گفته اند اضافه اى است بیانى ، ولى ظاهرا این اضافه در اصل اضافه لامیه بوده ، و عنایت لطیفى در آن به کار رفته ، و آن این است که هر یک از حق و باطل براى خود دینى دارند که مطابق اقتضاى خاص آنها است ، و خداى تعالى از بین آن دو، دین حق را پسندیده ، براى اینکه خودش حق است و بدین جهت رسول خود را به ابلاغ دین حق گسیل داشته .

کـلمـه(اظـهـار)وقـتـى در مـورد چـیـزى عـلیـه چـیـز دیـگـر اسـتـعـمال مى شود، معناى غلبه را مى دهد، وقتى مى گوییم دین اسلام را بر سایر ادیان اظـهـار داد، معنایش ایناست که آن را بر سایر ادیان غلبه داد.و منظور از همه ادیان ، همه روش هـاى غـیـر خـدایـى اسـت کـه در بـیـن بـشـر سـلوک مـى شـود.و ایـن آیـه در مـقـام تعلیل جمله(و اللّه متم نوره) در آیه قبلى است ، و معنایش این است که :خدا نور خود را تـمـام مـى کـنـد، بـراى ایـنـکـه خـدا آن کـسـى اسـت کـه رسـول خـود را بـا نـورش گـسیل داشت ، نورى که همان هدایت و دین حق است ، تا آن را بر همه ادیان غلبه دهد، هر چند که مشرکین بت پرست نخواهند.

از ایـن دو آیـه اسـتفاده مى شود که دین حق نور خدا در زمین است ، همچنان که این معنا از جمله(مـثـل نـوره کـمـشـکـوه فیها مصباح ...) نیز استفاده مى شود، که تفسیرش در سوره نور گذشت .

بحث روایتى

(روایاتى درباره نام هاى پیامبر اکرم(ص)، بشارت عیسى ،

در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیه(ان اللّه یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مـرصـوص) گـفـتـه اسـت : چـنـان صـف مـى بـنـدنـد کـه گویى بنیانى استوار و انهدام ناپذیرند.

و در مجمع البیان در ذیل آیه(و اذ قال موسى لقومه یا قوم لم توذوننى و قد تعلمون انـى رسول اللّه الیکم) گفته : در قصه قارون روایت شده که توطئه اى علیه موسى(علیه السلام) چید، و آن این بود که زنى را وادار کرد که بگوید موسى با من زنا کرده .و نـیـز جـمـعـى را وادار کـرد کـه بـگـویـنـد مـوسـى بـرادرش هـارون را بـه قتل رسانده.

و در تـفـسیر قمى در ذیل جمله(و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد...)، آمده که امـام(عـلیـه السـلام) فـرمـوده :بـعـضـى از یـهـودیـان-خـدا لعـنـتـشـان کـنـد- از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) پرسیدند: چرا به نام احمد و محمد و بشیر و نـذیـر نامیده شدى . فرمود: اما محمد نامیده شدم ، بدین جهت که من در زمین محمود(و از نظر دوست و دشمن ستوده ام). و اما احمد نامیده شدم بدین جهت که من در آسمان احمد(و ستوده تر از سـتودگیم در زمینم).و اما بشیر خوانده شدم به خاطر این که هر کس مرا اطاعت کند به بـهـشـت بـشـارت دارد. و نـذیر خوانده شدم چون خدا هر کسى را که نافرمانیم کند از آتش انذار کرده .

و در الدر المنثور است که ابن مردویه از عرباض بن ساریه روایت کرده که درباره همان آیـه گفته است : من از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) شنیدم که فرمود:من در ام الکـتـاب ، عـبـداللّه و خـاتـم النـبـیـیـن بـودم در حـالى کـه آدم در بـیـن آب و گـل خـود بـود، و بـه زودى تـاءویـل این سخن را مى گویم:من دعاى ابراهیم ، و بشارت عـیـسـى و رویـاى مـادرم هستم.ابراهیم دعا کرد که نبوت را در ذریه اش قرار دهد، و عیسى بـه آمـدنـم بـشـارت داد، و مادرم در خواب دید که نورى از او خارج شد، که با آن کاخهاى شام را برایش روشن کرد.

و در عیون الاخبار به سند خود از صفوان بن یحیى صاحب السابرى روایت کرده که گفت : ابـو قـره دوست جاثلیق از من درخواست کرد وسیله دیدارش با امام رضا(علیه السلام) را فراهم سازم .

از آن جـنـاب اجـازه خـواسـتـم فـرمـود: بـگـو در آیـد. همین که بر آن جناب وارد شد، فرش مـنـزل آن جـنـاب را بـوسـیـد، و گـفـت : در دیـن مـا ایـن عمل در برابر اشراف و بزرگان اهل زمانمان واجب است .

آنـگـاه عرضه داشت :خدا اصلاحت کند، چه مى فرمایى درباره فرقه اى که ادعایى کرده انـد، و فـرق هـاى دیـگر که همه عادلند به نفع ایشان شهادت دادند. فرمود: چنین ادعایى پذیرفته است . آنگاه گفت : چه مى گویى درباره فرقه اى دیگر که ادعایى مى کند، و فرقه هاى دیگر به نفع ایشان شهادت نمى دهند؟ فرمود دعویشان پذیرفته نیست .

آنگاه گفت :ما مسیحیان ادعاء داریم که عیسى روح اللّه و کلمه او است ، مسلمانان هم دعوى ما را پـذیـرفـتـنـد، و بـر صدق دعوى ما شهادت دادند. از سوى دیگر مسلمانان ادعاء کردند:مـحـمـد پـیـغـمـبـر اسـت ، و مـا پـیـرو آنـان نـشـدیـم ، بـنـابـر ایـن کـیـش مـسـیـحـیت را هر دو قبول داریم ، و اسلام را یکى از ما، و آن دینى که مورد اتفاق هر دو است بهتر است .

امام ابوالحسن رضا(علیه السلام) پرسید: نام تو چیست ؟ عرضه داشت : یوحنا. فرمود:اى یـوحنا ما مسلمانان که عیسى را روح اللّه و کلمه خدا مى دانیم هر عیسى نامى را، به این سـمـت نـمـى شـنـاسـیـم.آن عـیـسـایـى را بـه ایـن عـنـوان قـبـول داریم که به نبوت محمد ایمان داشته ، و به آمدنش بشارت داده ، و درباره شخص خـودش هـم اعـتـراف کـرده ، کـه بـنـده خـدا و مـربـوب او اسـت.حـال اگـر عـیـسـایى که به نظر تو روح اللّه ، و کلمه او است ، آن عیسایى نیست که به مـحـمد ایمان داشته ، و به آمدنش بشارت داده ، و درباره خودش اعتراف کرده به اینکه خدا یکى است ، و او بنده خداست ، ما از چنین عیسایى بیزاریم و دیگر هر دو طائفه بر سر یک کیش اتفاق نداریم . یوحنا برخاست و به صفوان بن یحیى گفت : بلند شو که این مجلس به درد ما نمى خورد.

مـؤ لف : گـویـا مـنـظـورش از ایـنکه گفت(برخیز این مجلس به درد ما نمى خورد) این بـوده کـه آن فـایـده اى کـه انـتـظـار داشـتـم نـداشت ، براى حجتى که وى براى امام آورد کارگر نیفتاد.

فاصله بین عیسى و پیامبر اسلام(ص)

و در کمال الدین به سند خود از یعقوب بن شعیب از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده کـه فـرمـود: بـیـن عـیـسـى و مـحـمـد(صـلى اللّه عـلیـهـمـا) پـانـصـد سال فاصله بود که در مدت دویست و پنجاه سال آن نه پیامبرى بود، و نه عالمى معروف و ظاهر. عرضه داشتم : پس ‍ مردم در این مدت چه وضعى داشتند؟

فرمود به دین عیسى تمسک داشتند، پرسیدم : آیا این مردم درت مسکشان مؤ من به شمار مى رفتند؟ فرمود: بله مؤ من بودند. آنگاه فرمود: هیچ گروهى از آنان بدون عالم نبودند.

مـؤ لف : منظور آن جناب از عالم امامى است که حجت است ، و در این میان روایاتى در تفسیر آیـه(یـریـدون لیـطـفـوا نـور اللّه بـافـواهـهـم) و آیـه(هـو الذیـن ارسـل رسـوله بـالهـدى و دیـن الحق)وارد شده که منظور از نور و هدى و دین حق ، ولایت امـیـرالمـؤ مـنـین است ، که البته این قسم تفسیر یا از باب ذکر مصداق است ، و یا از باب ذکـر باطن قرآناست ، نه تفسیر اصطلاحى . و اما اینکه در این حدیث فاصله بین عیسى و مـحـمـد(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)را پـانـصـد سـال دانـسـتـه ، مـطلبى است که با تاریخ مشهور مخالفت دارد، ولى محققین گفته اند که تـاریـخ مـیـلادى تاریخ معتبرى نیست ، و در آن اختلالى هست که ما در جلد سوم این کتاب در این خصوص بحث کردیم .