بیان آیات
سیاق و زمینه این آیه شـریـفـه چـنـیـن مـى رسـانـد کـه بـعـد از صـلح حـدیـبـیـه نـازل شـده. و در عـهـدنامه هایى که بین رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)و مردم مـکـّه بـرقـرار گـردیـده نـوشـتـه شـده اسـت کـه اگـر از اهـل مـکـّه مـردى مـلحـق بـه مـسـلمـانـان شـد، مـسـلمـانـان مـوظـفـنـد او را بـه اهـلمـکـّه بـرگـردانـنـد، ولى اگـر از مـسـلمـانـان مـردى مـلحـق بـه اهـل مـکـّه شـد اهـل مـکّه موظف نیستند او را به مسلمانان برگردانند. و نیز از آیه شریفه چنین بـرمـى آیـد که یکى از زنان مشرکین مسلمان شده ، و به سوى مدینه مهاجرت کرده و همسر مشرکش به دنبالش آمده و درخواست کرده که رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله وسلم)او را بـه وى بـرگـردانـد، و رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در پاسخ فرموده :آنچه در عهدنامه آمده این است که اگر مردى از طرفین به طرف دیگر ملحق شود باید چنین و چـنـان عـمـل کـرد، و در عـهـدنـامـه دربـاره زنـان چـیـزى نـیـامـده، و بـه هـمـیـن مـدرک رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آن زن را به شوهرش نداد، و حتى مهریه اى را که شوهر به همسرش داده بود به آن مرد برگردانید.
ایـنها مطالبى است که از آیه استفاده مى شود، و آیه شریفه دلالت بر احکامى مناسب این مطالب نیز دارد، البته احکام مربوط به زنان .
(فامتحنوهن) -ایمان آن زنان را بیازمایید، یا افرادى به ایمان آنان شهادت دهند، و یـا خـودشـان سـوگـنـد یاد کنند به طورى که یقین و یا اطمینان پیدا کنید که به راستى ایـمـان آورده انـد. و در ایـنـکـه فرمود:(اللّه اعلم بایمانهن)اشاره است به اینکه شما مـسـلمانان نمى توانید به واقعیت امور علم پیدا کنید، چنین علمى خاص خداى تعالى است ، و امـا شـمـا کافى است که علم عادى به دست آورید. و در جمله(فان علمتموهن فلا ترجعوهن الى الکفار) مى توانست بفرماید:(فان علمتموهن صادقات)ولى چنین نفرمود، بلکه صـفـت ایـمـان را دوباره ذکر کرد، و فرمود:اگر دیدید مومنند و این براى آن است که به عـلت حـکـم اشـاره نـمـوده ، فـهمانده باشد اینکه گفتیم چنین زنانى را نزد خود نگهدارید، براى ایمان آنان است ،چون ایمان باعث انقطاع علقه زوجیت بین زن مؤ من و مرد کافر است .
(و اتـوهم ما انفقوا) - یعنى شما مسلمانان مهریه اى را که مردان کافر به زنان مؤ من خود داده اند به آنان بدهید.
(و لا تمسکوا بعصم الکوافر) - کلمه(عصم) جمع(عصمت)است که به معناى عـقـد و ازدواج دائمـى اسـت ، و بـدین جهت آن را عصمت نامیده اند که زن را حفظ و ناموسش را نـگهدارى مى کند. و امساک عصمت به معناى این است که در صورت کافر بودن زن باز هم عـقـد ازدواج او را ابقاء دارند.پس به حکم این جمله مردان مسلمان ب اید در اولین روزى که بـه اسـلام در مـى آیـنـد، زنـان کـافر خود را رها کنند، چه اینکه زنان مشرک باشند، و یا یـهـود ویـا نـصـارى و یـا مـجـوس. در سـابق یعنى در تفسیر آیه شریفه(و لا تنکحوا المـشـرکـات حـتـى یـومـن) و نـیـز در تـفسیر آیه شریفه(و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم) گفتیم که :
بین این دو آیه و آیه مورد بحث نسخى واقع نشده .(و اسئلوا ما انفقتم و لیسالوا ما انفقوا) - ضمیر جمع در کلمه(واسئلوا) به مؤ منین ، و ضمیر در(یسئلوا) به کفار برمى گردد، و معناى جمله مورد بحث این است که :اگر زنـى از شـمـا مـسلمانان به کفار پیوست ، شما نیز باید از کفار مهریه اى که به آن زن داده ایـد مـطـالبـه کـنـیـد، هـمچنان که آنها مى توانند مهریه زنى را که به شما مسلمانان پـیـوسـتـه از شـمـا مـطـالبه کنند، آیه شریفه با جمله اى ختم شده که در آن به این معنا اشاره شده است ، که احکام مذکور در آیه حکم خداست ، مى فرماید:(ذلکم حکم اللّه یحکم بینکم و اللّه علیم حکیم).
معناى آیه شریفه :(و ان فاتکم شى ء من ازواجکم ...)
راغـب گـفـتـه: کـلمـه(فـوت) بـه مـعـناى دور شدن چیزى از آدمى است ، به نحوى که دسترسى به آن ممکن نباشد، و در آیه(و ان فاتکم شى ء من ازواجکم الى الکفار)به هـمـیـن مـعنا است و کلمه(معاقبه) و(عقاب)به معناى رسیدن به آخر و عاقبت هر چیز تـفسیر شده ، و منظور از آن در آیه این است که اگر از کفار غنیمتى که عاقبت جنگ است به شـمـا رسـیـد. و بعضى گفته اند که :(عاقبتم) با اینکه از باب مفاعله است به معناى(عـقـبـتـم) - با تشدید قاف - از باب تفعیل است . بعضى دیگر گفته اند: از عقبه به معناى توبه گرفته شده .
و آنـچـه بـه ذهـن نزدیک تر مى رسد این است که مراد از کلمه(شى ء) در آیه شریفه مـهـریـه باشد، و حرف من در جمله(من ازواجکم) ابتداى غایت را برساند، و جمله(الى الکـفـار)مـتـعـلق بـاشـد بـه جـمـله(فـاتـکم) و مراد از جمله(الذین ذهبت ازواجهم) بعضى از مؤ منین باشد، و ضمیر در(انفقوا) به همانان برگردد، در نتیجه معناى آیه چـنـین باشد:و اگر از شما مهریه اى از همسران کافرتان نزد کفار مانده و از دست رفته بـاشـد، و هـمـسـرانتان به کفار پیوسته باشند، اگر مؤ منین در جنگ به غنیمتى رسیدند، مهریه این گونه افراد را به همان مقدارى که از چنگشان رفته به آنان بدهند.
البته آیه شریفه به وجوهى دیگر نیز تفسیر شده ، اما وجوهى است که از فهم دور است ، و به همین جهت از نقل آنها چشم پوشیدیم .
تا علت لزوم تقوى را بیان کرده باشد، در نتیجه معنایش مى شود که : از خدا پروا کنید، براى اینکه به او ایمان دارید.
حکم بیعت زنان مؤ من با رسول خدا(ص) و شرایط آن
یا ایها النبى اذا جاءک المومنات یبایعنک ...
ایـن آیـه شریفه حکم بیعت زنان مؤ من با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)را معین مـى کـنـد، و در آن امـورى را بـر آنان شرط کرده است که بعضى مشترک بین زنان و مردان اسـت ، مـانـنـد شـرک نـورزیـدن ، و نـافـرمـانـى نـکـردن ازرسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم)در کارهاى نیک ، و بعضى دیگر ارتباطش به زنـان بـیشتر است ، مانند احتراز جستن از سرقت و زنا، و کشتن اولاد، و او لاد دیگران را به شـوهـر نسبت دادن که این امور هر چند به مشترک بین زن و مرد است ، و مردان هم مى توانند چنین جرائمى را مرتکب شوند، و لیکن ارتباط آنها بازنان بیشتر است ، چون زنان به حسب طـبـع عـهده دار تدبیر منزلند، و زنانند که باید عفت دودمان را حفظ کنند، و اینها چیزهایى اسـت کـه نـسـل پـاک و فـرزنـدان حـلال زاده بـه وسـیـله آنـان حاصل مىشود.
(و لا یـسـرقـن) - ایـن شـرط دوم است مى فرماید:و نیز از شوهران و از غیر شوهران چـیـزى نـدزدنـد. و از سـیـاق اسـتفاده مى شود که بیشتر، منظور ندزدیدن از شوهران مورد عنایت است .(و لا یزنین)یعنى با گرفتن دوستان اجنبى و با هیچ کس دیگر زنا نکنند، و چـنـین نباشد که از راه زنا حامله شوند، آن وقت فرزند حرام زاده ، را به شوهر خود ملحق سـازنـدکه این عمل کذب و بهتانى است ، که با دست و پاى خود مرتکب شده اند، چون زن وقـتـى بـچـه مى آورد، بچه اش بین دست و پایش مى افتد، و این شرط غیر از شرط قبلى است که از زنا جلوگیرى مى کرد، چون دو عمل است و دو تا نهى لازم دارد.
(و لا یعصینک فى معروف) - در این جمله فرموده تو را معصیت نکنند، و نفرموده خدا را مـعصیت نکنند، با اینکه معصیت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و نافرمانى نسبت به آن جناب هم ، منتهى به نافرمانى خدا مى شود، و این بدان جهت بوده که بفهماند آنچه رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) در مجتمع اسلامى سنت و مرسوم مى کند، براى جامعه اسلامى عملى معروف و پسندیده مى شود،
و مخالفت با آن در حقیقت تخلف از سنت اجتماعى و بى اعتبار کردن آن است .
(ان اللّه غفور رحیم) - این جمله بیان مقتضاى مغفرت است ، و هم حس امید را در آن زنان تقویت مى کند.
یـاد آورى شـقـاوت و هـلاکـت ابـدى یـهـود(مـغـضـوب عـلیهم) و نهى از دوستى با آنان
یا ایها الذین امنوا لا تتولوا قوما غضب اللّه علیهم ...
(قد یئسوا من الاخره کما یئس الکفار من اصحاب القبور) -مراد از آخرت ، ثواب آخرت اسـت ، و مـراد از کـفار در این جمله همان طور که گفتیم کفار در آیه قبلى است که منکر خدا و قـیـامت بودند مى فرماید: یهودیان مغضوب علیهم مانند کفار مشرک بت پرست منکر معادند.بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـته اند: مراد از این کفار فقط مشرکین مکه اند، چون الف و لام در(الکـفـار) الف و لام عهد است ، و حرف من در جمله(من اصحاب القبور) براى ابتداى غـایـت است .خداى تعالى مى خواهد در این آیه شقاوت دائمى و هلاکت ابدى یهود را به یاد مـؤ مـنـیـن بـیـاورد تـا از دوسـتـى بـا آنـان و نـشـست و برخاست با ایشان پرهیز کنند، مى فـرمـایـد:یـهـودیـان از ثـواب آخرت مایوسند، همان طور که منکرین قیامت از مردگان خود مـایـوسـند، یعنى براى آنها وجود و حیاتى قائل نیستند، چون مرگ را هیچ و پوچ شدن مى دانند.
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از کفار، معناى معروف آن نیست ، بلکه منظور همه مردگان اسـت که در قبر نهفته شده اند، چون کلمه(کفر) به معناى ستر و نهفتن است . در نتیجه به قول این مفسرین معنا چنین مى شود: همانطور که نهفته شدگان در قبر مایوسند.
چون در آیه اى دیگر فرموده :(ان الذین کفروا و ماتوا و هم کفار اولئک علیهم لعنه اللّه).
بحث روایتى
در مـجـمـع البـیـان از ابـن عـبـاس روایـت آورده گـفـت: رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)در حدیبیه با مشرکین مکّه صلح کرد به اینکه هـر کـس از اهـل مـکـه نـزد مـسـلمـانـان آیـد، بـه اهـل مـکـّه بـرگـردانـند، و هر کس از اصحاب رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـه مـکـّه آیـد، اهل مکّه او را به آن جناب برنگردانند، و این صلح نامه را نوشتند و مهر کردند.
بـعـد از ایـن جریان ، زنى به نام سبیعه دختر حارث اسلمیه در همان حدیبیه مسلمان شد، و نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آمد. به دنبالش شوهر کافرش -که بنا بـه روایـتـى نـامـش مـسـافـر و از قـبـیـله بـنـى مـخـزوم بـوده ، و بـه قول مقاتل ، صیفى بن راهب بوده- به طلب همسرش آمد، و عرضه داشت : اى محمد! زن مرا بـه مـن بـرگردان ، چون تو شرط کردى هر کس از ما نزد تو آید به ما برگردانى ، و مهر عهدنامه تو هنوز خشک نشده ، در همین بین بود که آیه شریفه(یا ایها الذین امنوا اذا جـاءکـم المـومـنـات مـهـاجـرات-مـن دار الکـفـر الى دار الاسـلام-فـامـتـحـنـوهـن) نازل گردید.
ابـن عـبـاس مـى گـویـد:امـتـحـان زنـان نـامبرده این بود که سوگند بخورند که بیرون آمـدنـشـان از دار الکـفـر فـقط به خاطر محبتى بوده که به خدا و رسولش داشته اند، نه ایـنـکـهاز شـوهـرشـان قـهـر کـرده بـاشـنـد، و یـا مـثـلا از زنـدگـى در فـلان محل بدشان مى آمده ، و از فلان سرزمین خوششان مى آمده ، و یا در مکّه در مضیقه مالىقرار داشـتـه انـد، و خـواسـتـه انـد در مدینه زندگى بهترى به دست آورند، و یا در مدینه عشق مـردى از مـسـلمانان را در دل داشته اند، بلکه تنها و تنها انگیره شان در بیرون آمدن عشق بـه اسـلام بـوده .و سـوگـند را به عبارت یاد کنند به خدایى که به جز او هیچ معبودى نـیـسـت ، مـن جـز به خاطر علاقه به اسلام از شهر خود بیرون نیامده ام سبیعه دختر حارث اسلمیه این سوگند را خورد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مهریه اى رااو از شـوهـر کافر خود گرفته بود به شوهرش داد. مخارجى هم که براى او کرده بود داد، و خود او را به وى رد نکرد، و عمر بن خطاب با وى ازدواج نمود.
رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هر مردى که از طرف کفار به مدینه مى آمد به کفار پس مى داد،
سـپـس مـى گـویـد:زهـرى گـفـتـه اسـت:وقـتـى ایـن آیـه نـازل شـد، کـه در آن مى فرماید:(و لا تمسکوا بعصم الکوافر) عمر بن خطاب دو تا از زنان خود را که در مکّه و مشرک بودند، طلاق گفت ، یکى از آن دو قرینه(و یا قریبه)دخـتـر ابـى امـیـه بن مغیره بود که بعد از طلاق عمر، معاویه بن ابى سفیان با او ازدواج کـرد، و هـر دو در مـکـّه بـودنـد، و مـشـرک مـى زیـسـتـنـد. و دیـگرى ام کلثوم دختر عمرو بن جرول خزاعى ، مادر عبداللّه بن عمر بود که بعد از طلاق عمر ابو جهم بن حذاقه بن غانم که یکى از مردان قبیله خزاعه بود با وى ازدواج نموده ، و مشرک در مکّه زندگى کردند.
از آن جمله(اروى) دختر ربیعه بن حارث بن عبد المطلب ، همسر طلحه بن عبید اللّه بود کـه اسـلام بین آن دو جدایى انداخت ، چون فرموده بود:(و لا تمسکوا بعصم الکوافر)طـلحـه مـسـلمـان شـد، و مـهـاجـرت کـرد، واروى هـمـچـنـان در مـکـّه نـزد فـامیل خود بماند، ولى چیزى نگذشت که مسلمان شد، و بعد از طلحه شوهر اولش خالد بن سـعـیـد بـن عـاص بـن امـیـه با او ازدواج نمود.البته وى نیز از آن زنانى بود که از مکّه فـرار کـرد و بـه سـوى رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـه مـدیـنـه آمـد، و رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) او را نگه داشت ، و پس از چندى او را به عقد خالد در آورد.
یـکـى دیـگـر امیه دختر بشر بود که در مکّه همسر ثابت بن دحداحه بود، و مسلمان شد و از مـکـّه بـه سـوى مـدیـنـه فـرار کـرد، چـون شـوهـرش در آن ایـام کـافـر بـود. رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)او را نـگـه داشـت و بـه عـقـد سـهـل بـن حـنـیـف در آورد، و از سـهـل داراى فـرزنـدى بـه نـام عـبـداللّه بـن سهل شد.
بـاز مـى گـویـد:شـعـبـى گـفـتـه:(یـکـى دیـگـر)زیـنـب دخـتـر رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) همسر ابو العاص بن ربیع بود، که مسلمان شـد، و خود را در مدینه به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) رسانید، و شوهرش ابـو العاص مشرک و کافر در مکّه بماند، و پس از چندى به مدینه آمد، و زینب به او امان داد، و سـرانـجـام مسلمان شد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) همسرش را به او برگردانید.
چند روایت درباره ازدواج با زنان کافر
در آن تفسیر مى گوید: زهرى گفته :و اما زنانى که از حوزه اسلام گریختند و به کفار پـیـوسـتـنـد، مـجموعا شش نفر بودند: 1 - ام الحکم دختر ابى سفیان که همسر عیاض بن شـداد فـهرى بود 2 -فاطمه دختر ابى امیه بن مغیره ، خواهر ام سلمه که همسر عمر بن خـطـاب بـود، و داسـتـانـش چـنـیـن بـود که وقتى عمر بن خطاب خواست مهاجرت کند فاطمه حـاضـرنـمـى شـد، و در آخـر از دین اسلام برگشت و در مکّه باقى ماند3 -بروع دختر عـقـبـه هـمسر شماس بن عثمان4 - عبده دختر عبد العزى بن فضله بود که همسر عمرو بن عـبـدود بـود 5 -هـنـد دخـتـر ابـى جـهـل بـن هـشـام ، هـمـسـر هـشـام بـن عـاص بـن وائل6 -کـلثـوم دخـتـر جـرول ، هـمـسـر عـمـر کـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مهریه هاى این زنان را از غنیمت به شوهرانشان داد، و شوهرانشان ، آن مهریه را به همسران سابق خود رساندند.
چند روایت درباره ازدواج با زنان کافر
مـؤ لف : شـایـد مـراد از نسخ آیه مذکور به وسیله آیه(و لا تمسکوا...)این باشد که آیـه سـوره مـائده یـعـنـى آیـه(و المـحـصنات من الذین اوتوا الکتاب)ازدواج با زنان اهـل کـتـاب هـم بـه طـور دائم را شـامـل مى شده و هم به طور متعه را، و آیه(و لا تمسکوا بـعـصـم الکوافر)تنها نکاح دائم با آنان را نسخ کرده و اما نکاح متعه آنان همچنان بر جـواز خـود بـاقـى اسـت.و بـنابراین ، پس منظور از نسخ ، نسخ اصطلاحى نیست ، بلکه مـنـظـور تخصیص است ، و چطور مى تواند نسخ اصطلاحى باشد با اینکه آیه مورد بحث قـبـل از آیـه سـوره مـائده نـازل شـده ، و مـعـنـا نـدارد آیـه اى کـه قـبـلا نـازل شـده ، آیـه اى را کـه بـعـدا نـازل خـواهـد شـد نـسـخ کـنـد.خـواهـى گـفـت اشـکـال در تـخـصـیـص هـم وارد اسـت .مـى گـویـیـم:خـیـر، آیـه اى کـه قـبـلا نازل شده تنها یک قسم نکاح با زنان اهل کتاب را حرام مى کرده ، و آن نکاح دائمى بوده ، و آیـه سـوره مـائده آن قـسـم دیـگرش راحلال کرده . علاوه بر این ، آیه مائده در زمینه منت گذارى نازل شده ، و خواسته است گشایشى به کار مومنان بدهد، و آیه اى که چنین زمینه اى دارد قابل نسخ نیست .
مؤ لف : این روایت غیر از ضعف راوى اش از یک جهت دیگر ضعیف است ، و آن این است که آیه(و لا تـنـکـحـوا المـشـرکـات...)، تنها شامل زنان مشرک از بت پرستان مى شود، و آیه شـریـفـه(و المـحـصـنـات...)ایـن مـعـنـا را افـاده مـى کـنـد کـه ازدواج بـا زنـان اهـل کـتاب جائز است ، و بین این دو آیه منافات و معارضه اى نیست تا یکى از آن دو ناسخ دیگرى باشد. ما در سابق درباره نسخ شدن آیه(و المحصنات ...) به وسیله آیه(و لا تـمـسـکـوا بـعـصـم الکـوافـر) بحث کردیم ، و در تفسیر آیه(و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم) نیز مطالبى گذشت که مفید مطالب این بحث است .
و در تـفـسـیـر قـمـى در روایـت ابـى الجـارود از امـام ابى جعفر(علیه السلام) آمده که در ذیـل جـمـله(و ان فـاتکم شى ء من ازواجکم) فرمود:یعنى اگر زنانى از شما مسلمانان به طرف کفارى که با آنان عهدنامه نوشته اید رفتند، مهریه آنان را از ایشان بگیرید، و اگـر از زنـان کـفـار افـرادى بـه شـمـا پـیـوسـتند، شما هم مهریه آنان را به شوهران کافرشان بدهید. این حکم خداى شما است که در بینتان مقرر نموده .
مؤ لف : از ظاهر حدیث برمى آید که امام(علیه السلام) خواسته است کلمه(شى ء) را به(زن) تفسیر کند.
روایـــاتـــى دربـاره بیعت زنان با پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و بیان شروط آن
و در کـافـى بـه سـنـد خـود از ابان از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود:بـعـد از آنـکـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم) مکّه را فتح کرد با مردان بیعت فـرمود. سپس زنان آمدند تا بیعت کنند، خداى تعالى این آیه را فرستاد(یا ایها النبى اذا جـاءک المـومـنـات یـبـایـعـنـک...).هـنـد گـفـت:خـدا شـرط کـرده کـه اولاد خـود را بـه قتل نرسانیم و ما این کار را کرده ایم ، بچه هایى را بزرگ کردیم و بعد کشتیم.ام حکیم دخـتـر حـارث بـن هـشـام هـمـسـر عـکـرمـه بـن ابـى جـهـل هـم عـرضـه داشـت: یـا رسـول اللّه !مـعـروفـى کـه خـدا شـرط کـرده تـو را در مـورد آن مـعـصـیـت نـکـنیم ، چیست ؟ فـرمـود:اسـت کـه لطـمـه بـه صورت نزنید، و چهره خود را نخراشید، و موى خود مکنید، و گـریـبـان چـاک نـکـنـیـد، و جـامـه سـیـاه نـپـوشید، و صدا به واویلا بلند نکنید. زنان مکّه پذیرفتند، وبا آن جناب بر طبق این شرایط بیعت کردند.