background
عَسَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً ۚ وَاللَّهُ قَدِيرٌ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
اميد است كه خدا ميان شما و ميان كسانى از آنان كه [ايشان را] دشمن داشتيد، دوستى برقرار كند، و خدا تواناست، و خدا آمرزنده مهربان است.
آیه 7 سوره الْمُمْتَحِنَة

بیان آیات

ایـن سوره متعرض مساءله دوستى مؤ منین با کفار است ، و از آن به سختى نهى مى کند، هم در ابـتـداى سـوره مـتـعـرض آنـسـت ، و هـم در آخـرش ، و در خلال آیاتش متعرض احکامى درباره زنان مهاجر و بیعت زنان شده ، و مدنى بودن این سوره روشن است .

بیان آیاتى که به سختى از دوستى مؤ منین با کفار و مشرکین نهى مى کند

یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالموده ...

از زمـیـنـه آیـات اسـتفاده مى شود که بعضى از مؤ منین مهاجر در خفا با مشرکین مکه رابطه دوسـتـى داشته اند، و انگیره شان در این دوستى جلب حمایت آنان از ارحام و فرزندان خود بـوده ، کـه هـنـوز در مـکـّه مـانـده بـودنـد.ایـن آیـات نـازل شـد و ایـشـان را از ایـن عـمـل نـهـى کـرد.روایـاتـى هـم کـه در شـاءن نـزول آیـات وارد شـده ایـن اسـتفاده را تاءیید مى کند، چون در آن روایات آمده که حاطب بن ابـى بـلتـعـه نـامـه اى سـرى بـه مـشـرکـیـن مـکـّه فـرسـتـاد، و در آن از ایـنـکـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) تصمیم دارد مکّه را فتح کند به ایشان گزارش ‍ داد، و منظورش این بود که منتى بر آنان گذاشته و بدین وسیله ارحام و اولادى که در مکّه داشـت از خـطر مشرکین حفظ کرده باشد. خداى تعالى جریان را به پیامبر گرامى اش خبر داد، و این آیات را فرستاد. و - ان شاء اللّه - شرح این داستان در بحث روایتى آینده از نظر خواننده مى گذرد.

کلمه(عدو)به معناى دشمن است که هم بر یک نفر اطلاق مى شود، و هم بر جمع دشمنان ، و مـراد آیـه شـریـفه جمع آن است ، به قرینه اینکه فرموده(اولیاء خود نگیرید) و نـیز به قرینه ضمیر جمع در(الیهم) و قرائن دیگر.و منظور از این دشمنان مشرکین مـکـه انـد، و دشـمـن بـودنـشـان براى خدا به خاطر مشرک بودنشان است ، به این علت که براى خدا شرکائى قائل بودند، و خدا را نمى پرستیدند، و دعوت او را نمى پذیرفتند، و رسـول او را تـکذیب مى کردند. و دشمن بودنشان براى مؤ منین به خاطر این بود که مؤ مـنـین به خدا ایمان آورده بودند، و مال و جان خود را در راه خدا فدا مى کردند، و معلوم است کسانى که با خدا دشمنى دارند،

با مؤ منین همدش من خواهند بود.

خـواهـى گـفـت: در آیـه شـریفه ذکر دشمنى مشرکین با خدا کافى بود، چه حاجت بود به ایـنکه دشمنى با مؤ منین را هم ذکر کند. در پاسخ مى گوییم :از آنجا که زمینه آیه زمینه نـهـى مـؤ منین از دوستى با مشرکین بود، یادآورى دشمنى آنان با ایشان نهى و تحذیر را تـاءکـید مى کند، گویا فرموده: کسى که با خدا دشمنى کند، با خود شما هم دشمن است ، دیگر چه جا دارد که با آنان دوستى کنید.

کـلمـه مـودت مـفـعول کلمه تلقون است ، و حرف باء که بر سر آن در آمده زائد است ، همان طـور کـه در آیه(و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه) چنین است . و مراد از القاء مودت اظـهـار مـودت و یـا ابـلاغ آن بـه مـشـرکـیـن اسـت ، و این جمله ، یعنى جمله(تلقون الیهم بالموده) صفت و یا حال از فاعل(لا تتخذوا) است .

(و قد کفروا بما جاءکم من الحق) - منظور از(حق) دین حق است ، که کتاب خدا آن را توصیف نموده ، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هم به سوى آن دعوت مى کند، و این جمله جمله اى است حالیه .

(یـخـرجـون الرسول و ایاکم ان تومنوا باللّه ربکم) - این جمله نیز حالیه است .و مـنـظـور از اخـراج رسـول و اخـراج مـؤ مـنـیـن ایـن اسـت کـه بـا بـد رفـتـارى خـود رسـول و مـؤ مـنـیـن را ناچار کردند از مکّه خارج شوند، و به مدینهمهاجرت کنند. و در جمله(ان تومنوا باللّه ربکم) لامى در تقدیر است ، و جمله را متعلق به(یخرجون) مى کـنـد، و مـعنایش این است که : رسول و شما را مجبور به مهاجرت از مکّه مى کنند، به خاطر اینکه به پروردگارتان ایمان آورده اید.

در این جمله نام(اللّه) را با کلمه ربکم توصیف کرده تا بفهماند مشرکین مکه مومنین را بـر امـرى مـواخـذه مـى کنند که حق و واجب است ، و جرم نیست ، براى اینکه ایمان هر انسانى به پروردگارش امرى است واجب ، نه جرم قابل مواخذه .

(ان کـنـتم خرجتم جهادا فى سبیلى و ابتغاء مرضاتى) - این جمله متعلق است به جمله(لا تـتـخذوا)یعنى اگر مهاجرتتان جهاد در راه من ، و به منظور خشنودى من است ، دیگر دشـمـنـان مـرا دوسـت مـگـیرید. و در این جمله جزاى شرط حذف شده ، براى اینکه همان(لا تـتـخـذوا)مـى فـهـمـانـد جـزائى کـه حذف شده یک(لا تتخذ) واى دیگر است . و کلمه(جـهادا) مصدر است ، و در اینجا مفعول له واقع شده . و کلمه(ابتغاء) به معناى طلب است . و کلمه

(مـرضـاه) مـانند کلمه(رضا) مصدر و به معناى خشنودى است . و معناى جمله این است کـه : اگر در راه رضاى من و جهاد در راه من بیرون شدید، دیگر دشمن مرا و دشمن خودتان را دوست مگیرید.شـرطـى کـه در آیه شریفه کرده از باب اشتراط حکم به امرى محقق الوقوع است ، که هم نـهـى را تـاءکـیـد مـى کـنـد، و هـم مـلازمـه مـیـان شـرط و مـشـروط رااعـلام مـى دارد، مـثـل مـى ماند که پدرى به فرزند خود بگوید(اگر پسر من هستى فلان کار را مکن) ایـن تـعـبیر هم نهى را تاءکید مى کند، و هم مى فهماند میان شرط و مشروط ملازمه است ، و کسى که فرزند من است ممکن نیست فلان کار را بکند.

(تـسـرون الیـهـم بـالمـوده و انـا اعـلم بما اخفیتم و ما اعلنتم) - وقتى گفته مى شود(اسـررت الیـه حـدیـثـا)، مـعـنایش این است که من فلان قصه را پنهانى به فلان کس رساندم ، پس معناى(تسرون الیهم بالموده)این است که در خفا به مشرکین اطلاع مى دهـیـد کـه دوسـتـشان دارید- راغب این طور معنا کرده . و کلمه(اعلان)ضد اخفاء و به مـعـنـاى آشـکـار سـاخـتـن اسـت. و جـمـله(انـا اعـلم) حـال از فـاعـل(تـسـرون) اسـت . و کـلمـه(اعـلم)اسـم تـفـضـیـل اسـت ،(یـعـنـى مـن دانـاتـرم).بـعـضـى از مـفـسـریـن احتمال داده اند که اعلم صیغه متکلم وحده از مضارع باشد، که با حرف باء متعدى شده است ، چون ماده علم گاهى با حرف باء متعدى مى شود، و گاهى بدون آن .

ایـن جـمـله اسـتـیـنـافـیـه اسـت ، امـا نـه بـه طـورى کـه ربـطـى بـه مـا قـبـل نـداشـتـه بـاشـد، بـلکـه بیان ماقبل است ، گویا شنونده وقتى آیه قبلى راشنیده ، پرسیده : مگر ما چکار کرده ایم ؟ در این آیه پاسخ مى دهد:شما پنهانى به مشرکین اطلاع مـى دهـیـد که ما دوستتان داریم ، و حال آنکه من از هر کسى بهتر مى دانم ، و بهتر خبر دارم آنـچـه را کـه پنهانى و یا آشکارا انجام مى دهید، یعنى من گفتار و کردار شما را به علمى مى دانم اخفاء و اظهار شما نسبت به آن یکسان است .

پـس مـعـلوم مـى شـود مجموع دو جمله(بما اخفیتم و ما اعلنتم) یک معنا را مى رساند، و آن ایـن اسـت کـه اخـفـاء و اظهار نزد خدا یکسان است ، چون او به آشکار و نهان یک جور احاطه دارد، پـس دیگر نباید ایراد کرد که آوردن جمله(بما اخفیتم) کافى بود، و احتیاج به آن جمله دیگر نبود،

براى اینکه کسى به نهان ها آگاه است ، به طریق اولى به آشکارها عالم است .

و در جـمـله(و مـن یـفـعـل ذلک مـن کـم فـقـد ضـل سـواء السـبـیـل) کـلمـه(ذلک) اشـاره بـه پنهان ساختن مودت با کفار، و به تعبیر دیگر:اشـاره اسـت بـه دوسـتـى بـا آنـان. و کـلمـه(سـواء السـبـیـل)از بـاب اضـافـه صـفـت بـه مـوصـوف اسـت ، و مـعـنـایـش سـبـیـل السـواء یـعـنـى طـریـق مـسـتـقـیـم اسـت.و کـلمـه مـذکـور مـفـعـول ضـلالبـتـه احتمال این نیز هست که منصوب به حذف حرف جر باشد، و تقدیر آن(فـقـد ضـل عـن سـواء السـبـیـل) بـوده بـاشـد.و مـنـظـور از کـلمـه(سبیل)،(سبیل اللّه) است .

دوسـتـى کـردنـبـا کـفـار از بغض و عداوت آنها نسبت به شما نمى کاهد و اگر به شما دستیابند....

ان یثقفوکم یکونوا لکم اعداء...

راغـب گـفـته(ثقف) - به فتحه حرف اول ، و سکون حرف دوم - به معناى حذاقت در ادراک و انـجام چیزى است . و اضافه کرده که وقت ى گفته مى شود:(ثقفت کذا)معنایش ایـن کـه مـن آن را بـا حـذاقـتـى کـه در دید دارم دیدم.این معناى لغوى کلمه است ، ولى به عـنـوان مـجـاز در همه ادراکها هم استعمال مى شود، هر چند ثقافت و حذاقتى در بین نباشد.و دیـگـران کـلمـه مـذکـور را بـه ظـفـر و دستیابى معنا کرده اند، و شاید این معنا را به کمک مناسبت مقام آیه فهمیده اند، و هر دو معنا بهم نزدیکند.

زمـینه این آیه بیان این نکته است پنهان کردن دوستى با کفار به منظور جلب محبت آنان ، و رفع عداوتشان هیچ سودى به حالشان ندارد، و مشرکین على رغم این مودتها که بعضى از مـؤ مـنـیـن اعـمـال مـى دارنـد، اگـر بـه ایـشـان دسـت یـابـنـد دشـمـنـى خـود را اعمال مى کنند، بدون اینکه دوستى هاى مؤ منین تغییرى در دشمنى آنها داده باشد.

(و یـبـسـطـوا الیـکـم ایـدیـهم و السنتهم بالسوء و ودوا لو تکفرون) - این جمله به مـنـزله عـطـف تفسیر است ، براى جمله(یکونوا لکم اعداء). و(بسط ایدى بالسوء) کنایه از کشتن و اسیر کردن و سایر شکنجه هایى یک دشمن غالب نسبت به مغلوب روا مى دارد. و بسط زبانها به سوء کنایه است از ناسزا و بدگویى .

و ظـاهـرا جمله(و ودوا لو تکفرون) عطف باشد بر جزاء جمله(یکونوا لکم اعداء)، و ماضى ودوا معناى مضارع را مى دهد، چون شرط و جزاء اقتضاء دارد که ماضى

مـزبـور بـه مـعـنـاى مـضـارع بـاشد. و معناى آیه این است که :اگر مشرکین به شما دست یـابـنـد، دشـمـن شـمـا خواهند بود، و دست و زبان خود را به بدى به سوى شما دراز مى کنند، و دوست مى دارند که شما کافر شوید، همچنان که در مکّه مؤ منین را شکنجه مى دادند، و به این امید که شاید از دینشان برگردند - و خدا داناتر است .

لن تنفعکم ارحامکم و لا اولادکم یوم القیمه

این آیه توهمى را که ممکن است به ذهن کسى برسد، دفع مى کند، و آن توهم است که پیش خود خیال کند دوستى با مشرکین مکّه به خاطر حفظ ارحام و اولاد شرعا اشکالى نباید داشته باشد. آیه شریفه پاسخ مى دهد:اگر این تشبثات داراى فایده اى مى بود عیبى نداشت ، امـا اگـر حـفـظ ارحام به قیمت عذاب دوزخ برایتان تمام شود چطور؟ قطعا و عقلا نباید در صدد حفظ آنان برآیید، براى اینکه ارحام و اولاد که به خاطر حفظ آنان امروز با دشمنان خـدا دوسـتـى کـردیـد، در روزى کـه کـیـفـر مـعـصـیـت و اعمال زشت خود رایکى از آنها همین دوستى با کفار است مى بینید به درد شما نمى خورند، و دردى از شما دوا نمى کنند.

مـراد از ایـنـکـه فـرمـود خـداونـد بـیـن شـمـا و ارحـام و اولادتـان در قـیـامـت جـدایـى مـى اندازد

(یـفصل بینکم) -یعنى روز قیامت خداى تعالى با از کار انداختن اسباب دنیوى ، میان شـمـا جـدایـى مـى اندازد، همچنان که در جاى دیگر فرموده:(فاذا نفخ فى الصور فلا انـسـاب بـیـنـهـم یومئذ)و علت سقوط اسباب و از آن جمله خویشاوندى ظاهرى این است که خـویـشـاونـدى کـه معنایش منتهى شدن نسبت دو نفر یا بیشتر به یک رحم(و یا یک صلب)اسـت ، تـنـهـا آثـارش را در ظـرف دنـیـا که ظرف حیات اجتماعى است بروز مى دهد، و باعث مـودت و الفـت و مـعـاضـدت و عـصـبـیـت ، و یـا خـدمـت و امـثـال آنمـى گـردد، چـون ظـرف اجتماع است که بالطبع و بر حسب آراء و عقائد، انسان را مـحـتـاج بـه این امور مى سازد، آراء و عقائدى که آن را هم فهم اجتماعى در انسان ایجاد مى کند، و در خارج از ظرف حیات اجتماعى خبرى از این آراء و عقائد نیست .

در قیامت وقتى حقائق آشکا را جلوه مى کند، و رفع حجاب و کشف غطاء مى شود، - اثرى از آراء و پندارهاى دنیایى نمى ماند، و رابطى که میان اسباب و مسببات بود، و آن استقلالى ما در دنیا براى اسباب و تاثیرش در مسببات مى پنداشتیم ، به کلى از بین مى رود،

هـمـچـنـان کـه قـرآن کـریـم در جـاى دیـگـر فـرمـوده :(لقـد تـقـطـع بـیـنـکـم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون) و نیز فرموده :(و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب).
پـس در قـیـامـت رابـطـه اسباب و انساب وجود ندارد، و هیچ خویشاوندى از خویشاوندى اش بهره مند نمى شود، پس سزاوار انسان عاقل نیست که به خاطر خویشاوندان و فرزندان ، به خدا و رسولش خیانت کند، چون اینان در قیامت دردى از او دوا نمى کنند.

وجـوه دیـگـرى کـه در مـعـنـاى جـمـهـل(یفصل بینکم) گفته شده است

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:مـراد ایـن اسـت کـه روز قـیـامـت خداى تعالى صحنه اى هول انگیز به پا مى کند که هر کس از هر کس دیگر فرار مى کند، همچنان که قرآن کریم در جـاى دیـگـر فـرمـوده :(یـوم یـفـر المـرء مـن اخـیـه و امـه و ابـیـه و صـاحـبته و بنیه لکل امرى ء منهم یومئذ شاءن یغنیه)، لیکن وجه سابق با مقام مناسب تر است .

بـعـضـى دیـگر گفته اند: مراد آیه این است که روز قیامت خداى تعالى شما را از یکدیگر جـدا مـى سـازد، اهـل ایـمـان و اطـاعـت را داخـل بـهـشـت ، و اهـل کـفـر و معصیت را داخل جهنم مى کند، در نتیجه یک خویشاوند بهشتى ، خویشاوند دوزخى خود را نمى بیند، چون در آتش است .
ایـن وجـه هـر چـنـد در جـاى خـود سـخـن صـحـیـحـى اسـت ، لیـکـن(هـمـان طـور کـه در وجـه قـبـل گـفتیم) با مقام آیه تناسب ندارد، براى اینکه در آیه شریفه سخنى از کفر ارحام و اولاد مؤ منین نرفته .

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد:مـراد از ایـن فـصـل و جـدا سـازى ، فـصل قضاء است ، و معناى آیه این است که: خداى تعالى در روز قیامت بین شما داورى مى کـنـد.ایـن وجـه هـم هـمـان اشکال را دارد که وجه قبلى داشت ، براى اینکه در جایى سخن از داورى مـى رود کـه مـورد اخـتـلاف بـاشد، و مقام آیه چنین مقامى نیست ،و لذا در آیه شریفه(ان ربک هو یفصل بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون) به خاطر اینکه سخن از اختلاف رفته ،

کـلمـه یفصل را به داورى معنا مى کنیم ، و مى گوییم معنایش این است که : پروردگار تو در قیامت بین آنان در آنچه درباره اش اختلاف مى کنند داورى خواهد کرد.

(و اللّه بـما تعملون بصیر) - این جمله متمم جمله(ان ینفعکم) و به منزله تاءکید آن است ، و معنایش این است که :روز قیامت ارحام و اولاد، شما را در برطرف کردن آثار این خـیـانـت و امـثـال آن سـودى نـخـواهـند داشت ، و خدا بدانچه مى کنید بینا است و چیزى بر او پوشیده نیست ، و به عظمت خیانت شما آگاه است ، و خواه ناخواه شما را بر آن مواخذه خواهد نمود.

اسوه بودن ابراهیم(علیه السلام) و پیروانش در تبرى از مشرکین

قد کانت لکم اسوه حسنه فى ابراهیم و الذین معه ... انت العزیز الحکیم

در ایـن جـمـله خـطـاب را مـتـوجـه مـؤ منین کرده . و جمله(اسوه حسنه فى ابراهیم) معنایش اتباع و اقتداء نیکو به ابراهیم است . و جمله(و الذین معه) به ظاهرش دلالت دارد بر اینکه غیر از لوط و همسر ابراهیم کسانى دیگر نیز به وى ایمان آورده بودند.

(اذ قالوا لقومهم انا برءوا منکم و مما تعبدون من دون اللّه) - یعنى ما از شما و از بت هاى شما بیزاریم ، و این بیان همان چیزى که باید در آن اسوه و اقتداء داشته باشند.

(کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البغضاء ابدا حتى تومنوا باللّه وحده) - ایـن قـسـمـت از آیـه برائت را به آثارش معنا مى کند، و آثار برائت همین است که به عقیده آنان کفر بورزند، و مادام که مشرکند با آنان دشمنى کنند تا روزى که خداى واحد سبحان را بپرستند.
و مـراد از کـفـر ورزیـدن بـه آنـان ، کـفـر ورزیـدن بـه شـرک آنـان اسـت ، بـه دلیـل فـرمـوده :(حـتـى تـومـنـوا بـاللّه وحـده) - تـا زمانى که به خداى واحد ایمان بـیاورید و معناى کفر به شرک آنان این است که با شرک آنان عملا مخالفت شود، همچنان که عداوت مخالفت و ناسازگارى قلبى است .
خـود آنـان بـرائتـشـان از مـشـرکـیـن را بـه سـه امـر تـفـسـیـر کـرده انـد: اول مـخـالفـت عملى با شرک آنان ، دوم عداوت قلبى باایشان ، و سوم استمرار این وضع مادام که بر شرک خود باقى اند. مگر اینکه دست از شرک برداشته ، به خداى واحد ایمان آورند.

و توضیح درباره استغفار ابراهیم(علیه السلام) براى پدر

(الا قـول ابـراهـیـم لابـیـه لاسـتـغـفـرن لک و مـا امـلک لک من اللّه من شى ء) -این جمله استثنائى است از کلیتى که جمله هاى قبل بر آن دلالت مى کرد، و آن این بود که ابراهیم و مـؤ مـنـیـنـى که با وى بودند، از قوم مشرک خود به طور کلىو مطلق ، تبرى جستند، و هر رابـطـه اى کـه ایـشـان را بـه آنـان پیوسته کند قطع نمودند، به جز یک رابطه ، و آن گفتار ابراهیم به پدرش بود که گفت:(لاستغفرن لک ...).

و این جمله معنایش اظهاردوستى ابراهیم نسبت به پدر نیست ، بلکه وعده اى است به وى داده ، تـا شـایـد از شـرک تـوبـه کـنـد، و بـه خـداى یـگـانـه ایـمـان آورد، بـه دلیـل ایـنـکـه قـرآن کریم در جاى دیگر فرموده:(و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن مـوعـده وعـدهـا ایـاه فـلما تبین له انه عدو لله تبرء منه)که از آن استفاده مى شود وقتى ابـراهـیـم بـه پـدرش وعـده اسـتغفار داده که برایش روشن نبوده که وى دشمن خدا است ، و دشمنى با خدا در دلش رسوخ یافته ، و در شرک ثابت قدم است ، بدین جهت امیدوار بوده کـه از شـرک بـه سـوى خـدا بـرگـردد، و ایـمـان بـیـاورد. و وقتى برایش معلوم شد که عـداوتـش بـا خدا در دلش رسوخ یافته ، و در نتیجه از ایمانش مایوس شد، از او بیزارى جست .

عـلاوه بـر ایـنـکـه از آیـه اى کـه داسـتـان احـتـجـاج ابـراهـیـم بـا پـدرش را نـقـل مـى کـنـد، و مـى فـرمـایـد:(قـال سلام علیک ساستغفر لک ربى انه کان بى حفیا و اعـتـزلکم و ما تدعون من دون اللّه) استفاده مى شود که در همان مجلسى که وعده استغفار بـه پـدرش مى دهد، بلافاصله مى گوید: من از شما و آنچه به جاى خدا مى خوانید کناره گیرى مى کنم ، و اگر وعده استغفار از روى محبت و دوستى پدر بود، جا داشت بگوید(و من از قوم کناره گیرى مى کنم) نه اینکه بفرماید:(من از همه شما کناره گیرى مى کنم و پدر را هم داخل قوم کند)، و از همه کناره گیرى کند که همان تبرى است .

ایـــنـــکـــه اســـتـــثـــنـــاى(الا قـــول ابـــراهـــیـــم لابـــیـــه ...)متصل است یا منقطع

بـنـابـر آنـچـه گـفـتـیـم اسـتـثناء در آیه ، استثناء متصل است ، و مستثنى منه آن این است که نامبردگان با مشرکین سخنى نگفتند، مگر درباره تبرى ، در نتیجه معنایش این مى شود که :مؤ منین و ابراهیم به غیر از تبرى هیچ سخنى با مشرکین نداشتند، الا سخنى که ابراهیم فـقـط بـا پـدرش داشت ، و آن این بود که گفت:(لاستغفرن لک)، و معلوم است که این سـخـن نـه تـبرى است و نه تولى ، بلکه وعده اى است که به پدر داده ، به این امید که شاید به خدا ایمان بیاورد.

لیکن در اینجا نکته اى هست که با در نظر گرفتن آن ناگزیر مى شویم استثناء را منقطع بـگـیـریم ، و آن این است که از آیه سوره توبه استفاده مى شود که تبرى جازم و قاطع ابـراهـیم بعد از آن زمانى بوده که به او وعده استغفار داده ، و بعد از آنکه فهمید پدرش دشـمن خداست ، به طور قاطع از او تبرى جسته(فلما تبین له انه عدو لله تبرء منه) و آیه مورد بحث از همین تبرى قاطع خبر مى دهد، و در آخر وعده ابراهیم به پدر را استثناء مى کند. پس معلوم مى شود جمله آخر آیه ،

یعنى جمله استثناء، غیر از جنس جمله مستثنى منه است ، و استثناى منقطع هم همین است .

و بـنـابـر ایـن فـرض ، مـمـکـن اسـت بـگـویـیـم جـمـله(الا قـول ابـراهـیـم) اسـتثناء از مضمون همه آیه است یعنى از اینکه فرمود:(قد کانت لکم اسـوه حـسـنه فى ابراهیم و الذین معه) با در نظر داشتن قیدى که به آن خورده ، یعنى قـیـد(اذ قـالوا لقومهم انا برءوا منکم) و در نتیجه معناى آیه چنین مى شود: به تحقیق بـراى شـمـا اقتدایى نیکو است از ابراهیم ، و آنان که با او بودند در اینکه از قوم مشرک خود تبرى جستند(مگر قول ابراهیم که به پدرش وعده اى چنین و چنان داد).

و امـا بـر فـرض ایـنـکـه استثناء متصل باشد، وجه اتصالش همانست که ما در سابق بیان کردیم. بعضى از مفسرین در وجه اتصال چنین گفته اند که : مستثنى منه ، جمله(قد کانت لکـم اسـوه حـسـنه فى ابراهیم) است ، و معناى مجموع آیه این است که :شما مسلمانان در ابـراهـیـم و مـؤ مـنـیـن به وى اقتدایى نیکو دارید، و باید در همه رفتار و صفات او اقتداء کنید، الا در یک خصلتش و آن این است که به پدرش چنین و چنان گفت .

ولى ایـن وجـه درسـت نـیـسـت ، چون زمینه آیه مورد بحث که مى فرماید(لکم اسوه حسنه فـى ابـراهـیـم) ایـن نـیـست که بخواهد تاسى به ابراهیم(علیه السلام) را در تمامى خصالش بر مسلمانان واجب کند و استغفار یا وعده استغفار را استثناء کند، تا این یک خصلت از خـصـال ابـراهیم مستثنى باشد، بلکه زمینه آیه این است تنها مردم مسلمان را در خصوص بـیـزارى اش از قـوم مـشرک خود وادار به تاسى کند، و اما وعده به استغفار در صورتى که امید توبه و ایمان در بین باشد، از مصادیق تبرى و بیزارى جستن نیست ، تا استثناى آن از بـیـزارى جـسـتـن ابـراهـیـم(عـلیـه السـلام)از قـوم مـشـرکـش اسـتـثـنـاى متصل باشد، هر چند که از مصادیق تولى نیز نیست.

(و مـا امـلک لک مـن اللّه مـن شـى ء) - ایـن جـمـله تتمه گفتار ابراهیم(علیه السلام) و بیان حقیقت امر در مساءله طلب مغفرت است ، و اینکه اگر از خدا جهت پدر طلب مغفرت کردم ، نـه چون طلب هر طلبکار از بدهکار خویش بود، بلکه منشاء آن فقر عبودیت ، و ذلت آن در بـرابـر غـنـاى ربـوبـیـت و عـزت او است. و این خداى تعالى است که یا به وجه کریمش اقبال نموده و بر بنده اش ترحم مى کند، و یا اعراض ‍ نموده از رحمت دریغ مى دارد، چون احدى از خدا مالک و طلبکار چیزى نیست ،

و او مـالک هـر چـیـز اسـت ، هـمـچـنـان کـه خـودش فـرمـوده :(قل فمن یملک من اللّه شیئا).

و کـوتـاه سخن اینکه : جمله(لا املک ...)، یک نوع اعتراف به عجز در مقامى است که ممکن اسـت کـسـى از شـنـیـدن(ساستغفر لک ربى)بویى از اثبات قدرت استشمام کند، لذا بـراى دفـع این تو هم بلافاصله به عجز خود اعتراف کرد، نظیر کلام شعیب که بعد از گـفـتـن(ان اریـد الا الاصـلاح مـا استطعت - من جز این نمى خواهم که تا آنجا که بتوانم اصلاح کنم) بلافاصله گفت : و(ما توفیقى الا باللّه) تا اصالت و استقلالى را که ممکن کسى از جمله اولش استفاده کند از خود نفى کرده باشد، و بفهماند که هیچ گونه قدرت و استطاعتى از خود ندارد.

دعـــاى ابـــراهـــیـــم عـــلیـــه الســـلام و پـــیـــروانـــش درتوکل بر خدا و بازگشت به او

(ربنا علیک توکلنا و الیک انبنا و الیک المصیر) - این جمله نیز تتمه کلامى است که قرآن کریم از ابراهیم و مؤ منین به وى نقل کرده بود، و مسلمانان را به تاسى به وى وا مـى داشـت .و جـمـله دعـائى اسـت از نـامـبـردگـان بـه درگـاه پروردگارشان ، و مناجاتى دنـبال آن تبرى که از قوم خود کردند، چون تبرى جستن آنهم به آن شدت ، ممکن استاثار سوئى به بار آورد، و ایمان را از آدمى سلب کند، لذا دعا کردند که پروردگارا به تو تؤ کل مى کنیم ، و به سوى تو توبه مى آوریم ، و بازگشت به سوى تو است .

جـمـله مذکور مقدمه اى است براى دعائى که بعدا مى آید، در حقیقت دعاى خود را با این مقدمه افـتـتـاح کردند، و در آن مقدمه موقعیتى را که در بیزارى از اعداء دارند ذکر نموده ، گفتند(پروردگارا توکل ما بر تو است ، و به سوى تو برمى گردیم) و منظورشان این بـوده کـه ما در موقعیتى از زندگى قرار داریم که ممکن است فکر کنیم زمام نفس ما در دست خـود ما است ، و خود ما هستیم که امور خود را تدبیر مى کنیم ، ولى مانسبت به نفس خود به تـو رو مى آوریم ، و آن را به تو رجوع مى دهیم ، و نسبت به امورمان که باید تدبیرش کـنـیـم ، آن را هـم به خود تو وا مى گذاریم ، و خلاصه مشیت تو را جایگزین مشیت خود مى سازیم ، تویى وکیل ما در امور، آن را به هر گونه که خودت مى خواهى تدبیر فرما.

آنـگـاه گـفـتـنـد:(و الیـک المـصـیـر) و مـنـظـورشـان ایـن بوده که بازگشت هر چیز چه فعل و چه فاعل فعل به سوى تو است . و خلاصه اگر در انابه آوردنمان به سوى تو خـود را بـه تـو سـپـردیـم ، و در تـوکـلمـان بـر تـو تدبیر امورمان را به تو وا گذار نمودیم ، راهى را پیش گرفتیم که مطابق با حقیقت امر است ،

چون حقیقت امر است بازگشت همه امور به تو است .

(ربـنـا لا تـجـعلنا فتنه للذین کفروا و اغفرلنا ربنا) - قسمت از آیه متن دعاى ایشان اسـت ، و جـملات قبلى همان طور که گفتیم مقدمه بود. در این دعاى خود از خدا مى خواهند که از آثار سوء تبریشان از کفار پناهشان دهد، و ایشان را بیامرزد.

کـلمـه(فـتـنـه) به معناى وسیله امتحان است ، و معناى این که(فتنه براى کفار قرار گـیـرند) این است کفار بر آنان مسلط شوند، تا مورد امتحان قرار گرفته ، آنچه فساد در وسـع خود دارند بیرون بریزند، ابراهیم و مؤ منین را به انواع آزارها شکنجه کنند که چرا به خدا ایمان آورده اید، و خدایان ما را رها کرده ، از آنها و از عبادتشان بیزارى جسته اید.

ابراهیم(علیه السلام) و یارانش در دعاى خود نداى(ربنا) را پى در پى تکرار کرده اند تا به این وسیله رحمت الهى را به جوش ‍ آورند.

(انـک انت العزیز الحکیم) - یعنى تویى آن غالبى که هرگز مغلوب نشود، و کسى کـه هـمـه افعال او متقن است ، و از استجابت دعاى ما عاجز نگردد تویى . و تنها تویى که مى توانى ما را از کید دشمنان خود حفظ کنى ، و مى دانى از چه راهى حفظ کنى .
مـفـسـریـن در تـفـسـیـر این دو آیه نظرهاى مختلفى غیر آنچه ما گفتیم دارند که به منظور رعـایـت اخـتـصـار از نـقـلش خـوددارى نـمـودیـم ، اگـر کـسـى بـخـواهـد بـاید به تفاسیر مطول مراجعه کند.

لقـد کان لکم فیهم اسوه حسنه لمن کان یرجوا اللّه و الیوم الاخر...

در این آیه به مـنـظـور تـاکید، مساءله اسوه را تکرار کرده تا علاوه بر تاکید، این معنا را هم بیان کرده بـاشـد ایـن اسـوه تنها براى کسانى است که به خدا وروز جزا امید داشته باشند، و نیز تـاسـى گـونـه افـراد بـه ابراهیم(علیه السلام) تنها در بیزارى جستن از کفار نیست ، بلکه در دعا و مناجات هم از آن جناب تاسى مى کنند.

و ظـاهـرا مراد از امید خدا، امید ثواب خدا در برابر ایمان به او است . و مراد از امید آخرت ، امـیـد پـاداشـهایى است که خدا وعده آن را به مؤ منین داده ، پس امید به آخرت کنایه است از ایمان به آخرت .

(و مـن یـتـول فـان اللّه هـو الغـنـى الحـمـیـد) -جـمـله بـى نـیـازى خـداى تـعـالى از امـتـثال بندگان را مى رساند، مى فرماید بیزارى جستن از کفار به نفع خود شما است ، و خدا از آن بهره مند نمى شود، چون خداى تعالى از مردم و از اطاعتشان غناى ذاتى دارد، و او در او امرى که به ایشان مى کند و در نواهى اش حمید، و داراى منت است ، اگرامر و نهى مى کند براى

اصلاح حال خود مردم و براى سعادت زندگیشان است ، نه براى خودش .

عسى اللّه ان یجعل بینکم و بین الذین عادیتم منهم موده و اللّه قدیر و اللّه غفور رحیم

ضـمـیـر در(مـنـهـم)بـه کـفارى برمى گردد که مسلمانان موظف شده اند با آنان دشمن بـاشـند، و ایشان کفار مکّه بودند. و مراد از اینکه مى فرماید:(امید است خداوند بین شما مـؤ مـنـیـن و آنـهایى که شما دشمنشان داشتید مودت قرار دهد) این است که خداى تعالى آن کـفـار را موفق به اسلام کند، همچنان که در جریان فتح مکّه موفقشان کرد، پس منظور آیه این نیست که خواسته باشد حکم دشمنى و تبرى را نسخ کند.

و مـعـنـاى آیه این است که :از درگاه خداى تعالى این امید هست که بین شما مؤ منین و کفارى کـه دشـمـنـشـان داشتید-کفار مکّه -مودت ایجاد کند، به این طریق که آنان را موفق به اسـلام بـفـرمـایـد، و مـعـلوم اسـت کـه وقـتـى مـسـلمـان شـدنـد آن دشـمـنـى مـبـدل به مودت خواهد شد، وخداى تعالى قدیر بر این کار هست . و نیز آمرزگار گناهان بندگان خویش ، و رحیم به ایشان است .و در صورتى که از گناهان خود توبه کنند، و بـه اسـلام در آیـنـد خداى تعالى از گذشته هایشان مى گذرد، پس بر مؤ منین است که از خـدا ایـن امید را داشته باشند، و بخواهند تا به قدرت و مغفرت و رحمت خود این دشمنى را مبدل به دوستى و برادرى کند.

نـــهـــى از دوســـتـى بـا کـفـار بـه مـعناى نهى از عدالت و خوش رفتارى با کفار غیر حربىنیست

لا یـنهیکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ...

در ایـن آیـه شـریـفـه و آیـه بـعـدش نـهـى وارد در اول سـوره را تـوضـیـح مـى دهـد.و مـراد از آن کـفـارى کـه بـا مـؤ مـنـیـن بـر سـر دیـن قـتـال نـکـردنـد و مـؤ مـنین را از دیارشان بیرون نساختند، کفار نقاط دیگر و غیر مکّه است ، مـشـرکـیـنـى اسـت کـه بـا مـسـلمـانـان مـعـاهـده داشـتـنـد. و کـلمـه(بـر)کـه مـصـدر فـعـل(تـبـروهـم)اسـت ، بـه مـعـنـاى احـسـان اسـت. و کـلمـه(اقـسـاط)کـه مـصـدر فـعـل(تـقـسـطـوا)اسـت ، بـه مـعـنـاى مـعـامـله بـه عـدل اسـت. و جـمـله(ان تبروهم)بـدل اسـت از کـلمـه(الذیـن ...). و جـمـله(ان اللّه یـحـب المـقـسـطـیـن) تعلیل است براى جمله(لا ینهیکم ...).

و معناى آیه این است که : خدا با این فرمانش که فرمود:(دشمن مرا و دشمن خود را دوست نـگـیـریـد)نـخـواسـتـه اسـت شـمـا را از احـسـان و مـعـامـله بـه عـدل بـا آنـهایى که با شما در دین قتال نکردند، و از دیارتان اخراج نکردند، نهى کرده بـاشـد، بـراىایـنـکـه احـسـان بـه چنین کفارى خود عدالتى است از شما، و خداوند عدالت کاران را دوست مى دارد.

بـعـضـى از مفسرین گفته اند: این آیه شریفه با آیه(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) نـسـخ شـده .لیـکن این نظریه درست نیست ، براى اینکه آیه مورد بحث با اینکه مطلق اسـت ، شـامـل غـیـر اهـل ذمـه و اهـل مـعـاهـده نـمـى شـود، و کـفارى که با اسلام سرجنگ دارند مـشـمـول ایـن آیـه نیستند، تا آیه سوره توبه ناسخ آن باشد، چون آیه مذکور تنها به کفار حربى و مشرکین نظر دارد، با این حال چطور مى تواند ناسخ آیه مورد بحث باشد، باهیچ مزاحمتى بین آن دو نیست .

انـمـا یـنـهـیـکـم اللّه عـن الذیـن قـاتلوکم فى الدین و اخرجوکم من دیارکم و ظاهروا على اخراجکم ان تولوهم ...
مـنـظـور از(الذیـن قـاتلوکم ...) مشرکین مکه اند. و معناى(ظاهروا على اخراجکم) این اسـت کـه یـکـدیـگـر را در بـیـرون کـردن شـمـا کـمـک کـردنـد. و جـمـله(ان تـولوهـم) بدل است از جمله(الذین قاتلوکم).

و در جـمـله(و مـن یتولهم فاولئک هم الظالمون) قصر افراد به کار رفته(یعنى حکم کـلى(لا تـتـخـذوا عـدوى...)، را کـه بـه اطـلاقـششامل دوستى با همه کفار مى شد، منحصر کرد در یک طائفه از کفار، یعنى کفار مشرک مکّه و یـاوران ایـشـان)، در نـتـیـجـه مـعناى آیه چنین مى شود:دوستداران مشرکین مکّه و دوستداران یـاران مـشـرکـیـن کـه عـلیـه مـسلمین آنها را کمک کردند، تنها آنان ستمکار و متمردان از نهى خدایند، نه مطلق دوستداران کفار. ممکن هم هست جمله مورد بحث از باب قصر و حصر نباشد، بلکه تنها براى نهى(لا تتخذوا عدوى ...) باشد.

بحث روایتى

چـــنـــد روایـــت راجـــع بــه نـزول آیـات نـهـى از دوسـتى با کفار و مشرکین

در ماجراى نامهنـوشـتـن حـاطـب بـن ابـى بـلتـعـه بـراى مـشـرکـیـن مـکـه بـحـث در تـفـسـیـر قــمـى درذیل آیه شریفه(یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء...) مـى گـویـد:ایـنآیـه در شـاءن حـاطـب ابـن ابـى بـلتـعـه نـازل شده ، هر چند لفظ آیه عام است ، و لیکن معنایشخـاص بـه این شخص است ، و داسـتـانـش بـدیـن قـرار بـود که :حاطب ابن ابى بلتعه در مکّهمـسـلمـان شـد، و بـه مـــدیـــنـه هجرت کرد، در حالى که عیالش در مکّه مانده بودند.از سوىدیـگـر کـفـار قـریـشتـرس آن را داشـتـنـد کـه لشـگـررسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بر سر آنان بتازد،

نـاچـار نـزد عیال حاطب رفته ، از این خانواده خواستند تا نامه اى به حاطب بنویسند، و از وى خـبـر مـحـمـد(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را بپرسند که آیا تصمیم دارد با مردم مکّه جنگ کند یا نه ؟

خـانـواده حـاطـب نـامـه اى بـه او نـوشـتـه ، جویاى وضع شدند. او در پاسخ نوشت : آرى رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم)چنین قصدى دارد، و نامه را به دست زنى به نـام صـفـیـه داد، و او نـامـه را در لاى گـیسوان خود پنهان نموده به راه افتاد. در همین میان جبرئیل نازل شد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را از ماجرا خبر داد.

رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) امیرالمؤ منین على(علیه السلام) و زبیر بن عـوام را بـه طلب آن زن فرستاد، این دو تن خود را به او رساندند. امیرالمؤ منین پرسید: نامه کجاست ؟ صفیه گفت : نزد من چیزى نیست .حضرت على و زبیر زن را تفتیش کردند، و چـیـزى هـمـراه او نـیـافـتـنـد. زبـیر گفت : حال که چیزى نیافتیم برگردیم . امیرالمؤ منین فـرمـود: به خدا سوگند رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)به ما دروغ نگفته ، و جـبـرئیـل هـم بـه آن جـنـاب دروغ نـگـفـتـه ، و او هـم بـه جـبرئیل دروغ نمى بندد، و جبرئیل هم به خدا دروغ نمى بندد، و به خدا سوگند اى زن یا نـامـه را در مـى آورى و مـى دهـى ، و یـا سـر بـریـده ات را نـزد رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مى برم . صفیه گفت : پس از من دور شوید تا در آورم .آنـگـاه نـامـه را از لاى گـیـسـوانـش درآورد.امـیـرالمـؤ مـنـیـن نامه را گرفت و نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آورد.

رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از حاطب پرسید: این چکارى است ؟ حاطب عرضه داشـت : یـا رسول اللّه !به خدا سوگند این کار را از روى نفاق نکردم ، و چیزى تغییر و تـبـدیـل نـدادم ، و مـن شـهـادت مـى دهـم بـه جـز خـدا مـعـبـودى نـیـسـت ، و ایـنـکـه تـو رسـول بـر حـق اویـى ، و لیـکـن اهـل و عـیـال مـن از مـکـّه بـه مـن نـوشـتـنـد کـه قریش با ما خـوشـرفـتـارى مـى کنند، من خواستم در حقیقت حسن معاشرت آنان را با خدمتى تلافى کرده بـاشـم .بـعـد از سـخـنـان حاطب خداى تعالى این آیه را فرستاد:(یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء... و اللّه بما تعملون بصیر).

و در الدر المـنـثور است که احمد، حمیدى ، عبد بن حمید، بخارى ، مسلم ، ابوداوود، ترمذى ، نـسـائى ، ابـوعـوانـه ، ابـن حـیـان ، ابـن جریر، ابن منذر، ابنابى حاتم ، ابن مردویه ، بـیهقى ، و ابونعیم - هر دو در کتاب دلائل - از على(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) من و زبیر و مقداد را ماءموریت داد،

و فـرمود: راه بیفتید تا برسید، به روضه خاخ ، در آنجا به زن مسافر بر مى خورید، نامه اى با او است از او بگیرید و برایم بیاورید.

ما از مدینه بیرون شدیم ، و تا روضه رفتیم ، در آنجا به آن زن مسافر برخوردیم ، و گـفـتـیـم نامه را بیرون بیاور، گفت : نامه اى با من نیست . گفتیم نامه را بیرون بیاور و گرنه مجبورت مى کنیم لباسهایت را بکنى . او نامه را از لاى گیسوى خویش در آورد.

نـامـه را نـزد رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)آوردیم ، دیدیم حاطب در نامه اش پـاره اى از تـصـمـیـمات رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را به جمعى از مشرکین گـزارش داده . رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به حاطب فرمود:این چکارى بود کـه کـردى ؟ عـرضـه داشـت:عـلیـه مـن اقـدام فـورى مـفـرمـا یـا رسـول اللّه! من مردى هستم که با قریش سخت پیوستگى دارم ، ولى از آنان نیستم ، و در مـیان مهاجرینى که با تو هستند افرادى هستند که در مکّه خویشاوندانى مشرک دارند، و به وسیله آنان از مال و اولادى در مکه دارند حمایت مى کنند، من نیز خواستم این موقعیت را از دست ندهم ، و به خویشاوندان مشرکم احسانى کنم تا آنان متقابلا خانواده ام را مورد حمایت قرار دهند، این نامه به این انگیزه نوشته شده ، نه اینکه انگیزه اش کفر و یا ارتداد من از دینم بـاشـد. رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) او را تصدیق کرد، و فرمود راست مى گوید.

عمر گفت : یا رسول اللّه اجازه بده تا گردنش را بزنم ، حضرت فرمود:او در جنگ بدر شـرکـت داشـت ، و تـو چـه مـى دانـى ، شـایـد خـداى تـعـالى نـسـبـت بـه اهـل بـدر عنایت خاصى داشته باشد، و فرموده باشد: هر چه مى خواهید بکنید، که شما را آمرزیده ام ، پس آیه شریفه(یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالموده) نازل شد.

نـــقـــد و رد روایـــتـــى کـه در آن آمـده اسـت : شـاید خداوند به شرکت کنندگان در جنگ بدرگفته باشد هر چه مى خواهید بکنید...
مـؤ لف : این معنا در تعدادى از روایات از چند نفر از صحابه مانند انس ، جابر، عمر، ابن عـبـاس ، و جـمـعـى از تـابـعـیـن از قـبـیـل حـسـن ، و غـیـره آمـده . لیـکـن از نـظـر متن خالى از اشکال نیست .

بـراى ایـنکه اولا از ظاهر آن - بلکه صریح آن - برمى آید که حاطب ابن ابى بلتعه به خاطر عملى که کرده بود مستحق اعدام و یا کیفرى دیگر کمتر از اعدام بوده ، و تنها به خاطر شرکتش در جنگ بدر مجازات نشده ، چون بدریها در برابر هیچ گناهى مجازات نمى شـوند، براى اینکه بر حسب این روایت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به عمر فـرمـود:(او در جـنـگ بـدر شـرکـت داشـتـه).و در روایـت حـسـن آمـده کـه فـرمـود:ایـنها اهـل بـدرنـد از اهـل بـدر حـذر کـن ، ایـنـهـا اهـل بـدرنـد، از اهل بدر حذر کن ،

اینها اهل بدرند، از اهل بدر حذر کن .

در حالى که روایات وارده در داستان افک معارض آنند، چون در آن روایات آمده بعد از آنکه آیه شریفه در برائت عایشه نازل شد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)یکى از تـهـمـت زنندگان به عایشه ، یعنى مسطح بن اثاثه ، را حد زد و کیفر کرد، با اینکه این مـرد از سـابـقـیـن اولیـن اسـت ، و از مـهاجرین و از شرکت کنندگان در جنگ بدر است ، و این روایـات در صـحـیـح بـخـارى و مـسـلم ، و در روایـات بى شمارى که در تفسیر آیات افک رسیده آمده است.

و ثـانـیـا ایـنـکـه در ایـن حـدیـث آمـده کـه خـداى تـعـالى بـه اهـل بـدر فـرمـوده هـر چه مى خواهید بکنید، که من شما را آمرزیده ام با هیچ منطقى درست درنـمـى آیـد، چـون از ایـن جـمـله فـهـمـیـده مـى شـود کـه اهـل بـدر هـر گـنـاهـى کـه بـکـنـنـد آمـرزیـده انـد و ایـن حـرف مـسـتـلزم آن اسـت کـه اهـل بدر هیچ تکلیف و وظیفه اى دینى نداشته باشند، نه چیزى بر آنان واجب باشد، و نه چـیـزى حـرام و نـه مـسـتـحـب و نـه مـکـروه ، براى اینکه وقتى مخالفت تکلیف عقاب نداشته بـاشـد، و انـجام و ترک آن برابر باشد، تکلیف معنا ندارد، و اصلا جمله مزبور صریح است در اینکه تمامى اعمال براى اهل بدر مباح است .

و لازمـه ایـن حـرف ایـن اسـت کـه آمـرزش اهـل بـدر شـامـل هـمـه گـنـاهـان حـتـى گـنـاهـانـى کـه عـقـل آنـهـا را جـز بـا تـوبـه قـابـل عـفـو نـمـى دانـدبـگـردد، مـانـنـد بـت پـرسـتـى ، و رد بـر خـدا و رسـول ، و تـکذیب رسالت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، و افتراء بر خدا و رسـول ، و مـسـخـره کـردن دیـن و احـکـام ضـرورى آن ، و گـنـاهـانـى دیـگـر مثل آن ، همچون کشتن یک انسان بى گناه از روى ظلم و فساد درزمین ، و تباه ساختن حرث و نـسـل ، و مـبـاح دانـسـتـن جـان و عـرض و مـال مـردم خـواهـیـد گـفـت: خـداونـد اهل بدر را از ارتکاب چنین گناهانى حفظ فرموده .

در پـاسـخ مـى گـویـیـم بـحـث مـا دربـاره فـعـلیـت ایـن گـونـه اعـمـال نـبـود تـا بـگـویـى اهـل بـدر چـنـیـن گـنـاهـانـى مـرتـکـب نـشـدنـد، و خدا آنان را از امـثـال آن گـنـاهـان حـفـظ کـرده ، بـلکـه دربـاره امـکـان آمـرزش امثال این گناهان در فرض ارتکاب است .

و ثـانـیـا کـلام خـداى تـعـالى اگـر فـرمـوده بـاشد:هر چه مى خواهید بکنید باید تمامى عمومات را که در تمامى احکام شرعى یعنى عبادات و معاملات وارد شده ، تخصیص بزند، و هـیـچ یـک از آن عـمـومـات شـامل اهلبدر نشود، و اگر چنین چیزى وجود مى داشت باید در بین صـحابه معروف مى شد، و براى آنان مسلم مى بود این دسته از صحابه که در جنگ بدر شـرکـت داشـتـنـد از تـمـامـى تـکـالیـف دیـنـى هـر قـدر هـم اهـمـیـت داشـتـه بـاشـد آزادند، و حداقل باید در بین خود اهل بدر معروف باشد،

و حـال آنـکـه در روایـات وارده دربـاره اخبار اهل بدر، و سرگذشت آنان ، اثرى از آن دیده نـمـى شـود، بـلکـه از سـیـره اهـل بدر، و مخصوصا روشى که در فتنه هاى بعد از رحلت رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) اتفاق افتاد، خلاف آن دیده مى شود احدى نمى تواند آن را انکار کند.

از هـمـه ایـنـهـا کـه بـگذریم آزاد شدن یک گروه از بین همه مسلمانان و رهایى آنان از قید تـکـلیـف ، بـه طـورى کـه هـر کـارى خـواسـتـنـد بـکـنـنـد و هـرمـخـالفـتـى را بـا خـدا و رسـول بـتـوانـنـد مـرتکب شوند هر قدر هم عظیم باشد، مناقض با مصلحتى است که دعوت دیـنـى و فـریـضـه امـر بـه معروف و نهى از منکر و نشر معارف الهى از راه نشر روایات صـادره از رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)بر اساس تاءمین آن مصلحت بنا شده اسـت ، چـون وقـتـى مـردم بـدانـنـد کـه اصحاب جنگ بدر در گفتن هر نوع دروغ و افتراء و ارتـکـاب زشـت تـریـن گـنـاه و فـحشاء آزادند، دیگر چگونه دعوت آنان به سوى دین را بپذیرند، و با چه تاءمینى به گفته ها و نقل احادیث آنان اعتماد کنند.

عین این اشکال در مورد شخص رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله وسلم)هم وارد مى شود، بـه ایـن بـیـان کـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)سـیـد و سـرور اهـل بدر بود و خدا او را به عنوان شاهد و مبشر و نذیر فرستاد، و به حکم آیه45 و 46سـوره احـزاب داعـى بـه سـوى خـدا بـه اذن خـدا و سـراج منیر بوده ، و اگر قرار باشد اهـل بـدر هـر کـارى بـخـواهـنـد بـکـنـنـد و مـسـوولیـتـى نـداشـتـهبـاشـنـد، یـکـى از اهـل بـدر شـخـص آن جناب بود، پس باید به حکم روایت آن جناب هم در ارتکاب هر کذب و افـتـراء و فـحـشـاء و منکرى آزاد باشد، و اگر این طور باشد دلها و نفوس بشر چگونه بـپـذیـرد کـه چـنـیـن شـخـصـى شـاهـد و نـذیر و مبشر و داعى الى اللّه و سراج منیر است ، وچـگـونـه حـکـمـت خدا اجازه مى دهد پست شهادت و دعوت را به کسى واگذار کند که در هیچ حال و یا گفتارش امنیتى ندارد، و چگونه چنین کسى را سراج منیر خوانده ، با اینکه به او اجـازه داده کـه بـاطـل را احیاء کند، همان طور که حق را روشن مى سازد، و اذنش داده که همان طـور کـه مـردم را هدایت مى کند گمراه هم بکند، و خلاصه هر کارى دلش خواست بکند،چه خـوب و چه بد، و این از حکمت خدا به دور است ، و آیات کریمه قرآن هم که متعرض عصمت انبیاء(علیهم السلام) و متعرض حفظ وحى و قرآن است با چنین چیزهایى نمى سازد.

آیاتى از قرآن کریم که احادیث فوق را رد مى کند

از این هم که بگذریم اصلا چنین حرفى خطابهاى الهى را در بیشتر آیاتى که در آن به صحابه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و مومنین عتاب شده - العیاذ باللّه - خطابهایى بیهوده مى سازد،

زیـرا صـحـابه اى که خود خدا اجازه داده هر گناهى خواستند بکنند، دیگر نباید به خاطر بـعـضـى تـخـلفـاتـشان در آیاتى نظیر آیات مربوط به داستان بدر، احزاب، حنین ، و امـثـال آنـهـا مـورد عـتـاب قـرار دهـد کـه چـرا فـرار کـردیـد، و آنـان را در مـقـابـل فـرار از جـنـگ بـه آتش دوزخ تهدید کند.یکى از روشن ترین آیات در این باب ، آیـات مـربـوط به داستان افک است ، یکى از آنها که مرتکب شده بودند مسطح بن اثاثه بـوده کـه خـود یـکـى از شـرکـت کـنـنـدگان در جنگ بدر بوده ، و در این آیات مى خوانیم :(لکـل امـرى ء منهم ما اکتسب من الاثم) و احدى از مرتکبین را استثناء نکرد، و نفرمود : جز آن کـسـى کـه در جنگ بدر شرکت داشته . و نیز مى خوانیم(و هو عند اللّه عظیم) و باز مـى خوانیم :(یعظکم اللّه ان تعودوا لمثله ابدا ان کنتم مؤ منین) یعنى مرتکب چنین کارى ایمان ندارد، هر چند در جنگ بدر شرکت داشته باشد.و باز از روشن ترین آیاتى که این احـادیث را رد مى کند و لوازم معناى آنها را نمى پذیرد، خود آیاتى است که روایات مذکور در شـاءن نـزول آنـهـا وارد شـده ،بـراى ایـنـکـه در این آیات در باره دوستى با کفار مى خوانیم(و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل) و مى خوانیم(و من یت ولهم فاولئک هم الظالمون).

پـس مـعـلوم مـى شود اگر آیات مورد بحث خطاب و عتاب را متوجه به عموم مؤ منین کرده ، و هـمـه را در بـرابـر روابـط پـنـهـانـى بـا کـفـار عتاب مى کند به اعتبار این بوده که این عـمـل از بعضى از آنان - یعنى حاطب بن ابى بلتعه - سرزده ، و به اسل