بیان آیات
در این آیات به مسائل مربوط به زنان که قبلا در آن سخن داشت برگشته بعضى دیگر از آن مسائل را بیان مى کند و این آیات در عین حال مشتمل بر جمله :
(و عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهن فعسى ان تکرهوا شیئا و یجعل اللّه فیه خیرا کثیرا)، نیز هست که مضمونش اصلى است قرآنى ، براى زندگى اجتماعى زن .
بیان آیه شریفه مربوط به نهى از به ارث بردن زنان
یا ایها الّذین آمنوا لا یحل لکم ...کرها
در دوران جاهلیت به طورى که در تاریخ و در روایات آمده رسم چنین بوده که همسر مردى که مى مرده اگر مادر وراث نبود، جزء ارث به حسابش مى آوردند، ورثه ، او را نیز مانند اموال میت به ارث مى بردند، و در اینکه کدامیک از ورثه ، همسر میت را ارث ببرد رسم چنین بود که هر کس مى خواست ، جامه اى بر سر او مى انداخت ، و زن از آن او مى شد، اگر دلش مى خواست با او ازدواج مى کرد، آنهم بدون مهریه ، چون او را ارث برده بود، و اگر علاقه اى به این کار نمى داشت نزد خود نگه مى داشت تا به نحوى از او استفاده مادى کند، یا شوهرش دهد، و مهریه اش را بگیرد و خرج کند، و یا اگر خواستگارى نمى داشت - در خانه اش بماند و بمیرد تا اموالش را _ اگر مالى داشت _ به ارث ببرد.
و آیه مورد بحث هر چند ظاهرش این است که مى خواهد از سنت جارى در مردم جاهلیت نهى کند، همان سنت به ارث بردن زنان ، و هر چند که بعضى از مفسرین همین ظاهر را گرفته و گفته اند که آیه مى خواهد از آن سنت بسیار زشت جلوگیرى نماید، الا اینکه ذیل آیه شریفه که مى فرماید:(کرها) با این ظاهر سازگارى ندارد، حال چه اینکه ما این قید را توضیحى بگیریم ، و بگوئیم همیشه به ارث بردن زنان به کراهت آنان است ، هیچ زنى دوست نمى دارد بعد از مرگ شوهرش مانند اثاث البیت او به ارث برود، و یا احترازى بگیریم و بگوئیم مى خواهد بفرماید در صورتى که زن کراهت دارد او را ارث نبرید.
براى اینکه اگر آن را توضیحى بگیریم معنایش این مى شود که به ارث رفتن زنان همیشه به کراهت خود زنان است ،
و حال آنکه اینطور نیست _ چون غیر این صورت نیز فرض دارد، و ممکن است زنى یا بخاطر علاقه به ورثه شوهر و یا به جهاتى دیگر ب خواهد دائما در آن خانه بماند، و اگر قید را احترازى بگیریم معناى آیه چنین مى شود که اگر زن راضى باشد، به ارث برده مى شود، و نهى مخصوص مواردى است که ارث رفتن زن به دلخواه خود زن نباشد، این را هم مى دانیم که باطل است و حکم خدا غیر آن است . بله آن چیزى که همیشه و یا غالبا مورد کراهت زنان شوهر مرده بوده است محرومیت از ازدواج و به ارث رفتن اموال آنان است ، و ظاهرا آیه شریفه مى خواهد از این معنا نهى کند، و بفرماید این ارث چون با کراهت صاحب مال است درست نیست ، و اما ازدواج کردن با آنان به ملاک ارث مطلبى است که آیه اى دیگر که بعدا مى آید و مى فرماید:(و لا تنکحوا ما نکح آباوکم من النساء) متعرض آن است ، و همچنین شوهر دادن آنان و خوردن ارثشان مطلبى است که آیه شریفه :(و للنساء نصیب ممّا اکتسبن) متعرض آن است ، آیه شریفه زیر نیز به همه این جهالت دلالت دارد:(فلا جناح علیکم فیما فعلن فى انفسهن من معروف).
و اما اینکه بعد از کلمه(کرها) فرمود:(و لا تعضلوهن لتذهبوا...) منظور از این عضل ، غیر عضل از ازدواج براى خوردن مال او به عنوان ارث است ، براى اینکه دنبال اینکه فرمود: زنان را عضل _ منع _ مکنید، مى فرماید:(لتذهبوا ببعض ما آتیتموهن) و آنان را از هیچ مقدارى که به ایشان داده اید محروم نکنید، پس این جمله دلالت مى کند بر اینکه مراد از عضل نامبرده ، ندادن مهریه اى است که مرد باید به زن بپردازد، نه خوردن مال او از طریقى غیر طریق مهر و سخن کوتاه این که آیه شریفه مى خواهد نهى کند از وراثت اموال زنان با این که خودشان راضى نیستند، نه وراثت خود زنان ، پس اضافه ارث به کلمه(نساء) به تقدیر کلمه(اموال) است ، و تقدیر آن(ان ترثوا اموال النساء) است ، و ممکن هم هست کلمه اموال را در تقدیر نگیریم ، و بگوئیم تعبیر ارث بردن زنان مجازى عقلى است ، که باز معنایش ارث بردن اموال ایشان است .
و لاتعضلوهن لتذهبوا... مبینه
این جمله که واو عاطفه بر سر دارد یا معطوف است به جمله(ترثوا...) و تقدیر کلام(ان ترثوا و لا ان تعضلوهن ...) است .
و یا نهیى است معطوف بر جمله :(لا یحل لکم ...) چون این جمله نیز در معناى نهى است ،
و کلمه :(عضل) به معناى منع و تنگ گرفتن و سختگیرى است و کلمه :(فاحشه) به معناى طریقه بسیار زشت و روش بسیار ناپسند است ، که البته بیشتر، استعمالش در عمل زنا است و کلمه(مبینه) به معناى(متبینه) است ، از سیبویه نیز نقل شده که گفته است(ابان) که باب افعال و(استبان) که باب استفعال است ، و(بین) که باب تفعیل است ، و(تبین) که باب تفعل است ، همه به یک معنا است که هم بطور متعدى استعمال مى شود، و مفعول مى گیرد، و هم بطور لازم و بى مفعول بکار مى رود، هم بطور لازم گفته مى شود:(ابان المساءله) مساءله روشن شد، و هم(استبان) و هم(بین) و هم(تبین)، همچنان که بطور متعدى گفته مى شود:(ابنت المسئله و استبنتها و بینتها و تبینتها)(که در همه این تعبیرها معنا این است که من مساءله را روشن کردم).
این آیه شریفه نهى مى کند از تنگ گرفتن بر زنان ، حال این تنگ گرفتن به هر نحوى که باشد، و بخواهند به وسیله سخت گیریها او را ناچار کنند به اینکه چیزى از مهریه خود را ببخشد، تا عقد نکاحش را فسخ کنند، و از تنگى معیشت نجاتش دهند، پس تنگ گرفتن به این منظور بر شوهر حرام است ، مگر آنکه زن ، فاحشه مبینه و زنائى آشکار مرتکب شود، که در این صورت شوهر مى تواند بر او تنگ بگیرد، تا به وسیله پول گرفتن طلاقش دهد.
و این آیه با آیه دیگرى که در باب بخشیدن مهریه مى فرماید:(و لایحل لکم ان تاءخذوا ممّا اتیتموهن شیئا الا ان یخافا الا یقیما حدود اللّه ، فان خفتم الا یقیما حدود اللّه فلا جناح علیهما فیما افتدت به)، منافات ندارد، چون این آیه بطور عموم نهى مى کند از اینکه زن را به اجبار وادارند چیزى از مهریه اش را ببخشد، مگر آنکه این بخشش با تراضى طرفین باشد، و اما آیه مورد بحث ، آیه سوره بقره را تخصیص مى زند، و یک مورد از موارد اجبار و اکراه را استثنا مى کند، و آن صورتى است که زن مرتکب فاحشه شده باشد.
معناى معاشرت به وجه معروف با زنان در جمله(و عاشروهنّ بالمعروف)
و عاشروهن بالمعروف ...
کلمه(معروف) به معناى هر امرى است که مردم در مجتمع خود آن را بشناسند، و آنرا انکار نکنند، و بدان جاهل نباشند، و چون دستور به معاشرت کردن با زنان را مقید فرمود به قید(معروف) قهرا معناى امر به معاشرت با زنان معاشرتى است که در بین ماءمورین به این امر یعنى مسلمانان معروف باشد.
و معاشرتى که از نظر مردان معروف و شناخته شده ، و در بین آنها متعارف است ،
این است که یک فرد از جامعه ، جزئى باشد مقوم جامعه ، یعنى در تشکیل جامعه دخیل باشد، و دخالتش مساوى باشد با دخالتى که سایر اعضا دارند، و در نتیجه تاءثیرش در بدست آمدن غرض تعاون و همکارى عمومى به مقدار تاءثیر سایر افراد باشد، و بالاخره همه افراد مورد این تکلیف قرار گیرند که هر یک کارى را که در وسع و طاقت دارد و جامعه نیازمند محصول آن کار است انجام دهند، و آنچه از محصول کارش مورد نیاز خودش است ، به خود اختصاص دهد، و مازاد را در اختیار سایر افراد جامعه قرار داده ، در مقابل از مازاد محصول کار دیگران آنچه لازم دارد بگیرد، این آن معاشرتى است که در نظر افراد جامعه معروف است ، و اما اگر یک فرد از جامعه غیر این رفتار کند - و معلوم است که غیر این تنها یک فرض دارد _ و آن این است که دیگران به او ستم کنند و استقلال او در جزئیت براى جامعه را باطل نموده ، تابع و غیر مستقل سازند، به این معنا که دیگران از حاصل کار او بهره مند بشوند، ولى او از حاصل کار دیگران بهره اى نبرد، و شخص او را مورد استثنا قرار دهند.
اختصاص بعضى طبقات و افراد به بعض مختصات ، با وحدت ریشه انسانى آنهامنافات دارد
و خداى تعالى در کتاب کریمش بیان کرده که مردم همگى و بدون استثنا چه مردان و چه زنان شاخه هائى از یک تنه درختند، و اجزا و ابعاضى هستند براى طبیعت واحده بشریت ، و مجتمع در تشکیل یافتن ، محتاج به همه این اجزا است ، همان مقدار که محتاج جنس مردان است ، محتاج جنس زنان خواهد بود، همچنان که فرمود:(بعضکم من بعض)(همه از همید). و این حکم عمومى منافات با این معنا ندارد، که هر یک از دو طایفه زن و مرد خصلتى مختص به خود داشته باشد، مثلا نوع مردان داراى شدت و قوت باشند، و نوع زنان طبیعتا داراى رقت و عاطفه باشند، چون طبیعت انسانیت هم در حیات تکوینى و هم اجتماعیش نیازمند به ابراز شدت و اظهار قوت است ، و هم محتاج به اظهار مودت و رحمت است ، همچنانکه نیازمند به آن است که دیگران نسبت به او اظهار شدت و قوت کنند و هم اظهار محبت و رحمت نمایند، و این دو خصلت دو مظهر از مظاهر جذب و دفع عمومى در مجتمع بشرى است .
روى این حساب دو طایفه مرد و زن از نظر و زن و از نظر اثر وجودى با هم متعادلند، هم چنانکه افراد طایفه مردان با همه اختلافى که در شؤ ون طبیعى و اجتماعى دارند، بعضى قوى و عالم و زیرک و بزرگ و رئیس و مخدوم و شریف ، و بعضى دیگر ضعیف و جاهل و کودن و مرئوس و خادم و پست اند، و همچنین تفاوتهائى دیگر از این قبیل دارند، در عین حال از نظر وزن و تاءثیرى که در ساختمان این مجتمع بشرى دارند متعادلند.
پس مى توان گفت و بلکه باید گفت که این است آن حکمى که از ذوق مجتمع سالم و دور از افراط و تفریط منبعث مى شود، از ذوق مجتمعى که طبق سنت فطرت تشکیل شده و عمل مى کند و از آن منحرف نمى شود،
اسلام نیز در آیه مورد بحث و دستورات دیگر خواسته است انحراف جامعه را برطرف نموده ، به طرف همان سنت فطرت بکشاند، بنابراین براى چنین جامعه اى هیچ چاره اى جز این نیست که حکم تسویه در معاشرت در آن جارى شود، و این همان است که به عبارت دیگر از آن به حریت اجتماعى و آزادى زنان و مردان تعبیر مى کنیم ، و حقیقت آن این است که انسان بدان جهت که انسان است داراى فکر و اراده است ، و نیز داراى اختیار است ، مى تواند آنچه برایش سودمند است از آنچه مضر است انتخاب کند، و در این اختیارش استقلال دارد، و همین انسان وقتى وارد اجتماع مى شود، در آن حال نیز اختیار دارد، و لیکن در حدودى که مزاحم با سعادت مجتمع انسانى نباشد، در این چهار دیوارى استقلال در انتخاب را دارد، و هیچ مانعى نمى تواند از اختیار او جلو بگیرد، و یا او را در انتخاب و اختیار تابع بى چون و چراى غیر سازد.
این معنا نیز منافات ندارد با اینکه بعضى از طبقات و یا بعضى از افراد از یک طبقه به خاطر مصالحى از پاره اى مزایا برخوردار و یا از پاره اى امتیازات محروم باشند. مثلا مردان در اسلام بتوانند قاضى و حاکم شوند، و به جهاد بروند، و بر آنها واجب باشد نفقه زنان را بدهند، و احکامى دیگر از این قبیل خاص آنان باشد، و زنان از آنها محروم باشند، و نیز کودکان نابالغ اقرارشان نافذ نباشد، و نتوانند مستقلا معامله کنند، و مکلف به تکالیف اسلام نباشند، و امثال این احکام که در باب حجر(و افرادى که از تصرفات مالى محجورند) در کتب فقهى ذکر شده است .
پس همه این تفاوتها خصوصیات احکامى است که متوجه طبقات و اشخاصى از مجتمع مى شود، و علتش اختلافى است که در وزن اجتماعى آنان است ، در عین اینکه همه در اصل داشتن وزن انسانى و اجتماعى شریکند، چون ملاک در داشتن اصل وزن انسان بودن و داراى فکر و اراده بودن است ، که در همه هست .
البته این را هم بگوئیم که این احکام اختصاصى مختص به شریعت مقدسه اسلام نیست ، بلکه در تمامى قوانین مدنى و حتى در همه اجتماعاتى که براى خود سنتى دارند کم و بیش یافت مى شود، هر چند که قانون نداشته باشند، و زندگیشان جنگلى باشد، و با در نظر گرفتن این مطالب اگر بخواهیم همه را در یک عبارت کوتاه بگنجانیم جامع ترین آن عبارات جمله مورد بحث است که مى فرماید:(و عاشروهن بالمعروف) که بیانش گذشت .
و اما جمله :(فان کرهتموهن فعسى ان تکرهوا شیئا و یجعل اللّه فیه خیرا کثیرا) از قبیل اظهار یک امر مسلم و معلوم ، به صورت امرى مشکوک و محتمل است ، تا غریزه تعصب را در شنونده تحریک نکند،
نظیر آیه زیر که مى فرماید:(قل من یرزقکم من السّموات و الارض قل اللّه و انا او ایاکم لعلى هدى او فى ضلال مبین ، قل لا تسئلون عمااجرمنا و لا نسئل عما تعملون).
خواهى پرسید چرا قرآن با تعبیر ملایم خواست رسوم و تعصبات مخاطب را تحریک نکند؟ جوابش این است که مجتمع بشرى در آن روز یعنى در عصر نزول قرآن زن را در جایگاه و موقعیتى که در متن واقع دارد، جاى نمى داد، و از اینکه زن را جزء اجتماع بشرى بداند کراهت داشت ، و حاضر نبود او را مانند طبقه مردان جزء مقوم بشمارد، بلکه مجتمعاتى که در آن عصر روى پاى خود ایستاده بودند، یا مجتمعى بود که زن را موجودى طفیلى و خارج از جامعه انسانى و ملحق بدان مى دانست ، ملحق دانستنش از باب ناچارى بود، چون مى خواست از وجودش استفاده کند، و یا مجتمعى بود که او را انسان مى دانست ، ولى انسانى ناقص در انسانیت ، نظیر کودکان و دیوانگان ، با این تفاوت که کودکان بالاخره روزى بالغ مى شوند، و داخل انسانهاى تمام عیار مى شوند، و دیوانگان نیز احتمالا روزى بهبودى مى یافتند، ولى زنان براى همیشه به انسانیت کامل نمى رسیدند، در نتیجه باید براى همیشه در تحت استیلاى مردان زندگى کنند، و شاید این که در جمله :(فان کرهتموهن ...) کراهت را به خود زنان نسبت داد، و فرمود:(اگر از زنان کراهت داشتید) و نفرمود:(اگر از ازدواج با زنان کراهت داشتید)، به خاطر این بوده که به این معنا اشاره کرده باشد.
و ان اردتم استبدال زوج مکان زوج ...
کلمه(استبدال) از ماده(ب د ل) و از باب استفعال است ، و استبدال زوجى به جاى زوجى دیگر گویا به معناى قائم مقام کردن همسر دومى ، در جاى همسر اولى است ، و یا از قبیل تضمین یعنى گنجاندن معنائى است در لفظى که ظاهرش به آن معنا نیست .
بنابراین جمله قائم مقام کردن زنى در جاى زن اولى ، عوض کردن این به آن است ، و به همین جهت است که هم جمله(اردتم - خواستید) را آورد، و هم تعبیر به(استبدال) را که خواستن در آن نیز هست ، و اگر استبدال به همان معناى لغویش بود، دیگر احتیاجى نبود که جمله :(اردتم) را بیاورد، معلوم مى شود همانطور که گفتیم منظور از استبدال طلب بدل نیست ، بلکه جایگزین کردن همسرى به جاى همسر اولى است و بنابراین معناى جمله این مى شود:
(و اگر خواستید جایگزین کنید همسرى را در جاى همسرى دیگر بر سبیل استبدال ، چنین و چنان کنید).
کلمه(بهتان) به معناى هر سخنى و هر عملى است که شنونده و بیننده را مبهوت و متحیر کند، و بیشتر در مورد دروغ زبانى استعمال مى شود،کلمه بهتان در اصل مصدر است ، و در آیه شریفه در معناى فعل استعمال شده ، یعنى گرفتن بیجا و تجاوزگرانه از مهریه زن ، و این کلمه و همچنین کلمه(اثما) در آیه شریفه از نظر موقعیت ادبى حال است از جمله :(اتاخذونه) و استفهام در آیه انکارى است .
معناى آیه این است که اگر خواستید بعضى از زنان خود را طلاق دهید، و با زنى دیگر به جاى او ازدواج کنید، از مهریه اى که به همسر طلاقى خود در هنگام ازدواجش داده بودید چیزى پس نگیرید هر چند که آن مهریه مال بسیار زیادى باشد، و آنچه مى خواهید بدون رضایتش بگیرید نسبت به آنچه داده اید، بسیار اندک باشد.
و کیف تاخذونه و قد افضى بعضکم الى بعض ...
استفهام در این جمله به منظور شگفت انگیزى در دیگران است ، و مصدر(افضاء) که فعل ماضى(افضى) از آن گرفته شده ، به معناى اتصال به طور چسبیدن است ، و اصل آن یعنى ثلاثى مجردش فضا است که به معناى وسعت است .
و از آنجائى که گرفتن مهریه بدون رضایت زن بغى و ظلم است ، و مورد آن مورد اتصال و اتحاد است ، این معنا باعث شد که تعجب کردن از آن صحیح باشد، چون این شوهر با زنى که طلاقش داده به وسیله ازدواجى که باهم کرده بودند، و به خاطر نزدیکى و وصلتى که داشتند، مثل شخص واحد شده بودند و آیا ظلم کردن این شوهر به آن همسر که در حقیقت ظلم کردن به خودش است ، و مثل این است که بخود آسیب برساند، جاى تعجب نیست ؟ قطعا هست ، و لذا از در تعجب مى پرسد چطور حق او را از او مى گیرى ، با اینکه تو و او یک روح در دو بدن بودید، و یا به عبارتى دیگر از نظر پیوند دو روح در یک بدن بودید؟
و اما اینکه فرمود:(و اخذن منکم میثاقا غلیظا) ظاهرش این است که مراد از میثاق غلیظ، همان علقه ایست که عقد ازدواج و امثال آن در بین آن دو محکم کرده بود. و از لوازم این میثاق مساءله صداق بود، که در هنگام عقد معین مى شود، و زن آنرا از شوهر طلبکار مى گردد.
و اى بسا گفته باشند که : مراد از میثاق غلیظ عهدى است که در هنگام عقد از مرد براى زن گرفته مى شود که مثلا او را بطور شایسته نگه بدارد،بطور شایسته طلاق بدهد(همان دستورى که خود خداى تعالى در این باره داده و) فرموده :(فامساک بمعروف او تسریح باحسان).
و چه بسا بعضى دیگر گفته باشند: مراد از این میثاق ، حکم حلیتى است که بعد از عقد نکاح شرعا تشریع شده ، ولى دورى این دو وجه از ظاهر عبارت آیه بر کسى پوشیده نیست .
بحث روایتى
(در ذیل آیات مربوط به ارث رفتن زن و ازدواج با زن پدر)
در تفسیر عیاشى از هاشم بن عبداللّه _ روایت آمده که گفت : من به سرى بجلى گفتم : معناى آیه :(و لا تعضلوهن لتذهبوا ببعض ما آتیتموهن) چیست ؟ مى گوید: او از کسى سخنى نقل کرد و سپس گفت منظور نهى از آن سنتى است که نبطى ها داشتند، وقتى کسى مى مرد شخصى جامه خود را بر سر زن او مى انداخت آن زن دیگر نمى توانست با دیگرى ازدواج کند، و این سنت در عرب دوره جاهلیت جارى بود.
و در تفسیر قمى در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده که در معناى آیه :(یا ایها الّذین آمنوا لا یحل لکم ان ترثوا النساء کرها) فرموده : در جاهلیت و در اوائلى که قبائل عرب اسلام آوردند رسم چنین بود که وقتى شخصى دوستش مى مرد، و زنى از او مى ماند، او جامه خود را بر سر آن زن مى انداخت و همین باعث مى شد ازدواج با آن زن را به ارث ببرد، به این معنا که این ازدواج دیگر مهریه نمى خواست ، با همان مهریه اى که رفیقش او را همسر خود کرده بود همسر وى مى شد، همانطورى که اگر این شخص پسر متوفى بود هم نکاح زن پدر را ارث مى برد و هم مال پدر را، مثلا وقتى که ابو قیس بن اسلت از دنیا رفت ، پسرش محصن بن ابى قیس ، جامه خود را بر سر همسر پدرش کبیشه دختر معمر بن معبد انداخت ، و در نتیجه با مهریه اى که پدر به او داده بود وارث نکاحش شد و سپس او را بلاتکلیف رها کرد، نه با وى همخوابگى کرد، و نه نفقه اش را داد، کبیشه نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) شکایت برد، که یا رسول اللّه شوهرم ابو قیس بن اسلت از دنیا رفت ، و پسرش محصن وارث نکاح من شد، نه با من همخوابگى دارد، و نه نفقه ام را مى دهد، و نه رهایم مى کند که به خانواده و اهلم بپیوندم .
رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: تو فعلا به خانه ات برگرد تا اگر خداى تعالى درباره مساءله ات حکمى نازل کرد خبرت کنم ، در این میان آیه شریفه :
(و لا تنکحوا ما نکح آباوکم من النساء الا ما قد سلف انه کان فاحشه و مقتا و ساء سبیلا) نازل شد و کبیشه به اهل خودش پیوست ، این تنها کبیشه نبود که چنین شد، در مدینه زنانى دیگر بودند که نکاحشان به ارث رفته بود، چیزى که هست نکاح کبیشه را پسر شوهر ارث برده بود، که خداى تعالى این آیه را نازل کرد که :(یا ایها الّذین آمنوا لایحل لکم ان ترثوا النساء کرها).
مؤ لف قدس سره : آخر روایت خالى از اضطراب در معنا نیست ، و این داستان و اینکه آیات مورد بحث درباره آن نازل شده در عده اى از روایات اهل سنت نیز آمده است ، چیزى که هست ، همه و یا بیشتر این روایات در این مورد وارد شده ، که آیه شریفه :(یا ایها الّذین آمنوا لایحل لکم ان ترثوا النساء...) درباره این قصه نازل شده ، و خواننده محترم توجه کرد که در بیان قبلى گفتیم : سیاق آیات با این معنا سازگار نیست .
و با این حال در اینکه چنین سنتى در جاهلیت وجود داشته ، و در اینکه آیات قرآنى مورد بحث به وجهى ارتباط با آن و با عادت جاریه در بین عرب آن روز که آیات نازل مى شده داشته . کم و بیش شکى نیست ، پس آنچه در این باب مورد اعتماد است همان بیان سابق ، است و بس .
و در مجمع البیان در تفسیر آیه :(الا ان یاتین بفاحشه مبینه ...) مى گوید: بهتر آن است که آیه را حمل کنیم بر همه گناهان ، نه تنها زنا و سپس اضافه کرده که همین معنا از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت شده است .
و در تفسیر برهان از شیبانى نقل شده که گفته است کلمه :(فاحشه) به معناى عمل زنا است ، و مساءله چنین است که اگر مردى مطلع شد که همسرش زنا داده ، مى تواند از او فدیه بگیرد، و این معنا از امام ابى جعفر امام باقر(علیه السلام) روایت شده است .
و در الدرالمنثور است که ابن جریر از جابر روایت آورده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: در مورد زنان از خدا بترسید، چون شما آنان را به عنوان امانت خدا گرفته اید، و آلت تناسلیشان را با کلام خدا براى خود حلال کرده اید، بر زنان نیز لازم است که هیچ مرد اجنبى را که شما مردان دوستش نمى دارید به خانه شما راه ندهند، و اگر چنین کردند ایشان را بزنید، اما نه به حدى که از خانه و زندگى بیزار شوند، و بر مردان لازم است که خوراک و پوشاک زنان را بطور شایسته بدهند.
و در همان کتاب است که ابن جریر از ابن عمر روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: ایها النّاس زنان نزد شما، زمین لگد خورده اند و شما آنان را به امانت خدا گرفته اید، و با کلمه خدا آلت تناسلیشان را براى خود حلال کرده اید، البته شما به گردن آنان حقوقى دارید، که یکى از آنها این است که احدى را در بستر زناشوئى شما راه ندهند، و در هیچ کار پسندیده نافرمانى تان نکنند، که اگر چنین کردند رزقشان و لباسشان را بطور شایسته مى برند.
مؤ لف قدس سره : در سابق بیانى که معناى این روایات را روشن سازد گذشت . و در کافى و تفسیر عیاشى از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت آمده که در معناى جمله :(و اخذن منکم میثاقا غلیظا) فرموده : منظور از میثاق ، همان جملاتى است که با آن عقد نکاح را مى بندند، تا آخر روایت .
و در تفسیر مجمع البیان است که منظور از میثاق غلیظ همان عقد و پیمانى است که در حین عقد ازدواج از شوهر مى گیرند، که همسرش را به خوبى و خوشى نگه دارد، و یا به خوبى و خوشى طلاق دهد، آنگاه مى گوید این معنا از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت شده است .
مؤ لف قدس سره : این معنا از جمعى از مفسرین قدیم چون ابن عباس و قتاده و ابى ملیکه نیز نقل شده ، و آیه شریفه آنرا رد نمى کند، زیرا این تعهدى که کسان عروس از داماد مى گیرند که با او چنین و چنان رفتار کند چیزى است که مى توان میثاق غلیظش نامید هر چند که ظاهرتر از این آن است که مراد از میثاق غلیظ همان عقد باشد که هنگام ازدواج جارى مى سازد.
درماندگى عمر در برابر گفتار یک زن
و در الدرالمنثور است که زبیر بن بکار در کتاب موفقیات از عبداللّه بن مصعب روایت کرده که گفت : عمر - بن خطاب - دستور داد زنان را بیش از چهل اوقیه مهر نکنید، که هر کس از این پس بیش از این مهر معین کند زائد بر چهل را به بیت المال مى اندازم ، زنى که در مجلس بود _ گفت : تو اى عمر چنین حقى ندارى ، عمر پرسید: چرا؟ گفت براى اینکه خداى تعالى مى فرماید:(و اگر به زنى یک قنطار _ پوستى از گاو پر از طلا _ مهریه دادید حق ندارید چیزى از آن را پس بگیرید)
عمر گفت : زنى در تشخیص حکم خدا به واقع رسید و مردى به خطا رفت .
مؤ لف این معنا را الدرالمنثور از عبدالرزاق ، و ابن منذر از عبد الرحمان سلمى نیز نقل کرده اند، و همچنین از سعید بن منصور و ابى یعلى به سندى خوب از مسروق روایت کرده ، و در آن به جاى چهل اوقیه چهارصد درهم آمده ، و نیز از سعید بن منصور، و عبد بن حمید، از بکربن عبداللّه مزنى آن را نقل کرده ، و این روایات از نظر معنا نزدیک به همند.
و نیز در آن کتاب آمده که ابن جریر از عکرمه روایت کرده که درباره آیه :(و لاتنکحوا ما نکح آباوکم من النساء) گفته است : این آیه درباره ابى قیس پسر اسلت نازل شده ، که بعد از مردن پدرش اسلت همسر او امّعبید دختر ضمره را ارث برد، و نیز درباره اسود بن خلف نازل شده که همسر پدرش خلف ، یعنى دختر ابى طلحه بن عبدالعزى بن عثمان بن _ عبدالدار را بعد از مرگ پدرش ارث برد، و نیز در مورد صفوان بن امیه نازل شده ، که همسر پدرش ، امیه بن خلف یعنى فاخته دختر اسود بن مطلب بن اسد را بعد از مرگ پدر ارث برد، و همچنین در مورد منظور بن رباب که همسر پدرش رباب بن سیار یعنى ملیکه دختر خارجه را بعد از مرگ پدر به ارث برد.
و نیز در همان کتاب است که ابن سعد، از محمد بن کعب قرظى روایت کرده که گفت : در جاهلیت رسم چنین بود که وقتى مردى از دنیا مى رفت ، و زنى از خود به جاى مى گذاشت ، پسرش از هر کس دیگرى مقدم بود بر اینکه با همسر پدر ازدواج کند، _ البته ، اگر مى خواست خودش با او ازدواج مى کرد، و اگر مى خواست به دیگرى شوهرش مى داد - . این در مورد زن پدر بود، نه زنى که پسر از او متولد شده ، در همین دوره بود که ابو قیس پسر اسلت از دنیا رفت ، و پسرش محصن به جایش نشست ، و با همسر پدر ازدواج کرد، نه به او نفقه داد، و نه چیزى از ارث پدر، آن زن بعد از طلوع اسلام نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) شرفیاب شد، و جریان را به عرض آن جناب رسانید، حضرت فرمود: فعلا برگرد و شاید خداى تعالى درباره مساءله ات چیزى نازل کند، و چیزى نگذشت که آیه :(و لا تنکحوا ما نکح آباوکم من النساء...) نازل گردید، و نیز آیه شریفه :(لایحل لکم ان ترثوا النساء کرها) نازل شد.
مؤ لف قدس سره : در سابق روایاتى از طرق شیعه نقل شد، که بر این داستان دلالت مى کرد.
و در همان کتاب آمده : ابن جریر و ابن منذر از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : اهل جاهلیت آنچه را که خدا حرام کرده بود حرام مى دانستند، به جز زن پدر، و جمع بین دو خواهر را، و در اسلام درباره اولى آیه :(و لاتنکحوا ما نکح آباوکم من النساء)، و درباره دومى جمله :(و ان تجمعوا بین الاختین) نازل شد.
مؤ لف قدس سره : در معناى این روایت روایاتى دیگر نیز هست .