این سوره به داستان یهودیان بنى النضیر اشاره دارد که بخاطر نقض پیمانى که بام سـلمین بسته بودند محکوم به جلاى وطن شدند.و نیز به این قسمت از داستان اشاره دا رد کـه سبب نقض عهدشان این بود که منافقان به ایشان وعده دادند که اگر نقض عهد کنید ما شـمـا را یـارى مـى کنیم ، ولى همین که ایشان نقض عهد کردند، منافقین به وعدهاى که داده بودند وفا ننمودند. و در ضمن این اشارات مطالبى دیگر نیز در این سو ره آمده ، و از آن جمله مساءله حکم غنیمت بنى النضیر است .
و از آیـات برجسته این سوره هفت آیه آخر آن است که خداى سبحان در آنها بندگان خود را دسـتـور مـى دهـد بـه این که از طریق مراقبت نفس و محاسبه آن آماده دیدارش شوند، و عظمت کـلام و جـلالت قـدر خـود را در قـالب بـیـان عـظـمت ذات مقدسش ، و اسماى حسنى و صفات عـلیـایـش ، بـیـان مـى فـرمـایـد.و ایـن سـوره بـه شـهـادت سـیـاقـش در مـدیـنـه نازل شده.
سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزیز الحکیم
خواسته بفهماند این گونه مکرها بر دامن کبریایى خدا گردى نمى نشاند. و اگر آیه را بـا جـمـله(عزیز) و(حکیم) ختم کرد، براى این است که باز در این سوره سرانجام کار یهود و منافقین را تشبیه کرده به اقوامى که در قرنهاى نزدیک به عصر یهودیان و مـنـافقین و بال فریبکاریهاى خود را چشیدند، و این خود شاهد عزت و اقتدار خداست .و نیز اگـر دچـار عـذاب شـدنـد، بدین جهت بوده که عذابشان بر طبق حکمت و مصلحت بوده ، و این خود شاهد حکمت خدا است.
بیان آیات مربوط به اخراج بنى النضیر از سرزمنشان
هـو الذى اخـرج الذیـن کـفـروا مـن اهـل الکـتـاب مـن دیـارهـم لاوّل الحشر
این آیه تسبیح موجودات و عزت و حکمت خداى را که در آیه قبلى آمده بود تاءیید مى کند، و مراد از جمله(آنان که از اهل کتاب کافر شدند و خدا بیرونشان کرد)قبیله بنى النضیر اسـت کـه یـکـى از قـبـائل یـهـود بـودنـد، و در بـیـرون شـهـرمـدیـنـه مـنـزل داشتند، و بین آنان و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)عهدى بر قرار شده بود که همواره با هم به مسالمت زندگى کنند، دشمنان هر یک دشمنان دیگرى و دوستان هر یـک دوسـتـان دیـگـرى بـاشـد.ولى بـنـى النـضـیـر ایـن پـیـمـان را شـکـسـتـنـد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دستور داد تا جلاى وطن کنند که - ان شاء اللّه - شرح داست انشان در بحث روایتى آینده مى آید.
کلمه(حشر) به معناى بیرون کردن است اما نه بیرون کردن یک نفر، بلکه یک جمعیت ، و نه به اختیار، بلکه به اجبار. و اضافه(اول الحشر)اضافه صفت به موصوف ، و بـه مـعـنـاى حـشـر اولى است. و لام در(لاول) به معناى(فى - در)است ، نظیر لامـى کـه بـر سـر کلمه(دلوک) در جمله(اقم الصلوة لدلوک الشمس) آمده ، یعنى نماز بخوان در هنگام دلوک شمس .
و معناى آیه این است که :خداى تعالى همان کسى است که یهودیان بنى النضیر را براى اولیـن بـار از جـزیـره العـرب از خـانـه و زندگیشان بیرون کرد.آنگاه به اهمیت جریان اشـاره نـمـوده ، مـى فـرمـایـد:(مـا ظـنـنـتـم ان یـخـرجـوا) یـعـنـى :هـیـچ احـتـمـال نـمـى دادیـد که دست از وطن خود کشیده بیرون روند، چون شما از این قبیله قوت و شـدت و نـیـرومـندى سابقه داشتید.(و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من اللّه)خود آنها هم هـرگـز چـنـیـن احـتـمـالى نمى دادند، آنها پیش خود فکر مى کردند قلعه هاى محکمشان نمى گـذارد خـدا آسـیبشان برساند، و مادام در آن قلعه ها متحصن هستند، مسلمانان بر آنان غلبه نمى یابند.
آنگاه به فساد پندار آنان ، و خبط و اشتباهشان پرداخته ، مى فرماید:(فاتیهم اللّه من حـیـث لم یـحـتـسـبـوا)خـداى تـعـالى از جـایـى و از درى بـه سـراغـشـان آمـد کـه هـیـچ خـیـال نـمى کردند. و منظور از(آمدن خدا) نفوذ اراده او در میان آنان است ، اما نه از راهى که آنان گمان مى کردند - که همان دژها و درها است - بلکه از طریق باطنشان که همان راههاى قلبیشان است ، لذا مى فرماید:(و قذف فى قلوبهم الرعب). و کلمه(رعب) به معناى خوفى است که دل را پر کند،(یخربون بیوتهم بایدیهم)،
معناى اینکه فرمود:(یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدى المؤ منین)
خـانـه هـایشان را به دست خود ویران مى کردند که به دست مسلمانان نیفتد. و این از قوت سیطره اى بود که خداى تعالى بر آنان داشت ، براى این که خانمانشان را به دست خود آنـان و به دست مؤ منان ویران کرد. و این که فرمود:و به دست مؤ منان بدین جهت است خدا بـه مـومـنـان دسـتور داده ، و آنان را به امتثال دستور و به کرسى نشاندن اراده اش موفق فـرمـوده بـود.(فـاعتبروا)پس پند بگیرید اى صاحبان بصیرت ، چون مى بینید که خـداى تـعـالى یـهـودیـان را بـه خـاطـر دشـمـنـیـشـان بـا خـدا و رسول چگونه در بدر کرد.
بعضى از مفسرین گفته اند: خود یهودیان خانه هایشان را خراب کردند، تا بهتر بتوانند فرار کنند، و مؤ منین خانه هاى ایشان را خراب کردند تا به آنان برسند.
ولى هـیـچ یـک از ایـن دو قـول بـه نـظـر درسـت نـمـى رسـد، زیـرا ظاهر جمله(یخربون بـیـوتهم ...) این است که بیان باشد براى جمله(فاتیهم اللّه من حیث لم یحتسبوا)و مـعـلوم مـى شود که تخریب بیوت اثر نقض عهد است ، و بعد از آن واقع شده است ، و وجه اول مـى خـواسـت بگوید: تخریب خانه ها به نقشه خود یهود بود، نه نقشه الهى . و وجه دوم مى خواست بگوید: تخریب خانه ها عین نقض عهد است ، نه این که به راستى خانه ها را خراب کرده باشند.
و لو لا ان کتب اللّه علیهم الجلاء لعذبهم فى الدنیا و لهم فى الاخره عذاب النار
ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله و من یشاق اللّه فان اللّه شدید العقاب
کلمه(مشاقه) به معناى مخالفت از روى دشمنى است . و اشاره با کلمه(ذلک) به هـمـان مساءله بیرون راندن بنى النضیر، واستحقاق عذاب آنان در صورت عدم جلاء است . در ایـن آیـه شریفه نخست مشاقه با خدا و رسول را ذکر نموده ، سپس خصوص مشاقه با خـدا را آورده ، و ایـن اشـاره اسـت بـه ایـنـکـه مـخـالفـت بـا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هم مخالفت با خداست . و بقیه الفاظ آیه روشن است .
قطع کردن و نکردن درختان را بنى النضیر به اذن خدا بود
ما قطعتم من لینه او ترکتموها قائمه على اصولها فباذن الله و لیخزى الفاسقین
راغـب مـى گـویـد: کـلمـه(لیـنـه)بـه مـعـنـاى درخـت خـرمـاى خـرم و پـر بـار اسـت ، حـال هـر نـوع خـرمـا کـه بـاشـد.روایـت هـم شـده کـه رسـول خـدا دسـتـور داده بودند که نخلستان بنى النضیر را قطع کنند، همین که دست به قـطـع چـنـد درخـت زدند، یهودیان فریاد زدند:اى محمد تو همواره مردم را از فساد نهى مى کـردى ، حـال ایـن درخـتـان خـر مـا چـه گـنـاهـى دارنـد کـه قـطـع مـى شـونـد. بـه دنبال این جریان بود که آیه مورد بحث نازل شد، و پاسخ آنان را چنین داد که : هیچ درخت خـرم و پربارى را قطع نمى کنید، و یا آن را باقى نمى گذارید مگر به اذن خدا، و خدا در این فرمانش نتائجى حقه و حکمت هایى بالغه در نظر دارد که یکى از آنها خوار ساختن فاسقان ، یعنى بنى النضیر، است .
و تـقـدیر آن این است که :قطع کردن و نکردن درختان بنى النضیر به اذن خدا بود، تا چـنـیـن و چـنـان کند، و تا فاسقان را خوار سازد. بنابر این ، عطف در این آیه نظیر عطف در آیـه(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین) است ، مى فـرمـایـد:و مـا ایـن چـنـیـن ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا چنین و چنان شود، و تا از صاحبان یقین گردد.
و مـصـدر(ایـجـاف) کـه فـعـل(اوجـفتم)از آن گرفته شده وقتى در مورد حیوانات سـوارى اسـتـعـمـال مـى شـود، مـعـنـاى رانـدن حـیـوان بـه سـرعـت و به اجبار است. و کلمه(خـیـل)بـه مـعـنـاى اسـبـان ، و کـلمـه(رکـاب)بـه مـعـنـاى شـتـران است. و جمله من(خـیـل و لا رکـاب) مـفعول فعل(اوجفتم) و کلمه(من) در آن زائده است که کلیت را افاده مى کند.
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:آنـچـه خـداى تـعـالى از اموال بنى النضیر به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) برگردانید - و ملک آن را بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) اختصاص داد -بدین جهت به آن جناب اخـتـصـاص داد و شـما مسلمانان را در آن سهیم نکرد که در گرفتن قلعه آنان مرکبى سوار نـشـدیـد، و بـه خـاطـر ایـنکه راه قلعه تا مدینه نزدیک بود پیاده بدانجا رفتید، و خداى تـعالى پیامبران خود را بر هر کس بخواهد مسلط مى سازد، و خدا بر هر چیزى قادر است . و ایـنـک رسول اسلام را بر بنى النضیر مسلط ساخته ، در نتیجه فى ء(غنیمت)و اموالى کـه از ایـن دشـمـنـان بـه دسـت آمـده خـاص آن جـنـاب اسـت ، هـر کـارى کـه بـخـواهـد در آن اموال مى کند.
و بفرماید حکم فى ء مخصوص فى ء بنى النضیر نیست ، بلکه همه فى ءها همین حکم را دارد.
موارد مصرف(فیى ء)
(فـلله و للرسـول) - یعنى قسمتى از فى ء مخصوص خدا و قسمتى از آن مخصوص رسـول خـدا اسـت . و مـنظور از اینکه گفتیم مخصوص خداست ، این است که باید زیر نظر رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) در راه رضـاى خدا صرف شود، و آنچه سهم رسول خدا است در مصارف شخصى آن جناب مصرف مى شود. پس اینکه بعضى گفته اند:(ذکـر نـام خدا در بین صاحبان سهم تنها به منظور تبرک بوده سخن درستى نیست)، و نباید بدان توجه کرد.
(و لذى القـربـى) -مـنـظـور از ذى القـربـى ، ذى القـربـاى رسـول خـدا و دودمـان آن جـنـاب اسـت ، و مـعـنـا نـدارد کـه مـا آن را بـه قـرابـت عـمـوم مومنین حـمـل کـنیم- دقت فرمایید -. و مراد از کلمه یتامى ایتام فقیرند، نه مطلق هر کودکى که پـدرش را از دسـت داده باشد. خواهى گفت :اگر منظور این بود کافى بودتنها مساکین را ذکـر کـنـنـد، چـون یـتـیم فقیر هم مسکین است ، جواب این است که: بله این سخن درست است ، لیـکـن این که ایتام را جداگانه ذکر کرد براى این بوده که اهمیت رسیدگى به طایفه را برساند.
(و مـا اتـیـکـم الرسـول فـخـذوه و مـا نـهـیـکـم عـنـه فـانـتـهـوا) -یـعـنـى آنـچه را که رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از فى ء به شما مى دهد -همچنان که به هر یـک از مـهـاجـریـن و بـعضى از اصحاب مقدارى داد- بگیرید، و آنچه نداد و شما را از آن نهى فرمود شما هم دست بردارید، و مطالبه نکنید، پس هرگز پیشنهاد نکنید که همه فى ء را در بـین همه مؤ منان تقسیم کند. پس روشن شد که چرا اینگونه غنیمت ها را فى ء نامید و چـرا در آیـه فـرمود: امر آن را به رسول ارجاع داد، و معناى ارجاع دادن این شد که باید زیر نظر آن جناب مصرف شود.
فقراى مهاجرین یکى از مصادیق فى در راه خدا
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: کـلمـه(للفـقـراء) بـدل اسـت از جـمله(ذى القربى) و جملات بعدى اش . و آوردن نام(اللّه)صرفا بـه مـنـظـور تـبرک است ، در نتیجه هر فى ء در اسلام آن روز به دست مى آمده ، مخصوص رسـول اللّه(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) و فقراى مهاجرین بوده . در روایت هم آمده که رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـى ء بـنـى النضیر را بین مهاجران تقسیم نمود، و به انصار نداد، الا به دو نفر، و یا سه نفر از فقراى ایشان .
بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد:بـدل اسـت از یـتـامـى و مـسـاکـیـن و ابـن سـبـیـل ، در نـتـیـجـه صـاحـبـان سـهـم عـبـارت بـوده انـد از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، و ذى القربى - چه این که فقیر باشند و یا غنى - و فقراى مهاجرین و ایتام و مساکین آنان ، و در راه ماند گان ایشان . و شاید مراد از قول آن کس که گفته : جمله(للفقراء المهاجرین) بیان مساکین در آیه قبلى است ، نیز همین باشد.
ولى آنـچـه بـا روایـاتـى کـه مـا قـبـلا از ائمـه اهـل بـیـت(عـلیـهـم السـلام) نـقـل کـردیم مناسب تر است ، این است که بگوییم جمله(للفقراء المهاجرین ...)، بیان مـصـداق و مـوارد فـى ء در راه خـداسـت ، کـه کـلمه(فلله) بدان اشاره است ، نه اینکه فـقراى مهاجرین یکى از سهامداران فى ء باشند، بلکه به این معنا است که اگر در مورد آنان صرف شود در راه خدا صرف شده است .
در ایـن صـورت حـاصـل مـعـنـاى آیـه چـنـیـن مـى شـود: خـداى عزوجل امر فى ء را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو که بخواهد مى تواند مصرف کـنـد - آنگاه به عنوان راهنمایى آن جناب به موارد صرف فى ء فرموده : یکى از موارد آن راه خدا است ، و یکى هم سهم رسول است ، و یکى ذى القربى ، و چهارم یتامى ، و پنجم مساکین ، و ششم ابن السبیل . و سپس موارد راه خدا و یا بعضى از آن موارد را نام برده ، مى فـرمـایـد:یـکـى از مـوارد سـبـیـل الله فـقـراى مـهـاجـریـن اسـت کـه رسول هر مقدار که مصلحت بداند به آنان مى دهد.
بـنـابـرایـن ، مـنـاسـب آن اسـت کـه آن روایـاتـى را هـم کـه مـى گـویـد: رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)فى ء بنى النضیر را در بین مهاجرین تقسیم کـرد، و بـه انـصـار چـیـزى نـداد، الا بـه سـه نفر از فقراى آنان:ابو دجانه سماک ابن خـرشـه ، و سـهـل بـن حـنـیـف ، و حـارث ابـن صـمـه ، بـه ایـن وجـه حـمـل نموده ، بگوییم اگر در بین مهاجرین تقسیم کردند نه از این باب بوده که مهاجرین سـهـمـى از فـى ء داشتند، بلکه از این باب بود که صرف در بین آنان مورد رضاى خدا بوده ، و از مصادیق سبیل الله بوده است.
و بـه هـر حـال مـنـظـور از فـقـراى مـهـاجرین که مى فرماید:(للفقراء المهاجرین الذین اخـرجـوا مـن دیـارهـم و امـوالهـم)مـسـلمـانـانـى هـسـتـنـد کـه قـبـل از فـتـح از مکه به مدینه هجرت کردند، و آنان تنها کسانى هستند که کفارمجبورشان کـردنـد از شـهـر و وطـن خـود بـیـرونشـده خـانـه و امـوال خـود را بـگـذارند، و به مدینه الرسول کوچ کنند.
و الذین تبووا الدار و الایمان من قبل هم یحبون من هاجر الیهم ...
بعضى از مفسرین گفته اند:این آیه مطلبى جدید را بیان مى کند، مى خواهد انصار را که از فـى ء سـهـم نـخواستند مدح فرماید، تا دلگرم شوند. و جمله(الذین تبووا الدار)مـبـتـداء اسـت ، و خبر آن جمله(یحبون) مى باشد، و منظور ازاین کسان همان انصارند، و مـراد از(تـبـوى دار) تـعـمیر خانه گلى نیست ، بلکه کنایه است از تعمیر بناى مجتمع دینى ، به طورى که همه صاحبان ایمان در آن مجتمع گرد آى ند. و کلمه(ایمان) عطف اسـت بـر کلمه(الدار). و منظور از(تبوى ایمان)و تعمیر آن ، رفع نواقص ایمان از حـیث عمل است ، چون ایمان دعوت به سوى عمل صالح مى کند، و اگر جوجوى باشد که صـاحـب ایـمـان نـتـوانـد عـمـل صـالح کـنـد،چـنـیـن ایـمانى در حقى قت ناقص است ، و وقتى کامل مى شود که قبلا جوى درست شده باشد که هر صاحب ایمانى بتواند دعوت ایمان خود را لبیک گوید، و مانعى بر سر راهش نباشد.
بعضى دیگر گفته اند: جمله(و الذین تبوؤ ا...) عطف است بر کلمه(مهاجرین).
بـنـابراین نظریه ، انصار هم در فى ء شریک مهاجرین خواهند بود.این مفسر سپس گفته اگـر کـسـى اشـکـال کـند در روایت آمده(رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)فى ء بـنـى النـضـیـر را تـنـهـا به مهاجرین داد، و به انصار نداد، مگر به سه نفر از فقراى ایـشـان)در پـاسـخ مـى گـویـیـم ایـن روایـت خـود دلیـل بـر عطف است ، نه استیناف ، براى اینکه اگر جائز نبوده به انصار بدهد، به آن سـه نـفـر هـم نـمـى داد، و حـتـى بـه یـک نـفـر هـم نمى داد، پس اینکه به بعضى داده خود دلیـل بـر شـرکـت انصار با مهاجرین است. چیزى که هست از آنجا که امر فى ء ارجاع به رسـول اللّه(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم) شده ، او مى توانسته به هر نحو که صلاح بداند به مصرف برساند، و آن روز و در شرایط آن روز مصلحت دیده آن طور تقسیم کند.
بـلکـه روا یـتـى هـم که مى فرماید:(به سه نفر از انصار سهم داد)همان طور که آن مـفـسـر گـفـت خـود مـؤ ید این نظریه است ، براى اینکه اگر سهیم در فى ء تنها مهاجرین بودند و بس ، به سه نفر از انصار سهم نمى داد، و اگرفقراى انصار هم مانند مهاجرین سـهـم مـى بـردند، با در نظر گرفتن اینکه به شهادت تاریخ بسیارى از انصار فقیر بـودنـد بـایـد بـه همه فقراى انصار سهم مى داد، نه فقط به سه نفر، و همان طور که دیـدیـم بـه تـمـامـى مـهـاجـرین سهم داد،(و خلاصه کلام این شد که اولا اختیار فى ء به رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلم) سپرده شد، و در ثانى ذکر مهاجرین صرفا به منظور بیان مصداق بوده ، نه اینکه مهاجرین سهم داشته اند، و ثالثا جمله(و الذین ...) عطف به ما قبل است ، و جمله اى جدید نیست).
پس بنا بر این ، ضمیر(هم) در جمله(و الذین تبووا الدار و الایمان من قبلهم) به مهاجرین برمى گردد.
و مراد، قبل از آمدنشان و هجرتشان به مدینه است .
جملات دیگرى از کلام خدا در مدح انصار
(و لا یـجـدون فـى صـدورهـم حـاجـه مـمـا اوتـوا) - ضـمـیـر در(لا یـجـدون) و در(صـدورهـم)بـه انـصـار بـرمـى گردد، مى فرماید: انصار در باطن خود حاجتى نمى یـابـنـد. و ضـمـیـر(اوتـوا)بـه مـهـاجرین برمى گردد، و منظور از حاجت بدانچه به مـهـاجرین دادند، این است که چشم داشتى به فى ء بنى النضیر نداشتند. و کلمه(من) در(مـمـا اوتـوا)بـه قـول بـعـضـى بـیـانـیـه ، و بـه قول بعضى دیگر تبعیضى است. و معناى جمله این است که : انصار حتى به خاطرشان هم نگذشت چرا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از فى ء بنى النضیر به مهاجرین داد و به ایشان نداد، و از این بابت نه دلتنگ شدند، و نه حسد ورزیدند.
(و یـوثـرون عـلى انـفـسـهم و لو کان بهم خصاصه) -(ایثار)به معناى اختیار و انـتـخـاب چـیـزى بر غیر آن است. و کلمه(خصاصه) به معناى فقر و حاجت است . راغب گـفـتـه : کـلمه(خصاص البیت)به معناى شکاف خانه است ، و اگر فقر را خصاصه خـوانـده اسـت ، بـدیـن جهت است که فقر نمى تواند شکاف حاجت را پر کند، و به همین جهت است که از آن به کلمه(خلة) نیز تعبیر مى کنند.
و کـلمـه(یـوق) کـه در اصـل(یـوقـى) بـوده ، مـضـارع مجهول از مصدر(وقایه) است که به معناى حفظ کردن است . و معناى آیه چنین است :هر کـس کـه خـدا او را از شـر تـنـگ چـشـمـى و بـخـل حـفـظ فـرمـوده ، در نـتـیـجـه نه خودش از بـذل مـال مـضـایـقه دارد، و نه از اینکه دیگران مالدار شوند ناراحت مى شود، چنین کسانى رستگارند.
و الذین جاوا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان
این آیه هم مى تواند عطف به آیه قبل بـاشد، و هم استینافى و جدید، همان طور که آیه(و الذین تبووا الدار و الایمان یحبون)دو احـتـمـال داشـت.و بـنـابـرایـن کـه اسـتـیـنـافـى بـاشـد موصول(الذین) مبتداء، و جمله(یقولون ربنا...) خبر آن خواهد بود، و منظور از آمدن این طایفه بعد از آمدن آن طایفه ، این است که این طایفه ، یعنى انصار، بعد از مهاجرین و بـعـد از پایان یافتن دوران هجرت ، یعنى بعد از فتح مکّه به اسلام در آمدند.بعضى هم گـفـتـه انـد:مـراد مـردمـى اسـت کـه بـعـد از مـسـلمـانـان صـدر اول مى آیند.
و جمله(ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان)دعایى است به جان خودشان ، و بـه جـان مـؤ مـنـیـنى که قبل از ایشان بودند، دعائى است به مغفرت.و اگر از مسلمانان قـبـل از خـود تـعـبیر کردند به اخوان براى این بود که اشاره کنند به اینکه ایشان را از خـود مـى دانـند، همچنان که قرآن درباره همه مسلمانان فرموده :(بعضکم من بعض) پس مسلمانان یکدیگر را دوست مى دارند، همان طور که خود را دوست مى دارند، و براى یکدیگر دوست مى دارند، آنچه را که براى خود دوست مى دارند.
و بـه هـمـیـن انـصـار بـعـد از آن دعـاى خـود گـفـتـنـد:(و لا تـجـعـل فـى قـلوبنا غلا للذین امنوا ربنا انک روف رحیم) از خدا خواستند که هیچ غلى ، یـعـنـى عداوتى ، از مؤ منین در دلشان قرار ندهد. و در جمله(للذین امنوا)همه مساءله را نـسـبـت بـه هـمـه مـؤ مـنـیـن تـعمیم دادند، چه مؤ منین از بین خودشان ، یعنى انصار، و چه از مـهـاجـریـن ، کـه قـبل از ایشان ایمان آوردهبودند. و هم اشاره کردند که به جز ایمان هیچ غرض و هدفى ندارند.
بحث روایتى
روایاتى درباره ماجراى اخراج و تبعید بنى النضیر
و سـبـب ایـن عهدشکنى در بنى النضیر بود که مردى از اصحاب آن جناب دو نفر را ترور کـرده بـود، و قـرار شـد کـه بـه صـاحـبـان خـون ، دیـه و خـونـبـهـا بـپـردازنـد، رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـه میان بنى النضیر آمد تا از آنان مقدارى پـول بـراى ایـن مـنـظـور قـرض کند. در بین افراد بنى النضیر کعب بن اشرف بود که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بر وى در آمد. کعب گفت : مرحبا اى ابو القاسم ، خـوش آمـدى .و بـرخـاسـت و چـنـیـن وانـمـود کـرد کـه مـى خـواهـد طعامى درست کند، ولى در دل نـقـشـه کشتن آن جناب را مى ریخت ، و در سر مى پروراند که بعد از کشتن آنجناب بر سـر اصـحابش بتازد. در همین حال جبرئیل نازل و جریان را به آن جناب اطلاع داد. حضرت بـرخاست و به مدینه برگشت ، و به محمد بن مسلمه انصارى فرمود:برو در قبیله بنى النـضـیـر، و بـه مـردم آنـجـا بـگـو کـه خـداى عـزوجل توطئه شما را به من خبر داد، یا از سرزمین ما بیرون شوید، و یا آماده جنگ باشید. آنان گفتند از بلاد تو بیرون مى شویم .
از سـوى دیـگـر عـبـداللّه بـن ابـى شـخـصى را نزد ایشان فرستاد که بیرون نروید، و هـمـچـنـان در مـحـل خـود بـمـانـیـد، و با محمد جنگ کنید که اگر چنین کنید من با قوم خود و هم سـوگـندانم شما را یارى خواهم کرد، و اگر هم بیرون بروید من نیز با شما بیرون مى آیـم ، و اگر قتال کنید با شما در قتال همدست مى شوم .قبیله بنى النضیر چون این وعده را شنیدند دلگرم شده ، تصمیم گرفتند بمانند، و به اصلاح قلعه ها پرداخته آماده جنگ شـدنـد، و شـخـصـى را نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)فرستادند که ما از دیـار خـود بـیـرون نـمـى رویـم ، هـر کـارى کـه مـى خـواهـى بـکـن. رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) برخاست و تکبیر گفت ، اصحابش یکصدا تکبیر گـفتند. به فرمود: تو پیشاپیش لشکر به قبیله بنى النضیر برو. امیرالمؤ منین بیرق جنگ را برداشت ، و به راه افتاد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)قلعه آنان را مـحـاصـره کـرد، و عـبـداللّه بـن ابـى بـه کمک آنان نیامد، و بدینسان ایشان را فریب داد. رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)به هر یک از قلعه هاى ایشان که نزدیک مى شد آن قـلعـه را خـراب مـى کـردنـد، و بـه قـلعـه بـعـدى مـنـتـقـل مـى شـدنـد.و بـا ایـنـکـه بـعـضـى از یـهـودیـان خـانـه هـاى گـرانـبـهـا داشـتـنـد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دستور داد درختان خرماى آنان را قطع کنند.
یهودیان به جزع در آمدند، و گفتند: اى محمد! مگر خداى تعالى تو را امر به فساد کرده ، اگر درختان از تو شد بگذار سالم از آن تو باشد، و اگر از ما است چرا قطع مى کنى .
یهودیان وقتى چنین دیدند گفتند: اى محمد! ما حاضریم از سرزمین تو بیرون شویم ، به شرطى که اموال ما را به ما بدهى . حضرت فرمود:این کار را نمى کنم ، و لیکن به شما اجـازه مـى دهـم از امـوالتـان آن مـقـدار را کـه شـتـران شـمـا حـمـل کـنـد بـا خـود ببرید.یهودیان قبول نکردند، و چند روزى هم ماندند، آنگاه گفتند مى رویـم ، و بـه مـقـدار بـار شتران از اموال خود مى بریم. فرمود: نه باید بروید و هیچ چیز با خود نبرید، هر کس از شما راببینیم که با خود چیزى مى برد او را خواهیم کشت .
یـهـودیـان از قـلعـه هـاى خـود بـیـرون شـده ، جمعى از ایشان به فدک ، و جمعى به وادى القـرى ، و گـروهـى بـه شـام رفـتـنـد.در ایـن بـاره بـود کـه آیـات زیـر نازل شد:(هو الذى اخرج الذین کفروا... فان اللّه شدید العقاب). و درباره اعتراضى که یهودیان به آن جناب در مورد قطع اشجار کرده بودند، فرمود:(ما قطعتم من لینه او ترکتموها قائمه على اصولها فباذن اللّه ... ربنا انک روف رحیم).
و دربـاره عـبـداللّه بـن ابـى ، و هـمـفـکـرانـش ایـن آیـه نـازل شـد:(الم تـر الى الذیـن نـافـقوا... ثم لا ینصرون). و در مجمع البیان از ابن عـباس روایت آورده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)مردم بنى النضیر را مـحـاصـره کـرد، بـه طـورى کـه کـاملا در چنگال او قرار گرفتند، و به ناچار حاضر شدند هر چه آن جناب خواست بدهند، و در آخر این طور باایشان مصالحه کرد که جان خود را سـالم بـرگـرفـتـه از سـرزمـین و وطن خود بیرون شوند، و ایشان را به اذرعات شام گسیل بدارد. و براى هر سه نفر از ایشان یک شتر و یک مشک آب داد.
و نیز از محمد بن اسحاق روایت آورده که گفت :بیرون کردن بنى النضیر از قلعه هایشان بـعـد از مـراجـعـت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)از جنگ احد اتفاق افتاد، و فتح بـنـى قـریـظـه بـعـد از مراجعتش از جنگ احزاب رخ داد، ولى نظر زهرى این است که اخراج بنى النضیر شش ماه بعد از واقعه بدر،و زمانى اتفاق افتاد که هنوز جنگ احد واقع نشده بـود. بـاز از ابـن عـباس روایت کرده که گفت : آیه شریفه(ما افاء اللّه على رسوله من اهـل القـرى ...)دربـاره امـوال کـفـار(اهـل قـرى) نازل شد. و اهل قرى عبارت بودند از بنى النضیر و بنى قریظه که در مدینه بودند، و اهل فدک که سرزمینى در سه میلى مدینه ، و اهل خیبر و دهات عرینه و ینبع که خداى تعالى اختیار اموال اینان را به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)سپرد، تا به هر نحوى کـه خـواسـت در آن حـکـم کـنـد، و خـبـر داد کـه تـمـامـى ایـن امـوال مـلک شـخـصـى او اسـت ، و لذا عـده اى اعـتـراض کـردنـد کـه چـرا ایـن امـوال را تـقـسـیـم نـمـى کـنـد، در پـاسـخـشـان آیـه مـذکـور نازل شد.
روایتى در چشم پوشى انصار از غنائم آنان براى تقسیم بین مهاجرین
و نـیـز در مـجـمـع البـیـان از ابـن عـبـاس نـقـل شـده کـه گـفـت: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در حادثه بنى النضیر به انصار فرمود:اگر میل دارید آنچه از مال و خانه و زمین دارید با مهاجرین تقسیم کنید، و در غنائم بنى النضیر هـم بـا آنـان شـریـک بـاشـیـد، و اگـر بـخـواهـیـد مـى تـوانـیـد مـال و خـانـه و زمـیـن شـمـا مال خودتان باشد، و غنائم بنى النضیر تنها در بین مهاجرین تقسیم گردد. انصار در پاسخ گفتند: هم اموال و زمین هاى خود را با آنان تقسیم مى کنیم ، و هم غنائم بنى النضیر را به آنان واگذار مى نماییم ، و از آن سهم نمى خواهیم .در این مـورد بـود کـه آیـه شـریـفـه(و یـوثـرون عـلى انـفـسـهـم...) نازل گردید.
مـؤ لف :در ایـثـار انـصـار و ایـنـکـه آیـه شـریـفـه دربـاره آن نـازل شـده داستانهایى دیگر روایت شده.و ظاهرا همه این روایات از باب تطبیق آیه بر یـک واقـعـه و داسـتـان بـوده ، نـه ایـنـکـه آیـه تـنـهـا دربـاره فـلان قـصـه نـازل شـده بـاشـد.مـعـانـى سـابـق در الدر المـنـثـور بـه طـرق بـسـیـار مـخـتـلف نـیـز نقل شده.
و در تـهـذیـب به سند خود از حلبى از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: فـى ء در آیـه شریفه(ما افاء اللّه على رسوله منهم فما اوجفتم علیه)عبارت است از آن امـوالى کـه بـدون جـنـگ و خـونـریـزى از دشـمـن گـرفـتـه شـده بـاشـد. و کـلمـه(انـفـال)شـامـل ایـن قـسـم غـنـیـمـت هـم مـى شـود، و در حـقـیـقـت فـى ء بـه مـنـزله انفال است.
و در کـافـى بـه سـند خود از زراره نقل کرده که از حضرت باقر و حضرت صادق(علیه السـلام) شـنـیده که فرمودند:خداى تعالى امور خلق خود را به پیامبرش تفویض نموده تـا مـعـلوم کـنـد اطـاعـتـشـان چـگـونـه اسـت ، آنـگاه این آیه را تلاوت فرمودند:(ما اتیکم الرسـول فـخـذوه و مـا نـهـیـکـم عـنـه فـانـتـهـوا). مـؤ لف :روایـات در ایـن مـعـنا از ائمه اهـل بـیـت(عـلیـهـم السـلام) بسیار وارد شده ، و مراد از(واگذار نمودن امور خلق)به طـورى کـه از روایـات بـرمـى آیـد، امـضـایـى اسـت کـه خـداى تـعـالى از تـشـریـعـات رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نموده ، و اطاعت آن جناب را در آن تشریعات واجب ساخته ، و ولایت و سرپرستى مردم را به آن جناب واگذار نموده . این است معناى تفویض نه اینکه از خود سلب اختیار نموده ، و امور را به کلى به آن جناب واگذار کرده باشد،
چون چنین چیزى عقلا محال است .
و در کتاب محاسن به سند خود از ابى عبیده از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که در ضـمـن حدیثى فرمود: اى زیاد! واى بر تو، مگر دین بجز حب چیز دیگرى است . مگر نمى بینى کلام خداى را که مى فرماید:(ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه و یغفر لکـم ذنـوبـکـم).آیـا بـه کـلام خـدا نـظـر نمى کنید که به محمد(صلوات اللّه علیه) فرموده :(حبب لکم الایمان و زینه فى قلوبکم -ایمان را محبوب دلهایتان کرد، و آن را در دلهـایـتـان بـیـاراسـت). و نـیـز فـرموده :(یحبون من هاجر الیهم - دوست مى دارند مسلمانانى را که به سویشان هجرت مى کنند). آنگاه فرمود: پس دین همان حب است ، و حب هم دین است .
و در مـجـمـع البـیـان مـى گـویـد:در حـدیـثـى آمـده کـه بـخـل و ایـمـان در قـلب هـیچ مسلمانى جمع نمى شود، و همچنین غبار در راه خدا و دود جهنم در جـوف مـرد مـسـلمـانـى جـمـع نـمـى شـود.و در کـتـاب فـقـیـه آمـده کـه:فـضـل بـن ابـى قره سمندى گفته است: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: آیا مى دانـى(شـحـیـح)کـیـسـت ؟ عـرضـه داشـتـم:شـحـیـح هـمـان بـخـیـل اسـت. فـرمـود:نـه ، شـحـیـح از بـخـیـل بـدتـر اسـت ، بـراى ایـنـکـه بـخـیـل بـه مـعـنـاى کـسـى اسـت کـه از آنـچـه خـودش دارد بـخـل مـى ورزد، و در راه خدا نمى دهد،ولى شحیح کسى است که حتى از آنچه در دست مردم اسـت بـخـل مـى ورزد، نـه خودش به کسى چیزى مى دهد، و نه مى گذارد دیگران بدهند، و حـتـى هـیـچ چـیـزى در دسـتمـردم نمى بیند، مگر اینکه آرزو مى کند از آن او مى بود، چه از حـلال و چـه از حـرام ، و بـه هـیـچ رزقـى از خـداى عزوجل قانع نمى شود.