background
اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ
سوگندهاى خود را [چون‌] سپرى قرار داده بودند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند و [در نتيجه‌] براى آنان عذابى خفت‌آور است.
آیه 16 سوره الْمُجَادَلَة

بیان آیات

ایـن آیـات سرگذشت دسته اى از منافقین را ذکر مى کند که با یهودیان دوستى و مودت و بـا خـدا و رسـولش دشـمنى داشتند، و ایشان را خاطر همین انحراف مذمت نموده ، به عذاب و شـقاوت تهدید مى کند، تهدیدى بسیار شدید. و در آخر به عنوان حکمى قطعى و کلى مى فـرمـاید: ایمان به خدا و روز جزا نمى گذارد انسانى با دشمنان خدا و رسولش دوستى کـنـد، حال این دشمنان هر که مى خواهند باشند.و سپس مؤ منین را مدح مى کند به این که از دشـمـنـان دیـن بـیـزارنـد، و ایـشان را وعده ایمان مى دهد، ایمانى مستقر در روح و جانشان ، ایمانى از ناحیه خدا و نیز وعده بهشت و رضوان مى دهد.

ترجمه المیزان ج : 19 ص : 335

بیان وصف و حال منافقان : تولى یهود: سوگند دروغ یاد کردن و....

الم تر الى الذین تولوا قوما غضب اللّه علیهم ...

مـنظور از قومى که خدا بر آنان غضب فرموده و منافقین آنان را دوست مى دارند یهود است ، دربـاره شـان فـرمـوده :(مـن لعـنـه اللّه و غـضـب عـلیـه و جعل منهم القرده و الخنازیر و عبد الطاغوت).

(مـا هـم مـنـکم و لا منهم) - ضمیر(هم) به منافقین و ضمیر در(منهم) به یهود بر مى گردد، مى خواهد بفرماید:این منافقین به خاطر تحیر و سرگردانیشان بین کفر و ایـمـان وقـتـى به شما مى رسند اظهار مسلمانى ، و وقتى به یهود مى رسند اظهار دوستى مـى کنند، اینان نهاز شما مسلمانان هستند و نه از یهود:(مذبذبین بین ذلک لاالى هولاء و لا الى هولاء).

و ایـن صـفت منافقین بر حسب ظاهر حالشان است ، و گرنه واقعیت حالشان این است که ملحق بـه یـهـودند، چون خداى تعالى در جاى دیگر فرموده :(و من یتولهم منکم فانه منهم) بـنـابـر ایـن منافاتى میان(ما هم منکم و لا منهم) با جمله(فانه منهم) نیست ، اولى بر حسب ظاهر حالشان است ، و دومى بر حسب واقعیتشان .

بعضى از مفسرین احتمال داده اند ضمیر(هم)به قوم برگردد، و منظور از قوم ، یهود بـاشـد، و ضـمـیـر در(مـنـهـم) بـه مـوصـول(الذیـن)بـرگـردد، و مـراد از مـوصـول منافقین باشد که در این صورت معنا چنین مى شود: آیا نمى بینى کسانى را که دوستدار یهود شدند، با این که یهود از شما نیستند، چون شما مؤ منید، و از خود منافقین هم نـیستند، بلکه اجنبى و بیزار از هر دو طائفه اند، و این تعبیر نوعى مذمت است ، ولى معناى بعیدى است .

(و یـحـلفـون عـلى الکـذب و هـم یـعـلمـون) - یعنى براى شما به دروغ سوگند مى خـورنـد کـه از شـمـایـنـد، و مثل شما ایمان دارند، با این که خودشان خوب مى دانند که در سوگندشان دروغ مى گویند.

اعد اللّه لهم عذابا شدیدا انهم ساء ما کانوا یعملون

کـلمـه(اعـداد) کـه مـصـدر فعل(اعد) است به معناى تهیه کردن است . و جمله(انهم سـاء...) تعلیل اعداد است . و در جمله(کانوا یعملون) دلالتى هست بر این که منافقین در این عمل خود مداومت و استمرار داشته اند.
و مـعـنـاى آیه این است که : خداى تعالى براى آنان عذابى سخت تهیه دیده ، به علت این که در عمل زشت خود مداومت دارند.

(اتخذوا ایمانهم جنه فصدوا عن سبیل اللّه فلهم عذاب مهین)

کـلمه(ایمان) - به فتح همزه -(جمع یمین) - سوگند است . و کلمه(جنة) - به ضم جیم - به معناى پرده و پوششى است که با آن خود را از شر حفظ مى کنند، سـپـر را هـم بـه هـمـیـن جـهـت(جـنـه) مـى نـامـنـد. و کـلمه(مهین) - ضم میم - اسم فاعل از مصدر اهانت و به معناى اذلال و خوار نمودن است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت که: منافقین سوگندهاى خود را پرده و پوشش خود کردند تا به وسیله آن ، تهمت و سوءظن را از خود دفع کنند.هر جا عملى از آنان سر زد که مؤ منین را در عـقـایـدشـان بـه شـک و تـردیـد انـداخـته آنان را مثل خود از راه خدا که همان اسلام منصرف سـازد، و بـا سوگندهاى دروغ خود را تبرئه مى کردند، و به همین جهت عذابى خوار کننده دارند.

لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شیئا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون

یـعـنـى آن انگیره اى که وادارشان مى کرد چنین وضعى به خود بگیرند متاع زندگى دنیا اسـت کـه هـمـان امـوال و اولاد اسـت ، و لیکن با در نظر داشتن عذاب جاودانه اى که دارند، و خداى تعالى آن را بر ایشان معین فرموده ، و این که چقدر احتیاج به خلاصى از آن دارند، آن مـتاع دنیا به هیچ وجه نمى تواند در خلاصى آنان موثر باشد، پس تا دیر نشده به خدا ایمان بیاورند، و او را بپرستند.

یوم یبعثهم اللّه جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم و یحسبون انهم على شى ء...

کـلمه(یوم) ظرف است براى مضمون جمله(اعد اللّه لهم عذابا شدیدا)، و یا براى مضمون جمله(اولئک اصحاب النار). و معناى جمله(فیحلفون له کما یحلفون لکم) این است که : در روز قیامت هم براى خدا سوگند خواهند خورد، همان طور در دنیا براى شما سوگند مى خورند.

و مـا در تـفـسیر آیه شریفه(ثم لم تکن فتنتهم الا انقالوا و اللّه ربنا ما کنا مشرکین) گفتیم که سوگند دروغ خوردنشان در روز قیامت با این که آن روز روز کشف حقایق است ،

از ایـن بـاب اسـت کـه مـلکـات آنان در آن روز کشف مى شود، و مساءله دروغگویى در دلهاى آنـان مـلکـه شـده ، در دنـیـا بـه دروغ عـادت کـرده بـودند، همیشه بنا را براین داشتند که بـاطـل را سـرپـوشى براى حق کنند، و آن را با سوگند دروغین به صورت حق جلوه دهند. پـس ‍ مـنافقین هم مانند هر صاحب ملکه اى دیگر آن طور که زندگى مى کنند مى میرند، و آن طور که مى میرند زنده مى شوند.

و یـکـى از هـمان دروغهایشان این است که در آن روز درخواست برگشتن به دنیا مى کنند، و یـا از خـدا مـى خـواهـنـد از آتش در آیند. و یکى دیگر گفتگوهایى است که در آتش دارند، و امـثال اینها همه مظاهر دروغگوییهاى ایشان است که قرآن آنها را بیان کرده است ، و هیچ یک از آنـهـا با وضع قیامت سازگار نیست ، چون قیامت عالم مشاهده حقایق است ، روز جزاء است ، نه روز عمل ، و در چنین روزى جاى این حرفها نیست ، و لیکن همانطور که گفتیم این سخنان از ملکات آنان تراوش مى کند.

و اما این که فرمود:(و هم یحسبون انهم على شى ء) معنایش این است که : گمان مى کنند بـر وضـعى استوارند که در آن وضع مى توانند براى همیشه حق را بپوشانند، و از بر مـلا شـدن دروغ خـود جـلوگـیـرى بـه عـمـل آورنـد، و بـا انـکـار و دروغـگـویـى و امثال اینها دروغ خود را حفظ کنند.

بـنـابـرایـن ، ممکن است جمله مذکور قیدى باشد براى جمله(کما یحلفون لکم) که در این فرض اشاره اى خواهد بود به وضعى که در دنیا داشتند، و گمان مى کردند سوگند دروغـشان سودى براى آنان دارد، و شما را راضى مى کن د. و جمله(الا انهم هم الکاذبون) قـضـاء و داورى خدا در حق آنان است ، مى فرماید:خداى تعالى درباره آنان چنین داورى کـرده کـه ایـشـان دروغگویند، و نباید به هذیانها یشان توجه کرد و به سوگندهایشان اعتناء نمود.

مـمـکـن هـم هـسـت قـیـدى بـاشـد بـراى جـمـله(فـیـحـلفـون له)کـه در ایـن فـرض از قـبـیـل ظـهـور مـلکـات در قـیـامـت خـواهـد بـود کـه بـیـانـشدر چـنـد سـطـر قبل در معناى سوگند خوردن منافقین گذشت. آن وقت جمله(الا انهم هم الکاذبون) داورى خداى تعالى به دروغگویى آنان در روز قیامت و یا در دنیا و آخرت مى شود.

اسـتحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر اللّه اولئک حزب الشیطان الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون

کلمه(استحواذ) به معناى استیلاء و غلبه است . و بقیه الفاظ آیه روشن است .

ان الذین یحادون اللّه و رسوله اولئک فى الاذلین

ایـن آیـه مضمون آیه قبلى را که مى فرمود(منافقین از حزب شیطان و از زیانکارانند) تعلیل مى کند، مى فرماید: به این علت خاسرینند که با مخالفت و لجبازى خود با خدا و رسولش دشمنى مى کنند، و دشمنان خدا و رسول در زمره خوارترین خلق خدایند.

بـعـضـى از مفسرین گفته اند: علت این که تعبیر(اذلین) آورد، این بوده که به طور کـلى ذلت یـکى از دو متخاصم به مقدار عزت طرف دیگر است ، و وقتى یک طرف متخاصم خداى عزوجل است ، که همه عزتها از او است ،براى طرف دیگر که دشمن او چیزى نمى ماند مگر ذلت .

کتب اللّه لاغلبن انا و رسلى ان اللّه قوى عزیز

منظور از کتابت خدا قضایى است که مى راند.

جنبه هاى مختلف غلبه خدا و رسولان او(کتب الله لاءغلبن انا و رسلى)

و ظـاهـر اطـلاق غـلبـه و بـدون قـیـد آوردنـش ایـن اسـت کـه خـدا از هر جهت غالب باشد، هم ازاسـتـدلال و هـم از جـهـت تـا یـیـد غـیـبـى ، و هـم ازطـبـیـعـت ایـمـان بـه خـدا و رسول .

اما از حیث استدلال ، براى این که درک حق و خضوع در برابر آن فطرى انسان است ، اگر حـق را بـرایـش بـیـان کـنـنـد، و مخصوصا از راهى که با آن راه مانوس است روشن سازند، بدون درنگ آن را مى فهمد، و وقتى فهمید فطرتش به آن اعتراف مى کند، و ضمیرش ‍ در بـرابـر آن خاضع مى گردد، هر چند که عملا خاضع نشود، و پیروى از هوى و هوس و یا هر مانع دیگر از خضوع عملیش مانع شود.

و امـا غـلبـه از حـیـث تـاءیـیـد غـیـبـى ، و بـه نـفـع حـق و بـه ضـرر باطل قضاء راندن ، بهترین نمونه اش انواع عذابهایى است که خداى تعالى بر سر امت هاىگذشته که دعوت انبیاء را تکذیب کردند آورد، مانند قوم نوح همه را غرق کرد، و قوم هـود کـه زنـده زنـده در زیـر سـنـگ و خـاک دفـنـشـان نـمـود، و قوم صالحو لوط و شعیب و آل فـرعـون و دیـگران که هر یک را به عذابى دچار فرمود.و در کلام مجیدش درباره همین نـوع تـاءیـیـد فرموده:(ثم ارسلنا رسلنا تترى کلما جاء امه رسولها کذبوه فاتبعنا بـعـضـهـم بـعـضـا و جـعـلنـاهـم احـادیـث فـبـعـدا لقـوم لا یـومـنون) و سنت الهى به همین منوال جریان یافته آیه زیر آن را به طور اجمال خاطرنشان ساخته ،

مـى فـرمـاید:(و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون).

و امـا غـلبـه از حـیـث طـبـیـعـتـى کـه ایـمـان بـه خـدا و رسـول دارد، دلیـلش ایـن اسـت کـه ایـمـان مؤ من به طور مطلق و بدون هیچ قیدى او را به دفاع ازحق و قیام در برابر باطل دعوت مى کند، چنین کسى معتقد است که اگر کشته شود رسـتـگـار مـى گـردد، و اگر هم بکشد رستگار مى شود، و ثبات و مقاومت او در دفاع از حق مـقـیـد بـه هیچ قیدى ، و محدود به هیچ حدى نیست ، خلاف کسى که اگر از حق دفاع مى کند نه بدان جهت است که حق است ، بلکه بدان جهت است که هدفى از اهدافدنیایى او را تاءمین مـى کـنـد، چـنـیـن کـسـى در حـقـیـقـت از خـودشدفـاع کـرده ، و بـه هـمـیـن دلیل اگر ببیند که مشرف به هلاکت شده ، و یا نزدیک است گرفتار خطرى شود، پا به فـرار مـى گـذارد.پـس دفـاع او از حـق شـرط و حدى دارد، و آن شرط سلامتى نفس و آن حد تـاءمین منافع خودش است ، و این واضح است که عزیمت بى قید و شرط، بر چنین عزیمتى مـقـیـد و مشروط، غالب مى شود.یکى از شواهدش جنگهاى پیامبر اسلام است که مسلمانان در عـیـن نـداشـتـن عـده و عده همواره غلبه مى کردند، و جنگها جز به پیشرفت مسلمانان خاتمه نمى یافت.

و ایـن غـلبـه و فـتـوحـات اسـلامـى مـتـوقـف نـشـد، و جـمـعـیـت مـسـلمـیـن بـه تـفـرقـه مبدل نگشت ، مگر وقتى که نیاتشان فاسد، و سیرت تقوا و اخلاصشان درگسترش دین حق ، بـه قـدرت طـلبـى و گـسـتـرش و تـوسعه مملکت(و در نتیجه حکمرانى بر انسان هایى بیشتر، و به دست آوردن اموال زیادتر) مبدل شد، در نتیجه آن فتوحات متوقف گردید.آرى ، خـداى تـعـالى هـرگـز نعمتى را که به مردمى داده تغییر نمى دهد، مگر وقتى که مردمى نـیـاتـشـان را تـغـیـیـر دهـنـد، و خـداى تـعـالى در آن روزى کـهدیـن مـسـلمـانـان را تکمیل نمود و از شر دشمنان ایمنشان ساخت ، با آنان شرط کرد

کـه تـنـهـا از او بـتـرسـنـد، و فـرمود:(الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخـشـون) و در مـسـلم بـودن ایـن غـلبـه کـافـى اسـت کـه در آیـه 139، در سـوره آل عـمـران مـؤ مـنین را خطاب نموده مى فرماید:(و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤ منین).

هـــرگـز دوسـتـى بـا دشـمـنـان خـدا و رسول(صلى الله علیه و آله و سلم) با داشتن ایمانقابل جمع نیست

لا تـجـد قـومـا یـومـنـون بـاللّه و الیوم الاخر یوادون من حاد اللّه و رسوله و لو کانوا ابائهم و ابنائهم او اخوانهم او عشیرتهم ...

در ایـن آیـه شـریفه یافتن قومى با چنین صفتى را نفى نموده ، مى فرماید:چنین مؤ منینى نـخـواهـى یـافـت.وکـنـایه است از اینکه ایمان راستین به خدا و روز جزا با چنین صفاتى نـمـى سـازد آن کـس که واقعا به خدا و رسول و روز جزا ایمان دارد، ممکن نیست با دشمنانخـدا دوسـتـى کـنـد، هـر چـنـد که همه قسم سبب و انگیزه دوستى در آنان وجود داشته باشد، مثل این که پدرش یا پسرش یا برادرش باشد، و یا قرابتى دیگر داشته باشد، براى این که این چنین دوستى با ایمان به خدا منافات دارد.

پـس روشـن گـردیـد کـه جمله(و لو کانوا ابائهم ...) مطلق اسباب مودت اشاره دارد. و اگر تنها مودت ناشى از قرابت را ذکر کرد، به خاطر آن است که مودت خویشاوندى قوى تـریـن مـحـبـت ، و هـم بـا ثـبـات تـریـن آن اسـت و زوالش از دل به آسانى صورت نمى گیرد.

(اولئک کـتـب فـى قلوبهم الایمان) - کلمه(اولئک)اشاره به مردمى است که به خـاطـر ایـمـانـى کـه بـه خـدا و روز جـزا دارنـد بـا دشـمنان خدا هر چند پدر و یا پسر یا بـرادرشـان بـاشـد دوسـتـى نـمـى کـنـنـد. و(کـتـابـت)بـه مـعـنـاى اثـبـات غـیـر قابل زوال است. و ضمیر در(کتب) به خداى تعالى برمى گردد. و این آیه تصریح و نص در این است که چنین کسانى مؤ منین حقیقى هستند.

مراد از تاءیید مؤ منین به روحى از او

(و ایـدهـم بـروح مـنـه) - کـلمـه(تـایـیـد)بـه مـعـنـاى تـقـویـت اسـت.و ضـمـیـر فـاعـل در جـمـله(ایـدهـم) بـه(اللّه) برمى گردد، و همچنین ضمیر در(منه). و کلمه(من) ابتدائیه است . و معناى جمله این است که :خداى تعالى این گونه انسان ها را بـه روحـى از خـود تـقـویـت نـمـود. و بعضى گفته اند: ضمیر به ایمان برمى گردد، و معناى جمله این است که : خداى تعالى آنان را به روحى از جنس ایمان تقویت کرد،

و دلهایشان را با آن روح زنده ساخت . این معنا هم عیبى ندارد.

بـعـضـى هـم گـفـتـه اند: مراد از(روح) جبرئیل است . و بعضى گفته اند: قرآن است . بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد حـجـت و بـرهـان اسـت . و هـمـه ایـن اقوال وجوهى ضعیف که از جهت لفظ آیه شاهدى ندارد.

نـکـتـه اى که در اینجا هست این است که(روح)به طورى که از معناى آن به ذهن تبادر مـى کـنـد عـبارت است از مبداء حیات ، که قدرت و شعور از آن ناشى مى شود. بنابر این ، اگر عبارت(و ایدهم بروح منه) را بر ظاهرش باقى بگذاریم ، این معنا را افاده مى کند که در مؤ منین به غیر از روح بشریت که در مؤ من و کافر هست ، روحى دیگر وجود دارد کـه از آن حیاتى دیگر ناشى مى شود، و قدرتى و شعورى جدید مى آورد، و به همین معنا اسـت که آیه(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظـلمـات لیـس بـخـارج منها) به آن اشاره نموده . و نیز آیه شریفه زیر به آن اشاره نموده ، مى فرماید:(من عمل صالحا من ذکر او انثى و هوفلنحیینه حیوة طیبه).

و بیان اینکه مؤ منان علاوه بر حیات طبیعى از حیات طیبه برخوردارند

و حیات طیبى که در آیه است ملازم با اثر طیب است . اثر حیات - که قدرت و شعور است - در زندگى طیب ، طیب خواهد بود، و وقتى قدرت و شعور طیب شد، آثارى که متفرع بر آن است یعنى اعمالى که از صاحب چنین حیاتى سر مى زند، همه طیب و صالح خواهد بود، و ایـن قـدرت و شـعـور طـیـب ، هـمـان اسـت که در آیه سوره انعام چند سطر پیش گذشت از آن تعبیر به نور کرد، و همچنین آیه(یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله یوتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به).

و ایـن حـیات ، زندگى خاصى است کریم که آثارى خاص و ملازم با سعادت ابدى انسان دارد. حـیـاتـى است وراء حیاتى که مشترک بین مؤ من و کافر است ، و آثارش هم مشترک بین هر دو طایفه است .
پـس ایـن زنـدگـى مـبـدئى خـاص دارد، و آن روح ایـمانى است که آیه شریفه آن را روحى سواى روح مشترک بین مؤ من و کافر مى داند.

و بـراسـاس دیـگـر اجـبـارى نـداریـم وجـهى را که در این باب ذکر کرده اند، بپذیریم و بـگـویـیم: مراد از روح نورانیت قلب است - که همان نور علم باشد -که به وسیله آن آرامش و اطمینان حاصل مى شود، و اگر این نور قلب را روح خوانده تسمیه اى است مجازى ، از بـاب مـجـاز مـرسـل. چون همین آرامش قلبى است که مایه حیات طیب و ابدى است .و یا از بـاب اسـتـعـاره اسـت چـون نور قلب همواره ملازم با وجوهى از علم است ، که بر قلب آدمى افـاضـه مـى شـود.و مـعـروف اسـت کـه مـى گـویـنـد:عـلم مـایـه حـیـات قـلب ، و جـهـل ، مـرگ قلب است. پس علم شبیه روحى است که به جسمى بى جان افاضه مى شود، تا زنده گردد. این بود آن وجهى که گفتیم در معناى روح ذکر کرده اند.

(و یـدخـلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدین فیها) - این جمله وعده جمیلى است که به مؤ منین واقعى داده ، و در آن اوصاف حیات طیبه آخرت ایشان را ذکر نموده است .

(رضى اللّه عنهم و رضوا عنه) - این جمله استینافى و ابتدایى است ، مى خواهد جمله قبلى را تعلیل نموده ، بفرماید:به این علت خدا ایشان را به چنان بهشتى که گفته شد در مـى آورد کـه از ایـشـان راضـى بـوده اسـت ، و رضـایـت خـدا عـبـارت است از رحمت او که مخصوص افرادىاست که در ایمانشان به خدا خالص باشند. ایشان هم از خدا راضى ند، براى این که با رسیدن به آن زندگى طیب و آن بهشت ، شادمان و خرسند مى گردند.

(اولئک حـزب اللّه الا ان حـزب اللّه هـم المفلحون) -این جمله تشریف و بزرگداشتى اسـت از هـمـان افـراد مـخـلص ، مـى فـرمـایـد: ایـنـها که داراى ایمانى خالصند حزب خداى تعالایند، همچنان که آن منافقین که در ظاهر اظهار اسلام مى کنند، و در باطن کفار و دشمنان خدا را دوست مى دارند، حزب شیطانند، اینها رستگارند همچنان که آنها زیانکارند.

در جـمـله(الا ان حـزب اللّه) با این که کلمه(حزب اللّه) قبلا ذکر شده بود، و مى توانست بفرماید(الا انهم هم المفلحون) دوباره اسم ظاهر حزب اللّه را به جاى ضمیر ذکر کرد، تا کلام جنبه مثلى معروف بخود بگیرد.

بحث روایتى

روایـاتى درباره نزول آیه :(کتب الله لاءغلبن انا و رسلى) حب و بغض فى الله ،و روح ایمان

در مـجـمـع البـیان در تفسیر آیه(کتب اللّه لاغلبن انا و رسلى) مى گوید: روایت شده کـه مـسلمانان وقتى دیدند که خداى تعالى فتوحاتى نصیبشان کرد، به یکدیگر گفتند:بـه زودى خـدا روم و فـارس را هـم بـرایـمـان فـتـح خـواهـد نـمـود.مـنـافـقـیـن گفتند: شما خیال کرده اید که روم و فارس مانند دیگر شهرهایى است که بر آنها غلبه یافت ه اید؟ و خداى تعالى در پاسخشان این آیه را نازل کرد.

مؤ لف :ظاهرا این حدیث از باب تطبیق آیه بر داستان مذکور مى باشد، نه این که آیه در خـصـوص داسـتـان نـازل شده باشد.و نظائر این تطبیق در میان احادیث مربوط به شاءن نـزول بـسـیـار اسـت ، و از هـمـیـن بـاب است که در روایات آمده آیه شریفه(لا تجد قوما یـومـنـون بـاللّه و الیـوم الاخـر)دربـاره ابـى عـبـیـده بـن جـراح نازل شده ، که پدرش را در جنگ بدر کشت.و در بعضى از روایات آمده که در شاءن پدر ابـوبـکـر نـازل شده که وقتى به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)ناسزا گفت پـسـرش ابـوبـکـر چـنان بر سرش کوبید که به زمین افتاد، و آیه نامبرده در شاءن وى نـازل شـد. و در بعضى دیگر آمده که : در شاءن عبدالرحمان بن ثابت بن قیس بن شماس نـازل شـده که از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)اجازه خواست به زیارت دایى اش کـه از مـشـرکـیـن بـود بـرود، و حـضـرت اجـازه اش داد.هـمـیـن کـه بـرگـشـت و رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) وارد شد حضرت و مسلمانانى که در اطراف آن جناب بودند این آیه را برایش ‍ خواندند.

لیـکـن هیچ یک از این روایات با سیاق و مضمون آیات مورد بحث نمى سازد، براى این که آیـه مـورد بحث جداى از سایر آیات قبل و بعدش نیست ، و اتصالى روشن به آنها دارد. و در الدر المنثور است که طیالسى و ابن ابى شیبه از براء بن عازب ، روایت کرده اند که گـفـت : رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: محکم ترین و مورد اعتمادترین دستاویرهاى ایمان ، حب در راه خدا، و بغض در راه خدا است .

و در کـافـى به سند خود از ابان بن تغلب از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هیچ مومنى نیست مگردر باطن قلبش دو گوش هست ،

در یـکى از آن دو شیطان وساوس خود را بر او مى خواند، و در یکى دیگر فرشته خدا مى خواند، و خداى تعالى بنده مومنش را به وسیله فرشته تاءیید مى کند، و این همان است که قرآن مى فرماید:(و ایدهم بروح منه). مؤ لف :معناى این حدیث این نیست بگوید روح بـه مـعـنـاى فرشته است ، بلکه مى خواهد بفرماید فرشته همواره با روح است ، و با آن کـار مـى کـنـد، هـمـچـنـان کـه قـرآن هـم فـرمـوده خـدا هـمـواره فـرشـتـه را بـا روح نازل مى کند:(ینزل الملائکه بالروح من امره).

و در هـمـان کـتـاب بـه سـنـد خـود از ابـن بکیر روایت کرده که گفت: به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشتم : معناى این که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرموده :(اگـر مـردى زنـا کـنـد روح ایـمان از او قهر مى کند و جدا مى شود) چیست ؟ فرمود:این کـلام نـاظـر بـه هـمان کلام خداى تعالى است که مى فرماید:(و ایدهم بروح منه) این روح خدایى است که از مرد زناکار جدا مى شود.

بـاز در هـمـان کـتـاب اسـت کـه مـحـمـد بـن سـنـان از ابـى خـدیـجـه روایـت کـرده که گفت:داخـل شـدم بـر ابـى الحسن(علیه السلام) به من فرمود:خداى تعالى مؤ من را به روحى تـاءیـیـد مـى کند که همواره در هر عمل نیکى که مى کند و تقوایى که به خرج مى دهد به سـراغـش مى آید، و هر وقت عمل زشتى مرتکب شود و یا تجاوزى بکند، از او غایب مى شود.پـس روح خـدا در هـنگام عمل خیر مؤ من از خوشحالى به اهتزاز در مى آید، و در هنگام گناه و عـمـل زشـتـش بـه زمـین فرو مى رود.حال که چنین است اى بندگان خدا قدر نعمت هاى خدا را بـدانید، و دل خود را اصلاح کنید تا یقین شما زیاد گشته ، سود نفیس و پر قیمت ببرید، خـدا رحـمـت کـنـدشـخـصـى را کـه تـصـمیم بر عمل خیرى بگیرد، و آن را انجام دهد، و چون تصمیم بر عمل زشتى مى گیرد از آن صرفنظر کند. آنگاه فرمود: ما روح را با اطاعت خدا و عمل براى او کمک و تاءیید مى کنیم .

مراد از روحى که خداوند مؤ من را بوسیله آن تاءیید مى کند

مؤ لف : از آنچه در ذیل آیه گذشت روشن شد که این روح یکى ازمراتب روح انسانى است کـه تـنـهـا مـؤ مـن آن هـم بـعـد از آنـکـه ایـمـان خـود را بـه حـد کمال رسانید به آن مرتبه مى رسد،

و دیـگـر از آن جدا نمى شود، همانطور که روح نباتى و حیوانى و انسانى که بین مؤ من و کـافر مشترک است ، از مراتب روح آدمى است ، و هرگز از آن جدا نمى گردد.چیزى هست این مـرتـبـه از روح بـعد از آنکه در نفس پیدا شد، گاهى همچنان در نفس باقى مى ماند، و رو بـه رشـد مـى گـذارد، و در نـفس هیئتى و صورتى خوب پدید مى آورد.و گاهى دچار هیئت زشـتـى مـى شـود، هـیـئتـى کـه در اثر گناه پیدا شده ، و با آن معارضه مى کند، و پس از تـوبه یا عوامل دیگر از شر آن خلاصى یافته ، موانع ناسازگارش از بین مى رود، تا آنکه خودش ‍در نفس مستقر گشته ، آن صورت نیکو در نفس رسوخ یابد، و دیگر دستخوش زوال و دگـرگـونـگـى نـشود. با این بیان روشن مى شود که مراد امام(علیه السلام) از(روحـى کـه بـه سراغش مى آید) و این که فرمود:(این روح همواره با او هست)است صورت آن روح در نفس پیدا مى شود، چون این صورت است که گاهى در اثر برخورد با صـورتـى زشـت از بـیـن مـى رود، نـه اصـل روح.و نـیـز روشـن شد که مرادش از این که فـرمـود:(در زمـیـن فرو مى رود) این است که بطور کنایه بفهماند آن صورت خوب از بـیـن مى رود. و همچنین است مرادش در روایت قبلى که مى فرمود:(روح ایمان از او جدا مى شود).