background
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَىٰ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَيَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَإِذَا جَاءُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَيَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْلَا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ ۚ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا ۖ فَبِئْسَ الْمَصِيرُ
آيا كسانى را كه از نجوا منع شده بودند، نديدى كه باز بدانچه از آن منع گرديده‌اند، برمى‌گردند و با همديگر به [منظور] گناه و تعدّى و سرپيچى از پيامبر، محرمانه گفتگو مى‌كنند و چون به نزد تو آيند، تو را بدانچه خدا به آن [شيوه‌] سلام نگفته سلام مى‌دهند و در دلهاى خود مى‌گويند: «چرا به آنچه مى‌گوييم خدا ما را عذاب نمى‌كند؟» جهنم براى آنان كافى است؛ در آن درمى‌آيند، و چه بد سرانجامى است.
آیه 8 سوره الْمُجَادَلَة

بیان آیات

این آیات راجع به نجوى و پاره اى آ داب مجالست است .

الم تران اللّه یعلم ما فى السموات و ما فى الارض

استفهام در این آیه انکارى است . و منظور از رویت ، علم یقینى است ، که بر اساس استعاره آن را رویـت خـوانـده .و ایـن جـمـله مـقـدمـه اى اسـت کـه مـضـمـون جـمـلات بـعـدى را تـعـلیـل مـى کـنـد.و حـاصـل مـجـمـوع آیـه ایـن اسـت کـه:اگـر گـفـتـیـم اهـل نجوى هر چند نفر باشند خدا هم یک نفر است با ایشان ، براى این است که خدا آنچه را در آسمان ها و زمین است مى داند.

مـقـصـود از چـهـارمـى بـودن خـدا بـراى سـه نـجوى کننده و ششمى بودن او براى پنج نجوىکننده

مـا یـکون من نجوى ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم ...

کلمه(نجوى)مـصـدر و بـه مـعـنـاى(تـنـاجـى) یـعـنـى با یکدیگر بیخ گوشى سخن گفتن است .و ضـمـیـرهـاى مـفـرد در آیه همه خداى سبحان برمى گردد. و مراد از دو جمله(رابعهم) و(سادسهم) کسى است که با شرکت خود عدد سه را چهار و عدد پنج راشش مى سازد. مى فـرمـایـد:اگـر اهـل نـجـوى سـه نـفر باشند چهارمیشان خدا است ، و اگر پنج نفر باشند شـشـمـى آنـهـا خـدا اسـت ، چـون خـدا با ایشان و عالم به اسرار ایشان است. همان طور که گفتیم در اول آیه مساءله آگاهى خدا را ذکر کرد، و فرمود:(الم تر ان اللّه یعلم ...)، و در آخـر آیـه بـراى بـار دوم مـى فـرمـایـد:(ان اللّه بکل شى ء علیم).

(و لا ادنى من ذلک و لا اکثر) - یعنى و نه کمتر از اینها و نه بیشتر.با آوردن این دو کـلمـه اطـلاقـى بـه کـلام داد کـه شـامـل تـمـامـى اعـداد اهـل نـجـوى بـگـردد. امـا کـلمـه(ادنـى)شـامـل کـمـتـر از سـه نـفـر یـعـنـى دو نـفـر و شـامـل کـمـتـر از پـنـج نـفـر یـعـنـى چـهـار نـفـر مـى شـود. و امـا کـلمـه(اکـثـر) شامل عدد شش و بالاتر مى شود.

و از لطف سیاق این آیه آن است که با آوردن عدد سه ، چهار، پنج ، و شش ، ترتیب اعداد را رعـایت کرده ، بدون اینکه یکى از آنها را تکرار کرده باشد، چون ممکن بود بفرماید: هیچ نجواى سه نفرى نى ست مگر آنکه خدا چهارمى آنان است ، و هیچ نجواى چهار نفرى نیست ، مـگـر آنکه او پنجمى آنان است ، و هیچ نجواى پنج نفرى نیست ، مگر آنکه او ششمى ایشان است .

(الا هـو معهم این ما کانوا) - منظور از(با ایشان بودن خدا) با ایشان بودن از حیث عـلم و آگـاهـى بـه سـخـنانى است که بیخ گوش ‍ یکدیگر مى گویند، مى فرماید: خداى تعالى در این نجوى شریک ایشان است .
بـا ایـن بـیـان روشـن مـى شـود کـه مـنـظـور از چـهـارم بـودن خـدا بـراى سـه نـفـر اهـل نجوى و ششم بودن براى پنج نفر اهل نجوى همین است که : خدا با ایشان است در علم ، و مشترک با آنان است در اطلاع بر سخنان سرى آنها، نه این که خداى تعالى عدد سه نفر آنان را به صورت یک انسانى مجسد چهار نفر کند،

زیرا خداى سبحان منزه از جسمیت و برى از مادیت است .

تـوضـیح این که : مقتضاى وحدت سیاق این است که : منظور از دو استثناى(الا هو رابعهم) و(الا هـو سـادسـهـم)یـک چـیـز بـاشـد، و در هـر دو بـخواهد بفهماند چیزى بر خدا پـوشـیده نیست. پس در حقیقت برگشت معناى این دو استثناء به یک استثناء است ، و آن(الا هـو مـعـهـم) اسـت .و ایـن مـعـیـت یـا مـعـیـت عـلمـى اسـت ، و مـعـنـایـش این است که:خدا در هر حـال مـشـارک ایـشـان اسـت در آگـاهـى. و یا معیت وجودى است ، و معنایش این است که :هر جا قـومـى فـرض شـود مـشـغـول نـجـوى هستند، خداى تعالى همانجا هست ، و شنوا و داناى به سخنان ایشان است.

و مـنـظـور از جمله(این ما کانوا) این است که مطلب را از نظر مکان عمومیت دهد، و بفهماند وقـتـى مـعیت خدا با اهل نجوى معیت علمى است ، نه نزدیکى جسمانى ، دیگر تفاوت نمى کند که آن مکان نزدیک باشد یا دور. پس هیچ مکانى از خداى سبحان خالى نیست ، در عین این که او در مکان نمى گنجد.

از آنچه گذشت این معنا هم روشن مى شود که مفاد آیه مورد بحث -یعنى چهارمى بودن خدا بـراى سـه نـفـر اهـل نـجـوى ، و شـشـمـى بـودنـش بـراى پـنـج نـفـر اهـل نـجـوى- مـنافاتى با آیه شریفه(لقد کفر الذین قالوا ان اللّه ثالث ثلثة) کـه مـى فـرماید:(آنها که معتقدند خدا سومى سه خدا است کافر شدند)ندارد، چون در ذیـل ایـن آیه مفصلا بیان کردیم که منظور صاحبان این عقیده این بوده که خدا واحدى عددى کـه بـا انـضـمـام دو خـداى دیـگـر مـى شـونـد سـه خـدا، و حـال آنـکـه وحـدت خـدا عـددى نـیـسـت ، او احـدى الذات اسـت ، و مـحـال اسـت چـیزى غیر او با او فرض شود تا دوم او باشد. پس مراد از چهارمى بودن خدا بـراى سـه نـفر اهل نجوى و ششمى بودنش ‍ براى پنج نفر، همین است که گفتیم :او عالم بـه سـخـنـان سـرى ایـشـان اسـت.آنـچـه از نـظـر آنـان سـرى شـمرده مى شود براى خدا عـزوجـل مـکـشـوف و ظـاهـر اسـت.مـنـظـور ایـن اسـت ، نـه ایـن کـه خـدا مـانـنـد اهـل نـجـوى وجـودى مـحـدود دارد، وجـودى که دومى و سومى هم برایشفرض مى شود، تا بـپـرسـى چـرا در آیـه سـوره مـائده گـویـندگان به این خدا ثالث ثلاثة است را کافر خـوانـده ، و آنـگـاه خـودش را در ایـن آیـه چـهـارمـى سـه نـفـر اهل نجوى ، و ششمى پنج نفر آنان معرفى کرده است .

(ثـم یـنـبـئهـم بـمـا عـمـلوا یـوم القـیـمـه) - یـعـنـى روز قـیـامـت اهل نجوى را به حقیقت هر عملى که کرده اند - که یکى از آنها نجوى است - خبر مى دهد.
(ان اللّه بـکـل شى ء علیم) - این جمله ، جمله قبلى را تعلیل مى کند، و نیز علم خدا را به آنچه که در آسمان ها و زمین است - که در اول آیه مورد بحث بود - تاءکید مى نماید. و نیز تاءکید مى کند که چگونه خدا با اهل نجوى است .
ایـن آیـه مـى تـوانـد در عـیـن تـایـیـد و تـاءکـیـد مـطـالب قـبـل تـمـهـیـد و زمـیـنـه چـیـنـى بـراى آیـات بـعـد هـم بـاشـد، و ذیل آن که لحنى شدید دارد بى ارتباط با آیات بعد که در مقام مذمت وتهدید است نباشد.
مـــذمـــت و تـوبـیـخ مـنـافـقـان و بیمار دلانى که با وجود نهى شدن از نجوى ، باز هم نجوىمى کردند

الم تر الى الذین نهوا عن النجوى ثم یعودون لما نهوا عنه ...

سـیـاق آیـات دلالت دارد بـر ایـن کـه در بین جمعى از منافقین و بیماردلان از مؤ منین نجوى کـردن عـلیـه رسول خدا(ص)و مؤ منین حقیقى شایع شده بوده ، و سخنان بیخ گوشیشان پـیـرامـون گناه و دشمنى و نافرمانى از آن جناب بوده تا به این وسیله مؤ منین واقعى را آزار دهـنـد،و آنـهـا را مـحـزون کـنـنـد، و گـویـا بـر ایـن عـمـل اصـرار هـم مـى ورزیـدنـد، حـتـى از نـهـى خـدا هـم مـنـتـهـى نـشـدنـد، لذا ایـن آیـات نازل شد.

بـنـابـرایـن ، آیـه مـورد بـحـث مـذمت و توبیخ غیابى از ایشان است ، و در آن روى سخن را مـتـوجـه رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)کرد، و مستقیما با خود آنان سخن نگفت ، تـا بـیشتر تحقیرشان کرده باشد و بفهماند اهل نجوى لیاقت آن را ندارند که به شرف هـمـکلاسى و خطاب خدا مشرف شوند، و امرشان هم آنقدر اهمیت ندارد که خداى تعالى خاطر آن روى سخن با ایشان کند.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:آیـا نـدیـدى چـگـونـه آنـهـا که از نجوى نهى شدند دوباره عـمـل نکوهیده خود را تکرار کردند، و همچنان مؤ منین را محزون مى کنند. و در این که فرمود:(یـعـودون - بـرمى گردند)و به صیغه مضارع تعبیر آورد براى این است که استم رار را بـرسـانـد، و اگـر بـا ایـن ممکن بود بفرماید(یعودون الیها)دوباره از نجوى تعبیر به موصول و صله آورد، براى این است که به علّت مذمت و توبیخ خود اشاره کرده بـاشـد، و بـفـهـمـانـد اگـر ایشان را مذمت مى کنم به خاطر این است که عملى را تکرار مى کننداز آن نهى شده بودند.

(یـتـنـاجـون بـالاثم و العدوان و معصیت الرسول) -مقابله اى که در این آیه شریفه بـیـن اثـم و عـدوان و مـعـصـیت رسول واقع شده مى فهماند که منظور از(اثم)آن قسم اعـمـالى اسـت کـه اثـر سـوء دارد، ولى اثر سوئش از مرتکب آن به دیگران تجاوز نمى کند، نظیر میگسارى و قمار و بى نمازى که صرفا مربوط به حق الله است . و منظور از کلمه(عدوان) آن اعمال زشتى است که ضررش ‍ دامن گیر دیگران مى شود،

و گناهان مربوط به حق الناس است که مردم از آن متضرر و متاذى مى شوند.و این دو قسم هـر دو از مـوارد مـعـصـیـت اللّه اسـت.و سـومـى کـه مـعـصـیـت الرسـول بـاشد عبارت است از اعمالى که مخالفت با خدا نیست ، اعمالى که از نظر شرع جائز است ، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)از طرف خداى تعالى درباره آنها نـه امـرى فـرمـوده و نـه نهیى کرده ، لیکن از طرف خودش و به منظور تاءمین مصالح امت دسـتـورى صـادر فـرمـوده ، مـانـنـد نـجـوایـى مـشـتـمـل بـر مـعـصـیـت خـدا نـیـسـت ، لیـکـن رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) ولى امت است ، و از خود امت اختیاراتش در امور مربوط به امت بیشتر است ، دستور داده که از آن اجتناب ورزند.

بـنـابـرایـن ، نـجـوى دو قـسـم مـى تـوانـد بـاشـد، یـکـى اصـل ایـن عـمل ، صرفنظر از این که معصیت خدا باشد یا نباشد، که آیه شریفه(الذین نـهـوا عـن النـجوى ثم یعودون لما نهوا عنه)مرتکبین آن را مذمت و توبیخ مى کرد، و مى فـرمـود کـه مـسـلمـیـن از ایـن عـمـل نـهـى شـده انـد.و دوم آن نـجـوایـى کـه مـشـتـمـل بـر انـواعـى از گـناهان باشد که آیه مورد بحث از آن نهى و مرتکبین آن را مذمت و تـوبـیخ مى کند، و این مرتکبین عبارتنداز منافقین و بیماردلان از مؤ منین که بسیار نجوى مى کردند، و با این عمل خود مؤ منین را ناراحت واندوهگین مى ساختند.

بعضى از مفسرین گفته اند: منافقین با یهودیان نجوى و رازگویى مى کردند، و با این عمل خود مؤ منین را اندوهگین ، و ایجاد دلهره و فزع مى نمودند، و در تصمیم هاى آنان وهن و سـسـتـى ایـجـاد مـى کـردنـد. امـا بـه نـظر ما این نظریه درست نیست ، براى این ظاهر آیه(الذین نهوا عن النجوى ...)، این است که منظور مسلمین هستند، که از نجوى نهى شده اند.

تحیت مغرضانه منافقین بر پیامبر صلى الله علیه و آله

(و اذا جـاوک حـیوک بما لم یحیک به اللّه) -یعنى و چون نزد تو مى آیند درودى به تو مى فرستند که خدا آنطور درودى به تو نفرستاده ، چون درود و تحیت خدا سلام است ، کـه تـحـیـتـى اسـت مـبـارک و طـیـب ، ولى آنـهـا(یـهـودیـان)سـلام نـمى کردند، وقتى نزد رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) مى آمدند مى گفتند(السام علیک) و کلمه(سـام) بـه معناى مرگ است ، و طورى وانمود مى کردند که گفته اند:(السلام علیک) - ایـن نـظـریه جمعى از مفسرین است .ولى با ظاهر آیه خیلى سازگار نیست ، براى ایـن ضـمـیـر(اذا جاوک) و(حیوک) به موصولى برمى گردد که در جمله(الذین نـهـوا عـن النـجـوى) است ، و خواننده توجه فرمود که این جمله به روشنى نمى تواند شامل یهود باشد.و یـقـولون فـى انـفـسـهـم لو لا یـعـذبـنـا اللّه بـمـا نـقـول) -ایـن جـمـله عـطـف اسـت بـر جـمـله(حـیـوک)، و مـمـکـن اسـت حـال بـاشـد.و از ظـاهـر آن بـرمـى آید که این گفتار، گفتار زبانى ایشان نبوده ، بلکه حـدیـث نـفـس بـوده کـه در دل بـا خـود مى گفتند، و این جمله تحریک است به صورت طعنه(مثل این که به کسى که تهدیدت مى کند مى گویى همین حالا بزن چرا نمى زنى ؟).پس ایـن سـخـن از مـنـافـقین انکار رسالت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بر اساس کـنـایه است ، و معنایش این است که : اینان به تو تحیتى مى دهند که خدا چنان تحیتى به تو نفرستاده ، و در دل با خود مى گویند که : تو پیامبر خدا نیستى ، اگر بودى ایشان را به خاطر آن تحیت عذاب مى کردى .

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفته اند: مراد از جمله(و یقولون فى انفسهم) این نیست که در دل با خود مى گفتند، بلکه این است که در بین خود و براى یکدیگر مى گفتند، و این معنا کمى از سیاق آیه به دور است .

(لو لا یعذبنا اللّه بما نقول) - خداى تعالى این احتجاج منافقین را با جمله(حسبهم جـهـنـم یـصـلونها فبئس المصیر) پاسخ داده ، مى فرماید:منافقین در این که عذاب خدا را انـکـار کـردنـد اشتباه کردند، و طور قطع به آن عذابى که به آن تهدید شده اند خواهند رسـیـد، و آن عـذاب جـهـنم است که داخلش خواهند شد، و حرارتش را خواهند چشید، و همین جهنم براى عذابشان بس است .

گـویـا هـمـیـن مـنـافـقـیـن و بـیـمـاردلان بـودند که بعد از آنکه از مناهى و گناهان خدا دست بـرنـداشـتـنـد آیـه سـوره احـزاب دربـاره شـان نـازل شـد مـى فـرمـایـد:(لئن لم ینته المـنـافـقـون و الذیـن فـى قـلوبـهـم مـرض و المـرجفون فى المدینه لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الاملعونین این ما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا).

یـا ایـهـا الذیـن امـنـوا اذا تـنـاجـیـتـم فـلا تـتـنـاجـوا بـالاثـم و العـدوان و مـعـصـیـت الرسول ...
سـیـاق آیـات خـالى از ایـن دلالت نـیـسـت کـه آیـه شـریـفـه در مـقـام تـخـفـیـف و رخـصـت نـازل شـده ، و در آن خـطـاب را مـتـوجـه مـؤ مـنین واقعى کرده ، مى فرماید: شما مى توانید نجوى کنید،

بـه شـرطـى کـه نـجـوایـتـان تـوام بـا اثـم و عـدوان و مـعـصـیـت رسـول نـباشد، بلکه تناجى به بر و تقوا باشد.منظور از بر تمامى کارهاى خیر است کـه در مـقـابـل کـلمه(عدوان) قرار گرفته ، و منظور از(تقوى) آن عملى است که(اثـم) نـبـاشـد.آنـگـاه مـطـلب را بـا امـر بـه مـطلق تقوا و تهدید از قیامت نموده ، مى فرماید:(و اتقوا الله الذى الیه تحشرون).

انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین امنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن اللّه ...

مراد از(نجوى) - به طورى که از سیاق استفاده مى شود -نجوایى است که آن روز در بـیـن مـنـافـقین و بیماردلان جریان داشته ، نجوایى که از ناحیه شیطان بوده.به این مـعـنـا که شیطان عمل را در دلهایشان جلوه داده بود و تشویقشان کرده بود که با یکدیگر نـجـوى کـنـنـد تـا مـسـلمـانـان را انـدوهـگـیـن و پـریـشـانخـاطـر کـنـنـد، تـا خیال کنند مى خواهد بلایى بر سرشان بیاید.

خـداى سـبـحـان بـعـد از آنکه نجوى را با آن شرایط براى مؤ منین تجویز کرد، مؤ منین را دلگـرم و خـاطـر جـمع کرد که این توطئه ها نمى تواند به شما گزندى برساند، مگر بـه اذن خـدا، چـون زمـام امـور هـمـه بـه دسـت خـدا اسـت ، پـس بـر خـدا تـؤ کـل کـنـیـد، و از ضـرر نـجواى منافقین اندوهگین نشوید که خدا تصریح کرده به این که :(و مـن یـتـوکـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه)و وعـده داده کـه هـر کـس بـر او تـؤ کـل کـنـد خـدا بـرایـش کـافـى اسـت ، و بـا ایـن وعـده وادارشـان مـى کـنـد بـر تـؤ کل و مى فرماید: که تؤ کل از لوازم ایمان مؤ من است ، اگر به خدا ایمان دارند باید بر او تـؤ کـل کنند که او ایشان را کفایت خواهد کرد. این بود معناى(و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله و على اللّه فلیتوکل المومنون).

بیان یکى از آداب معاشرت خطاب به مؤ منین

یـا ایـهـا الذیـن امـنـوا اذا قـیـل لکـم تـفـسـحـوا فـى ال مجالس فافسحوا یفسح اللّه لکم ...

مـصدر(تفسح) به معناى فراخى است . همچنین کلمه - فسح). و کلمه(مجالس) جمع(مجلس) است که به معناى مکان جلوس است . و منظور(از فراخى دادن در مجالس) این است که آدمى خود را جمع و جور کند تا جاى آن دیگرى فراخ شود، و(فسحت دادن خدا به چنین کس) به این معنا است که جاى او را در بهشت وسعت دهد.

ایـن آیـه شـریـفـه ادبـى از آداب مـعـاشـرت را بـیان مى کند، و از سیاق آن برمى آید که قـبل ازدستور وقتى اصحاب در مجلس رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) حاضر مى شدند،
بـه صـورتـى مـى نـشـسـتـند که جا براى سایرین نمى گذاشتند، و واردین جایى براى نـشـسـتن نمى یافتند که آیه شریفه ایشان را ادب آموخت . البته این دستور اختصاص به مـجـلس رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) ندارد، هر چند آیه شریفه در آن مورد نازل شده ، لیکن دستور عمومى است .
و مـعـناى آیه این است که : اى کسانى ایمان آورده اید وقتى به شما گفته مى شود جمع و جـور بـنـشـینید و جا بدهید تا دیگران هم بتوانند بنشینند، وسعت بدهید تا خدا هم در بهشت به شما وسعت دهد.
(و اذا قـیل انشزوا فانشزوا) - این جمله متضمن یک ادب دیگر است . کلمه(نشوز) - بـه طـورى کـه گفته اند - به معناى بلند شدن از سر چیزى و برگشتن از آن است ، و نـشوز از مجلس به این است آدمى از مجلس برخیزد تا دیگرى بنشیند، و بدین وسیله او را تواضع و احترام کرده باشد.
و مـعـنـاى جـمـله ایـن است که : اگر به شما پیشنهاد مى شود که از جاى خود برخیزید تا دیگرى که افضل و عالم تر و باتقواتر از شما است بنشیند، بپذیرید و جاى خود را به او بدهید.

تجلیل از علماء امت

(یـرفـع اللّه الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات) -در این معنا هیچ تردیدى نیست که لازمه ترفیع خدا درجه بنده اى از بندگانش را باعث زیادتر شدن قرب او خداى تـعـالى اسـت ، و ایـن خـود قرینه و شاهدى است عقلى بر این که مراد از اینهایى که موهبت عـلمـشـان داده اند، علمایى از مؤ منین است .بنابر این ، آیه شریفه دلالت مى کند برکه مؤ مـنـیـن دو طـایـفه هستند، یکى آنهایى که تنها مومنند، دوم آنهایى که هم مومنند و هم عالم ، و طـایـفـه دوم بـر طـایـفـه اول بـرتـرى دارنـد، هـمـچـنـان کـه در جـاى دیـگـر فـرمـوده:(هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون).

بـا ایـن بـیان روشن گردید که مساءله بالا بردن درجاتى که در آیه شریفه مورد بحث آمـده ، مـخـصـوص علماى از مؤ منین است. آنها هستند که کلمه(رفع درجات)در موردشان صـادق اسـت ، و امـا بـقیه مؤ منین ارتقائشان به چند درجه نیست ، بلکه تنها به یک درجه اسـت. بـنـابـر این ، تقدیر آیه شریفه چنین است :(یرفع اللّه الذین امنوا منکم درجه و یـرفـع الذیـن اوتـوا العلم منکم درجات)و در آیه شریفه تعظیم و احترامى از علماى امت شـده کـه بـر هـیچ کس پوشیده نیست. و جمله(و اللّه بما تعلمون خبیر) مضمون آیه را تاکید مى کند.

وجـوب دادن صـدقـه بـر تـوانـگران قبل از نجوى با پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم)، علت و حکمت آن ، و سپس توبیخ شدن این حکم)

یا ایها الذین امنوا اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدى نجویکم صدقه ...

مـنـظـور از جـمـله(وقـتـى بـا رسـول نـجـوى مـى کـنـیـد)،(وقـتـى مـى خـواهـیـد بـا رسول نجوى کنید) است . مى فرماید: هر وقت خواستید با آن جناب گفتگوى سرى بکنید، قبل از آن صدقه اى بدهید.

(ذلک خـیـر لکـم و اطـهـر) -ایـن جـمـله عـلّت تـشـریـع صـدقـه قـبـل از نـجـوى را بـیـان مـى کـنـد، نـظـیـر جـمـله(و ان تـصـومـوا خـیـر لکـم)مـطـالب قـبـل خـود را تعلیل مى کند.و در این که منظور از جمله مورد بحث خیر بودن و اءطهر بودن بـراى نـفـوس و قـلوب است ، هیچ شکى نیست ، و شاید وجهش این باشد که ثروتمندان از مـسـلمین زیاد با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)نجوى مى کردند، و مى خواستند این را براى خود نوعى امتیاز و تقرب به رسول به حساب آورده ، در برابر فقراء خود را از خـصـیـصـیـن رسـول وانـمـود کـنـنـد، در نتیجه فقراء از این بابت ناراحت مى شدند، و دلهـایـشان مى شکست ، لذا خداى تعالى به آنها دستور داد هر وقت خواستند با آن جناب در گـوشـى سـخـن بـگـویـنـد، قـبـلا بـه فـقـراء صـدقـه دهـنـد، کـه ایـن عـمـل بـاعـث مى شود اولا دلها به هم نزدیک شود و ثانیا حس رحمت و شفقت و مودت و پیوند دلها بیشتر گشته ، کینه ها و خشم هاى درونى زدوده گردد.

در کلمه(ذلک)التفاتى به کار رفته ، چون قبلا خطاب به عموم مؤ منین بو د، و در ایـن کـلمـه خـطـاب را مـتـوجـه شـخص رسول(صلى اللّه علیه و آله وسلم)کرد، و با این تـغـیـیـر لحـن ، تـجـلیلى لطیف از آن جناب نمود، چون حکم صدق مربوط به نجواى با آن جناب بود، و اگر التفات را متوجه آن حضرت کند، افاده عنایت بیشترى نسبت به آن جناب مى کند.

(فـان لم تـجـدوا فان اللّه غفور رحیم) -یعنى اگر چیزى نیافتید که آن را صدقه دهـیـد، در این صورت تکلیف صدقه قبل از نجوى ساقط مى شود، و خداى تعالى به شما رخـصـت مـى دهـد کـه بـا آن جـنـاب نـجوى کنید، و از شما عفو کرد که او غفور و رحیم است . بنابر این بیان ، جمله(فان اللّه غفور رحیم) از باب به کار بردن سبب در جاى مسبب است ،(زیرا مسبب که باید در آیه ذکر مى شد این بود که بفرماید:(فان لم تجدوا عفى اللّه عـنـکـم و غـفـر لکـم و رحـمـکم) ولى مسبب را ذکر نکرد، سبب را که همان غفور و رحیم بودن خدا است ذکر نمود).

در این آیه شریفه دلالتى هست براین که تکلیف دادن صدقه مخصوص توانگران است ،

و بـى نـوایـان مـکـلف بـدان نـیـستند، همچنان که همین معنا قرینه است بر این که منظور از وجوب در(فقدموا) وجوب صدقه بر توانگران است .

نـــســـخ حـــکـــم وجـــوب صـــدقـــه قـــبـــل از نـــجـــوى در آیـهقبل

ءاشفقتم ان تقدموا بین یدى نجویکم صدقات ...

ایـن آیـه شـریـفـه حـکـم صـدقـه در آیه قبلى را نسخ کرده ، و در ضمن عتاب شدیدى به اصـحـاب رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)و مؤ منین فرموده که به خاطرن دادن صـدقـه بـه کـلى از نـجـواى بـا رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم)صرفنظر کـردنـد، و بـه جـز عـلى بـن ابـى طالب احدى صدقه نداد و نجوى نکرد، و تنها آن جناب بـود کـه ده نـوبـت صـدقـه داد و نـجـوى کـرد.و بـه هـمـیـن جـهـت ایـن آیـه نازل شد، و حکم صدقه را نسخ کرد.

کـلمـه(اشـفـاق)بـه مـعـنـاى تـرس اسـت ، و جـمـله(ان تـقـدمـوا)مـفـعـول ایـن کـلمـه است ، و معناى آیه این است که:آیا ترسیدید صدقه دهید که نجوى را تـعـطـیـل کـردیـد؟ احتمال هم دارد که مفعول کلمه مذکور حذف شده و تقدیر کلام(ءاشفقتم الفقر...) باشد، یعنى آیا از فقر ترسیدید که به خاطر صدقه ندادن نجوى نکردید. بـعضى از مفسرین گفته اند: اگر کلمه صدقه را به صیغه جمع آورد و فرمود صدقات براى این است که ترس صحابه از یکبار صدقه دادن نبود، چون یکبار صدقه دادن کسى را فقیر نمى کند، بلکه ترسشان از دادن صدقات بسیار براى نجواهاى بسیار بوده .

(فـاذ لم تـفـعـلوا و تـاب اللّه عـلیـکـم فـاقـیـموا الصلوه و اتوا الزکوه ...) - یعنى حـال که از عمل بدانچه مکلف شدید سر باز زدید، و خدا هم از این سرپیچیتان صرفنظر نـمـوده ، بـه عـفـو و مـغـفـرت خـود بـه شـمـا رجـوع نمود، اینک رجوع او را غنیمت شمرده در امتثال سایر تکالیفش چون نماز و روزه کوشش کنید.

بنابراین ، جمله(و تاب اللّه علیکم) دلالتى بر این معنا هم دارد که ترک نجوى به خاطر ندادن صدقه گناه بوده ، چیزى که هست خداى تعالى ایشان را آمرزیده .

و در این که جمله(فاقیموا الصلوة) را با آوردن حرف فاء بر سرش ، متفرع کرد بر جـمـله(فـاذ لم تـفـعـلوا...) دلالتـى اسـت بـر ایـن کـه حـکـم وجـوب صـدقـه قبل از نجوى نسخ شده .
و در جـمـله(و اطـیـعـوا اللّه و رسـوله) دلالتـى هست بر عمومیت حکم اطاعت نسبت به این تکلیف و سایر تکالیف ، و این که اطاعت به طور مطلق واجب است . و در جمله(و اللّه خبیر بـمـا تـعـمـلون) نـوعـى تـشـدیـد هـسـت کـه حـکـم وجـوب اطـاعـت خـدا و رسول را تاءکید مى کند.

بحث روایتى

روایـاتـى در ذیـل آیـات مربوط به نجوى ، تحیت مغرضانه منافقین بر پیامبر(ص)، ورفع درجات علماء

در مـجـمـع البـیـان آمده که: حمزه و رویس روایت کرده اند که : یعقوب آیه را به صورت(یـنـتـجـون) و بـقـیه قاریان به صورت(یتناجون) قرائت کرده اند. شاهد قرائت حمزه کلام رسول خدا(صلى الله علیه و آله وسلم) است ، که درباره على(علیه السلام) در پـاسـخ کسانى که پرسیدند: چرا با على تناجى مى کنى و با ما نمى کنى ؟ فرمود:(مـا انـا انـتـجـیـتـه ، بـل اللّه انتجاه) من به دستور خود با او نجوى نکردم ، بلکه خدا دستور داد نجوى کنم .

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه احمد، عبد بن حمید، بزار، ابن منذر، طبرانى ، ابن مردویه ، و بـیـهقى در- کتاب شعب الایمان - به سندى خوب از ابن عمر روایت آورده اند که گفت : یهودیان همواره به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مى گفتند:(سام علیک)و مـنـظـورشـان نـاسـزاگـویـى بـه آن جـنـاب بـود، آنـگـاه در دل و در بـیـن خـودشـان اظـهـار نگرانى مى کر دند که نکند خدا خاطر اینگونه سلام کردن عـذابـمان کند. در این زمینه بود که آیه شریفه(و اذا جاوک حیوک بما لم یحیک به اللّه) نازل شد.

و در هـمـان کـتـاب اسـت کـه عبدالرزاق ، ابن ابى حاتم ، و ابن مردویه از ابن عباس روایت کـرده کـه دربـاره آیـه مـذکـور گـفـتـه اسـت : مـنـافـقـیـن وقـتـى بـه رسـول خـدا مـى رسـیـدنـد، مـى گـفـتـنـد(سـام عـلیـک) و بـدیـن جـهـت آیـه نازل شد.

مـؤ لف :روایـت بـه بـاور کـردن ، نـزدیـک تـر از روایـت قـبـلى اسـت ، بـراى ایـن که در تفسیرش گفتیم این آیات آن طور که باید شامل یهود نمى تواند باشد.و در روایت قمى کـه در تـفـسـیـر خـود آورده آمـده که به جاى(السلام علیک) صبح ها مى گفتند(انعم صـبـاحـا)و بـعـد از ظـهـرهـا مـى گـفـتـنـد(انـعـم مـسـائا)و ایـن تـحـیـت مـشـرکـیـن و اهل جاهلیت بود.

و در مجمع البیان در تفسیر آیه(یرفع اللّه الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات)گـفـتـه اسـت:در حـدیـث ایـن مـعـنـا هم آمده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: عالم یک درجه بر شهید برترى دارد، و شهید یک درجه بر عابد، و نبى یک درجه بـر عـالم . و بـرترى قرآن بر سایر گفتارها نظیر برترى خدا بر سایر مخلوقاتش است .

و بـرترى عالم بر سایر مردم نظیر برترى من بر پست ترین آنان است . این روایت را جابر بن عبداللّه از آن جناب نقل کرده .

مؤ لف : ولى ذیل روایت خالى از اشکال نیست ، براى این که ظاهر جمله(اءدناهم - پست ترین آنان) این است که ضمیر به کلمه(ناس - مردم)برگردد، و ظاهر برگشتن ایـن اسـت کـه روایـت خـواسـتـه بـراى مـردم مـراتـبـى قائل شود، بعضى در بلندترین مرتبه ، و بعضى در مرتبه اى متوسط، و بعضى پست ،و بـعـضى پست تر، و وقتى برترى عالم بر سایر مردم - با فرض این که در بین آنان دارندگان بلندترین مرتبه نیز هست -نظیر برترى پیغمبر بر پست ترین مردم بـاشـد، نـتـیـجـه اش ایـن مـى شـود کـه عـالم از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)افـضـل بـاشـد، بـراى ایـن کـه بـه حـکـم ایـن حـدیـث رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)از پـسـت تـریـن مـردم افـضل است ، و عالم از همه مردم چه پست ترین و چه بلند مرتبه ترین آنان. و این قطعا درست نیست .

مگر آنکه بگوییم : منظور از کلمه(ادنى) پست ترین نیست ، بلکه نزدیک ترین است ، نزدیک ترین مردم به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) که قهرا همان علماء خواهند بود، همچنان که از جمله(و پیغمبر از عالم یک درجه برترى دارد)نیز همین معنا استفاده مـى شـود، در نـتـیجه مفاد روایت مى شود که: فضل عالم بر سائر مردم نظیر برترى من است بر نزدیکترین مردم به من ، که همان عالم باشد.

چـــنـــد روایـــت حــاکـى از ایـنـکـه امـیرالمؤ منین(علیه السلام) تنها کسى بود که به حـکـمصـدقـه دادن قـبـل از نـجـوى بـا پـیـامـبـر(ص) عمل نمود

و در الدر المـنـثـور اسـت که سعید بن منصور، ابن راهویه ، ابن ابى شیبه ، عبد بن حمید، ابـن مـنذر، ابن ابى حاتم ، ابن مردویه ، و حاکم- وى حدیث را صحیح دانسته -از على بـن ابـى طـالب روایـت کـرده انـد کـه گـفـت:در کـتـاب خـدا آیـه اى اسـت کـه احـدى قـبل از من و بعد از من به آن آ یه عمل نکرده ، و نمى کند، و آن آیه(یا ایها الذین امنوا اذا نـاجـیـتـم الرسول فقدموا بین یدى نجویکم صدقه)است ، که من یک دینار داشتم ، آن را بـه ده درهـم فـروخـتـم ، هـر بـار که با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)نجوى کـردم قـبـل از نـجـوى یک درهم صدقه دادم ، و بعد از آن آیه نسخ شد، پس احدى به جز من بـه آن عـمـل نـکـرد، و آیـه شـریـفه(ءاشفقتم ان تقدموا بین یدى نجویکم صدقات ...) نازل شد، و حکم صدقه را نسخ کرد.

و در تفسیر قمى به اسنادى که به ابى بصیر دارد از حضرت ابى جعفر(علیه السلام)

روایـت کـرده کـه گـفـت : مـن از آن جـنـاب از کـلام خـداى عـزوجـل پـرسـیـدم ، کـه مـى فـرمـایـد:(اذا نـاجـیـتـم الرسول فقدموا بین یدى نجویکم صدقه) فرمود: على بن ابى طالب(علیه السلام) تـنـهـا کـسى بود که قبل از نجوى صدقه داد، و پس از آن به وسیله(ءاشفقتم ان تقدموا بین یدى نجویکم صدقات) نسخ شد.

مؤ لف : در این معنا روایات دیگرى نیز از طرق شیعه و سنى وارد شده است .

ترجمه المى زان ج : 19 ص : 333