background
وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ ۚ أُولَٰئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا
و توبه كسانى كه گناه مى‌كنند، تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان دررسد، مى‌گويد: «اكنون توبه كردم»، پذيرفته نيست؛ و [نيز توبه‌] كسانى كه در حال كفر مى‌ميرند، پذيرفته نخواهد بود، آنانند كه برايشان عذابى دردناك آماده كرده‌ايم.
آیه 18 سوره النِّسَآء

بیان آیات

مضمون این دو آیه بى ارتباط با آیات قبلش نیست ، چون این دو آیه نیز با ذکر توبه ختم شده پس ممکن است که این دو با آن دو یک باره نازل شده باشد،

البته در عین حال دو آیه آن مضمونى مستقل از مضمون دو آیه دیگر دارد و مشتمل است بر یکى از حقایق عالیه اسلام و از تعالیم مترقى قرآنى و آن عبارت است از حقیقت توبه و آثار و احکامش .

توبه بندگان بین دو توبه خداى سبحان واقع است

انّما التوبه على اللّه للّذین یعملون السوء بجهالة ثمّ یتوبون من قریب

کلمه(توبه) به معناى برگشتن است و در قرآن کریم هم در مورد خداى تعالى آمده و هم در مورد بندگان او همچنان که در آیه مورد بحث هر دو نوع توبه آمده است توبه خدا به معناى برگشتن خداى تعالى به رحمتش به بنده و توفیق توبه به بندگان دادن و توبه بنده عبارت است از ندامت از گناه و منصرف شدن از اعراض و روگردانى از عبادت و در این کتاب مکرر گفته ایم که توبه بنده به طورى که از قرآن کریم فهمیده مى شود محفوف است به دو توبه خدا.

توضیح اینکه : توبه عبد حسنه است و حسنه نیازمند به نیرو است و نیروى انجام حسنه از خدا است ، او است که توفیق مى دهد یعنى اسباب فراهم مى سازد تا بنده موفق و متمکن از توبه بشود و بتواند از فرورفتگى در لجنزار گناه و دورى از خدا بیرون آید و بسوى پروردگارش برگردد آنگاه وقتى این موفقیت را یافت و به سوى خدا برگشت نیازمند به این است که خداى تعالى با یک رجوع دیگرش به رحمت و لطف و عفو و مغفرتش دل او را از لوث آن گناه پاک کند.

و این دو بازگشت از خداى سبحان دو توبه است ، که توبه عبد در بین آن دو قرار مى گیرد اینک به دو آیه زیر که اولى توبه اول خدا و آیه دوم توبه دوم خدا را خاطرنشان مى سازد توجه بفرمائید:(ثم تاب علیهم لیتوبوا)(سپس به سوى ایشان بازگشت تا ایشان بسویش باز گردند):(فاولئک اتوب علیهم) این توبه کارانند که من بسویشان برمى گردم). و اما اینکه فرمود:

على اللّه للّذین

لفظ(على) قبل از کلمه - اللّه و لفظ(لام) قبل از - الّذین - روى هم معناى نفع و ضرر را مى رساند وقتى مى گوییم :(دارت الدائره لزید على عمرو) معنایش این است که این پیش آمد به نفع زید و بر ضرر عمرو تمام شد و نیز وقتى گفته مى شود:(کان السباق على فلان) معنایش این است که این مسابقه به ضرر فلانى تمام شد و وجه اینکه دو کلمه(على) و(لام) ضرر و نفع را مى رسانند این است کلمه(على) معناى تسلط،

کلمه(لام) معناى ملکیت و استحقاق را مى رساند و لازمه اش این است که معانى مربوط به این دو طرف به نفع یک طرف و به ضرر طرف دیگر باشد مانند حرب _ قتال - نزاع _ و امثال اینها و قهرا این دو کلمه مى فهماند که یکى از دو طرف حرب و قتال و... غالب شده و دیگرى مغلوب شده است و آن غالب شدن با معناى ملکیت منطبق است - چون غالب چیزى عایدش شده که قبلا نداشته _ و این مغلوب شدن با معناى استعلا، منطبق است _ چون شخص مغلوب در تحت تسلط غالب قرار مى گیرد - و همچنین سایر موارد استعمال این دو کلمه از قبیل تاءثیر بین مؤ ثر و متاءثر و معناى عهد بین عهد دهنده و عهد داده شده و معناى وعده بین وعده دهنده و وعده داده شده و سایر معانى شبیه به اینها، پس روشن شد که علت دلالت دو کلمه - على و لام - بر ضرر و نفع به معناى مورد استعمال این دو کلمه است ، نه معناى خود این دو کلمه و به عبارتى دیگر دلالت کردن این دو کلمه بر نفع و ضرر ذاتى این دو کلمه نیست ، بلکه امرى است که از ناحیه معناى مورد استعمال آن دو بر آن دو عارض مى شود.

و چون مؤ ثر واقع شدن توبه به خاطر وعده اى است که خداى تعالى به بندگانش داده و بر حسب آن وعده بر ضرر خود و به نفع بندگانش وفاى به آن وعده را بر خود واجب ساخته _ توجه بفرمائید که جمله بر ضرر خود صرفا به منظور معنا کردن کلمه(على) است نه اینکه براستى خدا از آمرزش گنه کاران توبه کار متضرر مى شود - ، در نتیجه بر خود واجب کرده که توبه بندگانش را قبول کند اما نه بطورى که غیر او چیزى را بر او تکلیف و واجب کرده باشد حال چه اینکه این غیر را عبارت بدانیم از عقل بر خدا واجب مى داند که توبه توبه کاران را بپذیرد _ و یا نفس الامر بدانیم و یا واقع و یا حق و یا چیز دیگر، چون ساحت خداى عزوجل منزه و مقدس تر از این است که محکوم حکم کسى یا چیزى واقع شود بلکه به این معنا است که خداى تعالى به بندگان خود وعده داده که توبه توبه کاران را بپذیرد و او خلف وعده نمى کند پس معناى عهده دارى قبول توبه توبه کاران و یا بگو وجوب این عمل بر خدا این است و نیز همین معنا در هر واجب دیگرى که مى گوییم بر خدا واجب است منظور است .

و از ظاهر آیه شریفه برمى آید که اولا در مقام بیان مساءله توبه کردن خدا است و اینکه هر جا توبه به خدا نسبت داده شود معنایش ‍ برگشت خدا به رحمت خود به سوى بنده است نه اینکه منظور از توبه خدا هم توبه بنده باشد گو اینکه لازمه توبه خدا، توبه بنده نیز هست ، چون وقتى شرایط توبه خداى سبحان تمام باشد، لازمه لاینفک آن این است که شرایط توبه عبد نیز تمام شود، و این معنا(یعنى ، اینکه آیه شریفه در مقام بیان توبه خداى سبحان است) نیازى به توضیح بیشتر ندارد.

و ثانیا برمى آید که آیه شریفه در مقام بیان توبه بطور عموم است ، چه اینکه بنده خدا با ایمان آوردنش از کفر و شرک توبه کند و چه بعد از ایمان آوردنش به وسیله اطاعت از معصیت توبه کند چون قرآن کریم هر دو قسم برگشتن را توبه خوانده در برگشتن به معناى اول مى فرماید:(الّذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربّهم و یومنون به و یستغفرون للّذین آمنوا ربّنا وسعت کلّ شى ء رحمة و علما فاغفر للّذین تابوا و اتبعوا سبیلک) و در مورد برگشتن خداى به معناى دوم مى فرماید:(ثمّ تاب علیهم) و این آیه شریفه درباره آن سه نفر مسلمان نازل شد که از شرکت در امر جهاد تخلف کرده بودند.

دلیل دیگر بر اینکه مراد از توبه در قرآن کریم توبه به معناى اعم است اعم از اینکه برگشت از شرک و کفر باشد، یا برگشت از معصیت تعمیمى است که در آیه بعدى به چشم مى خورد چون در آن آیه که مى فرماید:(و لیست التوبه ...) هم متعرض حال کفار شده و هم حال مؤ منین و بنابراین مراد از جمله :(یعملون السّوء بجهالة) معنائى است عمومى و شامل حال کافر و مؤ من پس کافر هم در کفر ناشى از جهلش مانند مؤ من فاسق مصداق کسى است که به جهالتش عمل سوء میکند، یا از این بابت که منظور از عمل اعم از عمل قلب و عمل بدنى است و کفر هم عمل قلب است و یا از این بابت که کفر باعث اعمال سوء بدنى مى شود پس مراد از جمله(للّذین یعملون السوء) هم کافر است و هم فاسق ، البته در صورتى که کفر و فسقشان از جهالت باشد نه از عناد و طغیان .

معصیت جهالت است

و اما کلمه(بجهالة)، منظور از این جهل همان معناى لغوى کلمه است و جهل در لغت مقابل علم است ، چیزى که هست از آنجائى که مردم احساس مى کنند که هر عملى که از آنان صادر مى شود از روى علم و اراده شان صادر مى شود و چون اراده همواره ناشى از نوعى حب و شوق است چه اینکه فعل بحسب نظر عقلا فعلى باشد که باید در مجتمع صادر شود و یا فعلى باشد که از نظر اجتماع نبایستى صادر شود و آنهائى که در مجتمع عقل ممیز دارند اقدام به عمل زشت نمى کنند و عملى که نزد عقلا سزاوار نیست انجام نمى دهند،

از این رو این درک و اعتقاد برایشان حاصل مى شود که هر کس با انگیزه هواى نفس و دعوت شهوت با غضب مرتکب این گناهان و اعمال زشت بشود، در حقیقت واقعیت و حقیقت امر بر او پوشیده مانده و کوران برخاسته در دلش چشم عقلش را که ممیز بین خوبیها و بدیها است پوشانده و یا به عبارت کوتاهتر بگو دچار جهلش ساخته و به همین جهت مردم در عرف و اصطلاح خود چنین کسى را جاهل مى نامند، هر چند که با نظر دقیق و علمى خود این درک نوعى علم است لیکن از آنجائى که علم گنه کار به زشتى گناه و علت زشتى و مذموم بودن گناه ، خاصیت و اثر علم را ندارد، چون او را از وقوع در قبح و شناعت باز نداشت ، لذا بودن این علم را با نبودش یکسان شمرده اند. پس گنه کار در عرف و اصطلاح مردم جاهل است آرى مردم حتى یک انسان جوان و کم تجربه را _ هر قدر هم باسواد باشد - به خاطر غلبه هوى و هوس جوانى در او و ظهور عواطف و احساسات دور و درازش ‍ جاهل مى خوانند باز به همین جهت است که مردم را مى بینى که مرتکب کارهاى زشت را اگر از عمل خود شرمسار و از پیروى هوا و هوس و عواطف نابجاى خود خجل نباشد جاهل نمى نامند بلکه او را معاند و مرتکب عمدى نامیده و یا عنوانى نظیر اینها به او مى دهند.

پس با این بیان روشن شد که جهالت در اعمال زشت تنها در صورتى است که مرتکب آن دستخوش کوران هوا و شهوت و غضب شده باشد و اما در صورتى که به انگیزه عناد با حق مرتکب شده باشد، او را جاهل نمى دانند.

از نشانیهاى این جهل این است که وقتى کورانهاى نامبرده در دل صاحبش فروکش کند و آتش شهوت یا غضب که او را وادار به ارتکاب گناه کرده بود خاموش گردد و یا مانعى پیدا شود و نگذارد آن عمل زشت را انجام دهد و یا در اثر فاصله زمانى زیاد از ارتکاب آن سرد شود و یا گذشت دوران جوانى و ضعیف شدن قواى بدنى و مزاجش او را متوجه اعمال زشتى که قبلا کرده بسازد، جهالتش ‍ زائل گشته عالم مى شود و نتیجه عالم شدنش این است که ، از آنچه کرده و یا مى خواسته بکند پشیمان مى شود.

بخلاف فعلى که از روى عناد و عمد و امثال آن صادر شود، که چون علت صادر شدنش طغیان هیچیک از قوا و عواطف و میلهاى نفسانى نیست ، بلکه امرى است که مردم آن را در عرف و اصطلاح خود ناشى از بدذاتى و خبث طینت و پستى فطرت مى دانند که معلوم است که از بین رفتن طغیان قوا و هوا و هوسها از بین نمى رود، نه سریع و نه کند، بلکه مادام که صاحبش زنده است این حالت زشت نیز زنده است و هیچگاه صاحبش دستخوش ندامت فورى نمى شود، مگر آنکه خدا بخواهد او را هدایت کند.

بله گاهى مى شود که معاند و لجوج دست از لجاجت و عناد و غلبه خواهى بر حق برداشته در برابر حق خاضع مى گردد و به ذلت عبودیت تن در مى دهد در این هنگام که مردم کشف مى کنند که عناد او ناشى از جهالت بوده نه پستى فطرت و خبث ذات و در حقیقت هر معصیتى که از آدم سر بزند جهالتى است از انسان و بنابراین دیگر براى عنوان کلى معاند مصداقى باقى نمى ماند مگر یکى ، آن هم کسى است که تا آخر عمر با داشتن سلامتى و عافیت از عمل زشت خود دست بر ندارد.

مبادرت و شتاب به توبه ، شرط پذیرش آن است

و از اینجا روشن مى شود که چرا در آیه مورد بحث نزدیک بودن توبه را قید کرد و فرمود:(ثمّ یتوبون من قریب) و معلوم مى شود که این قید به ما مى فهماند عامل ارتکاب عمل زشت اگر جهالت باشد تا آخر زندگى انسان دوام نمى یابد و صاحبش را از این که روزى به تقوا و عمل صالح بگراید نومید نمى سازد و چون معاند و لجوج بر عمل زشت خود ادامه نمى دهد، بلکه به زودى از آن عمل منصرف مى شود پس مراد از کلمه(قریب) عهد قریب و یا ساده تر بگویم فاصله نزدیک است و منظور این است که گنه کار قبل از پیدا شدن علامتهاى آخرت و فرا رسیدن مرگ توبه کند.

و گرنه صرف توبه فائده اى ندارد هر معاند لجوج هر قدر هم عناد و لجاجت داشته باشد.

وقتى - به مرگ خود نزدیک مى شود - در اثر دیدن وزر و وبال اعمال ننگینش از کرده خود پشیمان مى شود و از آنچه کرده بیزارى مى جوید، اما این ندامت به حسب حقیقت ندامت نیست او از طبیعت و هدایت فطرتش نادم نشده ، بلکه حیله اى است که نفس شریر و حیله گرش براى نجاتش از وبال اعمالش اندیشیده ، به دلیل اینکه اگر فرضا از آن وبال مخصوص نجات یابد و مثلا مرگش فرا نرسد و بیماریش بهبودى یافته از لبه پرتگاه مرگ برگشته ، زندگى سالم خود را بازیابد، دوباره به همان لجاج و عنادش و به همان اعمال زشتش برمى گردد، همچنان که قرآن در این باره فرموده :(و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون).

دلیل بر اینکه مراد از کلمه(قریب) قبل از پیدا شدن علامتهاى مرگ است ، آیه بعدى است که مى فرماید:(و لیست التوبه _ قال انّى تبت الان).

و بنابراین جمله :(ثم یتوبون من قریب)

کنایه است از اینکه وقتى گناهى از آنان سر مى زند در توبه کردن امروز و فردا و سهل انگارى نمى کنند و فرصت را از دست نمى دهند. از آنچه گفتیم روشن شد که هر دو قید یعنى قید(بجهاله) و قید(ثم یتوبون من قریب) احترازى است ، نه توضیحى(نمى خواهد بفرماید گناه همواره از روى جهالت است و همه گنه کاران بدون درنگ توبه مى کنند، بلکه مى خواهد بفرماید: گناهکارى دو جور است ، یکى از روى جهالت و دیگرى از روى عناد و توبه هم دو جور است ، یکى بدون درنگ و یکى پس از دیدن نشانه هاى مرگ و آن توبه اى قبول است که بدون درنگ باشد و آن گناهى توبه مى پذیرد که ناشى از جهل باشد) چون توبه عبارت است از برگشتن بنده به سوى خداى سبحان و برگشتن به عبودیت او، که در این صورت توبه خداوند به عبد نیز عبارت مى شود، از اینکه خدا توبه بنده را بپذیرد و عبودیت جز در زندگى دنیا که ظرف اختیار و موطن اطاعت و معصیت است ، تحقق نمى یابد و با ظهور نشانه هاى مرگ ، دیگر اختیارى براى بنده نمى ماند و دو راهى اطاعت و معصیت ندارد تا راه اطاعت را انتخاب کند همچنان که خداى تعالى درباره این موقعیت انسان فرموده :(یوم یاءتى بعض آیات ربژک لاینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فى ایمانها خیرا).

و نیز فرموده :(فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنّت اللّه الّتى قد خلت فى عباده و خسر هنالک الکافرون) و آیاتى دیگر از این قبیل هست .

و سخن کوتاه اینکه برگشت معناى آیه به این است که خداى سبحان تنها وقتى توبه گنه کار را مى پذیرد که گنه کاریش ناشى از استکبار بر خدا و باعث دروغین شدن توبه و فقدان تذلل عبودى نبوده باشد و در امر توبه آنقدر امروز و فردا نکند که فرصت از دست برود و نیز ممکن است قید(بجهاله) قید توضیحى باشد و معناى آن این باشد توبه و رجوع خدا به بنده اش خاص گناه کاران است ، که البته هیچ گناهى جز از جهل ناشى نمى شود چون گناه خود را به خطر انداختن و با عذابى الیم بازى کردن است که جز از جاهل سر نمى زند و یا معنایش این باشد که گناه جز از جهل ناشى نمى شود جهل به کنه و حقیقت معصیت و جهل به کنه آثارى که بر آن مترتب مى شود و لازمه توضیحى بودن این قید آن است که جمله :(ثم یتوبون من قریب) اشاره باشد به ما قبل مرگ ، نه کنایه از سهل انگارى در امر توبه ،

چون کسى که از در استکبار گناه مى کند و در برابر سلطان پروردگارش خاضع نمى شود، با جمله :(ثم یتوبون من قریب) استثنا مى شود نه با کلمه(بجهاله) و بنابراین نمى توان جمله :(ثم یتوبون ...) را کنایه گرفت از سهل انگارى در امر توبه(دقت بفرمائید)، و لیکن بعید نیست وجه اول یعنى احترازى بودن قید نامبرده با ظاهر آیه سازگارتر باشد و بنابر آن توبه همه توبه کاران قبول است مگر دو نفر: یکى توبه گنه کارى که در توبه کردن امروز و فردا مى کند، تا لحظه مرگش فرا رسد و دوم توبه کافر بعد از مردنش و لیکن بعضى از مفسرین گفته اند: منظور از جمله(ثم یتوبون من قریب) این است که توبه بلافاصله بعد از گناه و یا با فاصله اندکى که باز به نظر عرف متصل شمرده شود واقع گردد.

لیکن این نظریه معناى آیه بعدى را فاسد مى سازد، براى اینکه آیه مورد بحث و آیه بعدیش در مقام اینند که ضابطه اى کلى در مساءله توبه خدا، یعنى قبول توبه عبد بیان کنند و اینکه گفتیم ضابطه اى کلى دلیلش ، انحصارى است که از کلمه(انّما) استفاده مى شود و آیه بعدیش مواردى را بیان مى کند که توبه در آن پذیرفته نیست و بیش از آن دو موردى که گفتیم استثنا نشده و بنا به گفته مفسر نامبرده توبه غیر مقبول مصادیق دیگر خواهد داشت .

فاولئک یتوب اللّه علیهم و کان اللّه علیما حکیما

در این جمله با کلمه(اولئک) که مخصوص اشاره به دور است به توبه کاران اشاره و این خالى از اشعار به بلندى قدر و منزلت و احترام ایشان نیست همچنان که جمله :(یعملون السوء بجهاله) بر سهل انگارى خداى تعالى در شمردن گناهانشان دلالت دارد به خلاف آیه دوم که کلمه(اولئک) در آن اشاره دارد به دورى توبه کاران در حین مرگ و بعد از مرگ و آن اشاره دلالت دارد بر دورى آنان از رحمت خدا و آوردن جمع سوء(سیئات) دلالت دارد بر اینکه در مقام شمردن گناهان ایشان است .

در این آیه براى ختم شدن آن ، دو نام علیم و حکیم آمده ، با اینکه به ذهن مى رسد خوب بود غفور و رحیم بیاید، چون در آیه سخن از گناه و توبه و آمرزش رفته است ، لیکن علیم و حکیم آورد تا بفهماند اگر خداى تعالى باب توبه را فتح کرد براى این بود که او به حال بندگانش ، عالم است مى داند چقدر ضعیف و نادانند و حکمتش هم این را اقتضا مى کرد، چون متقن بودن نظام و اصلاح امور بشر احتیاج به فتح باب توبه دارد و نیز از آنجائى که حکیم است فریب توبه هاى قلابى را نمى خورد و ظواهر احوال بندگان را معیار قرار نمى دهد، بلکه دلهاى آنان را مى آزماید، پس بر بندگان او لازم است ، از علم و حکمت او غافل نمانند و اگر توبه مى کنند توبه حقیقى کنند، تا خدا هم حقیقتا جوابشان را بدهد و دعایشان را مستجاب کند.

توبه این دسته پذیرفته نمى شود

و لیست التوبه للّذین یعملون السیئات ...

در این آیه شریفه تعبیر آیه قبلى را که مى فرمود:(بر خدا و به نفع گنه کاران است که توبه آنان را بپذیرد) نیاورد، با این که مى دانیم در این آیه نیز همان معنا منظور است و مى خواهد بفرماید:(بر خدا و به نفع اینگونه توبه کاران نیست که توبه شان را بپذیرد و نمى پذیرد) و لیکن خواست به این وسیله اشاره کند به اینکه رحمت خاصه الهى و عنایتش از این دو طایفه منقطع است همچنان که گفتیم در آیه قبلى از گناه تعبیر به مفرد(سوء) کرد و در این آیه به جمع(سیئات) تعبیر آورد، معلوم مى شود درباره این دو طایفه عنایت دارد گناهانشان را بشمارد و علیه آنان ضبط کند.

از اینکه جمله :(یعملون السیئات) را مقید کرد به جمله :(تا وقتى که مرگشان فرا رسد) استمرار گناه فهمیده مى شود، حال یا به خاطر اینکه سهل انگارى در شناختن به سوى توبه و امروز و فردا کردن در آن ، خودش معصیتى است مستمر، که هر لحظه تکرار مى شود و یا به خاطر اینکه این سهل انگارى به منزله مداومت بر گناه است و یا به خاطر اینکه غالبا خالى از تکرار معصیت نیست ، یا تکرار همان معصیت اول یا گناهانى دیگر شبیه به آن .

و اینکه فرمود:(حتى اذا حضر احدهم الموت ...)

و نفرمود:(حتى اذا جاءهم الموت) یعنى فرمود:(وقتى مرگ یکى از شما برسد و نفرمود:(وقتى مرگ شما برسد) براى این بود که دلالت کند بر اینکه افراد مورد نظر توبه را امرى حقیر و بى اهمیت نشمارند، با اینکه مساءله توبه اینقدر بى اهمیت نیست که مردم در طول زندگى خود هر کارى خواستند بکنند و هیچ باکى نداشته باشند همین که مرگ یکى از آنان رسید تنها خود او براى اینکه از خطرها و مهلکه هائى که با مخالفت امر الهى براى خود آماده کرده نجات یابد بگوید: حالا دیگر توبه کردم .

پس امر توبه به این آسانى نیست ، که گنه کار با صرف گفتن چند لفظ و یا صرف نیت توبه از همه مخاطر رهائى یابد.

از اینجا روشن مى شود که مقید کردن جمله(تبت) بقید(الان) چه معنا مى دهد، چون این قید به ما مى فهماند که حضور مرگ و مشاهده کردن صاحب این سخن عظمت و سلطنت آخرت را باعث شده است که او بگوید:(انى تبت)(من اکنون توبه مى کنم) پس چنین کسى منطقى خواهد داشت حال اگر به زبان نگوید به دل مى گوید.

پس معناى جمله چنین مى شود که من در این حال که مرگ را حق دیدم و جزاى حق را مشاهده کردم ، اینک تائب هستم .

و خداى تعالى نظیر این بیان را از مجرمین حکایت کرده که روز قیامت چه مى گویند آنجا که مى فرماید:(و لو ترى اذ المجرمون ناکسوا روسهم عند ربهم ربّنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون)(و چه خوب بود تو و هر بیننده دیگر این حالت مجرمین را مى دیدید که نزد پروردگارشان سرها به زیر افکنده مى گویند: پروردگارا دیدیم و شنیدیم ، اینک ما را به دنیا برگردان تا عمل صالح کنیم که دیگر یقین بر ایمان حاصل گشت).

این توبه از صاحبش قبول نمى شود، براى اینکه در حالى صورت مى گیرد که از زندگى دنیا ماءیوس شده و از هول و وحشت انتقال به دیگر سراى مطلع گشته آن یاس و این هول او را مجبور کرده به اینکه از اعمال چندین ساله خود توبه کند و تصمیم بگیرد که به سوى پروردگارش برگردد، اما _ ولات حسین مناص _ دیگر گذشته ، چون زندگى دنیائى در بین نیست اختیار عملى هم از دست رفته است .

و لا الذین یموتون و هم کفار

این جمله معرف مصداق دوم است ، از کسانى که توبه شان پذیرفته نیست و او کسى است که عمرى به کفر خود ادامه داده و در حال کفر مرده و بعد از مشاهده آخرت اظهار ایمان مى کند خداى تعالى توبه او را نمى پذیرد براى اینکه ایمان آوردنش که همان توبه او است در آن روز، سودى به حالش ندارد و این معنا در قرآن کریم مکررا آمده که پس از مردن با وجود کفر هیچ راه نجاتى وجود ندارد و اگر درخواستى بکنند اجابت نمى شود از آن جمله فرموده :(الا الّذین تابوا و اصلحوا و بینوا فاولئک اتوب علیهم و انا التواب الرحیم ان الّذین کفروا و ماتوا و هم کفّار اولئک علیهم لعنة اللّه و الملائکه و النّاساجمعین ، خالدین فیها لایخفّف عنهم العذاب و لا هم ینظرون) و نیز فرموده :(ان الّذین کفروا و ماتوا و هم کفار فلن یقبل من احد هم مل ء الارض ذهبا و لو افتدى به اولئک لهم عذاب الیم و ما لهم من ناصرین)، نداشتن یاور نداشتن شفیع نیز هست ، همچنانکه در تفسیر این آیه در جلد دوم عربى این کتاب بیانش گذشت .

اگر جمله :(و لا الّذین یموتون) را مقید کرد بقید(و هم کفار) براى این بود که بفهماند غیر کفار یعنى مؤ منین که در حال گنهکارى از دنیا مى روند و استکبارى نسبت به خداى تعالى ندارند و در توبه کردن مسامحه نورزیدند _ چون در سابق گفتیم مسامحه در توبه توهین به مقام پروردگار و استکبار بر او است _ که توبه چنین بنده اى هر چند با مردنش از دست رفته ولى توبه خدا و برگشت او به سوى مغفرت و رحمتش امکان دارد، چون ممکن است بعد از مردن به وسیله شفاعت شافعان مشمول رحمت خداى تعالى قرار گیرد و همین خود از جمله شواهدى است بر اینکه مراد از این دو آیه بیان توبه و بازگشت خدا به بندگانش است نه بیان حال توبه بنده و برگشتش به سوى خدا و اگر آن را هم آورده به طفیل آن دیگرى ذکر کرده است .

اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما

اسم اشاره(اولئک) همانطور که اشاره کردیم دلالت مى کند بر دورى این دو طایفه از ساحت قرب ، و تشریف ، و کلمه(اعتدنا) از مصدر اعتاد و به معناى اعداد و یا وعده است .

گفتارى پیرامون توبه

عنوان توبه با همه معانیش که در قرآن کریم آمده از تعالیم حقیقى است که مختص به این کتاب آسمانى است ، چون توبه به معناى ایمان آوردن از کفر و شرک هر چند در سایر ادیان آسمانى مانند دین موسى و عیسى(علیهما السلام) نیز دایر است ، اما نه از جهت تحلیل حقیقت توبه و سرایت دادن آن به ایمان بلکه به اسم اینکه خود توبه ایمان است .

حتى از اصول مستقله اى که ، آئین مسیحیت را بر آن اصول پى نهاده اند برمى آید که اصلا توبه فائده اى ندارد بلکه ناممکن است که انسان از توبه اش بهره مند شود، مخصوصا این معنا از مطالبى که در توجیه به دار آویخته شدن مسیح و جان خود را فداى بشر کردن آورده اند به خوبى مشاهده مى شود و ما در سابق یعنى در جلد سوم عربى این کتاب آنجا که درباره خلقت عیسى(علیه السلام) بحث مى کردیم نقل نمودیم .

این را داشته باش و آنگاه بدانکه ارباب کلیسا بعد از افراط در مساءله توبه آنقدر در این مساءله که آنرا محال مى دانستند بى حد و مرز شدند، که به مردم گنهکار اوراق مغفرت مى فروختند و از این راه تجارت مى کردند، کلیساچیان که اولیاى دین مسیحیت بودند گناهان گنهکارانى را که نزدشان مى آمدند و به گناه خود اعتراف مى کردند مى آمرزیدند.

ولى قرآن کریم - نه آن راه تفریط را رفته و نه این راه افراط را بلکه حال انسان را از نظر دعوت شدن و هدایت پذیرفتنش ‍ تحلیل کرده و دیده که انسان از نظر پذیرفتن هدایت او و رسیدنش به کمال و کرامت و سعادتى که باید در زندگى آخرتیش نزد خداى سبحان داشته باشد سعادتى که برایش حیاتى و واجب بوده و در سیر اختیارى به سوى پروردگارش بى نیاز از آن نیست ، به تمام معنا فقیر است یعنى فقر و تهیدستى در حاق ذات او است ، همچنان که خود در کلام مجیدش فرمود:(یا ایها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحمید).

و نیز فرموده(و لا یملکون لانفسهم ضرّا و لانفعا و لایملکون موتا و لاحیوة و لانشورا).

خداى تعالى مى دانست که بشر اگر به حال خود واگذار گشته ، دستگیرى نشود، در پرتگاه شقاوت و خطر سقوط دورى از خدا و در کنج مسکنت قرار مى گیرد، همچنان که در آیه زیر به آن اشاره نموده مى فرماید:(لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم ، ثم رددناه اسفل سافلین) ما انسان را در بهترین وجه متصور بیافریدیم و سپس همو را به پست ترین مراحل پستى برگرداندیم)، و نیز مى فرماید:(و ان منکم الّا واردها کان على ربک حتما مقضیّا ثم ننجّى الّذین اتّقوا و نذر الظالمین فیها جثیا) و نیز در آغاز خلقت به آدم(ابوالبشر) و همسرش زنهار داده بود که :(فلا یخرجنّکما من الجنّة فتشقى).

خداى تعالى چون بر این علم داشت و مى دانست که نزدیک شدن بشر به منزلگاه کرامت و استقرارش در مستقر سعادت موقوف بر این است که از آنچه او را به خطرهاى نامبرده مى افکند منصرف شود و اگر هم مبتلا بدان شده ، از آن دل بر کند، و بسوى پروردگارش رجوع کند، به همین جهت خداى سبحان باب توبه را فتح نمود، توبه از کفر و شرک و توبه از فروعات آن ، که همان گناهان باشد.

پس توبه به معناى رجوع به خداى سبحان و دلزده شدن از لوث گناه و تاریکى و دورى از خدا و شقاوت ، مشروط بر این است که قبلا انسان به وسیله ایمان آوردن به خدا و روز جزا خود را در مستقر دار کرامت و در مسیر تنعم به اقسام نعمت اطاعتها و قربتها قرار داده باشد و به عبارتى دیگر موقوف بر این است که قبلا از شرک و از هر گناهى توبه کرده باشد، همچنانکه فرمود:(و توبوا الى اللّه جمیعا ایها المؤ منون لعلکم تفلحون)(هان ! اى مؤ منین همگى به سوى خدا توبه برید تا شاید رستگار گردید).

پس توبه به معناى برگشتن به سوى خدا هم توبه از شرک را شامل مى شود و هم توبه از گناه را، بلکه شامل غیر این دو نیز به بیانى که انشاءاللّه مى آید مى شود.

توبه نیازمند عنایت و توفیق الهى است

مطلب دیگر اینکه انسان از آنجائى که گفتیم فى نفسه سراپا فقر است و به هیچ وجه مالک خیر و سعادت خود نیست ، مگر به وسیله پروردگار خود، بناچار در این رجوعش به سوى پروردگار نیز محتاج است به عنایتى از پروردگارش و اعانتى از او چون _ در سابق هم گفتیم رجوع به خداى تعالى احتیاج به عبودیت و مسکنت به درگاه خدا، دارد که این محقق نمى شود مگر به توفیق و اعانت او که همین توفیق توبه او و برگشتش به سوى بنده گنهکارش است که قبل از توبه عبد شامل حال عبد مى شود و سپس توبه عبد محقق مى گردد همچنانکه در قرآن کریمش فرمود:(ثم تاب علیهم لیتوبوا)،(سپس به سوى آنان برگشت تا ایشان نیز به سویش برگردند) و همچنین برگشتن بنده به سوى خدا وقتى سودمند است که خداى تعالى این توبه و برگشت را قبول کند که این خود توبه دوم خداى تعالى است ، که بعد از توبه عبد صورت مى گیرد هم چنانکه فرمود:(فاولئک یتوب اللّه علیهم ...) اینانند که خداى تعالى به سویشان برمى گردد).

و اگر خواننده محترم(که خدایش توفیق دهد) آن طورى که باید مساءله را مورد دقت قرار دهد خواهد دید که تعدد توبه خداى تعالى با قیاس به توبه عبد است ، و گرنه توبه او یکى است و آن عبارت است از رجوع خداى تعالى به رحمتش به سوى بنده که هم قبل از توبه عبد را شامل مى شود و هم بعد از آن را، و گاه هم مى شود که بدون توبه عبد شامل حال او مى شود که در سابق در ذیل آیه :( و لا الّذین یموتون) و هم کفار از آن استفاده کردیم و گفتیم قبول شفاعت شفیع در حق بنده گنهکار در روز قیامت یکى از مصادیق توبه خداى تعالى است و آیه شریفه :(و اللّه یرید ان یتوب علیکم و یرید الّذین یتبعون الشهوات ان تمیلوا میلا عظیما)،(خدا مى خواهد بر شما توبه برد و کسانى که شهوات را پیروى مى کنند مى خواهند شما به انحرافى بزرگ منحرف شوید).

توبه درباره بعضى از بندگان مقرب خدا نیز مصداق مى یابد(توبه عمومى خداىسبحان)

مطلبى دیگر که تذکرش لازم است این که مساءله قرب و بعد نزدیکى به خدا و دورى از او دو امر نسبى هستند، ممکن است بعد، در مقام قرب هم تحقق یابد، بعد از یک مرحله و قرب به مرحله اى دیگر و بنابراین معناى توبه درباره رجوع بعضى از بندگان مقرب خدا نیز مصداق مى یابد، چون موقف او را اگر مقایسه کنیم با موضع کسى که از او مقرب تر و به خداى تعالى نزدیکتر است ، رجوع او به خدا، توبه مى شود.

شاهد این گفتار ما توبه هایى است که خداى تعالى در کلام مجیدش از انبیاى معصوم و بى گناه(علیهم السلام) حکایت فرموده از آن جمله درباره آدم(علیه السلام) چنین مى فرماید:(فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه)،(پس آدم کلماتى را از پروردگارش دریافت نمود، و در نتیجه خداى تعالى توبه اش بپذیرفت). و نیز در حکایت دعاى ابراهیم و اسماعیل(علیهماالسلام) بعد از بناى کعبه مى فرماید:(و تب علینا انّک انت التواب الرحیم) و از موسى(علیه السلام) حکایت مى کند که گفت :(سبحانک تبت الیک و انا اول المؤ منین)، و در خطاب به پیامبر اسلام مى فرماید:(فاصبر انّ وعداللّه حق واستغفر لذنبک و سبّح بحمد ربّک بالعشىّ و الابکار).

و نیز درباره همان جناب مى فرماید:(لقد تاب اللّه على النبى و المهاجرین و الانصار الّذین اتّبعوه فى ساعة العسرة).
و این توبه ، توبه عمومى خداى سبحان است ، که اطلاق آیات بسیارى از کلام مجیدش بر آن دلالت دارد، از قبیل آیه :(غافر الذّنب و قابل التّوب)(خدائى که آمرزگار گناه و پذیراى توبه است) و آیه :(و هو الّذى یقبل التوبه عن عباده)(توبه را از بندگانش مى پذیرد) و آیاتى دیگر از این قبیل .

خلاصه آنچه تاکنون درباره توبه گفته شد

پس خلاصه آنچه تاکنون گفتیم این شد که اولا گسترش رحمت از ناحیه خداى تعالى بر بندگانش و در نتیجه آمرزش گناهان ایشان و برطرف ساختن پرده ظلمتى که از ناحیه معاصى بر دلهایشان افتاده _ حال چه اینکه معصیت شرک باشد و چه پائین تر از آن - خود توبه خدا بر بندگان است و برگشت بنده به سوى خدا و درخواست آمرزش گناهان و ازاله آثار سوء نافرمانیها از قلبش ‍ _ چه اینکه شرک باشد و چه پائین تر از آن _ خود توبه و رجوع بنده است به پروردگار خودش .

و ثانیا معلوم شد که توبه خداى تعالى بر بنده اش اعم است از توبه ابتدائى و توبه بعد از توبه بنده و این توبه فضلى است از ناحیه خداى تعالى مثل سایر نعمت هائى که مخلوق خود را با آن متنعم مى سازد، همانطور که هیچ بنده اى در آن نعمتها طلبکار خداى تعالى نیست ، هم چنین کسى توبه را بر خدا واجب و الزامى نکرده و اینکه مى گوییم عقلا بر خدا واجب است که توبه بنده اش را قبول کند، منظور ما از این وجوب چیزى جز آنچه از امثال آیات زیر استفاده مى شود نمى باشد.

(و قابل التوب) و(و توبوا الى اللّه جمیعا ایها المؤ منون) و(ان اللّه یحب التوابین)

(خداى تعالى توبه کاران را بسیار دوست مى دارد)، و(فاولئک یتوب اللّه علیهم) اینان همانهایند که خدا توبه شان را مى پذیرد) و از این قبیل آیاتى که خدا را به صفت توبه پذیرى توصیف مى کند و بندگانرا به سوى توبه تشویق و به سوى استغفار دعوت مى کند و همچنین آیات دیگرى که وعده قبول توبه مى دهد، حال یا در صریح کلام و یا در لوازم آن و خداى تعالى به فرموده خودش و به دلیل عقل خلف وعده نمى کند.

از اینجا روشن مى شود که خداى سبحان در قبول توبه بنده مجبور نیست ، بلکه او بدون استثنا هیچ چیز و هیچ حالت در همه احوال مالک مطلق همه چیز است ، پس او مى تواند توبه را قبول کند همچنانکه وعده اش را داده و مى تواند نکند، همچنانکه باز خودش ‍ فرموده :(ان الّذین کفروا بعد ایمانهم ثم ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم).(محققا کسانى که بعد از ایمان آوردنشان کفر ورزیدند و سپس کفر خود را از کفر نخستین خود شدیدتر کردند هرگز توبه شان پذیرفته نمى شود).

ممکن است آیه زیر را نیز از این باب گرفت که مى فرماید:(ان الّذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن اللّه لیغفر لهم و لا لیهدیهم سبیلا)

سخن عجیبى که درباره توبه فرعون گفته شده است

این بود خلاصه مطالب ما درباره توبه ، ولى بعضى از علما سخنانى عجیب گفته اند، از آن جمله در معناى آیه زیر که مربوط به داستان غرق شدن فرعون و توبه کردن او در نفس آخر است ، یعنى آیه شریفه :(حتى اذا ادرکة الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائیل و انا من المسلمین ، الان و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین) بیانى آورده که خلاصه اش این است که این آیه هیچ دلالتى بر رد توبه فرعون ندارد و در قرآن کریم هیچ آیه دیگرى هم وجود ندارد که بر هلاک ابدى او دلالت کند از نظر اعتبار هم _ البته براى کسى که در سعه رحمت خدا و سبقت رحمتش بر غضبش خوب بیندیشد _ بسیار بعید به نظر مى رسد که پناهنده به درگاه خود و به در خانه رحمت و کرامت را که با حال تذلل و استکانت پناهنده او شده از رحمت خود نومید سازد،

این کار از یک انسان _ البته انسانى که خویهاى فطرى خود یعنى کرامت وجود رحمت را از دست نداده باشد _ زیبنده نیست که وقتى انسانى نادم که به راستى از کارهاى ناپسند گذشته خود پشیمان شده و به او پناهنده گشته ناامید سازد و از جرم او نگذرد تا چه رسد به خدائى که ارحم الراحمین و اکرم الاکرمین و غیاث المستغیثین است ، _ چون هر انسان داراى رحمت و کرامت رحمت و کرامتش از او است _ .

لیکن این سخن مردود است به دو دلیل ، یکى قرآنى که مى فرماید:(و لیست التوبه للّذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان ...) و دیگرى دلیل عقلى و اعتبارى که در چند سطر قبل گذشت و آن این بود که گفتیم پشیمانى در حال مرگ پشیمانى کاذب است و این مشاهده آثار و عذاب گناه و نزول بلا است ، که آدمى را در دم مرگ وادار مى کند به اینکه اظهار ندامت کند.

و بر فرضى هم که هر ندامتى توبه باشد و هر توبه اى مقبول درگاه حق واقع گردد، لیکن آیه شریفه زیر که حکایت حال مجرمین در روز قیامت است و مى فرماید:(و اسروا الندامة لمّا راوا العذاب)

و آیات بسیارى دیگر آن را رد نموده مى فرماید: بعد از دیدن عذاب اظهار ندامت نموده ، درخواست مى کنند خدایا ما را به دنیا برگردان تا عمل صالح کنیم ، آنگاه سخنشان را رد نموده مى فرماید به فرض هم که برگردند دوباره همان اعمالى که از آن نهى شده اند از سر مى گیرند و در اظهار ندامتشان دروغگویند.

بیان یک توهم و رد آن

ممکن است در اینجا توهم کنى که این تحلیل که گفتید قرآن کریم از امر توبه نموده و این راهى که گفتید در این تحلیلش پیش گرفته تحلیلى است ذهنى که در بازار حقایق هیچ ارزشى ندارد و لیکن این توهم را نکن زیرا بحث در باب سعادت و صلاح و شقاوت و طلاح انسان غیر این را نتیجه نمى دهد، خود ما اگر حال یک انسان عادى واقع در مجتمع را در نظر بگیریم که دائما در حال اثرگیرى از تعلیم و تربیت است ، مى بینیم که او اگر در جامعه واقع نشده بود و از خارج چیزى به ذهن او وارد نمى شد، نه خوب و نه بد، ذهن و دل و جان او خالى از هر صلاح و طلاحى بود _ البته صلاح و طلاح اجتماعى _ و نیز ذهنش قابل گرفتن هر دو بود، او وقتى مى خواهد خود را اصلاح کند و جان خود را به زیور صلاح بیاراید و جامه تقواى رحمت خود نومید سازد،

مگر وقتى که اسباب این کار مساعد باشد و عوامل اجازه بیرون شدنش از حال قبلى را به او بدهد. این وضع محاذى همان توبه اول خداى تعالى است(او رحمت خود را شامل حال انسان گنهکار مى کند و در او ایجاد تصمیم مى نماید بر اینکه از کارهاى گذشته اش ‍ دست بردارد) سپس شروع به عملى کردن تصمیمش و اینکه از کارهاى گذشته خود و حالت بدى که داشت دست برداشته ، بارى به هر جهت مسامحه کارى را ترک کند. و این خود توبه اى است به منزله توبه بنده در بحث ما، آنگاه شخص مورد فرض ما به تدریج با انجام رژیم هاى عملى هیاءت فساد و صفت رذیله اى را که بر قلبش مستولى بود زایل مى کند و اندک اندک صفات کمال را و نور صلاح را در قلبش جایگزین مى سازد، چون این مسلم و واضح است که قلب آدمى گنجایش صلاح و طلاح و یا بگو فضیلت و رذیلت هر دو را ندارد _ دیو چو بیرون رود فرشته درآید - و این مستقر گشتن صفات خوب در دل آن شخص که فرض کردیم در برابر قبول توبه در شخص مورد بحث است ، شخص فرضى ، همچنان در مرحله صلاح اجتماعى که مسیر هر انسان فطرى است سیر مى کند، تا همه آن احکام و آثارى را که دین خدا در باب توبه جارى ساخته ، به روشى فطرى که خدا خلق را بر آن فطرت آفریده جارى سازد.

(و ثالثا) بطورى که از همه آیات توبه چه آنها که نقل کردیم و چه آنها که نقل نکردیم استفاده مى شود، توبه حقیقتى است که در نفس ‍ انسانى و قلب آدمى اثر اصلاحى دارد و جان آدمى را آماده صلاح مى سازد، صلاحى که زمینه است براى سعادت دنیا و آخرت او و به عبارت دیگر توبه در آنجائى که نافع هست ، یعنى شرائطش جمع است _ در ازاله سیئات نفسانى اثر دارد، سیئاتى که آدمى را به هر بدبختى در زندگى دنیا و آخرتش مى کشاند و از رسیدنش به سعادت و استقرارش بر اریکه خوشبختى مانع مى شود و اما احکام شرعى و قوانین دینى به حال خود باقى است ، نه با توبه اى از بین مى رود و نه با گناهى .

بله چه بسا که بعضى از احکام به حسب مصالحى که در تشریع آن رعایت شده ارتباطى با توبه پیدا کند و به وسیله توبه برداشته شود، لیکن این غیر آن است که بگوییم خود توبه به تنهائى حکمى از احکام را بردارد در آیه مورد بحث در فصل قبل یعنى آیه(سوره نساء _ 17) توبه باعث آن مى شد که حاکم شرع دست از شکنجه مرد و زن زناکار بردارد، اما نه توبه به تنهائى بلکه بضمیمه اصلاح فرمود:(فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما...)

و همچنین در آیه زیر توبه را در صورتى مؤ ثر مى داند که هنوز مجرم دستگیر نشده و اما اگر دستگیر شد هر چه هم توبه کند حکم خدا بر او جارى مى شود و حکم خدا به وسیله توبه برطرف نمى گردد و آن آیه این است :(انّما جزاؤ الّذین یحاربون اللّه و رسوله و یسعون فى الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزى فى الدّنیا و لهم فى الاخره عذاب عظیم ، الّا الّذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان اللّه غفور رحیم) و از این قبیل آیاتى دیگر.

توبه ، یگانه درمان نومیدى و یاءس است

(رابعا) آن ملاکى که به خاطر آن توبه در اسلام تشریع شد و قبلا بیانش گذشت همانا رهائى از هلاکت ناشى از گناهان و آثار سوء معاصى است ، چون این رهایى وسیله رستگارى و مقدمه رسیدن به سعادت است ، همچنانکه قرآن کریم فرمود:(و توبوا الى اللّه جمیعا ایه المؤ منون لعلکم تفلحون) و یکى از فوائد توبه علاوه براین آن است که مفتوح بودن باب توبه ، روح امید را در دل گنهکاران زنده نگه مى دارد و به هیچ وجه دچار نومیدى و خمودى و رکود نمى گردند، آرى سیر زندگى بشر جز با دو عامل خوف و رجاى متعادل مستقیم نمى شود، باید مقدارى در دلش باشد، تا براى دفع مضرات برخیزد و مقدارى امید باشد تا او را به سوى جلب منافعش به حرکت درآورد، اگر آن خوف و این رجاء هر دو با هم نباشند یا تنها خوف باشد، و یا تنها امید، آدمى هلاک مى گردد همچنان که قرآن کریم از نومیدى زنهار داده مى فرماید:(قل یا عبادى الّذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمه اللّه انّ اللّه یغفر الذّنوب جمیعا انّه هو الغفور الرحیم و انیبوا الى ربّکم).

و تا آنجا که ما از غریزه بشرى اطلاع داریم ، بشر تا زمانى که در بازار زندگى شکست نخورده و تلاشش بى نتیجه نگشته ،

روحش فعال و بانشاط و تصمیم هایش راسخ و محکم و تلاشش خستگى ناپذیر، است اما اگر در زندگى شکست بخورد و اعمال و زحماتش بى نتیجه شود آرزویش به باد برود، آنوقت است که نومیدى بر دلش مستولى گشته و سستى ارکان او را فرا مى گیرد و اى بسا که کارى را که با زحمات زیاد پیش برده در وسط راه رها کند و از راهى که رفته برگردد و براى همیشه از رستگارى و رسیدن به هدف نا امید شود توبه تنها و یگانه دواى این درد است بشر مى تواند با توبه دل خود را همیشه زنده نگه دارد و دل مشرف به هلاکت خود را دوباره از لبه پرتگاه هلاکت کنار بکشد.

از اینجا معلوم مى شود توهمى را که ذیلا نقل مى کنیم تا چه پایه ساقط و بى اعتبار است و آن این است که بعضى گفته اند تشریع توبه و دعوت مردم به سوى آن مردم را به ارتکاب معصیت جرى کردن و بر ترک اطاعت جراءت دادن است ، چون وقتى خاطر انسان جمع شد که خدا توبه اش را مى پذیرد، ولو هر معصیتى که برایش پاى دهد مرتکب شود چنین اعتقادى جز زیادتر شدن جراتش بر حرمات خدا، و فرورفتگیش در لجنزار گناهان چیزى به بار نمى آورد و معتقد بدان ، در هر گناهى را مى کوبد و با خود مى گوید بعدا توبه مى کنم .

توبه حقیقى با جراءت یافتن بر گناه کارى منافات دارد

وجه ساقط بودن این توهم این است که اگر توبه تشریع شده ، براى این منظور که توهم شده نبوده ، بلکه براى این بوده که آراسته شدن به زیور فضائل جز با مغفرت و آمرزش گناهان ممکن نیست و علاوه بر این تشریع شده تا خداى تعالى حالت امید را در دلها حفظ کند و حسن اثر توبه در این باره جاى انکار نیست و این مفسر و یا دانشمند که گفته است توبه مستلزم جرى شدن انسان بر هر معصیتى است ، چون این فکر را ایجاد مى کند که من گناه مى کنم و سپس توبه مى کنم ، این معنا از نظرش دور مانده که توبه اى که او انگشت رویش گذاشته توبه مورد بحث ما نیست ، یعنى توبه حقیقى نیست بحث ما درباره توبه اى است که انسان را از گناه دلزده کند و گناه را از نظر انسان منفور سازد نه این لقلقه زبانى که او رویش انگشت نهاده ، زیرا این چنین توبه را همه دارند هم قبل از گناه دارند و هم در حال گناه و هم بعد از آن ، علاوه بر اینکه در چنین فرضى گنهکار قبل از گناه هم توبه دارد و حال آنکه قبل از صادر شدن گناه ندامت که همان توبه واقعى است تصور ندارد، مگر آنکه مدعى آن خواسته باشد با خداى تعالى و رب العالمین خدعه و نیرنگ بکند، که معلوم است مکر و نیرنگ باز به خودش برمى گردد(و لا یحیق المکر السّیّى ء الا باهله).

و(خامسا) نافرمانى خدا که براى آدمى موقف شرم آورى است آثار سوئى در زندگى او دارد و بشر هرگز از آنها دست برنمى دارد و توبه نمى کند، مگر به علم و یقین به زشتى آنها، که اگر چنین علمى براى انسان حاصل شود، اولا ممکن نیست آدمى از آنچه تاکنون مرتکب شده پشیمان نگردد، و پشیمانى تاءثیر خاص باطنى است ، که از کار زشتى که انجام شده در دل پیدا مى شود، و ثانیا وقتى این حالت در دل پا برجا مى شود، که پاره اى افعال صالح و مخالف آن سیئات انجام دهد، اعمالى که بر رجوع و توبه او دلالت کند.

تمامى ریزه کاریهائى که خداى عزوجل در شریعت اسلام براى توبه مقرر کرده از قبیل ندامت ، و سپس استغفار، و آنگاه مشغول انجام اعمال صالحه شدن ، و در آخر از نافرمانى خدا دل کندن و چیرهائى دیگر از این قبیل ، که در روایات وارد شده و در کتب اخلاق متعرض آن شده اند، همه و همه به این واقعیتهائى که گفتیم برگشت مى کند(و خلاصه آنچه زبان شرع در این باب بیان کرده زبان فطرت و واقعیتهاى خود بشر است).

مواردى که قابل توبه نیستند

(و سادسا) اینکه توبه که عبارت شد از برگشتن اختیارى از گناه به طاعت و عبودیت ، وقتى محقق مى شود که در ظرف اختیار صورت بگیرد، یعنى در عالم دنیا که عرصه اختیار است ، و اما در عالمى دیگر که عبد هیچ اختیارى از خود ندارد و نمى تواند به اختیار خود یکى از دو راه صلاح و طلاح و سعادت و شقاوت را انتخاب کند، توبه در آنجا راه ندارد که توضیح بیشترش در سابق گذشت .

یکى از مواردى که توبه در آنجا صحیح نیست چون هیچ انتخابى در اختیار انسان نیست ، گناهان مربوط به حقوق الناس است ، درباره حق اللّه ، توبه تصور دارد، چون خداى تعالى خودش وعده داده از گناهان گذشته توبه کاران صرفنظر فرماید، ولى مردم چنین وعده اى به ما نداده اند، و من که حق آنان را ضایع کرده ام از بین بردن آثار سوء این ظلم در اختیار من نیست ، هر چه من بگویم توبه کردم ، مادام که صاحب حق از من راضى نشده فائده ندارد، چون خود خداى سبحان هم حقوقى براى مردم جعل کرده و حقوق مردم را محترم شمرده ، و تعدى به یک فرد از بندگانش به اموال و ناموس و آبرو و جانش را ظلم و عدوان خوانده ،

و حاشا بر خداى عزوجل که به کسى اختیار تام دهد، تا بدون هیچ جرمى آن حقوق را از بندگانش سلب کند. و در حقیقت خودش ‍ کارى بکند که بندگانش را از آن نهى کرده و از این را