background
إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۚ وَقَدْ أَنْزَلْنَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ ۚ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ
بى‌گمان، كسانى كه با خدا و فرستاده او مخالفت مى‌كنند ذليل خواهند شد، همان‌گونه كه آنان كه پيش از ايشان بودند ذليل شدند، و به راستى آيات روشن [خود] را فرستاده‌ايم، و كافران را عذابى خفت‌آور خواهد بود.
آیه 5 سوره الْمُجَادَلَة

بیان آیات

ایـن سـوره متعرض مطالب گوناگون از احکام و آداب و صفات است . قسمتى از آن مربوط بـه حکم ظهار است ، قسمتى هم مربوط به نجوى و بیخ گوشى سخن گفتن است . قسمتى هم مربوط به آداب نشستن در مجلس .و قسمتى راجع به اوصاف کسانى است که با خدا و رسـولش مـخـالفـت مـى کـنـنـد، و یا با دشمنان دین دوستى مى ورزند، و کسانى را که از دوسـتـى بـا آنـان احـتـراز مـى کـنـنـد مـعـرفـى نـمـوده ، بـه وعـده اى جمیل در دنیا و آخرت دلخوش مى سازد.

ایـن سـوره بـه شـهـادت سـیـاق آیـاتـش در مـدیـنـه نازل شده .
قـد سـمـع اللّه قـول التـى تـجـادلک فـى زوجـهـا و تـشـتـکـى الى اللّه و اللّه یسمع تحاورکما...
در مـجـمـع البـیـان مـى گـویـد: کـلمـه(اشـتـکـاء) کـه مـصـدر فـعل(تشتکى) است ، به معناى اظهار ناراحتى است ، و فرقش با کلمه شکایت است که شکایت به معناى ناملایماتى است که دیگرى براى آدمى فراهم ساخته ،
و(اشتکاء) اظهار ناراحتى هایى است که خودش پیش آمده . و کلمه(تحاور) به معناى مـراجـعـه بـه یـکـدیـگـر در سخن گفتن است ، که آن را(محاوره) نیز مى گویند. وقتى گفته مى شود(حاوره ، محاوره) معنایش اینکه فلانى با فلان کسى گفتگو کرد.
ســـنـــت جـــاهــلى(ظهار) و الغاء و منکر دروغ اعلام کردن آن در آیه : الذین یظاهرون منکم...)

آیـات چـهـار گـانـه و یـا شـش گـانـه اول سـوره دربـاره ظـهـار نـازل شـده ، کـه در عـرب جاهلیت یکى از اقسام طلاق بوده ، به این صورت که وقتى مى خواسته زنش را بر خود حرام کند مى گفته :(انت منى کظهر امى - تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستى). با گفتن این کلام زنش از او جدا و تا ابد بر او حرام مى شده .بعد از ظـهـور اسـلام یـکـى از مـسلمانان مدینه(انصار)همسر خود را ظهار کرد، و بعدا از کار خود پـشـیـمـان شـد.هـمـسـرش نـزد رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)رفته جریان را عـرضـه داشـت ، و راه چـاره اى خـواسـت تا دوباره شوهرش به او برگردد و با آن جناب مـجـادله مى کرد و به درگاه خدا شکوه مى نمود. در اینجا بود که آیات شریفه مورد بحث نازل گردید.

و مـراد از(سـمـع) در جـمـله(قـد سمع اللّه) استجابت دعا و برآوردن حاجت است . و کنایه آوردن از برآوردن حاجت و استجابت دعا به کلمه(سمع) در گفتگوها شایع است . دلیـل ایـن مـعنا جمله(تجادلک فى زوجها و تشتکى الى اللّه)است که ظهورش در این اسـت کـه زن نـامـبـرده در تـلاش پیدا کردن راهى بوده که از شوهرش جدا نشود، اینها که گـفـتـه شـد راجـع بـه جـمـله(قـد سـمـع اللّه) بـود. اما سمع در جمله(و اللّه یسمع تحاورکما) به همان معناى معروفش(شنیدن) است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : خداى تعالى درخواست آن زن را که با تو در مورد شوهرش مـجـادله مـى کـرد مـسـتـجـاب کـرد، زنـى کـه شوهرش او را ظهار کرده بود، و او از اندوه و بـدبـخـتـى خـود شـکـایت مى کرد و خدا گفتگوى تو را با او و او را با تو شنید، که خدا شنواى صوتها و بیناى دیدنى ها است .

الذین یظاهرون منکم من نسائهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى ولدنهم ...

در ایـن آیـه مـى فـرمـایـد: کـسـانـى هـمـسـران خـود را ظـهـار مـى کـنـنـد، بـا ایـن عمل ، همسرشان مانند مادرشان نمى شود. مادرشان تنها آن کسى است که ایشان را زاییده .
و بـا ایـن بـیـان ، حـکـم ظهار که در جاهلیت بین مردم عرب معروف بود لغو و اثرش را که حرمت ابدى بود نفى نموده ، اثر دیگرش را که مادر شدن همسر براى شوهر باشد انکار مى نماید.
پس معناى جمله(ما هن امهاتهم) این است که : از نظر اعتبار شرع همسران به مادران ملحق نگشته ، و ظهار، آنان را براى ابد حرام نمى سازد. آنگاه براى تاءکید این معنا فرموده :(ان امـهـاتـهـم الا اللائى ولدنـهـم) یـعـنى همسرانشان مادران ایشان نمى شوند، بلکه مادران تنها همان زنانى هستند که ایشان را زاییده اند.

سـپـس بـراى بـار دوم مـطـلب را بـا جـمـله(و انـهـم لیـقـولون مـنـکـرا مـن القـول و زورا)تـاءکـیـد فـرمـوده ، چون سیاق این جمله سیاق تاءکید است ، مى فرماید:ایـنـان کـه زنـان خـود را ظـهـار مـى کـنـنـد بـا گـفـتـار خـود(کـه پـشـت تـو مـثـل پـشت مادرم است) هم سخن ناپسندى مى گویند و هم دروغى آشکار. اما سخنشان ناپسند است ، براى این که شرع(که ملاک هر پسند و ناپسندى است)آن را منکر مى داند، و بدین جـهـت تـشـریـعـش نکرد، و تشریع جاهلانه مردم جاهلیت را صحه نگذاشت. و اما دروغ است ، براى این که با آنچه در خارج و واقع است مخال فت دارد،(زیرا در خارج ، مادر مادر است و هـمـسـر هـمـسـر).پـس آیـه شـریـفـه مـى فـهـمـانـد کـه عـمـل ظـهـار افاده طلاق نمى کند، و با وجوب دادن کفاره منافات ندارد، ز یرا ممکن است چنین زنـى مـانـنـد قـبـل از ظـهـار، زن ظـهـار کـنـنـده و مـحـرم او بـاشـد، ولى نـزدیـکـى بـا وى قبل از دادن کفاره حرام باشد.

جـمـله(و ان اللّه لعـفـو غـفـور) اگـر دلالتـى روشـن بـر گـنـاه بـودن عمل ظهار نداشته باشد، خالى از دلالت هم نیست ، الا این که ذکر کفاره در آیه بعد و سپس آوردن جمله(و تلک حدود اللّه) و جمله(و للکافرین عذاب الیم) بعد از آن چه بسا دلالت کند بر این که آمرزش گناه ظهار مشروط به دادن کفار است .

بیان کفاره ظهار و معناى جمله(ثم یعودون لما قالوا...)

و الذیـن یـظـاهـرون مـن نـسـائهـم ثـم یـعـودون لمـا قـالوا فـتـحـریـر رقـبـه مـن قبل ان یتماسا...

این کلام در معناى شرط است ، و همین جهت حرف(فاء) بر سر جمله خبریه در آمده ، چون در معناى جزاء است . و حاصل آن این است : کسانى که زنان خود را ظهارمى کنند و آنگاه اراده مى کنند به او برگردند، باید یک برده آزاد کنند.

و ایـن کـه فـرمـود:(من قبل ان یتماسا) دلالت دارد بر این حکم در آیه ، مخصوص کسى اسـت کـه ظـهـار کـرده و سـپـس اراده کـرده بـه آن وضـعـى کـه قـبـل از ظـهار با همسرش داشت برگردد، و این خود قرینه است براینکه مراد از برگشتن به آنچه گفته اند، برگشتن به نقض ‍ پیمانى است که با ظهار بسته اند.
و معناى آیه چنین مى شود: کسانى که بعضى از زنان خود را ظهار مى کنند و سپس تصمیم مـى گـیرند بر گردند به آنچه که به زبان آورده اند،(یعنى به کلمه ظهار)، و آن را نـقـض نـمـوده بـا هـمـسـر خـود هـمـخـوابـگـى کـنـنـد، بـایـد قبل از تماس یک برده آزاد کنند.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از برگشتن به آنچه گفته اند ندامت از ظهار است . و این تفسیر درستى نیست ، زیرا ندامت از ظهار لازمه برگشت است ، نه معناى تحت اللفظى بر گشتن بدانچه گفته اند.

بـعـضـى دیـگر گفته اند:مراد از برگشتن بدانچه گفته اند، برگشتن به همان صیغه ظـهـار اسـت کـه بـه زبـان جـارى کـرده اند، و منظور است بخواهند دوباره آن را به زبان بـیـاورنـد.ایـن مـعـنـا هـم درسـت نـیـسـت ، براى این که لازمه اش این است که همیشه کفاره ، مـخـصـوص ظـهـار دوم باشد اما ظهار اول کفاره نداشته باشد، و آیه شریفه چنین چیزى را نمى فهماند، و سنت هم صرف تحقق ظهار را باعث کفاره دانسته ، نه تعدد آن را.

سـپـس ایـن دنـبـاله را بـراى جـمـله مـورد بـحـث آورده کـه(ذلکم توعظون به و اللّه بما تـعـملون خبیر)تا اعلام کرده باشد به این که دستور آزاد کردن برده توصیه اى است از خـداى تـعـالى ، نـاشـى از آگـاهـى او بـه عـمـل شـمـا، چـون خـدا عـالم بـه اعمال انسان ها است . پس کفاره ، این خاصیت را دارد که آثار سوء ظهار را از بین مى برد.

فـمـن لم یـجـد فـصـیـام شـهـریـن مـتـتـابـعـیـن مـن قـبـل ان یتماسا...

ایـن جـمـله بـیـانـگـر خـصـلت دوم از خـصـال سـه گـانـه کـفـاره است که مترتب بر خصلت اول است ، یعنى کسى این وظیفه را دارد که قدرت بر آزاد کردن برده نداشته باشد، چنین کسى است که مى تواند به جاى آن ، دو ماه پى در پى روزه بگیرد که بعد از دو ماه روزه ، جـمـاع بـرایـش حـلال مـى شـود.در ایـن جـمـله هـم بـراى بـار دوم قـیـد(مـن قبل ان یتماسا) را آورده تا کسى خیال نکند این قید مخصوص ‍ خصلت اولى است .

(فـمـن لم یـستطع فاطعام ستین مسکینا) - جمله خصلت سوم را بیان نموده مى فرماید: اگـر ظـهـار کـنـنـده نـتـوانست برده آزاد کند، و در مرحله دوم نتوانست دو ماه روزه بگیرد، در مـرحـله سـوم شـصـت مـسـکـیـن را طـعـام دهـد کـه تـفـصـیـل هـر یـک از ایـن خصال سه گانه در کتب فقه آمده است .

ترجمه المیز ان ج : 19 ص : 315

(ذلک لتومنوا باللّه و رسوله) - یعنى این که چنین حکمى تشریع نموده ، و این که چـنـین کفاره هایى واجب کردیم ، و به این وسیله رابطه همسرى را حفظ نمودیم ، تا هر کس بخواهد بتواند به همسر خود برگردد. و از سوى دیگر این که او را به کفارات جریمه کردیم تا دیگر به سنت هاى دوران جاهلیت برنگردد، همه اینها براى این است که شما به خدا و رسولش ایمان آورده ، رسوم جاهلیت را کنار بگذارید.

(و تلک حدود اللّه و للکافرین عذاب الیم) - کلمه(حد)در هر چیزى به معناى آن نـقـطـه اى اسـت کـه آن چـیـز بـدان مـنـتـهى مى شود.و از آن فراتر نمى رود، این کلمه در اصـل بـه مـعـنـاى مـنـع بـوده.و مـنـظـور از جـمـله مـورد بـحـث ایـن اسـت کـه خصال سه گانه بالا را بدین جهت واجب کردیم ، و یا طور کلى احکامى که در شریعت مقرر نـمـودیـم هـمـه حدود خدایند و با مخالفت خود از آن تعدى نکنید، و کفار که حدود ظهار و یا همه حدود و احکام تشریع شده ما را قبول ندارند عذابى دردناک دارند.

و ظـاهـرا مراد از کفار، همان کسانى هستند که حکم خدا را رد مى کنند و ظهار را به عنوان یک سـنت موثر و مقبول مى پذیرند. مؤ ید این ظهور جمله(ذلک لتومنوا باللّه و رسوله) است که مى فرماید: این سخن را بدان جهت گفتیم تا اذعان و یقین کنید، که حکم خدا حق است ، و رسول او صادق و امین در تبلیغ است ، علاوه بر تاکیدى که کرده و فرموده :(وتلک حـدود اللّه). البـته احتمال هم دارد که مراد از کفر، کفر عقیدتى نباشد، بلکه کفر عملى یعنى نافرمانى باشد.

ان الذیـن یـحـادون اللّه و رسـوله کـبـتـوا کـما کبت الذین من قبلهم ...

کلمه(محادة) مصدر فعل(یحادون) است به معناى ممانعت و مخالفت است . و کلمه(کبت) به معناى اذلال و خوار کردن است .

و این آیه شریفه و آیه شریفه بعدش هر چند ممکن است مطلبى جدید و از نو بوده باشد، و بـخـواهـد بـفـهـماند که مخالفت خدا و رسول او چه عواقبى در پى دارد، ولیکن از ظاهر سـیـاق بـرمـى آیـد کـه بـه آیـه قـبـل نـظـر دارد و مـى خـواهـد ذیـل آن را تعلیل نموده ، بفهماند که اگر از مخالفت و تعدى از حدود خدا نهى کردیم ، و دسـتـور دادیـم کـه بـه خـدا و رسـول ایـمان بیاورید، براى این بود که هر کس با خدا و رسـول مـخـالفـت کـنـد ذلیـل و خـوار مـى شـود هـمـچـنـان کـه امـت هـاى قبل از این امت ، به همین خاطر ذلیل شدند.

آنگاه مطلب را با جمله(و قد انزلنا ایات بینات و للکافرین عذاب مهین) تاکید نموده ، مـى فـرمـایـد: هـیـچ شـکـى در ایـن نـیـسـت کـه ایـن دسـتـورات از ناحیه ما است ، و این که رسول ما در تبلیغ رسالت ما صادق و امین است ،

و آنهایى که این دستورات را رد مى کنند عذابى خوار کننده دارند.

یوم یبعثهم اللّه جمیعا فینبئهم بما عملوا...

کـلمـه(یـوم) ظـرف اسـت بـراى جـمله(و کافران عذابى الیم دارند) یعنى در چنین روزى این عذاب را دارند، در روزى که خدا مبعوثشان مى کند که روز حساب و جزاء است ، و آنگاه آنان را از حقیقت همه آنچه کرده اند با خبر مى سازد.

(احـصـیـه اللّه و نـسـوه) - کلمه(احصاء)معناى احاطه داشتن به عدد هر چیز است ، بـه طـورى کـه حـتـى یک عدد از آن از قلم نیفتد. راغب مى گوید:احصاء به معناى به دست آوردن عـدد واقـعـى هـر چـیـز اسـت ، مـى گـویـنـد(احـصـیـت کـذا). و اصل این کلمه از ماده(حصا) است که به معناى سنگریره است . و اگر شمردن را از این ماده ساخته اند، براى این بوده که عرب در شمردن هر چیزى به سنگریره اعتماد مى کرده ، همچنان که ما با انگشتان خود چیزى را مى شماریم .

(و اللّه عـلى کـل شـى ء شـهـیـد) - ایـن جـمـله تـعـلیـل اسـت بـراى جـمـله(احـصـیـه اللّه) مـى فـرمـایـد: اگـر گـفـتـیـم خـدا عمل آنان را شمرده دارد، و خود آنان فراموش کرده اند، براى این است که خدا ناظر و شاهد بر هر چیز است .

و ما در تفسیر آخر سوره حم سجده معناى شهادت خدا بر هر چیز را بیان کردیم .

بحث روایتى

روایاتى درباره شاءن نزول آیات مربوط به ظهار)

در کتاب الدر المنثور است که : ابن ماجه ، ابن ابى حاتم ، و حاکم - وى حدیث را صحیح دانـسـتـه - و ابـن مـردویـه ، و بیهقى از عایشه روایت آورده اند که گفت : بزرگ است آن خـدایـى شـنوائیش به وسعت جهان وسیع است ، و هر چیزى را مى شنود، من آن روز که خوله دختر ثعلبه به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مراجعه کرده بود کلامش را مى شنیدم - اما در عین حال همه اش را نفهمیدم - داشت درباره همسرش به آن جناب شکایت مى کـرد، عرضه مى داشت : یا رسول اللّه !شوهرم از جوانى من استفاده کرد، و من رحم خود را در اخـتـیـارش گـذاشتم ، تا این که امروز که پیر شدم و دیگر فرزند نمى آورم مرا ظهار کرده ، خدایا،

مـن از دسـت او نـزد تـو شـکـایـت مـى آورم . هـنـوز از جـا بـرنـخـاسـتـه بـود کـه جـبـرئیـل ایـن آیـات را آورد:(قـد سمع اللّه قول التى تجادلک فى زوجها) و همسرش اوس بن صامت بود.

مـؤ لف :البـتـه روایـاتـى کـه در شـاءن نـزول ایـن آیـات از طـرق اهـل سـنـت رسـیـده بـسـیار زیاد است ، و در این که نام آن زنو نام پدرش و نام همسر و پدر هـمـسـرش چـه بوده اختلاف دارند.از همه معروف تر همین است که نام او خوله و نام پدرش ثـعـلبـه و نـام هـمـسـرش اوسبـن صـامـت انـصـارى بـوده.قـمـى هـم اجـمـال داسـتـان را در تـفـسـیـر خـود آورده ، البـتـه روایـت دیـگـرى نقل کرده که به زودى از نظرتان خواهد گذشت.

و در مـجـمـع البـیان در تفسیر آیه شریفه(و الذین یظاهرون من نسائهم ثم یعودون لما قـالوا) گـفـتـه : و اما نظریه ائمه اهل بیت(علیهم السلام)این است که مراد از برگشتن به آنچه گفته اند،است بخواهند با همین زن همخوابگى نموده ، ظهارى را که کرده بودند نـقـض کـنـنـد، چـون وطـى چـنـیـن زنـى قـبـلاز کـفـاره جـائز نـیـسـت ، و حـکـم ظـهـار بـاطـل نـمـى شـود مـگـر بعد از کفاره. و در تفسیر قمى آمده که : على بن الحسین براى ما حـدیـث کـرد و گفت : محمد بن ابى عبداللّه ، از حسن بن محبوب از ابى ولاد از حمران از امام بـاقـر(عـلیـه السـلام)بـرایـم نـقـل کـرد کـه فـرمـود:زنـى از مـسـلمـانـان نـزد رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)رفـت و عـرضـه داشـت: یـا رسـول اللّه !فـلانـى همسر من است که عمرى رحم خود را در اختیارش گذاشتم ، و در امور دنـیـا و آخـرتـش یـاریـش کـردم ، و هـیـچ نـامـلایمى از من ندیده مى خواهم از او شکایت کنم . فـرمـود: از چـه شکایت کنى ؟ عرضه داشت :به من گفته تو بر من حرامى ، همان طور که پـشـت مـادرم حـرام اسـت ، و مـرا از خـانـه ام بـیـرون کـرده ، حـال در کـار مـن چـاره اى بیندیش. حضرت فرمود: خداى تعالى درباره این مساءله آیه اى نازل نفرموده تا طبق آن میان تو و شوهرت حکم کنم ، و من نمى خواهم از کسانى باشم که پاسخ روشن نمى دهند. زن شروع کرد به گریه کردن ، و شکوه نمودن به درگاه خداى عزوجل ، و از نزد رسول خدا بیرون رفت .

راوى مـى گـویـد: خـداى تـعـالى گـفـتـگـوى او بـا رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و شکایتش در امر شوهرش را شنید، و این آیات را نـازل کـرد:(بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـیـم قـد سـمـع اللّه قول التى تجادلک فى زوجها - تا جمله - و ان اللّه لعفو غفور).

سـپـس اضـافـه کـرده اسـت: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)فـرسـتـاد بـه دنـبـال آن زن ، و به وى فرمود برو شوهرت را بیاور. زن شوهرش را آورد. حضرت به او فرمود: آیا تو به همسرت چنین و چنان گفته اى ؟ عرضه داشت : بله گفته ام تو بر من حرامى همانطور که پشت مادرم حرام است . رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)فرمود خـداى تـعـالى دربـاره کـار تـو و هـمـسـرت ، قـرآنـى(آیـاتـى)نـازل کـرده ، و آیـات را بـرایـش خـوانـد:(بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـیـم قـد سـمـع اللّه قول التى تجادلک فى زوجها- تا جمله - ان اللّه لعفو غفور). بنابر این همسرت را به خانه ببر، زیرا تو سخنى منکر و نامشروع گفته اى ، و خدا از جرمت گذشت ، و دیگر چنین کارى را تکرار مکن .

راوى مـى گـوید: مرد برگشت ، در حالى که از آن چه همسرش گفته بود پشیمان بود، و خداى تعالى براى این که مؤ منین دچار چنین ندامتى نشوند، این آیه را فرستاد:(کسانى کـه هـمـسـر خود را ظهار مى کنند، و پشیمان مى شوند...)یعنى از این به بعد، و بعد از آنـکـه ایـن مـرد چـنـیـن کرد و خدا او را عفو فرمود، اگر کسى چنین کند، بر او واجب مى شود قـبل از همخوابگى با همسرش برده اى آزاد کند.(ذلکم توعظون به و اللّه بما تعملون خـبـیـر)، و اگـر کـسـى نـمـى تـوانـد بـرده آزاد کـنـد، قـبـل از تـمـاس دو مـاه پـى در پى روزه بگیرد، و کسى که استطاعت این را هم ندارد شصت مـسکین را طعام دهد. آنگاه فرمود:خداى تعالى عقوبت کسى را که بعد از این نهى ظهار کند ایـن خـصـال قـرار داده و فـرمـوده:(ذلک لتـومنوا باللّه و رسوله و تلک حدود اللّه) یعنى این است حد ظهار - تا آخر حدیث .

مؤ لف :این آیه با در نظر گرفتن سیاقش و مخصوصا مضمون جمله آخرش که مساءله عفو و مـغـفـرت را آورده ، بـا مـضـمـون ایـن حـدیث بهتر مطابقت دارد، و حدیث از حیث سند هم عیبى نـدارد، چـیـزى که هست با ظاهر خود عبارت آیه مى فرماید:(و الذین یظاهرون من نسائهم ثـم یـعـودون لمـا قـالوا)سـازگـار نـیـسـت ، بـراى ایـن کـه از ظاهر آیه برمى آید که شـوهـرش پـشـیـمان شده ، و روایت مى گوید: شوهرش پشیمان نشد، بلکه زن او اعتراض کرده .

ترجمه المیز ان ج : 19 ص : 319-----------شاءن نزول آیه تریم به نقل عمر بن الخطاب

علاوه بر این ، سبب نزول آیه از عمر بن خطاب به چند طریق روایت شده ، و در روایات او اسمى از این ماجرا برده نشده ، مثلا در عده اى از کتب حدیث نظیر بخارى و مسلم و ترمذى از ابـن عـبـاس روایـت شده که گفت: من همواره حریص بودم ، از عمر جریان دو نفر از همسران رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) را کـه آیـه(ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قـلوبکما) درباره آنان نازل شده بپرسم :تا آنکه سالى عمر به حج رفت ، من نیز با او حـج کـردم ، در بـیـن راه عـمـر از جـاده مـنـحـرف شـد،(مـن حـس کردم مى خواهد دست به آب بـرسـانـد) مـشـک آب را گرفتم ، و با او رفتم ، دیدم بله در نقطه اى نشست ، ایستادم تا کارش تمام شد، بعد آب به دستش ریختم تا وضو بگیرد،(و یا دست خود را بشوید).

آنـگـاه گـفـتـم:اى امـیـرالمـؤ مـنـیـن آن دو زن از زنـان رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) که خداى تعالى درباره شان فرموده :(ان تـتـوبا الى اللّه فقد صغت قلوبکما) کیانند؟ گفت :این از تو عجب است ، اى ابن عباس ، آن دو زن عـایـشـه و حـفـصـه بـودنـد، آنـگـاه شـروع کـرد جـریـانـشـان را بـرایـم نقل کرد.

و گفت :ما مردم قریش و اهل مکّه زنان را توسرى خور خود داشتیم ، و بر آنان مسلط بودیم ، و چـون بـه مـدیـنـه مـهاجرت کردیم ، به مردمى برخوردیم که توسرى خور زنانخود هـسـتـنـد، و زنـانـشان بر آنان تسلط دارند، رفته رفته زنان ما هم شروع کردند از زنان مدینه چیز یاد گرفتن ، روزى من به همسرم غضب کردم ، و با او قهرنمودم ، ولى او مرتب از در آشتى در مى آمد، و من آشتى نمى کردم ، همسرم گفت چرا آشتى نمى کنى ،(تو که از پـیـغـمـبـر بـالاتـر نـیستى)، به خدا قسم زنان پیغمبر اگر بین یکى از آنها با پیغمبر اختلافى بیفتد، این کدورت بیش از یک روز طول نمى کشد، روز قهر مى کند و شب آشتى . گفتم : زنان پیغمبر هم هر کدامشان چنین کنند زیانکارند.

آنگاه گفت : و منزل من در مدینه در محله عوالى بود، و مرا همسایه اى از انصار بود، که با او نـوبـت گذاشته بودم ، یکبار او به خدمت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مى رفت و خبر وحى و اخبار دیگر را براى من مى آورد، و یک نوبت من مى رفتم .

در ایـن بـیـن چـنـد روزى داشتیم با آن همسایه صحبت مى کردیم ، که قبیله غسان دارند اسب هـاى خـود را نـعـل مى کنند که به جنگ ما بیایند، روزى به طرف خانهآمد و درب خانه مرا کـوبـید و گفت : حادثه مهمى رخ داده ، پرسیدم :آیا قبیله غسان آمده ؟ گفت نه ، حادثه اى کـه از حـمـله غـسـان مـهـم تـر اسـت ، و آن ایـن اسـت کـه رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) زنان خود را طلاق داده .من در دلم گفتم اى داد و بـیـداد حـفـصـه دخـتـرم بـیـچـاره شـد، و مـن ایـن را هـمـیـشـه پـیـش بـیـنـى مـى کـردم کـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)نتواند با دختر من زندگى کند، و سرانجام او را طلاق دهد، همین که نماز صبح را خواندیم ، لباس خود را پوشیدم و به طرف خانه حفصه روان شـدم ، دیـدم حـفـصـهگـریـه مـى کـنـد.پـرسـیـدم آیـا رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) تو را طلاق داد؟ گفت :نمى دانم ، ولى از من کـنـاره گـیـرى کـرده و در مـشـربـه(نـام بـاغـى اسـت کـه مـاریـه در آن مـنـزل داشـت ، و به همین مناسبت آن باغ را مشربه ام ابراهیم مى گفتند) عزلت گزیده .من بـه طـرف مـشـربـه رفـتـم ، در آنـجـا بـه غـلامـى سـیـاه بـرخـوردم ، گـفـتـم از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)اجـازه بـگـیـر داخـل شوم غلام سیاه برگشت و گفت اجازه گرفتم ، لیکن حضرت چیزى نفرمود، ناگزیر بـه طـرف مـسـجـد رفـتـم و پـیـرامـون مسجد جمعیتى را دیدم که مى گریستند، پهلوى آنها نشستم .

ولى نـتـوانـسـتـم خود را آرام کنم ، دوباره برخاستم نزد غلام سیاه آمده گفتم برایم اجازه بـگـیر.غلام به درون رفت و برگشت ، و گفت اجازه گرفتم ، لیکن حضرت چیزى نگفت ، هـمـیـن کـه خـواسـتـم بـرگـردم ، غـلام صـدایـم زد کـه بـرگـرد و داخـل شـو، حـضـرت اجـازه فـرمـودنـد، داخـل مـنـزل شـدم دیـدم رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـه حـصـیرى تکیه کرده و خشونت حصیر در بـدنـش اثـر گـذاشـتـه. عـرض کـردم : یـا رسـول اللّه آیا زنان خود را طلاق گفته اى ؟ فرمود: نه ، عرض کردم : اللّه اکبر، یا رسول اللّه ما مردم قریش ‍همواره مسلط بر زنان خود بودیم ، از روزى که وارد مدینه شده ایم زنان ما بدهوا شده اند، چون در مدینه زنان بـر مـردان مـسـلطـنـد، روزى مـن به همسرم خشم کردم ، ولى او بدون اینکه پروایى داشته بـاشـد و بـه خـشـم مـن اعتنایى بکند با من گفت و شنود و نشست و برخاست کرد، من به او پـرخـاش کـردم کـه مـثـلا چـقـدر پـررویـى گـفـت: پررویى ندارد، به خدا سوگند زنان رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) همین طورند، اگر کدورتى پیش بیاید بیشتر از یک روز طول نمى کشد، شبش با آن حضرت گفت و شنود مى کنند،

ترجمه ال میزان ج : 19 ص : 571

مـن در پـاسـخ همسرم گفتم زنان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)هم بد مى کنند، هـر کـس ایـن کـار را بـکـنـد زیانکار است ، بعدا روزى به خانه دخترم حفصه رفتم ، از او پـرسـیـدم آیـا شـمـا زنان پیامبر اینطورید که سر به سر آن جناب مى گذارید، و اگر قـهر هم بکنید تا شب بیشتر ادامه نمى دهید؟ حفصه گفت : آرى ، گفتم :هر کس از شما چنین کند بدبخت و زیانکار است ، براى اینکه چه امنیتى دارید، از اینکه خداى تعالى به خاطر خـشـم رسـولش بـر شـمـا خـشـم کـنـد؟ و آیـا بـعـداز خـشـم خـدا جـز هـلاکت چه خواهد بود، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) چون این را شنید تبسم کرد.

عـرض کـردم مـن هـمـواره بـه حـفـصـه سـفـارش کـردم سـر بـه سـر رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)مـگـذار، و از او چـیـزى درخـواسـت مکن ، هر چه خـواسـتـى بـه خود من بگو تا برایت فراهم کنم ، و اگر هؤ ویت از تو قشنگ تر بود، و نـزد رسـول خـدا(صـلى الله عـلیـه و آله وسـلم)مـحـبـوب تـر بـود تـحـریـک نـشـوى ، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بار دیگر تبسم کرد.

(مـن چـون آن جـنـاب را خـوشـحـال دیدم) عرض کردم اجازه مى دهى خودمانى و آزاد بنشینم ؟ فـرمـود بـله .همینکه اجازه داد سرم را بلند کردم و نگاهى به اطراف خانه افکندم ، بجز سـه قـطـع پـوسـت دبـاغـى نـشـده چـیـزى نـیـافـتـم ، عـرض کـردم:یـا رسول اللّه دعا بفرما و از خدا وسعتى براى امتت درخواست کن ، مردم فارس و روم با اینکه خـدا را نـمـى پـرسـتـنـد چـه زنـدگـى مـرفـه و گـشـاده اى دارنـد، تـا ایـن را گـفـتـم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) برخاست و نشست ، آنگاه فرمود: اى پسر خطاب آیا(از دارایى روم و فارس و تهى دستى من و امتم نسبت به حقانیت دین من)به شک افتادى ؟ آخر آنها مردمى کافرند، و خداى تعالى هر سهمى که از خوشى زندگى داشته اند همه را در دنـیـا بـه آنـان داده. و رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)(در هـمان ایام) سـوگـند یاد کرده بود که به خانه همسران خود نرود، و خدا او را در این باب مورد عتاب قرار داده ، و برایش کفاره سوگند را واجب کرده بود.

مـؤ لف :ایـن داسـتـان از عـمـر بـن خـطـاب بـه طـور مـخـتـصـر و مـفـصل به چند طریق نقل شده ،- و لیکن به طورى که ملاحظه مى کنید -این روایت هیچ سـخـنـى دربـاره اینکه سرى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به بعضى از هـمـسرانش سپرده بود چه بوده ؟ ندارد، و نیز در آن نیامده که آن چه افشا کرد چه بوده و آنچه از افشایش اعراض فرمود چه بوده ، با اینکه مهم به دست آوردن این معانى است .

و در عـیـن حـال از ظـاهـر ایـن روایـت بـرمـى آیـد کـه مـراد از تـحـریـم حـلال در آیـه شـریـفه این است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)تمامى زنان خـود را بـر خـود حـرام کرده بوده ، با اینکه آیه شریفه غیر این را مى فرماید، چون آیه شـریـفـه دلالت دارد بـر ایـنـکـه آن جـنـاب در صـدد تحصیل رضاى همسرانش بوده ،

و به خاطر دلخوشى آنان چیزى را بر خود حرام کرده ، علاوه بر این در این روایات نیامده کـه چـرا مـسـاءله تـوبـه را بـه دو نـفـر از زنـان آن حضرت اختصاص داد و فرمود:(ان تتوبا الى اللّه فقد صغت قلوبکما و ان تظاهرا علیه ...).