بیان آیات
ایـن قـسـمـت از آیـات سـوره هـمـان هـدف و غـرضـى را دنـبـال مـى کـنـد کـه قـسـمت قبلى دنبال مى کرد، و آن تشویق و ترغیب به ایمان به خدا و رسـول او و انـفـاق در راه خـدا بـود، البته در ضمن ، مؤ منین را عتاب مى کند که چرا باید علائم و نشانه هایى از قساوت قلب از ایشان بروز کند، و به منظور تاءکید در تحریک و تشویق انفاق درجه انفاقگران نزد خدا را بیان نموده ، و با این لحن دستور به انفاق مى دهـد. کـه : هـان !بـشـتـابـیـد بـه مـغـفـرت و جـنـت.و نـیـز دنـیـا و اهـل دنـیـا رابـخـل مـى ورزنـد، و مـردم را هـم بـه بـخـل مـى خـوانـنـد مـذمـت مـى کـنـد.و در خـلال آیـات ، نـاگـهـان سـیـاق را کـه مـخـصـوص مـسـلمـانـان بـود بـه سیاقى تغییر داده شامل مسلمین و اهل کتاب هر دو بشود، و به زودى توضیحش خواهد آمد.
عـــتـــاب بـــه مـــؤ مـــنـــیـــن بـــه جـــهـــت قـــســـاوتـــى کـــه دل هـایـشـان را گـرفـتـه و درمقابل ذکر خدا خاشع نمى شود
کلمه(یاءن) در اصل(یاءنى)(مضارع انى) بوده ، به خاطر حـرف(لم) کـه کـارش جـزم دادن است حرف(یاء)از آن افتاده ، و این ماده به معناى رسـیـدن وقـت هـر چـیـز اسـت ، و خـشـوع قـلب آن تـاثـیـرى اسـت کـه قـلب آدمـى در قـبـال مشاهده عظمت و کبریایى عظیمى به خود مى گیرد، و منظور از ذکر خدا هر چیزى است کـه خـدا را بـه یاد آدمى بیندازد، و منظور از(مانزل من الحق)قرآن است ، که از ناحیه خـداى تـعـالى نـازل شـد، و کـلمـه(مـن الحـق)بـراى بـیـان آن نـازل شـده است ، و آیه شریفه مى خواهد بفرماید:شاءن یاد خدا چنین شانى است ، که هر گـاه نـزد مـؤ مـن بـه مـیـان آیـد بـلادرنـگ دنـبـالش خـشـوعـى در دل مـؤ مـن مـى آیـد، هـمـچـنـان کـه حـق نـازل ازنـاحـیـه خـدا هـم ، چـنـیـن شـانـى دارد، کـه در دل کسانى که به خدا و رسولان او ایمان دارند ایجاد خشوع مى کند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد:مـراد از ذکـر خـدا و آن حـقـى کـه نـازل شـده قـرآن است ، و بنابه گفته وى بردن نام قرآن با وصف حق بودنش و ذکر خدا بـودنـش اشـاره بـه است که هر یک از این دو وصف قرآن کافى است که مؤ من را به خشوع وادارد، پـس قرآن بدینکه ذکر خداست مقتضى خشوع است ، همچنان که بدین جهت که حق است و از ناحیه خدا نازل شده مقتضى خشوع است .
و در این آیه شریفه عتابى است به مؤ منین به خاطر قساوتى که دلهایشان را گرفته ، و در مـقـابـل ذکـر خـدا خـاشـع نـمـى شـود، حـقـى هـم کـه از نـاحـیـه اونـازل شـده آن را نـرم نـمـى کـنـد، و در آخـر حـال ایـشـان را بـه حـال اهـل کـتـاب تـشـبـیـه مـى کـنـد، کـه کـتـاب خـدا بـر آنـان نازل شد، و در اثر آرزوهاى طولانى دلهایشان دچار قساوت گردید.
خـداى تـعـالى بـا ایـن کـلام خـود ایـن حـقـیـقـت اشـاره نموده که دلهاى مسلمانان مانند دلهاى اهـل کـتـاب دچـار قـسـاوت شـده ، و قـلب قـاسـى از آنـجـا کـه در مـقـابـل حـق خـشوع و تاثر و انعطاف ندارد، از زىّ عبودیت خارج است ، و در نتیجه از مناهى الهـى متاثر نمى شود، و با بى باکى مرتکب گناه و فسق مى شود، و به همین مناسبت در آیه شریفه در ردیف جمله(فقست قلوبهم) جمله(و کثیر منهم فاسقون) را آورد.
اعلموا ان اللّه یحیى الارض بعد موتها...
ممکن هم هست این جمله را تتمه همان عتاب سابق گرفت ، و گفت :این جمله مى خواهد مؤ منین را مـتـوجـه کـنـد بـه ایـن خـداى تـعـالى ایـن دیـن را بـه حال خود وا نمى گذارد، که مردم هر عکس العملى نشان دادند خداى تعالىعکس العملى نشان نـدهـد، بـلکه همواره مراقب آن است اگر ببیند جمعى از مؤ منین دچار قساوت قلب شده اند، و دیـگر در برابر اوامر او خاشع و تسلیم نیستند، دلهایى زنده و خاشع پدید مى آورد تا او را آنطور که خودش مى خواهد بپرستند
ان المصدقین و المصدقات و اقرضوا اللّه قرضا حسنا یضاعف لهم واجر کریم
این آیه شریفه داستان(اجر کریم) و(مضاعف)را دوباره خاطر نشان کرد، تا به ایـن وسـیـله نـیـز تـرغـیـب در انـفـاق در راه خـدا کرده باشد، در سابق انفاقگران را قرض دهندگان به خدا مى خواند، و در این آیه صدقه دهندگان را نیز(قرض دهندگان به خدا) خـوانـده ، و اصـل دو کلمه(مصدقین) و(مصدقات)که هم حرف صاد در آنها تشدید دارد، و هـم حـرف دال ، در اصـل مـتـصـدقـیـن و مـتـصـدقـات ، و از بـاب تـفـعـل هـسـتـنـد، و بـر حـسـب یـک قـاعـده صـرفـى حـرف تـاء مـبـدل بـه صـاد شـده. و جـمـله(و اقـرضـوا اللّه)عـطـف اسـت بـر مـدخـول الف و لام در(المـصـدقـیـن)، و ایـن کـه گـفـتـیـم مـدخـول الف و لام بـراى ایـن بـود کـه الف و لامـى کـه بـر سـر اسـم فاعل در مى آید معناى الذى را مى دهد.
و الذین امنوا باللّه و رسله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم ...
کـه قـبـل از آیه مورد بحث پاى اهل کتاب هم به میان آمده بود، و مى فرمود:(و لا تکونوا کـالذیـن اوتـوا الکـتـاب مـن قـبل) ناگزیر به سیاق سابق که سیاقى عمومى بود، هم مسلمین مورد گفتگو بودند و هم اهل کتاب برگشته ، در آیه مورد بحث فرمود(امنوا باللّه و رسـله)، و در آیـات بـعـد از آن نـیـز هـمـه جـا سـخـن از رسـولان مـى گوید،(یکجا مى فـرمـایـد:(اعـدت للذیـن امـنـوا بـاللّه و رسـله)و جـاى دیـگـر یـعـنـى در اولیـن آیـه فـصـل بعدى) مى فرماید:(لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و من ینصره و رسله)، و اما دو آیه اول و آخر سوره که کلمه(رسول) را مفرد آورده بدین جهت بوده که خطاب در آن دو به خصوص مؤ منین این امت بود.
مـــقـــصـــود از ایـــنـــکـــه فـــرمـــود مـــؤ مـــنـــان بـــه خـــدا و رسـل نـزد پـروردگارشان صدیقتین وشهدایند
و مراد از ایمان به خدا و پیامبران خدا ایمان خالص است که طبیعتا جداى از اطاعت و پیروى نـیـسـت ، همانطور که در آیه(امنوا باللّه و رسوله) نیز اشاره کردیم ، و مراد از جمله(اولئک هـم الصدیقون و الشهداء)است که مؤ منین را به صدیقین و شهداء ملحق سازد، و بـفـرمـایـد: ایـنـان نـیز به آنان مى پیوندند، به قرینه این که فرمود:(عند ربهم) یعنى اینان نزد پروردگارشان صدیق و شهیدند، و نیز فرمود:(لهم اجرهم و نورهم) یـعنى اینان نیز اجر و نور آنان را دارند، پس معلوم مى شود هر چند در ظاهر آیه مؤ منین را صدیق و شهید خواند، ولى قرینه دو جمله مذکور مى فهمیم که منظور این است که ملحق به صدیقان و شهداء هستند، و با ایشان معامله آنان را مى کنند، و نور و اجرى که به آنان مى دهند به اینان نیز مى دهند.
و ظـاهـرا مـراد از صـدیـقـیـن و شهدا همان هایى باشند که در آیه شریفه و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم اللّه علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا) ذکر شده اند، و ما در تفسیر آن گفتیم :مراد از صدیقین کسانى هستند کـه مـلکـه صـدق در گفتار و کردارشان سرایت کرده ، در نتیجه آنچه مى گویند انجام هم مـى دهـنـد، و آنـچـه مـى کـنـنـد مـى گـویـنـد، و(شـهـدا) عـبارتند از کسانى که گواهان اعمال مردم در روز قیامتند، نه کشته شدگان در راه خدا.
و چـه بـسـا گفته باشند که :آیه شریفه مى خواهد این معنا را بیان کند که مؤ منین ، همان صـدیـقـیـن و شـهـداى حـقـیقى هستند، نه این ملحق به آنان باشند، و معامله آنان را با ایشان بـکـنـنـد، پـس مـؤ منین ، خود صدیقین و شهدایند، و اجر و نور خودشان را دارند، ولى بعید نیست بگوییم سیاق با این معنا مساعدت ندارد.
و چه بسا بعضى دیگر گفته باشند: کلمه(شهدا) عطف بر کلمه(صدیقون)نیست ، بـلکـه مـطـلبـى نـو را مـى فهماند، مبتدایى است که یک خبرش جمله(عنداللّه) و خبر دیـگـرش(لهـم اجـرهـم)اسـت ، پـس در جـمـله(و الذیـن امـنوا باللّه و رسله اولئک هم الصـدیـقـون)مـطـلب تـمـام مـى شـود، و مطلبى از نو از کلمه(شهدا) آغاز کرده مى فـرمـایـد:(و الشـهـداء عـنـد ربـهـم لهـم اجـرهـم و نـورهم-شهدا نزد پروردگارشان هـسـتـنـد...)هـمـانـطـور کـه در جـاى دیـگـر فـرمـوده:(بـل احـیاء عند ربهم) و در نتیجه منظور از شهدا همان کشتگان در راه خدا خواهند بود، و آنگاه کلام را با جمله(لهم اجرهم و نورهم) تمام کرده است .
خـداى سـبحان در آیه مورد بحث متعرض حال دو طایفه از مردم شده ، یکى آنان که ملحق به صـدیـقـیـن و شـهـدا هـسـتـنـد، یـعـنـى بـرجـسـتـگـان از مـردم ، وطـور قـطـع اهـل نـجـاتـنـد، و یـکـى دیـگـر کـفـارى کـه آیـات او را تـکـذیـب کـرده ، و بـه طـور قـطـع اهـل هلاکتند، و آنان عبارتند از شرار مردم که به هیچوجه به راه خدا نمى آیند، باقى مى مـانـد طـایـفـه سـومى که نه نجاتشان قطعى است و نه هلاکتشان ، و آن طایفه عبارتند از:مـردمـى که ایمان دارند، و در عین حال مرتکب گناهانى هم مى شوند، که البته اینان هم در بـیـن خـود طـبـقـاتـى هـسـتـنـد و درجـه گـنـاهـکـارى و تـمـردشـان از اطـاعـت خـدا و رسول او مختلف است . و این که دو طایفه را نام برد و وضع آنان را بیان کرد،
و طایفه سوم را نام نبرد، داب قرآن و رسم آن است ، که در بسیارى از مواردى که متعرض بـیـان حال مردم در قیامت مى شود طبقه سوم را نام نمى برد و بیان نمى کند، که این طبقه چه وضعى دارند.
و بـه هـمین جهت دنبال آیه مورد بحث به مذمت زندگى دنیا پرداخته ، دنیایى که عده اى را وادار کـرد از انفاق در راه خدا امتناع بورزند، و بعد از مذمت دنیا دعوتشان کرده به این که بـه سـوى مـغـفـرت و جـنـت سـبـقـت گیرند، و سپس اشاره کرده به این که آنچه مصیبت بر سـرشـان مـى آیـد چه مصیبت هاى مالى و چه جانى همه در کتابى از سابق نوشته شده ، و قضایش رانده شده بود، پس جا دارد که هیچگاه از فقر نترسند، و ترس از فقر ایشان را از انـفـاق در راه خـدا باز ندارد، و به بخل و امساک واندارد، و نیز از مرگ و کشته شدن در راه خـدا نـهـراسـنـد، و تـرس از آن ، ایشان را به تخلف از جنگ و تقاعد ورزیدن از پیکار واندارد.
کـلمـه(لعـب) بـه معناى بازى نظامدارى است(که دو طرف بازى به نظام آن آشنایى دارنـد، مانند الک دولک و نظایر آن)که اطفال به منظور رسیدن به غرضى خیالى آن را انـجـام مـى دهـنـد. و کـلمه(لهو) به معناى هر عمل سرگرم کننده اى است که انسان را از کارى مهم و حیاتى و وظیفه اى واجب باز بدارد. و کلمه(زینت)به اصطلاح علم صرف بـنـاى نوع است ، یعنى مى فهماند که مثلا فلانى به نوعى مخصوص خود را آراسته ، و چـه بـسـا مـنـظـور از آن وسـیـله آرایـش بـاشـد، و بـهایـن مـنـظـورش اسـتـعمال کنند و آرایش ، عبارت از آن است که چیز مرغوبى را ضمیمه چیز دیگرى کنى تا مردم به خاطر جمالى که از این ضمیمه حاصل شده مجذوب آنچیز شوند،(مثلا آرایش زنان عبارت از این است که زن با طلا و جواهرات و یا رنگهاى سرخ و سفیدى خود را جلوه دهد، و از ضـمـیـمـه کـردن آنـهـا بـه خـود جـمـالى کـسـب کـنـد، بـه طـورى بـیـنـنـده مـجـذوب جـمـال او شـود). و(تفاخر) به معناى مباهات کردن به حسب و نسب است . و(تکاثر در امـوال و اولاد)بـه مـعـنـا اسـت کـه شـخـصـى بـه دیـگـرى فـخـر بـفـروشـد کـه مـن مال و فرزند بیشترى دارم.
یا لعب و بازى است ، یا لهو و سرگرم کننده ، یا زینت است ،(که حق یقتش جبران نواقص درونـى خـود بـا تـجمل و مشاطهگرى است)، یا تفاخر است ، و یا تکاثر، و همه اینها همان موهوماتى است که نفس آدمى بدان و یا به بعضى از آنها علاقه مى بندد، امورى خیالى و زائل است که براى انسان باقى نمى ماند، و هیچ یک از آنها براى انسان کمالى نفسانى و خیرى حقیقى جلب نمى کند.
و از شـیـخ بـهـایـى(رحـمـه اللّه) نـقـل شده که گفته است :این پنج خصلتى که در آیه شـریـفـه ذکر شده ، از نظر سنین عمر آدمى و مراحل حیاتش مترتب بر یکدیگرند، چون تا کـودک اسـت حـریـص در لعب و بازى است ، و همینکه حد بلوغ مى رسد و استخوان بندیش مـحـکـم مـى شـود عـلاقه مند به لهو و سرگرمى ها مى شود، و پس از آنکه بلوغش به حد نـهـایـت رسـیـد، آرایـش خـود و زنـدگـیـش مى پردازد و همواره به فکر این است که لباس فـاخـرى تـهـیـه کـنـد، مـرکـب جـالب تـوجـهـى سـوار شـود، مـنـزل زیبایى بسازد، و همواره به زیبایى و آرایش خود بپردازد، و بعد از این سنین به حـد کـهولت مى رسد آن وقت است که(دیگر به اینگونه امور توجهى نمى کند، و برایش قـانـع کـنـنـده نـیـسـت ، بـلکـه)بـیـشـتـر به فکر تفاخر به حسب و نسب مى افتد، و چون سـالخـورده شـد هـمـه کـوشـش و تـلاشـش در بـیـشـتـر کـردن مال و اولاد صرف مى شود.
مثلى براى بیان فریبندگى دنیا
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:مـثـل زنـدگـى دنـیـا در بـهـجـت و فـریـبـنـدگـیـش و سـپس در زوال و از دسـت رفـتـنـش ، مـانند بارانى است که موقع مى بارد، و باعث روییدن گیاهان و زراعـت هـا مـى شـود و زراعـت کـاران از رویـیـدن آنـهـا خـوشـحـال مـى شـونـد، و آن زراعـت و گـیـاه هـمـچـنان رشد مى کند تا به حدنهایى نموش بـرسـد، و رفـتـهرفـتـه رو بـه زردى بـگذارد، و سپس گیاهى خشکیده و شکسته شود، و بادها از هر سو به سوى دیگرش ببرند.
(و فـى الاخرة عذاب شدید و مغفرة من اللّه و رضوان) - در این قسمت از آیه(مغفرت) قـبـل از(رضـوان)آمده ، براى این که کسى مى خواهد به رضوان خدا درآید، باید قـبـلا بـه وسـیـله مـغـفـرت خـدا شـسـتـشو و تطهیر شده باشد.و نیز در این جمله مغفرت را تـوصـیـف کـرد بـه ایـن کـه از نـاحیه خداست ، ولى عذاب را چنین توصیفى نکرد، تا به قـول بـعـضـى هـا اشـاره کـرده باشد به اینکه مطلوب اصلى و آن غرضى که خلقت به خـاطـر آن بـوده مـغـفرت است نه عذاب ، و این خود انسان است که باعث عذاب مى شود، و با خروجش از زى بندگى و عبودیت آنرا پدید مى آورد.
و این کلام یعنى جمله(و فى الاخرة عذاب شدید و مغفرة من اللّه و رضوان)به دو روى زندگى آخرت اشاره مى کند، تا شنونده بر حذر شود، و از مغفرت و رضوان که یک روى آخـرت اسـت ، و عـذاب کـه روى دیگرش است ، مغفرت و رضوان را اختیار کند. و جمله(و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور) مى خواهد شنونده را بیدار و هوشیار کند، تا مبادا زندگى دنیا با آن غرور خاص به خود مغرورش سازد.
سابقوا الى مغفرة من ربکم و جنة عرضها کعرض السماء و الارض ...
کلمه(مسابقه) کـه مصدر فعل امر(سابقوا) است به معناى غلبه جویى در رسیدن به هدف است ، به این که هر یک از دو طرف مسابقه حرکت خود را سریع تر از حرکت حریفش کند، پس در معناى مسابقه چیزى زیادتر از معناى مسارعت هست ، چون مسارعت تنها معناى کوشش در سرعت دادن بـه حـرکـت اسـت ، ولى مـسـابـقـه هـم این معنا را مى رساند و هم این را مى فهماند که سرعت دادن باید طورى باشد زیادتر از سرعت حریف شود.
و بـا ایـن بـیـان ، نـادرسـتـى ایـن قـول روشـن مـى شـود بـعـضـى گـفـتـه انـد:آیـه آل عـمـران دربـاره سابقین مقربین است ،(که در سوره واقعه درباره آنان مى فرمود:(و السـابـقـون السابقون اولئک المقربون)) و آیه مورد بحث درباره عموم مؤ منین است .و اسـتـدلال کـرده انـد بـه دو دلیل: اول به این که :در آیه مورد بحث تنها ایمان به خدا و رسـولان او ذکـر شـده ، بـه خـلاف آیـه آل عمران که آیات بعدش نشانه هاى ایمان را که هـمـان اعـمـال صـالح اسـت بیانمى کند. و دوم به این که :در آنجا بهشت موعود را به این وصـف تـوصـیـف مـى کـنـد کـه(عرضها السموات و الارض) ولى در آیه مورد بحث مى فـرمـایـد:(عـرضـهـا کـعـرض السـماء و الارض)آنجا پهناى بهشت را به پهناى همه آسـمـان هـا و زمـیـن تشبیه مى کند، و اینجا به پهناى یک آسمان و زمین ، پس معلوم مى شود بهشت سابقین مقربین پهناورتر ازبهشت عموم مؤ منین است .
وجه نادرستى این استدلال همان است که گفتیم ، و توجه کردید که(درست مطلب به عکس اسـت ، یـعـنـى مـشـمـولیـن آیـه مـورد بـحث از نظر رتبه و مقام بلندترند از مشمولین آیه آل عمران براى این که)سبقت معنایى زاید بر معناى سرعت را افاده مى کند، و کلمه سماء در ایـن آیـه بـه مـعـنـاى یـک آسـمـان نـیـسـت ، تـا بـگـویـى پـس بـهـشـت مـشـمـولیـن آیـه آل عمران پهناورتر از بهشت مشمولین این آیه است ، بلکه به معناى تمامى آسمان ها است ، چـون الف و لام آن الف و لام جنس است ، پس سماء در این آیه با سماوات در آن آیه منطبق است .
و اگـر در ایـن آیـه مغفرت را جلوتر از جنت ذکر کرده به خاطر(همان است که در جمله(و فـى الاخره عذاب شدید و مغفرة من اللّه و رضوان)، خاطرنشان کردیم ، و گفتیم جلوتر آوردن مـغـفرت از رضوان براى) این است که زندگى در بهشت یک زندگى طیب و طاهر در عالمى طاهر است ، و کسى موفق به آن مى شود که قبلا آلودگى ها و قذارتهاى گناهانش ریخته شده باشد.
مراد از اینکه عرض بهشت مانند عرض آسمان و زمین است
طول آن بیشتر از طول آسمان و زمین خواهد بود.
لیـکـن ایـن وجـه خـالى از تـحکم و بدون دلیل سخن گفتن نیست ، براى این که هیچ دلیلى نـداریـم طـول و عـرض آسـمـان و زمـیـن بـرابـرنـد، و طـول بـهـشـت ازعـرض آن زیـادتـر اسـت ، تـا لازمـه اش این باشد که وقتى عرض بهشت بـرابر عرض آسمان و زمین بود طولش از طول آن دو بیشتر باشد، چون ممکن است گاهى طـول و عـرض بـرابـر هـم باشند، مانند طول و عرض در مربع و دائره و در سطح کره و غیره ، گاهى هم مى شود که طول بیشتر از عرض باشد.
(اعـدت للذیـن امـنـوا بـاللّه و رسـله) - در ذیـل آیـه(امنوا باللّه و رسله) و آیه(و الذین امنوا باللّه و رسله)گفتیم که مراد از ایمان به خدا و رسولان او مرتبه عالى از ایمان است ، که همواره آثارش بر آن مترتب اسـت ، یـعـنـى کـسـى کـه داراى چـنـیـن مـرتـبـه اى ازایـمـان بـاشـد، هـمـواره اعمال صالح مى کند، و از فسوق و گناه اجتناب مى ورزد.
و وجـه فـسـاد ایـن گـفـتـار آن است که:هر چند ظاهر آیه خطاب به عموم کافران و مؤ منین صـالح و طـالح است ، لیکن روى سخن در آن به مؤ منین است ، و ایشان را دعوت مى کندبه آن مـقـدار از ایـمـانکـه دارنـد اکـتـفـا نـکـنـنـد، بـلکـه ایـمـانـى کـسـب کـنـنـد کـه مـلازم بـا عمل صالح باشد، و اگر منظور از ایمان به خدا و رسولان او صرف ایمان باشد هرچند که توام با عمل صالح نبوده باشد، و بهشت آماده شده نیز براى عموم مؤ منین ، حتى مؤ منین نـامـبـرده بـاشد، با در نظر داشتن این آیه شریفه ایشان را دعوتمى کند به این که به مـغـفـرت و جـنـت سـبقت گیرند، باید خطاب(سابقوا)متوجه کفار باشد، چون مؤ منین از هـمـان روز اولى ایـمـان آوردند چنین سبقتى را گرفتند، دیگر معنا ندارد باز هم به ایشان گفته شود که سبقت بجویید، و حال آنکه مى دانیم سیاق آیه با این وجه سازگار نیست .
کلمه(مصیبت)به معناى واقعه و حادثه اى است که به انسان یا هر چیز اصابت کند، و اسـم فـاعـل از مـصـدر اصـابـت اسـت ، و از اصـابه تیر هدف گرفته ، و هر چند اصابه حـادثـه از نـظـر مـفهوم اعم است ، هم شامل اصابه حوادث خیر مى شود و هم اصابه حوادث شر، و لیکن استعمال آن در شر غلبه دارد، در نتیجه هر وقت کلمه(مصیبت)اطلاق شود بـلاء و گـرفتارى به ذهن تبادر مى کند، و در آیه مورد بحث هم به همین معنا است ، و مراد از مـصـیـبـتى در زمین و از ناحیه آن به انسان ها مى رسدقحطى و آفت میوه ها و زلزله هاى ویـرانـگـر و امـثال آن است ، و مراد از مصیبتى که جان آدمى روى مى آورد بیمارى و جراحت و شـکـسـتـن اسـتـخـوان و مـردن وکـشـتـه شـدن و امـثـال آن اسـت ، و مـراد از بـرء کـه مـصـدر فـعـل نـبـراهـا اسـت خـلقـت از عـدم اسـت ، و ضـمـیـر در فعل مذکور به مصیبت بر مى گردد.
ولى بعضى از مفسرین گفته اند: ضمیر مذکور به(انفس) برمى گردد.
و بعضى دیگر گفته اند: به کلمه(ارض).
و بـعـضى دیگر گفته اند: به همه این سه کلمه ،(ارض) و(انفس) و(مصیبت) برمى گردد.
بعضى از مفسرین گفته اند: اگر مصیبتى را مقید کرد به قید در زمین و در انفس ،
و از ایـن گـفـتـار پـیـداسـت کـه صـاحـب گـفـتـار لوح را یـک لوحـى فـلزى و امـثال آن گرفته ، که در ناحیه اى از نواحى جو آویزان است ، حوادث را با یکى از لغات(یـا فـارسى یا عربى یا غیر آن) در آن نوشته اند، و با خطى نوشته اند که ما مقاصد خودمان را با آن مى نویسیم ، ولى ما در سابق لوح و قلم را معنا کردیم و به زودى تتمه اى نیز از نظر خواننده خواهد گذشت .
آیـه شریفه با جمله(ان ذلک على اللّه یسیر) ختم شده ، تا دلالت کند بر این تقدیر حوادث قبل از وقوع آن ، و راندن قضاى حتمى آن براى خداى تعالى صعوبتى ندارد.
در از دست دادن اندوه مخورید و در به دست آوردن شادى مکنید
لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتیکم ...
ایـن جـمـله بـیـانـگـر عـلّت مـطـلبـى اسـت کـه در آیـه قبل بود البته اشتباه نشود که در آیه قبل دو چیز بود یکى خبرى که خدا مى داد از نوشتن حوادث قبل از وقوع آن ، و یکى هم خود حوادث ، و آیه مورد بحث بیانگر خبر دادن خدا است ، نـه خود حوادث ، و کلمه(اسى) که مبدا فعل(تاسوا) است به معناى اندوه است ، و منظور از(مافات) و نیز از(مااتى) نعمت فوت شده ، و نعمت داده شده است .
و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه:ایـن کـه مـا بـه شـمـا خـبـر مـى دهـیـم حـوادث را قـبـل ازکـه حـادث شـود نـوشـته ایم ، براى این خبر مى دهیم که از این به بعد دیگر به خـاطـر نـعـمتى که از دستتان مى رود اندوه مخورید، و به خاطر نعمتى که خدا به شما مى دهد خوشحالى مکنید، براى این که انسان اگر یقین کند که آنچه فوت شده باید مى شد، و ممکن نبود فوت نشود، و آنچه عایدش گشت باید مى شد و ممکن نبود که نشود، ودیعه اى اسـت کـه خدا به او سپرده چنین کسى نه در هنگام فوت نعمت خیلى غصه مى خورد، و نه در هـنـگام فرج و آمدن نعمت ،(مثل کارمندى مى ماند که سر برج حقوقى دارد و بدهى هایى هم باید بپردازد نه از گرفتن حقوق شادمان مى شود و نه از دادن بدهى غمناک مى گردد).
بعضى از مفسرین در پاسخ این سوال که چرا فوت شدن را به خود فوت شدنى ها نسبت داد و فرمود:(ما فاتکم - آنچه از شما فوت مى شود) ولى نعمت تازه رسیده را به خدا نسبت داده ، و فرمود:(ما اتیکم - آنچه خدا به شما مى دهد)؟ گفته اند: علتش این است که آمدن نعمت احتیاج به علّت دارد، ولى فوت آن احتیاجى به مفوت(کسى که آن را فوت کند)ندارد، چون فوت و فنا، ذاتى هـر چـیـز اسـت ، اگـر به طبع خودش وا گذار شود فوت مى شود و باقى نمى ماند، به خلاف حاصل شدن نعمت و بقاى آن که علت مى خواهد، و آن خداست ، پس باید بقاى نعمت و خود نعمت را به خدا نسبت داد.
(و اللّه لا یـحـب کـل مختال فخور) -(مختال)به کسى مى گویند که دچار خیلاء و تـکـبـر شده باشد، و تکبر را از این خیلاء مى گویند که متکبر چیزى را که در خود سراغ دارد فـضـیلتى براى خود خیال مى کند- راغب چنین گفته . و(فخور)به معناى کسى اسـت کـه زیـاد افـتـخـار و مـبـاهـات مـى کـنـد، و اخـتـیـال(کـه مـصـدر اسـت بـراى کـلمـه مـخـتـال)، و نیز افتخار ناشى از این مى شود که انسان توهم کند که آنچه نعمت دارد به خـاطـر اسـتـحـقـاق خـودش اسـت ، و این بر خلاف حق است ، چون او فعلى را که بایدمستند تـقـدیـر خـدا کـنـد بـه اسـتـقـلال نـفـس خـود کـرده ، و ایـن اختیال و افتخار هر دو از رذائل نفسند، که خدا آن را دوست نمى دارد.
الذین یبخلون و یامرون الناس بالبخل ...
ایـن جـمـله صـفـت و نـشـانـى کـل مـختال فخور را مى دهد، و مى فهماند که اگر خدا آن دو را دوست نمى دارد، چرا نمى دارد، بـراى ایـن کـه اگـر بـخـل مـى ورزنـد انـگـیـزه شـان ایـن اسـت کـه مال خود را که تکیه گاه آنان در این اختیال و افتخار است از دست ندهند، و اگر به مردم هم سـفـارش مـى کنند که آنها هم بخلبورزند براى این است که هر چه را براى دیگران نیز مـى خـواهـنـد، سـخـاوت و بـذل و بـخـشـش در مـردم شـایـع نـشـود، چـون اگـر شایع شود بـخـل آنـان بـیـشـتـر نـمـود مـى کـنـد، و مـردم بـیـشـتـرى مـى فـهـمـنـد کـه فـلانـى بخیل است.
چـون او غـنـى است و احتیاجى به انفاق آنان ندارد، و حمید هم هست ، در آنچه مى کند محمود و سـتوده است. این آیات سه گانه که از جمله(و ما اصاب من مصیبة) شروع مى شود، و در جـمـله(الغـنى الحمید)ختم مى گردد، به طورى که ملاحظه مى فرمایید مردم را به انـفـاق و مـبـارزه بـا بخل و امساک دعوت و تشویق مى کند، و مى خواهد تا مردم از اندوه بر آنـچـه از ایـشان فوت مى شود و شادى به آنچه به ایشان مى رسد زهد بورزند، براى این که امور از ناحیه خدا مقدر است ، و قضایش از ناحیه او رانده شده ، و در کتابى نوشته شده ، کتابى که هر چیزى را قبل از قطعى شدنش نوشته است .
بحث روایتى
در الدر المـنـثـور در ذیـل آیه(الم یاءن) آمده که :ابن مبارک ، عبدالرزاق و ابن منذر از اعـمـش روایـتـى آورده انـد کـه گـفـت:وقـتـى اصـحـاب رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـه مـدیـنـه آمدند، و از زندگى مرفهى که درداشـتـنـد بـه یـک زندگى فلاکت بارى دچار گشته ، در نتیجه نسبت به پاره اى وظایف سـسـت شدند، در این آیه مورد عتاب قرار گرفتند، که مگر وقت آن نشده کسانى که ایمان آورده اند دلهایشان براى ذکر خدا نرم شود.
و بـاز در مـعـنـاى آن روایـتـى اسـت کـه نـقـل شـده مـشـعـر بـر ایـن کـه عـمـر بـعـد از نـزول ایـن سـوره مـسـلمـان شـد.کـه ایـن نـیـز دلالت دارد بـر ایـن کـه سـوره در مـکـّه نازل شده ، چون اسلام عمر در مکّه بود، لیکن خواننده توجه فرمود که سیاق آیات سوره بـه هـیـچ وجـهبـا نـزول آن در مـکـّه سـازگـار نـیـسـت ، و مـمـکـن روایـت ابـن مـسـعـود را حـمـل کـرد بـر ایـن کـه خـصـوص آیـه(الم یـاءن ...)، و یا آن آیه و آیه بعدش در مکّه نازل شده ، و بقیه در مدینه .
و در روایـتـى کـه از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)نـقـل شـده آمـده کـه مـهـاجـریـن بـعـد از نـزول قـرآن هـفـده سـال در انتظار بودند، و خداوند دلهایشان را همچنان منتظر نگهداشت ، تا آنکه آیه(الم یـاءن ...) نـازل شـد.و لازمـه ایـن روایـت ایـن اسـت کـه سـوره مـورد بـحـث سال چهارم و یا پنجم از هجرت نازل شده باشد.
و در تـفـسـیـر عـیـاشـى بـه سند خود از منهال قصاب روایت کرده که گفت: به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشتم : دعا بفرما خدا شهادت را روزیم کند. فرمود: خود شهید است ، و آنـگاه این آیه را خواند. مؤ لف : در این معنا روایتى دیگر است ، و ظاهر بعضى از آنها مانند همین روایت این است که مى خواهد شهادت را به کشته شدن در راه خدا تفسیر کند.
و به آینده نیز خوشحال نباشد، هر دو طرف زهد را گرفته است .