background
يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
آن روز كه مردان و زنان مؤمن را مى‌بينى كه نورشان پيشاپيششان و به جانب راستشان دوان است. [به آنان گويند:] «امروز شما را مژده باد به باغهايى كه از زير [درختان‌] آن نهرها روان است، در آنها جاودانيد. اين است همان كاميابى بزرگ.
آیه 12 سوره الْحَدِيد

بیان آیات

در ایـن آیات دستور موکد مى دهد به این که مسلمین در راه خدا ودر جهاد انفاق کنند، و از آیه شـریـفه(لا یستوى منکم من انفق من قبل الفتح)به خوبى برمى آید که دستور مذکور در مـورد جـهـاد مـؤ کـدتـر است ، و همین خود موید آن قولى است که مى گوید: آیه شریفه(امـنـوا بـاللّه و رسـوله و انـفـقـوا...) در جـنـگ تـب وک نازل شد.

امنوا باللّه و رسوله و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه ...

بـیـان ایـنـکـه آیـه :(آمـنـوا بالله و رسوله و انفقوا...) خطاب به مؤ منین و امر به آثارایمان است
از سـیـاق آیـات بـرمـى آیـد کـه خـطـاب در ایـن آیـه بـه کـسـانـى اسـت کـه خـدا و رسـول ایـمان آورده اند، و شامل کفار نمى شود، تا چه رسد به این که خطاب متوجه کفار باشد.
و ایـن کـه بـعضى گفته اند: شامل هر دو طایفه مى شود درست نیست . خواهى گفت : آخر در این آیه امر به ایمان کرده ، و معنا ندارد مؤ منین را امر به ایمان کند.

در پـاسـخ مـى گـویـیم: معناى امر مؤ منین به ایمان این است که آثار ایمانى را که دارند بر ایمان خود مترتب کنند، مى خواهد بفرماید:ایمان وقتى متحقق مى شود که آثار آن را بر آن مـتـرتـب کـنـنـد، چـون اگـر ایمان و یا صفتى دیگر از صفات نفس چون سخاوت و عفت و شـجـاعـت در نـفـس آدمى ثابت باشد، و حقیقتا ثابت باشد، اثرش ظاهر مى شود، و اگر از یکى از این صفات مذکور اثر خاص به آن ظاهر نشود، معلوم مى شود صفت مذکور آن طور کـه بـایـد در نـفـس جـاى خـود را نـگـرفته و ثابت نشده ، و یکى از آثار ایمان به خدا و رسول او اطاعت از دستوراتى است که خدا و رسول داده اند.

و از همینجا است که روشن مى گردد اولا امر کردن خداى تعالى مؤ منین را به ایمان در حقیقت امـر کردن به افرادى است که مرتبه اى از ایمان را دارند، به این کهمرتبه اى بالاتر از آن را دارا شوند، و این نوع امر کردن اشاره به است که آن مقدار ایمانى که ماءمور دارد بـراى آمـر قـانـع کـننده و رضایت آور نیست ، ماءمور باید مرتبه بالاترى را کسب کند، و ثانیا این که جمله(امنوا باللّه و رسوله و انفقوا)امر به انفاق است ، با اشاره به این کـه انـفـاق اثـر صـفـتى است که ایشان متصف به آنند، پس باید به خاطر همان صفت باز انـفـاق کنند، در نتیجه باید گفت: برگشت جمله مورد بحث به این است که مى خواهد انفاق مؤ منین را با ایمان آنان تعلیل کند.

وجه و نکته اینکه فرمود از آنچه که خدا شما را در آن جانشین کرده انفاق کنید

(و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه) -(استخلاف انسان) به معناى خلیفه کردن او است ، و مراد از خلیفه کردن انسان یا این است که خداى سبحان انسان را در زمین جانشین خود کند، همچنان آیه شریفه(انى جاعل فى الارض خلیفة) به آن اشاره مى کند.

حـال بـایـد دید بنابر این فرض به چه ملاحظه از اموالى که در دست مؤ منین است تعبیر کرده به چیزى که خدا ایشان را در آن خلیفه خود کرده ؟

جـواب ایـن سـوال ایـن اسـت که:این تعبیر هم واقعیتى را بیان مى کند، چون واقعا آدمى در آنـچـه دارد خـلیـفـه خـداست ،(چون هم خودش و همه اموالش ملک خدا است)، و هم ایشان را در انـفـاق کـردن تـشـویـق مـى نـمـایـد، چـون وقـتـى مـؤ مـنـیـن مـتـوجـه و مـتـذکـر شـونـد کـه مـال ایـشـان مـلک خـدا اسـت ، و ایـشـاندر آن امـوال خـلیـفـه خـدا و وکلاى از ناحیه اویند، هر تـصـرفـى بـکـنـنـد به اذن او مى کنند قهرا انفاق کردن بر آنان آسان مى شود، و در این عمل خیر، احساس سنگینى نمى کنند.

و یـا مـراد از خـلیـفـه کـردن انـسان این است که:خدا ایشان را جان شین پیشینیان خود در آن امـوال کـرده ، قـبـلا ایـن امـوال در دسـت دیـگـران بـود، بـعـد از در گـذشـت آنان به ایشان مـنـتـقـل گـردید، ودر چنین فرضى اگر از اموال اینطور تعبیر کرده ، براى این بوده که بـاز بـه بـیـانـى دیگر تشویقشان به انفاق کرده باشد، چون وقتى بیاد آورند که این امـوالقـبـلا در دست دیگران بوده ، و آنان وفا نکرده ، متوجه مى شوند که به ایشان نیز وفا نخواهد کرد، وزودى آن را براى دیگران خواهند گذاشت ، و با دست تهى خواهند رفت ، پـس چـه بهتر که تا اختیار آن را در دست دارند برگ عیشى بگور خود بفرستند، و معلوم اسـت کـه انـسـان بـا داشـتـن طـرز تـفـکـرى ایـن چـنـیـن در مـسـاءله انـفـاق دسـت و دل بازتر مى شود، و آسان تر دل از مال دنیا بر مى کند، و در راه خدایش خرج مى کند.

(فـالذین امنوا منکم و انفقوا لهم اجر کبیر) - در این جمله وعده اجرى بزرگ در برابر انـفـاق مـى دهـد، تـا مـؤ مـنـیـن را به بیانى دیگر تشویق به نموده ، تشویق هاى قبلى را تـاءکـیـد کـنـد. و مـراد از ایـمـان در ایـنـجـا ایـمـان بـه خـدا و رسول است .

و ما لکم لا تؤ منون باللّه و الرسول یدعوکم لتومنوا بربکم ...)

مراد از(ایمان) ایمانى است که داراى اثر باشد، که یکى از آثار آن انفاق در راه خدا اسـت - و اگـر خواستى اینطور بگو - مراد از ایمان این است که : آثار آن مقدار ایمانى را که دارند مترتب کنند.

در جـمـله(و الرسـول یـدعوکم لتومنوا بربکم) از خداى تعالى تعبیر به(رب) کرده ، و رب را به ضمیر(کم - شما) اضافه کرده ، تا به دعوت و امر اشاره کرده باشد، گویا فرموده : شما را به این علّت دعوت ایمان به خدا کرده که خدا رب شما است ، و واجب است که به وى ایمان آورید.

مراد از میثاقى که از مؤ منین گرفته شده است

(و قـد اخـذ مـیـثـاقـکـم ان کـنـتـم مـؤ مـنـیـن) -ایـن جـمـله تـوبـیـخـى را کـه از اول آیه فهمیده مى شد تاءکید مى کند، و ضمیر در اخذ-گرفت به خداى سبحان برمى گـردد، البـتـه مـمـکـن هم هست که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) برگردد،(چـون رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) هم از مسلمانان بیعت و میثاق مى گرفت)و بـه هـر حـال منظور از میثاقى که گرفته شده همان چیزى است که شهادت هر مسلمانى بر آن دلالت دارد، آرى شـهـادت مـسـلمـان بـر وحـدانـیـت خـدا و رسـالت رسول او در آن روزى اسلام مى آورد دلالت داشت بر این که از همین روز تسلیم و مطیع خدا و رسول است .

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفته اند:مراد از میثاق آن عهدى است در روز الست در عالم ذر از هر انـسـانـى گـرفـتـه اند، و بنابر این احتمال ضمیر در(اخذ) تنها مى تواند به خداى سبحان برگردد، و لیکن این احتمال از سیاق که سیاق احتجاج علیه مؤ منین است بدور است ، براى این که مؤ منین به یاد چنین میثاقى نبودند. علاوه براین ، میثاق در عالم ذر اختصاص به مؤ منین ندارد، کفار و منافقین هم ، چنین میثاقى سپرده اند.

هو الذى ینزل على عبده ایات بینات لیخرجکم من الظلمات الى النور...

مـراد از(آیـات بـینات)آیات قرآن کریم است ، که فرائض دینى را براى آنان بیان مـى کـنـد، و فـاعـل(لیـخـرجـکـم-تـا خـارجـتـان کـنـند) ضمیرى که به خدا و یا به رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـرمـى گـردد، گـو ایـن کـه بـرگـشـت احـتـمـال دوم هـم هـمـان احـتـمـال اول اسـت ،(چـون بـه هـر حال خداست که انسان ها را هدایت مى کند و رسول او واسطه است) پس میثاق هم میثاق او است ، که یا آن را بدون واسطه گرفته ، و یا به وساطت رسولش گرفته است ،

مترجمه المیزان ج : 19 ص : 268

هـمـچنان که ایمان به او و به رسولش نیز ایمان به او است و به همین جهت در صدر آیه فرمود:(چرا به خدا ایمان نمى آورید)، و نام رسولش را نبرد، تا اشاره کرده باشد که ایمان به رسولش نیز ایمان به او است .

(و ان اللّه بـکـم لروف رحـیـم) -در ایـن که آیه شریفه را با ذکر رافت و رحمت خدا خـتـم کـرد اشـاره اى اسـت بـه ایـن کـه آن ایـمـانـى کـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) ایـشـان را به سویش مى خواند خیر ایشان و صـلاح ایشان است ، چون تنها کسانى که از آن ایمان بهره مند مى شوند خود ایشانند، نه خدا از آن سودى مى برد و نه رسولش ، پس در این خاتمه آن ترغیب و تشویق بر ایمان و انفاق که در صدر بود تاءکید شده است .

تـــوبـــیـــخ شـــدیـــد کـــســـانـــى کـــه از انـــفـــاق مـــالى کـــه خـــدا تـــنـهـا وارث آنـسـتبخل مى ورزند

و ما لکم الا تنفقوا فى سبیل اللّه و لله میراث السموات و الارض

کـلمـه(مـیـراث)مـعـنـاى مـالک شـدن مـالى اسـت کـه از مـیـت بـه بـازمـانـدگـانـش مـنـتقل مى شود، و اضافه میراث به آسمان ها و زمین اضافه بیانیه است ، یعنى مى خواهد بفرماید آسمان ها و زمین با آنچه در آن دو است همان میراث است ، پس آنچه خدا در آسمان ها و زمـیـن خلق کرده و صاحبان عقل چون انسان آنها را ملک خود پنداشته ملک خدا است .خلاصه ایـن کـه مـى خـواهـیـم بـگـویـیـم کـلمـه آسـمـان هـا و زمـیـن شـامـل مـوجـوداتـى هـم کـه از مـواد آسـمان ها و زمین خلق شده اند و انسان ها آنهارا به خود اختصاص داده و در آن تصرف مى کنند مى شود، و اختصاص مذکور ملکى است اعتبارى ، که خـدا ایـشـان را هـدایت کرد به این که آن را اعتبار کنند، و با اعتبار آن جهات زندگى دنیاى خود را نظم بخشند.

چـیـزى کـه هـست نه انسان ها باقى مى مانند، و نه آن ملک هاى اعتبارى برایشان باقى مى مـانـد، بـلکـه انـسـان هـا مـى مـیـرنـد و آن مـلکـهـا بـه افـراد بـعـد از ایـشـان مـنتقل مى شود، و همچنین انسان ها مى میرند، و اموال دست به دست مى گردد تا باقى نماند مگر خداى سبحان .

پـس مـثـلا زمـیـن و آنـچـه در آن اسـت و آنـچه بر روى آن است و براى بشر جنبه مالیت دارد یـکـپـارچـه و هـمـیـشـه مـیـراث اسـت ، چـون هـر طـبـقـه از طـبـقات ساکنین زمین آنها را از طبقه قبل ارث مى برد، در نتیجه میراثى دائمى است ، که دست به دست مى چرخد، از جهت دیگرى نـیـز میراث است ، براى که روزگارى خواهد رسید که تمامى انسان ها از بین مى روند، و براى آن نمى ماند مگر خدایى که انسان ها را خلیفه خود بر زمین کرده بود.

پـس بـه هـر دو جـهـت و هـر دو مـعـنـا مـیـراث آسـمـان هـا و زمین براى خدا است ، اما به معناى اول ، بـه خـاطـر ایـن کـه خـداى تـعـالى مـال دنـیـا را بـه اهـل دنـیـا تـمـلیـک کـرده بـود، البـتـه تـمـلیـکـى در عـیـن حال خودش باز مالک بود و هست ،
و لذا فـرمـوده :(لله مـا فـى السـمـوات و الارض) و نـیـز فـرمـوده :(و لله مـلک السـمـوات و الارض) و بـاز فـرمـوده :(و اتـوهـم مـن مال اللّه الذى اتیکم).
و امـامـعـنـاى دوم ، بـراى ایـن کـه از ظـاهـر آیـات قـیـامـت از قبیل آیه(کل من علیها فان) و غیر آن بر مى آید که همه انسان هاى روى زمین فانى مى شوند، و آنچه از آیه مورد بحث زودتر ذهن مى رسد این است که مراد از میراث بودن آسمان ها و زمین همین معناى دوم باشد.

و بـه هـر حـال در آیـه شـریـفـه تـوبـیـخ سـخـتـى از بـخـیـل هـا شـده ، کـه از مـال خـدا در راه خـدا انـفـاق نـمـى کـنـنـد، بـا ایـن وارث حـقـیـقـى اموال خداى تعالى است ، و اموال نه براى آنان باقى مى ماند، و نه براى غیر ایشان ، و اگـر نـفـرمـود:(و له مـیـراث السـمـوات و الارض)، بـا ایـن کـه مـى تـوانـست اینطور بفرماید، چون قبلا نام اللّه برده شده بود، و اگر به جاى ضمیر دوباره اسم ظاهر اللّه را آورده فرمود:(و لله میراث السموات و الارض) براى این بود که در توبیخ آنان تشدید کرده باشد.

عدم تساوى انفاق در زمان جنگ با انفاق بعد از فتح

لا یـسـتـوى مـنـکـم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجه من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا...

کلمه(استواء) که مصدر فعل(لا یستوى)است به معناى همان تساوى معروف است ، مـى خـواهـد بـفـرمـایـد: بـیـن این دو طایفه تساوى نیست ، و این دو طایفه عبارتند از: 1 -کـسـانـى کـه قـبـل از جـنگ انفاق کردند، و در جنگ شرکت هم جستند. 2 - کسانى که بعد از پـایـان جـنگ انفاق کردند و قتال نمودند، و این طایفه دوم در آیه شریفه حذف شده ، چون جمله(اولئک اعظم درجه من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا) بر آن دلالت مى کرد.

و مـراد از فـتـح - طـورى کـه گـفـتـه انـد - فـتـح مکّه و یا فتح حدیبیه است ، و این که قـتـال را عـطف بر انفاق کرده ، خالى از این اشاره و بلکه دلالت نیست که مراد از انفاق در راه خدا که در این آیات مردم را به انجام آن تشویق کرده انفاق در جهاد است .

و گویا آیه شریفه در این مقام است که این معنا را بیان کند که در انفاق در راه خدا هر قدر بیشتر عجله شود نزد خدا محبوب تر و من زلت و اجرش بیشتر است ،

(و خـلاصـه آیـه شـریـفـه در مـقـام تـربـیـت انـسـان هـا اسـت ، و مـى خـواهـد تـوصـیه کند عمل خیر و از آن جمله انفاق را که به خاطر این که خیر است و مرضى خداست دوست بدارند، و در آن عجله کنند، و چون فرصت طلبانى که صبر مى کنند تا وقتى پیروزى قطعى شد آن وقت دست به جیب مى کنند نباشند)، و گرنه اگر این نکته در بین نبود، گفتن این که در حـوادث گـذشـتـه و انـفـاق کـنـنـدگـان دو طـایـفـه بـودنـد، آنـهـا کـه قـبـل از جـنـگ و فـتـح انـفـاقکـردنـد اجر بیشترى دارند، تا آنهایى که بعد از فتح انفاق کـردنـد، مـطلبى روشن بود، چون همه مى دانند که این آیات بعد از فتح مکّه و جنگ محتملى کـه مـسـلمـانـان اقـدام بـه آن نـمـودنـد، و بـعـضـى جـنـگـهـا کـه بـعـد از فـتـح مـکّه رخ داد نازل شده.

(و کلا وعد اللّه الحسنى) -یعنى خداى تعالى وعده اجرى نیکو به هر دو طایفه داده ، چـه آنـهـایـى کـه قـبل از فتح قتال و انفاق مى کنند، و چه آنهایى که بعد از فتح انفاق و قـتال مى کنند، هر چند که طایفه اول اجر و درجه اى عظیم تر از طایفه دوم دارند، این وعده مـى خـواهـد طـایـفـه دوم را کـه دیـر جـنـبـیـدنـد دلخـوش سـازد، و بـفـرمـایـد:آنـهـا نـیـز مـشـمـول رحـمـت خـدا مـى شوند، و چنان نیست که از آن محروم شوند، پس جاى آن نیست که از رحمت خدا نومید باشند، هر چند که دیر جنبیدند.

(و اللّه بما تعملون خبیر) - این ذیل مربوط همه مطالب گذشته است ، و مى خواهد هم تـوبـیخ قبلى را شدت بخشد، و هم برابر نبودن دو طایفه از انفاقگران و وعده حسناتى که خدا هر دو طایفه داده را تثبیت کند، ممکن هم هست تنها مربوط به جمله اخیر یعنى جمله(و کـلا وعـد اللّه الحـسـنى باشد)، ولى تعلقش به همه مطالب گذشته فایده عمومى تر دارد.

مـن ذا الذى یـقرض اللّه قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجر کریم

راغب مى گوید:آن مـالى را کـه آدمـى بـه دیـگـرى مـى دهـد شـرط آنـکـه مـثـل آن را پـس بدهد قرض مى نامند. ولى صاحب مجمع البیان مى گوید: معناى اصلى این کلمه قطع است ، و اگر عمل قرض گیرنده را هم قرض خوانده اند به مناسبت بوده که او آن مال را از صاحبش - البته با اذن او -بریده ، و شرط کرده که عوض آن را به وى بـدهـد، و سـپـس در معناى مضاعفه گفته است: این کلمه به معناى دو چندان و یا چند برابر هراست ،(مثلا عدد بیست مضاعف و چند برابر عدد چهار است).

و درباره کلمه(اجر) راغب گفته : کلمه اجر و اجرت عبارت است از پاداش و ثوابى که در مقابل عمل ما به خودمان برمى گردد، حال چه این که دنیایى باشد(مانند اجرت خیاطت و زراعـت و امـثـال ایـنـهـا)، و یا اجر اخروى باشد.و سپس اضافه مى کند که این کلمه جز در مـورد سـود و فـایـده اسـتـعـمـال نـمـى شـود، یـعـنـى اثـر بـدى کـه از عـمـل بـد مـن عـایـدم مـى شـود اجر نامیدهنمى شود، به خلاف کلمه(جزا) که هم در نفع بـکـار مى رود، و هم در ضرر،(هم عذاب دوزخ را جزاى تبهکاران مى نامند، و هم نعیم بهشت را جزاى نیکوکاران) - این بود خلاصه گفتار وى .

تـــوضـــیـــحـــى دربـــاره اجـــر دادن خـــدا بـــه بـــنـــده و ایـــنـــکـــه اجـرى کـه خـدا درمـقـابـل عـمـل عـبـد مـى دهـد تـفـضـلى اسـت از او عزوجل

البـتـه در مـورد عـطـایـاى خـدایـى بـاید دانست که آنچه خدا به عنوان پاداش در برابر اعـمـال خـیـربـنـدگـان مـى دهد تفضلى است از او، نه این که بنده از او طلبکار و مستحق آن بـاشـد، چـون عـبـد و آنـچـه مـى کـنـد هـمـه مـلک طـلق خـداى سـبـحـان اسـت ، مـلکـى کـه قابل نقل و انتقال نیست ،(ملکى که بعداز تملیک به غیر، باز باقى است)، چیزى که هست خـداى تـعـالى خـودش بـه اعـتـبار قانونى ، عبد را مالک اجر و ثواب اعتبار کرده ، و او را نـخـسـت مـالک عـمـل خـود و سـپـس مـالک آثـار عـمـل خـویـش از قـبـیـل کـیـفـر و پـاداش دانـسـتـه ، ومـعـنـا بـا ایـن کـه مـالک عـبـد و عـمـل خـود او اسـت ، تـفـضـل دیـگـرى اسـت از او، آنـگـاه از مـیـان هـمـه اعمال عبد آنچه محبوب او است و خیر است انتخاب نموده ، وعده ثوابى در برابرش داده ، و ایـن ثـواب را خـود او اجـر خـوانـده(بـا ایـن کـه در واقـع اجـر و جـزا نـیـسـت)و ایـن هـم تـفـضـل دیـگـرى اسـت از او، چـون خـود خـداى تـعـالى از ایـنـگـونـه اعـمـال عـبـد اسـتـفـاده نـمى کند، نه در دنیا و نه در آخرت ، بلکه تنهاخود عبد است که از پاداش اعمال نیکش بهره مند مى شود، مع ذلک پاداش آن را اجر خوانده و فرموده :(للذین احـسنوا منهم و اتقوا اجر عظیم)، و نیز فرموده :(ان الذین امنوا و عملوا الصالحات لهم اجـر غـیر ممنون) و در جایى دیگر بعد از توصیف بهشت و نعیم آن مى فرماید:(ان هذا کـان لکـم جـزاء و کـان سـعـیـکـم مـشـکـورا)، و از سـوى دیـگـر هـمـیـن کـه ایـن تفضل خود را شکرى از ناحیه خود نسبت به بنده خواند،

و آن را عطایى بدون منت نامید، نیز تفضلى دیگر است .

تـــوضـــیـــحـــى دربـــاره اجـــر دادن خـــدا بـــه بـــنـــده و ایـــنـــکـــه اجـرى کـه خـدا درمـــقـــابـــل عـــمـــل عـــبـــد مـــى دهـــد تـفـضـلى اسـت از او عزوجل بیان حد اعلاى تشویق به انفاق در راهخدا،

در آیـه مـورد بحث تشویقى بالغ به انفاق در راه خدا شده ، که مافوق آن تصور ندارد، چون از یک سو سوال کرده که آیا کسى هست که چنین قرضى به خدا دهد؟ و از سوى دیگر او را قـرض دادن بـه خداى سبحان نامیده ، که پرداخت آن بر قرض گیرنده واجب است ، و از سوى سوم چنین مقاطعه و طى کرده که هرگز عین آنچه گرفته پس نمى دهد، بلکه به اضـعـاف مـضـاعـف مـى دهـد، و بـه ایـن هـم اکتفاء ننموده اجرى کریم بر آن اضافه کرده ، فرموده:خدا در آخرت قرض خود را به اضعاف مضاعف ادا مى کند، و اجرى کریم هم مى دهد و اجـر کـریـم ، اجـرى اسـت که در نوع خودش پسندیده ترین باشد و اجر اخروى همینطور اسـت ، چـون اجـرى اسـت مـافـوق آنـچـه مـمکن است به تصور در آید، و در هنگام حاجتى است حیاتى ترین هنگام حاجتى که تصور شود.

یوم ترى المؤ منین و المومنات یسعى نورهم بین ایدیهم و بایمانهم

کـلمـه(یوم) ظرف است براى جمله(له اجر کریم)، یعنى در روز چنین و چنان اجرى کـریـم دارد، و مـراد روز قـیـامـت اسـت ، و خـطـاب در جـمـله(تـرى -مـى بـیـنـى) رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) و یا به تمامى افرادى است که حس شنوایى دارند، و خطاب به آ نان صحیح است ،(و مانند خطاب دیوانگان لغو نیست)، و ظاهرا حرف باء در جمله(باءیمانهم) معناى حرف(فى) باشد.

و معناى آیه این است که : هر کس قرضى نیکو به خدا بدهد اجرى کریم دارد، در روزى که - تـو اى پـیـامـبـر و یـا تـو اى شـنـونـده و بـیـنـنـده عـاقل - مى بینى دارندگان ایمان به خدا از مرد و زن نورشان پیشاپیش جلوتر از آنان و بدان سوى که سعادت آنان آنجاست مى دود.

این آیه شریفه مطلق است ، شامل مؤ منین هر امتى مى شود، و اختصاصى به امت اسلام ندارد، و اگـر از(تـابـیـدن نـور)تـعـبـیـر به(سعى و دویدن)کرده براى این بود که اشـاره کـرده بـاشـد بـه ایـن کـه چـنـیـن کـسـانـى بـه سوى درجاتى از بهشت که خداوند بـرایـشـان تـهـیه دیده مى شتابند، در حالى کههر لحظه و یکى پس از دیگرى درجات و جـهـات سـعادت و مقامات قرب برایشان روشن مى گردد، تا جایى که دیگر نورشان به حـد تـمـام و کـمال برسد، همچنان که در جایى دیگر فرموده :(و سیق الذین اتقوا ربهم الى الجنة زمرا) و نیز فرموده :(یوم نحشر المتقین الى الرحمن وفدا) و باز فرموده :

(یو لا یخزى الله النبى و الذین امنوا معه نورهم یسعى بین ایدیهم و بایمانهم یقولون ربنا اتمم لنا نورنا).

مـفـسـریـن در تـفـسـیـر مـفـردات ایـن آیـه اقـوالى مـخـتـلف دارنـد، کـه بـه خـاطـر بـى دلیـل بودن آنها در لفظ خود آیه ، از نقلش صرفنظر کردیم ، و به زودى تفسیرى که در روایات از آنها شده در بحث روایتى آینده از نظرتان خواهد گذشت .

(بـشـریـکـم الیـوم جـنـات تـجرى من تحتها الانهار خالدین فیها) -قسمت از آیه حکایت بـشـارتـى اسـت که در روز قیامت مؤ منین و مؤ منات مى دهند، و دهنده آن ملائکه است ، که به دستور خداى تعالى و تقدیر او مى گویند:بشارتتان امروز جناتى است که از دامنه آنها نـهـرهـا جـارى اسـت ، و شـمـا در آن جـاودانـیـد.و مـراد از بـشـارت مـژده خوشحال کننده است ، که در آیه همان بهشت است. و بقیه الفاظ آیه روشن است .

(ذلکـه هـو الفوز العظیم) - این جمله حکایت کلام خود خداى تعالى است ، و اشاره با کـلمـه(ذلک) بـه مـطـالب گـذشـتـه اسـت کـه عـبـارت بـود از پـیش رفتن نور آنان و بـشـارتـشان به بهشت ، ممکن هم هست جمله مورد بحث را تتمه کلام ملائکه گرفته و اشاره مذکور را به همان جنات و خلود در آنها دانست .
تـــقـــاضـــاى مـــنـافقان از مؤ منان ، در قیامت ، و جوابى که به آنان داده مى شود: به دنیابرگردید و نور به دست آورید

یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم ...

کلمه(نظر) که مصدر فعل(انـظـرونـا)اسـت ، اگـر بـدون وسـیـله حـرف(الى)مـفـعـول بـگیرد، معناى انتظار و نیز معناى مهلت دادن را مى دهد، و اگر با حرف(الى) متعدى شود، مثلا گفته شود:(فلان نظر الیه - فلانى به آن نظر کرد)، معناى نگاه کـردن را مـى دهـد، و اگـر بـا حـرف(فـى)مـتـعـدى شـود مـعـنـاى دقـت و تـامـل را مـى دهـد، و کـلمـه(اقـتـبـاس) کـه مـصـدر فعل(نقتبس) است به معناى گرفتن قبسى(قطعه اى) از آتش است .

و از سیاق آیه چنین بر مى آید که منافقین و منافقات در روز قیامت در ظلمتى هستند که از هر سـو احـاطـه شـان کـرده و مـانند خیمه اى محاصره شان نموده. و نیز برمى آید مردم در آن روز مـجـبـور به رفتن به سوى خانه جاودانه خویشند. چیزى که هست مؤ منین و مؤ منات این مسیر را با نور خود طى مى کنند، نورى که از جلو ایشان و به سوى سعادتشان در حرکت است ،

در نتیجه راه را مى بینند، و هر جا آن نور رفت مى روند تا به مقامات عالیه خود برسند، و امـا مـنـافـقین و منافقات که فرو رفته در ظلمتند نمى توانند راه خود را طى کنند، و نمى دانـند به کدام طرف بروند.(و نکته مهمى که از آیه استفاده مى شود این است که : این دو طـایفه که یکى غرق در نور و دیگرى غرق در ظلمت است در قیامت باهمند)، منافقین همانطور کـه در دنـیا با مؤ منین و در بین آنان بودند، و بلکه مردم آنان را جزو مؤ منین مى شمردند، در قیامت نیز با مؤ منین هستند، اما مؤ منین ومؤ منات پیش مى روند، و به سوى بهشت راه خود را پـیـش مـى گـیـرند، و منافقین و منافقات در ظلمتى که از هر سو احاطه شان کرده عقب مى مـانند، از مؤ منین ومؤ منات درخواست مى کنند قدرى مهلتشان دهند، و در انتظارشان بایستند تـا ایـشـان هم برسند، و مختصرى از نور آنان گرفته راه پیش پاى خود را با آن روشن سازند.

(قـیـل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا) - به ایشان گفته مى شود دنیا برگردید، و بـراى خـود نـورى بـه دسـت آوریـد، گـوینده این پاسخ یا ملائکه اند. و یا طایفه اى از بزرگان و نخبگان مؤ منین از قبیل اصحاب اعراف .

به هر حال از هر که باشد به اذن خدا و از طرف او است و خطاب به این که(به وراى خـود بـرگـردیـد و نـورى جـسـتـجـو نـمـایـیـد)بـه قـول بـعـضـى از مـفـسـریـن خـطـابـى اسـت طـعـنـه آمـیـز و اسـت هـزایـى ، و ایـن عـکـس العـمـل هـمـان اسـتهزایى است در دنیا به مؤ منین مى کردند، وبنابه گفته این مفسرین به نـظـر روشـن تـر چـنـیـن مـى رسـد کـه: مـراد از کـلمـه(وراء)دنـیـا بـاشـد، و حـاصـل مـعنا این باشد که: به دنیایى که پشت سر گذاشتید، و در آن هر چه کردید بر اسـاس نـفـاق کردید، برگردید، و از آن اعمالى که مى کردید نورى بگیرید، چون نور امروز که روز قیامت است یا از اعمال است ، و یا از ایمان ، و شما در دنیا نه ایمان داشتید و نه عمل .

البـتـه مـمـکـن اسـت هـمـیـن وجـه را طـور دیـگـرى تـوجیه کرد که هم جداگانه باشد، و هم مشتمل بر استهزا نباشد، به این که بگوییم: جمله(ارجعوا)امر مى کند به این که به دنـیـا بـرگـردند، و در آنجا ایمان واقعى و اعمال صالح کسب بکنند، و لیکن نمى توانند برگردند، در نتیجه گوینده نمى خواهد منافقینو منافقات را استهزا کند، بلکه مى خواهد بگوید: کار از کار گذشته و دستتان بجایى بند نیست .

هـمـچـنـان که نظیر این امر در آیه زیر که آن نیز مربوط به قیامت است آمده ، مى فرماید:(یـوم یـکـشـف عـن سـاق و یـدعـون الى السجود فلا یستطیعون ... و قد کانوا یدعون الى السجود و هم سالمون .

بعضى دیگر گفته اند: منظور این است که :به آن محلى که نور را تقسیم مى کردند بر گـردیـد، و بـراى خـود نورى بگیرید، و منافقین بدانجا برمى گردند، و اثرى از نور نـمـى یـابـنـد، دو مـرتـبـه بـهسراغ مؤ منین ومى آیند، اما به دیوارى بر مى خورند بین ایـشـان و مـومـنـیـن زده شـده ، وخـود خـدعـه اى است از خداى تعالى ، که با منافقین مى کند، هـمـانطور که منافقین در دنیا با خدا نیرنگ مى کردند، و قرآن درباره نیرنگشان فرموده :(ان المنافقین یخادعون اللّه و هو خادعهم).

مـــقـــصـــود از دیـــوارى کـــه بـــیـــن مـــنـــافـــقـــان و مـــؤ مــنـان زده مـى شـود و مـفـاد ایـنتمثیل در بیان حال منافقان

فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهرة من قبله العذاب

(سـور شـهر)به معناى دیوار دور شهر است که در قدیم دور هر شهرى مى کشیدند، و ارتـبـاط شـهـر را بـا خـارج قـطع مى نمودند. و ضمیر(هم) در جمله(فضرب بینهم بسور)، به مؤ منین و منافقین هر دو برمى گردد، و معناى جمله این است که : بین مؤ منین و مـنـافـقین دیوارى کشیده مى شود که این دو طایفه را از هم جدا مى کند، و مانع ارتباط آن دو با یکدیگر مى شود.

و در اینکه این دیوار چیست ؟

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفته اند: اعراف است . این احتمال بعیدى نیست همچنان که ما نیز در تـفـسـیـر آیـه شـریـفـه(و بـیـنـهـمـا حـجـاب و عـلى الاعـراف رجال ...) این احتمال را دادیم .

و بعضى دیگر منظور از آن دیوار را غیر اعراف دانسته اند.

و معناى این که فرمود:(له باب) این است که : دیوار مذکور درى دارد، و این ، در حقیقت تـشـبـیـهـى اسـت از حـالى کـه مـنـافـقـیـن در دنـیـا داشـتـنـد، چـون منافقین در دنیا با مؤ منین اتصال و ارتباط داشتند

(و مـانـنـد کفار یکسره رابطه خود را با مومنین قطع نکرده بودند)، و با این که با مؤ منین ارتـبـاط داشـتند، در عین حال با حجابى خود را از مؤ منین پنهان کرده بودند،(یعنى واقعیت خـود را پنهان کرده بودند، و مؤ منین حتى احتمال هم نمى دادند که این افراد ظاهر الصلاح گـرگـانـى در لبـاس مـیـش بـوده بـاشـنـد) و عـلاوه بر این که در و دیوار مذکور وضع دنیایى منافقین را - ممثل مى کند، این فایده را هم دارد که منافقین از آن در، وضع مؤ منین را مى بینند، و بیش تر حسرت مى خورند، و سرانگشت ندامت مى گزند.

(باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب) - کلمه(باطنه) مبتدا، و جمله(فیه الرحمة) مبتدا و خبر، و جملگى خبر است براى باطنه . و همچنین کلمه(ظاهره) مبتدا، و جـمـله(من قبله العذاب) مبتدا و خبر و جملگى خبر(ظاهره). و ضمیر در(فیه) و در(قبله) به باطن و ظاهر برمى گردد، و از این که فرمود: باطن دیوار در آن رحمت و ظـاهـر دیوار از ناحیه دیوار عذاب است ، چنین برمى آید که دیوار محیط به مؤ منین است ، و مؤ منین در داخل دیوار، و منافقین در خارج آن قرار دارند.

و ایـن کـه دیـوار مـذکـور داخـلش کـه بـه طـرف مـؤ مـنـیـن اسـت طـورى اسـت کـه مـشـتـمـل بـر رحـمـت اسـت ، و ظـاهـرش کـه بـه طـرف مـنـافـقـیـن اسـت مـشـتـمل بر عذاب است ، با وضعى که ایمان در دنیا دارد مناسب است ، چون ایمان هم در دنیا نظیر همان دیوار آخرت ، براى اهل اخلاص از مؤ منین نعمت و رحمت بود، واز داشتن آن شادى و مـسـرت مـى کـردنـد و لذت مـى بـردنـد، و هـمـیـن ایـمـان بـراى اهـل نـفـاق عـذاب بـود، از پـذیـرفتنش شانه خالى مى کردند، و اصلا ازآن ناراحت و متنفر بودند.

استمداد منافقان از مؤ منان و جواب ایشان به آنها

ینادونهم الم نکن معکم ...

ایـن آیـه مـطـلبى استینافى را به عنوان پاسخ از سوالى تقدیرى بیان مى کند، گویا شـخـصـى بـعـد از شنیدن آیه قبلى پرسیده: منافقین و منافقات بعد از آنکه با آن دیوار برخورد مى کنند، و آن عذاب را از پشت دیوار مشاهده مى نمایند چه تدبیرى مى اندیشند و چه مى کنند؟ در پاسخ فرموده :(ینادونهم - فریاد بر مى آورند).

و مـعناى آیه این است که : منافقین و منافقات ، مؤ منین و مؤ منات را بانگ مى زنند که مگر ما در دنیا با شما نبودیم ؟

و مـنـظـورشـان از ایـن سـخـن ایـن است که: در دنیا در ظاهر دین با مؤ منین و مومنات بودند،(آنـان نـمـاز مـى خـوانـدند و اینان نیز مى خواندند، و هر کار دیگرى که مؤ منین مى کردند اینان نیز مى کردند، با این تفاوت که مؤ منین و مومنات هر چه مى کردند براى رضاى خدا و تـقـرب بدو مى کردند، و اینان هر چه مى کردند به این انگیزه مى کردند که با زبان شکار، سخن گفته باشند، تا زودتر شکار را در دام خود بیفکنند).

و جـمـله(قـالوا بـلى) تـا آخـر آیه پاسخ مؤ منین و مؤ منات است به ایشان ، که بله ، شما با ما بودید،(و لکنکم فتنتم) و لیکن شما در امتحان به هلاکت افکندید(انفسکم) خـود را،(و تـربـصـتم) و همواره منتظر بودید و آرزو داشتید دعوت دینى و متدینین گرفتار بلا و مصیبتى شوند،(و ارتبتم)، و در دین خود در شک و تردید بودید،(و غـرتـکـم الامـانـى)، و آرزوهـاى گـونـاگـون و از آن جمله آرزوى خاموش شدن نور دین و بـرگـشـتـن مـتـدیـنـین از دین ، شما را مغرور کرد،(حتى جاء امر اللّه)، تا آنکه امر خدا یـعنى مرگ فرا رسید،(و غرکم بالله الغرور) کلمه(غرور) - به فتحه غین - به معناى شیطان است ، و معناى جمله است که شیطان شما را به خدا مغرور ساخت .

و ایـن آیـه شـریفه به طورى که ملاحظه مى فرمایید این معنا را افاده مى کند که زنان و مـردان مـنـافـق در روز قیامت از زنان و مردان مؤ من کمک مى طلبند، تاشاید به کمک آنان از ظـلمـتـى کـه در آنند نجات یابند، و دست آویز و بهانه شان این است که آخر ما در دنیا با شـمـا بـودیـم ، و سپس مى فهماند که مردان و زنان مؤ من در پاسخشان مى گویند: درست است که با ما بودید، ولى دلهایتان مطابق با ظاهر حالتان نبود، چون شما دلهاى خود را گمراه و مفتون کرده بودید و همواره در انتظار بلا و گرفتارى براى مسلمانان بودید، و در دینى که اظهارش مى داشتید شک و تردید داشتید، آرزوهاى خام و شیطان ، شما را فریب داد، و ایـن صـفـات خـبیثه همه آفات قلب است ، پس‍ دلهاى شما سالم نبود، و در امروز که روز قـیامت است تنها کسانى سود مى برند که از دنیا با قلبى سالم آمده باشند، همچنان که قرآن کریم فرمود:(یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سلیم).

دنباله گفتار مؤ منان بر منافقان : شما امروز هیچ یاورى ندارید

فالیوم لا یوخذ منکم فدیة و لا من الذین کفروا...

ایـن آیـه تتمه گفتار مردان و زنان با ایمان است ، که در خطاب به منافقین و منافقات مى گویند،

و در ایـن خـطاب خود کفار را هم اضافه مى کنند، چون منافقین هم در واقع کافرند، و تنها فرقى که کفار با ایشان دارند این است کفر خود را علنى و اظهار مى کنند، و مؤ منین در این خـطـاب مـى گـویـنـد امـروز هـر کسى در گرو عمل خویش است ، هم چنان که در قرآن کریم فـرمـوده بـود:(کـل نـفـس بـمـا کـسـبـت رهـیـنـه)ایـنـجـا مثل دنیا نیست که بتوانید با دادن رشوه جرم خود را بخرید، امروز از کسى فدیه و عوض نـمـى گـیـرنـد، و شـما نمى توانید از این راه خود را از عذابخلاص کنید، چون راه نجات یـافـتـن از هـر گـرفـتـارى یا دادن عوض است ، که انسان بدهد و خود را از گرو آن عذاب درآورد، و یـا پـارتـى و یـارى یـاوران اسـتکـه شـما هیچ یک را ندارید، اولى را با جمله(فالیوم لا یوخذ منکم فدیه ...) نفى کردند، و دومى را با جمله(ماویکم النار).

(مـاویـکـم النـار هـى مـولیـکـم و بـئس المـصـیـر) -در ایـن جمله به طور کلى هر نوع ناصرى که بتواند منافقین و کفار را یارى دهد و از آتش برهاند نفى کرده ، مگر یک یاور را، آن هـم خـود آتـش اسـت ، که مى فرماید:(هى مولیکم - تنها آتش یاور شما است)، چـون جـمـله مـذکور انحصار را مى رساند، و منظور از(مولى)همان ناصر است ، و جمله مـذکـور نـوعـى طعنه زدن است ،(مثل این به جنایت کارى بگویند: راه نجات و تنها یاورت چوبه دار است).

ممکن هم هست کلمه(مولى)در اینجا به معناى متصدى امر باشد، چون کفار در دنیا براى بـرآوردن حـوایـج زندگیشان از خوردنى و نوشیدنى و جامه و همسر و مسکن غیر خدا را مى خـوانـدنـد،و حـقـیـقـت غیر خدا همان آتش است ، پس همانطور که مولاى ایشان در دنیا غیر خدا بـود، در آخـرت هم مولایشان آتش خواهد بود، چون همین آتش است که حوائج آنانرا بر مى آورد، طـعـامـى از زقـوم ، و شـرابـى از حـمـیـم ، و جـامه اى بریده از آتش ، و همسرانى از شیطان ها، و مسکنى در درون دوزخ برایشان فراهم مى کند،و خداى سبحان در جاهاى دیگر کلامش ، در آیاتى بسیار از آن خبر داده .

بحث روایتى

(روایـاتـى در ذیـل آیه مربوط به انفاق قبل از فتح و بعد از فتح ، گفتگوى منافقان ومؤ منان در قیامت و روایتى درباره آرزوى دراز)
در الدر المـنـثـور اسـت که ابن جریر، ابن ابى حاتم ، ابن مردویه ، و ابو نعیم(در کتاب دلائل) از طـریـق زیـد بـن اسـلم ، از عـطاء بن یسار، از ابى سعید خدرى ، روایت کرده که گفت :

در سال حدیبیه در رکاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)از مدینه بیرون شدیم تـا بـه عـسـفـان رسیدیم ، در آنجا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود:ممکن اسـت مـردمـى نـیـایـنـد کـه شـمـا وقـتـى اعـمـال خـود را بـا اعـمـال آنـان مـقـایـسـه کـنـیـد اعـمـال خـود را نـاچـیـز بـشـمـاریـد.پـرسـیـدیـم: یـا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آن مردم چه کسانیند آیا از قریشند؟ فرمود:نه ، و لیـکـن اهـل یـمـنـند، که دلهایى رقیق تر و قلوبى نرم تر دارند، پرسیدیم: آیا آنها بهتر از ما هستند یا رسول اللّه ؟ فرمود:اگر هر یک از آنان کوهى از طلا در راه خدا انفاق کـنـنـد هـرگـز بـه یـک چـهـارم اجـر شـمـا و بـلکـه نـصـف آن هـم نـمـى رسـنـد، و هـمـیـن فـصـل مـمـیـزمـیـان مـا و سـایـر مـسـلمـانـان آیـنـده اسـت ، کـه مـا قـبـل از فـتـح مـکـّه در راه خـدا انـفـاق کـردیـم ،(لا یـسـتـوى مـنـکـم مـن انـفـق مـن قبل الفتح و قاتل...)

مـؤ لف :ایـن مـعـنـا بـه چـنـد طـریـق و بـا عـبـارتـى قـریـب بـه هـم روایـت شـده ، ولى اشـکـال مـتـوجـه آن هـسـت کـه از سـیـاق آیـات مـورد بـحـث بـرمـى آیـدکـه بـعـد از فـتـح نـازل شـده کـه مـنظور از آن فتح ، فتح حدیبیه است و یا فتح مکّه است ، و این روایات مى گویند: آیه قبل از فتح نازل شده ، پس با آیه انطباق ندارد.

و نـیـز در هـمـان کـتـاب اسـت که عبد بن حمید و ابن منذر از عکرمه روایت کرده اند که گفت:وقـتـى آیـه شـریـفـه(لا یـسـتـوى مـنـکـم مـن انـفـق مـن قـبـل الفـتـح و قـاتـل)نـازل شـد ابـو دحـداح گفت: خدا سوگند امروز مبالغ هنگفتى انفاق مى کنم ، تا درجه آن کسانى را دریابم قبل از فتح انفاق کرده بودند، و بعد از من هم کسى نتواند این رکـورد مـرا بشکند. آنگاه گفت بارالها هر چه را که ابو دحداح مالک است نصفش در راه تو باشد، و تمامى اموالش را نصف کرد، تا رسید به لنگه کفشش گفت : حتى این هم .

و در تـفسیر قمى در ذیل آیه(یوم ترى المؤ منین و المومنات یسعى نورهم بین ایدیهم و بـایـمـانـهـم) مـى گـوید:در روز قیامت نور در بین مردم طبق درجات ایمانشان تقسیم مى شـود، و نـورى کـه بـه منافق مى رسد تنها بین انگشت ابهام پاى چپش را فرا مى گیرد، مـنـافـق بـه نـور خـود مـى نگرد، و سپس به مؤ منین مى گوید: بایستید تا من از نور شما اقـتـبـاس کنم . مؤ منین ایشان مى گویند: به عقب برگردید و در آنجا براى خود کسب نور کـنید، درهنگام است که بین این دو طایفه دیوارى زده مى شود، دیوارى که داراى درى است ، از پـشت دیوار مؤ منین را صدا مى زنند که مگر ما در دنیا با شما نبودیم ؟ مى گویند: بله بودید، و لیکن شما خود را مفتون و هلاک کردید،

امام فرمود: یعنى با نافرمانى خدا خود را هلاک کردید(و تربصتم و ارتبتم) فرمود: یعنى همواره در انتظار بودید و شک داشتید.

و سپس درباره جمله(فالیوم لا یوخذ منکم فدیة) فرمود: به خدا سوگند منظور یهود و نـصـارى نـیـسـت ، بـلکه همین مسلمان اهل قبله است :(ماویکم النار هى مولیکم) فرمود یعنى آتش اولى و سزاوارتر است براى شما.

مؤ لف : منظور امام از اهل قبله ، منافقین از مسلمانان هستند.

و در کـتـاب کـافـى بـه سـنـد خـود از ابان بن تغلب روایت کرده که گفت: از امام صادق(عـلیـه السـلام)شـنـیـدم مـى فـرمود: زنهار، از آرزوى(دور و دراز)بپرهیزید، که خرمى زنـدگـى شما را مى برد، و دیگر هیچ یک از نعمتهایى که شما داده اند در نظرتان خرم و قـانـع کـنـنـده نـمـى شـود، هـمـیـن آرزوهـا بـاعـثمـى شـود آنـچـه مـوهـبـت و عـطـا کـه خـداى عـزوجـل بـه شـما ارزانى داشته در نظرتان کوچک و بى ارزششود، و چون آنچه دارید نـاچـیـز و بـى ارزش شـد، و آنچه ندارید و آرزویش را مى پرورانید به دست نمى آورید سراسر عمرتان به حسرت مى گذرد.