بیان آیات
یوصیکم اللّه فى اولاد کم للذکر مثل حظ الانثیین
کلمه(ایصا) که جمله(یوصیکم) از این مصدر مشتق شده به معناى توصیه یعنى سفارش و دستور است .
راغب در کتاب(مفردات القرآن) مى گوید: کلمه(وصیت) به معناى این است که عملى را به دیگرى پیشنهاد کنى ،
پیشنهادى که تواءم با وعظ باشد این بود گفتار راغب .
و در اینکه به جاى لفظ(ابنا) کلمه(اولاد) را به کار برده ، دلالتى است بر اینکه حکم(یک سهم دختر) و(دو سهم پسر) مخصوص به فرزندانى است که بدون واسطه از خود میت متولد شده اند و اما فرزندان با واسطه یا نوه و نتیجه و نبیره و پائین تر، حکمشان ، حکم کسى است که بوسیله او به میت متصل مى شوند و بنابراین پسرزادگان هر چند که دختر باشند دو سهم مى برند و دخترزادگان هر چند که پسر باشند یک سهم مى برند، البته این در صورتى است که در حال مرگ مورث هیچیک از فرزندان بلاواسطه او، زنده نباشند و گرنه ارث از آن او خواهد بود و نوه و نتیجه و نبیره ارث نمى برند.
و همچنین حکم در برادران و خواهران و فرزندان آنها این چنین است یعنى در صورتى که میت از طبقه اول هیچ وارثى نداشته باشد، نه پدر و نه مادر و نه فرزند و نه فرزندزاده ، و وارث او طبقه دوم یعنى برادر و خواهر و جد و جده باشد، اگر برادر و خواهرش زنده باشند برادران هر یک دو برابر یک خواهر ارث مى برند و اگر همه برادران و خواهران میت قبل از مرگ او مرده باشند و وارث میت برادرزادگان و خواهرزادگان باشند برادرزادگان دو برابر خواهرزادگان مى برند، هر چند که دختر باشند و خواهرزادگان نصف برادرزادگان مى برند هر چند که پسر باشند. و اگر قرآن کریم به جاى کلمه(اولاد)(ابنا) را آورده بود این نکته را نمى فهماند، چون این کلمه نفى واسطه را اقتضا نمى کند، یعنى هم فرزندان بلاواسطه ابناى انسانند و هم فرزندزادگان ، همچنانکه این فرق میان دو کلمه :(اب) و(والد) هست یعنى ،(والد) تنها به پدر بلاواسطه مى گویند و(اب) هم در مورد پدر بلاواسطه استعمال مى شود و هم در مورد اجداد.
و در اینجا ممکن است اشکال کنى که پس چرا در اواخر همین آیه تعبیر به(آبا) و(ابنا) را آورد؟ در پاسخ مى گوئیم : در آنجا نمى خواست نکته بالا را افاده کند، بلکه عنایت خاصى(که بیانش به زودى خواهد آمد) در کار بود و آن عنایت باعث شد تعبیر را عوض کند.
نکات و ظرایف جمله(للذکر مثل حظّ الانثیین)
و اما اینکه در هنگام بیان حکم ، تعبیر دیگرى آورد و فرمود:(للذکر مثل حظ الانثیین _ براى هر نر، چیزى دو برابر سهم ماده است) براى این بود که اشاره کرده باشد به اینکه رسوم جاهلیت(که ارث بردن زنان را ممنوع مى دانست) در اسلام باطل شده و کانه بطلان این رسم و نیز حکم خدا یعنى ارث بردن زنان را یک حکم معروف وانمود کرده و فرموده :(مردان مثل زنان ارث مى برند ولى دو برابر و به عبارت دیگر ارث زن را اصل در تشریع قرار داده و ارث مرد را به طفیل آن ذکر کرده تا مردم براى فهمیدن اینکه ارث مرد چه مقدار است
محتاج باشند به اینکه به دست آورند، ارث زن(یعنى دختر میت) چه مقدار است به مقایسه با آن دو برابرش را به پسر میت بدهند).
و اگر افاده این نکته در کار نبود مى فرمود:(للانثى نصف الذکر _ براى ماده نصف نر است) که اگر اینطور فرموده بود، هم آن نکته را افاده نمى کرد و هم سازگارى سیاق رعایت نمى شد این مطلبى است که بعضى از علما ذکر کرده اند و مطلب درستى است و چه بسا بتوان آن را تاءیید کرد به اینکه آیه شریفه بطور صریح و مستقل متعرض ارث مردان نشده ، بلکه به این نحو متعرض ارث زنان شده و اگر به چیزى از سهم مردان هم تصریح نموده با ذکر سهامى که زنان با مردان دارند ذکر کرده همچنانکه در آیه بعدى و آیه اى که در آخر سوره آمده این معنا به چشم مى خورد.
و سخن کوتاه اینکه جمله(للذکر مثل حظ الانثیین) به منزله تفسیرى است براى جمله(یوصیکم اللّه فى اولادکم) و حرف الف و لام در دو اسم(ذکر) و(انثیین) لام تعریف جنس است و مى فهماند که جنس مرد دو برابر سهم جنس زن ارث مى برد و این دقتى است که در وراث هم از جنس مرد موجود باشد و هم از جنس زن در این فرض است که مرد دو برابر زن سهم مى برد و اگر نفرمود:(للذکر مثل حظى الانثى _ نر مثل دو سهم ماده مى برد) و یا(للذکر مثلا حظ انثى _ نر دو مثل حظ ماده مى برد)، براى این بود که با عبارتى کوتاه هم صورت وجود نر با ماده را بیان کرده باشد و هم حکم صورتى را که تنها دو دختر از میت باز مانده باشند که با توضیحى که بعدا مى آید عبارت(للذکر مثل حظ الانثیین) کوتاه ترین عبارت است .
فان کن نساء فوق اثنتین فلهن ثلثا ماترک
از ظاهر وقوع این جمله بعد از جمله :(للذکر مثل حظ الانثیین) برمى آید که جمله نامبرده عطف شده است بر معطوف علیهى حذف شده و تق دیرى کانه فرموده : گفتیم پسر دو برابر دختر مى برد در صورتى که متوفا هم پسر داشته باشد و هم دختر و یا هم برادر داشته باشد، هم خواهر، حال اگر ورثه او در هر طبقه که هستند تنها زنان باشند حکمش چنین و چنان است و حذف معطوف علیه در ادبى ات عملى است شایع و این آیه شریفه از همان باب است :(و اتمّوا الحجّ و العمره للّه فان احصرتم فما استیسر من الهدى و آیه :
(ایاما معدودات فمن کان منکم مریضا او على سفر فعده من ایّام اخر) یعنى جمله :(فان احصرتم ...) و جمله :(فمن کان ...) معطوف است به جمله اى مقدر.
و ضمیر در کلمه(کن) به کلمه اولاد در جمله :(یوصیکم اللّه فى اولادکم ...) برمى گردد و اگر ضمیر را مؤ نث آورد با اینکه مرجع ضمیر(اولاد) مذکر است ، به ملاحظه مؤ نث بودن خبر(کن) است(چون این لفظ از افعال ناقصه است و اسم و خبر مى گیرد، اسمش اولاد و خبرش نسا است) و ضمیر در کلمه(ترک) به میت برمى گردد، گو اینکه کلمه میت در آیه نیامده و لیکن از سیاق کلام فهمیده مى شود.
و ان کانت واحده فلها النصف
ضمیر در فعل(کانت) به کلمه ولد برمى گردد که از سیاق کلام فهمیده مى شود و اگر ضمیر را مؤ نث آورد و فرمود:(کانت) و نفرمود:(کان) با اینکه مرجعش مذکر است باز به ملاحظه خبر بوده است چون منظور از ولد دختر است(مى فرماید: اگر وارث میت یک فرد مؤ نث یعنى یک دختر بود نصف مال میت را مى برد) چیزى که هست نام مال را ذکر نکرد تنها فرمود: نصف از آن او است ، پس الف و لام در کلمه(النصف) عوض از مضاف الیه است .
در اینجا سهم دو دختر را ذکر نکرد، براى اینکه از جمله قبلى یعنى(للذکر مثل حظ الانثیین) به دست مى آمد، چون وقتى نر و ماده هر دو وارث کسى باشند و سهم نر مثل سهم دو ماده باشد ارث به سه قسمت تقسیم مى شود دو قسمت از آن نر و یک قسمت از آن ماده مى شود در نتیجه سهم یک ماده یک ثلث خواهد بود و قهرا سهم دو ماده دو ثلث مى شود البته این مقدار بطور اجمال از جمله نامبرده استفاده مى شود، نه اینکه معناى دیگرى از آن استفاده نشود چون کلام طورى است که منافات ندارد بعد از آن مثلا بفرماید:(و ان کانتا اثنتین فلهما النصف) و یا بفرماید:(و ان کانتا اثنتین فلهما الجمیع _ اگر دو نفر ماده بودند نصف مال و یا همه آن را مى برند) چیزى که باعث شده جمله نامبرده متعین در معنائى که کردیم بشود این است که در دنبالش از ذکر دو ماده سکوت کرد و در عوض تصریح کرد به اینکه اگر زنان بیش از دو نفر بودند دو ثلث مى برند،(فان کن نساء فوق اثنتین) که این عبارت اشعار دارد بر اینکه خداى تعالى عمدا سهم دو دختر را ذکر نکرد.
از این هم که بگذریم در زمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) عمل آن جناب در ارث دادن به دو دختر همین بوده ،
یعنى به دو دختر نیز دو ثلث مى داده و از زمان رحلت آن جناب تا عصر حاضر، عمل علماى امت به همین روال جریان داشته و جز روایتى که از ابن عباس رسیده ، مخالفتى در مساءله نبوده است .
و این توجیه که ما کردیم بهترین توجیه این سؤ ال است که چرا به سهم دو نفر ماده تصریح نکرد.
مرحوم کلینى در کافى گفته است : خداى تعالى سهم دو انثى را دو ثلث قرار داده ، براى اینکه فرموده :(للذکر مثل حظ الانثیین) به این بیان که اگر مردى از دنیا رفت و یک دختر و یک پسر به جاى گذشت ، پسر به اندازه سهم دو دختر مى برد قهرا مال سه قسمت مى شود دو قسمت از آن سهم پسر و یک قسمت باقى مانده سهم دختر است در نتیجه سهم دو دختر دو ثلث(دو سوم) خواهد بود خداى تعالى در بیان اینکه دو دختر دو ثلث مى برند به همین مقدار اکتفا نمود این بود گفتار مرحوم کلینى و نظیر این کلام از ابى مسلم مفسر نقل شده او گفته است که این معنا از جمله :(للذکر مثل حظ الانثیین) استفاده مى شود، چون وقتى یک پسر با یک دختر دو ثلث از ارث پدر را ببرد قهرا یک دختر یک ثلث و دو دختر دو ثلث را مى برد این بود گفتار ابى مسلم گو اینکه آنچه دیدید از این دو شخصیت نقل شد خالى از قصور نیست و اگر بخواهیم تمامش کنیم ناگزیر باید بیان قبلى مان را به آن اضافه نمائیم(دقت فرمائید).
البته در این میان وجوهى دیگر هست که چنگى به دل نمى زند، مثل اینکه بعضى گفته اند: مراد از جمله :(فان کن نساء فوق اثنتین ...) عدد دو به بالا است و این جمله هم سهم دو دختر را معین کرده ، و هم سهم بیش از دو دختر را و بعضى دیگر گفته اند: حکم دو دختر از قیاس به حکم دو خواهر که در آخرین آیه این سوره آمده به دست مى آید، چون در آنجا سهم دو خواهر را دو ثلث معین کرده و از این قبیل وجوه سخیف و ناقص که شاءن قرآن کریم اجل از آنها و امثال آنها است .
و لا بویه لکل واحد منهما السدس ... فلامه السدس
اینکه پدر و مادر را عطف کرده بر اولاد، خود دلالتى است بر اینکه پدر و مادر در طبقات ارث هم طبقه اولادند و اینکه فرمود:(و ورثه ابواه ...) معنایش این است که وارث میت منحصر در پدر و مادر باشد و واقع شدن جمله :(فان کان له اخوه ...) بعد از جمله :
(فان لم یکن له ولد و ورثه ابواه) دلالت دارد بر اینکه اخوه(برادران) در طبقه دوم قرار دارند و بعد از پسران و دخترانند، یعنى با وجود پسران و دختران میت از میت ارث نمى برند، تنها اثرى که در وجود اخوه هست این است که نمى گذارند مادر ثلث ببرد.
من بعد وصیه یوصى بها او دین
منظور از وصیت همان دستور استحبابى در آیه :(کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیه) که مى فرماید: اگر مرگ کسى نزدیک شد و مال بسیارى داشت ، خوب است علاوه بر ارثى که خدا براى پدر و مادر معین کرده سهمى براى آن دو و براى خویشاوندان معین کند در اینجا این سؤ ال پیش مى آید که دستور مستحبى از نظر اهمیت بعد از وظیفه واجب قرار دارد و جا داشت اول مساءله قرض را که دادنش واجب است ذکر کند بعد از آن این دستور مستحبى را در پاسخ مى گوئیم : بله همینطور است و لیکن بسا مى شود که دستور غیر اهم در هنگام بیان کردن(نه در عمل) جلوتر از اهم بیان مى شود از این بابت که وظیفه اهم به خاطر قوت ثبوتش احتیاجى به سفارش ندارد، به خلاف غیر اهم که آن نیازمند تاءکید و تشدید است و یکى از وسایل تاءکید و تشدید همین است که جلوتر ذکر شود و بنابراین بیان پس جمله :(اودین) طبعا در مقام اضراب و ترقى خواهد بود.
و با این توجیه یک نکته دیگر روشن مى شود و آن این است که(وصیت) را به وصف(یوصى بها) توصیف کرد و وجهش این است که خواست تاءکید را برساند و این توصیف علاوه بر تاءکید خالى از این اشعار هم نیست که ورثه باید رعایت احترام میت را بکنند و به وصیتى که کرده عمل نمایند، همچنانکه در آیه سوره بقره که گذشت دنبالش به این نکته تصریح نموده و فرمود:(فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الّذین یبدلونه).
آباوکم و ابناوکم لا تدرون ایهم اقرب لکم نفعا.
خطاب در این دو جمله به ورثه است که در حقیقت شامل عموم مسلمانان که از اموات خود ارث مى برند مى باشد و این کلامى است که در مقام اشاره به سر اختلاف سهام در وراثت پدران و فرزندان القا شده و نوعى تعلیم است براى مسلمانان که با لحن(شما نمى دانید) ادا شده و امثال این تعبیرات در لسان هر اهل لسانى شایع است .
از این هم که بگذریم اصلا نمى شود خطاب به غیر ورثه یعنى به مردم باشد و بخواهد بفرماید شما مردم که دیر یا زود مى میرید
و مال خود را به عنوان ارث براى پدر و مادر و فرزندان به جاى مى گذارید نمى دانید کدام یک از این سه طایفه نفعشان براى شما نزدیک تر است براى اینکه اگر اینطور باشد دیگر وجهى براى جمله :(کدام یک نفعشان نزدیک تر است) باقى نمى ماند. چون ظاهر عبارت این است که مراد از(نفع) بهره مندى از مال میت است نه بهره مندى میت از ورثه پس مى خواهد به ورثه بفرماید شما چه مى دانید که کدام یک از بستگانتان زودتر مى میرند و نفع کدام یک از آنها زودتر به شما مى رسد.
و اینکه(آباء) را جلوتر از(ابناء) ذکر کرد اشاره دارد به اینکه ارث آباء زودتر به ورثه مى رسد تا ارث ابناء، همچنان که در آیه :(ان الصفا و المروة من شعائر اللّه) گفتیم جلوتر ذکر کردن صفا دلالت دارد بر اینکه سعى را باید از صفا شروع کرد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در این باره فرمود:(آغاز کن از نقطه اى که خداى تعالى از آن نقطه آغاز کرده)(تا آخر حدیث).
اشاره به انطباق حکم ارث در اسلام با احکام تکوینى و خارجى
و بنابراین مساءله ارث و اختلاف سهام در آن طبق آثارى که رحم دارد و اختلاف درجه اى که عواطف انسانى نسبت به ارحام دارد تنظیم شده و در توضیح این معنا بشریت را به سه طبقه تصور مى کنیم یک : طبقه حاضر و دوم والدین طبقه حاضر و سوم طبقه فرزند او آنگاه مى گوییم : انسان موجود نسبت به فرزندش رؤ وف تر و علاقمندتر است تا نسبت به پدر و مادرش براى اینکه فرزند را دنباله هستى خود مى داند ولى پدر و مادر را دنباله هستى خود نمى داند(بلکه خود را دنباله آن دو احساس مى کند) در نتیجه ارتباط طبقه دوم قوى تر و وجودش با وجود طبقه حاضر چسبیده تر است تا با طبقه سوم که نوه آن طبقه است و ما اگر بهره مندى از ارث مردگان را برطبق این ارتباط و اتصال قرار دهیم ، لازمه اش این مى شود که نسل حاضر از طبقه دوم یعنى طبقه پدران بیشتر ارث ببرد تا از طبقه سوم یعنى نسل آینده و به عبارت دیگر فرزندان ، هر چند که ممکن است در نظر ابتدائى خلاف این معنا به نظر برسد و برعکس نظریه بالا گمان شود که ارتباط(فرزند با پدر) بیشتر از ارتباط(پدر با فرزند) است .
و آیه مورد بحث که مى فرماید:(آباوکم و ابناءکم لاتدرون ایهم اقرب لکم نفعا) خود یکى از شواهد بر این معنا است که خداى تعالى حکم ارث را(مانند تمامى احکام دیگر اسلام) بر طبق احکام تکوینى و خارجى تشریع فرموده .
علاوه بر اینکه آیات مطلقه قرآنى که نظر به اصل تشریع دارد نیز بر این کلیت دلالت دارد،
مانند آیه شریفه :(فاقم وجهک للدین حنیفا فطره اللّه التى فطر النّاس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم)، که دلالت دارد بر اینکه تمامى احکام اسلام مطابق نظام جارى در تکوین تشریع شده است با بودن چنین آیاتى چگونه تصور مى شود که در شریعت اسلام احکامى الزامى و فرائضى غیر متغیر تشریع بشود که در تکوین حتى فى الجمله ریشه اى نداشته باشد.
و چه بسا که از آیه یعنى جمله :(آباوکم و ابناوکم ...) تقدم اولاد اولاد بر اجداد و جدات استفاده بشود و یا حداقل استشمام گردد، براى اینکه اجداد و جدات با وجود اولاد و فرزندان اولاد، ارث نمى برند.
فریضه من اللّه ...
ظاهرا منصوب بودن کلمه(فریضه) به خاطر فعل تقدیرى باشد و تقدیر کلام(خذوا فریضه) و یا(الزموا فریضه) و یا امثال اینها باشد، یعنى شما این حکم را به عنوان یک فریضه بگیرید و یا متعهد به آن باشید و این جمله تاءکیدى بالغ و شدید است بر اینکه سهام نامبرده از ناحیه خداى تعالى به شما پیشنهاد شده و حکمى است معین و لا یتغیر.
بیان سهام طبقه اول ورثه
و این آیه شریفه متکفل بیان سهام طبقه اول از طبقات ارث است و طبقه اول عبارتند از: اولاد و پدر و مادر در همه تقدیرهایش چرا که سهم آنان بطور واضح در قرآن آمده مانند:
1_ سهم پدر و مادر با وجود اولاد که هر یک سدس(یک ششم) مى برند.
2- و سهم پدر و مادر با نبود اولاد که پدر یک سدس مى برد(یک ششم) و مادر یک ثلث(یک سوم) اگر میت برادر نداشته باشد و گرنه او هم یک سدس(یک ششم) مى برد.
3_ و سهم یک دختر نصف مال است .
4- و سهم چند دختر در صورتى که وارث دیگرى نباشد که دو ثلث(دو سوم) مى برند.
5- و سهم پسران و دختران در صورتى که هر دو بوده باشند که پسران دو برابر دختران مى برند.
6_ و ملحق به این قسم است ارث دو دختر که آن نیز به بیانى که گذشت دو ثلث(دو سوم) است .
و چه اینکه بطور اشاره در قرآن آمده باشد مانند:
1- یک پسر به تنهائى(با نبود دختر و پدر و مادر) همه مال را، به دلیل آیه :
(للذکر مثل حظ الانثیین) که اگر ارث مى برد به دلیل ضمیمه شود به جمله :(و ان کانت واحده فلها النصف) این حکم استفاده مى شود، چون در جمله دوم سهم یک دختر را در صورتى که وارث دیگرى نباشد نصف مال میت قرار داده و در جمله اولى سهم پسر را دو برابر سهم دختر قرار داده .
از این دو جمله مى فهمیم که اگر وارث میت تنها یک پسر باشد، همه مال را مى برد که دو برابر سهم یک دختر است .
2- چند پسر در صورتى که میت دختر و پدر و مادر نداشته باشد که حکم ارث آنها صریحا در قرآن نیامده بلکه بطور اشاره آمده است چون از جمله :(للذکر مثل حظ الانثیین) مى فهمیم که چند پسر همه با هم برابرند و تفاوت تنها میان دختر و پسر است . و به راستى امر این آیه شریفه در اختصارگوئى و پرمعنائى عجیب و معجزه آسا است .
در مساءله ارث بین رسول خدا(ص) و سایرین فرقى نیست
این را هم باید دانست که مقتضاى اطلاق آیه این است که در ارث دادن مال و بهره ور ساختن ورثه بین رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و سایر مردم فرقى نیست ، نظیر این اطلاق و یا به عبارت دیگر عمومیت حکم در آیه :(للرجال نصیب ممّا ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب ...) گذشت و اینکه بعضى ها جسته گریخته گفته اند که : خطابهاى عمومى قرآن شامل رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نمى شود، چون به زبان خود آن جناب جارى شده سخنى است که نباید بدان اعتنا کرد.
بله در این مساءله ، نزاعى بین شیعه و سنى هست که آیا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) ارث مى دهد؟ و یا هر چه از مال دنیا از آنجناب باقى ماند صدقه است ؟ و منشاء این نزاع اختلاف در فهم مطلب از قرآن نیست بلکه روایتى است که ابوبکر آن را در داستان فدک نقل کرد و بحث درباره آن روایت از موقعیت این کتاب خارج است و بدین جهت تعرض آن را بى مورد تشخیص داده و خواننده را دعوت مى کنیم که به محل مناسب آن مراجعه نماید.
و لکم نصف ما ترک ازواجکم ... توصون بها اودین
معناى آیه روشن است تنها نکته اى که لازم است تذکر داده شود و در حقیقت پاسخى که سؤ ال آن ممکن است به ذهن برسد این است که : در این آیات در بیان سهام دو جور تعبیر آمده در بعضى از سهام مثل نصف(یک دوم) و دو ثلث(دو سوم) عدد را به کل مال و به عبارت دیگر به(ماترک)، اضافه کرده ولى در سهام کمتر از نصف(یک دوم) و دو ثلث(دو سوم) نظیر ثلث(یک سوم) و سدس(یک ششم) و ربع(یک چهارم) را اضافه نکرد و نفرموده ربع از آنچه باقى گذاشته اید؟ پس در این مورد جاى سؤ ال هست که این تفاوت در تعبیر براى چیست و چرا در نصف عدد را اضافه کرد؟
فرمود:(نصف ما ترک ازواجکم) و در ربع اضافه را برید و فرمود:(و لهن الربع ممّا ترکتم)(همسران شما از آنچه شما به جاى مى گذارید ربع(یک چهارم) مى برند)؟ پاسخ این سؤ ال این است که وقتى کلمه اى به اصطلاح از اضافه قطع مى شود یعنى بدون اضافه مى آید باید با کلمه(من) به پایان برسد حال چه اینکه این کلمه در ظاهر کلام آورده شود و چه در تقدیر گرفته شود از سوى دیگر کلمه نامبرده ابتدا کردن و آغاز نمودن را مى رساند پس در جائى اضافه قطع مى شود و کلمه من به کار مى رود که مدخول من نسبت به ما قبلش اندک و یا شبیه به اندک باشد و مستهلک در آن به شمار آید نظیر: سدس(یک ششم) و ربع(یک چهارم) و ثلث(یک سوم) نسبت به مجموع در چنین مواردى کلمه و عدد را بدون اضافه و با حرف(من) مى آورند لذا مى بینیم در مساءله ارث فرموده :(السدس مماترک)،(فلامه الثلث)،(و لکم الربع) ولى در مثل نصف و دو ثلث عدد را به مجموع مال اضافه کرد و فرمود:(فلهن ثلثا ماترک)(فلها النصف) که این نیز در تقدیر اضافه شده و تقدیر آن(نصف ماترک) است و الف و لام که بر سرش آمده به جاى مضاف الیه است .
و ان کان رجل یورث کلاله او امراه ...
معناى کلاله
کلمه(کلاله) در اصل مصدر، و به معناى احاطه است تاج را هم اگر اکلیل مى گویند به این جهت است که بر سر احاطه دارد، مجموع هر چیزى را هم که(کل) به ضمه کاف مى خوانند براى این است که به همه اجزا احاطه دارد، یک فرد سربار جامعه را هم اگر(کل بر جامعه) به فتحه کاف تعبیر مى کنند، براى این است که سنگینیش بر جامعه احاطه دارد.
راغب در مفردات مى گوید: کلاله نام ماسواى فرزند و پدر و مادر از سایر ورثه است .
و اضافه مى کند که از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت رسیده که شخصى از آن جناب معناى کلاله را پرسید فرمود: کسى که بمیرد و فرزند والد نداشته باشد، که در این حدیث کلاله را نام میت گرفته و هر دو معنا صحیح است چون گفتیم کلاله مصدر است هم وارثان و هم مورث را شامل مى شود.
مؤ لف قدس سره : بنابر این هیچ مانعى نیست از اینکه کلمه(کان) در آیه شریفه ناقصه و کلمه
(رجل) اسم آن و کلمه(یورث) صفت رجل و کلمه(کلاله) خبر آن باشد و معنا چنین باشد:(اگر میت کلاله وارث باشد یعنى نه پدر وارث باشد و نه فرزند او، چنین و چنان مى شود) ممکن هم هست کلمه(کان) را تامه بگیریم و جمله :(رجل یورث) را فاعل(کان) و کلمه را مصدرى بگیریم که در جاى(حال) نشسته است آن وقت برگشت معنا به این مى شود که میت کلاله وارث باشد و به طورى که از زجاج نقل کرده اند، گفته است هر کس کلمه(یورث) را با کسره(را) قرائت کند باید کلمه(کلاله) را مفعول آن بگیرد و کسى که آن را با فتحه(را) قرائت کند باید کلمه(کلاله) را حال و منصوب به حالیت بداند.
در جمله(غیر) مضار کلمه(غیر) منصوب بر حالیت است و کلمه مضار از مصدر مضاره است که به معناى ضرر رساندن به غیر است و از ظاهر عبارت برمى آید که مراد از آن ضرر رساندن میت بوسیله دین باشد، مثل اینکه میت خود را مدیون و مقروض کند تا به این وسیله ورثه را از ارث محروم سازد و یا مراد ضرر رساندن هم بوسیله دین باشد(به بیانى که گذشت) و هم بوسیله وصیت به بیش از ثلث مال .
تلک حدود اللّه ... و له عذاب مهین
کلمه(حد) به معناى دیوار و حائل بین دو چیز است ، حائلى که از اختلاط آن دو به یکدیگر جلوگیرى کند و تمایز بین آن دو را حفظ کند، مانند حد خانه و بستان و منظور از حدود خدا در این جا احکام ارث و فرائض و سهام معین شده است که خداى تعالى در این دو آیه با ذکر ثواب بر اطاعت خدا و رسول در رعایت آن حدود و تهدید به عذاب خالد و خوار کننده در برابر نافرمانى خدا و تجاوز از آن حدود امر آن را بزرگ داشته است .
سخنى پیرامون ارث به وجهى کلى
(چهار بحث کلى مستفاد از آیات ارث)
این دو آیه یعنى آیه :( یوصیکم اللّه فى اولادکم) تا آخر دو آیه و نیز آیه آخر سوره که مى فرماید:(یستفتونک قل اللّه یفتیکم فى الکلاله ...) با آیه شریفه(للرجال نصیب ممّا ترک الوالدان) و آیه شریفه(و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب اللّه)، پنج و یا شش آیه اند که اصل قرآنى مساءله ارث در اسلام را تشکیل مى دهند و سنت یعنى روایات وارده از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و ائمه هدى(علیهم السلام) آن را به روشن ترین وجه تفصیل مى دهد و تفسیر مى کند کلیاتى که مى توان از این چند آیه استفاده کرد چهار اصل کلى است که براى احکام جزئى و تفصیلى ارث جنبه منبع و ریشه را دارد:
1_ اصل اولى که از آیات نامبرده استفاده مى شود همان مطلبى است که ما استفاده آن را از جمله :(آباوکم و ابناوکم لاتدرون ایهم اقرب لکم نفعا) قبلا از نظر خواننده گذرانده ، گفتیم از این جمله برمى آید مساءله نزدیکى و دورى از میت در باب ارث اثر دارد و اگر این جمله را ضمیمه کنیم به جمله هاى بقیه آیه این معنا بدست مى آید: که قرب و بعد نامبرده در کمى و زیادى سهم و بزرگ و کوچکى آن نیز اثر دارد و اگر جمله مورد بحث ضمیمه شود به آیه :(و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب اللّه) این معنا را مى فهماند که وارث ، هر قدر از حیث نسب به میت نزدیک تر باشد مانع از ارث بردن کسانى خواهد بود که از وى به میت دورترند.
و معلوم است که نزدیک ترین اءقارب(نزدیکان) به میت پدر و مادر و پسر و دختر است .
چون بین این چهار طایفه و بین میت کس دیگرى واسطه نیست و نیز معلوم است که بر این حساب ، پسر و دختر میت از ارث بردن پسرزادگان و دخترزادگان مانع مى شوند چون پسرزاده و دخترزاده با وساطت پدر و مادرشان یعنى پسر و دختر میت به میت متصل مى شوند و تنها وقتى خود واسطه ها از دنیا رفته باشند ارث مى برند.
بدنبال این طبقه طبقه دوم قرار دارد، که عبارت است از برادران و خواهران و جد وجده میت که اینها یک واسطه که همان پدر و یا مادر مى باشند متصل به میت مى شوند پس اگر میت از طبقه اول وارث و وارث زاده نداشته باشد ارث او را طبقه دوم مى برد و اگر از طبقه دوم هم وارثى ندارد فرزندان آن طبقه ارث او را مى برند که با یک واسطه یعنى پدر و مادر به میت متصل مى شوند. و بطور کلى هر بطنى مانع ارث بطن بعد از خودش مى شود.
بعد از این طبقه ، طبقه سوم قرار دارد که طبقه عمو و عمه ها و دائى و خاله هاى میت و جد و جده پدر میت و جد و جده مادر میت است چه بین نامبردگان و بین میت دو واسطه وجود دارد یکى جد و جده است و یکى پدر و مادر و مساءله بر همین قیاس است که گذشت .
و از مساءله قرب و بعد نامبرده برمى آید آن کسى که به دو سبب به میت نزدیک است ، مقدم است بر کسى که به یک سبب نزدیک است ، که یکى از مثالهایش تقدم خویشاوندان ابوینى میت بر خویشاوندان پدرى او است که این دسته با وجود دسته اول ارث نمى برند، ولى کلاله ابوینى مانع از ارث بردن خویشاوند مادرى نمى شود.
2 _ دومین اصلى که از چند آیه نامبرده استفاده مى شود این است که در وارثان میت غیر از ناحیه قرب و بعد به او تقدم و تاءخر دیگرى در نظر گرفته شده چون گاه مى شود که سهام همگى جمع مى شود و بخاطر بیشتر شدنش از اصل ترکه با هم مزاحمت مى کنند و در این هنگام بعضى از صاحبان سهام کسانى هستند که در این فرض یعنى در فرض تزاحم سهم دیگرى در قرآن برایش معین شده مانند شوهر که در اصل نصف(2/1) مى برد ولى وقتى وجود فرزندى از همسرش مزاحم او مى شود عینا سهم او ربع(4/1) مى شود و مانند زوجه _ در صورتى که شوهر از دنیا برود - که در فرض نبودن فرزند براى میت ربع(4/1) و در فرض وجود فرزند ثمن(8/1) مى برد و مانند مادر که در اصل ثلث(3/1) مى برد ولى اگر میت _ که فرزند او است _ اولاد و یا برادر داشته باشد سهم مادرش سدس(6/1) مى شود ولى پدر میت که سهمش(6/1) است کم نمى شود چه میت فرزند داشته و چه نداشته باشد.
بعضى دیگر از صاحبان سهام کسانى هستند که در اصل برایشان سهمى معین شده ، ولى اگر مزاحمى داشته باشند قرآن از بیان سهم آنان سکوت کرده و سهم معینى برایشان ذکر نکرده است مانند یک دختر و چند دختر و یک خواهر و چند خواهر که یک دختر نصف و یک خواهر دو ثلث مى برد ولى اگر چند دختر و چند خواهر باشند قرآن سهمى برایشان معین نکرده است .
از این جریان استفاده مى شود که دسته اول که قرآن کریم سهم ارثشان را هم در صورت نبودن مزاحم بیان کرده و هم در صورت وجود مزاحم در جائى که سهام ارث از اصل ارث بیشتر شد نقصى بر سهم آنان وارد نمى شود. بلکه بر کسانى وارد مى شود که جزء دسته دوّمند یعنى از آنهائى هستند که قرآن تنها سهم الارث در صورت نبود مزاحمشان را معین کرده و از بیان قسمت سهم الارثشان در صورت وجود مزاحم سکوت کرده است .
3- سومین اصلى که از آیات نامبرده استفاده مى شود این است که سهام گاهى از اوقات زیادتر از مال مى شود، مثل اینکه زنى بمیرد و شوهر و برادران و خواهرانى از خویشاوندان پدرى و مادرى خود بجاى بگذارد، که در این صورت سهام عبارت است _ از: 1 - نصف(2/1) و ثلثان(3/2) و معلوم است که جمع این دو بیشتر از عدد صحیح مى شود(یعنى اگر ارث را یک واحد فرض کنیم مشتمل بر این دو سهم 2/1 _ 3/2 نیست ، بلکه کمتر از آن است چون جمع آن دو عبارت است از یک عدد صحیح و یک ششم) و نیز مثل این فرض که زنى بمیرد و پدر و مادر و شوهر و دو دختر بجاى بگذارد که در این فرض نیز سهام از مال بیشتر است . چون مال ، واحد و یا بگو یک عدد صحیح است در حالى که جمع ربع(4/1) سهم شوهر و دو ثلث(3/2) سهم دو دختر و دو سدس (6/2) سهم پدر و مادر یک عدد صحیح و(18/7 1) است .
و گاه مى شود که بر عکس فرضیه هاى بالا مال از سهام بیشتر مى شود مثل این فرض که زنى بمیرد و تنها یک و یا چند دختر از خود بجاى بگذارد که سهم آنان نصف مال میت معین گردیده و در قرآن کریم نصف دیگرش معین نشده است و مثل فرضیه هائى دیگر که روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت(علیهم السلام) که جنبه تفسیر براى قرآن کریم دارد حکم آنها را بیان کرده فرموده در صورتى که سهام از اصل مال زیادتر شد نقص تنها به کسانى وارد مى شود که در قرآن جز یک سهم برایشان بیان نشده و اینان عبارتند از دختران و خواهران نه به کسانیکه چون پدر و مادر و همسر دو جور سهم برایشان ذکر شده است و هم چنین در صورتى که سهام از اصل مال کمتر و مال از سهام بیشتر باشد زائد را به کسانى مى دهند که در قرآن یک سهم برایشان ذکر شده و یا بگو بهمان کسانى مى دهند که نقص بر آنان وارد مى شد،
نظیر آن صورتى که از میت یک دختر بماند و یک پدر، که دختر(2/1) مال را به فریضه مى برد و پدر یک سدس(6/1) را و بقیه که دو سدس(6/2) است بعنوان رد به دختر داده مى شود.
و لیکن عمر بن خطاب در ایام خلافتش این حکم را تغییر داد و چنین باب کرد که در صورت زیادتى سهام بر مال ، سهام را خرد نموده و نقیصه را بر همه وارد کنند، که اصطلاحا آنرا(عول) مى گویند و علماى اهل تسنن در صدر اول در صورت زیادتى مال بر سهام زیادتى مال را به خویشاوندان پدرى میت دادند که اصطلاحا این را(تعصیب) مى گویند ولى در شیعه(عول و تعصیب) نیست .(توضیح بیشتر این معنا انشاءاللّه در بحث روایتى آینده از نظر خواننده مى گذرد).
4- چهارمین اصلى که بعد از دقت در سهام مردان و زنان در ارث استفاده مى شود این است که سهم زن فى الجمله کمتر از سهم مرد است مگر در پدر و مادر که سهم مادر نه تنها کمتر از سهم پدر نیست بلکه گاهى بحسب فریضه از سهم پدر بیشتر هم مى شود و اى بسا بتوان گفت که مساوى بودن مادر با پدر و در بعضى صور بیشتر از آن بودنش براى این جهت است که مادر از نظر رحم چسبیده تر از پدر به فرزند است و تماس و برخورد او با فرزند بیشتر از تماس و برخورد پدر است و مادر در حمل و وضع و حضانت فرزند و پرورش او رنج بیشترى را تحمل مى کند، همچنان که خداى تعالى در آیه :(و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلثون شهرا) بعد از سفارش درباره احسان به پدر و مادر هر دو در خصوص مادر مى فرماید: مادر او را به زحمت و رنج حامله مى شود و با زحمت و مشقت مى زاید و حداقل سى ماه حمل او و شیر دادنش طول مى کشد پس اگر سهم مادر بر خلاف هر زن دیگر که سهمش نصف سهم مرد است برابر سهم پدر و در بعضى فرضیه ها بیش از آن است بطور قطع بخاطر این است که شارع مقدس خواسته است جانب مادر را غلبه دهد و او را شایسته احترام بیشترى نسبت به پدر، معرفى کند.
چرا سهام مردان دوبرابر زنان در نظر گرفته شده است ؟
و اما اینکه در غیر مادر گفتیم : سهم هر زنى فى الجمله نصف سهم مرد و سهم مردها دو برابر سهم زنان است ، علتش این است که اسلام مرد را از جهت تدبیر امور زندگى که ابزار آن عقل است قوى تر از زن مى داند و مخارج مرد را هم بیش از مخارج زن دانسته چون مخارج زن هم به عهده مرد است و بدین جهت فرموده :(الرجال على النساء بما قوامون على النّساء بما فضّل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا فضل الله من اموالهم).
کلمه(قوام) که در این آیه آمده از ماده قیام است ، که به معناى اداره امر معاش است و مراد از فضیلت مردان زیادتر بودن نیروى تعقل در مردان است چون حیات مرد، تعقلى و حیات زن عاطفى و احساسى است و ما اگر این وضع خلقتى مرد و زن را و آن وضع تشریعى در تقسیم مسؤ ولیت اداره زندگى را به دقت در نظر بگیریم ، آنگاه با ثروت موجود در دنیا که هر زمان از نسل حاضر به نسل آینده در انتقال است مقایسه کنیم ، مى بینیم اینکه اسلام تدبیر و اداره دو ثلث ثروت دنیا را به عهده مردان و تدبیر یک ثلث آنرا به عهده زنان گذاشته و در نتیجه تدبیر تعقل را بر تدبیر احساس برترى و تقدم داده صلاح امر مجتمع و سعادت زندگى بشر را در نظر گرفته است .
و از سوى دیگر کسرى در آمد زن را با فرمانى که به مردان صادر نموده(که رعایت عدالت را در حق آنان بکنند) تلافى کرده است زیرا وقتى مردان در حق زنان در مال خود که دو ثلث است رعایت عدالت را بکنند یک لقمه خود بخورند و لقمه اى به همسر خود بدهند پس زنان با مردان در آن دو ثلث شریک خواهند بود، یک ثلث هم که حق اختصاصى خود زنان است پس در حقیقت زنان از حیث مصرف و استفاده دو ثلث ثروت دنیا را مى برند.
و نتیجه این تقسیم بندى حکیمانه و این تشریع عجیب این مى شود که مرد و زن از نظر مالکیت و از نظر مصرف وضعى متعاکس دارند مرد دو ثلث ثروت دنیا را مالک و یک ثلث آنرا متصرف است و زن یک ثلث را مالک و دو ثلث را متصرف است و در این تقسیم بندى روح تعقل بر روح احساس و عواطف در مردان ترجیح داده شده ، چون تدبیر امور مالى یعنى حفظ آن و تبدیلش و سودکشى از مال ، سر و کارش با روح تعقل بیشتر است تا با روح عواطف رقیق و احساسات لطیف و از سوى دیگر اینکه از مال چگونه استفاده شود و چطور از آن بهره ورى گردد، با عواطف و احساسات بیشتر سر و کار دارد تا با روح تعقل این است رمز اینکه چرا اسلام در باب ارث و باب نفقات بین مردان و زنان فرق گذاشته است .
تساوى مرد و زن یا برترى مردان ؟!
بنابراین جا دارد که ما مراد از فضیلت در جمله :(بما فضّل اللّه ...) را به همین زیادتر بودن روح تعقل مردان از زنان بدانیم ، نه زیادتر بودن زور بازوى مردان ،
و صلابت وخشونتشان در جنگ و در همه شؤ ون زندگى گو اینکه مردان این مزیت را هم دارند و یکى از فرقهایى که بین زن و مرد هست بشمار مى رود و بوسیله آن مرد از زن شناخته مى شود و در مجتمع بشرى آثارى عظیم در باب دفاع و جنگ و حفظ اموال و تحمل اعمال شاقه و شدائد و محنت ها و نیز در ثبات و سکینت در هنگام هجوم ناملایمات بر آن مترتب مى گردد، آثارى که زندگى اجتماعى بدون آن تمام نمى شود و زنان طبعا نمى توانند چنین آثارى از خود نشان دهند و لیکن در آیه مورد بحث منظور از برترى نمى تواند این باشد بلکه همان برترى در تعقل است .
همچنانکه وجود امتیازاتى دیگر در زن که مجتمع بشرى بى نیاز از آن نیست باعث نمى شود که ما زن را بخاطر آن برتر از مرد دانسته و آن امتیاز را ماده نقض بر آیه شریفه بگیریم و بگوئیم : اگر مردان در نیروى دفاع و حفظ اموال و سایر امتیازاتى که برشمردیم برتر از زنانند زنان هم در احساسات لطیف و عواطف رقیق برتر از مردانند، هر چند که مجتمع بدون آن پاى نمى گیرد چون عواطف نامبرده آثار مهمى در باب انس و محبت و سکونت دادن به دلها و رحمت و راءفت و تحمل بار سنگین تناسل و حامله شدن و وضع حمل کردن و حضانت و تربیت و پرستارى نسل و خدمت به خانه دارد و زندگى بشر با خشونت و غلظتى که در مردان است و با نبود لینت و رقت زنان پاى گیر نمى شود اگر غضب مردان لازم است ، شهوت زنان هم مورد نیاز است و اگر دفع واجب و ضرورى است ، جذب هم لازم و ضرورى است .
و سخن کوتاه اینکه تجهیز مرد به نیروى تعقل و دفاع و تجهیز زن به عواطف و احساسات ، دو تجهیز متعادل است ، که به وسیله آن دو کفه ترازوى زندگى در مجتمع که مرکب از مرد و زن است متعادل شده است و حاشا بر خداى سبحان از اینکه در کلامش از طریق حق منحرف و در حکمش مرتکب جور شود،(ام یخافون ان یحیف اللّه علیهم)(و یا مى ترسند از اینکه خداى تعالى علیه آنان سخنى بى جا بگوید و حکمى بجور براند)(و لا یظلم ربک احدا) و پروردگار تو بر احدى ظلم نمى کند) آرى همین خداى تعالى است که مى فرماید:(بعضکم من بعض) شما انسانها بعضى از بعض دیگرید) و بهمین التیام و بعضیت اشاره مى کند در آیه مورد مى فرماید(بما فضل اللّه بعضهم على بعض).
ونیز و مى فرماید:(و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه ان فى ذلک لایات لقوم یتفکرون)
خواننده عزیز اگر با دقت در مضمون این دو آیه نظر کند در مى یابد که چه بیان عجیبى دارد و چگونه انسان را(که مراد از آن به قرینه مقابله ، مرد است) با تعبیر(بشرى منتشر در زمین شدید) توصیف کرده که منظور از انتشار کوشش در طلب معاش است که تمامى اعمال آدمى در بدست آوردن لوازم زندگى و حتى در جنگ و غارتها به آن برمى گردد و اینگونه اعمال نیازمند به قوت و شدت است و اگر انسان تنها این قسم انتشار را مى داشت به دو فرد تقسیم مى شد یکى آنکه حمله مى کند دیگرى آنکه مى گریزد(که معلوم است در کوتاهترین زمان نسلش منقرض مى شد).
لیکن خداى سبحان دنبال توصیف انسان به صفت انتشار به مساءله خلقت زنان پرداخت ، که آنان را به جهازى مجهز فرمود که وجود او را مایه تسکین مردان کرد. و بین آنان و ایشان مودت و رحمت برقرار ساخت ، زنان با جمال و کرشمه خود و با مودت و رحمت خویش دل مردان را به سوى خود جذب کنند پس زنان رکن اول و عامل اصیل اجتماع انسانیند.
از اینجا است که مى بینیم اسلام اجتماع منزلى که همان ازدواج باشد را اصل در این باب قرار داده فرمود:(یا ایها النّاس انا خلقنا کم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم) نخست به مساءله مذکر و مؤ نث بودن انسانها و به امر ازدواج و اجتماع کوچک منزلى توجه داده و سپس به مساءله اجتماع بزرگ شعوبى و قبیله اى پرداخته است .
و از ذیل آیه چنین ظاهر مى شود که تفضیل نامبرده در آیه :
(الرجال قوامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض ...) تفضیل در مجهز شدن به جهازى است که با آن امر حیات دنیوى یعنى معاش بشر بهتر نظام مى گیرد و حال مجتمع را به بهترین وجهى اصلاح مى کند،
نه اینکه مراد از آن کرامت واقعى و فضیلت حقیقى در اسلام یعنى قرب به خداى تعالى باشد، چون از نظر اسلام برتریهاى مادى و جسمى که جز در زندگى مادى مورد استفاده قرار نمى گیرد و تا وقتى که وسیله بدست آوردن مقامات اخروى نشود هیچ اهمیتى ندارد(و اگر از این جهت مورد نظر قرار گیرد دیگر فرقى بین آن و امتیازات خاص زنان نیست ، آنهم وسیله است این هم وسیله است همچنان که اگر وسیله قرار نگیرد نه آن فضیلت است و نه این).
پس از همه آنچه تاکنون از نظر خوانندگان محترم گذشت این معنا بدست آمد که اگر مردان بر زنان برترى داده شده اند بخاطر روح تعقل است که در مساءله ارث هم باعث تفاوت در امر ارث و در مسائلى نظیر آن مى شود لیکن منظور از این برترى برترى واقعى نیست بلکه منظور زیادترى سهم مرد از سهم زن است و اما برترى واقعى که به معناى کرامتى است که اسلام به آن عنایت دارد ملاکش تقوا است ، در مرد باشد، مرد برتر است ، در زن هم باشد، زن برتر از مرد خواهد بود.
بحث روایتى
در الدرالمنثور آمده که عبد بن حمید بخارى و مسلم و ابو داود و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بیهقى _ در کتاب سنن خود _ از طریق جابر بن عبداللّه روایت آورده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و ابوبکر با عده اى از قبیله بنى سلمه با پاى پیاده به عیادتم مى آمدند رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) وقتى مرا دید که دیگر بیهوش گشته و حواسى برایم نمانده و چیزى را تشخیص نمى دهم ، دستور داد آب آوردند، وضو گرفت و آب وضویش را بر من پاشید، که در دم بهوش آمده برخاستم ، عرضه داشتم : یا رسول اللّه درباره اموالم چه دستور مى دهى ؟(کنایه از اینکه انسان وقتى مى خواهد بمیرد درباره اموالش چه کند)؟ در پاسخ او آیه شریفه :(یوصیکم اللّه فى اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین) نازل گردید.
مؤ لف قدس سره : در سابق مکرر گذشت که گفتیم : مانع ندارد که درباره شاءن نزول یک آیه به سببهاى متعددى روایت وارد شود و همه این سببها و قصه ها که در روایت آمده ،
شاءن نزول یک آیه باشد و منافات ندارد که عنایت آیه نامبرده منحصر در یکى از آن قصه ها نباشد و مانعى ندارد که نزول آیه مصادف با پیش آمدن مضمون همه آن روایات باشد: پس نباید در این زمینه پافشارى کرد که سؤ ال در روایت با جوابش نمى خواند.
جابر از وصیت پرسید که مثلا در آن مقدار مالى که اختیارش با من است و یا بگو در ثلث اموالم چه کنم ؟ و پاسخى که در آیه آمده مربوط است به دو ثلث ، که خود خداى تعالى تقسیمش کرده و اختیار را از صاحب مال گرفته و گرنه اگر بخواهى مته به خشخاش بگذارى از این روایت عجیب تر داریم که باز در الدرالمنثور آنرا از عبد بن حمید و حاکم از جابر نقل کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به عیادتم آمده بود چون مریض بودم عرضه داشتم : یا رسول اللّه اموالم را چگونه بین فرزندانم تقسیم کنم حضرت هیچ جوابى به من نداد تا آیه(یوصیکم اللّه فى اولادکم ...) نازل گردید.
و نیز در الدرالمنثور آمده که ابن جریر و ابن ابى حاتم از سدى روایت آورده اند که گفت : مردم دوران جاهلیت به دختران و پسران ناتوان خود ارث نمى دادند و ارث هر کسى را تنها آن فرزندانش مى بردند که قدرت بر جنگ داشته باشند، تا آنکه عبدالرحمان برادر حسان شاعر از دنیا رفت و زنى بنام ام کحه و پنج دختر بجاى گذاشت و رثه اش - یعنى طبقات بعد از اولادش _ آمدند و ارث او را بردند ام کحه شکایت به نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) برد در پاسخش این آیه شریفه نازل شد:(فان کن نساء فوق اثنتین فلهن ثلثا ماترک و ان کانت واحده فلها النصف) آنگاه در مورد ام کحه این قسمت از آیه را خواند که مى فرماید: همسرانتان(زنانتان) اگر شما فرزند نداشته باشید ربع و اگر داشته باشید ثمن ماترک را مى برند.
باز در همان کتاب آن دو نفر یعنى ابن جریر و ابن ابى حاتم از ابن عباس روایت آورده اند که گفت : وقتى آیه فرائض یعنى سهامى که خدا براى ارث فرزندان دختر و پسر و براى پدر و مادر نازل شد مردم خوششان نیامد، یا حداقل بعضى از مردم به اعتراض برخاسته ، گفتند: یک چهارم و یا یک هشتم مال را به همسر میت بدهیم ؟ و نصف مال را به یک دختر؟ و آیا به کودک صغیر هم ارث بدهیم ؟ با اینکه اینگونه بازماندگان نمى توانند با احدى جنگ کنند و غنیمتى به دست آورند؟ و منشاء این اعتراض رسم دوران جاهلیت آنان بود، که ارث را تنها به وارثانى مى دادند که مى توانستند کار زار کنند،
در نتیجه ارث هر کس تنها به قوى تر و بزرگترین فرزندان او و یا اقوام او مى رسید.
مؤ لف قدس سره : منشاء تعصیب هم همین رسم بوده و تعصیب عبارت است از اینکه میراث را تنها به خویشاوندان پدرى میت بدهند البته در صورتى که میت پسرى بزرگ و کارآمد براى قتال نداشته باشد.
اهل سنت به این تعصیب عمل مى کنند، البته تنها در جائى عمل مى کنند که مال از فریضه - سهام معین شده _ زیادتر باشد و سهام فراگیر همه مال نباشد و شاید که در روایاتشان نشانه اى از این حرف یافت نشود ولى روایات از طرق اهل بیت(علیهم السلام) صریحا تعصیب را نفى مى کند و در فرض نامبرده یعنى آنجا که سهام همه مال را فرانگیرد، زیادى مال را حق کسانى مى داند که در فرضیه هائى نقص بر آنان وارد مى شد یعنى اولاد و برادران پدر و مادرى و یا برادران پدرى تنها و یا به پدر در بعضى از صور و آنچه از آیات استفاده مى شد(که بیانش گذشت) موافق با این نظریه است .
اولین کسى که در باب ارث(عول) را سنت کرد عمر بود
و باز در همان کتاب است که حاکم و بیهقى از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : اولین کسى که در باب ارث عول را سنت کرد عمر بن خطاب بود که نظام آن را بر هم زد و گفت : به خدا نمى دانم با شما چه کنم و به خدا سوگند نمى دانم کدامتان را خدا مقدم و کدامتان را مؤ خر دانسته و به خدا سوگند در این مال بى ارزش چیزى بهتر از این نمى دانم که بطور مساوى در بینتان تقسیم کنم .
ابن عباس سپس گفت : به خدا سوگند اگر مقدم مى داشت کسى را که خدا مقدمش داشته هرگز هیچ فریضه و سهامى کوتاه نمى آمد شخصى پرسید خداى تعالى کدام فریضه را مقدم داشته ؟ گفت : هر فریضه اى که خداى تعالى براى صورت کمبودش هم فریضه معین کرده آن همان فریضه اى است که خدا مقدمش داشته و هر فریضه اى که وقتى از فرض خودش زایل ش