بیان آیات
این آیات حال و وضعى که هر یک از آن سه طایفه در قیامت دارند شرح مى دهد.
اولئک المقربون فى جنات النعیم
ولى بـعضى از مفسرین گفته اند: جمله مذکور که مرکب از مبتدا و خبر است ، خود خبرى است براى کلمه سابقون .
بعضى دیگر گفته اند:(اولئک) مبتدا، و مقربون صفت آن ، و خبرش جمله(فى جنات النـعـیـم) اسـت ،(بـنـابراین که مبتدا و خبر باشد معنایش این مى شود که اینان مقربان درگـاه خـدایـنـد، و در جنات نعیم هستند، و بنابر وجه دوم معنایش این مى شود که سابقون همین مقربین هستند که در جنات نعیمند.و بنابر وجه سوم معنایش این مى شود که این مقربین در جـنـات نـعـیـمند)، ولى از این سه احتمال اولین وجه از نظر سیاق که نخست مردم را سه قـسـم مـى کـند، و سپس مال کار هر یک را به تفصیل شرح مى دهد سازگارتر و موجه تر است.
مـــوارد اســـتـــعـــمـــال کـــلمه(قرب) و معناى تقرب به خدا و اینکه مقربون بلند مرتبهترین طبقات اهل سعادتند
و مساءله قرب و بعد دو معناى نسبى هستند اجسام حسب نسبت مکانى به آن دو متصف مى شوند،(مـى گـویـیـم فـلان چـیـز بـه مـا نـزدیـک و آن دیـگـرى از مـا دور اسـت)، ولى در اسـتـعـمـال آن تـوسـعـه اى داده ، در زمـان و غـیـر زمـان هـم اسـتـعـمـال کـرده انـد، مـثـلا مـى گـویند فردا به امروز نزدیک تر تا پس فردا، و یا مى گـویـنـد عدد چهار به عدد سه نزدیک تر است تا عدد پنج ، و یا رنگ سبز به رنگ سیاه نـزدیـک تـر از رنـگ قـرمـز اسـت ، و بـاز تـوسـعـه بـیـشـتـرى بـه اسـتـعـمال آن داده ، از اجسام و جسمانیات تجاوز کرده معانى و حقایق را هم با آن دو توصیف کـرده انـد(مـثـلا فـرمـوده انـد مـسـلمان بخیل دورتر از کافر سخى است به نجات ، و عکس کـافـر سـخـى نـزدیـک تـر بـه نـجـات اسـت از مـسـلمـان بخیل).
و نـیـز از مـواردى کـه کـلمـه قـرب در امـور مـعـنـوى استعمال شده مورد بندگان در مرحله بندگى و عبودیت است ، و چون نزدیک شدن بنده به خداى تعالى امرى استاکتسابى ، که از راه عبادت و انجام مراسم عبودیت به دست مى آید، کـلمـه را در ایـن مـورد در صیغه تقرب استعمال مى کنند، چون تقرب به معناى آن است که کـسـىبـخـواهـد بـه چـیـزى و یـا کـسـى نـزدیـک شـود، بـنـده خـدا بـا اعـمـال صـالح خـود مـى خـواهـد بـه خـدا نـزدیک گردد، ونزدیکى عبارت است از این که در مـعـرض شـمـول رحـمـت واقـع شـود، و در آن مـعـرض شـر اسـبـاب و عوامل شقاوت و محرومیت را از او دور کنند.
و نـیـز ایـن کـه مـى گوییم: خداى تعالى بنده خود را به خود نزدیک مى کند، معنایش این اسـت کـه : او را در مـنـزلتـى نازل مى کند که از خصایص وقوع در آن منزلت رسیدن به سعادتهایى است که در غیر آن منزلت به آن نمى رسد، و آن سعادتها عبارت است از اکرام خـدا، و مـغـفـرت و رحـمـت او، هـمـچنان که فرمود:(کتاب مرقوم یشهده المقربون) و نیز فرموده :(و مزاجه من تسنیم عینا یشرب بها المقربون).
پـس مـقـربـون بـلنـد مـرتـبـه تـریـن طـبـقـات اهـل سـعـادتـنـد، هـمـچنان که آیه شریفه و(السابقون السابقون اولئک المقربون)نیز به این معنا اشاره دارد، و معلوم است که چـنـیـن مـرتـبـه اى بـراى کـسـى حـاصـل نـمـى شـود مـگـر از راه عـبـودیـت و رسیدن به حد کـمـال آن ، هـمـچـنـان کـه فـرمـود:(لن یـسـتـنـکـف المـسـیح ان یکون عبدالله و لا الملائکه المـقـربـون) و عـبودیت تکمیل نمى شود مگر وقتى که عبد تابع محض باشد، و اراده و عملش را تابع اراده مولایش کند، هیچ چیزى نخواهد،
(فـى جـنـات النـعیم) -یعنى هر یک نفر از این مقربین در یک جنت نعیم خواهد بود، در نـتـیـجـه هـمـه آنـان در جنات النعیم هستند، آوردن(جنات)به صیغه جمع به این اعتبار بـوده ، مـمـکـن هـم هـسـت به اعتبار باشد که هر یک نفر از مقربین در جنت هاى نعیم باشد، و لیکن این احتمال از این نظر بعید است که در آخر سوره صریحا مى فرماید: مقربین هر یک در یک جنتند:(فاما ان کان من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم).
ثلة من الاولین و قلیل من الاخرین
کلمه(ثله) - به طورى که گفته اند - به معناى جماعت بسیار انبوه است ، و مراد از کـلمـه(اولین) امت هاى گذشته انبیاى سلف است ، و مراد از کلمه آخرین امت اسلام است ، چـون معهود از کلام خدا همین است ، که هر جا سخن از اولین و آخرین گفته منظورش از اولین ، امـت هـاى گذشته ، و از آخرین امت اسلام است ، مانند آیه اى که در همین سوره مى آید و مى فـرماید:(انا لمبعوثون او اباونا الاولون قل ان الاولین و الاخرین لمجموعون الى میقات یـوم مـعـلوم)، بـنـابر این معناى آیه مورد بحث شد که : مقربین از امت هاى گذشته جمعیت بسیارى بودند، و از این امت جمعیت کمترى .
على سرر موضونه متکئین علیها متقابلین
خواسته است از محکمى بافت آن خبر داده باشد.
(مـتـکـئیـن عـلیـهـا) - ایـن دو جـمله دو تا حال براى ضمیرى است که به مقربین بر مى گـردد و مرجع ضمیر(علیها) کلمه(سرر) است ، و معنایش این است که :مقربین بر تـخـتـهـاى بافته اى قرار دارند، در حالى که بر آنها تکیه کرده اند، و در حالى رو به روى هـم نـشـسـتـه انـد.مـمـکـن هـم هـسـت جـمـله اول حـال بـراى مـقـربـیـن و جـمـله دوم حـال بـراى ضـمـیر جمله اول باشد، که در این صورت معنا چنین مى شود:مقربین در حالى بـر تـخـتـهـاى بـافـته اى قرار دارند که بر آن تکیه کرده اند، و در حالى بر آن تکیه کـرده انـد کـه رو بـه روى هم نشسته اند، و اما این کهرو به روى هم نشستن چه معنا دارد؟ بـایـد گـفـت مـعـناى تحت اللفظى آن منظور نیست ، بلکه کنایه از نهایت درجه انس و حسن مـعـاشـرت و صفاى باطن ایشانست ، مى خواهد بفرماید:مقربین به پشت سر یکدیگر نظر نـمـى کـنـنـد، و پشت سر آنان عیبگویى ندارند، غیبت نمى کنند، بلکه هر چه دارند رو به روى هم مى گویند.
یطوف علیهم ولدان مخلدون
کـلمـه(ولدان) جـمـع ولد - فـرزنـد -اسـت ، و طـواف کـردن پـسرانى بهشتى بر پـیـرامـون مـقـربـیـن کـنـایـه اسـت از حـسـن خـدمـتـگـزارى آنـان ، و کـلمـه(مخلدون)اسم مفعول از باب تفعیل از ماده خلود است ، که به معناى دوام است ، یعنى پسرانى بهشتى به آنـان خـدمـت مـى کـنـنـد کـه تا ابد به همان قیافه پسرى و جوانىباقیند، و گذشت زمان اثرى در آنان نمى گذارد.
باکواب و اباریق و کاس من معین
و بعضى گفته اند: ابریق به معناى ظرفى است که تنها لوله داشته باشد.
و کلمه(کاس) همان کاسه فارسى است .
بعضى از مفسرین در پاسخ از این سوال که چرا اکواب و اباریق را جمع آورد،
و در خصوص کاس آن را به صیغه مفرد آورد، گفته اند: جهتش این است که کلمه کاس تنها در موردى بر ظرف اطلاق مى شود که پر باشد، و کاسه خالى را کاس نمى گویند.
و مراد از(معین) خمر معین است ، یعنى شرابى که پیش روى آدمى جریان داشته باشد.
لا یصدعون عنها و لاینزفون
یـعـنـى مـقـربـیـن از نـوشـیـدن آن کـاسـه هـا دچـار صـداع و خـمـارى کـه دنـبـال خـمـر هـسـت نـمـى شـونـد، و شـراب بـهـشـت مـانـنـد شـراب دنـیـا خـمـارآور نیست ، و عـقـل آنـان بـه خـاطـر سـکـرى کـه از نـوشـیـدن شـراب حـاصـل مـى شـود زایـل نـمى گردد، در عین این که مست مى شوند عقلشان را هم از دست نمى دهند.
و فاکهة مما یتخیرون و لحم طیر مما یشتهون
کـلمه فاکهه و طیر در این آیه شریفه عطف است بر کلمه(اکواب)، و معناى آن این است که پسران بهشتى پیرامون مقربین در آمد و شدند، یکى میوه مى آورد هر میوه اى که خود او اختیار کرده باشد، دیگرى مرغ بریان مى آورد هر مرغى که خود او هوس کرده باشد.
در ایـنـجـا مـمـکـن اسـت کـسـى اشـکـال کـنـد کـه در روایـات آمـده اهـل بـهـشـت هـر وقـت اشـتـهـاى مـیـوه اى کـنـنـد شـاخـه اى کـه حـامـل آن مـیـوه خـودش بـه سوى ایشان خم مى شود و ایشان میوه را مى چیند، و چون اشتهاى گـوشـت مـرغى کنند خود آن مرغ در حالى که بریان شده در دست ایشان مى افتد، و هر چه بخواهند از آن مى خورند، دوباره مرغ زنده شده پرواز مى کند.
ولى این اشکال وارد نیست ، براى این که اهل بهشت هر چه بخواهند در اختیار دارند، یکى از چـیـزهـایـى که انسان مى خواهد تنوع و تفنن در زندگى است ، گاهى انسان مى خواهد خدمت گـزارانـش بـرایـش آنچه مى خواهد حاضر کنند، و مخصوصا در وقتى که آدمى با دوستان خـود مـجـلسـى فراهم کرده دوست مى دارد خدمتکاران از دوستانش پذیرایى کنند، همچنان که گاهى هم هوس مى کند بدون وساطت خدمتکاران خودش برخیزد و از درخت میوه بچیند.
و حور عین کامثال اللولو المکنون
کـلمـه(حـور عـین) مبتدایى که خبرش حذف شده ، از سیاق چنین بر مى آید، و تقدیر آن(لهـم حور عین ...) است ، و یا(و فیها حور عین ...)است .و حور العین نام زنان بهشت اسـت ، و در سـابـق در تـفـسـیر سوره دخان معناى حور العین گذشت ، و این حور العین مانند لولو مـکـنون است یعنى لولوئى در صدف خود مخزون و محفوظ و دست نخورده است ، و این تعریفت نشان دهنده منتهاى صفاى حور است .
جزاء بما کانوا یعملون
لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما
(سـخـن لغو) آن سخنى است که فایده و اثرى بر آن مترتب نشود، و تاثیم به معناى آن است که نسبت اثم(گناه) به کسى بدهى .
بعضى از مفسرین کلمه تاثیم را تفسیر کرده اند به دروغ .
الا قیلا سلاما سلاما
و اصحاب الى مین ما اصحاب الیمین
وصف نعم بهشتى اصحاب الیمین
فى سدر مخضود
(سدر) نام درختى است که بارش را عرب نبق و فارس کنار مى نامد و مخضود هر شاخه اى است که تیغش بریده شده باشد، و دیگر خار در آن نباشد.
و طلح من ضود
کلمه(طلح) نام درخت موز است .
بعضى گفته اند: طلح ، موز نیست ، بلکه درختى است که سایه اى خنک و مرطوب دارد.
بعضى دیگر گفته اند: درخت ام غیلان است ، که شکوفه هایى خوش بو دارد.
و معناى آیه مورد بحث این است که : اصحاب یمین در درختان موز هستند که میوه هایش روى هم چیده شده از پایین درخت تا بالاى آن .
و ظل ممدود و ماء مسکوب
و فاکهة کثیرة لا مقطوعة و لا ممنوعة
یـعـنـى درخـتـانـى کـه مـیـوه هایش فصلى نیست و مانند درختان دنیا نیست که در زمستان بار نداشته باشد، ممنوعه هم نیست نه از ناحیه خود بهشتیان ، که مثلا از آن سیر و خسته شده بـاشـنـد، و نـه از نـاحـیـه خـارج از خـودشـان ، کـه مـثـلا دورى محل و یا وجود خارهاى شاخه که نگذارد میوه آن را بچینند و یا مانعى دیگر.
و فرش مرفوعة
بـعـضـى از مـفـسـریـن مـراد از فـرش مـرفـوعـه را زنـان ارجـمـنـدى دانـسـتـه انـد کـه در عـقـل و جـمـال و کـمـال قـدر و مـنـزلتـى بـلنـد دارنـد، و اسـتـدلال کـرده انـد بـه ایـن کـه:کـلمـه فـراش در مـورد زنـان نـیـز اسـتـعـمـال دارد، و اتـفاقا آیه بعدى هم که مى فرماید:(انا انشا ناهن انشاء...) با این وجه تناسب دارد.
انا انشا ناهن انشاء فجعلنا هن ابکارا عربا اترابا
یـعـنـى مـا آن زنـان را ایجاد و تربیت کردیم ، ایجادى خاص و تربیتى مخصوص.در این آیـه اشـاره اى هـم بـه ایـن نـکـتـه هـسـت کـه وضع زنان بهشتى از نظر جوانى و پیرى و زیبایى و زشتى اختلاف ندارد، و معناى این فرمود:(فجعلنا هن ابکارا) این است که :ما زنـان بـهـشـتـى را همیشه بکر قرار داده ایم ، به طورى که هر بار که همسران ایشان با آنان بیامیزند ایشان را بکر بیابند.
کلمه(عرب) جمع عروب است ، و عروب به معناى زنى است که شوهرش عشق مى ورزد، و یا حداقل او را دوست بدارد و در برابرش ناز و کرشمه داشته باشد،و کلمه(اتراب) جـمـع تـرب -بـه کـسـره تـاء و سـکـون راء-مـعـنـاى مـثـل اسـت ، مـى فـرمـایـد:مـا زنـان بـهـشـتـى را امـثال یکدیگر کردیم ، و یا از نظر سن و سال ، هم سن شوهرانشان کردیم.
لاصحاب الیمین ثلة من الاولین و ثلة من الاخرین
دسته سوم(اصحاب الشمال) و بیان وصعیت آنها در قیامت
و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال
ایـن جـمـله مـرکـب اسـت از مـبـتـداى(اصـحـاب الشـمـال)، و خـیـر(مـا اصـحـاب الشـمـال)، و اسـتـفـهـام در جـمـله دوم اسـتـفـهـام شـگـفـت انـگـیـزى و هـول انـگـیـزى اسـت ، و اگـر اصـحـاب مـشـئمـه در آیـات قبل را در این آیات اصحاب شمال خواند، براى این بود که اشاره کند به این که اصحاب مـشـئمـه در قـیـامت نامه هاى اعمال شاءن به دست چپشان داده مى شود، همچنان که نظیرش در اصحاب یمین گذشت.
فى سموم و حمیم و ظل من یحموم لا بارد و لا کریم
کـلمـه(سـموم) - به طورى که در کشاف آمده -به معناى حرارت آتش است ، که در مـسـام بـدن فـرو رود، و کـلمـه(حـمـیم) به معناى آب بسیار داغ است ، و تنوین در آخر سـمـوم و حمیم عظ مت آن دو را مى رساند.(در فارسى هم وقتى مى خواهیم بفهمانیم فلانى شـجـاعـت عـجـیـبـى بـه خـرج داد، مـى گوییم: فلانى شجاعتى کرد، یعنى شجاعتى وصف ناپذیر)، و کلمه یحموم به معناى دود سیاه است ، و ظاهرا دو کلمه(لا بارد و لا کریم)دو صـفـت بـاشـد بـراى ظـل نـه بـراى یـحـمـوم ، چـون ظـل اسـت کـه از آن انـتـظـار بـرودت مـى رود، و مـردم بدان جهت خود را به طرف سایه مى کـشـانـنـد، کـه خـنـک شـونـد، و اسـتراحتى کنند و هرگز از دود انتظار برودت ندارند، تا بفرماید یحمومى که نه خنک است و نه کریم.
مـــقـــصـــود از(اتـــراف) در تـــعـــلیـــل اســـتـــقـــرار اصـحـابشمال در عذاب به اینکه آنان مترف بودند
انهم کانوا قبل ذلک مترفین
این آیه علت استقرار اصحاب شمال در عذاب را بیان مى کند، و اشاره با کلمه(ذلک)بـه هـمـان عـذاب آخـرتـى اسـت کـه قـبـلا ذکـر کـرده بـود، و(اتراف) که مصدر کلمه(مترفین)است به معناى آن است که نعمت ، صاحب نعمت را دچار مستى و طغیان کند، کسى نـعـمـت چـنـیـنـش کـنـد مـى گـویـنـد او اتـراف شده ، یعنى سرگرمى به نعمت آنچناناو را مـشـغـول کـرده کـه از مـاوراى نـعـمـت غـافـل گـشـتـه ، پـس مـتـرف بـودن انـسـان به معناى دل بـسـتـگـى او بـه نعمت هاى دنیوى است ، چه آن نعمتهایى که دارد، و چه آن هایى که در طلبش مى باشد، چه اندکش و چه بسیارش .
ایـن را بـدان جـهـت گـفـتـیـم کـه دیـگـر اشـکـال نـشـود بـه ایـن کـه بـسـیـارى از اصحاب شـمـال از مـتـمـولیـن و داراى نـعـمـت هـاى بـسـیـار نـیـسـتـنـد، چـون نـعـمـت هاى همه در داشتن مـال خـلاصه نمى شود، مال یکى از آن نعمت ها است ، و آدمى غرق در انواع نعمت هاى خدایى است ، ممکن است مردى تهى دست به یکى دیگر از آن نعمت ها دچار طغیان بشود.
اقـــوال مـــخـــتـــلف دربـــاره مـــقـــصـــود از(حـــنـــث عـــظـــیـــم) کـــه اصـحـابشمال بر آن اصرار مى ورزیدند
و کانوا یصرون على الحنث العظیم
و شـایـد ایـن مـعـنـا از سـیـاق استفاده بشود که اصرار بر حنث عظیم عبارت است از این که استکبار از پرستش و بندگى پروردگار خود دارند، عبادتى که بر حسب فطرت بر آن پـیـمـان بـسـتـه بـودنـد، و در عـالم ذر بـر طـبق آن میثاق داده بودند، و در عین سپردن چنین پیمانى فطرى غیر پروردگار خود را اطاعت کنند، و این پیمان شرک مطلق است .
بعضى دیگر گفته اند: حنث عظیم به طور کلى به معناى هر گناه کبیره است .
بـعضى هم گفته اند:سوگند خوردن بر این ادعا است که قیامت دروغ است ، و این سوگند در آیـه شـریـفـه(و اقـسـموا باللّه جهد ایمانهم لا یبعث اللّه من یموت) حکایت شده مى فـرمـایـد:مـشـرکین سوگندهاى غلاظ و شدادى خدا مى خورند که خدا مردگان را زنده نمى کـنـد، ولى لفظ آیه مورد بحث مطلق است ، نه از آن خصوص عهد شکنى متبادر است ، و نهشـرک بـه خـدا، و نـه گـناهان کبیره ، و نه سوگند بر نبودن معاد، و چون آیه مطلق است پس با احتمال ما بهتر مى سازد که گفتیم: عبارت است از اطاعت غیر خدا که نیز مطلق است و شامل همه آن احتمالات مى شود.
و کانوا یقولون ءاذامتنا و کنا ترابا و عظاماء انا لمبعوثون او اباونا الاولون)
پـــاســـخ خـــداونـــد بـــه اســـتـــبـــعـــاد مـــعـــاد مـــشـــرکـــیـــن و بـیـانحال و وضعشان در قیامت
قل ان الاولین و الاخرین لمجموعون الى میقات یوم معلوم
و حـاصل پاسخ این است که : اولین و آخرین هر دو دسته به سوى میقات روزى معلوم جمع مى شوند، و این که بین خود و اولین فرق گذاشتند بعث خود را امرى بعید و بعث آنان را بعیدتر دانستند صحیح نیست .
ثم انکم ایها الضالون المکذب ون لاکلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون
و اگر آنان را به خطاب ضالین و مکذبین مخاطب کرد، براى این بود که به علت شقاوت و مـلاک خـسـرانشان در روز قیامت اشاره کرده باشد، و آن ملاک این است که : ایشان از طریق حـق گـمراه بودند، و این گمراهى در اثر استمرارى که در تکذیب و اصرارى که بر حنث داشـتند در دلهایشان رسوخ کرده ، و اگر تنها گمراه بودند و دیگر تکذیب نمى داشتند، امید آن مى رفت نجات یابند، و هلاک نگردند اما دردشان تنها گمراهى نبود.
و کـلمـه(من) در جمله(من شجر) ابتدایى است ، ودر جمله(من زقوم) بیانیه است . احتمال هم دارد من(زقوم) بدل باشد از(من شجر). و ضمیر(منها)به شجر و یا به ثمر برمى گردد، و این دو نام هم جایز است ضمیر مونث به آن برگردد و هم ضمیر مـذکـر، و بـخـاطـر هـمین در اینجا ضمیر مونث به آن برگردانیده، و در آیه بعدى ضمیر مذکر آورده ، فرموده :(فشاربون علیه)، و بقیه الفاظ آیه روشن است . مى فرماید: سپس شما اى گمراهان تکذیب کننده از درختى(و یا از میوه درختى) از زقوم خواهید خورد، و شکمها از آن پر خواهید کرد.
فشاربون علیه من الحمیم فشاربون شرب الهى م
(در فـارسـى هـم مـى گـویـیـم روى غـذا آب نـوشـیـد) و کـلمه(هیم) جمع هیماء است ، و(هـیماء) آن شترى را گویند که مبتلا به بیمارى هیام - به ضمه هاء - شده باشد، و بیمارى(هیام) آفتى است که شتران بدان مبتلا مى شوند، مانند بیمارى استسقاء(در آدمـیـان)کـه حـیـوان از شـدت عـطـش آب مى خورد، ولى رفع عطش نمى شود، و همچنان مى نـوشد تا بمیرد، و یا به معناى درد شدیدى است که بدان مبتلا مى گردد، و از شدت درد مى میرد.
بعضى گفته اند: منظور از هیم ، ریگزار است که هیچ وقت از آب سیر نمى شود.
و مـعـنـاى آیـه این است که:شما اى گمراهان تکذیب کننده ، پس از خوردن از درخت زقوم از آبى جوشان خواهید نوشید، مانند نوشیدن شتر هیماء، و یا نوشیدن ریگزار که هرگز از نـوشـیـدن سـیـراب نـمـى شـود.ایـن جـمـله آخـریـن جـمـله اى اسـت کـه رسول خدا(صلى الله علیه و آله وسلم) ماءمور شد کفار را به آن مخاطب سازد.
هذا نزلهم یوم الدین
و معناى آیه این است که : اینها که درباره طعام و شراب آنان گفتیم ، پذیرایى گمراهان تکذیب گر است .پس در این که عذاب آماده شده آنان را، پذیرایى خوانده ، نوعى تهکم و طـعـنـه زدن اسـت ، و آیـه شـریـفـه کـلام خـداى تـعـالى اسـت خـطـاب بـه رسـول گـرامـیـش ، چـون اگر این جمله نیز کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بـود، و خطاب در آن به ضالین بود، باید مى فرمود: هذا نزلکم - این است پذیرایى از شما ولى مى بینیم که فرموده : این است پذیرایى از ایشان .
بحث روایتى
آگاه باش که از آدم تا من جزء ثله اولین است ، و امت من ثله آخرین است ، و ما هنوز ثله خود را تـکـمـیـل نـکـرده ایـم ، وقـتـى تـکمیل مى شود که بتوانیم شتران خود را در بیابان هاى سـودان بـچـرانـیـم.(و یـا سـودانـیـان مـا را در چـراندن شتران کمک کنند)در حالى که از گـویـنـدگـان لا اله الا اللّه بـاشند، و شهادت دهند که براى خدا شریکى نیست. سیوطى بـعـد از نقل این حدیث مى گوید: ابن ابى حاتم این حدیث را به وجهى دیگر و بدون سند از عروه بن رویم نقل کرده است .
و در هـمـان کتاب آمده که ابن مردویه از ابو هریره روایت کرده که گفت : وقتى آیه(ثله مـن الاولیـن و قـلیـل مـن الاخـریـن)نـازل شـد، اصـحـاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)اندوهناک شدند، و پیش خود فکر کردند که به جـز انـدکـى از مـا از امت محمد نیست(چون مى فرماید: مقربون جمع کثیرى از گذشتگان ، و انـدکى از آیندگانند، و ما آیندگان آن گذشتگانیم) و به همین جهت ظهر همان روز این آیه نازل شد که :(ثلة من الاولین و ثلة من الاخرین)، تا ثله اولین و ثله آخرین اندازه هم و مـقـابـل هـم شـونـد، در نـتـیـجـه آیـه(ثـلة مـن الاولیـن و قلیل من الاخرین) نسخ شد.
مـؤ لف : زمـخـشـرى در کشاف در تفسیر این آیه مى گوید:اگر بگویى که در حدیث آمده هـمـیـن کـه ایـن آیـه نـازل شـد مـسـلمانان ناراحت شدند، و همچنان اظهار ناراحتى مى کردند، رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم) به طور مداوم به پروردگار خود مراجعه مى کـرد، تـا آیـه(ثـلة مـن الاولیـن و ثـلة مـن الاخـریـن)نـازل شـد، در پـاسـخ مـى گـویـم:ایـن حـدیـث بـه دو دلیـل درسـت نـیـسـت ، اول ایـن کـه ایـن آیـه شـریـفـه بـا کـمـال وضـوح دربـاره سـابـقـین است ، که مى فرماید: در اولین زیاد بودند، و در آخرین کـمـتـر. و آیـه دوم که مصادیق خود را در اولین و آخرین بسیار دانسته مربوط به اصحاب یمین است ، و لذا مى بینید که این طبقه را و وعده اى را که به ایشان داده با حرف(واو) بـر طـبـقه سابقین و وعده اى که به ایشان داده عطف کرده است(و اگر هر دو آیه راجع به یک طایفه بود، حاجت به عطف نداشت ، و ذکر آن طایفه عنوان اصحاب یمین تقریبا تکرارى مى بود).
ترجمه المیز ان ج : 19 ص : 219
دلیـل دوم این است که :نسخ در مورد احکام است ، که ممکن است حکمى از احکام تا مدتى موقت مـصـلحـت داشـتـه بـاشـد، و بعد از آن مدت حکمى دیگر آن را نسخ کند، و اما خبر دادن از یک جریان و یا یک داستان چیزى نیست که نسخ بپذیرد، و آیات مورد بحث دارد از آینده سابقین و اصحاب یمین خبرهایى مى دهد، اینجا چه جاى نسخ است ؟.
بـعـضـى دیـگـر از ایـن اشـکـال پـاسـخ داده انـد کـه:مـمـکـن اسـت روایـت را حمل کرد بر این که وقتى اصحاب ، آیه اولى را که بین اولین و آخرین فرق مى گذاشت شنیدند، گمان کردند امت اسلام هم چنین وضعى دارند،یعنى اصحاب یمین از این امت اندکى از ایـشـان اسـت ، در نـتـیجه رستگاران به بهشت درامت کمتر از بهشتیان در امت هاى گذشته اسـت ، لذا آیـه شـریـفـه(ثـلة مـن الاولیـن و ثـلة مـن الاخـریـن)نـازل شـده ، انـدوه آنـان را از بـین برد، و این که در حدیث آمده که آیه بعدى آیه قبلى را نـسـخ کـرد، مـنـظـورش هـمـیـن بـوده کـه آیـه دوم آن پـنـدارىرامـسـلمـانـان نـامـبـرده از آیه اول داشتند از بین برد.
لیکن خواننده عزیز توجه دارد که حمل مذکور هیچ شاهد و دلیلى در لفظ آیه ندارد، علاوه بـر ایـن ، لفـظ آیـه بـا آن مـنـافـات دارد، و مـخـصـوصـا ایـن کـه حـمـل کـردنـد نـسـخ را بـر ازاله پـنـدار، عـبـارت خـود حـدیـث آن را تـحـمـل نـمـى کـنـد، حـال روایـت اولى هـم مـخـصـوصـا از جـهـت ذیـلش حال همین روایت است .
و در مـجمع البیان در ذیل آیه(یطوف علیهم ولدان مخلدون)مى گوید در معناى ولدان اخـتـلاف اسـت ، بـعـضـى گـفـتـه انـد هـمـان فـرزنـدان اهل دنیا هستند، که(به خاطر کوچکى سن)نه حسناتى دارند تا مستقلا براى خود پاداشى داشـتـه بـاشـنـد، و نـه گـنـاهـانـى تـا عـقـاب شـونـد، نـاگـزیـر ایـن پـسـت را به آنان محول کرده اند.
روایاتى در ذیل آیات مربوط به بهشت و نعمت هاى بهشتى
و در الدر المنثور است که ابن ابى الدنیا درکتاب(صفه الجنه)، و بزار، ابن مردویه ، و بـیـهـقـى در کـتـاب(البـعـث)، از عـبـداللّه بـن مـسـعـود روایـت کـرده انـد گـفـت: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به من فرمود: همین که در بهشت نگاهت به مرغى بـیفتد و هوس بریان شده آن را بکنى ، همان مرغ در حالى که بریان شده پیش رویت مى افتد.
و در تـفسیر قمى در ذیل آیه شریفه(لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما) امام فرموده : لغو و تاثیم عبارت است از فحش و دروغ و غنا.
مـؤ لف : شـاید مراد از(غنا)، لهو باشد، و ممکن هم هست کلمه غنا تصحیف شده(خناء) باشد، یعنى ناقل حدیث آن را درست ننوشته باشد و خناء معناى ناسزاگویى و فحش است .
مـؤ لف :ایـن روایـت نـظـر دارد روایـاتـى کـه در تـفـسـیـر آیـه(یـوم نـدعـوا کـل اناس بامامهم فمن اوتى کتابه بیمینه) وارد شده ، که در آن روایات کلمه یمین به امـام حق معنا شده . و معناى روایت قمى این مى شود که : یمین ، على(علیه السلام)است ، و اصـحـاب یـمـیـن اصـحـاب آن جـنـاب و شـیـعـیـان او هـسـتـنـد.و بـه هـر حـال روایـت از بـاب نـشـان دادن مـصـداق بـارز آیه است ، نه این که بخواهد بفرماید آیه شـریـفـه در خـصـوص عـلى(عـلیـه السـلام)و شـیـعـیـانـش نازل شده.
و در الدر المنثور است که حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته)، و بیهقى در کتاب البعث ، از ابـى امـامـه روایـت کـرده انـد که گفت: اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)هـمـواره مى گفتند خداى تعالى همیشه ما را به وسیله دهاتیها سود مى رساند، دهاتیها به شـهـر مـى آیـنـد و از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)مسائلى مى پرسند و ما اسـتـفـاده مـى کـنـیـم ، هـمـچـنـان کـه روزى یـک اعـرابـى نـزد رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)شـد و عـرضـه داشـت: یـا رسول الله قرآن کریم نام درختى موذى را برده ، و ما انتظار نداشتیم که در بهشت درختى مـوذى وجود داشته باشد، و صاحبش را اذیت کند. حضرت پرسید: کدام درخت است ؟ اعرابى گـفـت : درخـت سدر، که داراى خار است . رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فر مود:مـگـر قـرآن نـفـرمـوده:(فى سدر مخضود)؟ خودش فرموده که خدا آن را خضد مى کند، یـعـنـى خـارش را از آن مـى گیرد، و به جاى دانه دانه هاى خارش میوه به آن مى دهد، آرى سـدر بـهـشـتـى مـیـوه اى مـى آوردوقـتـى آن را مـى شـکـافـنـد هـفـتـاد و دو رقـم طـعـام داخل آن است ، طعامهایى که هیچ یک رنگ دیگرى نیست.
و در مجمع البیان مى گوید: عامه از على(علیه السلام) روایت کرده اند که شخصى نزد آن جـناب این آیه را خواند(و طلح منضود) حضرت فرمود: طلح نیست بلکه آیه شریفه(طـلع مـنـضـود)اسـت ، هـمـچـنـان کـه در جـاى دیـگـر فـرمـوده:(و نـخـل طـلعـهـا هـضـیم)، شخصى عرضه داشت : چرا پس قرآن را تغییر نمى دهید، تا همه بخوانند(و طلع)؟ فرمود:قرآن امروز به هم خورده نمى شود، این روایت را فرزند آن جـنـاب حـسـن بـن عـلى(عـلیـهـمـاالسـلام)و قـیـس بـن سـعـد نـیـز از آن جـنـاب نقل کرده اند.
و در روضـه کـافى سندى که به على بن ابراهیم دارد، از او، از ابن محبوب ، از محمد بن اسـحـاق مـدنـى ، از امـام ابـى جـعـفـر(عـلیـه السـلام) از رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) روایت کرده که در ضمن حدیثى که در آن وصف بـهشت و اهل بهشت را توصیف کرده ، فرموده :اهل بهشت به زیارت یکدیگر مى روند، و در بـهـشـت هـمگى در زیر سایه هاى کشیده شده اى که هوایش و روشنیش مانند هوا و روشنى ما بین طلوع فجر و طلوع خورشید،و بلکه پاکیزه تر از آن است متنعم مى شوند.
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(انا انشا ناهن انشاء فرموده : منظور حور العین در بهشت است ،(فجعلناهن ابکارا عربا) فرمود: یعنى جز به زبان عربى سخن نمى گویند.
مؤ لف : این هر دو معنا در روایاتى دیگر نیز آمده .