background
كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَالْمَرْجَانُ
گويى كه آنها ياقوت و مرجانند.
آیه 58 سوره الرَّحْمَٰن

بیان آیات

ایـن آیـات فصل دوم از آیات سوره است ، که نشاءه دوم جن و انس را توصیف مى کند، نشاءه اى کـه بـه سـوى خـدا بـر مـى گـردنـد و بـه جـزاى اعمال خود مى رسندو آلاء و نعمتهایى را که خدا در آن نشاءه به ایشان ارزانى مى دارد بر مـى شـمـارد، هـمـچـنـان کـه در فـصـل گـذشـتـه نـشـاءه اول را توصیف مى کرد، آلاى خدا در آن نشاءه را بر مى شمرد.

مـــعـــنـاى جـمـله(سـنـفرغ لکم ایها الثقلان) و عدم منافات آن با(لا یشغله شاءن عنشاءن)

سنفرغ لکم ایه الثقلان

وقـتـى مـى گـویـنـد: فـلانـى بـراى فـلان کـار فـارغ شـد مـى فـهـمـانـد کـه قـبـلا مشغول کارى دیگر بوده ، آن را به خاطر این کار رها کرده ، چون این کار را مهمتر دانسته .

و بـنـابـر ایـن ، مـعـنـاى جـمله(سنفرغ لکم)این مى شود که ما به زودى بساط نشاءه اول خـلقـت را در هـم مـى پـیـچـیـم ، و بـه کـار شـمـا مـشـغـول مـى شـویـم.آنـگـاه آیـات بـعـدى بـیـان مـى کـنـد کـه مـنـظـور از مـشـغـول شـدن خـدا بـه کـار جن و انس این است که ایشان را مبعوث نموده ، و به حسابشان رسیدگى نموده ، و بر طبق اعمالشان جز ایشان مى دهد، خیر باشد خیر و شر باشد شر، پـس فـراغ بـراى جـن و تـعـبـیـرى اسـت اسـتـعـاره بـه کـنـایـه از تبدل نشاءه دنیا بهنشاءه آخرت .

مـمـکـن اسـت در ایـنـجا این شبهه به ذهن خواننده عزیز برسد که اگر منظور از فراغ چنین مـعـنـایـى بـاشد، آیه شریفه با آیه اى دیگر که مى فرماید:(هیچ کارى خدا را از کار دیگر باز نمى دارد) منافات خواهد داشت ، ولى شبهه وارد نیست ، براى این فراغ مذکور تنها ناظر به تبدل نشاءه است ، و اما آن دلیل که مى فرماید:(لا یشغله شاءن عن شاءن - هیچ کارى او را از کارهاى خدا باز نمى دارد

نـاظـر اسـت به این که قدرت خداى تعالى مطلق و وسیع است ، و این دو مطلب ربطى به هم ندارد، تا منافات داشته با شد.
و هـمـچـنـیـن هـیـچ مـنـافـاتـى مـیـان جـمـله(کـل یـوم هـو فـى شـاءن) بـا دلیل مذکور که مى گفت : هیچ کارى او را از کار دیگر باز نمى دارد وجود ندارد.

و مـنظور از(ثقلان) جن واست ، و ضمیر جمع در کلمه(لکم) و کلمه(استطعتم)و غـیـر ایـن دو کـلمـه به همان ثقلان بر مى گردد، با این که کلمه مزبور تثنیه است ، و على القاعده باید ضمیر تثنیه به آن برگردد، و بفرماید:(لکما) و(استطعتما)، و اگـر ضـمـیـر جمع برگردانده ، بدین جهت است که هر چند جن و انس دو طایفه از خلقند، لیکن افراد این دو طایفه بسیارند.

معناى اینکه خطاب به جن و انس فرمود نمى توانید بگریزید جز به سلطان

یا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا...)

خـطـاب بـه گروه جن و انس در این آیه شریفه به طورى که از سیاق استفاده مى شود از خطابهاى روز قیامت است ، و خطابى است تعجیزى ، یعنى مى خواهد بفرماید: روز قیامت هیچ کارى نمى توانید بکنید.

و مـراد از استطاعت ، قدرت ، و مراد از نفوذ از اقطار، فرار از کرانه هاى محشر است ، چون کـلمه اقطار جمع قطر است که به معناى ناحیه است و معناى آیه این است که : اى گروه جن و انـس -در ضمن باید دانست این که جن را جلوتر از انس آورد، براى این بود که طایفه جـن در حـرکـات سـریـع تـوانـاتـر از انـسـان-اگـر تـوانـسـتید از حساب و کتاب قیامت بـگـریزید، این شما و این نواحى آسمان ها و زمین ، ولى به هر طرف بگریزید بالاخره به ملک خدا گریخته اید، و شما نمى توانید از ملک خدا درآیید، و از مواخذه او رها شوید.

(لا تنفذون الا بسلطان) - یعنى قادر بر نفوذ نخواهید بود، مگر با نوعى سلطه که شـما فاقد آن هستید. و منظور از سلطان ، قدرت وجودى است ، و سلطان به معناى برهان و یا مطلق حجت است ، و سلطان به معناى ملک نیز هست .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از نفوذى که در این آیه نفى شده نفوذ علمى در آسمان ها و زمـیـن ، و دسـت یابى به اقطار آن دو است(و نتیجه گرفته اند آیه شریفه پیشگویى از ایـن آینده است که روزى بشر قدرت نفوذ علمى پیدا مى کند، و به اقطار آسمان ها دست مى یابد)
لیـکـن هـمـانـطـور کـه ملاحظه فرمودید: سیاق آیه با این معنا سازگار نیست(چون در این آیـات گـفـتـگـو دربـاره قـیـامـت است ، و در وسط چنین گفتگویى ناگهان به مساءله اى از مسائل دنیا پرداختن درست به نظر نمى رسد).

یرسل علیکما شواظ من نار ونحاس فلا تنتصران

کلمه(شواظ) طورى که راغب گفته به معناى شعله بى دود آتش است .مجمع البیان هم آن را بـه شـعـله سـبـز رنـگى معنا کرده که از آتش برمى خیزد، واین معنا نزدیک به همان معنایى است که راغب کرده ، و کلمه(نحاس)به معناى دود است ، و راغب آن را به شعله بـى دود مـعـنـا کـرده ، مـى فـرمـایـد:آتـشـى سـبـز رنـگ و بـدون دود، و یـا بـه شکل دود بر شما مسلط مى کند، و آن وقت دیگر نخواهید توانست یکدیگر را یارى کنید.

(فـلا تـنـتـصـران) -این کلمه از باب افتعال است ، که وقتى تثنیه و دو طرفى مى شود معناى باب تفاعل تناصر را مى دهد، که اصلا براین بنا شده ، که عملى طرفینى را تـفـهـیـم کـنـد، پـس جمله(لا تنتصران) معناى(لا تتناصران) را مى دهد، یعنى نمى تـوانـید یکدیگر را نصرت دهید، و بلا را از یکدیگر برطرف نموده ، در نتیجه همگى از رنج آن رهایى یابید، براى این که آن روز همه اسباب از کار مى افتند، و هیچ حافظى از امر خدا وجود ندارد.

فاذا انشقت السماء فکانت وردة کالدهان

یعنى ناگهان آسمان شکافته مى شود، و چون چرمى سرخ رنگ قرمز مى شود.

آیـــه(فـــیـــومــئذ لا یسئل عن ذنبه انس و لا جان) سرعت حساب را افاده مى کند و با آیه(وقفوهم انهم مسؤ ولون) و امثال آن منافات ندارد

فیومئذ لایسئل عن ذنبه انس ولاجان

از ایـن آیـه تـا بـه آخـر سـوره وضـع حـسـاب و جـزا و حـال مـجـرمـیـن و مـتـقـیـن را کـه در دنـیـا از مـقـام پـروردگـار خـود پـروا داشـتـنـد و نـیـز مال کار آنان را بیان مى کند.
سـپـس آیـه شـریـفـه سرعت حساب را بیان مى کند،(و مى فرماید: حساب رسى او این قدر سـریـع اسـت کـه از هـیـچ جـن و انـسـى نـمى پرسند چه گناهى کرده اى) و در جاى دیگر صریحا فرموده :(و اللّه سریع الحساب) و مراد از کلمه(یومئذ) روز قیامت است .
و سـوالى کـه در آیـه نـفـى شـده و فـرمـوده : از کـسـى سـوال نـمـى شود سوال به طور معمول و مالوف در بین خود ما انسانها است ، چنین سوالى را نفى کرده ، پس این آیه منافاتى با آیه
(و قـفـوهـم انـهم مسئولون) و آیه(فو ربک لنسئلنهم اجمعین) ندارد، براى این که روز قـیـامـت مـواقـف مـخـتـلفـى دارد، در بعضى از آن مواقف مردم باز خواست مى شوند، و در بـعـضـى دیـگـر مـهـر بـر دهـانـهـایشان زده مى شود، و در عوض اعضاى بدنشان سخن مى گوید، و در بعضى مواقف دیگر از سیماشان شناخته مى شوند.

یعرف المجرمون بسیماهم فیوخذ بالنواصى و الاقدام

ایـن آیـه در مقام پاسخ از پرسشى تقدیرى است ، گویا کسى مى پرسد:خوب وقتى از گـنـاهـشـان پـرسـش نمى شوند پس از کجا معلوم مى شود گنهکارند؟ در پاسخ فرموده:(مـجـرمـیـن از سیمایشان شناخته مى شوند...)، و به همین خاطر جمله مورد بحث را با واو عـاطـفـه عـطـف بـه مـا قـبـل نـکـرد، و نـفـرمـود:(در آن روز کـسـى از جـن و انـس از گـنـاهش سـوال نـمـى شـود، و مـجـرمـیـن از سـیـمـایشان شناخته مى شوند) بلکه بدون واو عاطفه فـرمـود:(مـجـرمین ...) تا بفهماند این جمله پاسخ از سوالى است که در کلام نیامده ، و منظور از سیما نشانه اى است که از چهره مجرمین نمودار است .

(فـیـوخـذ بـالنـواصـى و الاقـدام) - ایـن جـمله به خاطر این که حرف(فاء) بر سـرش در آمـده ، فـرع و نتیجه شناسایى مذکور است ، و کلمه(نواصى)جمع ناصیه اسـت ، کـه بـه مـعـنـاى مـوى جـلو سـر اسـت ، و کـلمـه(اقـدام)جـمـع قـدم اسـت ، و جـمله(بـالنـواصـى) نـائب فاعل جمله(یوخذ) است ، معناى تحت اللفظى آن(موى جلو سرها گرفته مى شود است).

و مـعـنـاى آیـه ایـن است که : احدى از گناهش پرسش نمى شود - مجرمین با علامتى که در چـهرهاشان نمودار مى گردد شناخته مى شوند، در نتیجه موى جلو سرشان و پاهایشان را مى گیرند و در آتش مى اندازند.

هذه جهنم التى یکذب بها المجرمون یطوفون بینها و بین حمیم ان

ایـن دو آیـه حـکـایـت گـفـتارى است در آن روز به مجرمین گفته مى شود، چیزى که هست جمله(یـقـال - گـفـتـه مـى شـود) از ابـتـداى آن حـذف شـده ، و تـقـدیـر کـلام(یـقـال هـذه جـهـنـم التـى ...) است ، یعنى آن روز به مجرمین گفته مى شود: این است آن جهنمى مجرمین تکذیبش مى کردند.
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـیـان گـفـتـه : مـمـکـن اسـت خـطـاب در ایـن جـمـله بـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) باشد،

بـعـد از آنـکـه خـبـر داد کـه مـجـرمـیـن بـه زودى بـاز خـواسـت مى شوند، و موى پیشانى و پـاهـایـشـان را گـرفـتـه در آتـش مـى انـدازنـد، در ایـن آیـه روى سـخـن رسـول گـرامـى خود کرده فرموده باشد، این آن جهنمى که مجرمین از قوم تو آن را تکذیب مـى کردند، و به زودى وارد آن خواهند شد، و باید که سرنوشت آنان در نظرت بى اهمیت باشد.

و کـلمـه(حـمیم) به معناى آب داغ است ، و کلمه(ان) که اصلش(انى) است به معناى داغى است که داغیش به نهایت رسیده باشد. و بقیه الفاظ آیه روشن است(و معنایش این است که : این است آن جهنمى که مجرمین آن را دروغ مى شمردند، اینک بین این آتش و بین آبى به نهایت داغ مى آیند و مى روند).

مراد از مقام پروردگار در آیه :(و لمن خاف مقام ربه جنتان)

و لمن خاف مقام ربه جنتان

از ایـن آیـه بـه بـیـان اوصـاف و احـوال سـعداى از جن و انس شروع نموده ، موضوع بحث کـسـانـى را قـرار مى دهد که از مقام پروردگارشان پروا داشتند، و کلمه(مقام)مصدر مـیـمـى و بـه مـعـناى قیام است ، که به فاعل خودش یعنى کلمه(رب) اضافه شده ، و مراد از قیام خداى تعالى علیه وى ،است :که خداوند در هنگامى که بنده اش عملى انجام مى دهـد بـالاى سـرش ایـسـتـاده و ناظر عمل او است ، اما نه ایستادن یک کارفرما و سرکارگر بالاى سرکارگر، بلکهمعناى قیام خدا احاطه و علم خداست به آنچه بنده مى کند، و ضبط عـمل بنده و جزا دادن به وى است ، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت ...).

مـمـکـن اسـت کـلمـه(مـقـام)را اسـم مـکـان و بـه مـعـنـاى مـحـل قـیـام بـگـیریم ، و اضافه شدن آن بر کلمه(رب) را لامیه بدانیم ، که معنایش ‍(مـقـام بـراى خدا)مى شود،و بگوییم منظور از مقامى که براى رب است مقامى که خداى تـعـالى نـسـبـت به بن ده اش دارد، و آن مقام این است که خدا رب او است ، کسى است که امر بنده را تدبیر مى کند، و یکى از تدابیر او اینکه وى را به زبان رسولانش سوى ایمان و عـمـل صـالح دعوت مى کند، و چنین قضا رانده که او را بر طبق عملش جزا دهد، خیر باشد خـیـر و شـر باشد شر. علاوه بر این خداى تعالى محیط به او و با او است ، و آن چه وى مى گوید او مى شنود، و آنچه وى انجام مى دهد او مى بیند،

و او لطیف و با خبر است .

اشـاره به اقسام و مراحل خوف از مقام پروردگار و بیان اینکه مقصود از خائنان در آیه :(و لمن خاف ...) مخلصین است

و امـا ایـن کـه خوف از مقام پروردگار چیست ؟ باید بگوییم : خوف هم مانند عبادت مراحلى دارد، بـعـضى ها از عقاب خدا مى ترسند، و از ترس عذاب او کفر نمى ورزند و گناه نمى کنند، قهرا لازمه چنین خوفى این است که عبادت صاحبش عبادت کسى باشد که از عذاب خدا مـى تـرسد، عبادت مى کند تا گرفتار عذاب او نگردد، در نتیجه عبادتش محضا براى خدا نباشد، وقسم عبادت عبادت بردگان استکه موالى خود را از ترس سیاست و شکنجه اطاعت مى کنند، همچنان که بعضى دیگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگى مى کنند، عبادت مـى کـنـنـد تا به رسیدن به آنچه دلخواهشان است رستگار گردند، اینان هم عبادت خدا را محضا لله انجام نمى دهند، عبادتشان یک قسم تجارت است ، همچنان که در روایاتى هم آمده ، و بعضى از آنها در سابق نقل شد.

و خـوف در جـمـله(و لمـن خـاف مـقـام ربـه) ظهور در هیچ یک از این دو قسم خوف ، یعنى خوف از عذاب و خوف از فوت لذتهاى نفسانى در بهشت ندارد، چون این دو نوع خوف غیر از خوف از قیام و آگاهى خدا نسبت به اعمال بندگان است ، و نیز غیر از خوف از مقامى است کـه خـداى تـعـالى نـسـبـت بـه بـنـده اش دارد، چـون خـوف از آگـهـى خـدا و نـیز خوف مقام پروردگار تاثر خاصى است که براى بنده بدانکه بنده است ، در برابر ساحت عظمت و کبریائى مولایش حقیر و ذلیل است دست مى دهد، و باعث مى شود آثارى از مذلت و خوارى و اندکاک در قبال عزت و جبروت مطلقه خداى تعالى از او ظهور کند.

و عبادت خداى تعالى از ترس او - البته ترس به این معنا - عبارت است از خضوع در بـرابـر او بـدیـن جـهـت که او الله است ، ذو الجلال و الاکرام است ، نه بدین جهت که جهنم دارد، و نـه بدین جهت که بهشت دارد، وقتى عبادت به این انگیزه انجام شود خالصا لوجه اللّه صورت مى گیرد.

و این معناى از خوف ، همان خوفى است که خداى تعالى ملائکه مکرمین خود را بدان ستوده ، وگرنه اگر خوف منحصر در خوف از عذاب و ترک ثواب مى بود، با در نظر داشتن این کـه مـلائکه معصوم و ایمن از عذاب مخالفت و تبعات معصیتند نباید آنان را به داشتن خوف بستاید، ولى مى بینیم ستوده و فرموده :(یخافون ربهم من فوقهم).

پـس از آنـچـه گذشت روشن گردید آن کسانى از جن و انس که جمله(و لمن خاف)اشاره به ایشان است ،

عـبـارتـنـد از اهـل اخـلاص ، آنـهـایـى کـه خـاضـع در بـرابـر جلال خداى تعالى هستند، و او را بدین جهت عبادت مى کنند که او اللّه(عز اسمه)است ، نه بدین جهت که جهنم دارد، و نه به طمع بهشت و ثوابى که مى دهد، و بعید نیست این طایفه هـمـان کـسـانـى بـاشند که در سوره بعدى بعد از آنکه مردم راسه دسته مى کند، درباره دسته سوم مى فرماید:(و السابقون السابقون اولئک المقربون).

اقوال مختلف درباره اینکه خائف از مقام رب دو بهشت دارد

و امـا ایـنکه فرموده : این خائفان دو بهشت دارند، مفسرین در معنایش حرفها زده اند: بعضى گـفـتـه انـد: یـک بـهـشت منزل شخصى او است ، که دوستان ش در آنجا زیارتش مى کنند، و یـکـى هـم مـنـزل خـدمـتکاران و همسران او(به عبارت ساده تر منظور از دو بهشت بیرونى و اندرونى است).
بـعضى دیگر گفته اند: منظور از دو بهشت باغى است که بیرون قصر دارد، و باغى که داخـل قـصـرش دارد(بـاز نـظـیـر تـوانـگـران دنـیـا کـه یـک بـاغـچـه در مـنـزل دارنـد، و در آن گـلکارى مى کنند، و باغى در بیرون شهر و در ییلاق دارند، که در آنجا انواع میوه ها و چمن زارها درست مى کنند).
بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که : در آخرت دو بهشت جداى از هم دارد، تا هرگاه از ایـن بـهـشـت خـسـتـه شـد بـه آن بـهـشـت دیـگـر رود، تـا لذتـش بـه حـد کمال برسد.

بعضى دیگر گفته اند: یک بهشت در برابر عقاید حقه اش به او مى دهند، و بهشتى دیگر در برابر اعمال صالحى که کرده .

بـعـضى دیگر گفته اند: یک بهشت در برابر اعمال صالحه و اطاعتهایى که کرده ، و یک بهشت دیگر در برابر ترک گناهانى که مى توانسته است مرتکب شود.

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: یـک بـهـشـت جـسـمـانـى اسـت و یـکـى روحـانـى ، واقـوال به طورى که ملاحظه مى فرمایید اقوالى است که هیچ دلیلى در آیه مورد بحث و یا در سراسر قرآن کریم بر آنها وجود ندارد،(و در حقیقت از مقایسه آخرت با وضع دنیا ناشى شده است).
بعضى هم گفته اند: یک بهشت را به خاطر استحقاقى که دارد به او مى دهند، و یک بهشت دیـگـر را فـقـط بـه عنوان تفضل ارزانیش ‍ مى دارد. در بین همه اقوالى که ملاحظه کردید مـمـکـن اسـت بـگـویـیم این قول بهتر است ، چون آیه شریفه(لهم ما یشاون فیها و لدینا مزید)

هم اشعارى بدان دارد، البته آنطور که ما تفسیرش کردیم این اشعار را دارد.

وصف آن دو بهشت

ذواتا افنان

کـلمـه(ذواتـا)تـثـنـیـه ذات(داراى)اسـت ، و در خـصـوص کـلمـه(افـنـان) دو احـتمال هست یکى این که جمع فن باشد که معناى نوع را مى دهد، و معناى جمله این است که : آن دو به شت داراى انواعى از میوه ها و سایر لذاتند. و یکى دیگر این که جمع(فنن) یعنى شاخه تر و نرم باشد، که درصورت معناى جمله این مى شود که : آن دو بهشت داراى درختانى نرم هستند.

فیهما عینان تجریان

در این جمله کلمه(عینان) نکره و بدون الف و لام و بدون توضیح آمده ، تا دلالت کند بر عظمت امر آن دو چشمه که در آن دو بهشت است .

فیهما من کل فاکهة زوجان

یعنى در آن دو بهشت از هر میوه اى دو زوج هست ، و منظور از دو زوج دو صنف است .

و بعضى از مفسرین درباره این دو صنف میوه گفته اند:یک صنف از آن میوه هایى است که آن را مـى شـنـاسـنـد، چـون آنـهـا را در دنـیـا دیـده بـودنـد، و صـنف دیگرى هست که آن را نمى شناسند، چون در دنیا نبوده و ندیده بودند. بعضى دیگر وجوهى دیگر گفته اند ولى در خود آیه شریفه هیچ دلیلى بر هیچ یک از آن وجوه نیست .

متکئین على فرش بطائنها من استبرق ...

کلمه(فرش) - به ضمه فاء و راء - جمع فراش است ، و کلمه(بطائن)جمع بـطـانـه اسـت ، کـه بـه مـعـنـاى بـاطـن و جـوف هـر چـیـز اسـت ، در مـقـابل آن ظهائر که جمع ظهاره است به معناى ظاهر و سطح بیرونى آن است.(و لذا آستر جـامـه را بـطـانه و رویه آن را ظهاره مى گویند)، و کلمه(استبرق) به معناى پارچه ابریشمین درشت باف است .

در مجمع البیان مى گوید: اگر در آیه شریفه بطانه یعنى آستر فراش را نام برد، و از ظهاره یعنى رویه آن نا مى نبرد، براى این بود که معمولا آستر جامه و فراش پست تر است از رویه آن ، و وقتى فراشى آسترش از ابریشم باشد هر کسى مى فهمد که رویه آن گران بهاتر و

مـافـوق اسـتـبـرق اسـت(مـثـلا حـریـر است یعنى جامه اى ابریشمین ریز بافت).(و جنى الجـنـتـیـن دان) - کلمه(جنى) به معناى میوه رسیده اى که وقت چیدنش شده باشد، و کـلمـه(دان)(کـه در اصـل دانـى بـوده)اسـم فـاعـل از مـصـدر(دنـو) -بـا ضـمـه دال و نـون و تشدید واو- است ، که به معناى نـزدیـکى است ، پس دانى نزدیک ، و معناى جمله این است که میوه هاى چیدنى درختان بهشتى نزدیک و در دسترس است .

وصف حوریان بهشتى

فیهن قاصرات الطرف ...

ضمیر جمع مونث به فراشها بر مى گردد، و معنایش این است که : در آن بسترها همسرانى چـنـین و چنان هستند.بعضى هم احتمال داده اند ضمیر مذکور به جنان یعنى جنت ها برگردد، هـر چـنـد کـلمه جنان قبلا در سخن نیامده بود، ولى وقتى براى هر یک از اولیاى خدا دو تا جنت باشد، قهرا در آخرت جنت هاى بسیارى خواهد بود، پس به این قرینه مى شود ضمیر جمع به آن برگردانید، و کلمه(طرف)به معناى کاسه چشم است ، و مراد از کوتاهى طـرف ایـن اسـت کـه: هـمـسـران بهشتى به شوهران خود اکتفاء مى کنند، و چشم داشتى به دیگران ندارند.

(لم یـطـمـثـهـن انـس قـبـلهـم و لا جـان) - کـلمـه(طـمـث) کـه فـعـل(لم یـطـمـث) از آن مـشـتـق شـده ، بـه مـعـنـاى ازاله بـکـارت و نـکاحى است که با خونریزى همراه باشد.
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : حـوریـان بـهـشـتـى دسـت نـخـورده انـد، و قبل از همسران هیچ جن و انسى ازاله بکارت از ایشان نکرده .

کانهن الیاقوت و المرجان

همسران نامبرده در صفاى رنگ و بهاء و تلالو چون یاقوت و مرجانند،(لبها چون یاقوت و چهره چون مرجان).

هل جزاء الاحسان الا الاحسان

ایـن اسـتـفهام انکارى است ، و مى خواهد احسانى را که خدا با دادن دو بهشت به اولیاى خود کـرده بـود و نـعـمـت هـاى گـونـاگـونـى کـه در آن بـهـشـت هـا قـرار داده بـود تـعـلیـل کـنـد، و بـفـرمـایـد عـلت ایـن احـسـان هـا آن بـود ایـشـان نـیـز اهل احسان بودند، یعنى با ترس از مقام پروردگارشان هر چه مى کردند احسان بود.

البـتـه ازایـن آیـه شریفه تنها این مقدار استفاده مى شود که احسان بنده بدون تلافى و جـبـران نـیـسـت ، خداوند پاداش آن را به احسانى نظیر آن مى دهد.و اما نکته دیگرى که از آیـات دیـگـر استفاده مى شود که احسان خدا بیش از احسان بنده است ، و اضافه بر جزاى اعـمـال او اسـت ، در ایـن آیـات مـتعرضش نشده، مگر این که بگوییم : احسان از ناحیه خداى تـعـالى وقـتى تمام مى شود بیشتر از احسانى باشد که محسنین و نیکوکاران در راه او مى کنند، پس جمله(الا الاحسان) دلالت بر این زیادتى هم دارد.

مراد از(و من دونهما جنتان)

و من دونهما جنتان

ضـمـیـر تـثـنیه به دو جنتى بر مى گردد که در آیات گذشته توصیف شد، و معناى جمله(مـن دونـهـما) این است که :دو بهشت دیگر نیز هست که هر چند محتوى و نعمتهایى که در آنـهـا اسـت شـبـیـه دو بـهـشـت اول اسـت ، ولى از نـظـر درجـه فـضـل و شـرف پـایـیـن تـر از آن دو است ، در سابق هم گفتیم که :آن دو بهشت مخصوص اهـل اخـلاص است ، که ترسشان از عذاب خدا و از فوت ثوابهاى او نیست ، بلکه از مقام او اسـت ، پـس ایـن دو بـهـشـت مـخصوص مؤ منینى است که درجه ایمان شان پایین تر از درجه ایمان اهل اخلاص است ، مؤ منینى که خداى سبحان را به این عبادت مى کنند که از آتش او مى ترسند، و یا به ثواب و بهشت او طمع دارند، و این دسته از مؤ منین همان اصحاب یمین در سو ره واقعه اند.

بـعـضـى از مـفـسـریـن جـمـله(مـن دونـهـمـا)را بـه نـزدیـکـى دو بـهـشـت اول مـعـنـا کـرده انـد، و اگـر چنین باشد از سیاق استفاده مى شود که این دو بهشت هم از آن صـاحـبـان دو بـهـشـت اول اسـت.بـلکـه بـعـضـى ادعـا کـرده انـد کـه ایـن دو بـهـشـت افـضـل و بـهتر از دو بهشت سابقند، و صفاتى که در آن دو بود به درجه عالى ترى در این دو بهشت هست.

لیـکـن خـوانـنـده عـزیـز اگـر در بـیـان سـابـق مـا کـه در ذیـل آیـه(و لمـن خاف مقام ربه جنتان) داشتیم دقت فرماید، و نیز آیات سوره واقعه را در نـظـر بـگـیـرد، کـه اهـل بـهـشـت را دو صـنـف مـى کـنـد، یـکـى مـقـربـیـن کـه اهل اخلاصند، و یکى هم اصحاب یمین ، آن وقت متوجه مى شود که وجه قبلى قوى تر است .

مدهامتان

کلمه(ادهیمام) که مصدر باب افعیلال است ، از ثلاثى مجرد(دهمة) گرفته شده ، و دهـمـة بـه مـعـنـاى سـبـز پـر رنـگ اسـت ، بـه طـورى کـه از شـدت سـبـزى رنـگـش متمایل به سیاهى شده باشد

(و شاید در فارسى بتوان رنگ یشمى را مصداق آن دانست)، در این جمله در وصف دو بهشت مذکور مى فرماید: آن قدر سبز است سبزیش و غرور و ابتهاج درختانش به نهایت رسیده ، و برگ ها متمایل سیاهى شده .

فیهما عینان نضاختان

یـعـنـى در آن دو بهشت دو چشمه هست که چون فواره با شدت مى جوشند.

فیهما فاکهة و نخل و رمان

مـراد از(فـاکـهـه) و(رمان)(میوه و انار) درخت آن دو است ، چون بین فاکهه و رمان نخل را آورده ، که به معناى درخت خرماست نه خود خرما.

فیهن خیرات حسان

ضمیر(فیهن) به جنان(بهشت ها) بر مى گردد به اعتبار این که دو بهشت دو بهشت ها کـه در آخـرت اسـت تعداد بسیارى بهشت مى شود، در نتیجه صحیح است ضمیر جمع را به دو بهشت برگردانید.

ولى بعضى از مفسرین مرجع ضمیر را همین چهار بهشتى دانسته اند که ذکرش در آیات آمده .

و بـعـضـى دیـگـر ضـمـیر را به فاکهه و نخل و رمان برگردانیده ، گفته اند: درمیوه ها خیرات است .

همسران بهشتى(خیرات حسان) و توصیف آنان

اما کلمه(خیر) باید دانست که مورد استعمال بیش ترش در معانى است ، همچنان که مورد استعمال بیشتر کلمه(حسن) در نقشها و صورتها است ، و بنابر این معناى خیرات حسان ایـن مـى شـود کـه : هـمـسـران بـهشتى هم اخلاق خوبى دارند، و هم صورتهاى زیبا، و به عبارتى دیگر سیرت و صورتشان هر دو خوب است .

حور مقصورات فى الخیام

کـلمـه(خـیـام) جـمـع خـیـمـه اسـت ، کـه فـارسیان هم آن را خیمه گویند، وکه فرموده :(حـوریـان مـقـصـور در خـیـمـه هـایـند)، معنایش این است که : از دست برد اجانب محفوظند، زنانى مبتذل نیستند، که غیر شوهران نیز ایشان را تماشا کنند.

لم یطمثهن انس قبلهم ولا جان

عین این آیه در سابق گذشت ، و معنایش کردیم .

متکئین على رفرف خضر و عبقرى حسان

در کـتـاب صـحـاح مـى گـویـد: کلمه(رفرف) به معناى پارچه سبزى است که با آن مجلس آذین درست مى کنند.
بـعـضـى هم گفته اند: معناى بالش یا متکا است . و بعضى دیگر معناى دیگر گفته اند. و کلمه(خضر) جمع اخضر(سبز) است که صفت رفرف قرار گرفته .
و کـلمـه(عـبـقـرى) بـه گـفـتـه بـعـضى به معناى جامه هاى بافت حیره ، و به گفته بـعـضى دیگر به معناى طنفسه(نوعى جامه) و به گفته جمعى دیگر به معناى جامه هاى بافته از مخلوط پشم و نخ ، و به گفته جمعى دیگر به معناى دیبا است .

ثنائى جمیل بر خداوند که اینهمه رحمت ارزانى داشتم

تبارک اسم ربک ذى الجلال و الاکرام

ایـن آیـه ثـنـایـى اسـت جـمـیـل بـراى خـداى تـعـالى ، کـه چـگـونـه دو نـشاءه دنیا و آخرت مـالامال از نعمت ها و آلاء و برکات نازله از ناحیه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گـرفـتـه ، بـا هـمـیـن بیان روشن مى شود که مراد از(اسم متبارک خداى تعالى) همان رحـمـان اسـت ، که سوره با آن آغاز شده ، و کلمه(تبارک) - به ضمه راء - مصدر باب تفاعل است ، و کثرت خیرات و برکات صادره را معنا مى دهد.

پـس ایـن کـه فـرمود:(تبارک اسم ربک) معنایش این مى شود که : متبارک است اللّه که رحمان نامیده شد، بدان جهت متبارک است که این همه آلاء و نعمت ها ارزانى داشته ، و افاضه فرموده .

و جمله(ذى الجلال و الاکرام) اشاره به این است که :خداى سبحان خود را به اسمایى حـسـنـى نـام گـذارى کـرده ، و به مدلول آن اسماى حسنى متصف هم هست ، و معانى وصفى و نـعـوت جـلال و جـمـال را واقـعـا دارا وواجـد اسـت ، و مـعـلوم اسـت کـه صـفـات فـاعـل در افـعـالش ظهور و اثرى دارد، و از این دریچه خود را نشان مى دهد، و همین صفات است که فعل را به فاعلش ارتباط مى دهد، پس ‍ خداى تعالى هم اگر خلقى را بیافرید و نـظـامى در آن جارى ساخت بدین جهت بود که داراى صفتى بود که اقتضاى چنین افعالى را داشت ، براى این بود که او خالق و مبدى و بدیع بود، و اگر کارهایش هم متقن و بدون نـقـطـه ضـعـف اسـت ، بـاز بـراى ایـن اسـت کـه او داراى صـفـاتـى اسـت کـه فعل متقن را اقتضا مى کند، و آنصفات این است که او علیم و حکیم است ،

و اگـر اهـل اطاعت را جزاى خیر مى دهد، این عملش ترشح و نمودى از صفتى در او است ، که چـنـیـن اقـتـضـایـى دارد، و آن ایـن اسـت کـه او و دود، شـکـور، غـفـور و رحـیـم اسـت ، و اگـر اهـل فـسق را جزاى شر مى دهد، باز براى این است که در او صفتى وجود دا رد که چنین قسم جزا دادن را اقتضا دارد، و آن صفت منتقم وشدید العقاب است .

پـس اگـر کـلمه(رب) را که در آیه(و لمن خاف مقام ربه) به سعه رحمت ستایش شده بود در اینجا به صفت(ذى الجلال و الاکرام) ستوده ، براى این بود که بفهماند اسماى حسناى خدا و صفات علیایش در نزول برکات و خیرات از ناحیه او دخالت دارند، و اشـاره کـنـد به این که نعمت ها و آلاى او همه به مهر اسماى حسنى و صفات علیاى او مارک خورده .

بحث روایتى

در مجمع البیان مى گوید: در خبر هم آمده در آن روز دستور مى رسد ملائکه و آتش مردم را در مـحـاصـره خـود بـگیرند و با زبانى از آتش ندایشان دهند:(یا معشر الجن و الانس ... یرسل علیکما شواظ من نار)

مؤ لف : این معنا از مسعدة بن صدقه از کلیب از امام صادق(علیه السلام) روایت شده .

چـنـد روایـت در ذیـلآیه(و لمن مقام ریه جنتان)

و در کـافـى بـه سـنـد خود از داوود رقى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در تـفـسیر آیه(و لمن خاف مقام را به جنتان) فرمود:کسى که بداند خدا او را مى بیند و آنـچـه مـى گـویـد مى شنود، و آنچه مى کند چه خیر و چه شر اطلاع دارد، همین علم او را از اعمال زشت باز مى دارد، و هم ین آن کسى که از مقام پروردگارش خائف است ، و نفس خود را از پـیـروى هـوى نهى مى کند(و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى).

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه ابـن ابـى شـیـبـه ، احـمـد، ابـن مـنـیـع ، حـکیم(در کتاب نوادر الاصول)، نسائى ، بزار، ابویعلى ، ابن جریر، ابن ابى حاتم ، ابن منذر، طبرانى ، و ابـن مـردویـه ، از ابـى الدرداء، روایـت کـرده انـد کـه گـفـت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)

وقـتـى ایـن آیـه را خـوانـد کـه(ولمـن خـاف مـقـام ربـه جـنـتـان) مـن عـرضه داشتم :یا رسـول اللّه هـر چـنـد زنـا کـرده بـاشـد و مـرتـکـب سـرقـت شـده بـاشـد؟ رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بار دیگر خواند:(و لمن خاف مقام ربه جنتان) مـن نـیـز براى بار دوم پرسیدم : هر چند زنا و سرقت کرده باشد؟ بار سوم خواندند:(و لمـن خـاف مـقـام ربـه جـنـتـان)، مـن نـیـز پرسیدم : هر چند زنا و سرقت کرده باشد؟ فرمود: بله ، هر چند بینى ابى الدرداء به خاک مالیده شود،(و او مخالف باشد).

مـؤ لف :ایـن روایـت خـالى از اشـکـال نـیـسـت ، بـراى ایـن که در سابق خائف از مقام رب را مـعـرفـى کـردیـم ، و کـسـى که چنین باشد چگونه مرتکب اینگونه گناهان مهلک مى شود، عـلاوه بـر ایـن ، از خـود هـمـیـن ابـى الدرداء روایـتـى نـقـل شـده که خط بطلان بر این حدیث مى کشد، و آن روایت را الدر المنثور چنین آورده:ابن جـریـر، ابـن مـنـذر، از یسار مولاى آل معاویه از ابى الدرداء روایت کرده اند که در تفسیر آیـه(و لمـن خاف مقام ربه جنتان) گفت : وقتى آیه خوانده شد شخصى از ابى الدرداء پـرسـیـد: هـر چـند زنا و سرقت کرده باشد؟ در پاسخ گفت : کسى که از مقام پروردگار خود پروا دارد، هرگز زناکار و سارق نبوده است .

و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل جـمـله(قـاصـرات الطـرف) از امـام نـقـل کـرده که فرمود: حور العین آنقدر نورش روشن است چشم را مى زند، و نمى شود بدو خیره شد.
و در الدر المـنـثـور اسـت ابـن مـردویـه از جـعـفـر بـن مـحـمـد از پـدرش از جـدش از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) روایـت کـرده کـه در مـعـناى جمله(قاصرات الطرف) فرموده : یعنى جز به همسران خود نظر نمى افکنند.

و در مجمع البیان در ذیل آیه(کانهن الیاقوت و المرجان) مى گوید: در حدیث آمده که زنان بهشتى آنقدر لطیفند که مغز استخوان ساقشان دیده مى شود، هر چند که هفتاد جامه از حریر پوشیده باشند.

مؤ لف : این معنا در عده اى از روایات وارد شده .

روایاتى در ذیل آیه(هل جزاء الاحسان الا الاحسان)

و در تـفـسـیـر عیاشى به سند خود از على بن سالم روایت کرده که گفت : من از امام صادق(عـلیـه السـلام) شـنـیـدم مـى فـرمـود: آیـه اى در کـتـاب خـداسـت کـه مـطـلب را مسجل کدام آیه است ؟

ترجمه المى زان ج : 19 ص : 191

فـرمـود: ایـن کـلام خـداى عزوجل که مى فرماید:(هل جزاء الاحسان الا الاحسان)، چون این آیه مساءله لزوم جبران احسان را هم در مؤ من جارى دانسته و هم در کافر، هم در نیک و هم در فـاجـر، پـس بـنابر این ، هر کس که به وى احسانى شد، باید در مقام تلافى و جبرانش بـرآیـد، و جـبـران احـسـان مردم به این نیست که به اندازه احسان به او احسان کنى ، چون درصـورت بـاز احـسان او افضل از احسان تو است ، زیرا احسان او ابتدایى بود، و احسان تو تلافى آن بود، پس باید تو احسان خود را زیاد کنى ، تا درست مطابق آن شود.

و درمـجـمـع البـیان در ذیل آیه(هل جزاء الاحسان الا الاحسان) مى گوید:روایتى از انس بـن مـالک رسـیـده کـه گـفـت: وقـتـى رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)این آیه را خـوانـد، و سـپـس فـرمـود:هـیـچ مـى دانـیـد پروردگارتان مى خواهد چه بفرماید: اصحاب عـرضـه داشـتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: پروردگارتان مى فرماید: آیا جزاى کسى که ما او را از نعمت توحید برخوردار کرده ایم ، چیزى جز بهشت مى تواند باشد؟.

و در تفسیر قمى در ذیل هـمـیـن آیه مى گوید: امام فرمود: جزاى کسى که من او را از نعمت معرفت برخوردار کرده ام چه چیزى جز بهشت مى تواند باشد.

مـؤ لف :ایـن روایـت هـم از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)نـقـل شـده ، و هـم از ائمـه اهل بیت(علیهم السلام).در کتاب توحید آن را به جعفر بن محمد نـسـبـت داده ، کـه آن جـنـاب از آبـاى گـرامـى اش از عـلى(عـلیـه السـلام) از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)روایـت کـرده ، و عـبـارت آن چـنـین است:خداى عـزوجـل مـى فـرماید: جزاى کسى من او را از نعمت توحید بهره مند کرده ام چه چیزى به جز بهشت مى تواند باشد.

و در کـتـاب عـلل آن را از حـسـن بـن عـلى از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) نـقـل کـرده و عـبارت آن در این نقل چنین است : آیا جزاى کسى مى گوید:(لا اله الا اللّه) چه چیزى جز بهشت مى تواند باشد.
و الدر المـنـثـور ایـن روایـت را بـه الفـاظ مـخـتـلف و سـنـدهـایـى گـونـاگـون نقل کرده ، و جمله(انعمت علیه -

بهره مندش کردم) اشاره است به این که احسان عبد در حقیقت احسان خدا است به او، که او را موفق به کار نیک کرد.

چند روایت درباره وجود دو قسم بهشت و درباره همسران بهشتى

و در مجمع البیان در ذیل آیه(و من دونهما جنتان) از علاء بن سیابه از ابى عبداللاهّمام صادق(علیه السلام) روایت کرده که علاء گفت : به آن جناب عرضه داشتم :مردم از این اعـتـقـاد مـا تـعـجـب مـى کـنـنـد، مـى گـویـیـم بـعـضـى از مـردم از آتـش دوزخ در مـى آیند، و داخـل بـهشت مى شوند، آرى مردم به ما مى گویند:لابد این دوزخیان با اولیاى خدا محشور و هـمـنـشـیـن هـم مى شوند؟ حضرت فرمود:اى علاء بهشت تنها بهشت اولیا نیست ، از بهشت ایـشـان پـایـین تر نیز بهشت هست ، خداى تعالى مى فرماید:(و من دونهما جنتان)، پس لازمه بیرون شدن گنهکاران از دوزخ این نیست که با اولیاى خدا محشور هم باشند.

و در الدر المـنـثـور اسـت ابـن جـریـر، ابـن ابـى حـاتـم و ابـن مـردویه ، از ابو موسى از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) روایت کرده اند که در تفسیر دو آیه(و لمن خـاف مـقـام ربـه جـنـتـان) و(و مـن دونـهـمـا جـنـتـان) فـرمـوده : دو بـهـشـت اول از طلا، و براى مقربین ، و دو بهشت دوم از نقره و براى اصحاب یمین است .

مؤ لف : این دو روایت بیان گذشته ما در تفسیر دو آیه مذکور را تاءیید مى کند.

و نیز در آن کتاب است که طبرانى و ابن مردویه از ابى ایوب روایت کرده اند که گفت : از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) معناى آیه مدهامتان را پرسیدم ، فرمود: یعنى دو بهشت سر سبز.

و قـمـى در تـفسیرش به سندى که به یونس بن ظبیان دارد از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر جمله(نضاختان) فرمود: یعنى دو چشمه فوار و جوشان .
و بـاز در همان کتاب در معناى جمله(فیهن خیرات حسان) آمده که : معصوم فرمود: منظور دخـتـرانـى است که چون گیاه بر لب شط کوثر مى رویند، هر قدر از آنها گرفته شود دوباره به جایش مى روید.
و در مـجـمـع البـیـان در ذیـل جـمـله(خـیـرات حـسـان) از ام سـلمـه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نقل کرده که فرموده :

زنان بهشتیند که خیرات در اخلاق ، و حسان در رخسارند.

و در فـقیه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: خیرات حسان از جنس زنان اهل دنیایند، که از حور العین هم زیباترند.

و در روضـه کـافـى بـه سـنـد خـود از حـلبـى روایـت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السـلام) مـعناى این کلام خداى عزوجل را پرسیدم که مى فرماید:(فیهن خیرات حسان) فرمود: منظور از آن بانوان صالحه و با ایمان و معرفت است .

مـؤ لف : مـنطبق شدن آیه شریفه با در نظر داشتن سیاق آن ، بر مورد این دو روایت ابهام دارد، و آنطور که باید انطباقش روشن نیست .