background
وَآتُوا الْيَتَامَىٰ أَمْوَالَهُمْ ۖ وَلَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ ۖ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَىٰ أَمْوَالِكُمْ ۚ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا
و اموال يتيمان را به آنان [باز]دهيد، و [مال پاك‌] و [مرغوب آنان ] را با [مال‌] ناپاك [خود] عوض نكنيد؛ و اموال آنان را همراه با اموال خود مخوريد كه اين گناهى بزرگ است.
آیه 2 سوره النِّسَآء

بیان آیات

این آیات هم تتمه آیات قبل است ، و هم توطئه و مقدمه است که در ابتداى سوره آمده تا زمینه را براى بیان احکام ارث(مسائل مهمى از احکام ازدواج از قبیل تعدد زوجات و اینکه چند طایفه محرمند و نمى شود با آنان ازدواج کرد) فراهم سازد.

و این دو باب از بزرگترین و با عظمت ترین ابواب قوانین حاکمه در جامعه انسانى است چون عظیم ترین اثر را در تکون و هستى دادن به جامعه و بقاى آن دارند، اما مساءله نکاح براى اینکه بوسیله آن وضع تولدها و فرزندان روشن مى شود، و معلوم مى گردد فلان شخص از اجزاى این مجتمع است یا نه ، و چه عواملى در تکون او دست داشته ، و اما ارث از مهمترین عامل تشکل یافتن جامعه است ، براى اینکه ارث ثروت موجود در دنیا را که اساس زندگى جامعه و بنیه مجتمع بشرى در زندگى و بقا است تقسیم مى کند.

و به همین مناسبت آیات مورد بحث ، در ضمن بیان دو جهت نامبرده از زنا و هر ازدواج نامشروع و نیز از خوردن مال یکدیگر به باطل نهى فرموده و راه کسب مشروع را منحصر در تجارت ناشى از رضاى طرفین دانسته و همین جا است که دو اصل اساسى و گرانقدر از امورى که مجتمع را تشکل مى دهد تاءسیس مى شود، اصلى در امر تولید مثل و اصلى دیگر در امر مال و این دو امر از مهمترین امورى است که باعث تشکل جامعه مى شود.

و از همین جا روشن مى شود که چرا و به چه عنایت براى بیان این احکام در اول سوره آن زمینه چینى را کرد و بدون مقدمه مساءله انتشار نسل بشر از یک زن و مرد را پیش کشید، آنگاه به بیان احکامى پرداخت که مربوط به اجتماع انسانى است ، احکامى که اصول و فروع اجتماع بشر بستگى به آن دارد، آرى ، منصرف کردن مردم از سنت هاى غلط اجتماعى که بدان عادت کرده و افکارشان با آن پرورش یافته ، گوشت و خونشان با آن روئیده ، نیاکانشان بر آن سنت ها مرده اند و اخلاقشان بر آن نمو و رشد نموده اند، کارى است دشوار و در نهایت دشوارى .

پس تشریع احکام نامبرده نیازمند به آن مقدمه و زمینه چینى بود تا بتدریج افکار را متوجه غلط بودن سنت هاى جاهلیشان بکند و این معنا وقتى روشن مى شود که خواننده محترم در وصف و حالتى که عالم بشریت عموما و عالم عربى خصوصا(که سرزمینشان محل نزول قرآن بود) در آن دوره داشت ، دقت و تاءمل کند، آنگاه برایش روشن مى گردد که چرا احکام نامبرده را بدون مقدمه بیان نکرد و چرا قرآن در همه احکام خود طریقه تدریج را طى نموده و آیاتش به تدریج نازل گردیده است .

گفتارى پیرامون جاهلیت اولى

قرآن کریم روزگار(عرب قبل از اسلام و متصل به ظهور اسلام) را روزگار(جاهلیت) نامیده و این نام گزارى علتى جز این نداشته است که اشاره کند به اینکه حاکم در زندگى عرب آن روز، تنها و تنها جهل بوده ، نه علم و در تمامى امورشان باطل و سفاهت بر آنان مسلط بوده است نه حق و استدلال .

عرب جاهلیت به طورى که قرآن کریم حکایت مى کند چنین وصفى داشتند که :(یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه ، افحکم الجاهلیه یبغون ، اذ جعل الّذین کفروا فى قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیه ، و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولى).

عرب در آن ایام در سمت جنوب ، مجاور با حبشه بود که مذهب نصرانیت داشتند و در سمت مغرب ، مجاور بود با امپراطورى روم که او نیز نصرانى بود و در شمالش مجاور بود با امپراطورى فرس که مذهب مجوس داشت و در غیر این چند سمت عرب هند و مصر قرار داشت که داراى کیش وثنیت بودند و در داخل سرزمینشان طوایفى از یهود بودند و خود عرب داراى کیش وثنیت بود و بیشترشان زندگى قبیله اى داشتند و همه اینها که گفته شد، یک اجتماع صحرائى و تاءثیرپذیر برایشان پدید آورده بود، اجتماعى که هم از رسوم یهودیت در آن دیده مى شد و هم از رسوم نصرانیت و مجوسیت ، و در عین حال مردمى سر مست از جهالت خود بودند، همچنانکه قرآن کریم در باره آنان فرموده :(و ان تطع اکثر من فى الارض یضلوک عن سبیل اللّه ان یتبعون الا الظن و ان هم الا یخرصون).

از این جهت که بگذریم عشایر عرب که مردمى صحرانشین بودند علاوه بر زندگى پستى که داشتند اساس زندگى اقتصادیشان را جنگ و غارت تشکیل مى داد، ناگهان این قبیله بر سر آن قبیله مى تاخت و دار و ندار او را مى ربود و به مال و عرض او تجاوز مى کرد، در نتیجه امنیتى و امانتى و سلمى و سلامتى در بین آنان وجود نداشت ، منافع از آن کسى بود که زورش بیشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن کسى که آن را به دست مى آورد.

اما مردان عرب ، فضیلت و برترى در خونریزى و حمیت جاهلیة و کبر و غرور و پیروى ستمگران و از بین بردن حقوق مظلومان و دشمنى و ستیز با دیگران و قمار، شراب ، زنا، خوردن میته ، خون و خرماى گندیده و فاسد بود.

و اما زنان از تمامى مزایاى مجتمع بشرى محروم بودند، نه مالک اراده خود بودند و نه مالک عملى از اعمال خود، و نه مالک ارثى از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان ازدواج مى کردند، اما ازدواجى بدون هیچ حد و قیدى ، همچنانکه در یهود و بعضى از وثنى ها ازدواج به این صورت بوده و با این حال زنان به این کار افتخار مى کردند و هر کسى را که دوست مى داشتند به سوى خود دعوت مى کردند در نتیجه عمل زنا و ازدواجهاى نامشروع از قبیل ازدواج زنان شوهردار بین آنان شایع شد و از عجایب زنان آن روز این بود که چه بسا لخت و مادرزاد به زیارت خانه کعبه مى آمدند.

و اما فرزندان عرب جاهلیت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالى پدر را از دست مى دادند، ارث نمى بردند و ارث خاص ‍ فرزندان کبیر بود و از جمله چیزهائى که به ارث برده مى شد همسر متوفا بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند.

البته اگر فرزندان کبیرى در بین نبود اولاد صغار ارث مى بردند و لیکن باز خویشاوندان نیرومند ولى یتیم مى شدند و اموال او را مى خوردند و اگر یتیم دختر مى بود با او ازدواج مى کردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنکه همه اموالش را مى خوردند آن وقت طلاقش مى دادند، در آن حال نه مالى داشت تا قوت لایموتى براى خود فراهم کند و نه دیگر کسى رغبت مى کرد با او ازدواج نماید و شکمش را سیر سازد و ابتلاى به امر ایتام از هر حادثه دیگرى در بین عرب بیشتر مایه نابسامانى بود براى اینکه در اثر جنگهاى پى در پى و غارتگریها، طبعا آدم کشى شایع بود که در نتیجه یتیم عرب هم زیاد مى شده .

و یکى از بدبختى ها که گریبانگیر اولاد عرب بوده ، این بود که به دست پدر خود کشته مى شد، زیرا بلاد عرب خراب و اراضى آن خشک و بایر بود، زراعتى نداشتند و بیشتر اوقات مردمش گرفتار قحطى و گرانى مى شدند به این جهت پدران از ترس تهى دستى ، فرزندان خود را مى کشتند! و دختران را زنده به گور مى کردند و بدترین خبر و وحشت زاترین بشارت این بود که به او بگویند همسرت دختر آورده است !.

اما وضع حکومت در میان عرب :

در اطراف شبه جزیره عربستان غالبا ملوکى تحت حمایت قویترین امپراطوریهاى همجوار و یا نزدیک ترین آنها یعنى ایران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرف شرق ، حکومت مى کردند.

و اما اواسط این سرزمین از قبیل مکه و یثرب و طائف و غیره در وضعى نظیر(جمهوریت) زندگى مى کردند که البته جمهوریت نبود، عشایر صحرانشین در صحرا و حتى در داخل شهرها و قرا، با حکومت رئیس قبیله و شیوخ اداره مى شد و چه بسا که وضع آنان به سلطنت هم کشیده مى شد.

این وضع هرج و مرج عجیبى به وجود آورده بود که در هر عده و طایفه اى از عرب به شکلى و به رنگى ظاهر مى شد و هر ناحیه از نواحى شبه جزیره به شکلى از رسوم عجیب و غریب و اعتقادات خرافى جلوه مى کرد.

بر همه این عوامل بدبختى و شقاوت این درد بى درمان را نیز اضافه کن که حتى در شهرهاى این سرزمین سواد و دانش وجود نداشت ، تا چه رسد به قبیله ها و عشایر.

بعد از گفتگو پیرامون همه این مطالب - که درباره احوال ، اعمال ، عادات ، و رسوم حاکم در بین عرب بود _ امور دیگرى از سیاق آیات قرآنى و خطابهائى که در آن به عرب شده ، به طور واضح استفاده مى شود، لذا خوانندگان را توصیه مى کنم که این آیات و خطابها را و بیاناتى را که قرآن کریم در مکه و سپس در مدینه و بعد از شوکت یافتن اسلام به عرب کرده و به اوصافى که در آن آیات ، عرب را به آن توصیف نموده و امورى که قرآن عرب را به خاطر آن امور توبیخ و مذمت کرده و نهى هائى را که در این مدت(با نرمى و یا به خشونت) به عرب کرده ، به دقت مورد نظر قرار دهند که اگر مجموع اینها را مورد دقت قرار دهند، خواهند دید که آنچه ما درباره عرب تذکر دادیم ، درست بوده است .

علاوه بر اینکه تاریخ هم همه این مطالب را ضبط کرده و از جزئیات ، تفاصیلى را ذکر نموده که در بیان ما نیامده بود، چون بناى ما، بیان آیات کریم و همچنین بنابر اختصارگوئى است . کوتاهترین کلمه و در عین حال وافى ترین بیان براى افاده همه مطالبى که از وضع عرب آوردیم ، همان کلمه(جاهلیت) و تعبیر از آن ایام به(عهد جاهلیت) است که همه معانى گذشته بطور اجمال در این کلمه خوابیده و مندرج است ، و این بود وضع جهان عرب در آن روز.

وضع اقوام و ملل دیگر در دوران جاهلیت

قرآن کریم درباره اقوام دیگر از قبیل : روم ، فرس ، حبشه ، هند و دیگران ، که پیرامون عرب زندگى مى کردند سخنى جز بطور اجمال درباره آنان ندارد، اما اهل کتاب یعنى یهود و نصارا و آنها که ملحق به اهل کتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگى مى کردند، و اجتماعاتشان بر مبناى قانون اداره نمى شد، بلکه بر محور خواسته هاى مستبدانه فردى دور مى زد، افرادى به عنوان پادشاه ، رئیس ، حاکم و عامل بر آنان حکمرانى مى کردند، در نتیجه مى توان گفت : که اهل کتاب در آن روزگاران به دو طبقه حاکم و محکوم تقسیم مى شدند طبقه حاکمى که فعال ما یشاء بود و با جان و مال و عرض مردم بازى مى کرد و طبقه محکومى که قید بردگى طبقه حاکم را به گردن انداخته و در برابر او تن به ذلت داده بود، نه در مال خود امنیتى داشت و نه در ناموسش و نه حتى در جانش و در اراده اش . از هیچ آزادى اى برخوردار نبود، نمى توانست چیزى بخواهد مگر آنچه را که مافوقش اجازه دهد.

و این طبقه حاکمه علماى دین یهود و نصارا را به طرف خود جلب نموده و طرفدار خود کرده بودند و با حاملان شرع ائتلافى پدید آورده بودند،(و با این وسایل یعنى با زور و تزویر) زمام دلهاى عامه و افکارشان را به دست گرفته بودند و در حقیقت حاکم واقعى در دین مردم نیز همین طبقه بودند.

علماى دین چیزى به حساب نمى آمدند، پس طبقه حاکمه هم در دین مردم حکم مى راندند و هم در دنیاى آنان ، گاهى با زبان و قلم علما اراده خود را بر آنان تحمیل مى کردند و گاهى با شلاق و شمشیرشان .

طبقه محکوم از آنجا که امکانات مادى و قدرت و نیروى غالب گشتن نداشتند به دو طبقه تقسیم مى شدند، روابط این دو طبقه هم در بین خود، همان روابطى بوده که دو طبقه اول با هم داشتند(براى اینکه مردم ، بر آن دین و سنتى در مى آیند که پادشاهان آنها بر آن دین باشند) در نتیجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسیم مى شدند: یکى(ثروتمندان خوشگذران و عیاش) و دیگرى طبقه(ضعیف و عاجز و برده) و سرانجام طبقه ضعیف هم به دو طبقه(ضعیف) و(ضعیف تر) تقسیم مى شدند تا مى رسید به دو طبقه(مرد خانه) و(اهل خانه)(زن و فرزند) و همچنین در طبقه(زن) و(مرد)، مردان در همه شؤ ون زندگى داراى حریت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چیز محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هیچگونه استقلال(حتى اندک هم) نداشتند.

جامع تمامى این حقایق تاریخى جمله کوتاه :(و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه) در آیه زیر است که مى فرماید:(بگو اى اهل کتاب ! بشتابید به سوى کلمه اى که ما و شما(هر دو) در آن شرکت داریم و آن این است که به جز خدا را نپرستیم و هیچ چیزى را براى او شریک نگیریم و بعضى از خودمان را به جاى خدا ارباب بعضى دیگر ندانیم اگر این دعوت را پذیرفتند که هیچ و اگر روى گرداندند بگوئید: پس شاهد باشید که ما تسلیم خدائیم) و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) همین آیه را در نامه اى که به هرقل امپراطور روم نوشتند، در آن درج کردند و بعضى گفته اند: این آیه را براى بزرگان مصر و حبشه و پادشاه ایران و رئیس نجران نیز نوشتند.

و همچنین آیات زیر هر یک اشاره به گوشه اى از آن حقایق تاریخى دارند:(یا ایها النّاس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم)(که در مقابل زر و زور و تزویر تنها ملاک برترى را تقوا معرفى نموده(مترجم)).

(بعضکم من بعض فانکحوهن باذن اهلهن) که در این آیه دعوت مى کند به اینکه با کنیزان و دوشیزگان ازدواج کنند،(انى لا اضیع عمل عامل منکم من ذکرا و انثى بعضکم من بعض) که زنان و مردان را یکسان مورد حکم قرار داده است .

و این بود تاریخ زندگى اهل کتاب در دوران جاهلیت . اما غیر اهل کتاب که در آن روز عبارت بودند از: بت پرستان و پرستندگان چیرهاى دیگر، وضع آنها بسیار بدتر و شوم تر از وضع اهل کتاب بود، آیاتى هم که در احتجاج و استدلال علیه آنان در قرآن کریم هست کشف مى کند از اینکه این گروه از مردم ، در دوران قبل از اسلام بسیار بدبخت تر و در تمامى شؤ ون حیات محروم تر از اهل کتاب بودند و از سعادت هاى زندگى بوئى نبرده بودند از آن جمله آیات زیر است :

(و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرئها عبادى الصالحون ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدین و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین قل انما یوحى الى انما الهکم اله واحد فهل انتم مسلمون فان تولوا فقل آذنتکم على سواء).

(و اوحى الى هذا القرآن لا نذرکم به و من بلغ).

دعوت اسلامى چگونه ظاهر گردید؟

وضع جامعه انسانى در آن روز یعنى در عهد جاهلیت همین بود که متوجه شدى که مردم یکسره به سوى باطل رو کرده بودند و فساد و ظلم در تمامى شؤ ون زندگیشان سلطه یافته بود، حال در چنین جوى دین توحید(که دین حق است)

مى خواهد بیاید و حق را بر مردم حاکم کند و آن را بطور مطلق و در همه شؤ ون بشریت بر بشر ولایت دهد تا دلهاى بشر را از لوث شرک پاک گرداند و اعمالشان را پاکیزه سازد و جامعه هایشان را که فساد در آن ریشه دوانده و شاخه و برگ زده بود و ظاهر و باطن جامعه را تباه ساخته بود، اصلاح نماید.

و کوتاه سخن اینکه : خداى تعالى مى خواهد بشر را به سوى حق صریح هدایت کند و نمى خواهد بیهوده بار تکلیفشان را سنگین تر سازد او مى خواهد بشر را پاک کند و سپس نعمت خود را بر آنان تمام سازد. پس آنچه که مردم قبل از دین توحید بر آن بودند باطل محض بود و آنچه دین توحید به سوى آن مى خواند نقطه مقابل باطل بود و این دو(حق و باطل) دو قطب مخالفند حال آیا از باب اینکه(هدف وسیله را توجیه مى کند)! جایز است به خاطر رسیدن به هدف یعنى از بین بردن اهل باطل با یک دسته از آنان پیمان بست ؟ و بوسیله آن گروه باطل بقیه آنان را اصلاح نمود؟ یا خیر؟ و آیا به خاطر حرصى که نسبت به ظهور حق داریم ، مى توانیم آن را به هر وسیله اى که بوده باشد تحقق بخشیم ؟ همچنانکه بعضى اینگونه اظهار نظر کرده اند؟ و یا خیر؟.

بعضى گفته اند که مى توانیم چنین روشى را پیش بگیریم ، چون اهمیت هدف مقدمه و وسیله را توجیه مى کند،(مثل اینکه بخواهى و ناگزیر شوى براى نجات غریقى که نامحرم است و در شرف هلاکت قرار گرفته ، دست به بدنش بزنى(مترجم)).

دعوت اسلامى بر مبناى(حق صریح) است و نمى تواند با مقدمات ووسائل باطل به هدف برسد

و این همان مرام سیاسى است که سیاستمداران در رسیدن به هدف بکار مى برند و بسیار کم دیده مى شود که این روش از رساندن به هدف و غرض تخلف کند، از هر بابى که جارى شود نود درصد آدمى را به مقصد مى رساند، الا اینکه در یک باب جارى نیست و آن باب(حق صریح) است ، همان بابى که دعوت اسلامى تنها آن راه را دنبال مى کند و تنها راه صحیح هم همین راه است ، براى اینکه هدف زائیده مقدمات و وسایل است و چگونه ممکن است مقدمات باطل حق را بزاید و به آن نتیجه بخشد و یا چگونه ممکن است بیمار سالم بزاید با اینکه فرزند مجموعه اى است گرفته شده از پدر و مادرى که او را به وجود آورده اند؟.

آرى سیاست هدف و خواستى جز این ندارد که بر حریف خود سلطه و سیطره پیدا کند و گوى سبقت را از او ربوده و صدارت و تفوق و در نتیجه تمتع بهتر، از زندگى را خاص خود سازد حال از هر راهى که باشد و به هر نحوى که پیش آید، چه خیر باشد و چه شر، چه حق باشد، و چه باطل ، و سیاست تنها چیزى را که هدف خود نمى داند حق است ، برخلاف دعوت حقه دین که جز حق هدفى ندارد و با این حال اگر خود این دعوت در کار خودش متوسل به باطل شود، باطل را امضا کرده و آن را به کرسى نشانده و در نتیجه دعوت به باطل مى شود نه دعوت به حق .

و براى این حقیقت در سیره رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و ائمه طاهرین از اهل بیتش علیهم السلام مظاهر بسیارى دیده مى شود و پروردگارش نیز به همین روش دستورش داده و در موارد متعددى که اصحابش آن جناب را وادار مى کردند به اینکه با دشمن سازش و مداهنه کند(آیاتى نازل شده و آن جناب را از مساهله با باطل در امر دین هر چند اندک باشد نهى فرمود، از آن جمله آیات زیر است که مى فرماید:<span class="px-1 py-0.5 rounded">(قل یا ایها الکافرون لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد، لکم دینکم ولى دین).

و نیز با لحنى تهدیدآمیز مى فرماید:(و لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذا لاذقناک ضعف الحیوة و ضعف الممات).

و نیز مى فرماید:(و ما کنت متخذ المضلین عضدا) و در قالب مثالى بسیار وسیع المعنى مى فرماید:(والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه ، و الذى خبث لا یخرج الا نکدا).

و چون حق با باطل مخلوط نگشته و با آن ائتلاف نمى کند، لذا خداى سبحان آن جناب را دستور مى دهد براى اینکه در زیر بار سنگین رسالت از پاى در نیاید، طریق رفق و مدارا را پیش بگیرد و به سوى هدف به تدریج قدم بر دارد تا هم دعوتش بهتر پیش برود و هم مردمى که آنان را دعوت مى کند پذیراتر شوند و هم دین خدا که به سویش دعوت مى کند و این دستور را از سه جهت صادر فرموده :

اول : از جهت معارف حقه و قوانین تشریع شده اى که دین خدا مشتمل بر آنها است و هر یک شاءنى از شؤ ون جامعه بشرى را اصلاح مى کند و یا ریشه یکى از مبادى فساد را قطع مى سازد، چون مساءله تعویض عقاید باطله یک ملت و جایگزین کردن عقایدى حقه در میان آنان از دشوارترین کارها است ،

مخصوصا وقتى آن عقاید باطل ریشه در اخلاق و اعمال آنان دوانده و عادات و رسومى بر آن عقاید مستقر شده باشد و مردم(خلف ها بعد از سلف) قرنها داراى اخلاق و اعمال و عادات و رسومى بوده باشند که همه از عقایدى باطل منشاء گرفته باشد و باز مخصوصا این دشوارى چند برابر مى شود زمانى که دعوت حقه دین ، عمومى باشد و بخواهد در تمامى شؤ ون زندگى آن ملت دخالت نماید، آن قدر فراگیر باشد که همه حرکات و سکنات ظاهر و باطن ، شب و روز فقیر و غنى افراد جوامع را بدون استثنا فرا گیرد(همچنانکه دعوت اسلام چنین است) و معلوم است که تصور ایجاد چنین انقلابى در عقاید عموم مردم و در آداب و رسوم و همه شؤ ون زندگى آنان چقدر دهشت آور است ، و یا محال عادى است .

دشوارى این امر و مشقت آن در اعمال بیشتر از اعتقادات است ، براى اینکه انس بشر به عمل و عادتش به آن و لمس حوائجش با آن زیادتر و مقدم تر بر اعتقادات است ، علاوه بر اینکه عمل براى حس او محسوس تر است و در جائى که معارضه واقع شود بین عقاید و اعمالش ، اگر اعمالش مطابق با شهواتش باشد. عمل را مقدم بر عقاید مى دارد مثلا فلان زناى لذتبخش را مرتکب مى شود، هر چند که با عقایدش سازگار نباشد و به همین جهت است که مى بینیم دعوت دین اسلام در همان روزهاى اول همه عقاید حقه را یکجا پیشنهاد کرد و هیچ ترسى به خود راه نداد، ولى قوانین و شرایع مربوط به اعمال را یک کاسه و یک جا بیان ننمود، بلکه در طول بیست و سه سال نزول وحى ، به تدریج یکى یکى بیان فرمود.

تدریجى بودن دعوت اسلام و نزول آیات قرآنى با ترتیبى هدفمند

و خلاصه اینکه اسلام در مواقع دعوت آنچه را مى خواست القا کند، راه تدریج را انتخاب کرد تا طبع مردم از پذیرفتن آن گریزان نباشد و نیز دلها درباره اینکه اجزاى دعوت با یکدیگر ارتباط دارند و در ردیف کردن آنها که کدام مقدم است و کدام مترتب بر کدام است دچار تزلزل نگردد، تمام این مطالب را که گفتیم براى کسى که در این حقایق تاءمل و تدبر کند روشن است چرا که مى بیند آیات قرآنى در القاى معارف الهیه و قوانین تشریع شده ، مختلف است ، بعضى در مکه نازل شده و بعضى در مدینه ، آنهائى که در مکه نازل شده نوعا مطالب را بطور اجمال و سر بسته بیان کرده و آنها که مدنى است یعنى بعد از هجرت پیامبر اکرم(صلى اللّه علیه و آله) در مدینه نازل شده ، مطالب را بطور تفصیل و شکفته بیان نموده و به جزئیات همان احکامى که در مکه نازل شده ، بود پرداخته و مجملات همان احکام را بیان مى کند، مثلا در آیه زیر که در مکه نازل شده ، اجمال توحید و معاد را از اصول عقاید اسلام و تقوا و عبادت را از دستورات عملى اش خاطرنشان کرده ، مى فرماید:(کلا ان الانسان لیطغى ان راه استغنى ، ان الى ربک الرجعى ارایت الذى ینهى عبدا اذا صلى ، ارایت ان کان على الهدى ، او امر بالتقوى ارایت ان کذب و تولى ، الم یعلم بان اللّه یرى).

و نیز در آیه دیگرى که اوایل بعثت نازل شده ، مى فرماید:(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها، قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها).

و نیز فرموده :(قد افلح من تزکى و ذکر اسم ربه فصلى) و باز در آیات نازل شده در اوایل بعثت فرموده :(قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد، فاستقیموا الیه و استغفروه و ویل للمشرکین ، الّذین لا یوتون الزکوة و هم بالاخره هم کافرون ، ان الّذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غیر ممنون).

و در بیان اجمالى نواهى و سپس اوامر شرعى فرموده :(قل تعالوا اتل ما حرم ربّکم علیکم ان لا تشرکوا به شیئا، و بالوالدین احسانا و لا تقتلوا اولادکم من املاق ، نحن نرزقکم و ایاهم و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلوا النفس التى حرم اللّه الا بالحق ، ذلکم وصیکم به لعلکم تعقلون و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتى هى احسن ، حتى یبلغ اشده ، و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط، لا نکلف نفسا الا وسعها، و اذا قلتم فاعدلوا، و لو کان ذا قربى ، و بعهد اللّه اوفوا، ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ، ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون).

اگر خواننده محترم به سیاق این چند آیه شریفه نظر کند مى بیند که چگونه در اول(نواهى شرعیه) را به طور اجمال مى شمارد و در ثانى به شمردن(اوامر شرعیه) مى پردازد. دسته اول را بعد از شمردن تحت یک عنوانى قرار مى دهد که هیچ انسان با شعور و حتى عقل هیچ انسان عامى نمى تواند منکر آن گردد و آن عنوان جامع کلمه :(فاحشه زشت و پلید و عمل شرم آور است که هر انسانى به لزوم اجتناب و خوددارى از آن اقرار دارد و همچنین دسته دوم(اوامر) را تحت یک عنوان جامع قرار مى دهد که باز هیچ انسان با شعورى در لزوم عمل به آن تردید ندارد و آن جامع عبارت است از کلمه :( صراط مستقیم) چون هر انسانى به حکم غریزه اش این را درک مى کند که اگر جامعه بر صراط مستقیم اجتماع کنند و هر دسته اى چون گله بى چوپان یک کوره راه را پیش ‍ نگیرند و از یک دیگر جدا نشوند، از تفرقه و ضعف و وقوع در هلاکت و مرگ ایمن خواهند شد.

پس قرآن کریم در این بیاناتش از غرائز دعوت شدگان به دین کمک گرفته و به همین جهت بوده که وقتى مى خواهد کلمه(فاحشه) را تفصیل دهد، عقوق والدین و بدى به پدر و مادر و کشتن اولاد و کشتن مردم بى گناه و خوردن مال یتیم و امثال اینها را نام مى برد که عواطف غریزى هر انسانى دعوت به اجتناب از آنها را تاءیید مى کند چرا که عاطفه بشرى از این گونه کارها نفرت دارد و از این اعمال بیزار است و در حال عادى هرگز حاضر نیست مرتکب این گونه جرائم و معاصى شود، البته نظیر این آیات که دیدید آیات دیگرى هست که خود خواننده اگر اهل تدبر باشد به آنها دست مى یابد.

و به هر حال پس آیات مکى کارش دعوت به مجملات(از احکام است : مجملاتى که بعدا در آیات مدنى تفصیل و توضیح داده مى شود، و با این حال خود آیات مدنى هم خالى از این تدرج و چند مرحله اى نیست و چنین نیست که تمامى احکام و قوانین دینى در مدینه طیبه یک روزه نازل شده باشد بلکه در مدینه هم به تدریج نازل گردیده است .

تشریع حکم حرمت شرب خمر نمونه بارز بیان تدریجى احکام عملى

کافى است که خواننده محترم براى نمونه در آیات مربوط به حرمت مى گسارى که قبلا هم به آن اشاره شد دقت بفرماید که براى اولین بار فرموده :(و من ثمرات النخیل و الاعناب تتخذون منه سکرا و رزقا حسنا) که در این آیه(که البته در مکه نازل شده) اشاره کرده است که شراب رزق خوب نیست و سپس در آیه اى دیگر که آن نیز در مکه نازل شده مى فرماید:(قل انما حرم ربى الفواحش ‍ ماظهر منها و ما بطن و الاثم)... و بیان نکرده که(اثم) چیست و نفرمود شرب خمر یکى از موارد(اثم) است تا در دعوت خود راه ارفاق را پیش گرفته باشد، چون عادت به کار هر قدر هم که زشت باشد دل کندن از آن آسان نیست و شرب خمر از عاداتى بوده است که عرب بشدت به آن تمایل داشته و گوشت و پوستش با آن روئیده و استخوانش با آن سفت شده است ،

ولى در اولین آیه اى که در مدینه درباره شرب خمر نازل شد بیان کرد که شرب خمر و قمار از مصادیق اثم مى باشند و فرمود:(یسئلونک عن الخمر و المیسر، قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما)، باز در این آیه مى بینید که لحن ، لحن مدارا و خیرخواهى است .

و سپس در سوره اى دیگر، آخرین سخن را درباره شرب خمر بیان فرموده :(یا ایها الّذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون ، انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فى الخمر و المیسر، و یصدکم عن ذکر اللّه و عن الصلوه فهل انتم منتهون).

نظیر این بیان تدریجى را در حکم ارث ملاحظه مى کنید که در آغاز رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بین اصحابش دو نفر دو نفر عقد اخوت برقرار کرد و دستور داد هر برادر خوانده اى از برادر خوانده اش ارث ببرد و به او ارث بدهد تا زمینه را براى حکمى که به زودى در مساءله ارث تشریع مى شود فراهم سازد بعد از جریان عقد اخوت آنگاه آیه ارث نازل شد که :(و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى کتاب اللّه من المؤ منین و المهاجرین)، پس حال که مى خواهید به یکدیگر ارث بدهید و از یکدیگر ارث ببرید ارحام شما مقدم بر سایر مؤ منین و مهاجرین هستند، و بنابراین اکثر احکامى که بوسیله احکامى دیگر نسخ شده اند از این باب بوده اند.

پس در همه این موارد و نظایر آن دعوت اسلام در اظهار احکام خود و اجراى آن راه تدریج را پیش گرفته و رعایت ارفاق را نموده چون حکمت اقتضا مى کرده تکلیف بطور آسان بر بشر عرضه شود تا مردم بخوبى و با حسن قبول با آن مواجه گردند و مى بینیم که خود قرآن درباره نزول خودش فرموده :(و قرآنا فرقناه لتقراه على النّاس على مکث و نزلناه تنزیلا) و اگر قرآن کریم یک باره نازل مى شد و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هم همه شرایعش را یک باره براى مردم مى خواند و باید هم مى خواند چون در آیه :(و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم) فرموده بود که ما ذکر _ قرآن _ را بر تو نازل کردیم تا براى مردمش بخوانى و بیان کنى که چه چیز بر آنان نازل شده ، در نتیجه همه معارف اعتقادى و اخلاقى و کلیات احکام عبادتى و قوانین جارى در معاملات و سیاسات و... را یک باره براى مردم بیان مى کرد، بطور یقین فهم مردم کشش آن را نمى داشت و حتى تصورش را هم نمى توانست بکند تا چه رسد به اینکه آن را بپذیرد و عمل هم بکند و همه آن دستورات را بر قلب و اراده و اعضا و جوارح خود حاکم سازد.

بدین جهت بود که آیات و دستوراتش به تدریج نازل شد تا زمینه را براى امکان قبول دین و جایگیر شدن آن در دلها فراهم سازد و در این باب ضمن ایراد سؤ ال و جوابى فرموده :

( و قال الّذین کفروا لو لا نزل علیه القرآن جمله واحده کذلک لنثبت به فوادک و رتلناه ترتیلا).

تذکر این نکته هم لازم است که سلوک از اجمال به تفصیل و رعایت تدریج در القاى احکام خدا به سوى مردم جنبه ارفاق به مردم و حسن تربیت و رعایت مصلحت را دارد، نه جنبه مداهنه و سازشکارى ، و فرق بین این دو روشن است .

رعایت تدریج در دعوت از حیث انتخاب مدعوین

دوم : رعایت تدریج از حیث انتخاب مدعوین است که اسلام رعایت ترتیب را در میان مردم نموده ، همه مى دانیم که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مبعوث بود به تمامى بشر، بدون اینکه دینش انحصارى و دعوتش اختصاص به قومى یا به مکانى و یا به زمانى معین داشته باشد(و معلوم است که مرجع اختصاص مکانى و زمانى هم در حقیقت به همان اختصاص قومى است) و دلیل این عمومیت دعوت آیات زیر است که مى فرماید:(قل یا ایها النّاس انى رسول اللّه الیکم جمیعا الذى له ملک السّموات و الارض).

و نیز مى فرماید:(و اوحى الى هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ) و نیز مى فرماید:(و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین).

دلیل دیگر این معنا تاریخ است که حکایت مى کند آن جناب یهود را با اینکه بنى اسرائیل بودند و از نژاد عرب نبودند و همچنین روم و ایران و حبشه و مصر را با اینکه غیر عرب بودند دعوت به اسلام فرمود و از معروفین صحابه اش سلمان فارسى از عجم و مؤ ذنش ‍ بلال از حبشه و صهیب از روم بود.

پس عمومیت نبوت و رسالتش در زمان حیاتش جاى هیچ تردید نیست آیات قبلى هم به عمومیتى که دارند همه زمانها و همه مکانها را شامل مى شوند.

از این هم که بگذریم آیات زیر بر عمومیت رسالت آن جناب نسبت به تمامى زمانها و همه مکانها را مى رساند:

(و انه لکتاب عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید، و لکن رسول ال له و خاتم النبیین) و این دو آیه عمومیت دعوت آن جناب نسبت به همه زمانها و مکانها را نیز مى رسانند و اگر خواننده محترم بخواهد به بحث مفصل از تک تک این آیات اطلاع پیدا کند باید به تفسیر خود آن آیات در این کتاب مراجعه نماید.

و به هر حال پس نبوت آن جناب عمومى بود و اگر کسى در وسعت معارف و قوانین اسلام دقت نماید و نیز در نظر بگیرد که در ایام نزول قرآن و بعثت آن جناب ، دنیا در چه وضعى به سر مى برد و ظلمت جهل و قذارت و پلیدى فساد و ظلم تا چه حد رسیده بود، هیچ تردیدى برایش باقى نمى ماند که در آن روز ممکن نبوده که اسلام یک باره شرک و فساد را از دنیا ریشه کن کند و تصدیق مى کند که لازم بوده دعوت را در میان بعضى از طوائف ساکنان زمین ، شروع کند و بناچار این طایفه همان قوم خود رسول اللّه باشد، آنگاه بعد از آنکه دین خدا در میان عرب جاى خود را باز کرد به تدریج در بین غیر عرب هم راه یابد همچنانکه همین طور شد و خداى تعالى در این باره فرموده :(و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم).

و نیز فرموده :(و لو نزلناه على بعض الاعجمین فقراه علیهم ما کانوا به مؤ منین)، و آیاتى هم که دلالت مى کند بر اینکه دعوت اسلام و انذارش ارتباطى با عرب دارد، بیش از این دلالت ندارد که عرب هم یکى از طوایفى است که باید بوسیله قرآن دعوت و انذار شوند و همچنین آیاتى که در تحدى به قرآن نازل شده(و مثلا مى فرماید: اگر شک دارید که این قرآن از ناحیه خدا است همه جمع شوید و یک سوره مثل آن را بیاورید(مترجم)) هیچ دلالتى ندارد بر اینکه روى سخن در سراسر قرآن متوجه خصوص عرب است ، چون عرب است که با زبان قرآن سخن مى گوید و اگر بخواهد مى تواند(که البته نمى تواند و نتوانست) سوره اى مثل قرآن درست کند، چون اولا همه آیات تحدى فقط به بلاغت نظر ندارد و ثانیا اگر در بعضى از آیات تحدى در خصوص بلاغت تحدى شده ،

از این باب بوده که زبان عرب ، زبان قرآن بوده و به حکم آیه :(و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه) باید هم قرآن به زبان عرب باشد و به حکم آیه :(نحن نقص علیک احسن القصص بما اوحینا الیک هذا القرآن) و آیه :(و انه لتنزیل رب العالمین ، نزل به الروح الامین ، على قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربى مبین).

هیچ زبانى غیر زبان عرب نمى توانسته معانى و مقاصد ذهنیه را قالب گیرى کند و به نحو اتم و اکمل در ذهن شنونده منتقل سازد و به همین جهت خداى سبحان براى کتاب عزیز خود از میان همه زبانها، زبان عربى را انتخاب کرده و فرمود:(انا جعلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون).

دعوت تدریجى رسول خدا(ص) اسلام که با دعوت از قوم و عشیره خود آغاز شد

خلاصه اینکه خداى عزوجل به رسول گرامیش دستور داد تا بعد از قیام به اصل دعوت ، نخست از عشیره و قوم خود آغاز کند و فرمود:(و انذر عشیرتک الاقربین) و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هم این دستور را امتثال نموده همه را به قبول دعوت خود خواند و وعده داد که هر کس اول لبیک گوید او جانشین من خواهد بود، که(در هر سه روز و سه نوبت هنگام ارائه این پیشنهاد) على علیه السلام دعوتش را لبیک گفت و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به وعده خود وفا نموده و آن جناب را وصى خود کرد و بقیه عشیره اش بطورى که در کتب حدیث آمده مسخره اش کردند.

کتب تاریخ و سیره ، این ماجرا را ضبط کرده و نوشته اند که بعد از على علیه السلام ، افرادى از خاندان رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) مانند: خدیجه همسرش و حمزة بن عبدالمطلب عمویش و ابوطالب عموى دیگرش به وى ایمان آوردند و داستان ایمان آوردن ابوطالب را تواریخ شیعه روایت کرده اند و در اشعار خود آن جناب هم عباراتى به صراحت دیده مى شود.

و اگر ابوطالب تظاهر به ایمان نکرد، این بود که به اصطلاح بى طرفى را رعایت نموده و بتواند از آنجناب حمایت کند.

آنگاه خداوند متعال آن جناب را دستور داد تا دعوت خود را توسعه داده ، به غیر عشیره اش هم برساند و همچنین از اهل شهر خودش به شهرهاى اطراف ببرد و در این باره فرمود:(و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا لتنذر ام القرى و من حولها).

و نیز فرموده :(لتنذر قوما ما اتیهم من نذیر من قبلک ، لعلهم یهتدون).

و باز فرموده : و اوحى الى هذا القرآن لا نذرکم به و من بلغ)، و این آیه یکى از(روشن ترین) شواهدى است بر اینکه دعوت اسلامى مخصوص عرب نبوده بلکه حکمت و مصلحت اقتضا مى کرده است که از عرب شروع شود.

خداى تعالى سپس آن جناب را دستور داده است . که دعوتش را در تمامى دنیا و همه مردم(چه صاحبان ادیان و چه غیر آنان) توسعه دهد و دلیل بر این معنا آیات قبل است نظیر آیه :(قل یا ایها النّاس انى رسول اللّه الیکم جمیعا) و آیه :(و لکن رسول اللّه و خاتم النبیین) و آیات دیگرى که نقلش گذشت .

مراحل مختلف دعوت و رعایت تدریج در کیفیت دعوت و مراحل آن

سوم : رعایت تدریج در دعوت و طرز ارشاد و کیفیت اجرا و عملى کردن دعوت است که در مرحله نخست دعوت را با زبان و سپس ‍ با کناره گیرى از معاشرت و سخن گفتن با کفار و سرانجام در مرحله سوم با جهاد و توسل به زور انجام داده است .

اما دعوت به زبان همان طریقه اى است که از تمامى قرآن کریم استفاده مى شود، زیرا که به وضوح مى بینیم خداى سبحان آن جناب را دستور داده تا با ملاطفت و نرمى دعوت خود را به گوش مردم برساند و فرموده :(قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى).

و نیز فرموده :(و اخفض جناحک للمؤ منین).

و باز فرموده :(و لا تستوى الحسنه و لا السیئه ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوه کانه ولى حمیم) همچنین در آیه دیگر فرموده :(و لا تمنن تستکثر) و از این قبیل سفارشها در قرآن کریم زیاد است .

و نیز به رسول خدا دستور داد که در(دعوت زبانى) فنون بیان را به کار ببرد یعنى در هر جا به مقتضاى فهم و استعداد شنونده سخن بگوید:(ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه ، و جادلهم بالتى هى احسن).

و اما دعوت سلبى ، عبارت از این بود که به مؤ منین دستور داد در دین و رفتار خود از کافران کناره گیرى کنند و در تشکیل مجتمع اسلامى کفار را جزء خود ندانند و دین هیچ کس دیگر را که معتقد به توحید نیست با دین خود مخلوط نسازند و عمل هیچ غیر مسلمان را - البته در صورتى که معصیت و یا رذیله اى از رذائل اخلاقى باشد - با اعمال خود مخلوط نکنند مگر آن مقدارى را که ضرورت زندگى آن را ایجاب کند، و در این باب به آیات زیر توجه فرمائید:

(و لکم دینکم ولى دین).

(فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر و لا ترکنوا الى الّذین ظلموا فتمسکم النار و مالکم من دون اللّه من اولیاء ثم لا تنصرون).

(فلذلک فادع و استقم کما امرت ، و لا تتبع اهواءهم و قل امنت بما انزل اللّه من کتاب و امرت لا عدل بینکم اللّه ربّنا و ربّکم لنا اعمالنا و لکم اعمالکم لا حجه بیننا و بینکم اللّه یجمع بیننا و الیه المصیر).

(یا ایها الّذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء، تلقون الیهم بالموده ، و قد کفروا بما جاءکم من الحق ...لا ینهیکم اللّه عن الّذین لم یقاتلوکم فى الدین ، و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان اللّه یحب المقسطین ، انما ینهیکم اللّه عن الّذینقاتلوکم فى الدین ، و اخرجوکم من دیارکم و ظاهروا على اخراجکم ان تولوهم و من یتولهم فاولئک هم الظالمون) و آیات قرآنى در معناى تبرى و کناره گیرى از دشمنان دین بسیار است که در واقع معناى تبرى و کیفیت و خصوصیت آن را بیان مى کند.

و اما راه سوم که گفتیم راه توسل به زور است ، همان جهاد اسلامى است که گفتگو درباره آن در ذیل آیات جهاد در سوره بقره گذشت و این سه مرحله یکى از خصایص دین اسلامى و از افتخارات آن است و مرتبه اول که همان دعوت زبانى بود لازمه دو مرحله دیگر و مرحله دوم که کناره گیرى بود لازمه مرحله سوم است ، همچنانکه مى بینیم سیره و رفتار رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در هر جنگى ، اول دعوت و موعظه به زبان بود و این دستورى بود که خداى تعالى به او داد:(فان تولوا فقل آذنتکم على سواء).

ادعاى چند طایفه مبنى بر این که اسلام دین شمشیر و زور است و پاسخ بدانها

و یکى از سخنان بسیار نادرست تهمتى است که به اسلام زده و گفته اند: اسلام دین زور و شمشیر است ، نه دین دعوت و با اینکه قرآن کریم و سیره رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و تاریخ به مراحل سه گانه دعوت اسلام ، شهادت مى دهد و آن را روشن مى کند معذلک چه باید کرد که بعضى به خود اجازه مى دهند چنین تهمتى را به اسلام بزنند، آرى کسى که خدا براى او نورى و روشنائى قرار نداده ، هیچ چیزى برایش روشن نخواهد بود، نه کتاب خدا و نه سیره رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و نه تاریخ .

و این افراد که به اصطلاح خواسته اند از دین مبین اسلام خرده بگیرند چند طایفه هستند یک دسته از آنها اهل کلیسا هستند که عیب خودشان را به اسلام نسبت مى دهند، چون دین شمشیر دینى است که آنان ترویجش مى کنند، چندین قرن بود که در کلیساها محکمه اى به نام محکمه دینى درست کرده بودند که در آن محکمه عقاید مسیحیان را تفتیش نموده و هر کس را منحرف از دین خود مى دیدند محکوم به آتش مى نمودند، در حقیقت محکمه خود را به محکمه عدل الهى در قیامت که هم بهشت دارد و هم آتش تشبیه مى کردند، عمال خود را ماءمور مى کردند که در شهرها بچرخند و هر فرد مسیحى را که دیدند اعتقادى غیر از اعتقاد کلیسا را دارد و حتى اگر در مسائل طبیعى و یا ریاضى نظریه اى داشته باشد که فلسفه(اسکولاستیک) آن را نگفته ، او را به عنوان مرتد از دین به محکمه کلیسا جلب نموده ، زنده زنده در آتش مى سوزاندند، چون کلیسا فقط فلسفه اسکولاستیک را قبول داشت و آن را ترویج مى کرد(و جنبه دینى و قداست مذهبى به آن داده بود).

و اى کاش براى ما توضیح مى دادند که آیا در نظر عقل سلیم گستردن توحید در عالم و ریشه کن ساختن وثنیت و تطهیر دنیا از قذارت فساد، مهمتر است ، یا خفه کردن و آتش زدن کسى که نظریه حرکت خورشید به دور زمین را داده و آن نظریه بطلمیوسى(که زمین و افلاک همچون پوست پیاز است) را رد کرده ؟.

آیا این کلیسا نبود که عالم مسیحیت را علیه مسلمانان تحریک کرد؟ بنام جهاد با بت پرستى به جنگ با مسلمانان واداشت ؟.

آیا این کلیسا نبود که حدود دویست سال جنگ هاى صلیبى را به راه انداخت ؟

شهرها را ویران و میلیونها نفوس بشر را نابود و عرض ها و ناموس ها را به باد داد؟!.

دسته دیگرى که تهمت فوق را به اسلام زده اند، مدعیان تمدن و آزادى در قرن اخیرند، همان کسانى که آتش جنگ هاى جهانى را شعله ور ساخته و دنیا را زیر و رو کردند و باز هم هر گاه غریزه مادیگریشان ندایشان دهد که خطرى مختصر مطامعشان را تهدید مى کند، قیصریه دنیا را براى یک دستمال به آتش مى کشند(اینها هستند که مى گویند اسلام دین زور و شمشیر است ، زهى بى شرمى !) کسى نیست که از اینان بپرسد آیا ضرر ریشه دار شدن شرک در دنیا و انحطاط یافتن اخلاق فاضله بشر و مردن فضائل نفسانى و احاطه یافتن فساد بر زمین و بر اهل زمین ، زیاد است یا کوتاه شدن دست جنایتکار شما از چند وجب زمین ، و یا چند درهم مختصر خسارت دیدنتان ؟ و چه خوب معرفى کرده است قرآن کریم این جنس دو پا را که فرموده :(ان الانسان لربه لکنود).

گفتار مرحوم کاشف الغطا در این زمینه

در این جا بسیار میل دارم گفتار بعضى از بزرگان یعنى مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطا در کتاب(المثل العلیا فى الاسلام لا فى بحمدون) را نقل کنم که در این زمینه بسیار جالب فرموده است :

وسایلى که تاکنون براى اصلاح جامعه و محقق ساختن عدالت و از بین بردن ستم و مقاومت در برابر شر و فساد به کار رفته ، منحصر در سه نوع است :

اول وسایل دعوت و ارشاد، یعنى ایراد خطبه ها و مواعظ و نوشتن مقالات و تاءلیفات و جرائد که خود روش بسیار پسندیده و شریف است و خداى تعالى به این روش اشاره نموده و فرمود:(ادع الى سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن).

و نیز فرمود:(ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوه کانه ولى حمیم)،(ترجمه این دو آیه در چند سطر قبل گذشت) و این طریقه اى است که اسلام آن را در اول بعثت انتخاب نموده و به کار گرفته است ... . دوم وسایل مقاومت مسالمت آمیز و سلبى ، نظیر متحد شدن علیه فساد و دورى جستن از مفسدین و قطع روابط اقتصادى با آنان و همکارى نکردن با ستمکاران و شرکت ننمودن در اعمال و حکومت آنان طرفداران این نظریه توسل به زور و انتخاب جنگ و قتال را جایز نمى دانند، قرآن کریم هم(در برهه اى از زمان این طریقه را پیموده است)، آیات :

(و لاترکنوا الى الّذین ظلموا فتمسکم النار و لا تتخذوا الیهود و النصارى اولیاء)، به این طریقه اشاره دارد که البته در قرآن کریم از این نوع آیات بسیار است و در میان غیر مسلمانان کسانى که معروف به طرفدارى از این رویه شده اند یکى پیامبر هندى ، یعنى بودا است و دیگر حضرت مسیح(علیه السلام) است و سوم ادیب روسى یعنى تولستوى و همچنین زعیم و رهبر روحى هند، گاندى است .

سوم قیام مسلحانه و جنگ است که اسلام این را نیز پیشنهاد کرده و در مواردى دستورش را صادر فرموده است .

پس اسلام هر سه روش را(هر کدام را در جاى خود و به موقع خودش) صحیح دانسته و بتدریج بکار بسته است روش اول موعظه حسنه و دعوت سالم است ؛ اگر دشمن از این راه تسلیم نشد و دست از ستمکارى خود بر نداشت و همچنان به فساد انگیزى و استبداد خود داد طریقه دوم را به کار مى گیرد،

یعنى ادامه قطع رابطه ، آن هم به دو روش 1 _ یا بطور مسالمت آمیز 2 _ و یا به نحو قهر و همکارى نکردن با دشمن ، و دشمن را به رفتار خود واگذار نمودن اگر از این راه به زانو در آمد و حاضر شد دست از ظلم و خیره سرى خود بردارد که هیچ و اگر حاضر نشد، نوبت به طریق سوم مى رسد که عبارت است از قیام مسلحانه ، چرا که خداوند به هیچ وجه به ظلم ظالم رضایت نمى دهد و کسانى که در برابر ظلم او ساکت مى نشینند شریک ظلم او هستند.

آرى اسلام عقیده است و این اشتباه بزرگ و غلط آشکار است که بعضى مرتکب شده و گفته اند:(اسلام دعوت خود را با شمشیر گسترش داده)!! زیرا عقیده و ایمان چیزى نیست که با زور و شمشیر در دلها جایگیر شود دلها تنها در برابر حجت و برهان خاضع مى شوند و قرآن کریم در آیات بسیارى به این حقیقت اشاره مى کند، از آن جمله مى فرماید:(لا اکراه فى الدین قد تبین الرّشد من الغى) همانا راه هدایت از ضلالت و گمراهى بر همگان روشن و واضح گردید).

آرى اگر اسلام دست به شمشیر زده است تنها در برابر کسانى بوده است که در خوددارى از ظلم و فسادشان به آیات و براهین قانع نشده اند و پیوسته خواسته اند سنگ در سر راه دعوت به حق بیندازند اسلام در اینگونه موارد شمشیر نمى کشید که آنان را به سوى دین بخواند بلکه مى خواست شر آنان را دفع کند.

این قرآن کریم است که با بانگ رسا اعلام مى دارد:(قاتلوهم حتى لا تکون فتنه)،(با کفار قتال کنید تا از فتنه آنان جلوگیرى کرده باشید) پس قتال با کفار براى دفع فتنه آنان بود نه به خ