background
أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ
يا مى‌گويند: «ما همگى انتقام‌گيرنده [و يار و ياور همديگر]يم!»
آیه 44 سوره الْقَمَر

بیان آیات

ایـن آیـات بـه منزله نتیجه گیرى از مطالب و اخبار عبرت انگیزى است جلوتر آن را مکرر ذکـر کـرده بـود، و آن اخبار نخست راجع به قیامت بود، و بار دوم راجع به داستان امت هاى هالک بود، پس در حقیقت این آیات در درجه اول انعطافى به اخبار امت هاى هالکه دارد، و در نـتـیـجـه خـطـابـى اسـت به قوم ر سول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، که کفار شما بهتر از کفار امت هاى طاغى و جبار گذشته نیستند، و همان طور که خداى تعالى آنها را به ذلت بـارتـریـن وجـه هـلاک کـرد، اینان را نیز هلاک مىکند، و کفار شما برائتى از آتش ‍دوزخ نـدارنـد، و چـنـیـن مـدرکى برایشان نوشته نشده ، تا با کفار امت هاى گذشته فرق داشـتـه بـاشـنـد، عده و عده شاءن هم در جلوگیرى از عقاب خدا سودى بهحالشان نخواهد داشت .

و در درجـه دوم بـه اخبار مربوط به قیامت که در سابق گذشت انعطاف دارد، مى فرماید: اگـر هـمـچـنـان مـرتـکب جرم شوند، و دعوت تو را تکذیب کنند، بلاى قیامتشان عظیم تر و تـلخ ‌تـر خـواهد بود، و در آخر اشاره اى منزلگاه متقین در آن روز نموده ، سوره را ختم مى کند.

اکفارکم خیر من اولئکم ام لکم براءة فى الزبر

مقصود از خطاب در(اکفارکم خیر...)

ظـاهـرا خـطـاب در ایـن آیـه بـه قـوم رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)است ، چه مـسـلمـانـشـان و چـه کـفـارشان ، چون کفار را به ایشان نسبت داده فرموده:(آیا کفار شما بـهـتـرنـد...)، و مـنـظـور از بـهـتـرى ، بـهـتـرى در وضـع دنـیـا و زخارف زندگى آن از مـال و فـرزنـدان اسـت ، مـمـکـن هـم هـسـت مـنـظـور بـهـتـرى از حیث اخلاق عمومىو اجتماعى از قبیل سخاوت و

شـجـاعت و شفقت بر ضعفا باشد و اشاره با کلمه(اولئکم) به اقوامى است اخبارشان ذکـر شـده ، یـعـنـى قـوم نـوح و عـاد و ثـمـود و قـوم لوط و آل فرعون . و استفهام در آیه انکارى است .
و مـعـنـاى آیـه چنین است : آنهایى که از شما کفر مى ورزند بهتر از این امت ها که به عذاب خدا هلاک شدند نیستند، تا آنان مشمول عذاب بشوند، و اینان نشوند.
و مـمـکـن است خطاب در جمله(اکفارکم) به عموم مسلمانان و کفار نباشد، بلکه تنها به کفار باشد، به این عنایت که کفار، قوم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بودند، و مـعـلوم اسـت کـه کفار در میان کفار بودند، چون خود آنان بوده اند، و از این جهت فرموده : کفار شما.
و ظـاهـرا جـمـله(ام لکـم بـراءة فـى الزبـر) نـیـز ایـن است که : خطاب در آن به عموم مـسلمانان و کفار باشد، و کلمه(زبر) جمع زبور است ، و زبور به معناى کتاب است . ولى بـعـضـى هـا گـفـتـه انـد: مـراد از زبـر کـتابهاى آسمانى است ، که بر انبیا(علیهم السلام) نازل شد.

و معناى آیه این است که : نه ، آنطور نمى پرسیم ، بلکه مى پرسیم آیا در کتب آسمانى از ناحیه خدا سندى نوشته شده که شما ایمن از عذاب و باز خواست هستید هر چند که کافر باشید و هر جرمى را مرتکب شوید؟!

ام یقولن نحن جمیع منتصر

کـلمـه(جـمـیـع) به معناى مجموع است ، و مراد از آن یکى شدن مجتمع آنان از حیث اراده و عمل است ، و کلمه(انتصار) به معناى انتقام ، و یا به معناى یارى کردن یکدیگر است ، هـمـچـنان که در قرآن آنجا که گفتگوى مردم در قیامت راحکایت مى کند فرموده :(ما لکم لا تناصرون).
و معناى آیه این است که : نه ، بلکه مى پرسیم آیا کفار مى گویند ما مردمى هستیم مجتمع و مـتـحـد کـه از هر کسى که بخواهد به ما صدمه اى وارد آورد انتقام مى گیریم ؟ و یا این است که ما یکدیگر را یارى مى کنیم و شکست نمى خوریم ؟

سیهزم الجمع و یولون الدبر

الف و لام در کـلمـه(الجمع) الف و لام عهد ذکرى است ، مى فهماند گفتار درباره همان جمعى است که قبلا ذکر شده بود، و الف و لام در کلمه(الدبر) الف و لام جنس است ،

و معناى(تولى دبر) پشت به جنگ کردن و عقبگرد کردن است ، و معناى آیه این است که : هـمـیـن جـمـعـیـتـى کـه به آن مى بالند به زودى شکست خورده و عقبگرد مى کنند و پا به فرار مى گذارند.
و در این آیه از شکست کفار و تفرق جمعیت آنان پیشگویى مى کند، و دلالت دارد بر این که ایـن شـکـسـت و مـغلوبیت ایشان در جنگى واقع خواهد شد که خو دشان به راه مى اندازند، و هـمـیـن طـور هـم شـد، یـعـنـى جـنـگ بـدر پـیـش آمـده و کفار شکست خوردند، و این خود یکى از پیشگوییهاى قرآن کریم است .

بل الساعه موعدهم و الساعة ادهى و امر

کـلمـه(ادهـى) اسم تفضیل از دهاء است ، و(دهاء) عبارت است از بلاى عظیم و سختى کـه راهـى براى نجات از آن نباشد، پس ‍(ادهى) به معناى بلایى عظیم تر، و همچنین کلمه(امر) اسم تفضیل از مرارت(تلخى) است ، که ضد حلاوت(شیرینى) است ، و در آیـه شـریفه از تهدید به شکست و عذاب دنیوى اعراض شده ، تهدیدشان مى کند به این که به زودى در قیامت بلایى عظیم تر و تلخ ‌تر از شکست به سرشان خواهد آمد، و قبلا هم در آغاز خبرهاى تهدید آمیز مساءله قیامت ذکر شده بود، و گفتار در این جمله ترقى او را مى رساند.

و مـعـنـاى آیه این است که : تمامى عقوبت آنان در شکست و عذاب دنیوى خلاصه نمى شود، بـلکـه عـقـوبتى که در قیامت دارند و قبلا هم بدان اشاره کرده بودیم که موعد ایشان است عظیم تر از هر داهیه و عذاب ، و تلختر از هر تلخى دیگر است .

ان المجرمین فى ضلال و سعر

کلمه(سعر) جمع سعیر است ، و(سعیر)به معناى آتش شعله ور است ، و در این آیه مـطـلب آیـه قـبـل تـعـلیـل شـده ، و در نتیجه معناى مجموع دو آیه چنین مى شود:علت این که گـفـتـیـم قـیـامـت بـلایـى عـظیم تر و تلخ‌تراین که ایشان مجرمند، و مجرمین از نظر موطن سعادت یعنى بهشت در ضلالتند، و در عوض در آتشى شعله ور قرار دارند.

یوم یسحبون فى النار على وجوههم ذوقوامس سقر

کلمه(سحب) که مصدر فعل مـجـهـول(یـسـحـبون) است به معناى این است انسانى را با صورت روى زمین بکشند، و کـلمـه(یـوم) ظـرفـى بـراى جـمـله(فى ضلال وسعر)، و کلمه(سقر) یکى از اسـامـى است ، و(مس کردن سقر) به این است که : سقر با حرارت و عذابش به ایشان برسد.
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت که : این که گفتیم مجرمین از نظر رسیدن به منزلگاه سعادت در ضلالتند،
و در عـوض راه آتـش را در پـیـش دارنـد، ایـن جـریـان در روزى صـورت مـى گـیرد که با صـورت در آتـش کشیده مى شوند، و آن وقت به ایشان گفته مى شود: بچشید آنچه را که جهنم با حرارت و عذابش به شما مى دهد.

انا کل شى ء خلقناه بقدر

کـلمـه(کـل شـى ء) - بـا فـتـحـه لام - مـنـصـوب بـه فـعـل مـقـدر اسـت ، فـعـلى کـه جمله(خلقناه) بر آن دلالت مى کند، و تقدیر کلام(انا خـلقنا کل شى ء خلقناه) است ، و جمله(بقدر) متعلق است به جمله(خلقناه)، و باء آن مصاحبت را مى رساند.

و مـعـناى آیه این است که : ما هر چیزى را با مصاحبت قدر(توام با اندازه گیرى) خلق کردیم .

وجـــه ایـــنـــکـه در تـعـلیـل مـعـذب سـاخـتـن مـجـرمـین فرمود: ما هر چیز را به(قدر) آفریدیم

و قـدر هـر چـیـز عبارت است از مقدار و حد و هندسه اى که از آن تجاوز نمى کند، نه از جهت زیـادى و نـه از جـهـت کمى ، و نه از هیچ جهت دیگر، خداى تعالى دراین باره مى فرماید:(و ان مـن شـى ء الا عـنـدنـا خـزائنـه و مـا نـنـزله الا بقدر) معلوم پس براى هر چیزى در خلقتش حدى است محدود، که از آن تجاوز نمى کند، و در هستیش صراطى است کشیده شده که از آن تخطى نمى کند، و تنها در آن راه سلوک مى نماید.

و آیـه مـورد بـحـث در مـقـام تـعـلیـل عـذاب مـجـرمـیـن در قـیـامـت اسـت کـه دو آیـه قـبـل از آن سـخـن مـى گفت ، گویا شخصى پرسیده:چرا کیفر مجرمین ضلالت و سعیر در قـیـامـت و چـشـیـدن مس سقر، شد؟ در پاسخ فرموده:براى این ما هر چیزى را به قدر خلق کـرده ایـم ، و حـاصـلش ایـن اسـت که: براى هر چیزى قدرى است ، و یکى از قدرها که در انـسـان مـعین شده این است که خداى سبحان او را نوعى کثیر الافراد خلق کرده ، طورى خلق کرده که با ازدواج و تناسل ، افرادش زیاد شود، و نیز مجبور باشد در زندگى دنیائیش اجتماعى زندگى کند، و از زندگى دنیاى ناپایدارش براى آخرت پایدارش زاد و توشه جـمـع کـنـد، و نـیـز یـکـى دیـگـر از قـدرها این است که در هر عصرى رسولى سوى ایشان بـفـرسـتـد، و بـه سـوى سـعـادت دنـیـا و آخـرت دعـوتـشـان کـنـد، هـر کـس دعـوت آن رسـول را بـپـذیـرد رسـتـگـار گـردد و سـعـادتـمـنـد شـود، و داخـل بـهـشت و در جوار پروردگارش قرار گیرد، و هر کس آن را رد کند و مرتکب جرم شود در ضلالت و آتش قرار گیرد

و ایـن اشتباه است که بعضى پنداشته اند که : به این نحو جواب دادن مصادره به مطلوب(و عـیـن ادعـا را دلیـل قـرار دادن)اسـت ، کـه در قـواعـد اسـتـدلال مـمـنـوع اسـت ، بـیـان ایـن مـصـادره چـنـیـن اسـت کـه سـوال از ایـن کـه چـرا خـداوند ایشان را خاطر جرائمشان با آتش کیفر مى دهد؟ که در حقیقت سـوال از عـلت چـنـیـن تـقـدیـر اسـت ، در مـعـنـا ایـن اسـت کـه سـوال شده باشد: چرا خداوند مجازات با آتش را براى مجرمین تقدیر کرد؟ و معناى جواب عین همین سوال است ، چون مى فرماید: خدا آتش را براى مجازات مجرمین مقدر کرده .

و یـا مـعـنـاى سـوال ایـن اسـت کـه:چـرا خـدا مـجـرمـیـن را داخـل آتـش مـى کـنـد؟ و مـعـنـاى جـواب ایـن اسـت کـه:بـراى ایـن کـه خـدا آنـان را داخـل آتـش مـى کـنـد، و ایـن هـمـان مـصـادره و عـیـن مـدعـا را دلیل و عین سوال را جواب قرار دادن است.اعـــمـــال مـــا تـــابـــع قـــواعـــد کـــلى و ضـــوابـــط عـــمـومـى مـنـتـزع از خـارج اسـت ولىاعمال خداوند علتى جز مشیت او ندارد

و بیان خطا بودن این پندار این است که :بین کارهاى ما و کارهاى خداى تعالى فرق هست ، مـا در کـارهـاى خـود تـابـع اصـول و قوانین کلیه اى هستیم که از عالم خارج و وجود عینى مـوجـودات انـتـزاع شـده ، و ایـن قـوانـیـن حـاکـم بـر مـا هـسـتـنـد، و اراده و افـعـال مـا را محکوم خود دارند، اما وقتى به علّت گرسنگى ، غذا و به علّت تشنگى ، آب مـى خـوریـم ، مـنـظـورمـان از خـوردن سـیر شدن ، و از نوشیدن سیراب شدن است چون این قـانـون کـلى را از خـارج گـرفـتـه ایم ، غذا خوردن انسان را سیر مى کند، و آبنوشیدن سـیـرابـى در پـى دارد، و وقـتـى هـم بـپرسیم چرا مى خورى جواب همین خواهد بود که مى خواهم سیر شوم.

و کوتاه سخن این که : افعال ما تابع قواعدى کلى و ضوابطى عمومى است ، که از وجود خـارجـى انـتـزاع مـى شـود، و امـا افـعـال خـداى تـعـالى ایـنـطـور نـیـسـت ، بـلکـه فـعـل او عـیـن وجـود عـیـنـى خـارجـى اسـت ، و اصـول و ضـوابـط کـلى عـقـلى از فعل او گرفته مى شود، و بعد از فعل او است .

و خـلاصـه بـعـد از آنـکـه خـدا عـالمـى آفـریـد، و نظامى در آن جارى ساخت ، ما از آن نظام قـوانـیـنـى کـلى اتـخـاذ مـى کـنـیـم ، پـس قـوانـیـن مـا بـعـداز فـعـل خـدا و مـحـکـوم بـه حـکـم خـدا اسـت ، نـه ایـن کـه آن ضـوابـط و قـوانـیـن حـاکـم بـر فـعـل خـدا، و جـلوتـر از آن بـاشـد، و بـه هـمـیـن جـهـتاسـت کـه فـرمـوده:(لا یـسـئل عـمـا یـفـعـل وهـم یـسـئلون)و نـیـز فـرمـوده:(ان اللّه یفعل ما یشاء) و نیز فرموده :(الحق من ربک).

بـنـابـرایـن دیگر نباید در فعل خدا چون و چرا کرد، به این معنا که خارجى آن را پرسش کـرد، چـون غـیـر از خود خدا علّت دیگرى براى کار او نیست ، تا آن علت، وى را در کارش مـسـاعـدت کـنـد، و نـه بـه این معنا که از اصلى کلى و عقلى جستجو کرده پرسید:مصحح و مـجـوز فـعـل خـدا چـیـسـت ؟ چـون گـفـتـیـم:اصـول عـقـلى مـنـتـزع از فعل او است نه جلوتر از فعل او.

سـه گـونـه تـعـلیـل افعال خدا در آیات قرآن

بـله ، در کـلام خـود خـداى سـبـحـان فـعـل خـدا بـه یـکـى از سـه وجـه تعلیل شده :

اول :به غایت و نتیجه اى که از فعل او عاید خلق مى شود، و فوایدى که خلق از آن بهره مـنـد مـى گـردد، نـه خـود او، لیـکـن ایـن قـسـم تـعـلیـل در حـقـیـقـت تـعـلیـل اصـل فـعـل اسـت ، نـه تـعـلیـل فـعـل خـدا، خـلاصـه عـلّت فـعـل را بـیان مى کند، نه علت این که چرا خدا چنین کرد، بلکه مى خواهد بیان کند که این فـعـل هـم یـکـى از حـلقـه هـاى زنـجـیـر عـلل و مـعـلول اسـت ، و حـلقـه دوم ایـن فـعـل فـلان خاصیت است ، همچنان که فرموده:(و لتجدن اقربهم موده للذین امنوا الذین قـالوا انـا نـصـارى ذلک بـان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لا یستکبرون) و نیز فرموده :(و ضربت علیهم الذله و المسکنه ... ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون).

دوم :بـه یـکـى از اسـمـا و صـفـات خـدا کـه مـنـاسـب بـا آن فـعـل اسـت تـعـلیـل کـرده ، مـانـنـد تـعـلیـل هـاى بـسـیـار کـه در کـلامـش بـه مـثـل(ان اللّه غـفـور رحـیـم و هـو العـزیـز الحـکـیـم) و(هـو اللطـیـف الخـبـیـر)و امثال این اسماء به کار برده و تعلیل فعل خدا به اسماء در قرآن کریم شایع است ، که اگـر در مـوارد آنـهـا خـوب دقـت کـنـى خـواهـى دیـد کـه در حـقـیـقـتصـفـت جـزئى در فـعـل ، فـعـل جـزئى را بـه صـفـت عـمـومـى فـعـل خـدا تـعـلیـل مـى کـنـد، و اسـمـى از اسـمـاى خـداى تـعـالى وجـه خـاص در فـعل جزئى را به وجه عام در آن تعلیل مى نماید، و این جریان در آیه(و کاین من دابه لا تـحـمـل رزقها اللّه یرزقها و ایاکم و هو السمیع العلیم)روشنى به چشم مى خورد، چـون بـر آوردن حـاجـت جنبندگان و به غذا و رزق را که به زبان حاجت در خواست مى کنند تـعـلیـل مى کند این که خدا شنواى دانا است ، یعنى او هر چیزى را خلق کرده در خواست هاى هـمـه مخلوقات براى او شنیده شده و احوال آنها دانسته شده است ، و این شنوایى و دانایى دو صفت از صفات عمومى فعل خدا است .

و باز نظیرش آیه(فتلقى ادم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم) است کـه مـى بـینید توبه آدم را تعلیل کرده به این که خدا به طور کلى تواب و رحیم است ، یعنى صفت فعل او توبه و رحمت است .

سـوم :بـه فـعـل عـمـومـیـش ، و بـرگـشـت ایـن قـسـم تـعـلیـل هـا بـه همان وجه دوم است ، مانند آیه مورد بحث که ضلالت دنیایى مجرمینو آتشدوزخـشـان را تـعـلیـل مـى کـنـد بـه یک مساءله عمومى ، و آن این است که:به طور کلى هر چـیـزى را بـا انـدازه گـیـرى آفـریـده ، مـى فـرمـایـد:(ان المـجـرمـیـن فـى ضـلال و سعر... انا کل شى ء خلقناه بقدر)، چون قدر که در هر چیز عبارت ازاست محدود بـه حـدى بـاشـد کـه در مـسـیـر هـسـتـیـش از آن تـجـاوز نـکـنـد، فـعـل عـمـومـى خـداى تـعـالى اسـت ، هـیـچ یـکاز مـوجـودات خـالى از ایـن فـعـل و از ایـن نـظـام نـیـسـت ، پـس تـعـلیـل عـذاب بـه قـدر، تـعـلیـل فـعـل خـاص خـداسـت بـه فـعـل عـام او، و در حـقـیـقتبیان کننده این معنا است که این فـعـل خـاص مـن مـصـداقـى از مـصـادیـق فـعـل عـام ما، یعنى قدر است ، آرى همان طور تمامى موجودات را با قدر خود آفریده ،درباره انسان نیز چنین تقدیرى کرده ،اگر دعوت نبوت را رد کند روز قیامت معذب گشته داخل آتش شود.

و نیز مانند آیه شریفه(و ان منکم الا واردها کان على ربک حتما مقضیا) که ورود در جهنم را تـعـلیـل مـى کـنـد به قضا، که خود فعل عام خداى تعالى است ، و ورود در جهنم یکى از مصادیق آن است .

پـس روشـن شـد کـه آنـچـه در کـلام خـداى تـعـالى تـعـلیـل دیـده مـى شـود تـعـلیـل فـعـلى از افـعـال خـدا اسـت بـه فـعـل دیـگـر خـدا کـه عـمـومـى تـر ازآن اسـت ، تـعـلیـل فـعـل خـاصـى اسـت بـه صـفتى عام ، و خلاصه و به عبارتى دیگر علتى را که مى آورد عـلّت در مـقـام اثـبات است ، نه در مقام ثبوت ، بنابراین اشکالى که کردند وارد نیست ، و تـعـلیـل تـقـدیر آتش براى مجرمین به تقدیر آتش براى مجرمین مصادره نیست ، و به هیچ وجه از باب اتحاد مدعا و دلیل نمى باشد.

بیان مراد از اینکه فرمود: امر ما یکى است چون چشم بر هم زدن

و ما امرنا الا واحدة کلمح بالبصر

در مـجمع البیان مى گوید: کلمه(لمح) به معناى نظر کردن فورى و به عجله است ، که آن را(خطف البصر) نیز مى گویند.

و مراد از کلمه(امر) همان معناى فرمودن است ، که مقابلش کلمه نهى است ، چیزى که هست همین فرمودن دو جور است : یکى تشریعى(مانند او امرى که بزرگتران به کوچکتران مى کـنـنـد)، و یکى هم تکوینى ، که عبارت است از اراده وجود یافتن چیزى که خداى تعالى در جـاى دیـگـر دربـاره اش فـرمـوده:(انـمـا امـره اذا اراد شـیـئا ان یقول له کن فیکون) پس امر خدا عبارت است از کلمه(کن)، و شاید به همین اعتبار که امر او کلمه کن است صفت آن را در آیه مورد بحث مونث آورده ، فرموده :(واحدة).

آنـچـه کـه سـیاق کلام افاده مى کند که امر خدا واحد است منظور این است که:امر او تکرار نـمـى خواهد به این معنا که وقتى تحقق و هستى چیزى را اراده کند هست شدن آن چیز احتیاجى بـه ایـن کـه بـار دیـگـر و بار دیگر امر را تکرار کند ندارد، بلکه همینکه یک بار کلمه(کـن)را القـاء کـنـد مـتعلق آن هست مى شود، آن هم به فوریت ، مانند نگاه کردن بدون تـانـى و درنگ ، و معلوم است وقتى به فوریت محقق مى شود دیگر احتیاجى به تکرار امر نیست .

و اگـر مـحـقـق شـدن مـتـعـلق امر به فوریت را تشبیه به(لمح بصر)کرده براى این نـبـوده کـه بـفـهماند زمان تاثیر امر کوتاه ، و نظیر کوتاهى لمح بصر است ، بلکه مى خـواهـد بفهماند تاثیر امر اصلا احتیاج به زمان هر چند کوتاه ندارد، آرى تشبیه به لمح بـصـر در کـلام کـنـایـه از همین بیزمانى است ، پس امر خداى تعالى که همان ایجاد و اراده وجـود است احتیاجى نه به زمان دارد و نه مکان ، و نه به حرکت ، و چگونه ممکن است محتاج به اینگونه امور باشد با این که زمان و مکان و حرکت همه به وسیله همان امر موجود شده اند.

و آیـه شریفه هر چند بر حسب مودایش فى نفسه حقیقتى عمومى در مساءله خلقت موجودات را افـاده نـمـوده ، مـى فـهـمـانـد هـسـتـى مـوجـودات از آنـکـه فـعـل خـدا اسـت چـون لمـح بـصر فورى است ، هر چند که از حیث این وجود موجودى زمانى و تـدریـجـى اسـت ، و کـم کـم بـه وجـود مى آید، الا این که بر حسب وقوع این آیهدر سیاق تهدید کفار به عذاب روز قیامت ، باید گفت :

نـاظـر به آمدن قیامت است ، مى خواهد بفرماید: براى قیام قیامت یک امر او کافى است ، به محض این که امر کند خلایق همه دوباره موجود مى شوند، و بعث و نشور محقق مى گردد، پس ایـن آیـه شـریـفـه مـتـمـم هـمـان حـجـتـى کـه بـا جـمـله(انـا کل شى ء خلقناه بقدر) اقامه کرده بود.
در نـتـیـجـه مـفـاد آیـه اولى این مى شود که : عذاب کفار به آتش بر وفق حکمت است ، و از نظر اراده الهى به هیچ وجه تغییر پذیر نیست ، چون این نیز یکى از مصادیق قدر است .
و مـفـاد آیـه مـورد بـحـث ایـن اسـت که : تحقق قیامت که کفار در آن معذب مى شوند، و یا به عـبـارتـى بـه کـرسـى نـشستن اراده الهى و تحقق متعلق اراده او در این باره هیچ هزینه اى بـراى خـداى سـبحان ندارد، چون در این جریان همین مقدار کافى است که خدا یکبار امر کند، آرى امر او چون لمح به بصر است .

و لقد اهلکنا اشیاعکم فهل من مدکر

کـلمـه(اشـیـاع) جـمـع شیعه است ، و مراد از آن - به طورى که گفته اند - اشباه و امـثال در کفر و تکذیب انبیاء از امت هاى گذشته است ، و مراد ازآیه و دو آیه بعدش تاءکید حـجـت سـابـق اسـت ، کـه بـر ایـن مـعـنـا اقـامـه کـرده بـود عـذاب خـدا بـه طـور قـطـع شامل ایشان مى شود.

و حـاصل معناى آیه این است که :آن انذارى که شما را از عذاب دنیا و آخرت کردیم صرف خـبـرى نـبود که به شما داده باشیم ، و از این باب نبود با شما حرفى زده باشیم ، این امـثـال و هـم مـسـلکـان شـما از امت گذشته اند که این انذار در آنان شروع شد، و ما هلاکشان کـردیـم ، و به عذاب دنیائیشان مبتلا ساختیم ، و به زودى عذاب آخرت را خواهند دید، چون اعـمـالشـان همه نوشته شده و در نامه هاى محفوظ نزد ما ضبط گردیده ، زودى بر طبق آن نوشته ها به حسابشان مى رسیم ، و به آنچه کرده اند جزاشان مى دهیم .

و کل شى ء فعلوه فى الزبر و کل صغیر و کبیر مستطر

کلمه(زبر) به معناى نامه هاى اعمال است ، و تفسیر آن به لوح محفوظ بسیار سخیف و بـى مـهـنـا اسـت ، و مـراد از(صـغـیـر) و(کـبـیـر) اعمال صغیر و کبیر است از سیاق آیه همین است فاده مى شود.

اشاره به جایگاه متقین در روز قیامت

ان المتقین فى جنات و نهر

یعنى پرهیزکاران در بهشت هایى عظیم الشان و وصف ناپذیر و نهرى چنین قرار دارند.

بعضى گفته اند: مراد از(نهر) جنس نهر است .

و بعضى دیگر گفته اند: نهر به معناى سعه و فراخى است .

فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر

کـلمـه(مقعد) به معناى مجلس است ، و(ملیک) - به طورى که گفته اند - صیغه مـبـالغـه از مـلک است ، نه این که از ملک به کسره لام باشد، و کسره مذکور را اشباع کرده بـاشـنـد از اشـبـاع آن یـایـى پـدیـد آمـده باشد، و کلمه(مقتدر) به معناى قادرى عظیم القدره است ، که همان خداى سبحان است .

و مـراد از کلمه(صدق) راستى عمل و ایمان متقین ،(و یا به عبارتى دیگر راستگویى مـتـقـیـن در عـمـل و در ادعـاى ایـمان است)، بنابر این اضافه شدن کلمه(مقعد) بر کلمه(صـدق)از ایـن بـابـت اسـت کـه مـیـان مـجـلس آنـان و صـدق عـمـل و ایـمانشان رابطه اى هست ، ممکن هم هست مراد از صدق این باشد که مقام متقین و هر چه در آن مـقـام دارند صدقى است خالص و نیامیخته با کذب ، حضورى است نیامیخته با غیبت ، قـربـى اسـت کـه بعدى با آن نیست ، نعمتى است که نقمت با آن نیست ، و سرورى است که غـمـى با آن نمى باشد، و بقایى است که فنایى با آن نیست .ممکن هم هست مراد از صدق ، صـدق هـمـیـن خـبـر بـاشـد، چـون جـمـله در مـقـام بـشـارت دادن و وعـده جمیل به متقین است ، مى فرماید: این وعده ها که دادیم مجلسى است صدق و تخلف ناپذیر.

و بـنـابـر ایـن در آیـه شـریـفه نوعى مقابله میان مشخصات عاقبت متقین و مجرمین شده است ، زیـرا مـجـرمین را به عذاب آخرت و ضلالت دنیامى کرد، و آنگاه چنین تقریرش نمود که :ایـن عـذاب یـکى از مصادیق قدر است ، و به همین جهت تخلف نمى پذیرد، و از سوى دیگر مـتـقـین را ثواب و حضور نزد پروردگارشان خداى ملیک مقتدر وعده مى داد،و آنگاه اینطور تقریرش مى کرد که : این وعده و این مجلس ، مجلس صدقى است که دروغ در آن نیست .

بحث روایتى

(روایاتى درباره قدر و اینکه قدریه - منکران قدر - مجوس این امتند و...)

در کمال الدین به سند خود از على بن سالم از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت :

از حـضـرتـش پـرسـیـدم : آیـا افـسـون مـى تـواند چیزى از قدر را دفع کند؟ فرمود: خود افسون نیز از قدر است .
و فـر مـود: قـدریـه ، مـجـوس ایـن امـتـند، همان کسانى هستند که خواستند خدا را به عدالت بستایند، او را از سلطنتش عزل کردند(و قدرتش را محدود ساختند)، درباره همینها بود که آیـه(یـوم یـسـحـبـون فـى النـار عـلى وجـوهـهـم ذوقـوا مـس سـقـر انـا کل شى ء خلقناه بقدر) نازل گردید.

مـؤ لف : منظور از(قدریه) کسانى هستند که منکر قدرند، و این مسلک معتزله است ، که قائل به تفویضند(مى گویند خدا بعد از خلقت دیگر دخالتى در امور عالم ندارد)، و این کـه فـرمـود:قـدریـه ، مـجـوس ایـن امـتـنـد بـدیـن جـهـت اسـت کـه قدریه مى گویند:خالق افـعـال اخـتـیـارى انـسـانـهـا خـود انـسـانـهـایـنـد، و خدا خالق چیزهاى دیگر است ، در نتیجه قائل به دو اله شدند، همان طور که مجوس قائل به دو اله بودند، یکى خالق خیر و یکى هم خالق شر.

و این که فرمود:(خواستند خدا را به عدالت بستایند او را از سلطنتش خارج کردند)، از ایـن نـظـر بـود کـه قـدریـه بـراى فـرار از جبر که منافات با عدالت دارد و به منظور اثـبـات عـدالت خدا سلطنت او را نسبت به اعمال اختیارى بندگان سلب کردند و گفتند: هیچ رابطه اى میان افعال بندگان و خدا وجود ندارد.

و ایـن کـه فـرمـود:(آیـه مـذکـور دربـاره آنان نازل شده...)منظور این بوده که آیات مـذکـور نـسـبـت بـه ایـن قـوم هـم صـادق اسـت ، نـه ایـن کـه آیـات دربـاره ایـشـان نازل شده باشد، و ایشان مورد نزول آنند، براىاین که در تفسیر آن توجه فرمودید که گـفـتـیـم بـیـان آیه از نظر سیاق بیانى است عمومى ، البته در این باره که آیات مذکور دربـاره قـدریـه نـازل شـده بـه جز روایت بالا روایاتى دیگر نیز هست ، که از امام ابى جـعـفـر بـاقـر و امـام صـادق(عـلیـه السـلام)و نـیـز از طـرق اهـل سـنـت روایـاتـى در ایـن مـعـنـا از ابـن عـبـاس و ابـن عـمـر و مـحـمـد بـن کـعـب و دیـگـران نقل شده.

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه احـمـد از حـذیـفـه بـن یـمـان روایـت کـرده کـه گـفـت : رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: براى هر امتى مجوسى و مجوس این امت کسانى هستند که مى گویند قدرى در کار نیست ....
مـؤ لف : ایـن روایـت را صـاحب ثواب الاعمال به سند خود از امام صادق(علیه السلام) از آباى گرامى اش از على(علیه السلام) روایت کرده ،

ولى عـبارت آن چنین است : براى هر امتى مجوسى است ، و مجوس امت کسانیند که مى گویند قدرى در کار نیست .

و نیز در همان کتاب است که : ابن مردویه به سندى که از ابن عباس روایتش کرده آمده که گـفـت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: منظور از کلمه(نهر) فضا و وسعت است ، نه نهر آب .

و نـیـز در هـمـان کـتاب آمده که ابو نعیم از جابر روایت کرده که گفت: روزى در وقتى که رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)در مـسـجـد مـدیـنـه(نـشسته) بود بعضى از اصحابش سخن از بهشت به میان آوردند، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود:اى ابـا دجـانـه مـگـر مـتـوجه نشده اى که هر کس ما را دوست بدارد و با محبت ما آزمایش شده بـاشد خداى تعالى او را با ما محشور خواهد کرد؟ آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:(فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر).

و در کـتـاب روح المـعـانى در ذیل جمله(فى مقعد صدق ...) گفته : جعفر صادق(رضى اللّه عـنه) در این باره فرموده : معناى این که خداى تعالى در این آیه مکان و مجلس را با کـلمـه(صـدق) سـتـوده ایـن اسـت کـه : در آن مـجـلس بـه جـز اهل صدق کسى نخواهد نشست .

گفتارى پیرامون قدر

(و اینکه مقصود از آن هندسه و حد وجودى هر چیز است)

(قـدر)کـه عـبـارت اسـت از هـنـدسه و حد وجودى هر چیز، از کلماتى است ذکرش در کلام خـداى تـعـالى مـکـرر آمـده ، و غـالبـا در آیـاتـى آمده که سخن از خلقت دارد، از آن جمله آیه شریفه(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم)است که ترجمه اش در خـلال هـمـیـن فـصـل گـذشـت ، و از ظـاهـر آن بـر مـى آیـد کـه قدر، امرى است که جز با انزال از خزائن موجود نزد خداى تعالى صورت نمى گیرد، و اما خود خزائن که ناگزیر از ابـداع خـداى تـعـالى اسـت مـحـکـوم بـه قـدر نـیـسـت ، چـون گـفـتـیـم تـقـدیـر مـلازم با انـزال(هـر چـیزى که از خزانه غیب خدا نازل و در خور عالم ماده مى گردد بعد از تقدیر و اندازه گیرى نازل مى شود)، و نازل شدن عبارت است از همان درخور گشتن براى عالم ماده و مشهود، به شهادت اینکه تعبیر به انزال ،

همواره درباره موجودات طبیعى و مادى بکار مى رود، مثلا مى فرماید:(و انزلنا الحدید) و یا مى فرماید:(و انزل لکم من الانعام ثمانیه ازواج).

مـویـد ایـن مـعـنـا روایـاتـى اسـت کـه کـلمـه قـدر را بـه طول و عرض و سایر حدود و خصوصیات طبیعى و جسمانى تفسیر کرده ، مانند روایتى که صاحب محاسن از پدرش از یونس از ابى الحسن الرضا(علیه السلام) آورده ، فرمود:هیچ حـادثـه اى رخ نمى دهد مگر آنچه خدا خواسته باشد و اراده کرده باشد، و تقدیر نموده ، قـضـایـش را رانـده بـاشـد.عـرضـه داشـتـم:پـس مـعـنـاى خـواسـت چـیست ؟ فرمود: ابتداى فعل است . عرضه داشتم : پس معناى(اراده کرد) چیست ؟ فرمود:پایدارى بر همان مشیت و ادامـه فـعـل اسـت. پـرسـیـدم :پـس مـعـنـاى(تـقـدیـر کـرد) کدام است ؟ فرمود: یعنى طول و عرض آن را معین و اندازه گیرى کرد. پرسیدم : معناى قضا چیست ؟ فرمود: وقتى خدا قضایى براند آن را امضا کرده و این آن مرحله اى است دیگر برگشت ندارد.

و این معنا را از پدرش از ابن ابى عمیر از محمد بن اسحاق از حضرت رضا(علیه السلام) در خبرى مفصل آورده ، و در آن آمده که فرمود: هیچ مى دانى قدر چیست ؟ عرضه داشت : نه ، فـرمـود: قـدر بـه مـعـنـاى هـنـدسـه هـر چـیـز، یـعـنـى طول و عرض و بقاء(و فناء) آن است(تا آخر خبر).

و از ایـنـجـاسـت کـه مـعـلوم مـى شـود مـراد از جـمـله(کـل شـى ء) در آیـه(و خـلق کـل شـى ء فـقـدره تـقـدیـرا و آیـه انـا کـل شـى ء خـلقـنـاه بـقـدر)، و آیـه(و کـل شـى ء عـنـده بـمـقـدار)، و آیـه(الذى اعـطـى کـل شى ء خلقه ثم هدى)تنها موجودات عالم مشهود است ، موجودات طبیعى که تحت خلقت و تـرکـیـب قـرار مـى گـیـرنـد،(و امـا مـوجـودات بـسـیـطـه که از ابعاضى مرکب نشده اند مشمول این گونه آیات نیستند).

مـمـکـن هـم هـست بگوییم:تقدیر دو مرحله دارد، یک مرحله از آن تمامى موجودات عالم طبیعت و مـاوراى طـبـیـعـت و خلاصه ما سوى اللّه را شامل مى شود، و این تقدیر در این مرحله عبارتاسـت از تـحـدیـد اصـل وجـود حـد امـکـان و حـاجـت ، و مـعـلوم اسـت کـه ایـن تـقـدیـر شـامـل تمامى ممکنات مى شود، و تنها موجودى که حد امکان و حاجت نداردخداى سبحان است ، کـه واجـب الوجـود و غـنـى بـالذات است ، و هستیش از چهار چوب حد بیرون است ، همچنان که خودش فرمود:(و کان اللّه بکل شى ء محیطا).

یک مرحله دیگر تقدیر مخصوص به عالم مشهود ما است ، که تقدیر درمرحله عبارت است از تـحـدیـد وجـود اشـیاى موجود در آن ، هم از حیث وجودش و هم از حیث آثار وجودش و هم از حیث خـصـوصـیـات هـسـتـیـش ، بـدان جـهـت که هستى و آثار هستیش با امور خاصه از ذاتش یعنى عـلل و شـرایـط ارتـبـاط دارد، و بـه خـاطـر اخـتـلافهـمـیـن عـلل و شـرایـط هستى و احوال او نیز مختلف مى شود، پس هر موجود که در این عالم فرض کـنـیـم و در نـظـر بـگـیـریـم بـه وسـیـله قـالب هـایـى از داخـل و خـارج قـالب گـیـرى و تـحـدیـد شـده ، عـرض ، طـول ، شـکـل ، قـیـافـه و سـایـر احـوال و افـعـالش مـطـابـق و مـنـاسـب آن علل و شرایط و آن قالب هاى خارجى مى باشد.

قدر غیر قضائى است که قطعى و غیر قابل برگشت مى باشد

پـس تـقـدیر الهى موجودات عالم ما را که عالم مشهود است به سوى آنچه در مسیر وجودش بـرایـش تـقدیر و قالب گیرى کرده هدایت مى کند، همچنان فرمود:(الذى خلق فسوى و الذى قـدر فـهدى)یعنى آنچه را خلق کرده به سوى آنچه که برایش مقدر نموده هدایت فـرمـود، و سـپـس هـمـیـن تـقـدیـر و هـدایـت را بـا امـضـاى قـضـا تـمـام و تـکـمـیـل کـرد، و در مـعـنـاى همین تقدیر و هدایت آیه شریفه زیر است که مى فرماید:(من نـطـفـه خـلقـه فـقـدره ثـم السـبـیـل یـسـره کـه بـا جـمـله ثـم السـبـیـل یـسـره)اشـاره مـى کـنـد بـه ایـن کـه تـقـدیـر مـنـافـاتـى بـا اخـتیارى بودن افعال اختیارى ندارد.

و ایـن نـوع از قـدر فـى نـفسه غیر قضایى است که عبارت است : حکم قطعى خداى تعالى به وجود یافتن چیزى ، همان حکمى که در آیه(و اللّه یحکم لا معقب لحکمه) آن را خاطر نشان مى سازد،

چـون بـسـیـار مـى شـود کـه خـدا چـیـزى را تـقـدیـر مـى کـنـد ولى دنـبـال تـقـدیـر قـضـایـش را نـمـى رانـد، مـانـنـد قـدرى کـه بـعـضـى از عـلل و شـرایـط خـارج آن را اقـتـضـا داشـتـه ، ولى بـه خـاطـر مـزاحـمـت مـانعى ، آن اقتضا بـاطـل مـى شـود، و یـا سببى دیگر و یا اقتضایى دیگر جاى سبب قبلى را مى گیرد، چون خـود خـداى تعالى فرموده :(یمحوا الله ما یشاء و یثبت) و نیز فرموده :(ما ننسخ من ایـه او نـنسها نات بخیر منها او مثلها)، و چه بسا چیزى مقدر بشود و قضاى آن نیز رانده شـده بـاشـد، مـثـل ایـن کـه از جـمـیـع جـهـات یـعـنـى هـم از جـهـت وجـود علل و شرایط، و هم از جهت نبودنموانع تقدیر شده باشد که در این صورت آن چیز محقق مى شود.

و بـه هـمـیـن نـکـتـه اشـاره مـى کـند این جمله که در روایت محاسن آمده بود فرمود:(و چون قـضـایـى بـرانـد آن را امـضـا مى کند، و چنین قضایى برگشت ندارد)، و نزدیک به این عبارت عبارتى است که در عده اى از اخبار قضا و قدر آمده که قدر ممکن است تخلف کند، اما براى قضا برگشتى نیست .

و از عـلى(عـلیه السلام)به طرق مختلف و از آن جمله در کتاب توحید سند صدوق از ابن نـبـاتـه روایـت آمـده کـه:روزى امـیـرالمؤ منین از کنار دیوارى مشرف به خرابى به کنار دیـوارى دیـگـر رفـت ، شـخـصـى از آن جناب پرسید: یا امیرالمؤ منین آیا از قضاى خدا مى گریزى ؟ فرمود: آرى از قضاى خدا سوى قدر خداى تعالى مى گریزم .

و بـحـث عـقـلى نـیـز مـسـائلى را کـه گـفـتـیـم تـاءیـیـد مـى کـنـد، بـراى ایـن کـه امـورى عـلل مـرکـب دارند یعنى فاعل و ماده و شرایط و معدات و موانع دارند، قطعا براى هر یک از ایـنـهـاتـاثـیـرى در آن امـر هـست ، تاثیرى هم سنخ خودش ، تاثیر شرط هم سنخ خودش ، تـاثـیـر فـاعل همین طور، و تاثیر ماده همین طور، پس مجموع این تاثیرها در حقیقت قالب و چارچوبى است که امور در آنها قالب گیرى مى شود،

در روزى کـه بـه سوى آتش با رخساره ها کشیده مى شوند، و هر امرى و هر موجودى هیئت و خـصـوصـیـات قـالب خـود را دارد، و ایـن همان قدر است ، و اما علّت تامه که عبارت است از وجـود تمامى آنها، یعنى وجود و اجتماع فاعل و ماده و شرط و معد و نبودن مانع ، وقتى محقق شد آن وقت معلول خود ضرورت وجود مى دهد، و این همان قضایى است که برگشت ندارد، و مـا در تـفـسیر آیات اول سوره اسراء گفتارى درباره قضاء داشتیم ، که مطالعه آن براى بهتر فهمیدن بحث اینجا خالى از فایده نیست ، پس بدانجا نیز مراجعه کنید.