background
لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلَادِ
مبادا رفت و آمد [و جنب و جوش‌] كافران در شهرها تو را دستخوش فريب كند.
آیه 196 سوره آلِ عِمْرَان

بیان آیات

این آیات به منزله خلاصه گیرى از بیان حال مؤ منین و مشرکین و اهل کتاب است که شرح حالشان در این سوره آمده بود، به این بیان که مى فرماید حال ابرار نیکان از مؤ منین ذکر خداى سبحان و تفکر در آیات او و پناه بردن به دامن او از عذاب آتش و درخواست مغفرت و جنت است ، خداى تعالى هم خواسته شان را بر آورد و به زودى نیز بر مى آورد(این حال عمومى ایشان است)، و اما کسانى که کافر شدند حالشان این است که در دنیا در میان متاعى قلیل مى لولند و در آخرت جایگاهى آتشین دارند. پس وضع مؤ منین را نباید با وضع کفار مقایسه کرد، دسته سوم اهل کتابند که از کفار استثنا شده اند البته نه همه آنها بلکه افرادى که از حق پیروى مى کنند که چنین کسانى با مؤ منین هستند.

انّ فى خلق السّموات و الارض ...

گویا مراد از(خلق) کیفیت وجود و آثار و افعال از حرکت و سکون و دگرگونیهاى آسمان و زمین باشد نه پیدایش آنها، در نتیجه خلقت آسمانها و زمین و اختلاف لیل و نهار مشتمل بر بیشتر آیات محسوسه خداى تعالى است و ما بیان بیشتر این معنا را در سوره بقره آیه 164 و در تفسیر آیه هفتم همین سوره گذراندیم و نیز معناى اولى الالباب را بیان کردیم .

پاره اى از اوصاف مؤ منان

الّذین یذکرون اللّه قیاما و قعودا...

یعنى کسانى که خداى تعالى را در همه احوال یاد مى کنند(چه در حال قیام و چه قعود و چه دراز کشیده) و اما معناى ذکر و تفکر قبلا گذشت و حاصل معناى دو آیه این است : نظر کردن و اندیشیدن در آیات آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز در نظر کننده و اندیشنده ذکر دائمى از خدا را پدید آورد و در نتیجه صاحبان این نظر و اندیشه دیگر در هیچ حالى خدا را فراموش نمى کنند، و نیز باعث مى شود که در خلقت آسمانها و زمین تفکر کنند، و به این وسیله متوجه شوند که خداى تعالى بزودى آنان را مبعوث خواهد کرد، و به همین جهت از خداى تعالى درخواست رحمتش را نموده و از او مى خواهند وعده اى را که داده ، در حق آنان تحقق بخشد.

ربّنا ما خلقت هذا باطلا...

در این جمله ، با کلمه(هذا)(با اینکه مفرد مذکر است) اشاره شده به آسمانها و زمین ، با اینکه(السموات) جمع و مؤ نث است ،

و این به خاطر آن بوده که غرض در این مناجات اشاره به یک یک آسمانها جداى از هم نبوده بلکه اشاره به جهت جامع آنها، یعنى مخلوقیت آنها بوده و آسمانها و زمین در مخلوق بودن واحدند، و این اشاره نظیر اشاره اى است که در حکایت کلام ابراهیم علیه السلام آمده ، آنجا که فرمود:(فلمّا راى الشّمس بازغة قال هذا ربّى هذا اکبر) که این اشاره به جرم خورشید بدان جهت که خورشید است ، نشده ، چون ابراهیم هنوز خورشید را نشناخته بود، و اسمش را هم نمى دانست ، که چیست بلکه بدان جهت اشاره شده که شیئى است از اشیا.

و کلمه(باطل) به معناى هر چیزى است که در آن هدفى و غرضى معقول نباشد و به قول خداى تعالى در مثال سیل و کف آنجا که مى فرماید:(فامّا الزّبد فیذهب جف اء و امّا ما ینفع النّاس فیمکث فى الارض)، و به همین جهت اندیشمندان بعد از آنکه باطل را از عالم خلقت نفى مى کنند، این معنا برایشان کشف مى شود که پس بطور سلم مردم براى جزا دوباره محشور خواهند شد، و در آن عالم ستمگران کیفر خواهند دید، آن هم کیفرى خوار کننده ، که همان آتش باشد، و ممکن نیست کسى یا عاملى این کیفر را و مصلحت آن را باطل و یا رد کند، چون بدون حشر مساءله خلقت باطل خواهد شد، پس این است معناى اینکه مى گویند(فقنا عذاب النار ربّنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار).

ربّنا اننا سمعنا منادیا...

منظور از منادى در این آیه شریفه رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) است که بشر را به سوى ایمان ندا کرد،(ان امنوا بربّکم)، این جمله همان ندا را تفسیر مى کند، پس کلمه(ان)، ان تفسیرى است ،(فامنا) و چون با این کلمه اظهار ایمان کردند و در باطن این کلمه همه معارف الهى نهفته است ، چون رسولى که به وى ایمان آوردند از ناحیه خدا به ایشان خبرهائى داده و از پاره اى امور از قبیل گناهان و بدیها و مردن در حال کفر و گناه ترسانیده بود و به پاره اى امور از قبیل مغفرت و رحمت خدا و جزئیات زندگى آن بهشتى که وعده اش را به بندگان مؤ من خود داده تشویق کرده بود، به همین جهت بعد از آنکه گفتند:(فامنا) دنبالش درخواست کردند که خدایا ما را بیامرز،(فاغفرلنا ذنوبنا) و گناهان ما را از ما بریز(و کفر عنا سیئاتنا و ما را با ابرار و نیکان که وعده چنان بهشتى به ایشان داده اى بمیران)

و نیز درخواست کردند که خدایا آن وعده بهشت و رحمتى که داده اى و رسولانت به اذن خودت ضمانتش را کردند در حق ما منجز بفرما.

پس معناى جمله :(على رسلک) این است که خدایا آن وعده اى که بر رسولانت حمل کردى(و بر رسولانت نیروى تحمل بار رسالت دادى)، و رسولان هم آن وعده را از طرف تو ضمانت کردند، در حق ما منجّز فرما، و معناى جمله :(و لا تخزنا...) این است که خدایا وعده ات را خلف مکن که اگر چنین کنى ، بیچاره مى شویم ، و لذا دنبالش فرمود:(انّک لا تخلف المیعاد).

از آیات مورد بحث این معنا روشن گردید که صاحبان این مناجات اعتقاد به خدا و روز جزا و مساءله نبوت انبیا را به طور اجمال از راه نظر کردن به آیات آسمانى و زمینى به دست آوردند و اما ایمان به جزئیات احکامى که پیامبر اسلام آورده از راه ایمان به رسالت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به دست آوردند پس صاحبان این مناجات بر طریق فطرتند و هر حکمى را که فطرت کند به سمع و طاعت پذیرفتند.

فاستجاب لهم ربهم ...

تعبیر به کلمه(رب) و اضافه کردن آن بر ضمیر صاحبان مناجات ، دلالت بر ثوران و فوران رحمت الهى دارد، و نیز دلالت دارد بر اینکه خداى سبحان در اثر فوران رحمتش رحمت خود را عمومیت داده ، مى فرماید: بطور کلى عمل هیچ عاملى از شما را ضایع نمى گرداند، پس در درگاه خدا فرقى نیست بین عملى و عمل دیگر، و عاملى و عامل دیگر.

بنابراین پس اینکه در مقام تفریع فرمود:(فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا...) خواست تا در مقام تفصیل اعمال صالحه برآید و ثواب هر یک را تثبیت کند، و کلمه(واو) در فواصل آیه براى همین تفصیل است ، نه اینکه بخواهد فاصله ها را جمع کند،(کلمه(واو) گاهى براى تفصیل استعمال مى شود و گاهى براى جمع) تا کسى خیال کند که آیه شریفه فقط در مقام شمردن ثواب شهیدان از مهاجرین است .

استعمال کلمه هجرت در دورى گزیدن از گناه

و این آیه شریفه با این حال تنها اعمال نیکى را که در این سوره به آن ترغیب نموده نام مى برد، یعنى ایثار دین بر وطن ، تحمل اذیت در راه خدا و جهاد در راه او و ظاهرا مراد از(مهاجرین) در جمله :(فالّذین هاجروا) معنائى است عمومى که شامل مهاجرت و دورى از شرک و هم دورى از فامیل و هم دورى از گناه مى شود، چون اولا کلمه(هاجروا) را مطلق آورده و ثانیا در مقابل آن مساءله اخراج از دیار را ذکر کرده که همان هجرت به معناى اخص است و ثالثا دنبال مساءله هجرت فرموده :(لاکفّرنّ عنهم سیّئاتهم ...) و کلمه سیئات در اصطلاح قرآن کریم به معناى گناهان صغیره است ،

پس معلوم مى شود که مراد از مهاجرین کسانى هستند که از گناهان کبیره اجتناب و یا توبه مى کنند، و خدا هم از گناهان صغیره آنان صرفنظر مى کند(دقت بفرمائید).

کامروایى و بهروزى کفّار فریبتان ندهد

لا یغرّنک تقلب ...

این جمله به منزله بر طرف کردن ایرادى است که ممکن است کسى بکند، و بگوید وقتى حال مؤ منین چنین حالى باشد قهرا باید کافران نقطه مقابل آن را داشته باشند با اینکه مى بینیم کفار عیشى مرفه و حیاتى پر زرق و برق و معاشى فراوان دارند در پاسخ خطاب به رسول گرامیش فرموده :(لا یغرنک ...) و مقصودش توجه دادن عموم مردم است به اینکه از تقلب کفار در بلاد و از اینکه به اصطلاح همه جا خرشان مى رود فریب نخورند که کفار هر چه دارند متاعى است قلیل و بى دوام .

لکن الّذین اتّقوا ربهم ...

کلمه(نزل) به معناى طعام و شراب و سایر مایحتاجى است که براى مسافر قبل از آمدنش فراهم مى کنند و مراد از کسانى که چنین وضعى دارند ابرار است بدلیل آخر آیه که مى فرماید: آنچه نزد خدا است بهتر است براى ابرار و نیکان و همین مؤ ید گفتار ما است که گفتیم آیه قبلى در مقام رفع و پیشگیرى از یک توهم بیجا است .

و ان من اهل الکتاب ...

مراد از این آیه این است که بعضى از اهل کتاب در حسن ثواب با مؤ منین شریک هستند و غرض از گفتن این معنا آن است که بفرماید سعادت اخروى جنسیه نیست تا منحصر به یک طبقه و یا دودمان باشد و اهل کتاب به آن نرسند هر چند که ایمان هم بیاورند بلکه داشتن و نداشتن آن دایر مدار ایمان به خدا و به رسولان او است اگر آنها هم ایمان بیاورند جزء مؤ منین مى شوند و با آنان یکسانند.

در این آیه خداى تعالى آن صفت نکوهیده را که در آیات قبل اهل کتاب را به خاطر آن ملامت و مذمت مى کرد یعنى صفت تفرقه بین رسولان خدا را از این دسته اهل کتاب نفى کرده در آنجا مى فرمود اهل کتاب بین رسولان خدا فرق گذاشتند و میثاق خدا را کتمان کردند یعنى عهدى که سپرده بودند تا آیات خدا را بیان کنند از یاد بردند و آیات خدا را بیان نکردند تا با این کتمان خود بهاى اندکى به دست آورند و در آیه مورد بحث در باره این دسته از اهل کتاب مى فرماید: هم بدانچه بر شما نازل شده ایمان دارند و هم بدانچه بر اهل کتاب نازل شده و خلاصه کلام اینکه در برابر خداى تعالى خاشعند و نمى خواهند با آیات خدا منافع مادى بى ارزش را به دست آورند.

بحثى فلسفى و یک مقایسه

(بین مقام زن در اسلام و در آئین هاى دیگر)

مشاهده و تجربه این معنا را ثابت کرده که مرد و زن دو فرد از یک نوع و از یک جوهرند جوهرى که نامش انسان است چون تمامى آثارى که از انسانیت در صنف مرد مشاهده شده در صنف زن نیز مشاهده شده است(اگر در مرد فضائلى از قبیل سخاوت شجاعت علم خویشتن دارى و امثال آن دیده شده در صنف زن نیز دیده شده است) آن هم بدون هیچ تفاوت بطور مسلم ظهور آثار نوع دلیل بر تحقق خود نوع است پس صنف زن نیز انسان است بله این دو صنف در بعضى از آثار مشترکه(نه آثار مختصه از قبیل حامله شدن و امثال آن) از نظر شدت و ضعف اختلاف دارند ولى صرف شدت و ضعف در بعضى از صفات انسانیت باعث آن نمى شود که بگوئیم نوعیت در صنف ضعیف باطل شده و او دیگر انسان نیست . و با این بیان روشن مى شود که رسیدن به هر درجه از کمال که براى یک صنف میسر و مقدور است براى صنف دیگر نیز میسور و ممکن است و یکى از مصادیق آن استکمالهاى معنوى کمالاتى است که از راه ایمان به خدا و اطاعت و تقرب به درگاه او حاصل مى شود با این بیان کاملا روشن مى شود که در افاده این بحث بهترین کلام و جامع ترین و در عین حال کوتاه ترین کلام همین عبارت :(انى لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثى بعضکم من بعض) است و اگر خواننده محترم این کلام را با کلامى که در تورات در این باره وارد شده مقایسه کند برایش روشن مى گردد که قرآن کریم در چه سطحى است و تورات در چه افقى !. در سفر جامعه تورات آمده : من و دلم بسیار گشتیم(من با کمال توجه بسیار گشتم) تا بدانم از نظر حکمت و عقل جرثومه شر یعنى جهالت و حماقت و جنون چیست و کجا است ؟ دیدم از مرگ بدتر و تلخ تر زن است که خودش دام و قلبش طناب دام است و دستهایش قید و زنجیر است تا آنجا که مى گوید من در میان هزار نفر مرد یک انسان پیدا مى کنم اما میان هزار نفر زن یک انسان پیدا نمى کنم .

بیشتر امتهاى قدیم نیز معتقد بودند که عبادت و عمل صالح زن در درگاه خداى تعالى پذیرفته نیست در یونان قدیم زن را پلید و دست پرورده شیطان مى دانستند و رومیان و بعضى از یونانیان معتقد بودند که زن داراى نس مجرد انسانى نیست و مرد داراى آن هست و حتى در سال 586 میلادى در فرانسه کنگره اى تشکیل شد تا در مورد زن و اینکه آیا زن انسان است یا خیر بحث کنند!

بعد از بگو مگوها و جر و بحثهاى بسیار به این نتیجه رسیدند که بله زن نیز انسان است اما نه چون مرد انسانى مستقل بلکه انسانى است مخصوص خدمت کردن بر مردان و نیز در انگلستان تا حدود صد سال قبل زن جزء مجتمع انسانى شمرده نمى شد و خواننده عزیز اگر در این باب به کتابهائى که درباره آراء و عقاید و آداب ملت ها نوشته شده مراجعه کند به عقایدى عجیب برمى خورد.

بحث روایتى

(درباره تفکر در خلق خدا و شاءن نزول آیات گذشته)

در الدرالمنثور است که ابو نعیم در کتاب حلیه خود از ابن عباس روایت آورده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: در خلق خدا تفکر کنید ولى در خود خدا تفکر مکنید.

مؤ لف قدس سره : در الدرالمنثور این معنا را به طریقى دیگر از عده اى از صحابه از قبیل عبداللّه بن سلام و ابن عمر از آن جناب نقل کرده و از طرق شیعه نیز این روایت نقل شده و منظور از تفکر در خود خدا و یا بنابه روایتى دیگر تفکر در ذات خدا تفکر در کنه ذات او است که خود خداى تعالى در کلام مجیدش فرمود:(و لا یحیطون به علما) یعنى خلق نمى تواند احاطه علمى به خدا پیدا کند(دلیلش هم بسیار بدیهى است و آن این است که مخلوق گنجایش درک خالق را ندارد او در باره خدا هر تصورى بکند مخلوق خودش است نه خالقش) و اما صفات خداى تعالى قرآن کریم بهترین شاهد است بر این که مى توان خداى تعالى را از راه صفاتش ‍ شناخت و نه تنها مى توان بلکه در آیاتى بسیار تشویق به این کار نیز شده است .

و در همان کتاب است که ابوالشیخ در کتاب عظمت از ابى هریره روایت آورده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: یک ساعت تفکر و اندیشیدن از شصت سال عبادت کردن بهتر است .

مؤ لف قدس سره : و در بعضى از روایات آمده : بهتر است از عبادت یک شب و در بعضى دیگر آمده : عبادت یک سال و این معنا از طرق شیعه نیز روایت شده .

و از طرق اهل سنت این نیز روایت شده که آیه :(فاستجاب لهم ربهم) درباره ام سلمه نازل شده که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) عرضه داشته بود: یا رسول خدا چرا نشنیدم خداى تعالى از هجرت زنان یارى کرده باشد؟ در پاسخ از گلایه او این آیه نازل شد که خلاصه من عمل هیچ عاملى را ضایع نمى گردانم چه مرد باشد و چه زن .

و از طرق شیعه روایت آمده که آیه :(فالّذین هاجروا و اخرجوا...) درباره على علیه السلام نازل شد که فواطم یعنى فاطمه بنت اسد(مادر على(علیه السلام)) و فاطمه دختر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)(که بعدا همسرش شد) و فاطمه دختر زبیر را با خود حرکت داد و به سوى مدینه هجرت کرد و در ضجنان ام ایمن و چند نفر از مؤ منین ناتوان به آن جناب ملحق شدند و به اتفاق حرکت کردند در حالى که در همه حالات ذکر خدا مى گفتند به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) ملحق شدند و این آیه در حقشان نازل گردید.

و از طرق اهل سنت روایت شده که آیه نامبرده در باره همه مهاجرین نازل شده و نیز نقل شده که آیه :(لا یغرنک تقلب ...) تا آخر آیات مورد بحث در این باره نازل شد که بعضى از مؤ منین با خود گفته بودند:(اى کاش ما هم زدگى کفار را مى داشتیم) که چه زندگى خوشى دارند. و نیز روایت شده که آیه(و ان من اهل الکتاب ...) در باره نجاشى(پادشاه حبشه) و چند نفر از یارانش نازل شده همان نجاشى که وقتى در حبشه از دنیا رفت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در مدینه بر او درود فرستاد بعضى از منافقین اعتراض کردند که چگونه بر او درود مى فرستد با اینکه نجاشى بر دین او نبود در پاسخ این آیه نازل شد:(و ان من اهل الکتاب ...(. پس همه این روایات در این صدد است که آیات را بر یک سلسله قصه ها تطبیق کند در حالى که هیچیک از این قصه ها سبب حقیقى نزول آیه نیست .