بیان آیات
در این آیات به پاره اى از حوادث گذشته که در آن مزدجر و اندرز هست اشاره شده ،
و از مـیـان ایـن دسـتـه از اخـبـار سـرگـذشـت قـوم نـوح و عـاد و ثـمـود و قـوم لوط و آل فـرعـون را اخـتـصاص به ذکر داد، و مشرکین عرب را با یاد آن اقوامتذکر داد، و بار دیـگر اجمالى از آنچه سابقا از وضع آنان و سرانجام امرشان بیان کرده بود تذکر مى دهـد، تـا بـدانـند در اثر تکذیبشان به آیات خدا و فرستادگان او چه عذاب الیم و عقاب هـایـى در پـى دارنـد، تـا آیـه شـریفه(و لقد جاءهم من الانباء ما فیه مزدجر) را بیان کرده باشد.
و بـه مـنـظـور ایـن کـه تـقریر داستانها و نتیجه گیرى از آنها را تاءکید کرده باشد، و شـنـونـدگـان بـیـشـتـر تحت تاثیر قرار گرفته ، و این اندرزها بیشتردر دلها جایگیر شود، دنبال هر یک از قصه ها این جمله را تکرار کرد که :(فکیف کان عذابى و نذر)، و هـمـیـن تـاءکـیـد را بـا ذکـر غـرض از انـذار و تخویف دو برابر نموده ، فرمود:(و لقد یسرنا القرآن للذکر فهل من مدکر).
کذبت قبلهم قوم نوح فکذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر
وجه تکرار تکذیب در آیه :(کذبت قلبهم قوم نوح فکذبوا عبدنا...)
در این آیه کلمه تکذیب دوبار آمده ، اولى به منزله انجام دادن دومى است ، و معنایش فعلت التکذیب است ، و جمله(فکذبوا عبدنا) آن را تفسیر مى کند، و این تعبیر نظیر تعبیر در آیـه و نادى نوح ربه فقال است ، که اول مى فرماید نوح پروردگار خود را صدا زد، و بار دوم مى فرماید پس بگفت ...
بعضى از مفسرین گفته اند:مراد از تکذیب اول تکذیب مطلق پیامبران ، و مراد از تکذیب دوم تـکـذیـب خـصـوص نوح است ، چون از آیه شریفه(کذبت قوم نوح المرسلین)بر مى آیـد کـه قـوم نوح مطلق پیامبران را تکذیب مى کردند، بنابر این معناى آیه مورد بحث این اسـت کـه قوم نوح همه رسولان را تکذیب مى کردند، و در نتیجه نوح را هم تکذیب کردند، وسـخـن تـوجـیـه خـوبى است. بعضى دیگر گفته اند: مراد از این که با حرف(فاء) تـکـذیب دوم را متفرع بر تکذیب اول کرد، این است که اشاره کند به تکذیب قوم نوح یکى پـس از دیگرى و در تمامى طول زمان دعوت آن جناب بوده ، هر قرنى که از آنان منقرض مـى شـد و قرنى دیگر روى کار مى آمد، آنها نیز وى را تکذیب مى کردند. لیکن این معنا از ظاهر آیه بعید است .
ترجمه المیز ان ج : 19 ص : 110
(و قالوا مجنون و ازدجر) - مراد از(ازدجار) این است که : جن او را آزار رسانده و در او اثرى از جنون است ، و معنایش این است که :قوم نوح تنها به تکذیب او اکتفاء نکردند، بلکه نسبت جنون هم به او دادند، و گفتند او جن زده اى است که اثرى از آزار جن در او هست ، در نـتـیـجـه هیچ سخنىنمى گوید، مگر آنکه اثرى از آن حالت در آن سخنش هست ، تا چه رسدکه سخنش وحى آسمانى باشد.
فدعا ربه انى مغلوب فانتصر
کلمه(انتصار) به معناى انتقام است ، و منظور آن جناب از این که گفت(انى مغلوب)مـن شـکـسـت خـورده شدم این است که از ظلم و قهر و زورگویى تنگ آمدم ، نه اینکه از نظر حـجـت و دلیـل مـحـکـوم شـده ام ، وجـمـله کـوتـاه خـلاصـه نـفـریـنـى اسـت کـه کـرده ، و تفصیل آن در سوره نوح آمده ، همچنان تفصیل حجت هایش در سوره هود و غیر آن حکایت شده.
بیان چگونگى و فور آب بر سراسر زمین پس از نفرین نوح علیه السلام
ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر
در مجمع البیان مى گوید: کلمه(همر) مصدر ثلاثى مجرد است و به معناى ریختن اشک و بـاران بـه شـدت ، و انهمار به معناى انصباب و روان شدن است . و(فتح آسمان(جو بـالاى سـر)بـه آبـى مـنـهـمـر و روان)کـنـایه اى تمثیلى از شدت ریختن آب و جریان مـتـوالى باران ، گویى باران در پشت آسمان انبار شده ، و نمى توانسته پایین بریزد همین که درب آسمان باز شده به شدت هر چه تمامتر فرو ریخته است .
و فجرنا الارض عیونا فالتقى الماء على امر قد قدر
و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه:مـا زمـیـن را چـشـمـه هـاى شـکافته شده کردیم که از تمامى شـکـافـهـایـش آب جوشیدن گرفت(فالتقى الماء)در نتیجه آب آسمان و آب زمین بهم مـتـصـل شـدنـد، و در به کرسى نشاندن امرى که تقدیر شده بود دست به دست هم دادند، یـعـنـى بـه هـمان مقدارى که خدا خواسته بود بدون کم و زیاد، و بدون تندى و کندى این معاضدت را انجام دادند.
بنابراین ، کلمه(ماء) اسم جنسى است که در اینجا آب آسمان و آب زمین از آن اراده شده ، و به همین جهت نفرمود:(ماءان - دو آب)، و مراد از(امرى مقدر شده بود) آن صفتى است که خدا براى طوفان مقدر کرده بود.
و حملناه على ذات الواح و دسر
بـعضى از مفسرین در خصوص این آیه معانى دیگرى ذکر کرده اند، ولى آنطور که باید با آیه سازگارى ندارد.
تجرى باعیننا جزاء لمن کان کفر
(جزاء لمن کان کفر) - یعنى جریان کشتى مذکور در عین این که باعث نجات سرنشینان بـود، کـیفر کسانى هم بود که کفر ورزیدند، جزایى بود علیه کفار و به نفع کسى که نبوتش انکار شده بود، و آن نوح بود که قومش به دعوتش کفر ورزید.بنابر این ، آیه شـریـفـه در مـعناى آیه(و نجیناه و اهله من الکرب العظیم ... انا کذلک نجزى المحسنین) مى باشد.
و لقد ترکناها آیه فهل من مدکر
ضمیر در جمله(ترکناها) به سفینه بر مى گردد، چون هر چند این کلمه قبلا ذکر نشده بود ولى از سیاق فهمیده مى شد و لام در اول جمله لام قسم است .
و معناى آیه این است که :سوگند مى خورم که ما آن کشتى که نوح و مؤ منین همراه او را که در آن بـودنـد نـجـات دادیـم ، هـمـچـنـان نـگـه داشـتـیـم و آن را آیـتـى کـردیم مایه عبرت، حـال آیـا مـتذکرى هست که از آن عبرت گرفته وحدانیت خداى تعالى پى ببرد و بفهمد که دعـوت انبیاى او حق است ؟ و این که عذاب او دردناک است ؟ و لازمه این آیه آن است که کشتى نـوح تـا ایـامـى کـه این آیات نازل مى شده محفوظ مانده باشد، تا علامتى باشد که به وقوع طوفان دلالت کند و آن را یادآور شود. و اتفاقا بعضى از مفسرین -به طورى که نـقـل مـى کـنـنـد- در تـفسیر این آیه گفته اند:خداى سبحان کشتى نوح را بر فراز کوه جـودى مـحـفـوظ داشته بود، حتى مردم دست اول این امت آن را دیده بودند، این جریان را الدر المنثور از عبدالرزاق ، عبدبن حمید، ابن جریر و ابن منذر از قتاده روایت کرده .
فکیف کان عذابى و نذر
کلمه(نذر) جمع(نذیر) است و نذیر به معناى انذار مى باشد.
و لقد یسرنا القران للذکر فهل من مدکر
معناى(ذکر) و مقصود از تیسیر قرآن براى آن ذکر
و مـراد از(ذکـر)، ذکر خداى تعالى است به اسماء و صفات و افعالش . در مفردات مى گـوید: گاهى کلمه ذکر گفته مى شود و از آن هیئتى نفسانى اراده مى شود که با بودش آدمى مى تواند هر شناختى را که به دست مى آورد ضبط کند، و تقریبا نظیر حافظه است بـا ایـن تفاوت که به این اعتبار حافظه اش مى گویند که معرفتى است به دست آمده ، و بـه ایـن اعـتـبـار آن را ذکـر(یـاد)مـى گـویـنـد کـه همین الان در نظر است ،(چون ممکن است بسیارى مطالب و اسامى در حافظه باشد ولى الان در یاد آدمى و حاضر در ذهن نباشد).
و گاهى دیگر کلمه(ذکر) گفته مى شود و منظور از آن حضور چیزى است یا در قلب و یا در زبان ، و به همین جهت گفته اند ذکر دو جوریکى به قلب ، و یکى هم به زبان ،
و معناى آیه این است که : سوگند مى خورم که ما قرآن را آسان کردیم تا وسیله آن متذکر شوند، و خداى تعالى و شؤ ون او را یاد آورند، آیا متذکرى هست که با قرآن متذکر گشته بـه خـدا ایمان آورد، و به دین حقى که به آن دعوت مى کند متدین شود؟!پس آیه شریفه دعـوتـى اسـت عـمـومـى بـه تـذکـر بـه قـرآن بـعـد از مسجل کردن صدق انذار و شدت عذابى که از آن انذار کرده.
کذبت عاد فکیف کان عذابى و نذر
از ایـنـجا داستانى دیگر از داستان هایى که در آن ازدجار و انذار است آغاز مى کند، و اگر ایـن قـصـه را عـطـف بـه سابق نکرده و بدون کلمه(واو) فرمود:(کذبت)، و همچنین قـصـه هـاى بـعـدى را هـم بدون واو عاطفه آورد، براى این بود که هر یک از این داستان ها مـسـتـقـل و جـداى از دیگرى است ، و خودش به تنهایى کافى در ازدجار و انذار، و رساندن عظمت عذاب است ، اگر کسى با آن پند پذیرد.
جمله(فکیف کان عذابى و نذر)در مقام توجیه دادن دلهاى شنونده به چیزى است که به ایـشـان القـاء مـى کـنـد، و آن عـبارت است از کیفیت عذاب هولناکى که بیانش با جمله(انا ارسـلنـا...)شـروع مـى شـود، و ایـن جـمـله مـانـنـد جـمـله قـبـلیـش در مـقـام هـول انـگـیزى و تسجیل شدت عذاب و تصدیق انذار نیست تا تکرار جمله(فکیف کان ...) باشد، و این وجه خوبى است همان طور که دیگران نیز گفته اند.
بیان کیفیت عذاب قوم عاد
ان ا ارسلنا علیهم ریحا صرصرا فى یوم نحس مستمر
این جمله بیان همان مطلبى است که در جمله قبلى از آن استفهام مى کرد و مى فرمود:(پس عـذاب من چگونه بود؟). و کلمه(صرصر) - به طورى که در مجمع البیان آمده -بـه مـعـنـاى بـاد سخت و تند است ، و کلمه(نحس) - فتحه نون و سکون حاء - مانند کـلمه(نحوست)مصدر و به معناى شوم است ، و کلمه مستمر صفتى است براى نحس ، و مـعـنـاى فـرسـتادن باد در روزى نحسمستمر این است که خداى تعالى آن باد را در روزى فـرسـتـاد نـسـبـت ایـشـان نـحـس و شـوم بود، و نحوستش مستمر بود، چون دیگر امید خیر و نجاتى برایشان نبود.
بعضى هم کلمه نحس را به سرد معنا کرده اند.
تنزع الناس کانهم اعجاز نخل منقعر
فـاعـل فعل(تنزع) ضمیرى است که به کلمه(ریح) بر مى گردد، و معنایش این اسـت کـه باد انسان ها را از زمین مى کند، و همچنین تنه هاى درخت خرما را از(اعجاز) آنها یـعـنـى از پایین آنها مى کند، و کلمه(منقعر) به معناى چیزى که از ریشه کنده شود، و معناى آیه روشن است ، چیزى که از آیه استفاده مى شود و باید خاطرنشان کرد این است که : قوم عاد مردمى قوى هیکل بوده اند.
فکیف کان عذابى ... مدکر
تفسیر این دو آیه قبلا گذشت .
گـفـتـارى در چـنـد فـصـل پـیـرامـون سـعـادت و نـحـوسـت ایـام و طـیـره و فال
1- سعادت و نحوست ایام(از نظر عقل ، قرآن و سنت)
و خـلاصـه یـک چیزند، پس از نظر خود زمان فرقى میان این روز و آن روز نیست ، تا یکى را سـعـد و دیگرى را نحس بدانیم ، و اما عوامل و عللى که در حدوث حوادثموثرند، و نیز در به ثمر رساندن اعمال تاثیر دارند، از حیطه علم و اطلاع ما بیرونند، ما نمى توانیم تـکـه تـکـه زمـان را بـا عـوامـلى کـه در آن زمـان دسـتدر کـارنـد بـسنجیم ، تا بفهمیم آن عـوامل در این تکه از زمان چه عملکردى دارند، و آیا عملکرد آنها طورى است که این قسمت از زمان را سعد مى کند یا نحس ، وبه همین جهت است که تجربه هم بقدر کافى نمى تواند راه گـشـا بـاشـد، چـون تـجـربـه وقـتـى مـفـیـد اسـت کـه مـا زمـان را جـداى از عوامل در دست داشته باشیم ، و با هر عاملى هم سنجیده باشیم ، تا بدانیم فلان اثر، اثر فـلان عـامـل اسـت ، و مـا زمـان جـداى از عـوامـل نـداریـم ، و عوامل هم براى ما معلوم نیست.
سعادت و نحوست در آیات قرآن کریم
و هـر چـنـد از سـیـاق داسـتـان قـوم عـاد کـه ایـن دو آیه مربوط بدانست استفاده مى شود که نحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است که در آن زمان باد به عنوان عذاب بر قوم عـاد وزیـد، و آن زمـان هـفـت شـب و هشت روز پشت سر هم بوده ، که عذاب به طور مستمر بر آنـان نـازل مـى شـده اما بر نمى آید که این تاثیرو دخالت زمان به نحوى بوده که با گـردش هـفـتـه هـا دوبـاره آن زمـان نـحس برگردد. این معنا به خوبى از آیات استفاده مى شود، و گرنه همه زمان ها نحس مى بود، بدون این که دائر مدار ماهها و یا سالها باشد.
و ایـن پـر واضـح اسـت کـه مـبارک بودن آن شب و سعادتش از این جهت بوده که آن شب به نـوعى مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى ، و تاثیرهاى مـعنوى ، از قبیل حتمى کردن قضاء و نزول ملائکه و روح و سلام بودن آن شب ، همچنان که دربـاره ایـن امـور فـرمـوده:(فـیـهـا یـفـرق کـل امـر حـکـیـم)و نـیـز فـرمـوده:(تـنـزل المـلائکـه و الروح فـیـهـا بـاذن ربـهـم مـن کل امر سلام هى حتى مطلع الفجر).
سعادت و نحوست در احادیث و روایات
ایـن بـود آن مـقـدار از معناى سعادت و نحوست که در قرآن آمده بود، و اما در سنت ، روایات بـسـیـار زیـادى دربـاره سـعـد و نـحـس ایام هفته و سعد و نحس ایام ماههاى عربى و نیز از مـاهـهـاى فـارسـى و از مـاهـهـاى رومـى رسـیده ، که در نهایت کثرت است ، و در جوامع حدیث نـقـل شـده ، و در کـتـاب بـحـار الانـواراحـادیـث زیـادى از آنـهـا نـقـل شـده ، و بـیـشـتـر ایـن احـادیـث ضـعـیـفـنـد، چـون یـا مـرسـل و بـدون سـنـدنـد، و یا این که قسمتى از سند را ندارند، هر چند که بعضى از آنها سندى معتبر دارد البته به این معنا که خالى از اعتبار نیست .
و امـا روایـاتـى کـه ایـام نحس را مى شمارد، و از آن جمله چهارشنبه هر هفته ، و چهار شنبه آخـر مـاه ، و هـفـت روز از هـر مـاه عـربـى ، و دو روز از هـر مـاه رومـى ، و امـثـال آن را نـام مـى برد، در بسیارى از آنها و مخصوصا روایاتى که نحوست ایام هفته و ایـام مـاههاى عربى را نام مى برد، علت این نحوست هم آمده ، و آن عبارت است از این که در این روزهاى نحس حوادث ناگوارى به طور مکرر اتفاق افتاده ، آن هم ناگوار از نظر مذاق دیـنـى ، از قـبـیـل رحـلت رسول خدا(صلى الله علیه و آله وسلم) و شهادت سید الشهداء(عـلیـه السـلام)و انـداخـتـن ابـراهـیـم(عـلیـه السـلام) در آتـش ، و نزول عذاب بر فلان امت ، و خلق شدن آتش و امثال اینها.
و این ناگفته پیداست که نحس شمردن چنین ایامى استحکام بخشیدن روحیه تقوى است ،
وقـتـى افرادى فقط به خاطر این که در این ایام بت شکنان تاریخ ، ابراهیم و حسین(ع)گـرفـتـار دسـت بـت هـاى زمـان خود شده اند، دست بکارى نمى زنند، و از اهداف و لذتهاى خـویـش چـشم مى پوشند، چنین افرادى روحیه دینیشان قوى مى گردد، بر عکس ، اگر مردم هیچ حرمتى براى چنین ایامى قائل نباشند و اعتنا و اهتمامى به آن نورزند، و همچنان افسار گسیخته سرگرم کوشش در برآوردن خواسته هاى نفسانى خود باشند، بدون توجه به ایـن که امروز چه روزى است و دیروز چه روزى بود، و بدون این که اصلا روز برایشان مطرح باشد، چنین مردمى از حق رویگردان خواهند بود، و آسانى مى توانند حرمت دین را هتک کـنـند و اولیاى دین را از هدایت خود نومید و در نتیجه ناراحت سازند.بنابر این ، برگشت نـحـوسـت ایـن ایـام جـهـاتـى از شـقـاوتـهـاى مـعـنـوى اسـت ، کـه از عـلل و اسـبـاب اعـتـبارى منشاء مى گیرد، که نوعى از ارتباط، مرتبط به این ایام است ، و بى اعتنایى به آن علل و اسباب باعث نوعى شقاوت دینى مى شود.
نـــمـــونـه اى از احـادیث ائمه اطهار علیه السلام که دلالت بر عدم نحوست ذاتى زمان مىکند
مـانـنـد روایـت ابـن الشـیـخ کـه در کـتـاب مـجـالس بـه سـنـد خـود از سـهـل بـن یـعـقـوب مـلقـب بـه ابـى نـواس ، از امـام عـسـکـرى(عـلیـه السـلام)نـقـل کـرده کـه در ضـمـن حدیثى گفته است: من به آنحضرت عرضه داشتم : اى سید من در بـیـشـترایام به خاطر آن نحوستها که دارند، و براى دفع وحشتى که انسان از این روزها دارد، و این نحوست و وحشت نمى گذارد انسان به مقاصد خود برسد، چه کند؟ لطفا مرا به چـیـزى که رفع این نگرانى کند دلالت بفرما، براى این که گاهى حاجتى ضرورى پیش مى آید، که باید فورا در رفع آن اقدام کرد، و وحشت از نحوست ، دست و پاگیر آدم است ، چه باید کرد؟ بـه مـن فـرمـود: اى سـهـل !شـیـعـیـان مـا هـمـان ولایـتـى کـه از مـا در دل دارنـد حـرز و حـصـنـشان است ، آنها اگر در لجه دریاهاى بى کران و یا وسط بیابان هـاى بى سر و ته و یا دربین درندگان و گرگان و دشمنان جنى و انسى قرار گیرند از خـطـر آنـهـا ایـمـنـنـد، بـه خـاطـر ایـن کـه ولایـت مـا را در دل دارنـد، پـس بـر تـو بـادبـه خـداى عـزوجـل اعـتـماد کنى و ولایت خود را نسبت به امامان طـاهـریـنـت خالص گردانى ، آن وقت هر جا که خواستى برو، و هر چه خواستى بکن ،(تا آخر حدیث).
و در خـصـال به سند خود از محمد بن ریاح فلاح روایت آورده که گفت :من امام ابوابراهیم مـوسـى بـن جـعـفـر(عـلیـه السـلام) را دیدم که روز جمعه حجامت مى کرد، عرضه داشتم : فـدایت شوم ، چرا روز جمعه حجامت مى کنید؟ فرمود: من آیه الکرسى خوانده ام ، تو هم هر وقت خونت هیجان یافت چه شب باشد و چه روز آیه الکرسى بخوان و حجامت کن .
بـاز در خـصـال بـه سـند خود از محمد بن احمد دقاق روایت کرده که گفت: نامه اى به امام ابـوالحسن دوم(علیه السلام)نوشتم ، و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه پرسیدم ، در پـاسـخـم نـوشـتـنـد:کـسـى کـه در چـهـارشـنـبـه آخـر مـاه عـلى رغـم اهـل طیره(و خرافه پرستان) مسافرت کند، از هر آفتى ایمن خواهد بود، و از هر گزندى محفوظ مانده ، خدا حاجتش را هم بر مى آورد.
هـمین شخص نوبتى دیگر نامه به آن جناب نوشته از حجامت در چهارشنبه آخر ماه پرسید، و امـام(ع)در پـاسـخـش نـوشـتـه اسـت:هـر کـس عـلى رغـم اهـل طـیره(که به نفوس معتقدند و مى گویند: النفوس کالنصوص)حجامت کند، خداوند از هـر آفـتـى عـافـیـتـش داده ، از هـر گـزنـدى حـفـظـش مـى کـنـد، و محل حجامتش کبود هم نمى شود این جمله اشاره است به رد پاره اى ازروایات که در آنها آمده : هـر کـس در روز چـهـارشـنـبـه آخـر مـاه و یـا هـر چـهـارشـنـبـه حـجـامـت کـنـد محل حجامتش کبود مى شود و خلاصه عفونت پیدا مى کند و در بعضى دیگر آمده که ترس آنهست که محل حجامتش عفونت پیدا کند).
و در مـعـناى این حدیث روایتى است که در تحف العقول آمده ، که حسین بن مسعود گفت :روزى خـواسـتـم بـه حـضـور ابى الحسن امام هادى(علیه السلام) شرفیاب شوم ، در آن روز هم انـگشتم به سنگ خورد، و هم سواره اى به سرعت از من گذشت ، و به شانه ام زد و شانه ام صـدمه دید، و هم این که وقتى مى خواستم وارد شوم از بس شلوغ بود لباسم را پاره کـردنـد، بـا خود گفتم :خدا مرا از شرت حفظ کند چه روز شومى هستى ، و چون شرفیاب شـدم حـضـرت فـرمـود: اى حـسـن این چه پندارى است ؟ تو همواره دور و بر ما هستى نباید گناهت را گردن کسى که بیگناه است بگذارى .
امـام بـا ایـن گفتار خود عقل مرا بیدار کرد، و فهمیدم که خطا رفته ام ، عرضه داشتم : اى مـولاى مـن ، از خـدا برایم طلب مغفرت کن ، فرمود:اى حسن روزها چه گناهى دارند که شما هـر وقـت بـه کـیـفر اعمالتان مى رسید آن ناراحتى را به گردن روز گذشته ، آن روز را روزى شـوم مـى خـوانـیـد؟ عـرضـه داشتم :من به نوبه خود از این گناه و خطا براى ابد اسـتـغـفـار مـى کـنـم ، و هـمـیـن تـوبـه مـن اسـت یـا بـن رسول اللّه.
فـرمـود:ایـن تـنـهـا کافى نیست که شما از تفال به ایام دست بردارید و سودى حالتان نـدارد، چـون خـدا شـمـا را از این جهت عقاب مى کند که ایام را به جرمى مذمت کنید که مرتکب نـشـده انـد، اى حـسـن تـا حـالا متوجه این معنا نشده اى که این خداى تعالى است که ثواب و عـقـاب در دسـت او اسـت ، و اوست که ثواب و عقاب بعضىاز کارها را فورى و در همین دنیا داده ، و ثـواب و عـقاب بعضى دیگر را در آخرت مى دهد؟ عرضه داشتم : بله اى مولاى من ، فـرمـود:هـیـچ وقـت تـنـدروى نـکـنـیـد، و بـراى ایـام هـیـچ دخـالتـى در حـکـم خداى تعالى قائل مشوید، عرضه داشتم: چشم اى مولاى من .
و از روایات قبلى هم - که نظایرى دارد -استفاده مى شود که ملاک در نحوست ایام نحس صـرفـا تـفـال زدن خـود مردم است ، چون تفال و تطیر اثرى نفسانى دارد، که بیانش مى آیـد، ان شـاء اللّه.و ایـن روایـات در مـقـام نـجـات دادن مـردم از شـر تـفال(و نفوس)است ، مى خواهد بفرماید اگر قوت قلبت به این حد هست که اعتنایى به نـحـوسـت ایـام نکنى که چه بهتر، و اگر چنین قوت قلبى ندارى دست به دامن خدا شو، و قرآنى بخوان و دعایى بکن .
رواج عـــقـــیـــده بـــه ســـعـــادت و نـــحـــوســـت ایـــام در بـیـناهل سنت و حمل روایات وارده از طرق شیعه در این باره بر تقیه
بـعـضـى از عـلمـا آن روایـاتـى را کـه نـحـوسـت بـعـضـى از ایـام را مـسـلم گـرفـتـه حـمـل بـر تـقـیـه کـرده انـد، و خـیـلى هـم بـعـیـد نـیـسـت ، بـراىایـن کـه تـفـال بـه زمـان هـا و مکان ها و اوضاع و احوال ، و شوم دانستن آنها از خصایص عامه است ، خـرافاتى بسیار نزد عوام از امت ها و طوایف مخ تلف آنانیافت مى شود، و از قدیم الایام تـا بـه امـروز ایـن خـرافـات در بـیـن مـردمان مختلف رایج بوده ، و حتى در بین خواص از اهـل سـنـت در صـدر اول اسـلام روایـاتـى بـوده کـه آنـهـا را بـه رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)نسبت مى دادند، در حالى که احدى جراءت نکرده آنـهـا را رد کـنـد، هـمـچـنـان کـه در کـتـاب مـسـلسـلات بـه سـنـد خـود از فـضـل بـن ربیع روایت کرده که گفت :روزى با مولایم مامون بودم ، خواستیم به سفرى بـرویـم ، چـون روز چـهـارشـنبه بود مامؤ ن گفت امروز سفر کردن مکروه است ، زیرا من از پدرم رشید شنیدم مى گفت : از مهدى شنیدم که مى گفت ،
و امـا روایـاتـى کـه دلالت دارد بـر سعادت ایامى از هفته و یا غیر هفته ، توجیه آنها نیز نـظـیـر اولیـن تـوجـیـهـى است که قبلا در اخبار داله بر نحوست ایام بدان اشاره کردیم ، بـراى ایـن کـه در ایـن گـونـه روایـات سـعـادت آن ایـام و مـبـارک بـودنـش را چـنـیـن تعلیل کرده که چون در فلان روز حوادثى متبرک رخ داده ، حوادثى که از نظر دین بسیار مـهـم و عظیم است ، مانند ولادت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و بعثتش ، همچنان که روایت شده که خود آن جناب دعا کرد و عرضه داشت : بار الها روز شنبه و پنجشنبه را از همان صبح براى امتم مبارک گردان .
و نیز روایت شده که خداى تعالى آهن را در روز سه شنبه براى داوود نرم کرد.
و این که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) روز جمعه به سفر مى رفت .
و این که کلمه(احد - یکشنبه) یکى از اسماى خداى تعالى است .
پس از آنچه گذشت هر چند طولانى شد این معنا روشن گردید که اخبارى درباره نحوست و سـعـادت ایـام وارد شـده بـیـش از این دلالت ندارد که سعادت و نحوست به خاطر حوادثى دیـنى است ، که بر حسب ذوق دینى و یا بر حسب تاثیر نفوس یا در فلان روز ایجاد حسن کـرده ، و یـا بـاعـث قـبـح و زشتى آن شده ، و اما این که خود آنروز و یا آن قطعه از زمان متصف میمنت و یا شئامت شود، و تکوینا خواص دیگرى داشته باشد،سایر زمان ها آن خواص را نـداشـتـه بـاشـد، و خلاصه علل و اسباب طبیعى و تکوینى آن قطعه از زمان را غیر از سـایـر زمـان هـا کـرده باشد از آن روایات بر نمى آید، و هر روایتى که بر خلاف آنچه گفتیم ظهور داشته باشد، باید یا حمل بر تقیه کرد و یا به کلى طرح نمود.
2 - سعادت و نحوست کواکب(از نظر عقل و شرع)
بـله مـنجمین قدیم هند معتقد بودند که حوادث زمین ارتباطى با اوضاع سماوى دارند، و به طـور مـطـلق چه ثوابت آسمان و چه سیاراتش در وضع زمین اثر دارند.و بعضى دیگر از مـنـجـمـیـن غـیـر هـنـد ایـن ارتـباط را تنها میان اوضاع سیارات هفتگانه آن روز و حوادث زمین قائل بودند، نه ثوابت ، و آنگاه براى اوضاع مختلف آنها آثارى شمرده اند که به آنها احـکام نجوم مى گویند، که هر یک از آن اوضاع پیش آید مى گویند به زودى در زمین چنین و چنان مى شود.
اقوال منجمین درباره ارتباط کواکب با حوادث زمینى
و هـمـیـن مـنـجمین درباره خود ستارگان اختلاف کرده اند: بعضى گفته اند:اجرام موجوداتى هستند داراى نفوسى زنده ، و داراى اراده ، و کارهایى مى کنند به عنوان یک علّت فاعلى مى کـنـنـد.و بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد:اجـرامـى هـسـتـنـد بـدون نـفـس ، ولى در عـیـن حال هر اثرى که از خود بروز مى دهند عنوان یک علّت فاعلى بروز مى دهند.بعضى دیگر گـفـتـه انـد:عـلت فـاعـلى آثـار خـود نـیـسـتـنـد، بـلکـه زمـیـنـه فـراهـم سـاز فـعـل خـدایـند و فاعل حوادث خداى تعالى است. جمعى دیگر گفته اند:کواکب و اوضاع آن صـرفـا عـلامـتـهـایـى هـسـتـنـد بـراى حـوادث ، و امـا خـود آنـهـا هـیچ کاره اند، و حوادث نه فـعل آنها است و نه آنها زمینه چین فعل خدا در آن حوادثند. بعضى هم گفته اند: اصلا هیچ ارتباطى میان اوضاع کواکب و حوادث زمینى نیست ، حتى آن اوضاع علامت حدوث آن حوادث هم نیستند، بلکه عادت خدا بر این جارى شده که فلان حادثه زمینى را مقارن با فلان وضع آسمانى پدید آورد.
و هـیـچ یـک از این احکام که گفته شد دائمى و عمومى نیست ، و چنان نیست که در هنگام پدید آمـدن فـلان وضع آسمانى بتوان حکم قطعى کرد به این که فلان حادثه زمینى حادث مى شـود، گـاهـى ایـن پیشگوییها درست در مى آید، و گاهى هم دروغ مى شود، و لیکن داستان هاى عجیب و حکایات غریبى که از است خراجات این طائفه به مارسیده ، این معنا را مسلم مى کند که چنان هم نیست که میان اوضاع آسمانى و حوادث زمینى هیچ رابطه اى نباشد، بلکه رابـطـه جـزئى هـسـت ، امـا همان طور که گفتیم رابطه جزئى ، نه رابطه صد در صد، و اتفاقا در روایاتى هم که از ائمه معصومین(علیهم السلام) درباب آمده ، این مقدار تصدیق شده است .
بـنـابـرایـن ، نـمى توان حکم قطعى کرد به این که فلان کوکب یا فلان وضع آسمانى سـعـد اسـت یـا نـحـس ، و امـا اصـل ارتـباط حوادث زمینى با اوضاع آسمانى راهیچ دانشمند اهل بحثى نمى تواند انکارش کند، و این مقدار، از نظر دین ضررى به جایى نمى رساند حـال چـه ایـن کـه بـگـویند این اجرام داراى نفس ناطقه هم هستند، یا این را نگویند، على اى حال با هیچ یک از ضروریات دینى مخالفت ندارد.
مگر این که کسى تو هم کند که اعتقاد به چنین تاثیرى شرک است ، چون در حقیقت کسى که ستارگان را در پدید آوردن حوادث زمین موثر مى داند آنها را خالق آن حوادثمى شمارد، و مـى تـوانـد خـلقت حوادث را منتهى خداى تعالى نسازد. لیکن این تو هم صحیح نیست ، چون احدى چنین حرفى نزده ، حتى وثنى مذهبان از صابئه که کواکب را مى پرستند چنین ادعایى نکرده اند.
اقسام روایاتى که در این باره وارد شده اند
و امـا روایـات وارده در ایـن کـه اوضـاع سـتـارگـان در سـعادت و نحو ست اثر دارند و یا نـدارنـد بـسـیـار زیـاد و بـر چـنـد قـسـمند:بعضى از آن روایات ظاهرش مساءله سعادت و نـحـوسـت را پـذیـرفـتـه ، مانند روایتى که صاحب رساله الذهبیه در کتاب خود از حضرت رضـا(عـلیه السلام) نقل کرده ، که فرمود: بدان که جماع با زنان در وقتى که قمر در برج حمل(فروردین) و یا برج دلو(بهمن) است بهتر است ، و از آن بهتر وقتى است که قمر در برج ثور(اردیبهشت) باشد، که شرف قمر است .
و ابـن طـاووس در کتاب نجوم از على(ع) روایت کرده که فرمود: مسافرت کردن در هر ماه وقتى که قمر در محاق است ، و همچنین وقتى که در عقرب است خوب نیست .
حـــمـل آن دسته روایات که بر سعد و نحس بودن بعضى کواکب دلالت دارند بر تقیه ووجوهى دیگر در این باره
و مـمـکـن اسـت امـثـال ایـن روایـات را حـمـل کـنـیـم بـر تـقـیـه کـه البـته دیگران هم اینطور حـمل کرده اند، و نیز ممکن است حمل شود بر مقارنه این اوقاتبا تفالى که عامه مى زنند، هـمـچـنـان کـه عـده اى از روایـات نیز به آن اشعار دارد، چون در آن روایات دستور داده اند براى دفع نحوست صدقه دهید، مانند روایتى که راوندى به سند خود از موسى بن جعفر از پدرش از جدش نقل کرده که در حدیثى فرمود:در هر صبحگاه به صدقه اى تصدق ده تـا نـحـوسـت آن روز از تـو بـر طـرف شود، و در هر شامگاه به صدقه اى تصدق ده تا نحوست آن شب از تو دور گردد،(تا آخر حدیث).
مـمـکـن هـم هـسـت بـگـویـیم:این روایات نظر به ارتباط خاص دارد که بین وضع آسمان و حـادثـه زمـیـنى به نحو اقتضا هست ، نه به نحو علیت.دسته دوم از روایات آن روایاتى اسـت کـه بـه کـلى تاثیرات نجوم در حوادث را انکار و تکذیب نموده و به شدت از اعتقاد بدان و نیز اشتغال به علم نجوم نهى مىکند، مانند کلام امیرالمؤ منین در نهج البلاغه که مـى فـرمـاید:(و المنجم کالکاهن و الکاهن کالساحر و الساحر کالکافر و الکافر فى النار).
دسـتـه سـوم از آن روایـات ، احـادیثى است که دلالت دارد بر این که نجوم در جاى خود حق است چیزى که هست اندک از این علم فایده ندارد و زیادش هم به دست کسىنمى آید، همچنان که در کافى به سند خود از عبد الرحمان بن سیابه روایت کرده که گفت : به امام صادق(عـلیـه السـلام)عـرضـه داشـتـم:فـدایـت شـوم ، مـردم مـى گـویـنـد تحصیل علم نجوم حلال نیست ، و من این علم را دوست مى دارم ، اگر به راستى مضر به دین مـن اسـت ، دنبالش نروم ، چون مرابه چیزى که مضر به دینم باشد حاجتى نیست ، و اگر مـضـر بـه دیـنـم نـیـسـت بـفـرما، که به خدا قسم خیلى به آن علاقه مندم ، و خیلى اشتهاى تحصیل آن را دارم؟
و در بحار از کتاب نجوم ابن طاووس از معاویه بن حکیم از محمد بن زیاد از محمد بن یحیى خثعمى روایت کرده که گفت : من از امام صادق(علیه السلام) از علم نجوم پرسیدم ، که آیا حق است یا نه ؟ فرمود: بله حق است . عرضه داشتم : آیا در روى زمین کسى را سراغ دارید که این علم را دارا باشد؟ فرمود: بله ، در روى زمین کسى هست که آن را مى داند.
و در بعضى از آن روایات به جاى خانواده اى از عرب خانواده اى از قریش آمده .
و ایـن روایات مطلب سابق ما را تاءیید مى کند که گفتیم بین اوضاع کواکب و حوادث زمین ارتباطى جزئى هست .
بـله در بـعـضـى از این روایات آمده که خداى تعالى مشترى را به صورت مردى به زمین فرستاد، و او در زمین به مردى از عجم(غیر عرب) برخورد، و علم نجوم را به او تعلیم کرد، تا آنجا که پنداشت که کاملا فرا گرفته ، بعد از او پرسید:حالا ببین مشترى کجا اسـت ؟ آن مـرد گـفـت: من ستاره مشترى را در فلک نمى بینم ، و نمى دانم کجا است ، مشترى فهمید که او درست نیاموخته او را عقب زد، و دست مردى از هند را گرفته علم نجوم را به او تعلیم داد، تا جایى که پنداشت کاملا یاد گرفته ، آنگاه پرسید: حالا بگو ببینم مشترى کجا است ؟ او گفت محاسبات من دلالت دارد بر این که مشترى خود تو هستى ، همین که این را گـفـت صـیحه اى زد و مرد، و علم او به اهل بیتشارث رسید، و علم نجوم در آن خانواده است . ولى این روایت خیلى شباهت دارد به روایات جعلى .
3 - تفال خوب و بد
و در بـسـیـارى از مـواردش مـوثر هم واقع مى شود، و آنچه را که انتظارش دارند پیش مى آیـد، چـه خـیـر و چـه شـر، چـیـزى کـه هـسـت فـال بـد زدن مـوثـرتـر از فـال خـیـر زدن اسـت(و ایـن تـاثـیـر مـربـوط بـه آن چـیـزى کـه بـا آن فـال مـى زنـند نیست ، مثلا صداى کلاغ و جغد نه اثر خیر دارد و نه اثر شر بلکه)، این تاثیر مربوط است به نفس فال زننده ، حال ببینیم در شرع درباره این مطلب چه آمده ؟
بـــیـــان ایـــنـکـه تـاءثـیـر تـفـال و تـطـیـر مـربـوط بـه حـالت نـفـسـانى کسى است کهتفال و تطیر مى کند
و امـا تـطـیـر و فـال بـد زدن را در بـسـیـارى از مـوارد، قـرآن کـریـم از امـت گـذشـتـه نـقـل کـرده کـه آن امـت هـا بـه پـیـامـبـر خـود گـفـتـنـد مـا تـو را شـوم مـى دانـیـم ، و فـال بـد بـه تـو مـى زنـیـم و بـه هـمـیـن جـهت به تو ایمان نمى آوریم ، و آن پیامبر در پـاسـخـشـان گـفـتـه کـه: تطیر، حق را ناحق و باطل را حق نمى کند و کارها همه دست خداى سبحان است ، نه به دست فال ، که خودش مالک خودش نیست تا چه رسد به این که مالک غـیـر خودش باشد و اختیار خیر و شر و سعادت و شقاوت دیگران را در دست داشته باشد، از آن جمله فرموده :(قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم و لیمسنکم منا عذاب الیـم قـالوا طـائرکـم معکم)یعنى آن چیزى که شر را به سوى شما مى کشاند با خود شـمـا اسـت نـه بـا مـا، و نـیـز فـرمـوده:(قـالوا اطـیـرنـا بـک و بـمـن مـعـک قال طائرکم عند اللّه) یعنى آن چیزى که خیر و شر شما وسیله آن به شما مى رسد نزد خداست ، وخداست که در میان شما تقدیر مى کند آنچه را که مى کند، نه من و نه این همراه من ، ما مالک هیچ چیزى نیستیم . این چند شاهد از قرآن کریم بود.
و امـا در روایـات اخـبـار بـسـیـار زیـادى در نـهى از آن و این که براى دفع شومى آن بى اعـتـنـایـى نـمـوده و بـه خـدا تـوکـل کـنـیـد، و بـه دعـا مـتـوسل شوید، رسیده ، و این روایات نیز بیان گذشته ما را تاءیید مى کند، که گفتیم :تاثیر تفال و تطیر مربوط به نفس صاحب آن است ، از آن جمله در کافى به سند خود از عـمـرو بـن حـریـث روایـت کـرده کـه گـفـت: امـام صـادق(عـلیـه السـلام) فـرمـود:طـیـره و فـال بـد زدن را اگـر سـسـت بـگیرى و به آن بى اعتنا باشى و چیزى نشمارى سست مى شـود، و اگـر آن را مـحـکـم بـگـیـرى مـحـکـم مـى گـردد.پـس دلالت حـدیـث بـر ایـن کـه فال چیزى نیست هر چه هست اثر نفس خود آدمى بسیار روشن است.
و نـظـیـر ایـن روایـت حـدیـثـى اسـت کـه از طـرق اهـل سـنـت نقل شده که فرمود: سه چیز است که احدى از آن سالم نیست ، یکى طیره است ، و دوم حسد و سـوم ظـن .پـرسـیـدنـد:پـس مـا بـایـد چـه کـار کـنـیـم ؟ فـرمـود:وقـتـى فـال بـد زدى بى اعتنایى کن و برو، و چون دچار حسد شدى در درون بسوز ولى ترتیب اثـر عـمـلى مـده و ظـلم مـکـن ، و چـون ظن بد به کسى بردى در پى تحقیق برمیا،(و یا ظن خودت را مپذیر).
نهى از فال بد زدن و توصیه توکل بر خدا در موارد تطیر
کفاره فال بد زدن توکل به خداست تا آخر حدیث) و جهتش روشن است ، براى این که معناى توکل این است که تاثیر امر را به خداى تعالى ارجاع دهى ، و تنها او را موثر بدانى ، و وقتى چنین کردى دیگر اثرى براى فال بد نمى ماند تا از آن متضرر شوى .
و بـاز در مـعـنـاى حـدیـث سـابـق روایـتـى اسـت کـه از مـوسـى بـن جـعـفـر(عـلیه السلام)نـقـل شـده کـه فرمود: آنچه براى مسافر در راه سفرش شوم است هفت چیز است : 1 - این کـه کـلاغى از طرف دست راستش بانگ بر آورد 2 - این که سگى جلو او در آید و دم خود افـراشـته باشد 3 - این که گرگى گرسنه و درنده در روى او زوزه بکشد، در حالى که روى دم نشسته باشد، و سپس سه مرتبه دم خود را بلند کند و بخواباند 4 - این که