background
وَكَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ ۚ وَكُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ
و به تكذيب دست زدند و هوسهاى خويش را دنبال كردند، و [لى‌] هر كارى را [آخر] قرارى است.
آیه 3 سوره الْقَمَر

اشاره به مطالب سوره مبارکه قمر

بیان آیات

این سوره به جز دو آیه از آخرش که متقین را وعده بهشت و حضور در نزد خداى تعالى مى دهد بقیه آیاتش یکسره مربوط به انذار و تهدید است ، نخست در این سوره به معجره شق القـمـر اشـاره مى کند، که رسول خدا(ص) آن را به خاطر مطالبه قومش آورد.و سپس مى فـرمـایـد کـه:هـمـان قـوم او را سـاحـر خـواندند، و نبوتش را تکذیب نموده همچنان هواهاى نفسانى را پیروى کردند، با این که خبرهاى تکان دهنده اى از اخبار روز قیامت و از داستان هاى امم منقرضه در گذشته بگوششان خورد.

آنگاه دوباره به نقل پاره اى از آن داستان ها بر مى گردد، اما پیداست که با خشم و عتاب آنها را نقل مى کند و بد حالیشان در روز قیامت هنگام بیرون شدن از قبرها و حضورشان را براى حساب خاطرنشان مى سازد.

و سپس به داستان هایى از قوم نوح ، عاد، ثمود، قوم لوط، و دودمان فرعون ، و عذابهاى دردنـاکـى کـه بـه خاطر تکذیبشان پیامبران را بر سر آنان آمد، پرداخته ، مى فرماید : قـوم پـیامبر اسلام نزد خدا عزیزتر از آنان نیستند، و ایشان هم مانند آنها نمى توانند خدا را عاجز سازند، و در آخر همانطور گفتیم سوره را با بشارت به متقین ختم مى کند.

و ایـن سوره به شهادت سیاق آیاتش در مکّه نازل شده ، و نباید به گفته آنان که گفته انـد: در جـنـگ بـدر نـازل شـده ، و یـا آنـهـا کـه گـفـتـه انـد: بـعـضـى از آیاتش در مدینه نازل شده ، اعتناء کرد.

و از جمله آیات برجسته اش آیات راجع به قدر است که در آخر سوره قرار دارد.

اقتربت الساعة و انشق القمر

کـلمـه(اقـتـراب) بـه مـعـنـاى بسیار نزدیک شدن است ، پس این که فرمود:(اقتربت الساعة) معنایش این است که : ساعت خیلى نزدیک شده ، و ساعت عبارت است از ظرفى که در آن ظرف قیامت بپا مى شود.

مقصود از انشقاق قمر و وجوه مختلف در این باره

و مـعـنـاى این که فرمود:(و انشق القمر)این است که اجزاى قرص قمر از هم جدا شده ، دو قـسـمـت گـردیـد، و ایـن آیـه بـه مـعـجـزه شـق القـمـر کـه خـداى تـعـالى بـه دسـت رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)در مـکـّه و قـبـل از هـجـرت و بـه دنـبـال پـیـشنهاد مشرکین مکّه جاریش ساخت اشاره مى کند.روایات این داسـتـان هـم بـسـیـار زیـاد اسـت ، و بـه طـورى کـه مـى گـویـنـد هـمـه اهل حدیث و مفسرین بر قبول آن احادیث اتفاق دارند، و کسى از ایشان مخالفت نکرده جز حسن ، عطاء و بلخى که گفته اند: معناى این که فرمود:(انشق القمر) این است که به زودى در هنگام قیام قیامت قمر دو نیم مى شود، و اگر فرموده : دو نیم شده ، از باب این است که بفهماند حتما واقع مى شود.

لیکن این معنا بسیار بى پایه است ، و دلالت آیه بعدى که مى فرماید:(و ان یروا ایه یـعـرضـوا و یـقـولوا سـحـر مـسـتمر)آن را رد مى کند، براى این که سیاق آن آیه روشن تـریـن شـاهـد اسـت بـر ایـن کـه مـنـظـور از(آیـه)مـعـجـره بـه قـول مـطلق است ، که شامل دو نیم کردن قمر هم مى شود، یعنى حتى اگر دو نیم شدن قمر را هـم بـبـینند مى گویند سحرى است پشت سر هم ، و معلومکّهروز قیامت روز پرده پوشى نـیـسـت ، روزى اسـت کـه هـمـه حـقـایـق ظـهـور مـى کـنـد، و در آن روز هـمـه در بـدر دنـبـال مـعـرفـت مى گردند، تا به آن پناهنده شوند، و معنا ندارد در چنین روزى هم بعد از دیـدن شـق القـمـر بـاز بـگـویند این سحرى است مستمر، پس هیچ چاره اى نیست جز این که بـگـویـیـم شـق القمر آیت و معجره اى بوده که واقع شده تا مردم را به سوى حق و صدق دلالت کند، و چنین چیزى را ممکن است انکار کنند و بگویند سحر است .

نظیر تفسیر بالا در بى پایگى گفتار بعضى دیگر است که گفته اند: کلمه(آیه)اشـاره اسـت به آن مطلبى که ریاضى دانان این عصر به آن پى برده اند، و آن این است کـه کـره مـاه از زمین جدا شده ، همانطور که خود زمین هم از خورشید جدا شده ، پس جمله(و انـشـق القـمـر)اشـاره اسـت بـه یـک حـقـیـقـت عـلمـى کـه در عـصـر نزول آیه کشف نشده بود، و بعد از ده ها قرن کشف شد.

وجـه بـى پایگى این تفسیر این است که : در صورتى که گفتار ریاضى دانان صحیح بـاشـد آیه بعدى که مى فرماید:(و ان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر) با آن نمى سازد، براى این که از احدى نقل نشده که گفته باشد خود قمر سحرى است مستمر.

علاوه بر این جدا شدن قمر از زمین اشتقاق است ، و آنچه در آیه شریفه آمده انشقاق است ،

و انـشقاق را جز به پاره شدن چیزى و دو نیم شدن آن اطلاق نمى کنند، و هرگز جدا شدن چیزى از چیز دیگر که قبلا با آن یکى بوده را انشقاق نمى گویند.

نـظـیـر وجه بالا در بى پایگى این وجه است که بعضى اختیار کرده و گفته اند: انشقاق قمر به معناى بر طرف شدن ظلمت شب ، هنگام طلوع قمر است . و نیز این که بعضى دیگر گفته اند: انشقاق قمر کنایه است از ظهور امر و روشن شدن حق .

البته این آیه خالى از این اشاره نیست که انشقاق قمر یکى از لوازم نزدیکى ساعت است .

معناى جمله(و یقولوا سحر مستمر) و(کل امر مستقر)

و ان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر

استمرار از هر چیزى به معناى عبور از آن است ، البته عبورى پى در پى ، و به همین جهت بـر دوام و عـمـومیت هر چیزى هم اطلاق مى شود، پس(سحر مستمر) به معناى سحرهایى پى در پى و دائمى است .
و کـلمـه(آیـه) نـکـره در سـیاق شرط است ، یعنى کلمه مذکور بدون الف و لام و هم در جـمـله اى شـرطـیـه قـرار گرفته ، و بر حسب قواعد ادبى عمومیت را مى فهماند، و معنایش(هـر آیـتى) است ، پس مى فهماند مشرکین هر آیتى ببینند درباره اش مى گویند: اینها همه سحرهایى است پشت سرهم .

و بعضى از مفسرین ، مستمر را به محکم و مورد وثوق تفسیر کرده اند.

و بـعـضى دیگر آن را به از بین رفتنى و زائل شدن ، و بعضى دیگر آن را زشت و منفور معنا کرده اند. ولى این معانى بعید است .

و کذبوا و اتبعوا اهواءهم و کل امر مستقر

در ایـن جـمـله صـریـحـا نـفـرمـوده چـه چـیـز را تـکـذیـب مـى کـنـنـد، ولى بـه قـریـنـه ذیـل آیـه مـى فـهـمیم که منظور تکذیب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و آیاتى است که آورده .

و مـعـناى آیه این است که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و آیاتى را که آورده تکذیب کردند، در حالى که همه امور مستقر و در مجراى خود قرار مى گیرد، آن وقت فهمیده مـى شـود کـه آن امر حق است یا باطل ، راست است یا دروغ ؟ پس به زودى خواهند دانست که رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـر حـق و صـادق ، و یـا بـر بـاطل و کاذب است. بنابر این جمله و کل امر مستقر در معناى آیه و لتعلمن نباه بعد حین مى باشد.

بعضى از مفسرین گفته اند: تکذیب در آیه مورد بحث مربوط به انشقاق قمر است و معناى آیـه ایـن اسـت کـه : مـشـرکـیـن انـشـقـاق قمر را تکذیب نموده باز هم هواهاى نفسانى خود را پیروى کردند، ولى جمله و کل امر مستقر آنطور که باید با این تفسیر معنا نمى دهد و نمى سازد.

و لقد جاءهم من الانباء ما فیه مزدجر

کلمه(مزدجر) مصدر میمى و به معناى پند گیرى است ، و جمله(من الانباء) بیان همان چیزى است که در آن عبرت و پند گیرى و مزدجر است ، و مراد از آن(انباء)، اخبار امتهاى گـذشـتـه اى اسـت کـه هـلاک شـدنـد، و یـا مـقـصـود اخـبـار روز قـیامت است ، و هر دو وجه را احتمال داده اند، و از ظاهر این آیت را با بیان خبرهاى روز قیامت و سپس با خبرهاى عده اى از امت هلاک شده تعقیب کرده ، بر مى آید که مراد از اخبارى که در آن عبرت و مزد جر هست ، همه اخبار مذکور است .

حکمة بالغة فما تغن النذر

(حـکمت) به معناى کلمه حقى است که از آن بهره بردارى شود، و کلمه(بالغه)از مـاده بلوغ است که به معناى رسیدن هر رونده اى است به آخرین حد مسافت ، ولى به طور کـنـایـه در تـمـامیت و کمال هر چیزى هم استعمال مى شود، پس(حکمت بالغه) آن حکمتى است که کامل باشد، و از ناحیه خودش نقصى و از جهت اثرش کمبودى نداشته باشد.

و حـرف(فـاء) در جـمـله(فـمـا تـغـن النـذر) فـاى فـصـیحه است که از حذف شدن جـزئیـاتى خبر مى دهد، جزئیاتى که گفتار متفرع بر آنها است ، و کلمه نذر جمع نذیر و نذیر یا به معناى منذر و بیم رسان است ، و یا به معناى انذار و بیم رساندن است ، و هر دو معنا صحیح است ، هر چند معناى اول به فهم نزدیک تر است .
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : ایـن قـرآن و یا آنچه به سوى آن دعوت مى کند، حکمتى است بالغ ، ولى آن را تکذیب کرده دنبال هواهاى نفسانى خود را گرفتند، و در نتیجه منذرین و یا انذارها سودى به حالشان نبخشید.

فتول عنهم یوم یدع الداع الى شى ء نکر

کلمه(تولى) که مصدر فعل(تـول) اسـت بـه مـعناى اعراض است ، و حرف فاء که بر سرش در آمده فاى تفریع اسـت ، مـى فـهـمـانـد جـمـله فـرع و نـتـیـجـه مـطـالب قـبـلى اسـت کـه حال کفار را توصیف مى کرد،
و مـى فـرمـایـد: وقـتـى مـکـذبین به تو، پیرو هواهاى نفسانى باشند، و در نتیجه انذارها سـودى بـه حـالشـان نـدهـد و عـبـرت هـا و مواعظ به خرجشان نرود، تو هم از ایشان روى بگردان و اصرارى بر دعوتشان مورز.

راغب مى گوید:انکار، ضد عرفان است ، و براى اظهار این که من فلانى را نمى شناسم ، هـم گـفـتـه مـى شـود:(انـکـرت فـلانـا)، و هـم گـفـتـه مـى شود:(نکرت فلانا)، و اصـل مـعـنـاى ایـن کـلمـه ایـن است که چیزى وارد بر قلب شود که قلب تصورش را نکرده بـاشـد، و ایـن خـود نـوعـى جـهـل اسـت ، و در قـرآن کـریـم آمـده:(فـلمـا راى ایـدیـهـم لا تـصل الیه نکرهم- وقتى دید دستشان به غذا نمى رسد ناشناس ‍ تشخیصشان داد). و نیز مى گوید: کلمه(نکر) هم به معناى زیرکى است و هم به معناى امرى دشوار است ، که اذهان آن را نمى شناسد.

مفاد جمله(یوم یدع الداع ...) در آیه :(فتول عنهم یوم یدع الداع ...)

گـفـتـار در بـیـان حـال مکذبین در برابر حکمت بالغه اى که به ایشان القاء مى شود، و مـواعـظـى کـه بـه عـنـوان انـذار گـوشـزدشـان مـى گـردد در جـمـله(فـتـول عنهم) تمام مى شود، و از جمله(یوم یدع الداع)مجددا به قسمتى دیگر از آن مـواعـظـى کـه قـبـلا داشـت پـرداخـتـه حـال و وضـع مـکـذبـیـن در قـیـامـت و حال و روز امت هاى مکذب گذشته را در لحن عتاب و توبیخ شدید ذکر مى کند، در لحنى که دل هـا را بـراى تـنـبـه تکان مى دهد، و دیگر عذرى براى اعراض اعراض کنندگان باقى نمى گذارد.

پـس بـنـابـر ایـن جـمـله(یـوم یـدع الداع ...)کـلامـى اسـت جـداى از مـا قبل خود، کلامى است که مى خواهد دوباره آن مواعظى را که قبلا ذکر کرده بود در مقام جواب از سـوالى تـقـدیـرى از سـر گـیـرد، گـویـا بـعـد از آنـکـه فـرمـود:(فـتـول عـنـهـم)شـخـصـى پـرسـیـده:خـوب وقـتـى پـیـامـبر از ایشان روى بگردانید مـال کـار آنـان چـه بـود؟ فـرمـود:(یـوم یـدع ...)، یـعـنـى حـال عـاقـبـت دنـیـایـشـان را کـه گـفـتـیـم کـه هـمـان حـال امـثـال آنـان از قـوم نوح و عاد و ثمود و دیگران بود، چون اینها بهتر از آنها نیستند، و اما حال آخرتشان در روزى که دعوت کننده دعوت مى کند...

و بـنـابر این ظرف در جمله(یوم یدع) متعلق است به جمله اى که به زودى مى آید، و مـى فرماید:(یخرجون) و معنایش این است که :روزى که دعوت کننده به چیزى ندیده و نـشـنـاخـته دعوت مى کند، همه از قبرها خارج مى شوند...و ممکن هم هست متعلق به جمله اى تـقـدیـرى بـاشـد، و تـقـدیر کلام(اذکر یوم یدع الداعى -بیاد آر روزى را که دعوت کـنـنـده دعـوت مـى کـنـد)و حـاصـل کـلام ایـن بـاشـد کـه بـیـاد آر آن روز را و حال ایشان را در آن داد.

و ایـن آیـه در مـعـنـاى آیـه شـریـفه(هل ینظرون الا الساعه ان تاتیهم) و آیه شریفه(فهل ینتظرون الا مث ل ایام الذین خلوا من قبلهم) مى باشد.
در ایـن آیـه شـریـفـه نـام دعـوت کـننده را نبرده که کیست ، چیزى که هست در جاى دیگر این دعوت را به خود نسبت داده و فرموده :(یوم یدعوکم فتستجیبون بحمده).

و اگـر از مـیـان همه خبرهاى مربوط به قیامت مساءله دعوت براى خروج از قبرها و حضور بـراى فصل قضا و خروجشان از قبر در حال خشوع و سرعت گرفتنشان به سوى داعى را یادآور شده ، براى این بود که این دعوت مقابل دعوت آنان در دنیا قرار گیرد، که ایشان را بـه سـوى ایـمـان بـه آیـات دعـوت مى کرد و ایشان اعراض نمودهمى گفتند: اینها همه سحرهایى است مستمر.

و مـعـنـاى آیـه ایـن است که : به یاد آر روزى را که دعوت کننده ایشان را امرى بس دشوار دعوت مى کند، و آن امر دشوار همان داورى و پاداش و کیفر است .

تشبیه کردن مردم در بیرون شدن از قبر را به ملخ ‌هاى منتشر

خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث کانهم جراد منتشر

کلمه(خشع) جمع خاشع است که مصدر آن خشوع به معناى نوعى ذلت است ، و اگر این خشوع را به دیدگان نسبت داده ، از این جهت حالت خشوع و ذلت بیش از هر چیز در دیدگان ظهور مى کند.

و کـلمـه(اجـداث) جـمـع جدث به معناى قبر است ، و جراد(ملخ) حیوانى معروف است ، و اگر مردم را در بیرون شدن از قبر تشبیه کرده به ملخ ‌هاى منتشر، از این جهت است که ملخ وقـتـى مـنـتشر مى شود هر دسته داخل در دسته دیگر مى شود و با هم مخلوط مى شوند، با ایـن کـه بـه ظـاهر هر یک از آنها جهتى مخالف جهت دیگر دارد، در روز قیامت هم مردم اینچنین درهم و برهم مى شوند، قرآن کریم در جاى دیگر مى فرماید:(یوم یخرجون من الاجداث سراعا کانهم الى نصب یوفضون خاشعه ابصارهم).

مهطعین الى الداع یقول الکافرون هذا یوم عسر

.

یـعنى در حالى از گورها بیرون مى شوند که به سرعت به سوى صاحب دعوت مى دوند و دعوتش را اجابت مى کنند، آن روز کافران گویند امروز روزى بس دشوار است .

بحث روایتى

روایـــاتـــى(راجـــع بـــه مـــعـــجـــزه شـــق القـــمـــر در ذیـل آیـه :(اقـتـربـت السـاعـة و انـشـقالقمر)
در تـفـسـیر قمى در معناى(اقتربت الساعة) آمده که : یعنى قیامت نزدیک شد، چون بعد از پیامبر اسلام دیگر پیامبرى تا قیامت نخواهد آمد، و طومار نبوت و رسالت برچیده شد.

و در مـعـنـاى(انـشـق القـمـر)آمـده کـه قـریـش از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)خـواسـت تـا مـعـجـره اى بـرایـشـان بـیاورد، رسـول خـدا(صلى الله علیه و آله وسلم)دعا کرد، و از خدا خواست قرص قمر را برایش دو نـیـم کـنـد، و خـداى تـعـالى ایـن کـار را کرد، به طورى که مشرکین همه آن را دیدند، و دوباره آن دو قسمت بههم چسبیدند، با این حال گفتند: سحرى مستمر یعنى صحیح .

و در امـالى شـیـخ به سند خود از عبیداللّه بن على از حضرت رضا از آباء گرامى اش از عـلى(عـلیـه السـلام) روایـت آورده کـه فـرمـود: در مـکـّه قـرص قـمـر دو نـیـم شـد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود:(شاهد باشید، شاهد باشید).
مـؤ لف : مـسـاءله انـشقاق قمر براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در روایات شیعه از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در روایاتى بسیار آمده ، و علما و محدثین ایشان آنها را بدون هیچ توقفى پذیرفته اند.

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه:عـبدالرزاق ، احمد، عبد بن حمید، مسلم ، ابن جریر، ابن منذر، تـرمـذى ، ابـن مـردویه ، و بیهقى(در دلائل)، از انس روایت کرده اند که گفت : مردم مکّه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) معجزه اى خواستند، خداى تعالى قرص ماه را دو نـیـم کـرد، و به دنبالش آیه نازل شد:(اقتربت الساعة و انشق القمر... سحر مستمر) یعنى سحرى از بین رفتنى .

و در همان کتاب است که ابن جریر، ابن منذر، ابن مردویه ، ابو نعیم ، و بیهقى ،

هـر دو در کـتـاب دلائل خـود از طـریـق مـسـروق از ابـن مـسـعـود روایت کرده اند گفت: در عهد رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) قـرص قـمر دو نیم شد، و قریش گفتند: این سـحـر ابـن ابى کبشه بود، آنگاه به یکدیگر گفتند:منتظر باشیم تا مسافران از خارج بـیـایند، ببینیم آیا آنها هم این جریان را دیده اند یا نه ، چون محمد نمى تواند تمام مردم عـالم را سـحـر کـنـد، مـسـافـران یکى پس از دیگرى از راه رسیدند، و قریش جریان را از ایشان پرسیدند، گفتند: آرى ما هم دیدیم که ماه دو نیم شد، راجع به این جریان بود که خداى تعالى این آیه را نازل کرد(اقتربت الساعة و انشق القمر).

و نـیـز در آن کـتـاب اسـت کـه مـسـلم ، تـرمـذى ، ابن جریر، ابن منذر، ابن مردویه ، حاکم ، بیهقى و ابو نعیم ، در دلائل از طریق مجاهد از ابن عمر روایت کرده اند که : در تفسیر آیه(اقـتـربـت السـاعة و انشق القمر) گفته : این آیه مربوط به جریانى است که در عهد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)پیش آمد، یعنى قرص ماه دو نیم شد، یک نیمه آن جـلو کـوه و نـیـم دیـگـرش پـشـت کـوه قـرار گـرفـت ، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) عرضه داشت : پروردگارا شاهد باش .

و بـاز در هـمـان کتاب آمده که احمد، عبد بن حمید، ترمذى ، ابن جریر، حاکم ، ابو نعیم ، و بـیـهـقـى از جـبـیـر بـن مـطـعـم روایـت کـرده انـد کـه در شـاءن نـزول آیـه و(انـشـق القـمـر) گـفـتـه :مـا در عـهـد رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم)در مکّه بودیم که قرص ماه دو نیم شد، نیمى بـالاى ایـن کـوه قرار گرفت ، و نیمى دیگر بر بالاى این کوه دیگر ایستاد، مردم گفتند: محمد ما را سحر کرد، در آن میان مردى گفت اگر سحر باشد تنها مى تواند براى ما سحر باشد، و او نمى تواند تمام مردم را سحر کند.و نـیـز در آن کـتـاب آمـده کـه ابـن جـریـر و ابـن مـردویـه و ابـونـعـیـم(در کـتـاب دلائل) از ابـن عـباس روایت کرده اند که در تفسیر آیه(اقتربت الساعة و انشق القمر) گفته : این جریان قبل از هجرت اتفاق افتاده بود، و آن از این قرار بود که ماه دو نیم شد، به طورى که همه هر دو نیمه آن را دیدند.

و نـیـز در آن کتاب است که ابن ابى شیبه ، عبد بن حمید، عبداللّه بن احمد، در کتاب زوائد الرهـد، و ابـن جریر و ابن مردویه و ابونعیم ، از ابى عبد الرحمان سلمى روایت کرده اند کـه گـفت : روزى در مدائن حذیفه بن یمان براى ما خطبه خواند، بعد از حمد خدا و ثناى او گفت :
(اقـتـربت الساعة و انشق القمر)، آگاه باشید که ساعت قیامت نزدیک شد، آگاه باشید کـه قرص ماه در عهد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) پاره شد، آگاه باشید که دنیا فراق خود را اعلام نمود آگاه باشید امروز مسابقه و فردا روز پیروزى است .
مؤ لف : مساءله انشقاق قمر به دعاى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از این چند نـفـر از صـحـابـه یـعـنى انس ، عبداللّه بن مسعود، ابن عمر، جبیر بن مطعم ، ابن عباس ، و حذیفه بن یمان ، به طرق بسیار مختلفى نقل شده .

و در روح المـعـانـى از جـمـله صـحـابـه اى کـه ایـن جـریـان از ایـشـان نـقـل شـده عـلى(عـلیـه السـلام)را شـمـرده ، و آنـگـاه از سـیـد شـریـف نـقـل کـرده کـه او در کـتـاب خـود(شـرح المـواقـف)از ابـن سـبـکـى نـقـل کـرده کـه او در کـتـاب خـود(شرح مختصر) گفته : این حدیث متواتر است ، و نباید در تواترش تردید کرد.

خـوب ایـن حـال حـدیـث بـود از نـظـر اهـل سـنـت ، وضـع آن را از نـظـر شـیعه نیز دانستى ، حال به بحث پیرامون این جریان بپردازیم .

گفتارى اجمالى پیرامون مساءله شق القمر

مـعـجـره شـق القـمـر بـه دسـت رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) در مـکـّه و قـبـل از هـجـرت و بـه پـیـشـنـهـاد مـشـرکـیـن ، مـسـاءله اى اسـت کـه مـورد قبول همه مسلمین است ، و کسى از ایشان در آن تردید نکرده .

و از قـرآن کـریـم آیـاتـى کـه به روشنى بر آن دلالت دارد یکى آیه مورد بحث است که فـرمـوده:(اقـتـربـت السـاعـة و انـشـق القـمـر و ان یـروا ایـه یـعرضوا و یقولوا سحر مـسـتمر)، چون همان طور که قبلا اشاره کردیم کلمه(آیت) در آیه دوم جز این که همان بـاشـد که در جمله(انشق القمر) از آن خبر داده ، با هیچ آیتى دیگر منطبق نیست ، براى این که نزدیک ترین معجره با نزول این آیه همان معجره شق القمر بوده که مشرکین از آن مانند سایر آیات اعراض کردند و گفتند: سحرى است مستمر.

و امـا از حـدیث باید دانست که روایات بى شمارى بر آن دلالت دارد شیعه و سنى آنها را نقل کرده اند،

و محدثین هر دو طایفه آنها را پذیرفته اند، که در بحث روایتى گذشته چند روایت از آنها را نقل کردیم .

پـس هـم کـتـاب بر وقوع چنین معجزه اى دلالت دارد و هم سنت ، و اما این یک کره آسمانى دو نـیـم شـود، چـنـیـن چـیـزى فـى نـفـسـه مـمـکـن اسـت و عـقـل دلیـلى بـر مـحـال بـودن آن نـدارد، از سـوى دیـگـر معجره هم امرى خارق العاده ، و وقوع حوادث خارق العـاده نـیـز مـمـکـن اسـت ، عـقـل دلیـلى بـر مـحـال بـودنآن نـدارد، و مـا در جـلد اول ایـن کتاب به طور مفصل در این باره بحث نموده ، هم امکان معجره را اثبات کردیم و هم وقـوع آن را، و یـکـى از روشـن تـرین شواهد بر وقوع شق القمر، قرآن کریم است ، پس باید آن را بپذیریم هر چند که از ضروریات دین نباشد.

ســـخـــن کـــســـانـــى کـــه بـا اسـتـنـاد بـه چـنـد آیـه قـرآنـى بـه وقـوع مـعـجـزه شق القمراشکال کرده اند و پاسخ آن

ولى بـعـضـى هـا بـه وقـوع چـنـیـن مـعجره اى اشکال کرده و گفته اند: این معجزات پیامبر(صلى اللّه علیه و آله وسلم) با اقتراح و پیشنهاد مردم انجام شود، با آیه(و ما منعنا ان نـرسـل بـالایـات الا ان کـذب بـهـا الاولون و اتـیـنـا ثـمـود الناقة مبصرة فظلموابها و ما نـرسـل بـالایـات الا تـخـویفا)منافات دارد، براى این که از این آیه یا چنین استفاده مى شـود کـه مـا دیگر براى این امت معجزاتى نمى فرستیم براى این که هر چه معجره براى امـت هـاى سـابـق فـرسـتـادیـم هـمـه را تـکـذیـب کـردنـد، و ایـن امـت هـم مـثل همان امت ها و داراى طبیعت همان ها هستند، و در نتیجه اینان نیز معجزات ما را تکذیب خواهند کرد، و وقتى معجره اثر نداشته باشد، دیگر چه فایده اى در فرستادن آن است ؟

و یـا اسـتـفاده مى کنیم که مى خواهد بفرماید: ما هیچ معجره اى براى این امت نمى فرستیم ، براى این که اگر بفرستیم این امت نیز مانند سایر امت گذشته آن را تکذیب مى کنند، و در اثـر تـکـذیـب مـعذب و هلاک مى شوند، و ما نمى خواهیم این امت منقرض گشته به عذاب است یصال گرفتار آید.

پـس به هر حال آیه فوق دلالت دارد که خداى تعالى هیچ معجره اى به اقتراح و پیشنهاد این امت نمى فرستد، آنطور که در امت هاى گذشته مى فرستاد.

البـتـه ایـن اشـکـال هـمـان طـور کـه اشاره شد در خصوص معجزاتى است که با اقتراح و پـیـشـنـهاد مردم جارى شود، نه آن معجزاتى که خود خداى تعالى و بدون اقتراح مردم به مـنـظور تاءیید رسالت یک پیامبر جارى مى کند، مانند معجره قرآن براى پیامبر اسلام ، و دو مـعـجـره عـصا و ید(بیضا) براى موسى(علیه السلام) و معجره زنده کردن مردگان و غیره براى عیسى(ع) و

هـمچنین آیات نازله دیگر که همه لطفى است از ناحیه خداى تعالى ، و نیز مانند معجزاتى که از پیامبر اسلام سر زد بدون این که مردم از او خواسته باشند.

پـس بـه حـکـم آیـه59سـوره اسـرى هـیـچ پـیـغمبرى نمى تواند به پیشنهاد مردم معجره بـیـاورد، پـس مـا هـم نـمـى تـوانـیـم مـعـجـره شـق القـمـر را قـبـول کنیم چون هم به پیشنهاد مشرکین بوده - البته اگر بوده -و هم این که مشرکین بـه آن ایـمـان نـیـاوردند. و نظیر آیه سوره اسرى آیه شریفه زیر است که مى فرماید:(و قـالوا لن نـومـن لک حـتـى تـفـجـر لنـا مـن الارض یـنـبـوعـا... قـل سـبـحان ربى هل کنت الا بشرا رسولا)و آیاتى دیگر غیر آن ، چون از آیه مذکور نیز بـه دسـت مـى آیـد وقـتـى از آن جـنـاب خـواسـتـنـد تا به معجزه چشمه اى از زمین برایشان بـجـوشـانـد، در پـاسـخ خـداى را تـسـبیح کرد، و فرمود:من که به جز یک فرستاده شده نـیـسـتـم(لابـد مـعنایش این است که بشر رسول نمى تواند از پیش خود و به دلخواه مردم معجره بیاورد؟)در پاسخ با ذکر مقدمه اى ثابت مى کنیم که اولا هیچ فرقى میان معجزات پـیـشـنـهـادى و غـیـر آن نـیـسـت ، و در صـورت وجـود دلیـل مـحـکـم نـقـلى هـر دو قـسـم قـابـل قـبـول اسـت ، و ثـانـیـا نازل نشدن عذاب بر مشرکین عرب علتى دیگر داشته ، که با کنار رفتن آن علّت عذاب هم بر آنان نازل شد.

بـــیـــان مقدمه اى براى اثبات اینکه شق القمر معجره اى پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم به دنبال پیشنهاد مشرکین بوده است

تـوضـیـح مـقدمه این است که: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)بر مشرکین عرب بـه تـنـهـایـى مـبـعـوث نـبـود، و امـت او هـمـه جـهـانـیـان تـا روز قـیـامـت هـسـتـنـد، بـه دلیل آیه شریفه(قل یا ایها الناس انى رسول اللّه الیکم جمیعا)، و آیه شریفه(و اوحـى الى هـذا القـران لانـذرکـم بـه و مـن بـلغ)و آیـه شـریـفـه(و لکـن رسول اللّه و خاتم النبیین) و آیاتى دیگر.

چـیزى که هست آن جناب دعوت خود را از مکّه و از میان قوم خودش مردم مکّه و اطراف آن بودند شـروع کـرد و جـمـعـیـت بـسیارى دعوتش را پذیرفتند، ولى عامه مردمبر کفر خود باقى مـانـده تـا آنجا که توانستند دعوتش را با دشمنى و اذیت و استهزاء مقابله نموده ، تصمیم گـرفـتـنـد یـا او بـه قـتل برسانند و یا این که از آن شهر بیرون کنند که خداى تعالى دستورش داد که هجرت کند.

و آنـهـایـى کـه بـه آن جـنـاب ایـمان آوردند هر چند نسبت به مشرکین کم بودند، و در تحت شکنجه آنان قرار داشتند،

امـا بـراى خـود جـمـعـیـتـى بـوده انـد کـه قرآن درباره شان فرموده:(الم ترالى الذین قـیـل لهـم کـفـوا ایـدیـکـم و اقـیـمـوا الصـلوة)حـتـى آنـقـدر زیـاد بـودنـد کـه از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم)اجازه مى خواستند تا با مشرکین مبارزه و نبرد کـنـنـد، ولى خـداى تـعـالى اجـازه نـداد،(بـه روایـات وارده درنزول آیه فوق مراجعه فرمایید).

پـس مـعـلوم مـى شـود مـسـلمـانـان مـکـّه عده و عده اى داشته اند، و روز به روز به جمعیتشان اضـافـه مـى شـده ، تا آنکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)به مدینه مهاجرت کـرد و در آنـجـا دعـوتـش گـسـتـرش و اسـلام نـشـر یـافـت ، مـدیـنـه و قـبـائل اطـرافـش را تـا یـمـن و سـایـر اطـراف شـبه جزیره عربستانرا گرفت ، و از این سـرزمـین پهناور تنها مکّه و اطراف آن باقى ماند، و این گستردگى همچنان ادامه یافت تا از مـرز عـربـسـتـان هـم گـذشـت ، و رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)در سـال ششم هجرت نامه هایى به پادشاهان و بزرگان فارس و روم و مصر نوشت ، و در سـال هـشـتـم هـجـرت مـکـّه را هم فتح کرد، و درفاصله یعنى فاصله هجرت تا فتح مکّه عده زیـادى از اهـالى مـکـّه و اطـرافـش بـه دیـن اسـلام در آمـدنـد.تـا آنـکـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم)از دنیا رحلت نموده و انتشار اسلام به جایى رسـیـد کـه هـمه مى دانیم ، و به طور مداوم جمعیتش بیشتر و آوازه اش گسترده تر شد، تا امروز که یک پنجم جمعیت دنیا را تشکیل داده اند.

حال که این مقدمه روشن شد مى گوییم :آیه مورد بحث یعنى مساءله دو نیم شدن قرص ماه ، مـعـجـره اى بـود پـیـشـنـهـادى کـه مـشـرکـیـن مـکـّه آن را از رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) خواسته بودند، معجزه اى که اگر تکذیبش مى کردند، دنبالش عذاب بود، و تکذیبش ‍هم کردند، براى این که گفتند سحرى است مستمر و لیـکـن تـکـذیـب مـشـرکـیـن باعث آن نمى شد که خداى تعالى تمامى امت اسلام را که پیامبر اسـلام رسـول ایـشـان اسـت هلاک کند، آرى امت اسلام تمامى ساکنان روى زمین هستند، و در آن ایـامـى کـه مـشـرکـیـن شق القمر را تکذیب کردند حجت بر تمامى مردم روى زمین تمام نشده بـود، چـون این معجزه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاد، و خداى تعالى خودش فرموده :(لیهلک من هلک عن بینه).

و حـتى باعث این هم نمى شد که تمامى اهل مکّه را هلاک کند، چون در میان آنان جمعى از مسلمین بـودند، و به همین جهت دیدیم که در صلح حدیبیه خداى تعالى مقابله مسلمانان با مشرکین را بـه صـلح انـجـام داد، و وقـتـى مـسـلمـانـان از ایـن کـه نـتـوانـسـتـنـد داخل مکّه شوند ناراحت شدند،
فـرمـود:(و لولا رجـال مـومنون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطوهم فتصیبکم منهم معره بـغـیـر عـلم لیـدخـل اللّه فـى رحـمـتـه من یشاء لو تزیلوا لعذبنا الذین کفروا منهم عذابا الیما).

عـلاوه بـر ایـن ایـن فرض هم صحیح نبود که خداى تعالى تنها کفار مکّه را هلاک نموده مؤ مـنـیـن ایـشـان را نـجـات دهـد، چـون جـمـع بـسـیـارى از هـمـان کـفـار نـیـز در فـاصـله پـنـج سال قبل از هجرت و هشت سال بعد از هجرت و تمامى آنان در فتح مکّه مسلمان شدند، هر چند که اسلام بسیارى از آنها ظاهرى بود، زیرادین مبین اسلام در مسلمانى اشخاص به اقرار به شهادتین هر چند به ظاهر باشد اکتفا مى کند.

از ایـن هـم کـه بـگـذریـم عـمـوم اهـل مـکـّه و حـوالى آن اهـل عـنـاد و لجـاج نـبـودنـد، و تـنـهـا صـنـادیـد و بـزرگـان ایـشـان عـنـاد داشـتـنـد، و رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) را استهزاء مى کردند و مسلمانان را شکنجه مى دادند و علیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) اقتراح(پیشنهاد) معجزه مى دادند. و منظور از آیه(ان الذین کفروا سواء علیهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤ منون) همین طبقه بوده است و خداى تعالى همین لجبازان را که اقتراح معجزه مى کردند در چند جا از کلام خود تـهـدیـد کرد به محرومیت از ایمان و هلاکت ، و به همین تهدید خود وفا هم نمود، هیچ یک از آنـان ایـمـان نـیـاوردنـد، و در واقـعـه جـنگ بدر هلاکشان کرد،(و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا).

بـــررســـى مـفـاد آیه 59 از سوره اسرى درباره مجزات پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم

و اما اینکه صاحب اشکال تمسک کرد به آیه 59از سوره اسرى براى خداى تعالى مطلقا مـعـجـزه نـمـى فرستد. در پاسخش مى گوییم آیه شریفه همان طور که خود او نیز اقرار کرد شامل آن معجزات که رسالت یک پیامبر را تاءیید مى کند نمى شود، مانند قرآن براى تـاءیـیـد رسـالت رسـول اسـلام ، و نـیـز شـامـل آیـاتـى کـه جـنبه لطف دارد نمى شود از قبیل خوارق عاداتى که از آن جناب سر مى زد، از غیب خبر مى داد و بیمارانى که بهدعایش شفا مى یافتند و(صدها) مانند آن .

بـنـابـرایـن بـر فـرض هـم کـه آیـه مـذکـور مـطـلق بـاشـد، تـنـهـا شامل معجزات اقتراحى مشرکین مکّه مى شود که اقتراحاتشان نظیر اقتراحات امت هاى گذشته بـود، بـراى ایـن نـبـود که با دیدن معجزه ایمان بیاورند، بلکه براى این بود که آن را تکذیب کنند، و خلاصه سر به سر پیغمبر خود بگذارند، چون طبع مشرکین مکه طبع همان مـکـذبین از امت هاى گذشته بود، و لازمه آیه مزبور هم است که مشرکین مکّه را معذب کند، و خدا نخواست فورى آنان را عذاب کند.

البـتـه ایـن را هـم بـگـویـیـم کـه در آیـه مـذکـور دو احـتـمـال هـسـت.یـکـى ایـن کـه حـرف(بـاء) در جـمـله(و مـا نـرسـل بـالایـات)زایـده بـاشـد، و کـلمـه(آیـات)مـفـعـول جـمـله(نرسل)باشد، و معنا این باشد که ما آیات را نمى فرستیم مگر براى تـخـویـف ، و احـتـمـال دوم ایـن کـه بـاى مـصـاحبه و به معناى باى فارسى باشد، در این صـورت مـفـعـول جـمـله(نرسل) رسول تقدیرى است ، و معناى آیه این است که : ما هیچ پیغمبرى را با آیات نمى فرستیم مگر براى تخویف .

و امـا ایـن کـه گـفتیم خدا نخواست فورى آنان را عذاب کند، علّت آن را خود خداى تعالى در جـاى دیـگـر تـوضـیح داده و فرموده:(و ما کان اللّه لیعذبهم و انت فیهم و ما کان اللّه مـعـذبـهـم و هـم یـسـتـغـفـرون)پـس ، از ایـن آیـه بـر مـى آیـد عـلّت نفرستادن آیت و به دنـبـال تکذیب آن عذاب این نبوده که خدا نخواسته آیت و معجره اى بفرستد، بلکه علت این بوده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)در بین آنان مانع فرستادن آیت بوده ، هـمـچـنـان کـه از آیـه شـریـفـه(و ان کـادوا لیـسـتفزونک من الارض لیخرجوک منها و اذا لا یلبثون خلافک الا قلیلا) نیز همین معنا استفاده مى شود.

از سـوى دیـگـر فـرمـوده :(و ما لهم الا یعذبهم اللّه و هم یصدون عن المسجد الحرام و ما کانوا اولیائه ان اولیاوة الا المتقون و لکن اکثرهم لا یعلمون و ما کان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون).

و این آیات بعد از جنگ بدر نازل شد و این آیات این معنا را بیان مى کند از طرف کفار هیچ مـانـعـى از نـزول عـذاب نـیـسـت ، تـنـهـا مـانـع آن وجـود رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در بین ایشان است ، وقتى مانع بر طرف شود عـذاب هـم نـازل مى شود، همچنان که بعد از خارج شدن آنجناب از بین مشرکین قریش خداى تعالى ایشان را در جنگ بدر به آن وضع عجیب از بین برد.

و کوتاه سخن آنکه مانع از فرستادن آیات ، تکذیب بود، هم در امت گذشته و هم در این امت ، چـون مـشـرکین در خصیصه تکذیب مثل امت هاى گذشته بودند، و مانع از فرستادن عذاب ، وجـود رسـول خـدا(ص)بـود، هـمـیـنـکـه مـقـتـضـى عـذاب از قـبـیـل سـوت زدن و کـف زدن مـوجـود شـد، و یـکـى از دو رکـن مـانـع که عبارت بود از وجود رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)در بین آنان برطرف گردید، دیگر نه مانعى براى فرستادن آیت و معجزه باقى ماند، و نه مانعى براى فرستادن عذاب ، چون بعد از تـکـذیـب مـعـجـزه ، و بـه خـاطـرمـقـتـضـیـات عـذاب کـه هـمـان سـوت و کـف زدن و امثال آن بود حجت بر آنان تمام گردید.

پـس بـه طـور خـلاصـه مـى گـویـیـم مـفـاد آیـه شـریـفـه(و مـا مـنـعـنـا ان نـرسـل بـالایـات...)یـکـى از دو احـتـمـال اسـت ، یـا ایـن اسـت کـه:مـادامـى کـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)در بین ایشان است خداى تعالى از فرستادن مـعـجـره امـتـنـاع مى کند، که در این فرض آیه شریفه با فرستادن آیت(شق القمر) و(پیروزى بدر) و تاخیر عذاب تا آن جناب از میان آنان بیرون شود منافاتى نداشته ، و دلالتـى بر امتناع از آن ندارد، و چگونه ممکن است بر آن دلالت کند با این خداى سبحان تـصریح کرده به این که داستان بدر خود آیتى بوده ، وکشته شدن کفار در آن واقعه هم عذابى بوده است .

و یا این است که فرستادن آیت وقتى است که لغو نباشد، و اگر لغو بود خداى تعالى از فـرسـتـادن آن امـتـنـاع مـى نـمـود، و چون کفار مکّه مجبول و سرشته بر تکذیب بودند، لذا بـراى آنـان آیت و معجره نخواهد فرستاد، که در این هم آیه شریفه با فرستادن معجره و تـاخـیـر عـذاب کـفار تا بعد از هجرت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)منافاتى نـدارد، چـون در ایـن فـرض فـرسـتـادن آیـت لغـو نـیـسـت ، بـلکـه فـایـده احـقـاق حـق و ابطال باطل دارد، پس چه مان عى دارد که آیت شق القمر هم از آیات و معجزاتى باشد که خـدا نـازل کـرده ، و فـایده اش این باشد که کفار را به جرم تکذیبشان عذاب کند، البته بـعـد از آنـکـه مـانـع عـذاب بـر طـرف شـدهبـاشـد، یـعـنـى رسـول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از میان آنان بیرون رفته باشد، آن وقت ایشان را در جنگ بدر نابود کند.

پـــاســـخ اســـتـــدلال مـــنـــکـــریـــن شـــق القـــمـــر بـــه آیـه(قل سبحان ربى هل کنت الا بشرا رسولا)

و امـا ایـن کـه اسـتـدلال کـردنـد بـه آیـه(قـل سـبـحـان ربـى هـل کـنـت الا بشرا رسولا)بر این که هیچ معجره اى به پیشنهاد مردم صورت نمى گیرد، در پـاسـخ مـى گـویـیـم:مـفـاد آیـه شـریـفـه ایـن نـیـسـت کـه خـداى سـبـحـان نـبـوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را به وسیله معجره تایید نمى کند، چون مفاد آن این است که : بگو من از آنجا که یک بشر هستم که از ناحیه خدا فرستاده شده ام ، از ناحیه خود قدرتى بر آوردن معجره ندارم .

چـون اگـر مـفاد آن انکار معجزات از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)باشد انکار مـعـجـره هـمـه انـبـیـاء هـم خـواهـد بـود، زیـرا هـمـه انـبـیـاى بـشـرى رسـول بـودنـد، و حـال آنـکـه قـرآن کـریـم در ضـمـن نقل داستان هاىانبیاء معجزاتى بسیار براى آنان اثبات کرده ، و از همه آن معجزات روشن تـر خـود ایـن آیـه خودش را رد مى کند، براى این که آیه شریفه یکى از آیات قرآن است کـه خـود مـعـجـزه اسـت ، و بـه بـانـگ بـلنـد اعـلام مـى کـنـد اگـر قـبول ندارید یک آیه به مثل آن بیاورید، پس چگونه ممکن است این آیه معجره را انکار کندبا این که خودش معجره است ؟

بلکه مفاد آیه این است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بشرى است فرستاده شـده ، خـودش از این جهت بشر است قادر بر هیچ چیز نیست ، تا چه رسد به آوردن معجره ، تنها امر به دست خداى سبحان است ، اگر بخواهد به دستاو معجزه جارى مى کند، و اگر نـخـواهـد نـمـى کند همچنان که در جاى دیگر فرموده:(و اقسمو اباللّه جهد ایمانهم لئن جاءتهم ایه لیومنن بها قل انما الایات عند اللّه و ما یشعرکم انها اذا جاءت لا یومنون)و نـیـز از قـوم نـوح حـکـایـت کـرده کـه گفتند:(قالوا یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین قال انما یاتیکم به اللّه ان شاء) و نیز فرموده :(و ما کان لرسول ان یاتى بایه الا باذن اللّه) و آیات در این معنا بسیار است .

جواب به دو شبهه دیگر پیرامون معجزه شق القمر

یـکـى دیـگـر از اعـتـراضـاتـى کـه بـه آیـت شـق القـمـر شـده - بـه طـورى کـه نقل شده - این است که اگر اینطور که مى گویند

قـرص ماه دو نیم شده باشد باید تمام مردم دنیا دیده باشند، و رصدبندان شرق و غرب عـالم ایـن حـادثـه را در رصـدخـانـه خود ضبط کرده باشند، چون این از عجیبترین آیات آسـمـانـى اسـت ، و تـاریـخ تـا آنـجا که در دست است و همچنین کتب علمى هیئت و نجوم که از اوضاع آسمانى بحث مى کند نظیرى براى آن سراغ نمى دهد، وقطعا اگر چنین حادثه اى رخ داده بـود اهـل بـحـث کـمـال دقـت و اعـتـنـا را در شـنـیـدن و نقل آن بکارمى زدند، و مى بینیم که نه در تاریخ از آن خبرى هست و نه در کتب علمى اثرى .

بـعـضـى هـم پـاسـخـى از ایـن اعتراض داده اند که خلاصه اش از نظر خواننده مى گذرد، گفته اند:
اولا مـمـکـن است مردم آن شب از این حادثه غفلت کرده باشند، چه بسیار حوادث جوى و زمینى رخ مى دهد که مردم از آن غافلند، اینطور نیست که هر حادثه اى رخ دهد مردم بفهمند و آن را نزد خود محفوظ نگهداشته ، و سینه به سینه تا عصر ما باقى بماند.

و ثانیا سرزمین حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب نشین و غیره رصد خانه اى نداشتند تا حـوادث جـوى را ضـبط کنند، رصدخانه هایى که در آن ایام بر فرض که بوده باشد در شـرق در هـنـد، و در مغرب در روم و یونان و غیره بوده ، در حالى که تاریخ از وجود چنین رصدخانه هایى در این نواحى و در ایام وقوع حادثه هم خبر نداده و این جریان به طورى کـه در بـعـضـى از روایـات آمـده در اوائل شـب چـهـاردهـم ذى الحـجـه سال ششم بعثت یعنى پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده.

عـلاوه بـر ایـن بـلاد مـغـرب کـه اعـتـنـایـى بـه ایـنـگـونـه مسائل داشته اند(البته اگر در آن تاریخ چنین اعتنایى داشته بودند)بام که اختلاف افق داشته اند، اختلاف زمانى زیادى که باعث مى شد آن بلاد جریان را نبینند، چون به طورى در بـعـضـى از روایـات آمده قرص ماه در آن شب بدر بوده ، و در حوالى غروب خورشید و اوائل طـلوع مـاه اتـفـاق افـتـاده ، و مـیـان انـشـقـاق مـاه و دوبـاره متصل شدن آن زمانى اندک فاصله شده است ، ممکن است مردم آن بلاد وقتى متوجه ماه شده اند که اتصال یافته بوده .

از ایـن هـم کـه بـگـذریـم ، مـلت هـاى غـیـر مـسـلمـان یـعـنـى اهل کلیسا و بت خانه را در امور دینى و مخصوصا حوادثى که به نفع اسلام باشد متهم و مغرض مى دانیم .

اعـتراض سومى که به مساءله شق القمر شده این است که بعضى گفته اند: دو نیم شدن ماه به هیچ وجه ممکن نیست ،

مـگـر وقـتـى که جاذبه میان دو نیمه آن از بین برود، و اگر از بین برود دیگر ممکن نیست دوبـاره بـه هـم بـچـسـبـنـد، پس اگر انشقاقى اتفاق افتاده باشد باید تا ابد به همان صورت باقى بماند.

جـواب از ایـن اشـکـال ایـن اسـت کـه:قـبـول نـداریـم کـه چـنـیـن چـیـزى مـحـال عـقـلى بـاشـد، بـله مـمـکـن اسـت مـحـال عـادى یـعـنـى خـارق عـادت بـاشـد، و ایـن مـحـال بودن عادى اگر مانعاز التیام بعد از انشقاق باشد مانع از انشقاق بعد از التیام هـم خـواهـد بـود، بـه ایـن مـعـنـا کـه از هـمـان اول انـشـقـاق صـورت نـمـى گـرفـت ، و حال آنکه انشقاق به حسب فرض صورت گرفته ، و در حقیقت اساس اعتراض انکار هر امر خـارق العـاده اسـت ، و گـرنـه کسى خرق عادت را جایز و ممکن بداند، چنین اعتراضى نمى کند.