background
وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست.
آیه 39 سوره النَّجْم

بیان آیات

اشاره به مطالب و محتویات این قسمت از سوره مبارکه نجم

سـیـاق نـه آیـه از آیـات اول ایـن فـصـل روایـاتـى را کـه در شـاءن نـزول وارد شـده تـصـدیـق مـى کـنـد، در آن روایـات آمـده کـه مـردى از مـسـلمـانـان امـوال خـود را در راه خـدا انـفـاق کرد، مردم او را سرزنش کردند که انفاق در راه خدا هم حدى دارد و او را از فـنـاى مـالش زنـهار داده و از گرفتار شدن به فقر ترساندند، و به او کـه زیـر بـار نـمـى رفـت گـفـتـنـد:اگـر تـرک انفاق گناه داشت به گردن ما، آن مرد هم پـذیـرفـت و دیـگـر انـفـاق نـکـرد، و بـه مـنـاسـبـت ایـن واقـعـه آیـات نـه گـانـه مـذکـور نازل شد.

کـه خـداى سـبحان به طور اشاره به این داستان متعرض آن شده ، و به منظور بیان حقیقت مـطـلب در ایـن مـسـاءله مـطـالبـى از صـحـف ابـراهـیـم و مـوسـى نـقـلکـرده ، و نـیـز حـق صـریـح و پـوسـت کـنـده را در رد ابـاطـیـل مـشـرکـین که در آیات گذشته بود بیان نموده ، فرمود: آنها مى گویند:اگر ما بـتـها را مى پرستیم براى این است که بتها تمثالهاى فرشتگان است که دختران خدایند، مـى پـرسـتـیـم تـا مـا را نـزد خـداى سـبـحـان شـفـاعـت کـنـنـد.آیـات فـصـل قـبـلى هـم بـا روشـن تـریـن بـیـان ایـن مـسـاله را ابطال کرده بود.

ولى در ایـن آیـات حـق مطلب در مساءله ربوبیت و الوهیت را روشن کرده مى فرماید:خلقت و تدبیر تنها از آن خدا است ، و تمامى آن به خدا منتهى مى شود، و خداى سبحان هر چه خلق کـرده و تـدبـیـر نـمـوده طـورى خـلق و تـدبـیـر کـرده کـه نـشـاءه اى دیـگـر را دنـبـال داشـتـه بـاشـد، تا در آن نشاءه جزاى کافر و مؤ من و مجرم و متقى را بدهد، و لازمه چـنـیـن خـلقـتـى تـشـریـع دیـن است ، باید بندگان را به تکالیفى مکلف کند، و کرده ، و شـاهـدش هـم همین است که امتهاى گذشته را که یکى پس از دیگرى آمدند و زیر بار دین و تکالیف او نرفتند هلاک کرد، مانند قوم نوح و عاد و ثمود ومؤ تفکه .

آنـگـاه بـعـد از نـقل این داستانها از صحف انبیاى گرامى خاطر نشان کرده که این نذیر - رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) - هم از همان نذیران امت هاى گذشته است ، و ایـن کـه قـیـامـت نزدیک است ، و سپس در آخر سوره روى سخن را متوجه به ایشان نموده که براى خدا سجده و عبادت کنید.
و ایـن سـوره بـه شهادت سیاق آیاتش در مکّه نازل شده ، و از جمله آیات برجسته اش آیه شـریـفـه(و ان الى ربـک المنتهى)، و آیه شریفه(وان لیس للانسان الا ما سعى) است .

بـیـان آیـات مـربـوط به شخصى که از انفاق در راه خدا اعراض کرد و دست نگه داشت

ا فرایت الذى تولى و اعطى قلیلا و اکدى

کلمه(تولى)(با یاء که مصدر فعل تولى ، با الف ، است)به معناى اعراض است ، و مـراد از آن در ایـنـجـا بـقـریـنـه آیـه بـعـدى اعـراض از انـفـاق در راه خـداسـت ، و کلمه(اعـطـاء)بـه مـعـنـاى انـفـاق و کـلمـه(اکـداء) -مـصـدر فـعـل اکـدى-بـه مـعـنـاى قـطـع اعـطـا و ترک انفاق است ، و حرف فاء که بر سر جمله(افـرایت)در آمده به خاطر همان مطلبى است که قبلا خاطرنشان ساختیم و گفتیم آیات ایـن فـصـل فـرع و نتیجه گیرى از آیات فصل قبلى است. و معناى آیه مورد بحث این است کـه :بـه مـن خـبـرده از آن کـسـى کـه ازاعـراض کـرد، و مال اندکى انفاق نموده و دیگر از انفاق دست برداشت.

اعنده علم الغیب فهویرى

ضمیرهاى این جمله به همان شخص که از انفاق اعراض کرده بود بر مى گردد، و استفهام در آیه انکارى است ، و معنایش این است که آیا او علم غیب دارد که در نتیجه بداند رفیقش که گـنـاهش را گردن گرفته در قیامت اگر وى عذابى داشته باشد بجاى او عذاب مى کشد؟ مـفـسـرین جمله را اینطور معنا کرده اند، ولى از ظاهر آیه برمى آید که منظور این است که بـفـرمـایـد:او نسبت به حال آینده اش در دنیا علم غیب ندارد، و معنایش این است که آیا او که دسـت از انـفـاق کـشـیده علم غیب دارد که اگر به انفاق خود ادامه دهد اموالش تمام مى شود و بـه فـقـر مبتلا مى گردد؟ و این که گفتیم ظاهر آیه است براى این بود که آن معنایى که مفسرین ارائه داده بودند معنایى که آیه(الا تزر وازرة وزر اخرى) متعرض آن است .

ام لم ینبا بما فى صحف موسى و ابراهیم الذى وفى

مـنـظـور از(صـحـف مـوسى) تورات و از(صحف ابراهیم) همان کتابى است که بر ابـراهـیم نازل شده بود، و اگر به صیغه جمع از آن تعبیر کرد، براى این که صحف هر یک از این دو بزرگوار یکى دو تا نبوده بلکه اجزایى بسیار داشته است .
و کلمه(توفیه) که مصدر فعل(وفى) است به معناى آن است که حق صاحب حق را تمام و کمال بپردازى ، و توفیه ابراهیم(علیه السلام)بود که آن جناب هر حق بندگى کـه بـه عـهـده داشت تمام و کامل ادا کرد و به بهترین وجه هم ادا کرد، که خداى تعالى در(واذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن).

و اما مطالبى را که در چند آیه بعد از صحف ابراهیم و موسى مى آورد، هر چند که در قرآن و قـب ل از این آیات به عنوان این که اینها در صحف آن دو بزرگوار بوده نیامده . و لیکن به عنوان حکمت و موعظه و قصص و عبرت آمده .

پـس مـعـنـاى دو آیه این شد که : آیا این شخص که دست از انفاق کشیده این امورى را که در صحف ابراهیم و موسى آمده ندیده ؟

الا تزرو ازره وزر اخرى

کـلمـه(وزر) به معناى ثقل است ، ولى استعمالش بیشتر در گناه رواج یافته ، و کلمه(وازره)بـه مـعـنـاى گـنـهـکـار اسـت کـه بـایـد سـنـگـیـنـى گـنـاه را تحمل کند، و این آیه مى خواهد همان مطلبى را که در صحف ابراهیم و موسى آمده حکایت کند، کـه البـته این حکایت از این آیه شروع مى شود و تا چند آیه ادامه دارد، و همه آن آیات در اولشان کلمه(ان) و کلمه(ان) در آمده که تمام هفده آیه است .

و آن مـعـنـا و مـطـلبـى که در صحف آن دو بزرگوار آمده بوده ، این بوده که : هیچ انسانى گـنـاه انـسانى دیگر را تحمل نمى کند، یعنى نفس ‍ هیچ کس گناهى که دیگرى کرده آلوده نمى شود، و قهرا هیچ کس هم به گناهى که دیگرى کرده عقوبت و مؤ اخذه نمى شود.
شـــرحـــى دربـــاره مـــفـــاد آیـــه :(و ان لیـــس للانـــســـان الا مـــا ســـعـــى) و ایـنـکـهعمل انسان چه خوب و چه بد با او خواهد بود

و ان لیس للانسان الا ما سعى

راغـب مـى گـوید: کلمه(سعى)به معناى راه رفتن تند و سریع است ، اما نه به حدى کـه دویـدن بـر آن صـدق کـنـد، ولى در مطلق جد و جهد در هر کارى چه خیر و چه شر نیز اسـتـعـمـال مـى شـود، از آن جـمـله در قرآن آمده :(و سعى فى خرابها)که البته باید اضـافـه کـنـیـم کـه اسـتـعـمـالش در جـد و کـوشـش در هـر کـار استعمال لغوى نیست ، بلکه استعاره اى است.

و لام در کـلمـه(للانـسـان)لام مـلک حـقـیقى است ، مانند ملکیت انسان نسبت چشم و گوش و سـایـر اعـضـایـش ، نـه مـانند ملکیتش نسبت به خانه و فرش که ملکیتى است اعتبارى و به مـعـنـاى جـواز تـصـرف .و چـون انـسـان مـلکـیـت حـقـیـقـى ، مـالک اعـمـال خـویـش اسـت پـسمـادامـى کـه انـسـان هـسـت آن عـمـل هـم هـسـت ، و هـرگـز بـه طـبـع خـود از انـسـان جـدا نـخـواهـد شـد، بـنابر این بعد از انـتـقال آدمى به سراى دیگر،تمامى اعمالش چه خیر و چه شر چه صالح و چه طالح با او خواهد بود،

ایـن مـعـنـاى مـلک حـقـیـقـى اسـت ، و امـا آنـچـه کـه انـسـان مـلک خـود مـى پـنـدارد، مال و فرزندان و زخارف و زینت هاى زندگى دنیا و جاهى که در ظرف اجتماع از آن خود مى داند، و رابطه اى میان آنها و غیر خود نمى بیند، هیچ یک از اینها ملک حقیقى آدمى نیست(چون قـوام هـسـتـیـش به هستى آدمى نیست ، فرش مى سوزد صاحبش همچنان هست ، صاحبش مى میرد فـرش هـمـچنان هست)، بلکه ملکى است وهمى و اعتبارى(که زندگى در اجتماع ناگزیرش کـرده چـنـیـن رابطه هایى را قائل شود) و این ملک تا دم مرگ با آدمى هست ، همین که خواست به دار الخلود و عالم آخرت منتقل شود به دست دیگرى مى سپارد.

پس معناى آیه چنین شد که : هیچ انسانى هیچ چیزى را به ملکیت واقعى مالک نیست ، تا اثر آن ملکیت که یا خیر است یا شر یا نفع است یا ضرر عایدش شود، مگر آن عملى را که کرده و جـد و جـهـدى کـه نـمـوده ، تـنـهـا آن را دار است ، و اما آنچه دیگران کرده اند اثر خیر یا شرش عاید انسان نمى شود.

ایـن که در بالا گفتیم :(و هرگز به طبع خود از انسان جدا نمى شود)براى این بود کـه مـسـاءله شـفـاعـت را اسـتـثـنـاء کـرده بـاشـیـم ، هـر چـنـد کـه شـفـاعـت هـم بـاز اثـر اعـمـال خـود آدمـى اسـت ، چـون شـفـاعـت از آنگـنـهـکـاران ایـن امـت اسـت کـه بـا سـعـى جـمـیـل خـود در حـظـیـره ایـمـان بـه خـدا و آیـاتـش وارد شـده انـد و اگـر مـومـن نـمـى شدند مـشـمـول شـفـاعـت نمى گشتند.و همچنین بهره مندى انسان بعد از مردنش از استغفار مؤ منین و اعـمـال صـالح و خـیـراتـى کـه بـرایـش مـى فـرسـتـنـد آن نـیـز مـربـوط بـه سـعـى جمیل خود آدمى است ، که در زندگى داخل در زمره مؤ منین شد، و سیاهى لشکر آنان گردید، و ایـمـانـشـان را تـاءیـیـد کـرد، و اثـرش ایـن شـد کـه هـر چـه عمل خیر کردند،او نیز به قدر دخالتش ‍ سهیم گردید.

و هـمـچـنـیـن کـسـانى که در زندگى سنت حسنه اى باب مى کنند و مى روند. و مادامى که در روى زمین اشخاص به آن سنت عمل مى کنند او نیز شریک است ، که فرمودند:(من سن سنه حـسـنـه فـله ثـوابـهـا و ثـواب مـن عـمـل بـهـاو مـن سـن سـنـة سـیـئه کـان له وزرهـا وزر مـن عمل بها الى یوم القیامه).
بـراى ایـن کـه بـر حـسـب فـرض شخص باب کننده از همین جهت که سنتى را باب کرده در عمل دیگران سهیم است ،

(چـون اگر او آن عمل را باب نمى کرد، دیگران هم آن را انجام نمى دادند، و یا کمتر انجام مـى دادنـد)، هـمچنان که در تفسیر آیه(و نکتب ما قدموا و اثارهم)نیز گذشت ، و همچنین در تـفـسـیـر آیه(و لیخش الذین لوترکوا من خلفهم ذریة ضعافا خافوا علیهم) و در تفسیر آیه(لیمیز الله الخبیث من الطیب) گفتار نافعى در این مقام گذشت .

و ان سعیه سوف یرى

منظور از(سعى)، آن عملى است که در انجامش جد و جهدى کرده ، و منظور از(رؤ یت)مـشـاهـده اسـت ، و ظـرف ایـن مـشـاهـده روز قـیـامـت اسـت ، بـه دلیـل ایـن که دنبالش مساءله جزا را ذکر فرموده ، پس آیه شریفه از نظر معنا قریب به آیـه(یـوم تـجـد کـل نـفس ما عملت من خیر محضرا) و آیه شریفه(یومئذ یصدر الناس اشـتـاتـا لیـروا اعـمـالهـم فـمـن یـعـمـل مـثـقـال ذرة خـیـرا یـره و مـن یعمل مثقال ذرة شرا یره) مى باشد.

و اگـر جـمله(سوف یرى) را به صیغه مجهول آورده ، خالى از این اشاره نیست که در قـیـامـت کـسـانـى هـسـتـنـد کـه اعـمـالى بـه ایـشـان ارائه مـى شـود کـه خـودشـان آن عمل را انجام نداده اند.

ثم یجزیه الجزاء الاوفى

کـلمـه(وفـاء) بـه مـعـنـاى تمام است ، چون هر چیزى که تمام باشد وافى به تمامى صـفـات مـطـلوبـش هـسـت ، و(جـزاء اوفـى) به معناى جزاى اتم است ، و ضمیر در جمله(یـجـزیـه) بـه سـعى که همان عمل باشد بر مى گردد، و معنایش این که سپس انسان عملش - یعنى به عملش - جزا داده مى شود جزایى اتم .
مـــقـــصـــود از ایــنـکـه فرمود:(و ان الى ربک المنتهى) منتهى شدن خلقت و تدبیر بهخداى سبحان است

و ان الى ربک المنتهى

کلمه(منتهى) مصدر میمى و به معناى انتهاء است ، و در این آیه مطلق آورده شده ،

در نـتـیجه مى فهماند مطلق انتهاء به سوى پروردگار تو است ، پس آنچه موجود که در عالم وجود است در هستى و در آثار هستیش به خداى سبحان منتهى مى گردد، البتهبه خود خـداونـد، حـال یا با وساطت چیزى و یا بدون واسطه ، و نیز هیچ تدبیر و نظامى کلى یا جـزیـى در عـالم جریان ندارد، مگر آنکه آن هم منتهى به خداى سبحان است ، چون تدبیرى کـه بـیـن مـوجودات عالم است چیز دیگرى جز این نیست که بین آنها روابطى برقرار کرده کـه هـر مـوجودى به خاطر آن روابطى که با سایر موجودات دارد سر پا ایستاده و هستیش حـفـظ شده ، و معلوم است که پدید آورنده روابط موجودات همان پدید آورنده خود موجودات اسـت ، پـس یگانه کسى به طور اطلاق منتهاى تمامى موجودات عالم است تنها و تنها خداى سـبـحـان اسـت هـمـچـنـان کـه در جـاى دیـگـر فـرمـوده:(اللّه خـالق کـل شـى ء و هـو على کل شى ء وکیل له مقالید السموات و الارض) و نیز فرموده :(الا له الخلق و الامر).

آیـه مـورد بـحـث از آنـجایى که منتهاى هر چیزى را به طور مطلق خدا دانسته ، و این اطلاق شـامـل تـمـامـى تـدبـیـرهـا نـیـز مـى شـود نـاگـزیـر بـایـد گـفـت کـه آیـه شـریـفـه شامل دو انتها در هر چیز مى شود. یکى انتها از حیث آغاز خلقت که وقتى درباره خلقت هر چیز به عقب برگردیم به خداى تعالى منتهى مى شود و دیگرى از حیث معاد که وقتى از طرف آینده پیش برویم خواهیم دید تمامى موجودات دوباره به سوى او محشور مى شوند.

و از آنـچـه گـذشـت خـوانـنـده مـحـتـرم خـودش مـى تـوانـد بـه اشـکـال وجـوهـى کـه در تـفـسـیر آیه آورده اند متوجه شود، مثلا یکى گفته مراد از این آیه رجـوع خلق خداى سبحان است در روز قیامت . دیگرى گفته :معنایش این است که آخر امر به ثـواب و عـقـاب پـروردگـارت مـنـتهى مى شود سومى گفته: منتهاى مردم به سوى حساب پـروردگـار تـو است . و چهارمى گفته افکار بشر همه جا جولان مى کند و مى کند تا به خداى سبحان منتهى شود، آنجا دیگر از جولان باز مى ماند.ولى خواننده عزیز توجه دارد کـه هـر یـک ازایـن وجـوه ، اطـلاق آیـه را بـه نـحـوى تـقـیـیـد کـرده ، بـا ایـن کـه تـقـیید، دلیل مقید مى خواهد.

و انه هو اضحک و ابکى

ایـن آیـه و آیـات بـعـدش تـا دوازده آیـه ، مـواردى از منتهى شدن خلقت و تدبیر به خداى سبحان را بر مى شمارد،

و سـیـاق در هـمـه ایـن آیـات سـیاق انحصار است ، مى فهماند که ربوبیت منحصر در خداى تـعـالى اسـت.و براى او شریکى در ربوبیت نیست ، وانحصار منافات با وساطت اسباب طـبـیـعـى و یـا غـیـر طـبـیـعـى در آن امـور ندارد. مانند واسطه بودن مسرت و اندوه درونى و اعـضایى که این مسرت و اندوه را نشان مى دهد در تحقق خنده و گریه ، و یا واسطه شدن اسباب طبیعى و غیر طبیعى متناسب در احیاء و اماته ، و در خلقت نر و ماده ، و پدید آمدن غنى و فقر، و یا نابود کردن امت هاى هالک ، چون وقتى این اسباب هم همه مسخر امر خدا باشند و هـیـچ اسـتـقـلالى از خـود نـداشته و از ما فوق خود منقطع نباشند، قهرا وجود آنها و آثار وجودیشان و آنچه که بر آنها مترتب مى شود ملک خداى تعالى خواهد بود، و کسىو چیزى شریک خدا در این ملک نیست .

مـــراد از ایــنـکـه فـرمـود خدا است که خنداند و گریاند، و توضیح عدم منافات بین آن واسناد خنده و گریه به خود انسان و به اسباب خنده و گریه

پـس مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه خـداى تعالى تنها کسى است که خنده را در شخص خندان و گـریـه را در شـخـص گـریـان ایجاد کرده ، و کسى در آن شریک خدا نیست .و این منافات نـدارد بـا ایـن کـه ما خنده و گریه را به خود انسان ها نسبت مى دهیم ، براى این که نسبت خـنـده و گـریه و هر کار دیگر به اینکه قائم به انسان است ولى نسبت دادن آن به خداى تعالى به خاطر این است که خدا آن را ایجاد کرده ، و بین این دو نسبت فرق بسیار است .

و بـاز مـنـافـاتـى نـیست بین اراده الهى به خنده و گریه انسان ، با اراده خود انسان به خـنـدیـدن و گـریـسـتـن ، و اراده الهـى بـاعـث نـمـى شـود کـه اراده خـود انـسـان بـاطـل شـود و شـخص خندان مجبور به خنده باشد، براى این که اراده الهى به مطلق خنده تـعـلق نـگـرفـتـه ، کـه بـه هـر صـورت کـه بـوده بـاشدصورت بگیرد، بلکه تعلق گرفته است به خنده ارادى و به اختیار، خنده اى که از اراده انسان و اختیارش سر مى زند، نـه هـر خـنـده و لو بـه اجـبـار، پـس اراده خـود انـسـان سـبـب خـنـدیـدن او اسـت سببى که در طول سببیت اراده خداى سبحان است ، نه در عرض آن ، تا تزاحم و منافاتى پیش آید، و یا هـر دو دخـالت داشـتـهباشند و اشکال شود که دو سبب چگونه یک مسبب را ایجاد کنند، و در نـتـیـجـه نـاگـزیـر شـویـم بـراى رفـع اشـکـال بـگـویـیـم:افعال اختیارى انسان هم مخلوق خداست ، و خود انسان در آن دخالتى ندارد، همچنان که جبرى مـذهـبـان گـفته اند، و یا به عکس بگوییم: مخلوق خود انسان است ، و خداى تعالى در آنها هیچ دخالتى ندارد که معتزلى مذهبان آن را مى گویند.

از آنچه گذشت فساد گفته هاى بعضى از مفسرین روشن مى شود گفته اند:

مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه: خـداى تـعـالى قوه خنده و گریه را در انسان خلق کرده .و یا بـعـضـى دیـگـر گـفـته اند: معنایش این است که خداوند منشاء خنده و گریه یعنى مسرت و انـدوه را آفـریـده . و یا بعضى گفته اند: معناى آیه این که : خداوند زمین را با رویاندن گیاهان خندانده و آسمان را با باریدن گریانده .

و یـا بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه : اهل بهشت را خندانده و اهل دوزخ را گریانده .
ذکـــر مـــصـــادیــق دیـگر از انتهاء خلقت و تدبیر به خداوند: اماته ، احیاء، خلق زوجین و...

و انه هو امات و احیا

گـفـتـار در این آیه که موت و حیات را به خداى سبحان نسبت داده ، با این که ارتباطى هم با اسباب طبیعى و غیر طبیعى مانند ملائکه دارند، نظیر همان گفتارى است که درباره خنده و گریه گذراندیم ، و همچنین عین این بحث در آیات بعدى هم جریان پیدا مى کند.

و انه خلق الزوجین الذکر و الانثى من نطفه اذا تمنى

کـلمـه(نطفه) به معناى آبى است در مرد و زن که مبداء پیدایش فرزند است ، و وقتى مى گوییم :(امنى الرجل) معنایش این است که فلان مرد منى خود را ریخت .

بعضى گفته اند: معناى(تمنى) این است که :(مقدر شده باشد). و جمله(الذکر و الانثى) بیان کلمه(زوجین) است .

بعضى هم گفته اند: این که در آیه مورد بحث مانند آیه قبلى نفرمود:(وانه هو) براى این بود که در مساءله خلقت زوجین ، کسى تصور نمى کند منسوب غیر خداى تعالى باشد.

و ان علیه النشاءة الاخرى

کلمه(نشاءه اخرى) به معناى خلقت اخرى است که همان خلقت دوم باشد، و ظرفش آخرت اسـت کـه دار جـزاء اسـت ، و اگر فرمود پیش آوردن نشاءه عهده خداست ، براى این بود که قضاى حتمى الهى بود، و نیز براى این بود که وعده اش را داده بود، و او خلف وعده نمى کند.

و انه هو اغنى و اقنى

یـعـنـى و او کـسـى اسـت کـه غـنـى و(قـنـیـه) مـى دهـد، و قـنـیـه بـه مـعـنـاى اموال ماندنى از قبیل خانه و باغ و حیوان است ، و بنابر این ، ذکر جمله(اقنى) بعد از جـمـله(اغـنـى) از بـاب ذکر خاص بعد از عام است ، به خاطر نفاست و شرافتى که در خاص است .

بعضى از مفسرین گفته اند: اغناء به معناى مالدار کردن ، و اقناء به معناى راضى کردن از جهت مالدارى است .

بعضى دیگر گفته اند: معناى آیه این است که : خدا است که بى نیاز و فقیر مى کند.

و انه هو رب الشعرى

گویا مراد از(شعرى) ستاره شعراى یمانیه باشد که یکى از ستارگان ثابت و پر نورى است که در شرق آسمان به صورت جبارى آسمانى مى درخشد.

مـى گـویند: دو قبیله خزاعه و حمیر این ستاره را مى پرستیدند، و نیز یکى از کسانى که آن را مى پرستیده ، ابوکبشه یکى از اجداد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)بوده ، کـه البـتـه جـد مـادرى آن جـنـاب بـوده ، و مـشـرکـیـن مـنـاسـبـت رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)را پـسـر ابـوکـبـشه مى نامیدند، چون گفتیم ابوکبشه با پرستش شعرى راه خود را از قوم خود جدا کرده بود.

اشاره به اقوامى که در گذشته دچار عذاب الهى شدند

و انه اهلک عادا الاولى

عـاد هـمان قوم هود پیغمبر است ، و اگر آنان را(عاد اولى) نامیده ، براى این بوده که قوم عاد دو نسل بودند، نسل اول آنان قوم هود پیغمبر بودند(و هلاک شدند).

و ثمود فما ابقى

ثـمـود قـوم صـالح پـیـغـمـبـر اسـت ، کـه خـداى تعالى کفار ایشان را تا آخرین نفر هلاکت رسانید، همچنان که در جاى دیگر درباره آنان فرمود:(و نجینا الذین امنوا و کانوا یتقون).

و قوم نوح من قبل انهم کانوا هم اظلم و اطغى

این جمله مانند جمله قبلیش عطف است بر کلمه عادا، و این که در این آیه به اصرار و تاءکید مى فرماید: قوم نوح از دو قوم عاد و ثمود - به طورى که از سیاق بر مى آید - ظالم تـر و طـاغى تر بودند، براى این است که :قوم نوح دعوت آن جناب را نپذیرفتند، و از مـوعـظـه او پـنـد نـگـرفـتـنـد، و بـا ایـن کـه نـزدیـک هـزار سال ایشان را دعوت مى کرد، به جز عده اى بسیار کمدعوتش را نپذیرفتند.

و الموتفکة اهوى فغشیها ما غشى

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: مـوتـفـکه عبارت است از قراء و آبادیهاى قوم لوط که اهل خود را ائتفاک کرد، یعنى زیر و رو کرد.

و کلمه(اهواء) که مصدر فعل(اهوى) است به معناى اسقاط است .

و مـعـنـاى آیـه این است که : قراى قوم لوط(مؤ تفکه) را به این وسیله به زمین کوبید و سـاقط کرد، که سرزمینشان را زیر و رو نموده دستخوش خسف نمود،(فغشیها ما غشى) در نتیجه عذاب خدا شاملش شد و احاطه اش کرد، آن مقدار که شاملش شد و احاطه اش کرد.
احـتـمـال هـم داده انـد کـه مـراد از(مؤ تفکة) اعم از قراى قوم لوط و تمامى قریه هایى باشد که سکنه آن ها در تاریخ بشریت دچار عذاب شده و منقرض شدند، و خرابه هاى آن قریه ها و علامتهایى از آنها بجاى مانده .

فباى الاء ربک تتمارى

کـلمـه(آلاء) جمع(الى) به معناى نعمت است و کلمه(تمارى) به معناى تشکک و خـود را بـه طـور مـصـنـوعـى مـردد جـلوه دادن اسـت ، و جـمـله مـتـفـرع بـر مـا قبل است که افعالى را به خداى تعالى نسبت مى داد.

و مـعناى آن این است که : وقتى خداى تعالى همان کسى باشد که این نظام بدیع را پدید آورده و این عالم را ایجاد کرده ، و تدبیر نموده ، در انسان ها خنده و گریه و مرگ و حیات و هلاکت قرار داده . دیگر به کدامیک از نعمت هاى پروردگارت خود را مردد جلوه مى دهى ، و در کدامش شک مى کنى ؟

و اگر مساءله هلاکت و گریاندن امت هاى طاغیه را هم نعمت خوانده ، باکه على الظاهر اینها نـقمت و ناگوارى است ، براى این بوده که هر چند براى طاغیان نقمت است ولى از آنجایى کـه در پـدیـد آمـدن نـظـام اتـم و عمومى در عالم جریان دارد، نظامى که امور را به سوى استکمال خلق و رجوع کل به سوى خدا راه مى اندازد، دخالت دارد، نعمت است .

و خـطـاب در آیـه بـه هـمـان کسى است که اعراض کرد، و اندکى انفاق نموده سپس از ادامه انـفـاق خـوددارى نـمود، ممکن هم هست خطاب به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از بـاب پـسـرم بـه تـو مـى گـویـم هـمـسـایـه تـو بـشـنـو بـوده بـاشـد، و بـه هـر حال استفهام در این جمله استفهام انکارى است .

هذا نذیر من النذر الاولى

بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه(نذیر) هم مى تواند مصدر و به معناى انذار باشد،

و هـم وصف و به معناى انذار کننده باشد، و در هر دو معنا به صورت(نذر) - به دو ضـمـه - جـمـع بـسـتـه مـى شـود، و اشـاره بـا کـلمـه هـذا یـا بـه قـرآن اسـت و یـا بـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم).

قیامت نزدیک شد... آیا باز هم مى خندید و نمى گریید؟

ازفت الازفة

یعنى قیامت نزدیک شد، چون کلمه(آزفه) یکى از اسماى قیامت است ، همچنان که در جاى دیگر آمده :(و انذرهم یوم الازفه).

لیس لها من دون اللّه کاشفه

منظور از(کاشفه)،(نفس کاشفه) است ، یعنى غیر خدا کسى نیست که گرفتارى آن روز را بر دارد، چون مراد از کشف ، ازاله شداید و هراسها است .

پـس معنایش همانطور که گفتیم این است که : هیچ کسى نیست که بتواند شداید و هراسهاى آن روز را بردارد، مگرخداى سبحان بردارد.

ا فمن هذا الحدیث تعجبون و تضحکون و لا تبکون و انتم سامدون

اشاره با کلمه(هذا) به بیان گذشته است ، و کلمه(سمود) که مصدر سامدون است بـه مـعـنـاى لهـو است ، و آیه شریفه متفرع بر بیان گذشته ، و استفهام در آن توبیخى است .

و مـعـنایش این است که : وقتى خداى تعالى پروردگار شما است که همه امور به او منتهى مـى شود، و آوردن نشاءه دیگر به عهده او است ، و آمدن آن نشاءه نزدیک تر هست و بغیر از خـدا کسى نیست که عذاب و گرفتاریهایش را از شما بر طرف سازد، آ یا با چنین وضعى کـه داریـد هنوز مى خندید، و از کوتاهى هایى که نسبت به خداى تعالى کرده و خود را در معرض شقاوت دائمى قرار دادید نمى گریید؟ آیا از این بیانات که شما را به نجات مى خواند تعجب و انکار مى کنید؟ و از در استهزا به آن مى خندید و گریه نمى کنید؟

فاسجد والله و اعبدوا

ایـن جـمـله نیز نتیجه اى است که از بیان سابق گرفته شده ، و معنایش این است که وقتى بـرایـتان معلوم شد که در چنین مخاطره اى قرار دارید، پس باید که براى او سجده نموده تـنـهـا او را بـپـرستید، تا مخاطره مذکور را که غیر از خدا برطرف کننده اى ندارد از شما برطرف سازد.

بحث روایتى

چند روایت راجع به شاءن نزول آیات :(افراءیت الذى تولى ...)

در کـشـاف در ذیـل آیـه(افـرایـت الذى تـولى ...)روایـت کـرده کـه عـثـمـان مال خود را در راه خیر انفاق مى کرد، عبداللّه بن سعد بن ابى سرح برادر رضاعیش به او گفت: اینطور که تو گرفته اى بیم آن هست که مالى برایت نماند. عثمان گفت :من خطایا و گـنـاهـانـى دارم ، مـى خـواهم با این عمل خود رضاى خدا را جلب کنم ، امید عفو او را دارم. عبداللّه گفت : تو این ماده شتر خود و بارش را به من بده ، من همه گناهانت را به عهده مى گیرم ، عثمان هم همین کار را کرد و چند نفر را شاهد معامله گرفت ، و از آن پس دیگر در راه خـیـر چـیـزى نـداد، بـدیـن مـنـاسـبـت بـود کـه آیـه مـورد بـحـث نـازل شـد. و مـعـنـاى جمله(تولى) این است که در روز احد مرکز را ترک کرد.بعد از آنـکـه آیـات نـازل شـد، عـثـمـان بـهـتـر و بـیـشـتـر بـه عمل خیر خود برگشت.

مـؤ لف : صـاحـب مجمع البیان این قصه را نقل کرده و روایت آن را به ابن عباس و سدى و کـلبـى و جـمـاعتى از مفسرین نسبت داده ، ولى در این جمله(تولى) مربوط به جنگ احد باشد، با این که این سوره در مکّه نازل شده جاى خدشه و نظر است .

و در الدر المـنثور است که فاریابى ، عبد بن حمید، ابن جریر، ابن منذر و ابن ابى حاتم از مـجـاهـد روایـت کـرده انـد کـه در تفسیر آیه(افرایت الذى تولى) گفته : این آیات راجع به ولید بن مغیره است که نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و ابوبکر مى آمد و به گفتگوى آن دو گوش مى داد، و منظور از اعطاء همین گوش دادن است ، و منظور از جـمـله(واکـدى)ایـن اسـت کـه ولیـد ایـن عـطـاى خـود را تـرک کـرد، آن وقـت این جمله نازل شد:(اعنده علم الغیب) مى گوید: منظور از غیب ، قرآن است ، آیا در آن باطلى دیده ، و در اثر آمد و شدش به حضور پیامبر و ابوبکر چنین دیدى پیدا کرده ؟.

مـؤ لف : خـوانـنده عزیز توجه دارد که ظاهر آیات مورد بحث به هیچ وجه با آنچه در این روایـت آمـده تـطـبـیـق نـمـى کـنـد، و ایـن هـم روایـت شـده کـه آیـات دربـاره عـاص بـن وائل ، و در روایـتـى دیـگـر دربـاره مـردى کـه نـامـش را نـبـرده نازل شده است .
و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیل جمله(و ابراهیم الذى وفى) مى گوید امام فرموده : یعنى ابراهیم به تمامى اوامر و نواهى خدا و حتى به ذبح پسرش وفا کرد،

و به طور کامل اطاعت نمود.

چند روایت راجع به بهره مند شدن از اعمال دیگران

و در کـافـى بـه سـنـد خـود از اسـحـاق بن عمار از امام ابوابراهیم موسى بن جعفر(علیه السـلام)روایـت کـرده کـه گـفت:از آن جناب از شخصى پرسیدم که حج و عمره اش را یا بـعـضـى از طـوافهایش را به نیت بعضى از افراد خاندانش انجام مى دهد، در حالى که آن فرد از او غایب است و در شهرى دیگر قرار دارد، مى گوید: این را هم پرسیدم که :در این فـرض آیـا از ثـواب عـمـل خـودش چـیـزى کـم مـى شـود یـا نـه ؟ فـرمـود: ایـن عمل هم به حساب خود او نوشته مى شود و هم به حساب آن فرد، علاوه بر این ثوابى هم به عنوان صله رحم به او مى دهند. پرسیدم :در صورتى که آن فرد از دنیا رفته بود، آیـا ایـن ثـواب بـه حـسـاب او مـلحـق مـى شـود؟ فـرمـود:آرى حـتـى اگـر مـشـمـول غـضـب خـدا بـاشـد بـه خـاطـر ایـن عـمـلى کـه تـو بـه نـیـت وى انـجـام داده اى مـشـمـول مـغـفـرت خـدا مـى گـردد، و اگـر در مـضـیـقـه بـاشـد بـه خـاطـر ایـن عـمـل گـشـایـش مـیـیـابـد، پـرسیدم: آیا آن فرد در آنجایى که هست متوجه مى شود که این ثوابى که به نامه عمل او ملحق شد از ناحیه چه کسى است ؟ فرمود: آرى . پرسیدم :اگر آن فـرد نـاصـبـى یـعـنـى دشـمـن عـلى(عـلیـه السـلام) بـاشـد ایـن عمل سودى به حالش دارد یا خیر؟ فرمود: بلى ، باعث تخفیف او مى شود.

مـؤ لف : مـورد روایـت هدیه دادن ثواب عمل است ، نه عملى که به نیابت از طرف میت انجام مى شود.

و در همان کتاب به سند خود از عبداللّه بن سنان از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده کـه گـفـت : رسـول خـدا(صـلى الله عـلیـه و آله وسـلم) فـرمـود:خـداى عـزوجـل بـه آن فـرشـته اى که مؤ کل بر هر مؤ من است دستور مى دهد اگر آن مؤ من مریض شـود آنـچـه در حـال سـلامـتـى انـجـام مـى داد و فـعـلا بـه خـاطـر بـیـمـارى از آن عـمـل خـیـر بـازمـانـده بـرایش بنویس ، براى این که این منم که او را در پناه و وثاق خود قرار داده ام.

و در خـصـال از امـام صـادق(عـلیـه السـلام) روایـت آورده که فرمود: انسان بعد از مردنش دیـگـر هـیچ اجر و ثوابى دنبالش نمى آید، مگر از چند راه : یکى که در زندگیش صدقه اى پایدار تاسیس کرده باشد که تا روز قیامت ثواب آن عاید وى مى شود. دوم صدقه اى که به صورت وقفت در آورده باشد دیگر ورثه اش آن را به ارث نبرند.

سـوم سـنـت هـدایـتـى کـه بـاب کـرده بـاشـد و بـعـد از مـرگـش مـردم بـه آن سـنـت عـمـل کـنـنـد و راه درسـت را بروند. و چهارم فرزند صالحى که بعد از مردن خود او براى پدر استغفار کند.
مـؤ لف : ایـن سه روایت - که البته در این معنا روایات بسیار زیاد دیگرى نیز از ائمه اهـل بیت(علیهم السلام) هست - در حقیقت ، سعى در آیه شریفه(و ان لیس للانسان الا ما سعى) را توسعه مى دهد، که قبلا هم به آن اشاره کردیم .
روایـــاتـــى دربـــاره انـــدیـــشـــه کـــردن دربـــاره خـــدا، درذیل آیه :(و ان الى ربک المنتهى)
و در اصـول کـافـى بـه سـنـد خـود از سـلیـمان بن خالد روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداى تعالى مى فرماید:(و ان الى ربک المنتهى)، پس باید از ایـن کـلام ایـن نـتـیـجه را هم گرفت که وقتى رشته بگومگوها خداى تعالى کشیده شد، دیگر باید دم فرو بست ، و در آن وادى قدم نگذاشت .
مـؤ لف : ایـن اسـتفاده اى که امام از آیه مذکور کرده ، در حقیقت توسعه اى است که در معناى انتهاء داده است .

و نـیـز در هـمـان کـتاب به سند خود از ابى عبیده حذاء روایت کرده که گفت: امام ابو جعفر(عـلیه السلام) به من فرمود: اى زیاد زنهار از خصومتها بپرهیز، که خصومت آدمى را به مرض شک مبتلا مى کند، و عمل انسان را حبط و بى اثر مى سازد، و صاحبش را هلاک مى کند، و اى بسا یک کلمه از زبان او در آید، که به جرم آن دیگر آمرزیده نشود، آرى در گذشته نیز مردمى بودند که علم آن وظایفى که داشتند رها کردند، و به طلب علمى برخاستند که ربـطـى بـه وظـائفـشـان نـداشـت ، و در نـتیجه بگومگوهایشان به خدا منتهى شد، و در آن مـسـاءله دچار حیرت شدند، به طورى که اگر یکى از آنها را از جلو صدا مى زدند او به عـقـب سـر خـود بـر مـى گـشت که ببیند کیست صدایش مى زند، و یا از عقب سر صدایش مى زدنـد، او بـه شـخـصـى کـه پـیـش رویش بود پاسخ مى داد، و نیزمى گوید:در روایتى دیـگـر فـرمـود: در زمین سرگردان شدند و در الدر المنثور است که : ابوالشیخ از ابوذر روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: در خلقت(که آثار صنع خدا است هر چه مى خواهید) تفکر بکنید، ولى در خود خدا تفکر مکنید، هلاک مى شوید.

مـؤ لف :و در نـهـى از تـفـکر در خداى تعالى روایات بسیارى دیگر هست که هم در جوامع حدیث شیعه آمده و هم در جوامع حدیث اهل سنت ، و البته باید دانست که این نهى ارشادى است ، و مـتـوجـه خـصـوص کـسـانـى اسـت کـه راه ورود بـه مـسـائل عـقـلى و عـمـیـق را بـلد نـیـسـتـنـد و استعداد آن را ندارند، در نتیجه فرو رفتن درآن مسائل در حقیقت ، خویشتن را در معرض هلاکت افکندن است ، آن هم هلاکت دائم .

چـــنـــد روایــت در ذیـل آیـات :(و انـه هـو اضـحک و ابکى)،(و انه هو اغنى واقنى)و...
و در تـفـسـیر قمى در ذیل آیه(و انه هو اضحک و ابکى) مى گوید: امام فرمود: یعنى آسمان را با باریدن به گریه واداشته و زمین را با شکفتن به خنده در آورده است .

مؤ لف : این طرز استفاده کردن از آیه توسعه دادن در معناى گریاندن و خنداندن است .

و در معانى الاخبار به سند خود از سکونى از جعفر بن محمد از پدران بزرگوارش(علیه السلام) روایت آورده که امیرالمؤ منین(علیه السلام) در معناى آیه(و انه هو اغنى و اقنى) فـرمود: یعنى هر انسانى را در خود اغناء و بى نیاز کرد و او را به کسبى که در دست دارد اقـنـاء و راضـى ساخت ، به طورى که به کسب و کارش هر قدر هم پست باشد علاقه مند است .

و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیـه(و انـه هـو رب الشـعـرى) از امـام نـقـل کـرده فـرمـوده : مـنـظـور از شعرى ستاره اى است که قریش و قومى از عرب آن را مى پرستیدند، ستاره اى است که در آخر شب طلوع مى کند.
مـؤ لف : این که فرمود: در آخر شب طلوع مى کند تعریف آن ستاره از نظر زمان صدور این حـدیـث اسـت کـه لابـد در تـابـسـتـان بـوده و گـرنـه ایـن سـتـاره در تـمـامـى سال و در تمام بیست و چهار ساعت شبانه روز در جاى خود قرار دارد.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه(ازفت الازفه) فرموده : یعنى قیامت نزدیک شد.

و در مجمع البیان در ذیل آیه(افمن هذا الحدیث تعجبون) مى گوید: منظور از این حدیث همان خبرهایى است که قبلا داده بود.

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه ابـن مـردویـه از ابـن عـبـاس روایـت کرده که گفت : وقتى آیه شـریـفـه(افـمـن هـذا الحـدیـث تـعـجـبـون و تـضـحـکـون و لا تـبـکـون) نازل شد، دیگر کسى آن جناب را خندان ندید تا از دنیا رفت .-----------بحث روایتى

چند روایت راجع به شاءن نزول آیات :(افراءیت الذى تولى ...)

در کـشـاف در ذیـل آیـه(افـرایـت الذى تـولى ...)روایـت کـرده کـه عـثـمـان مال خود را در راه خیر انفاق مى کرد، عبداللّه بن سعد بن ابى سرح برادر رضاعیش به او گفت: اینطور که تو گرفته اى بیم آن هست که مالى برایت نماند. عثمان گفت :من خطایا و گـنـاهـانـى دارم ، مـى خـواهم با این عمل خود رضاى خدا را جلب کنم ، امید عفو او را دارم. عبداللّه گفت : تو این ماده شتر خود و بارش را به من بده ، من همه گناهانت را به عهده مى گیرم ، عثمان هم همین کار را کرد و چند نفر را شاهد معامله گرفت ، و از آن پس دیگر در راه خـیـر چـیـزى نـداد، بـدیـن مـنـاسـبـت بـود کـه آیـه مـورد بـحـث نـازل شـد. و مـعـنـاى جمله(تولى) این است که در روز احد مرکز را ترک کرد.بعد از آنـکـه آیـات نـازل شـد، عـثـمـان بـهـتـر و بـیـشـتـر بـه عمل خیر خود برگشت.

مـؤ لف : صـاحـب مجمع البیان این قصه را نقل کرده و روایت آن را به ابن عباس و سدى و کـلبـى و جـمـاعتى از مفسرین نسبت داده ، ولى در این جمله(تولى) مربوط به جنگ احد باشد، با این که این سوره در مکّه نازل شده جاى خدشه و نظر است .

و در الدر المـنثور است که فاریابى ، عبد بن حمید، ابن جریر، ابن منذر و ابن ابى حاتم از مـجـاهـد روایـت کـرده انـد کـه در تفسیر آیه(افرایت الذى تولى) گفته : این آیات راجع به ولید بن مغیره است که نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و ابوبکر مى آمد و به گفتگوى آن دو گوش مى داد، و منظور از اعطاء همین گوش دادن است ، و منظور از جـمـله(واکـدى)ایـن اسـت کـه ولیـد ایـن عـطـاى خـود را تـرک کـرد، آن وقـت این جمله نازل شد:(اعنده علم الغیب) مى گوید: منظور از غیب ، قرآن است ، آیا در آن باطلى دیده ، و در اثر آمد و شدش به حضور پیامبر و ابوبکر چنین دیدى پیدا کرده ؟.

مـؤ لف : خـوانـنده عزیز توجه دارد که ظاهر آیات مورد بحث به هیچ وجه با آنچه در این روایـت آمـده تـطـبـیـق نـمـى کـنـد، و ایـن هـم روایـت شـده کـه آیـات دربـاره عـاص بـن وائل ، و در روایـتـى دیـگـر دربـاره مـردى کـه نـامـش را نـبـرده نازل شده است .
و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیل جمله(و ابراهیم الذى وفى) مى گوید امام فرموده : یعنى ابراهیم به تمامى اوامر و نواهى خدا و حتى به ذبح پسرش وفا کرد،

و به طور کامل اطاعت نمود.