background
إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ ۚ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ ۖ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَىٰ
[اين بتان‌] جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كرده‌ايد [و] خدا بر [حقّانيّت‌] آنها هيچ دليلى نفرستاده است. [آنان‌] جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمى‌كنند، با آنكه قطعاً از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است.
آیه 23 سوره النَّجْم

بیان آیات

ایـن آیـات قـسـمـتـى از آیـات فـصـل دوم سـوره اسـت ، کـه گـفـتـیـم در سـه فصل خلاصه مى شود،
خـداى تـعـالى در ایـن آیـات بـه مساءله بت ها و بت پرستى ها پرداخته شدیدترین وجه ریشه این ادعا را مى زند که بت ها به زودى ایشان را شفاعت مى کنند، و در این آیات اشاره اى هم به مساءله معاد که از مطالب فصل سوم سوره است دارد.

احتجاج علیه بت پرستى و اعتقاد به اینکه ملائکه دختران خدا و شفعایند

ا فرایتم اللات و العزى و منوه الثالثة الاخرى

بـعـد از آنـکـه در آیـات قـبـلى راسـتـگـویـى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)را مسجل کرد، و ثابت نمود که سخنان او حقایقى است آسمانى که به وى وحى مى شود، و از آن حـقـانـیـت نـبـوتـش را نـتـیجه گرفت ، نبوتى که بر اساس توحید و نفى شرکاء پى ریزى شده به عنوان تفریع و نتیجه گیریم ساله بت ها پرداخت(لات) و(عزى) و(منات) که بت هاى مشرکین بودند، و مشرکین آنها را تمثالى از ملائکه مى پنداشتند، و ادعا مى کردند ملائکه به طور کلى از جنس زنانند، و بعضى از مشرکین بعضى از بت ها را تـمـثـال مـلائکـه بـعـضـى دیـگـر را تـمثالى از انسان ها مى دانستند، چون بت پرستان قـائل به الوهیت و ربوبیت خود بت ها بودند، بلکه ارباب آنها را که همان ملائکه باشد مستقل در الوهیت و ربوبیت و انوثیت و شفاعت مى دانستند، آیات مورد بحث اشاره به حقایقى دیگر که منتج معاد و جزاى اعمال است دارد.

و کـلمـات(لات) و(عـزى) و(مـنـات)نـام سـه بـت اسـت کـه مـعـبود عرب جاهلیت بـودنـد، و در ایـن کـه ایـن سـه بـت چه شکلهایى داشتند و در کجا منصوب بودند و هر یک مـعـبـود کـدام طـایـفـه از عرب بود و در این که چه چیز باعث شد که آن بتها مورد پرستش قـرار گـیـرنـد؟ اقـوال عـلمـاء مـخـتـلف و مـتـنـاقـض اسـت ، بـه طورى که به هیچ یک از آن اقوال نمى توان اعتماد کرد، تنها چیزى که درباره این بت ها اتفاق کلمه هست همینهایى است که ما آوردیم .

و معناى آیه این است که : وقتى مطلب بدین قرار بود که گفتیم ، یعنى دعوت پیامبر حق ، و گفتارش که همه وحى و رسالت و از ناحیه خداى سبحان است صدق بود، پس ، از لات و عـزى و مـنـات کـه سومى آن دو بت است و از سایر بتها به من خبر دهید، همان بت هایى که آنها را صنم ها و تمثالهاى ملائکه مى خوانید، ملائکه اى که مى گویید دختران خدایند.

الکم الذکر و له الانثى تلک اذا قسمة ضیزى)

(آیا راستى پسران از شما و دختران از خدایند، در این صورت چه تقسیمى ظالمانه دارید) اسـتـفـهـام در آیـه انکارى و آمیخته با استهزاء است ، و(قسمه ضیزى) به معناى قسمت جائرانه و غیر عادلانه است .

و معناى آیه این است که :وقتى مطلب از این قرار باشد، و ارباب این بت ها یعنى ملائکه دخـتـران خـدا بـاشـند، با این که خود شما دختر را براى خود نمى پسندید و جز به پسر رضـایـت نـمـى دهـیـد، آیـا ایـن قـسـمـت درسـت پـسـران مـال شـمـا و دخـتـران مال خدا باشد؟ چه قسمتى جائرانه و غیر عادلانه(البته فراموش نشود که گفتیم اساس این استفهام استهزاء است ، و گرنه خدا نه پسر دارد و نه دختر).

مشرکین هیچ دلیلى بر الوهیت آلئه خود ندارد

ان هـى الا اسـمـاء سـمـیـتـمـوهـا انـتـم و ابـاوکـم مـا انزل اللّه بها من سلطان ...
ضمیر(هى) به بت هاى مذکور یعنى لات و عزى و منات برمى گردد، و یا آنها از این جـهـت کـه اصنامند،(تا شامل همه بت ها شود) و ضمیر در(سمیتموها) به اسماء بر مى گردد، و(تسمیه اسماء) به معناى اسم قرار دادن آنها است ، و منظور از(سلطان)، برهان و دلیل است .
و مـعـنـى آیـه ایـن اسـت کـه : این اصنام که شما الهه خود گرفته اید چیزى به جز مشتى اسماء نیستند، که شما و پدران تان آن سنگ و چوب ها را به آن اسماء نامگذارى کرده اید، و مـاوراى ایـن اسـمـاء مـصـادیـق و مسمیات واقعى که خداى تعالى برهانى بر اله بودن و ربوبیت آنها نازل کرده باشد ندارند.

و حـاصـل آیـه ایـن اسـت کـه:مـى خـواهـد گـفـتـار مـشـرکـیـن را بـه ایـن دلیـل مـدرکـى بـر الوهـیـت آلهه خود ندارند رد کند. و کلمه(ما) در جمله(ان یتبعون الا الظـن و مـا تـهـوى الانـفـس) مـوصول است ، و ضمیرى که باید از جمله به آن برگردد حذف شده ، تقدیرش(و ما تهواه الانفس - و آنچه نفسها هوسش را مى کنند) است .

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: ما مصدریه است ، که جمله بعد را به صورت مصدر در مى آورد،و تقدیر کلام :(ان یتبعون الا الظن و هوى الانفس - پیروى نمى کنند مگر پندار و خـواسته نفس را مى باشد)، و کلمه(هوى) به معناى خواهش هاى شهوانى نفس ‍است و جـمـله مـورد بـحـث هـم در مـقـام مـذمـت مـشـرکـیـن اسـت کـه باطل را پیروى مى کنند، و هم مطالب قبل است مى فرمود: برهانى بر عقاید خود ندارند.

و جـمله(و لقد جاءهم من ربهم الهدى) هم که جمله اى است حالیه ، آن مطالب را تاءکید مـى کـنـد، و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه : ایـن مـشـرکـیـن در امـر خـدایـان خـود بـه جـز باطل متابعتى ندارند تنها پیرو باطل و هواهاى شهوى نفس هستند، آرى اینها را پیروى مى کنند در حالى که از ناحیه خداپروردگارشان است
هـدایـتـى بـه سـویشان آمد و آن عبارت بود از دعوت حقه پیامبر و یا قرآنى به سوى حق هدایت مى کند.

در این آیه التفاتى از خطاب قبلى به کار رفته تا به این نکته اشاره کرده باشد که مردمى که چنین هستند کوتاه فهم تر از آنند که مخاطب به این کلام قرار گیرند، علاوه بر ایـن استعداد آن را ندارند که در کلامى برهانى مخاطب قرار گیرند، و کسانى که پیروان ظن و هوى هستند چه مى فهمند که برهان چیست .

انسان به صرف آرزو مالک آرزویش نمى شود

ام للانسان ما تمنى

کـلمـه(ام) مـنـقطعه است ، و استفهام در جمله انکارى است ، و سیاق گفتار سیاق نفى این معنا است که انسان مالک آرزوهایش باشد، مى فرماید صرف این که انسان آرزویى در سربـپـروراند مالک آن آرزو نمى شود، تا مشرکین هم به صرف این که آرزوى شفاعت ملائکه را داشـتـه بـاشـنـد مـالک شفاعت آنها بشوند ملائکه اى که به گمان آنها ارباب اصنام و دخـتـران خـدا هـسـتـنـد. و یا به صرف این که آرزوى الوهیت آلهه خود کنند به آرزوهایشان برسند.

البـتـه در ایـن کـلام اشـاره اى هـم بـه ایـن نـکـتـه هـسـت کـه مـشـرکین به جز این آرزو هیچ دلیل قابل قبولى بر الوهیت آلهه خود و شفاعت آنها ندارند، و با آرزو هم کسى مالک چیزى نمى شود.

فلله الاخرة و الاولى

حـرف فـاء کـه بـر سـر جـمـله آمـده جـمـله را فـرع جـمـله سابقش مى کند و آن را علت همان مـعـلول مـى سـازد تـا بـفهماند بین دو جمله ارتباط مستقیم هست.و این جمله علّت مضمون جمله قـبـل است ، و مى فهماند که انسان به صرف آرزو مالک آرزویش نمى شود، به خاطر این کـه دنـیـا و آخرت تنها و تنها از آن خداى سبحان است ، و او هیچ شریکى در ملک خود ندارد تا آرزوهاى خام شما هم یکى از آن شرکاء باشد.

و کـم مـن مـلک فـى السـمـوات لا تغنى شفاعتهم شیئا الا من بعد ان یاذن اللّه لمن یشاء و یرضى

فـرق مـیـان(اذن) و(رضـا)ایـن اسـت که رضا امرى است باطنى ، و عبارت است از حـالت مـلایـمـت نـفـس راضى ، با آنچه از آن راضى است ، ولى اذن امر ظاهرى است و اعلام صـاحـب اذن اسـت، صـاحـب اذن مـى خـواهـد اعـلام کـنـد از قـبل من هیچ مانعى نیست که تو فلان کار را بکنى ، و این ، هم با داشتن رضاى باطنى مى سـازد و هـم بـا نـبـودن آن، ولى رضـا بـدون اذن نـمـى سـازد، حال چه رضاى بالقوه و چه بالفعل.

شفاعت ملائکه مشروط به اذن و رضاى خداى سبحان است

و این آیه در صدد این است که بفرماید: ملائکه از ناحیه خود مالک هیچ شفاعتى نیستند، به طـورى کـه در شـفـاعـت کـردن بـى نـیـاز از خـداى سبحان باشند، آن طور که بت پرستان معتقدند، چون تمامى امور به دست خداست ، پس اگر هم شفاعتى براى فرشته اى باشد، بعد از آن است که خدا به شفاعتش راضى باشد و اذنش داده باشد.
و بـنابر این مراد از جمله(لمن یشاء) ملائکه است ، و معناى آیه این است که : چه بسیار از فـرشـته در آسمان ها هستند که شفاعتشان هیچ اثرى ندارد، مگر بعد از آنکه خدا به هر یک از ایشان که بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت داده باشد.

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از جمله مذکور انسان است ، و معناى آیه این است که : ملائکه شفاعت نمى کنند مگر انسانى را که خدا خواسته باشد شفاعت شود، و به آن راضى باشد چگونه راضى مى شود و اجازه شفاعت به ملائکه مى دهد درباره کسانى که به وى کـفـر مـى ورزنـد و غـیـر او را مـى پـرسـتـنـد؟ و بـه هـر حـال از ایـن آیـه ایـن مـعـنـا بـه طـور مـسـلم بـر مـى آیـد کـه بـراى مـلائکـه شـفـاعـتـى قائل است ، چیزى که هست شفاعت ملائکه را مقید به اذن و رضایت خداى سبحان کرده است .

ان الذین لا یومنون بالاخرة لیسمون الملائکة تسمیه الانثى

ایـن آیه عقیده مشرکین را بر این که ملائکه از جنس زنانند رد مى کند، همان طور که در آیه قـبـلى اعـتـقـاد بـه شـفـاعت ملائکه به طور مطلق را رد مى کرد، و مراد از(تسمیه مشرکین ملائکه را تسمیه انثى) همین است مى گفتند: ملائکه دختران خدایند، پس مراد از کلمه انثى جنس زن است که اعم از یکى و بیشتر است .

بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: کلمه(ملائکه) در معناى استغراق مفرد است ، در نتیجه تـقدیر کلام(لیسمون کل واحد من الملائکة تسمیة الانثى)است ، مشرکین تک تک ملائکه را بـه نـام زن نـامـگـذارى مى کنند، یعنى آنها را دختر مى نامند، پس این کلام بر وزن این جـمله است که مى گوییم:(کسانا الامیرحلة - امیر به ما خلعت پوشانید) یعنى به یک یک ما پوشانید.

بـعـضى از مفسرین گفته اند: این که نامگذارى مشرکین را وابسته نداشتن ایمان به آخرت دانسته و فرموده : آنهایى که ایمان به آخرت ندارند چنین نامگذاریها دارند، خود اشاره اى است به شناعت و زشتى این عمل ، وکه چنین عملى مستتبع عقوبت است ،

و کـسـى مـرتـکـب آن نـمـى شـود مـگر آن که از بیخ و بن ایمانى به آخرت و عقوبت در آن نداشته باشد.
مـقـصـود از ایـنـکـه فـرمـود مـشـرکـیـن بـدانچه مى گویند علم ندارند و جز(ظن) را پیروىنمى کنند...

و ما لهم به من علم ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنى من الحق شیئا

کـلمـه(عـلم)بـه مـعـنـاى تـصـدیـقـى است صد در صد که مانع از تصدیق به ضدش بـاشـد، بـه خـلاف کـلمـه(ظـن)کـه بـه مـعـنـاى تـصـدیـق مـثـلا شـصـت درصـد است ، چهل درصد احتمال خلاف آن نیز هست ، که این چهل درصد و یا کمتر را وهم مى گویند(و اما احـتـمالى که با احتمال مخالفش پنجاه ، پنجاه باشد شک و تردید است)، و اعتقاد به زن بـودن فـرشـتگان همان طور که براى مشرکین معلوم و تصدیقى صد درصد نیست ، همچنین مـظـنـون و شـصـت درصـد هـم نـیـسـت ، زیـرا ده درصـد اضـافـى دلیـل مـى خـواهـد، کـه نداشتند، ولى از آنجایى که این اعتقاد موافق با هواى نفسشان بوده هـمـیـن هـواى نفس آن را در دلهایشان رسوخ داده ، و زینت دادهبود و همین باعث شد که متوجه خـلاف آن نـشـونـد و هـر قدر احتمال خلاف آن به ایشان گوشزد شود از آن اعراض کنند و بـه هـمـان چـیزى که دوست مى داشتند بچسبند، و به همین جهت قرآن کریم آن را ظن نامیده و گـرنـه(اگـر بـه واقـع مـطـلب بـنـگـرى اعـتـقاد شرک اصلا اعتقاد نیست ، نه تنها علم و احـتـمـال صـد درصـد نـیـست ، و نه تنها مظنه و احتمال شصت درصد و بالاتر نیست ، و نه تـنـهـا احـتـمـال مـسـاوى یـعـنـى شـک نـیـسـت ، و نـه تـنـهـا احـتـمـال مـرجـوح یعنى و هم و چهل درصد و پائین تر نیست ، بلکه فقط و فقط) تصورى است بدون تصدیق .

بـا ایـن بیان درستى گفتار آن مفسر که گفته : ظن در این آیه و در آیه سابق مى فرمود:(ان یتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس) به معناى توهم نه اعتقاد راجح ، روشن مى شود. و گفتار خود را به آنچه از کلام راغب به دست مى آید تاءیید کرده است ، چون راغب گفته : بسیار مى شود که کلمه(ظن) بر توهم هم اطلاق مى شود.

(ان الظـن لا یـغـنـى من الحق شیئا) - کلمه(حق) به معنى واقعیت هر چیز است ، و همه مـى دانیم که واقعیت هر چیزى جز به علم یعنى اعتقاد مانع از نقیض ، و یا به عبارت دیگر احتمال صد درصد درک نمى شود، و غیر علم که یا ظن است و یا شک و یا وهم ، واقعیت چیزى را نـشـان نـمـى دهـد، پـس هیچ مجوزى نیست که انسان در درک حقایق به آن اعتماد کند، خداى تعالى هم فرموده :(و لا تقف ما لیس لک به علم).

و اما این که در احکام عملى دینى به مظنه عمل مى کنیم ، از این جهت که در خصوص این مورد دلیلى از ناحیه شارع رسیده ،

کـه اطـلاق آیـه شـریـفه را مقید کرده ، از خصوص این یک مورد گذشته در هیچ یک از امور اعتقادى نمى توانیم ظن را پیروى کنیم ، چون اطلاق آیه در آن باره محفوظ است .
بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: این که در آیه مورد بحث به جاى اکتفاء به ضمیر، اسم ظـاهـر را آورده ، و بـا ایـن کـه مى توانست بفرماید:(امه لا یغنى من الحق شیئا) دوباره کلمه(ظن) را آورده براى این بود که جمله مذکور به عنوان مثلى آورده شود.

فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوه الدنیا

ایـن جمله بخاطر حرف فاء که بر سر دارد، تفریع و نتیجه گیرى از پیروى مشرکین از ظن و از هواى نفس مى باشد، پس این که دستور مى دهد از آنان اعراض کن نتیجه همانست که مـشـرکـیـن تـابع و پیرو حق و علم نبوده اند، و اگر نفرمود:(فاعرض عنهم - از ایشان اعـراض کـن)، و بـجـاى آن فـرمود:(فاعرض عن من تولى عن ذکرنا -از کسى که از ذکـر مـا رویـگـردان اعراض کن)براى این بوده که بفهماند علت این دستور چیست ، پس گـویـا فـرمـوده:این مشرکین علم را رها کرده دنبال ظن را گرفته اند، و تابع هواى نفس خـویـشـنـد و اگـر چـنـیـنـنـد بـراى این است که از ذکر ما رویگردان هستند، و تنها همشاءن زنـدگـى دنـیـا اسـت و بـس ، بـنـابـر ایـن ، بـهـره شـان از عـلم مـنـحـصـر مـسـائل مـادى دنـیـوى اسـت ، و چـون چـنین است تو نیز از آنان اعراض کن ، براى که ایشان گمراهند.

و مراد از ذکر در این آیه ، یا قرآن است که پیروان حق را به سوى حق صریح هدایت نموده و بـا حـجـت هاى قاطع و براهین روشن که جاى تردید در آنها نیست به سوى سعادت خانه آخرت که وراى دنیا است ارشاد مى نماید.

و یـا مـراد از آن یـاد خدا است که در مقابل غفلت از او به کار مى رود، و از کسى که از چنین ذکرى رویگردان است نیز باید اعراض کرد، براى این که یاد خدا به نحوى که لایق به ذات مـتـعـالیـه او باشد، یعنى یاد خدا به اسماء و صفات خدا، بشر را به سوى حقایقى عـلمـى دربـاره مـبـداء و مـعـاد هـدایـت مـى کند، هدایتى علمى که باز جاى تردید باقى نمى گذارد.

ذلک مبلغهم من العلم ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله و هو اعلم بمن اهتدى

اشاره با کلمه ذلک به امر دنیا است که هر چند کلمه امر دنیا در آیه سابق نیامده بود،

ترجمه ال میزان ج : 19 ص : 66

بلکه کلمه(حیوة الدنیا) آمده بود، ولى امر دنیا از آن آیه استفاده مى شد، و تعبیر به اینکه(این است مقدار رسایى علم آنان)تعبیرى است استعاره اى ، گویا علم به سوى مـعـلوم مـى رود تـا به آن برسد، و علم مشرکین در مسیر خود به دنیا مى رسد، و همانجا از حـرکـت بـاز مى ماند، و دیگر از آنجا به طرف آخرت نمى رود، و لازمه این توقف علم ، آن اسـت کـه تـنـهـا دنیا هدف نهایى اراده و طلب آنان باشد، و توسن هم شان تا همانجا پیش برود، ودیگر دل بغیر دنیا نبندند، و جز به سوى آن روى نیاورند.

(ان ربک هو اعلم ...) - این جمله مضمون جمله قبلى را تاءکید مى کند، و شهادتى است از خداى تعالى بر صحت آن .

ولله مـا فـى السـمـوات و مـا فى الارض لیجزى الذین اساوابما عملوا و یجزى الذین احسنوا بالحسنى

وجه تفریع جزاء بد کاران و نکوکاران بر مالکیت خداى سبحان

مـمکن است بگوییم : صدر آیه شریفه حال باشد از جمله(اعلم) که در آیه قبلى بود، و کـلمه(واو) در ابتداى آن واو حالیه و معنا چنین باشد:(به درستى پروردگار تو اعلم و داناتر به حال دو طایفه ضالین و مهتدین است ، در حالى داناتر است که مالک همه چـیـرهـایـى اسـت کـه در آسـمـان و زمـیـن اسـت ،دیـگـر چـگـونـه مـمـکـن اسـت اعـلم بـه حال آن دو طایفه نباشد، با این که مالک ایشان است).

و بـنـابـر ایـن احـتمال ، ظاهر چنین به نظر مى رسد که : جمله(لیجزى ...) متعلق جمله سابق باشد که مى فرمود:(فاعرض عن من تولى ...) آن وقت معناى مجموع دو جمله چنین مى شود که از ایشان اعراض کن و امرشان را به خدا واگذارنما تا جزایى چنین و چنانشان داده و تو را و نیکوکاران را چنین و چنان پاداش دهد.

ممکن هم هست بگوییم جمله(و لله ما فى السموات ...) کلامى استینافى باشد و بخواهد بفهماند دستورى که به تو دادیم که از ایشان اعراض کن ، براى این نبود که ما دست از ایـشان برداشته ایم و رهایشان کرده ایم ، بلکه براى این بود که خواستیم هر طایفه را در بـرابـر عملش جزا دهیم ، اگر عملش بد بوده جزاى بد، و اگر خوب بوده جزاى خوب دهـیـم. و اگـر با این مى توانست بفرماید:(و له ما فى السموات ...) به جاى ضمیر دوبـاره اسـم جـلاله(اللّه)را آورد، بـراى ایـن بـود کـه از کمال عظمت خداى سبحان خبر داده باشد.

(ولله ما فى السموات و ما فى الارض) - این جمله به مالکیت خداى تعالى نسبت به تـمـامـى عـالم اشـاره مى کند، و معنایش این است که : هستى تمامى موجودات قائم به خداى تـعـالى اسـت ، چـون خـدا خـالق و پـدید آورنده آنها است ، پس ملکیت ناشى از خلقت او خود علاوه بر این ،
مـنـشـاء تـدبـیـر هم هست . بنابر این جمله مورد بحث بر خلقت و تدبیر دلالت دارد، گویا فرموده : خلقت و تدبیر عالم از خداست .

جـمله(لیجزى ...)هم که لامش لام غایت است متعلق به همین مطلب است ، و معنایش این است کـه خـلقـت و تـدبیر عالم از آن خداست ، غایت و نتیجه اش هم این است که کسانى را که بد مـى کنند جزا دهد...، و مراد از جزا همان شؤ ون و خصوصیات قیامت است ، که قرآن کریم از آن خـبـر داده ، و مـراد از اسـاثـه و احـسـان ، مـعـصـیـت و طـاعـت اسـت و تـقـدیـر جـمـله مـا عـمـل وا جـمـله جزاء ما عملوا است ، ممکن هم هست خود ما(عملوا) باشد، و معنا چنین باشد که جـزاى اعمالشان را خود همان اعمال را مى دهد، و مراد از حسنى هم همینطور، یعنى(یا) مثوبت حسنى است(و یا خود حسنى).

و مـعناى آیه این است که : تا خدا کسانى را که معصیت کرده اند معصیتشان ، و یا به جزاى مـعـصـیـتـشـان کـیـفر دهد، و کسانى را که اطاعت کردند مثوبتى حسنى(و یا به خود حسنى) پـاداش دهـد، مـفـسـریـن در ایـن آیـه احـتـمـالات دیـگـرى داده انـد کـه احتمال ما از همه بهتر به ذهن مى رسد و روشن تر است .

الذین یجتنبون کبائرالاثم و الفواحش الا اللمم ان ربک واسع المغفره ...

کلمه اثم به معناى گناه است ، و اصل آن - به طورى که راغب گفته -معناى عملى بوده که دیر به نتیجه و ثواب برسد.

و مـنـظـور از کـبـائر الاثـم ، گـنـاهـان کـبـیـره اسـت کـه بـه طـورى کـه در روایات ثواب الاعـمـال از عـباد بن کثیر النوا از امام ابى جعفر(علیه السلام) آمده ، عبارت از هر گناهى اسـت که قرآن مرتکبش راتهدید به آتش دوزخ کرده باشد. و در تفسیر آیه شریفه(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم ...) بحثى پیرامون آن کرده ایم .

و کـلمـه فـواحـش بـه مـعـناى گناهانى است که خیلى شنیع و رسوا باشد، از آن جمله خداى تـعـالى زنا و لواط را دانسته ، ولى بعید نیست از ظاهر آیه برآید که در اینجا فواحش و کبائر یکى باشد.
مـقـصـود از اسـتـثناى(الا اللمم) در آیه :(الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الااللمم ...)

و اما درباره معناى کلمه(لمم) اختلاف کرده اند:

بـعضى گفته اند: منظور از آن گناهان صغیره است . و اگر منظور این باشد باید گفت : استثناء در آیه منقطع و نظیر استثناى(همه پسرانم آمدند مگر پسر همسایه) است .

بـعـضـى گـفـتـه اند:(لمم) عبارت از این است که کسى تصمیم بر گناه بگیرد ولى انجام ندهد. که در این صورت نیز استثناء منقطع خواهد بود.

بـعـضـى گـفـتـه اند:لمم ، گناهى است که گهگاه ارتکاب شود، و مرتکب آن عادت بر آن نـکـرده بـاشـد.کـه در ایـن صـورت لمـم هـم شـامـل گناهان کبیره مى شود و هم صغیره ، و مضمون آیه با مضمون آیه شریفه(والذین اذا فعلو افاحشه او ظلموا انفسکم ذکروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا اللّه و لم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون) که در وصف متقین و محسنین است منطبق مى شود، و مضمون همان را مى گوید، چون این آیه مى فـرمـایـد:مـتـقـیـن و نـیـکـوکـاران کـسـانـى هـسـتـنـد کـه اگـر عـمـل زشـتـى مـى کـنـنـد، و یا به خود ستمى روا مى دارند، بسیار به یاد خدا مى افتند، و بـراى گناهان خود طلب مغفرت مى کنند، چون مى دانند غیر از خدا کسى نیست که گناهان را بیامرزد، و کسانى هستند که هرگز بر آنچه کرده اند عالما عامدا اصرار نورزیده اند.

و در روایـات اهـل بـیـت(عـلیـهـم السـلام) بـه مـعـنـاى سـوم تـفـسـیـر شـده ، مـثـلا در اصول کافى از ابن عمار از امام صادق(علیه السلام) روایت آمده که فرمود: لمم این است که کسى بر گناهى تصمیم بگیرد و بعد استغفار کند.
و نـیـز بـه سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: لمم این است که انسان گاهى گناهى را مرتکب شود، و دیگر تا مدتى پیرامون آن نگردد، و باز بار دیگر مرتکبش شود.
و بـاز بـه سند خود از ابن عمار از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده فرمود: لمام آن بـنـده اى است که پشت سر هم گناه مى کند، اما طبعش خواهان آن نیست(در هیچ یک از این سه روایت کلمه لمم به گناه صغیره معنا نشده).
و آیـه شـریـفـه مـطـلب آیه قبلى را که مى فرمود:(الذین احسنوا) تفسیر مى کند و مى فرماید: همینها هستند که از گناهان کبیره اجتناب دارند و از فواحش دورى مى کنند، و در عین حال ممکن هم هست از ایشان سر بزند.

و جـمله(ان ربک واسع المغفرة) ایشان را تطمیع مى کند تا به امید آمرزش خدا توبه کنند.

(هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض) - راغب مى گوید: ماده(نشاء) و(نشاءة)به مـعـنـاى احـداث چیزى و تربیت آن است. پس ‍ بنابر این ، این که فرمود:او شما را از زمین انـشـاء کـرد، مـعـنـایش این است که: او بود که شما را در آغاز خلقتتان حالهاى گوناگون مـتحول کرد، از مواد عنصرى زمینتان بگرفت و در آخر به صورت نطفه تان در آورده ، در داخل رحم ها وارد کرد.

(واذ انـتم اجنة فى بطون امهاتکم) - کلمه(اجنة) جمع(جنین)است ، و این جمله عـطـف است بر جمله قبلى ، چون بر سر هر دو کلمه اذ آمده ، و معنایش این است که او داناتر بـه شـمـا اسـت ، آن زمـان که چه و چه بودید و این زمان که شما جنین هایى در رحم مادران تـان هـسـتـیـد، او مـى دانـد حـقـیـقـت شـما چیست ، و چه حال و وضعى دارید، و چه اسرارى در نـهـانـتـان هست ، و مال کارتان به کجا مى انجامد. و جمله(فلا تزکوا انفسکم)تفریع بـر هـمـان عـلم خـداسـت ، مـى فـرمـایـد: وقتى که خداى تعالى شما را بهتر از هر کس ‍ مى شـناسد، و از آغاز خلقتتان و سرانجام آن باخبر است ، پس دیگر بیهوده خود را به پاکى نستاءیید، و او بهتر مى داند پاک و با تقوا کیست .