اشاره به غرض ومحتویات سوره مبارکه نجم و مکى بودن آن
بیان آیات
غرض این سوره یادآورى اصول سه گانه اسلام ، یعنى وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت ، مـعـاد و نـبـوت اسـت ، ولى اول بـه مـسـاءله نـبـوت پـرداخـتـه ، وحـیـى را کـه بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) شده تصدیق و توصیف نموده ، آنگاه متعرض مـسـاءله توحید مى شود، و بتها و شرکاى مشرکین را به بلیغ ترین وجهى نفى مى کند، آنـگاه به مساءله سوم پرداخته وضع منتهى شدن خلقت و تدبیر عالم به خداى تعالى و زنـده کـردن مـردگـان و خـنـدانـدن و گـریاندن و اغناء و اقناء و تعذیب و دعوت و انذار را توصیف نموده ، گفتار را با اشاره به مساءله معاد و امر به سجده و عبادت ختم مى کند.
و آیـاتـى کـه از ایـن سـوره آورده ایـم فـصـل اول از فـصـول سـه گـانـه آیـات سـوره اسـت آیـاتـى اسـت کـه وحـیـى را کـه بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)مى شود تصدیق و توصیف مى کند، لیکن در ایـنـجـا روایـات بسیار زیادى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) صادر شده که به صراحت فـرمـوده انـد: مـراد از ایـن آیات این نیست که مطلق وحى را بیان و توصیف کند، بلکه مراد بیان یک قسم وحى است ، و آن وحى بطور مشافهه و رو در رو است ، که در شب معراج خداى سبحان با رسول گرامیش داشت .
پـس ایـن آیـات مـى خـواهـد داستان معراج را بیان کند، و ظاهر آیات هم خالى از تاءیید این روایـات نـیـسـت ، و از کـلمـات بـعـضـى از اصـحـاب از قـبـیـل ابـن عـبـاس و انـس و ابـى سـعـیـد خـدرى ، و غـیـر ایشان- به طورى که از ایشان نقل شده - نیز همین معنا استفاده مى شود، و بنابر همین معنا گفتار مفسرین جریان یافته ، هر چند که در تفسیر مفردات و جملات این آیات اختلافى شدید دارند.
و النّجم اذا هوى
چند قول درباره مراد از(نجم) در آیه :(و النجم اذا هوى)
ظـاهـر ایـن آیـه چـنـیـن مى نماید که مراد از(نجم) مطلق جرمهاى روشن آسمانى است ، و خـداى تعالى در کتاب مجیدش به بسیارى از مخلوقات خود سوگند خورده ، از آن جمله به چند عدد از اجرام سماوى از قبیل خورشید، ماه ، و سایر ستارگان سوگند خورده ، و بنابر این ، مراد از(هوىّ نجم)، سقوط و افتادن آن در کرانه افق براى غروب است .
و بعضى گفته اند: مراد از نجم ،(قرآن) است چون قرآن به طور نجومى(تدریجى) نازل شده . و بعضى گفته اند: مراد از نجم ، ستاره(ثریا)و بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن ستاره(شعرى) است .
ما ضلّ صاحبکم و ما غوى
راغـب مـى گـویـد:(غـىّ)بـه مـعـنـاى جـهلى است که ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چون گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقیده است ، چه عقیده صحیح و چه فاسد، و گاهى هـم نـاشى مى شود از اعتقاد به چیزى که فاسد است ، و کلمه(غىّ)به معناى آن جهلى اسـت کـه نـاشـى از داشـتـن عقیده فاسد باشد، نه از بى اعتقادى ، و در قرآن کریم آمده:(ما ضلّ صاحبکم و ما غوى).
و مراد از کلمه(صاحبکم رفیقتان) رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است .
مقصود از اینکه فرمود:(و ما ینطق عن الهوى ...)
و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى
منظور از کلمه(هوى) هواى نفس و راءى و خواسته آن است ، و جمله(ما ینطق)هر چند مطلق است ، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده ، و مقتضاى این اطلاق آن است که هواى نفس از مـطـلق سـخـنـان پـیـغـمـبـر نـفـى شـده بـاشـد(حـتـى در آن سـخـنـان روزمـره اى کـه در داخـل خـانه اش دارد)، و لیکن از آنجایى که در این آیات خطاب(صاحبتان)به مشرکین اسـت ، مـشـرکـیـنـى کـه دعـوت او را و قـرآنـى را کـه بـرایـشـان مـى خـوانـد دروغ و تـقـوّل و افـتـراى بـر خـدا مـى پـنداشتند، لذا باید به خاطر این قرینه مقامى بگوییم :منظور این است که آن جناب در آنچه که شما مشرکین را به سوى آن مى خواند، و آنچه که از قـرآن بـرایـتـان تـلاوت مـى کـنـد، سخنانش ناشى از هواى نفس نیست ،و به راءى خود چـیزى نمى گوید، بلکه هر چه در این باب مى گوید وحیى است که خداى تعالى به او مى کند.
علّمه شدید القوى
و تـقـدیـر آن(عـلمه القرآن اوالوحى قرآن یا وحى را به او تعلیم کرده)مى باشد، مـمـکـن هـم هـسـت ضـمـیـر در جـمـله مـذکـور بـه قـرآن و یـا مطلق وحى برگردد، و در نتیجه مـفـعول اول که ضمیرى است راجع به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)حذف شده تـقـدیـر آن چـنـیـن بـاشد(علم القرآن) و یا(علم الوحى ایاه). یعنى خداى تعالى قرآن و یا وحى را به آن جناب تعلیم کرده .
ذو مرّة فاستوى
کـلمـه(مـرّة) -بـه کـسـره مـیـم و تـشـدیـد راء-بـه مـعـنـاى شـدت و یـا پـخـتگى عقل و راءى است ، و یا از ماده مرور گرفته شده ، و قیافه کلمه ، قیافه بناى نوع است ، و مـفـسـریـن آیـه را بـه هـر سـه مـعـنـا تـفـسـیـر کرده اند، البته آنهایى که آیه را وصف جـبـرئیـل دانـسـتـه انـد، در نـتـیـجـه ایـن طـور مـعـنـایـش کـرده انـد:(هـمـان جـبـرئیـل در راه خـدا شـدت بـه خـرج مـى دهـد، یـا آن جـبـرئیـلى که عقلى پخته دارد، یا آن جـبرئیلى که به نوعى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مرور و عبور مى کند، با این که خودش در هواست).
(فـاسـتـوى) -ایـن کـلمـه بـه مـعـنـاى اسـتـقـامـت و مـسـلط شـدن بـر کـار اسـت ، و فاعل این فعل جبرئیل است ، و ضمیر فاعل آن به وى برمى گردد، و معنایش این است که: جبرئیل به همین صورت اصلیش که به آن صورت خلق شده در آمده . همچنان که در روایت هم آمده که جبرئیل براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به صورتهاى مختلفى ظـاهـر مـى شد، و تنها دو نوبت به صورت اصلیش خود را به آن جناب نشان داد. ممکن هم هست معنایش این باشد که جبرئیل با قوت خود مسلط شد بر آنچه ماءمور انجامش شده بود.
و هو بالافق الاعلى
کلمه افق به معناى ناحیه است .
ولى ایـن حرف درست نیست ، و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است ، بدون اعتبار این که طرف شرقى آن باشد.
ثم دنا فتدلى
بـعـضى گفته اند: به معناى امتداد به طرف پایین است ، چون از واژه(دلو) - براى انداختن در چاه ساخته شده - گرفته شده است .
فکان قاب قوسین او ادنى
بـعـضى هم گفته اند: کلمه(قاب) به معناى فاصله میان دستگیره کمان و زه آن است ، پس در کلام قلب شده ، معناى اصلى آن دو قاب قوس بوده .
فاوحى الى عبده ما اوحى
بعضى گفته اند:هیچ مانعى ندارد که ما این دو ضمیر را به خداى تعالى برگردانیم ، و اگـر کـسـى بـگـویـد: آخـر بـایـد قبلا نامى از خدا برده شده باشد. مى گوییم این در جـایى است که مخاطب و یا خواننده به اشتباه بیفتد اما در جایى که واضح باشد که مرجع ضمیر کیست لازم نیست آن مرجع قبلا ذکر شده باشد، ممکن هم هست هر سه ضمیر را به خداى تـعـالى بـرگـردانـیـم و بـگـویـیـم مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه خـداى تعالى به توسط جبرئیل وحى کرد به بنده خود آنچه را کهوحى کرد.
ایـن سـه ضمیر به خدا برمى گردد، و معناى عبارت این است که : خداى تعالى وحى کرد به بنده اش آنچه را که وحى کرد، و این معنا از معناى سابق به ذهن نزدیک تر است ، چون آن معنا را ذوق سلیم نمى پسندد، هر چند که صحیح هم باشد.
شرح مفاد آیه :(ما کذب الفؤ اد ما راءى)
ما کذب الفواد ما راى
کـلمـه(کـذب) مـخـالف(صـدق) را مـعـنا مى دهد، گفته مى شود(کذب فلان فى حـدیـثـه -فـلانـى در سـخـنـش مـرتـکب کذب شد)، به عبارت هم گفته مى شود: کذبه الحـدیـث -بـه او سـخـنـى دروغ گـفـت ، کـه در ایـن عـبـارت فـعـل(کـذب)دو مـفـعـول گـرفـتـه اسـت ، و کـلمـه کـذب هـمـان طـور کـه در سـخـن اسـتـعمال مى شود در خطاى قواى مدرکه هم به کار مى رود، مثلا گفته مى شود:(کذبته عینه - چشم او به وى دروغ گفت)، و منظور است که دیدش به خطا رفت .
و در جـمـله مـورد بـحـث هـم کـه از قـلب نـفـى کـذب کـرده بـه هـمـیـن عـنـایـت بـوده ، حـال چه این که کلمه کذب را لازم بگیریم و بگوییم معنایشاین است فؤ اد در آنچه دیده بـود دروغ نـگـفـت ، کـه در ایـن صـورت هـیـچ مـفـعـول نـگـرفـته ، و یا آن را متعدى به دو مـفـعـول بـگـیـریـم کـه مـفـعـول دومـش کـلمـه مـا و مـفـعـول اولش رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـاشـد، و مـعـنـا چـنـیـن بـاشـد کـه فـؤ اد رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)دروغ نـگـفـت بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) آنچه را که دیده بود. و خلاصه رؤ یت فواد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در آنچه که دید رویتى صادق بود.
و این تازگى ندارد که رویت را که در اصل به معناى دیدن چشم است به فواد نسبت داده شود، چون براى انسان یک نوع ادراک شهودى هـسـت کـه وراى ادراکـهـایى است که با یکى از حواس ظاهرى و یا باطنى خود دارد، ادراکى اسـت کـه نـه چـشـم و گـوش و سـایـر حـواس ظـاهـرى واسـطـه انـد، و نـه تـخـیـل و فکر و سایر قواى باطنى ، مانند این که مشاهده مى کنیم که ما موجودى هستیم که مـى بینیم که در این درک عیانى و شهودى نه چشم ما واسطه است و نه فکر ما، و همچنین از خـود مـى بـیـنـیـم کـه مـا مـى شـنـویـم و مـى بـویـیـم و مـى چـشـیـم و لمـس مـى کـنـیـم و خـیال مى کنیم و فکر مى کنیم ، که در هیچ یک از این ادراکهاى شهودى ما با این که رویت و شهود است ، اما نه چشمى در کار است و نه هیچ حواس ظاهرى و باطنى دیگر.
آرى مـا همان طور که محسوسات هر یک از این حواس ظاهرى و باطنى را درک مى کنیم این را هم درک مى کنیم که فلان محسوس را با فلان حس درک مى کنیم ،
و ایـن درک دیگر ربطى به آن حس ندارد، بلکه کار نفس است که قرآن کریم از آن تعبیر به فؤ اد فرموده .
و در آیـه شریفه هیچ دلیلى که دلالت کند بر اینکه متعلق رؤ یت خداى سبحان است و خدا بوده که مرئى براى آن جناب واقع شده ، نیست بلکه آنچه مرئى آن جناب واقعشده همان افـق اعـلى و دنـو و تـدلى بـوده است. و نیز این بوده که آنچه به وى وحى مى شود خدا وحـى کرده ، و این نامبرده ها همان هایى است که در آیات قبلى آمده بود که همه اش از سنخ آیـات خـدایى براى آن جناب بوده ، مؤ ید این گفتار ما آیه شریفه(ما زاغ البصر و ما طـغـى لقـد راى مـن ایـات ربـه الکبرى) است ، که مى فرماید آنچه دیده بود، از آیات کبراى پروردگارش بود.
گفتار بعضى مفسرین در تفسیر(ماکذب الفواد ما راى)
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:ضـمـیـر در جـمـله(مـا راى) بـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بر مى گردد نه به فواد، و معناى آیه این است کـه : فـؤ اد رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)بعد از آنکه آن جناب با چشم خود دیـد آنـچـه را کـه دیـد، نـگفت من تو را نمى شناسم ، چون اگر مى گفت دروغ گفته بود. بـراى ایـن که آن جناب همان طور که چشمش دید قلبش هم شناخت ، و خلاصه کلام این مفسر آن است که فواد رسول خدا(ص) چشم آن جناب را در آنچه دید تصدیق کرد.
و اشکالى که متوجه این دو مفسر است این است که :آنچه از سیاق آیات بر مى آید این است کـه خـداى تـعـالى خـواسـته است صدق آن جناب را در آنچه ادعا مى کند یعنى وحى و رویت آیـات کـبـراى خـدا تـاءیـیـد کـنـد، و اگـر ضـمـیـر در جـمـله(مـا راى) بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) بـرگـردد حاصل معنا این مى شود که مى خواهد بر صدق رویت آن جناب احتجاج کند، به این که چون قلبش به آنچه چشمش دیده بود معتقد شد،
بـه خـلاف ایـن کـه ضمیر در جمله(ما راى) را به فؤ اد برگردانیم ، که درصورت حاصل معنایش تصدیق خدا خواهد بود فواد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را در آنچه که دیده ، نه تصدیق فؤ اد رویت آن جناب را، و کلام هم بر طبق همان سیاق سابقش که از جمله(ما ضل صاحبکم و ما غوى ان هو الا وحى یوحى ...) شروع مى شد جارى شده است ، که همواره خدا آن جناب را تصدیق مى کرده است .
در پـاسـخ مـى گـویـیم:در آیه بعدى احتجاجى در کار نیست و نمى خواهد صدق ادعاى آن جـنـاب را اثـبـات کـنـد، بلکه مى خواهد مشرکین را در بگو مگو کردن ملامت کند، و بفرماید:دربـاره چـیـزى کـه او مـى گوید: من به چشم خود دیده ام ، و شما نمى توانید ببینید، چرا بـگـو مـگو مى کنید؟ آخر، ممارات و مجادله - که همان بگو مگو کردن باشد -اگر کار درسـتـى بـاشـد در جـایى درست است که در مساءله فکرى و نظرى باشد، و اما در مساءله دیـدنـیـهـا، جایى براى ممارات و بگو مگو نیست ، و پیامبر(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دارد خـبـر مى دهد که من آن را به عیان و با دو چشم خود دیدم ، نه این که فکرم و عقلم چنین حکم کرد.
ا فتما رونه على ما یرى
و لقد راه نزله اخرى
و بـا در نـظـر داشـتـن ایـن کـه مـفـسـریـن فـاعـل(راه) را رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)
دانـسـته و ضمیر مفعولى در آن را به جبرئیل بر گردانده اند، قهرا منظور از(نزلة)نـازل شـدن جـبـرئیـل بر آن جناب خواهد بود، نازل شدنش براى این که آن جناب را معراج بـبـرد. و جـمـله(عـنـد سـدرة المـنـتـهـى)ظـرف بـراى رویـت اسـت ، نـه بـراى نـازل شـدن ، و مـراد از رویـت هـم رویـت آن جـنـاب اسـت جـبـرئیـل را بـه صـورت اصـلیـش.و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه:جـبـرئیـل یـک بـار دیـگـر بـه صـورت اصـلیـش در بـرابـر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در آمد، تا معراجش ببرد، و این جریان کنار سدرة المنتهى واقع شد.
پـس از آنـچـه کـه گـذشت صحت این نظریه هم روشن شد که بگوییم ضمیر مفعولى به خـداى تـعـالى بـرگـردد.و مـراد از رویـت هـم رویـت قـلبـى ، و مـراد از نـزله اخـرى هـم نـازل شـدن رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) در مـعراج در کنار سدرة المنتهى بـاشد، آن وقت مفاد آیه چنین مى شود که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) یکبار دیـگر نزد سدرة المنتهى نازل شد، ووقتى بود که به معراج مى رفت ، و در آن نزله خدا را مانند نزله اول با قلب خود دیدار کرد.
(سدرة المنتهى) چیست ؟
عند سدرة المنتهى عندها جنة الماوى اذ یغشى السدرة ما یغشى
کـلمـه(سـدر) بـه مـعناى جنس درخت سدر، و کلمه سدره به معناى یک درخت سدر است ، و کلمه(منتهى) - گویا - نام مکانى است ، و شاید مراد از آن ، منتهاى آسمان ها باشد به دلیل این که مى فرماید: جنت ماوى پهلوى آن است ، و ما مى دانیم که جنت ماوى در آسمان ها است ، چون در آیه فر موده :(و فى السماء رزقکم و ما توعدون).
و اما این که این درخت سدره چه درختى است ؟ در کلام خداى تعالى چیزى که تفسیرش کرده بـاشـد نیافتیم ، و مثل این که بناى خداى تعالى در اینجا بر این است که به طور مبهم و بـا اشـاره سـخـن بـگـوید، مؤ ید این جمله(اذ یغشى السدره ما یغشى)است ، که در آن سـخـن از مـسـتورى رفته است ، در رو ایات هم تفسیر شده به درختى که فوق آسمان هفتم قرار دارد، و اعمال بندگان خدا تا آنجا بالا مى رود، کهبزودى بعضى از این روایات از نظر خواننده خواهد گذشت .
و نیز فرموده :(فاذا جاءت الطامة الکبرى ... فان الجنة هى الماوى)، و این جنت الماوى به طورى که آیه 22 سوره ذاریات دلالت مى کرد، در آسمان واقع است . ولى بعضى از مفسرین آن را به جنت برزخى تفسیر کرده اند.
ما زاغ البصر و ما طغى
کـلمـه(زیـغ)کـه مـصـدر فـعـل(زاغ)اسـت بـه مـعـنـاى انـحـراف از حـالت تـعـادل و اسـتـقـامـت اسـت ، و کـلمـه طـغـیـان کـه مـصـدر فـعـل(طـغـى)اسـت ، در هـر عـمـلى مـعـنـاى تـجـاوز از حـد در آن عمل است ، و(زیغ بصر)به معنا است چشم آدمى چیزى را به آن صورت که هست نبیند، و طـورى دیـگـر بـبـیـنـد، و(طغیان بصر) به این معنا است که چیزى را ببیند که حقیقت ندارد، و منظور از(بصر) چشم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است .
و مـعـنـاى آیه این است که : چشم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آنچه را که دید بر غیر صفت حقیقیش ندید، و چیزى را هم که حقیقت ندارد ندید، بلکه هر چه دید درست دید، و مراد از این دیدن رویت قلبى است نه رویت با دیده سر، چون مى دانیم منظور از این دیدن همان حقیقتى که در آیه(و لقد راه نزلة اخرى) منظور است ، چون صریحا مى فرماید: رؤ یـت در ایـن نـزله که نزله دومى است مثل رؤ یت در نزله اولى بود، و رؤ یت نزله اولى رؤ یت با با فواد بود، که درباره اش فرمود:(ما کذب الفواد ما راى افتمارونه على ما یرى) - دقت بفرمایید و غفلت نورزید.
لقد راى من ایات ربه الکبرى
کلمه(من) تبعیض را مى رساند، و معناى آیه این است که : سوگند مى خورم او بعضى از آیات پروردگارش را دید،
و با دیدن آنها مشاهده پروردگارش برایش تمام شد. چون مشاهده خدا قلب با مشاهده آیات او دست مى دهد، زیرا آیت بدان جهت که آیت به جز صاحب آیت را حکایت نمى کند، و از خودش هیچ حکایتى ندارد، و گرنه از جهت خودش اگر حکایت کند دیگر آیت نمى شود.
بحث روایتى
و در کـافى از قمى از پدرش از ابن ابى عمیر از محمد بن مسلم روایت آورده که گفت : به امـام بـاقـر(عـلیـه السـلام)عـرضـه داشـتـم:مـعـنـاى آیـاتـى کـه نـظـیـر آیـه(و اللیـل اذا یـغـشـى) و(و النـجـم اذا هـوى)اسـت چـیـسـت ؟ فـرمـود:خـداى عـزوجـل بـه هـر چـه از مـخلوقات خود خواسته سوگند یاد کرده ، ولى بندگان او جز به خود او نباید سوگند یاد کنند.
و در کـافـى بـه سـنـد خـود از هـشام و حماد و غیره روایت کرده که گفته اند: از امام صادق(عـلیـه السـلام) شـنیدیم که فرمود: حدیث من حدیث پدر من است ، و حدیث پدرم حدیث جد من است ، و حدیث جدم(زین العابدین)حدیث حسین بن على است ، و حدیث حسین حدیث حسن است ، و حـدیـث حـسـن حـدیـث امـیـرالمـؤ مـنـیـن اسـت ، و حـدیـث امـیـرالمـؤ مـنـیـن حـدیـث رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)اسـت ، و حـدیـث رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) سـخـن خـداى عزوجل است .
روایـــاتـــى در ذیــل(قاب قوسین) و(ثم دنى فتدلى) در نزدیکى پیامبر با خداوند درشب معراج
و در تـفـسـیـر قـمـى به سند خود از ابن سنان روایت آورده که در ضمن آن گفته است: امام صـادق(عـلیـه السـلام) در مـعـنـاى(قـاب قـوسـیـن) فـرمـود:چـون آن جـنـاب ، یـعـنى رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)، نـزدیـک تـریـن خلائق بود به خدا، و آنقدر نـزدیـک بـود کـه در شـب مـعـراج وقـتـى بـه آسـمـان بـالا مـى رفـتـنـد جـبـرئیـل مـرتب مى گفت: جلوتر برو اى محمد، برو که در جایى قدم نهاده اى که نه هیچ ملکى مقرب قدم نهاده و نه هیچ رسولى مرسل .و اگر روح و جان آن حضرت نمونه اى از آن عـالم نـبود، هرگز نمى توانست به آنجا برسد، و در نزدیکى به خدا به حدى رسید کـه خـداى تـعـالى دربـاره اش فـرمود:(قاب قوسین) او ادنى یعنى بلکه کمتر از دو قوس .
مؤ لف : این معنا در روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام) بسیار آمده .
و در الدرالمـنـثور است که ابن منذر و ابن مردویه ، از ابى سعید خدرى روایت کرده اند که گـفت : آن هنگام که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را شبانه به معراج بردند، آنقدر به پروردگارش نزدیک شد که فاصله نزدیکى اش قاب دو قوس و بلکه نزدیک تر شد، و آیا مى دانى که قوس به(زه) آن چقدر نزدیک است ، بلکه از آن هم نزدیک تر شد.
و در تفسیر قمى ذیل آیه(فاوحى الى عبده ما اوحى) فرمود: این وحى ، وحى رو در رو بود،(به این معنا که کسى بین کسى خدا و آن جناب واسطه نبود).
روایـــاتـــى دربـــاره رؤ یـــت قـــلبـــى رسـول الله(صـلى الله علیه و آله و سلم) خداوندسبحان را
و در توحید به سند خود از محمد بن فضیل روایت کرده که گفت : من از حضرت ابى الحسن(عـلیـه السـلام) پـرسـیـدم : آیا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)پروردگارش عـزوجـل را دیـد؟ فـرمـود:بـله امـا بـا قـلب خـود دیـد، مـگـر کـلام خـداى عـزوجل را نشنیدى که مى فرماید:(ما کذب الفواد ما راى) پس به حکم این آیه خدا را با چشم ندید، بلکه با قلب دید.
یـا رسول اللّه آیا پروردگار خود را دیده اى ؟ فرمود: با چشم خود ندیدم ، ولى با فؤ آدم دو بار دیدم ، آنگاه این آیه را تلاوت کرد:(ثم دنى فتدلى).
مـؤ لف : کـلمه(نورانى) منسوب به نور است که بر طبق قاعده باید بشود(نورى) ولى بر خلاف قاعده و قیاس نورانى مى گویند، مانند جسمانى منسوب به جسم است .
بـعـضـى هـا عـبارت مذکور را به صورت(نورانى اراه) - با تنوین و کسره همزه و تشدید نون و سپس یاى متکلم -خوانده اند، یعنى نورى که من آن را مى بینم ، ولى ظاهرا عـبـارت روایـت دسـت خـورده شـده بـاشـد، هـر چـنـد روایـتـى دیـگـر کـه ذیـلا نـقل مى کنیم آن راتاءیید کند، و آن روایت این است که :مسلم در صحیح خود، و ابن مردویه از ابـوذر نـقـل کـرده انـد کـه از رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) پرسیده : آیا پروردگارت را دیده اى ؟ فرمود: نورى را دیدم .
چون به هر تقدیر ظاهر روایت قابل قبول نیست ، مگر این که بگوییم مراد از رؤ یت ، رؤ یت قلب است ، در نتیجه نه رؤ یت ، رؤ یت حسى است و نه نور، نور حسى است .
و در کـافـى بـه سـند خود از صفوان بن یحیى روایت کرده که گفت:ابو قره محدث از من خـواهـش کـرد او را نـزد ابـى الحـسـن رضا(علیه السلام)ببرم ، من از آن جناب براى وى اجازه ملاقات خواستم ، آن حضرت اجازه دادند، ابوقره بر آن حضرت وارد شد و مسائلى از حـلال و حـرام در احـکـام از او پـرسـیـد تـا رسید به اینجا که ابوقره گفت : خداى تعالى فـرمـوده :(و لقد راه نزله اخرى) این چه معنا دارد؟ حضرت ابوالحسن(علیه السلام) پاسخ دادند که بعد از این آیه ، آیه اى دیگر هست که مى فهماند آن جناب چه دیده ، و آن آیه(ما کذب الفواد ما راى) است ، مى فرماید: فؤ اد محمد آنچه را که چشمهایش دید و زبانش از آنچه دید خبر داد تکذیب نکرد، و اما این چه دیده ؟
مـؤ لف :عـلى الظـاهـر مـنظور امام این بوده که ابوقره را ساکت کرده باشد، چون در آغاز قبول مى کند که منظور از این دیدن ، دیدن حسى است ، آنگاه چنین ساکتش مى کندکه منظور از آن ، دیدن آیات خدا است ، و آیات خدا غیر خدا است ، و بنابر این دیگر نباید به روایت اشـکـال کـرد کـه چـرا فـرموده آیات خدا غیر خدا است ، با این که دیدن آیات خدا بدان جهت آیات او است در حقیقت دیدن خود او است ، زیرا همان طور که گفتیم و در عده اى از روایات هم آمده بود دیدن خدا مربوط به قلب است ، و دیدن آیاتش مربوط به چشم .
و صاحب تفسیر قمى مى گوید: پدرم از ابن ابى عمیر از هشام از امام صادق(علیه السلام) بـرایـم حدیث کرد که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرموده : من(در شب معراج) به سدرة المنتهى رسیدم ، و دیدم هر یک برگش سایه بر امتى از امت ها دارد، آنجا بود که نسبت به مقام پروردگارم مانند فاصله دو قوس یا کمتر قرار گرفتم .
و در الدر المـنـثـور اسـت کـه احـمـد و ابـن جـریـر از انـس روایـت کـرده انـد کـه گـفـت: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـرمود:به سدرة المنتهى رسیدم ، دیدم که بـارش مـانـنـد مـلخ درشـت و پـر پـشـت و بـرگـهـایـش چـون گـوش فـیـل اسـت ، هـمـیـن کـه جـلوه اى از امـر خـدا آن را پـوشـانـد بـصـورت یـاقـوت و زمـرد و مثل آن در آمد.
و در تـفـسـیـر قـمـى به سند خود از اسماعیل جعفى از امام ابى جعفر(علیه السلام)روایت کـرده کـه در ضـمـن حدیثى طولانى فرمود: و چون آن جناب را به سدرة المنتهى رساندند جـبـرئیل دیگر همراهیش نکرد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود:آیا در چنین مـقـامـى مـرا تـنـها مى گذارى ؟ گفت:تو همچنان پیش برو، به خدا سوگند تو به حدى پـیـش رفـتـه اى احـدى از خـلق خدا که قبل از تو بودند، به این حد پیش نرفتند، در آنجا بـود کـه نـورى از نـاحـیـه پـروردگـارم دیـدم ، و سـبـحـه بـیـن مـن و او حائل گردید.
و نـیـز در همان کتاب در ذیل آیه(و لقد راه نزله اخرى عند سدرة المنتهى) آمده که امام فرمود در آسمان هفتم .
اشـاره بـه اختلاف درباره اینکه معراج پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) جسمانى وروحانى یا فقط روحانى بوده .
و در آ نـجـا در ذیـل هـمـان روایـات اخـتـلافـى را کـه عـلمـاء در مـعـراج آن حـضرت کرده اند نـقـل نـمـودیم که: بعضى گفته اند: در خواب صورت گرفته ، و بعضى گفته اند:در بیدارى بوده ، آنهایى هم که گفته اند در بیدارى بوده ، اختلاف کرده اند که آیا با روح و بـدن مـادیـش هـر دو بـه مـعراج رفته و یا تنها با روحش ، و ازابن شهر آشوب(صاحب مـنـاقـب) نقل کردیم که گفته است : اعتقاد شیعه این است که معراج از مسجد الحرام تا مسجد اقصى با روح و جسم هر دو بوده ، و آیه اسراء هم بر همین مقدار دلالت دارد، و اما از مسجد اقصى تا آسمان ها، بعضى از علماى اسلام گفته اند: آن نیز با جسم و روح هر دو بوده ، و بـسـیارى از علماى شیعه نیز با ایشان موافقت کرده اند، و بعضى دیگر گفته اند که :از مـسـجـد اقـصـى تـا آسـمـان تـنـهـا روحـانـى بـوده ، و بـعـضـى از عـلمـاى مـتـاخـر نـیـز متمایل به این قول شده اند.
و بـه نـظر ما عیبى در این قول نیست - البته اگر قرائنى که همراه با آیات و روایات هـست آن را تاءیید کند - چیزى که هست در این صورت لازم جنت الماوى در آیه(عندها جنه المـاوى)را حـمـل بـر جـنت برزخ کنیم ، و بگوییم: منظور از این که فرمود: جنت الماوى نزد سدره بود، این بهشت برزخى با سدره المنتهى نوعى ارتباط و بستگى دارد، همچنان کـه در روایـات آمـده که قبر انسانها یا باغى از باغهاى بهشت ، و یا حفره اى از حفره هاى دوزخ است که از آن مى فهمیم
مـنـظور وجود نوعى ارتباط یا با بهشت ، و یا با دوزخ است) و یا بالاخره آیات معراج را طورى توجیه کنیم که با روحانى بودن معراج به آسمان منافات پیدا نکند.
بـعـضـى هـم احـتـمـال داده انـد، و خواسته اند معراج به آسمان ها را تطبیق دهند با گردش شـبانه در کرات دیگر آسمان ، کراتى که جزو منظومه شمسى ما هستند، یا آنهایى که در مـنظومه هاى دیگرند، و یا کراتى که در کهکشانى غیر از کهکشان ما قرار دارند.ولى این احـتـمـال هـا بـا اخـبـارى که درباره جزئیات این داستان وارد شده به هیچ وجه نمى سازد، بلکه با مفاد آیات قبلى همین سوره نیز وفق نمى دهد.