background
فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَىٰ
آنگاه به بنده‌اش آنچه را بايد وحى كند، وحى فرمود.
آیه 10 سوره النَّجْم

اشاره به غرض ومحتویات سوره مبارکه نجم و مکى بودن آن

بیان آیات

غرض این سوره یادآورى اصول سه گانه اسلام ، یعنى وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت ، مـعـاد و نـبـوت اسـت ، ولى اول بـه مـسـاءله نـبـوت پـرداخـتـه ، وحـیـى را کـه بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) شده تصدیق و توصیف نموده ، آنگاه متعرض مـسـاءله توحید مى شود، و بتها و شرکاى مشرکین را به بلیغ ‌ترین وجهى نفى مى کند، آنـگاه به مساءله سوم پرداخته وضع منتهى شدن خلقت و تدبیر عالم به خداى تعالى و زنـده کـردن مـردگـان و خـنـدانـدن و گـریاندن و اغناء و اقناء و تعذیب و دعوت و انذار را توصیف نموده ، گفتار را با اشاره به مساءله معاد و امر به سجده و عبادت ختم مى کند.

و ایـن سـوره بـه شـهـادت سـیـاق آیـاتش در مکّه نازل شده ، و نباید به سخن بعضى که گـفـتـه انـد: بـعـضـى از آیـاتـش و یـا هـمـه آنـهـا در مـدیـنـه نـازل شـده ، گـوش داد. ایـن حـرف کـجـا و آن کـجا که بعضى گفته اند: این سوره اولین سوره اى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)
مـاءمـور شـد آن را عـلنـى بـخواند، و آن جناب آن را براى مؤ منین و هم براى مشرکین قرائت کرد.

و آیـاتـى کـه از ایـن سـوره آورده ایـم فـصـل اول از فـصـول سـه گـانـه آیـات سـوره اسـت آیـاتـى اسـت کـه وحـیـى را کـه بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)مى شود تصدیق و توصیف مى کند، لیکن در ایـنـجـا روایـات بسیار زیادى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) صادر شده که به صراحت فـرمـوده انـد: مـراد از ایـن آیات این نیست که مطلق وحى را بیان و توصیف کند، بلکه مراد بیان یک قسم وحى است ، و آن وحى بطور مشافهه و رو در رو است ، که در شب معراج خداى سبحان با رسول گرامیش داشت .

پـس ایـن آیـات مـى خـواهـد داستان معراج را بیان کند، و ظاهر آیات هم خالى از تاءیید این روایـات نـیـسـت ، و از کـلمـات بـعـضـى از اصـحـاب از قـبـیـل ابـن عـبـاس و انـس و ابـى سـعـیـد خـدرى ، و غـیـر ایشان- به طورى که از ایشان نقل شده - نیز همین معنا استفاده مى شود، و بنابر همین معنا گفتار مفسرین جریان یافته ، هر چند که در تفسیر مفردات و جملات این آیات اختلافى شدید دارند.

و النّجم اذا هوى

چند قول درباره مراد از(نجم) در آیه :(و النجم اذا هوى)

ظـاهـر ایـن آیـه چـنـیـن مى نماید که مراد از(نجم) مطلق جرمهاى روشن آسمانى است ، و خـداى تعالى در کتاب مجیدش به بسیارى از مخلوقات خود سوگند خورده ، از آن جمله به چند عدد از اجرام سماوى از قبیل خورشید، ماه ، و سایر ستارگان سوگند خورده ، و بنابر این ، مراد از(هوىّ نجم)، سقوط و افتادن آن در کرانه افق براى غروب است .

و بعضى گفته اند: مراد از نجم ،(قرآن) است چون قرآن به طور نجومى(تدریجى) نازل شده . و بعضى گفته اند: مراد از نجم ، ستاره(ثریا)و بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن ستاره(شعرى) است .

و بـعـضـى از مفسرین گفته اند: منظور از این نجم ، ستارگان نیستند، بلکه شهابى است کـه بـه وسـیـله آنها شیاطین جن رانده مى شوند، و عرب این شهاب را نجم مى نامد. و کلمه(هـوى) هـم بـا ایـن قـول مـى سـازد، و هـم بـا قول قبلى ، ولى لفظ آیه با هیچ یک از معانى مساعد نیست .

ما ضلّ صاحبکم و ما غوى

کـلمـه(ضـلال) بـه مـعـنـاى خـروج و انـحـراف از صراط مستقیم است ، و کلمه(غىّ) مـعـنـایى دارد مخالف با معناى کلمه(رشد) و چون رشد به معناى آن است که انسان به واقع مسائل برسد، در نتیجه غى عبارت است از این که انسان به خلاف واقع بیفتد.

راغـب مـى گـویـد:(غـىّ)بـه مـعـنـاى جـهلى است که ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چون گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقیده است ، چه عقیده صحیح و چه فاسد، و گاهى هـم نـاشى مى شود از اعتقاد به چیزى که فاسد است ، و کلمه(غىّ)به معناى آن جهلى اسـت کـه نـاشـى از داشـتـن عقیده فاسد باشد، نه از بى اعتقادى ، و در قرآن کریم آمده:(ما ضلّ صاحبکم و ما غوى).

و مراد از کلمه(صاحبکم رفیقتان) رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : هـمـنـشین شما از آن طریقى که او را به غایت و هدف مطلوبش برساند بیرون نشده ، و در اعتقاد و راءیش از آن طریقه خطا نرفته . و خلاصه کلام این که او نه در آن هدف مطلوب یعنى سعادت بشرى همان عبودیت خداى تعالى است خطا رفته ، و نه در طریقى که به آن هدف منتهى مى شود.

مقصود از اینکه فرمود:(و ما ینطق عن الهوى ...)

و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى

منظور از کلمه(هوى) هواى نفس و راءى و خواسته آن است ، و جمله(ما ینطق)هر چند مطلق است ، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده ، و مقتضاى این اطلاق آن است که هواى نفس از مـطـلق سـخـنـان پـیـغـمـبـر نـفـى شـده بـاشـد(حـتـى در آن سـخـنـان روزمـره اى کـه در داخـل خـانه اش دارد)، و لیکن از آنجایى که در این آیات خطاب(صاحبتان)به مشرکین اسـت ، مـشـرکـیـنـى کـه دعـوت او را و قـرآنـى را کـه بـرایـشـان مـى خـوانـد دروغ و تـقـوّل و افـتـراى بـر خـدا مـى پـنداشتند، لذا باید به خاطر این قرینه مقامى بگوییم :منظور این است که آن جناب در آنچه که شما مشرکین را به سوى آن مى خواند، و آنچه که از قـرآن بـرایـتـان تـلاوت مـى کـنـد، سخنانش ناشى از هواى نفس نیست ،و به راءى خود چـیزى نمى گوید، بلکه هر چه در این باب مى گوید وحیى است که خداى تعالى به او مى کند.

علّمه شدید القوى

ضـمـیـر در(علّمه) به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) برمى گردد، که در این صورت مفعول دوم تعلیم که یا قرآن است و یا مطلق وحى حذف شده ،

و تـقـدیـر آن(عـلمه القرآن اوالوحى قرآن یا وحى را به او تعلیم کرده)مى باشد، مـمـکـن هـم هـسـت ضـمـیـر در جـمـله مـذکـور بـه قـرآن و یـا مطلق وحى برگردد، و در نتیجه مـفـعول اول که ضمیرى است راجع به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)حذف شده تـقـدیـر آن چـنـیـن بـاشد(علم القرآن) و یا(علم الوحى ایاه). یعنى خداى تعالى قرآن و یا وحى را به آن جناب تعلیم کرده .

و مـراد از کـلمـه(شـدیـد القـوى) - بـه طـورى کـه گـفـتـه انـد - جـبـرئیـل اسـت ، چـون خـداى سـبحان او را در کلام مجیدش به این صفت یاد کرده و فرموده :(انـّه لقول رسول کریم ذى قوّة عند ذى العرش مکین)، بعضى هم گفته اند: مراد از آن خود خداى سبحان است .
وجـــوه مـــخـــتـــلف در مـــعـــنـــاى آیات :(ذو مرة فاستوى و هو بالافق الا على ثم دنا فتدلى...)

ذو مرّة فاستوى

کـلمـه(مـرّة) -بـه کـسـره مـیـم و تـشـدیـد راء-بـه مـعـنـاى شـدت و یـا پـخـتگى عقل و راءى است ، و یا از ماده مرور گرفته شده ، و قیافه کلمه ، قیافه بناى نوع است ، و مـفـسـریـن آیـه را بـه هـر سـه مـعـنـا تـفـسـیـر کرده اند، البته آنهایى که آیه را وصف جـبـرئیـل دانـسـتـه انـد، در نـتـیـجـه ایـن طـور مـعـنـایـش کـرده انـد:(هـمـان جـبـرئیـل در راه خـدا شـدت بـه خـرج مـى دهـد، یـا آن جـبـرئیـلى که عقلى پخته دارد، یا آن جـبرئیلى که به نوعى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مرور و عبور مى کند، با این که خودش در هواست).

بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از(ذو مـرّة) خـود رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) اسـت ، او اسـت کـه در مـقـابـل دسـتـورات الهـى شـدیـد و سـخـت اسـت ، و یـا داراى عـقل و راءیى محکم است . و یا داراى نوعى مرور و عبور است که با داشتن آن مى تواند به معراج برود.

(فـاسـتـوى) -ایـن کـلمـه بـه مـعـنـاى اسـتـقـامـت و مـسـلط شـدن بـر کـار اسـت ، و فاعل این فعل جبرئیل است ، و ضمیر فاعل آن به وى برمى گردد، و معنایش این است که: جبرئیل به همین صورت اصلیش که به آن صورت خلق شده در آمده . همچنان که در روایت هم آمده که جبرئیل براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به صورتهاى مختلفى ظـاهـر مـى شد، و تنها دو نوبت به صورت اصلیش ‍ خود را به آن جناب نشان داد. ممکن هم هست معنایش این باشد که جبرئیل با قوت خود مسلط شد بر آنچه ماءمور انجامش شده بود.

همه اینها در صورتى است که فاعل جـمـله را جـبـرئیـل بـدانـیـم ، و اگـر فـاعل آن را رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بدانیم ، معنایش ‍ این مى شود که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) استقامت ورزید و بر انجام ماءموریت خود مستقر شد.

و هو بالافق الاعلى

کلمه افق به معناى ناحیه است .

بـعـضـى گـفته اند: مراد از افق اعلا، ناحیه شرقى از آسمان است ، براى این در کره زمین افـق مشرق مافوق و بلندتر از افق مغرب است ، این که گفتیم در کره زمین براى این بود که در فضا مشرق و مغرب یکسانند.

ولى ایـن حرف درست نیست ، و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است ، بدون اعتبار این که طرف شرقى آن باشد.

ضـمـیـر(هـو) در ایـن آیـه بـه جـبـرئیـل و یـا بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) بـر مـى گـردد، و جـمـله حال از ضمیر در(استوى) است .

ثم دنا فتدلى

کلمه(دنّو) که مصدر فعل(دنى) است به معناى نزدیکى است ، و کلمه(تدلى) مـصـدر فـعل تدلى است ، به معناى بسته شدن و آویزان گشتن به چیزى است ، ولى به طور کنایه در شدت نزدیکى استعمال مى شود.

بـعـضى گفته اند: به معناى امتداد به طرف پایین است ، چون از واژه(دلو) - براى انداختن در چاه ساخته شده - گرفته شده است .

و مـعـنـاى آیـه بـنـابـر ایـن کـه هـر دو ضـمـیـر بـه جـبـرئیـل بـرگـردد ایـن اسـت کـه : جـبـرئیـل سـپـس نـزدیـک رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) شد و به دامن وى دست آویخت تا با آن جناب به آسمان ها عروج کند.
و بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه : جـبـرئیـل از افـق اعـلا پـایـیـن آمـد و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نزدیک شد تا آن جناب رامعراج ببرد.
و امـا بـنـابـر ایـن کـه دو ضـمیر به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) برگردد معنایش این مى شود که :
رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) بـه خداى تعالى نزدیک شد، و قرب خود را زیاد کرد.

فکان قاب قوسین او ادنى

در مـجـمـع البـیـان مـى گـویـد: کـلمـه(قـاب) و کـلمه(قیب) مانند کلمه(قاد) و(قید) معناى مقدار هر چیز است .
و کـلمـه(قـوس) بـه مـعـنـاى کـمـان اسـت کـه در تـیـرانـدازى اسـتـعـمـال مـى شـود، البـتـه ایـن کـلمـه - بـه طـورى کـه گـفـتـه انـد - در لغـت اهـل حـجـاز بـر ذراع اطـلاق مـى شـود، و معناى جمله این است که دورى او بقدر دو قوس و یا بقدر دو ذراع و یا کمتر از آن بود.

بـعـضى هم گفته اند: کلمه(قاب) به معناى فاصله میان دستگیره کمان و زه آن است ، پس در کلام قلب شده ، معناى اصلى آن دو قاب قوس بوده .

بـعـضـى دیـگر به این سخن اعتراض کرده اند که : دو قاب قوس و قاب دو قوس فرقى با هم ندارند، هر دو به یک معنا هستند، پس دیگر جهت ندارد بگوییم قلب شده .

فاوحى الى عبده ما اوحى

ضمیر در هر دو(اءوحى) به جبرئیل بر مى گردد، البته این در آن فرضى است که ضـمـیـرهـاى گـذشـتـه هـم بـه او بـرگـردد، آن وقـت مـعـنـاى جـمـله چـنـیـن مـى شـود کـه : جـبرئیل وحى برد نزد بنده خدا که همان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) باشد، آنچه را که وحى برد.

بعضى گفته اند:هیچ مانعى ندارد که ما این دو ضمیر را به خداى تعالى برگردانیم ، و اگـر کـسـى بـگـویـد: آخـر بـایـد قبلا نامى از خدا برده شده باشد. مى گوییم این در جـایى است که مخاطب و یا خواننده به اشتباه بیفتد اما در جایى که واضح باشد که مرجع ضمیر کیست لازم نیست آن مرجع قبلا ذکر شده باشد، ممکن هم هست هر سه ضمیر را به خداى تـعـالى بـرگـردانـیـم و بـگـویـیـم مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه خـداى تعالى به توسط جبرئیل وحى کرد به بنده خود آنچه را کهوحى کرد.

هـمـچـنـان کـه مـمـکـن اسـت بـگـویـیـم : ضـمـیـر اول بـه جـبـرئیـل و دومـى و سـومـى خـدا بـر مـى گـردد، و مـعـنـاى عـبـارت ایـن اسـت کـه : جبرئیل آنچه را که خدا به وى وحى کرده بود به سوى بنده خدا وحى کرد.
و امـا بـنـابـر آن فـرض دیـگـر کـه ضـمـائر قـبـلى بـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) برگردد، باید بگوییم :

ایـن سـه ضمیر به خدا برمى گردد، و معناى عبارت این است که : خداى تعالى وحى کرد به بنده اش آنچه را که وحى کرد، و این معنا از معناى سابق به ذهن نزدیک تر است ، چون آن معنا را ذوق سلیم نمى پسندد، هر چند که صحیح هم باشد.

شرح مفاد آیه :(ما کذب الفؤ اد ما راءى)

ما کذب الفواد ما راى

کـلمـه(کـذب) مـخـالف(صـدق) را مـعـنا مى دهد، گفته مى شود(کذب فلان فى حـدیـثـه -فـلانـى در سـخـنـش مـرتـکب کذب شد)، به عبارت هم گفته مى شود: کذبه الحـدیـث -بـه او سـخـنـى دروغ گـفـت ، کـه در ایـن عـبـارت فـعـل(کـذب)دو مـفـعـول گـرفـتـه اسـت ، و کـلمـه کـذب هـمـان طـور کـه در سـخـن اسـتـعمال مى شود در خطاى قواى مدرکه هم به کار مى رود، مثلا گفته مى شود:(کذبته عینه - چشم او به وى دروغ گفت)، و منظور است که دیدش به خطا رفت .

و در جـمـله مـورد بـحـث هـم کـه از قـلب نـفـى کـذب کـرده بـه هـمـیـن عـنـایـت بـوده ، حـال چه این که کلمه کذب را لازم بگیریم و بگوییم معنایشاین است فؤ اد در آنچه دیده بـود دروغ نـگـفـت ، کـه در ایـن صـورت هـیـچ مـفـعـول نـگـرفـته ، و یا آن را متعدى به دو مـفـعـول بـگـیـریـم کـه مـفـعـول دومـش کـلمـه مـا و مـفـعـول اولش رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـاشـد، و مـعـنـا چـنـیـن بـاشـد کـه فـؤ اد رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)دروغ نـگـفـت بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) آنچه را که دیده بود. و خلاصه رؤ یت فواد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در آنچه که دید رویتى صادق بود.

و بـنـابـر ایـن ، مراد از فؤ اد، فواد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، و ضمیر فاعلى در راى هم به فواد آن جناب بر مى گردد، و رؤ یت هم رؤ یت فؤ اد او خواهد بود.

و این تازگى ندارد که رویت را که در اصل به معناى دیدن چشم است به فواد نسبت داده شود، چون براى انسان یک نوع ادراک شهودى هـسـت کـه وراى ادراکـهـایى است که با یکى از حواس ظاهرى و یا باطنى خود دارد، ادراکى اسـت کـه نـه چـشـم و گـوش و سـایـر حـواس ظـاهـرى واسـطـه انـد، و نـه تـخـیـل و فکر و سایر قواى باطنى ، مانند این که مشاهده مى کنیم که ما موجودى هستیم که مـى بینیم که در این درک عیانى و شهودى نه چشم ما واسطه است و نه فکر ما، و همچنین از خـود مـى بـیـنـیـم کـه مـا مـى شـنـویـم و مـى بـویـیـم و مـى چـشـیـم و لمـس مـى کـنـیـم و خـیال مى کنیم و فکر مى کنیم ، که در هیچ یک از این ادراکهاى شهودى ما با این که رویت و شهود است ، اما نه چشمى در کار است و نه هیچ حواس ظاهرى و باطنى دیگر.

آرى مـا همان طور که محسوسات هر یک از این حواس ظاهرى و باطنى را درک مى کنیم این را هم درک مى کنیم که فلان محسوس را با فلان حس درک مى کنیم ،

و ایـن درک دیگر ربطى به آن حس ندارد، بلکه کار نفس است که قرآن کریم از آن تعبیر به فؤ اد فرموده .

و در آیـه شریفه هیچ دلیلى که دلالت کند بر اینکه متعلق رؤ یت خداى سبحان است و خدا بوده که مرئى براى آن جناب واقع شده ، نیست بلکه آنچه مرئى آن جناب واقعشده همان افـق اعـلى و دنـو و تـدلى بـوده است. و نیز این بوده که آنچه به وى وحى مى شود خدا وحـى کرده ، و این نامبرده ها همان هایى است که در آیات قبلى آمده بود که همه اش از سنخ آیـات خـدایى براى آن جناب بوده ، مؤ ید این گفتار ما آیه شریفه(ما زاغ البصر و ما طـغـى لقـد راى مـن ایـات ربـه الکبرى) است ، که مى فرماید آنچه دیده بود، از آیات کبراى پروردگارش بود.

عـلاوه بـر ایـن اگـر هـم فـرض کـنیم که منظور دیدن خود خداى تعالى است باز اشکالى نـدارد، چـون دیدن خدا را به قلب نسبت داده ، و دیدن قلب غیر از دیدن چشم است ، که تنها مـربـوط بـه اجـسـام اسـت و تـعـلقـش بـه خـداى تـعـالى محال است ، و ما در سوره اعراف آیه 143 گفتارى درباره رویت قلب گذراندیم .

گفتار بعضى مفسرین در تفسیر(ماکذب الفواد ما راى)

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:ضـمـیـر در جـمـله(مـا راى) بـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بر مى گردد نه به فواد، و معناى آیه این است کـه : فـؤ اد رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم)بعد از آنکه آن جناب با چشم خود دیـد آنـچـه را کـه دیـد، نـگفت من تو را نمى شناسم ، چون اگر مى گفت دروغ گفته بود. بـراى ایـن که آن جناب همان طور که چشمش دید قلبش هم شناخت ، و خلاصه کلام این مفسر آن است که فواد رسول خدا(ص) چشم آن جناب را در آنچه دید تصدیق کرد.

بـعـضـى دیـگـر گـفته اند : معنایش این است که قلب آن جناب چشمش را تکذیب نکرد بلکه چـشـم او را در آن چـه دید تصدیق کرد، و بدان معتقد شد، موید این معنا قرائت آن کسى است کـه آیـه را بـه صـورت(مـا کـذب) - بـا تـشـدیـد ذال - خوانده .

و اشکالى که متوجه این دو مفسر است این است که :آنچه از سیاق آیات بر مى آید این است کـه خـداى تـعـالى خـواسـته است صدق آن جناب را در آنچه ادعا مى کند یعنى وحى و رویت آیـات کـبـراى خـدا تـاءیـیـد کـنـد، و اگـر ضـمـیـر در جـمـله(مـا راى) بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) بـرگـردد حاصل معنا این مى شود که مى خواهد بر صدق رویت آن جناب احتجاج کند، به این که چون قلبش به آنچه چشمش دیده بود معتقد شد،

و ایـن مـعـنـا از داءب قـرآن بـعـید است ، چون داءب قرآن همواره این است که : خدا را شاهد و مصدق دعوت انبیاء بگیرد، نه فواد و مثل آن را.

بـه خـلاف ایـن کـه ضمیر در جمله(ما راى) را به فؤ اد برگردانیم ، که درصورت حاصل معنایش تصدیق خدا خواهد بود فواد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را در آنچه که دیده ، نه تصدیق فؤ اد رویت آن جناب را، و کلام هم بر طبق همان سیاق سابقش ‍ که از جمله(ما ضل صاحبکم و ما غوى ان هو الا وحى یوحى ...) شروع مى شد جارى شده است ، که همواره خدا آن جناب را تصدیق مى کرده است .

حـال اگـر بـگـویـى : خـیر، همین ادعا را قبول نداریم ، براى این که در آیه بعدى براى اثبات صدق ادعاى آن جناب استدلال مى کند به رؤ یت خود آن جناب ، چه مانعى دارد که در آیه مورد بحث هم استدلال کند به اعتقاد فوادش .

در پـاسـخ مـى گـویـیم:در آیه بعدى احتجاجى در کار نیست و نمى خواهد صدق ادعاى آن جـنـاب را اثـبـات کـنـد، بلکه مى خواهد مشرکین را در بگو مگو کردن ملامت کند، و بفرماید:دربـاره چـیـزى کـه او مـى گوید: من به چشم خود دیده ام ، و شما نمى توانید ببینید، چرا بـگـو مـگو مى کنید؟ آخر، ممارات و مجادله - که همان بگو مگو کردن باشد -اگر کار درسـتـى بـاشـد در جـایى درست است که در مساءله فکرى و نظرى باشد، و اما در مساءله دیـدنـیـهـا، جایى براى ممارات و بگو مگو نیست ، و پیامبر(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دارد خـبـر مى دهد که من آن را به عیان و با دو چشم خود دیدم ، نه این که فکرم و عقلم چنین حکم کرد.

ا فتما رونه على ما یرى

ایـن اسـتـفـهـام تـوبـیـخـى اسـت ، و خـطـابـش بـه مـشـرکـیـن اسـت ، و ضـمـیـر در آن رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) بـر مـى گـردد و مـمـارات بـه معناى اصرار ورزیدن بر مجادله است .
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت که : آیا براى این در جدال خود اصرار مى ورزید که آن جناب به خلاف آنچه ادعاى دیدنش را مى کند و از دیدنش به شما خبر مى دهد معتقد شود؟
مـقـصـود از(نـزلة اخـرى) و رؤ یـت رسـول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در آیه:(و لقد رآه نزلة اخرى)

و لقد راه نزله اخرى

کـلمـه(نـزله) بـه مـعـنـاى یـک دفـعـه نـزول اسـت ، و مـعـنـاى آن نـزول واحـد اسـت ، و این آیه دلالت مى کند بر این که از این آیه به بعد مى خواهد از یک نزول دیگر غیر آن نزولى که در آیات سابق حکایت شده بود خود خبر دهد.

و بـا در نـظـر داشـتـن ایـن کـه مـفـسـریـن فـاعـل(راه) را رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)

دانـسـته و ضمیر مفعولى در آن را به جبرئیل بر گردانده اند، قهرا منظور از(نزلة)نـازل شـدن جـبـرئیـل بر آن جناب خواهد بود، نازل شدنش براى این که آن جناب را معراج بـبـرد. و جـمـله(عـنـد سـدرة المـنـتـهـى)ظـرف بـراى رویـت اسـت ، نـه بـراى نـازل شـدن ، و مـراد از رویـت هـم رویـت آن جـنـاب اسـت جـبـرئیـل را بـه صـورت اصـلیـش.و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه:جـبـرئیـل یـک بـار دیـگـر بـه صـورت اصـلیـش در بـرابـر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در آمد، تا معراجش ببرد، و این جریان کنار سدرة المنتهى واقع شد.

پـس از آنـچـه کـه گـذشت صحت این نظریه هم روشن شد که بگوییم ضمیر مفعولى به خـداى تـعـالى بـرگـردد.و مـراد از رویـت هـم رویـت قـلبـى ، و مـراد از نـزله اخـرى هـم نـازل شـدن رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) در مـعراج در کنار سدرة المنتهى بـاشد، آن وقت مفاد آیه چنین مى شود که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) یکبار دیـگر نزد سدرة المنتهى نازل شد، ووقتى بود که به معراج مى رفت ، و در آن نزله خدا را مانند نزله اول با قلب خود دیدار کرد.

(سدرة المنتهى) چیست ؟

عند سدرة المنتهى عندها جنة الماوى اذ یغشى السدرة ما یغشى

کـلمـه(سـدر) بـه مـعناى جنس درخت سدر، و کلمه سدره به معناى یک درخت سدر است ، و کلمه(منتهى) - گویا - نام مکانى است ، و شاید مراد از آن ، منتهاى آسمان ها باشد به دلیل این که مى فرماید: جنت ماوى پهلوى آن است ، و ما مى دانیم که جنت ماوى در آسمان ها است ، چون در آیه فر موده :(و فى السماء رزقکم و ما توعدون).

و اما این که این درخت سدره چه درختى است ؟ در کلام خداى تعالى چیزى که تفسیرش کرده بـاشـد نیافتیم ، و مثل این که بناى خداى تعالى در اینجا بر این است که به طور مبهم و بـا اشـاره سـخـن بـگـوید، مؤ ید این جمله(اذ یغشى السدره ما یغشى)است ، که در آن سـخـن از مـسـتورى رفته است ، در رو ایات هم تفسیر شده به درختى که فوق آسمان هفتم قرار دارد، و اعمال بندگان خدا تا آنجا بالا مى رود، کهبزودى بعضى از این روایات از نظر خواننده خواهد گذشت .

(عـنـدهـا جـنـه المـاوى) - یـعـنـى بـهـشـتـى کـه مـؤ مـنـیـن بـراى هـمـیـشـه در آن منزل مى کنند، چون بهشت دیگرى هست موقت ، و آن بهشت برزخ ‌مدتش تا روز قیامت تمام مى شود، و جنت ماوى بعد از قیامت است . همچنان فرموده :(فلهم جنات الماوى نزلا بما کانوا یعملون)،

و نیز فرموده :(فاذا جاءت الطامة الکبرى ... فان الجنة هى الماوى)، و این جنت الماوى به طورى که آیه 22 سوره ذاریات دلالت مى کرد، در آسمان واقع است . ولى بعضى از مفسرین آن را به جنت برزخى تفسیر کرده اند.

و در جـمـله(اذ یـغـشـى السـدره مـا یـغـشـى) مصدر غشیان به معناى احاطه است ، و کلمه(ما) در این آیه موصوله است .
و معناى آیه این است که : آن زمان که احاطه مى یابد به سدره ، آنچه احاطه مى یابد. در ایـنـجـا هـم خداى تعالى مطلب را مبهم گذاشته نفرموده چه چیز به سدره احاطه مى یابد، چون گفتم بناى خداى تعالى بر ابهام است . معناى(ما زاع البصر و ما طغنى)

ما زاغ البصر و ما طغى

کـلمـه(زیـغ)کـه مـصـدر فـعـل(زاغ)اسـت بـه مـعـنـاى انـحـراف از حـالت تـعـادل و اسـتـقـامـت اسـت ، و کـلمـه طـغـیـان کـه مـصـدر فـعـل(طـغـى)اسـت ، در هـر عـمـلى مـعـنـاى تـجـاوز از حـد در آن عمل است ، و(زیغ بصر)به معنا است چشم آدمى چیزى را به آن صورت که هست نبیند، و طـورى دیـگـر بـبـیـنـد، و(طغیان بصر) به این معنا است که چیزى را ببیند که حقیقت ندارد، و منظور از(بصر) چشم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است .

و مـعـنـاى آیه این است که : چشم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) آنچه را که دید بر غیر صفت حقیقیش ندید، و چیزى را هم که حقیقت ندارد ندید، بلکه هر چه دید درست دید، و مراد از این دیدن رویت قلبى است نه رویت با دیده سر، چون مى دانیم منظور از این دیدن همان حقیقتى که در آیه(و لقد راه نزلة اخرى) منظور است ، چون صریحا مى فرماید: رؤ یـت در ایـن نـزله که نزله دومى است مثل رؤ یت در نزله اولى بود، و رؤ یت نزله اولى رؤ یت با با فواد بود، که درباره اش فرمود:(ما کذب الفواد ما راى افتمارونه على ما یرى) - دقت بفرمایید و غفلت نورزید.

لقد راى من ایات ربه الکبرى

کلمه(من) تبعیض را مى رساند، و معناى آیه این است که : سوگند مى خورم او بعضى از آیات پروردگارش را دید،

و با دیدن آنها مشاهده پروردگارش برایش تمام شد. چون مشاهده خدا قلب با مشاهده آیات او دست مى دهد، زیرا آیت بدان جهت که آیت به جز صاحب آیت را حکایت نمى کند، و از خودش هیچ حکایتى ندارد، و گرنه از جهت خودش اگر حکایت کند دیگر آیت نمى شود.

و امـا دیـدن ذات مـتـعـالیـه حـق بـدون حـجـاب ، یـعـنـى بـدون وسـاطـت آیـت ، اءمـرى اسـت محال ، همچنان که خودش فرمود:(و لا یحیطون به علما).

بحث روایتى

چـــنـــد روایـــت دربـــاره مـــراد از نـــجـــم در(و النـــجـــم اذا هـــوى)، و روایـاتـى درذیـل آیـات مـربـوط بـه مـعـراج پـیـامـبـر اسـلام(صـلى الله عـلیـه و آله و سلم) 51
در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیه(و النجم اذا هوى)، امام(علیه السلام) فرموده : نجم ، رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) است ، و منظور از جمله(اذا هوى) سرازیر شدن آن جناب است در هنگامى که به معراج رفته بود.
مولف : قمى روایتى دیگر به سند خود از پدرش از حسین بن خالد از حضرت رضا(علیه السـلام) نـقل کرده که در آن هم نجم به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) تفسیر شده ، و البته این تفسیر به باطن است نه این به معناى نجم بودن آن جناب باشد.

و در کـافى از قمى از پدرش از ابن ابى عمیر از محمد بن مسلم روایت آورده که گفت : به امـام بـاقـر(عـلیـه السـلام)عـرضـه داشـتـم:مـعـنـاى آیـاتـى کـه نـظـیـر آیـه(و اللیـل اذا یـغـشـى) و(و النـجـم اذا هـوى)اسـت چـیـسـت ؟ فـرمـود:خـداى عـزوجـل بـه هـر چـه از مـخلوقات خود خواسته سوگند یاد کرده ، ولى بندگان او جز به خود او نباید سوگند یاد کنند.

مـؤ لف : و در کـتـاب فـقـیـه از عـلى بـن مهزیار از ابى جعفر دوم امام جواد(علیه السلام) نظیر این حدیث آمده .
و در مـجـمـع البـیـان گـفـتـه : عامه از جعفر بن محمد الصادق روایت کرده اند فرمود: محمد(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) در شـب مـعـراج از آسـمـان هـفـتـم نازل شد، و وقتى این سوره نازل شد و خبر معراج بگوش عتبه بن ابولهب رسید،
نـزد آن جـنـاب آمده ، دختر آن جناب را طلاق داد، و آب دهان به روى حضرتش انداخت و گفت : بـه رب نـجـم سـوگـنـد کـه بـه نـجـم کـافـر شـدى ، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) او را نفرین کرد و عرضه داشت : بار الها سگى از سگها را بر او مسلط کن .
ایـن بـود تـا آنـکـه عـتـبـه به شام سفر کرد، در یکى از منزلها پیاده شد، و خداى تعالى وحـشـتـى در دلش بـیـفکند، به رفقایش گفت : شب هنگام مرا در وسط خود بخوابانید، آنان نـیـز چـنـیـن کـردنـد، ولى بـا هـمـه ایـن مـراقبت ها در نیمه شب شیرى آمد و او را که در بین رفقایش ‍ بود پاره پاره کرد.
مـؤ لف : طـبـرسـى بـعـد از نـقـل ایـن حـدیـث اشـعـارى را کـه حـسـان در ایـن بـاره سـروده نقل مى کند. الدر المنثور هم این قصه را به طرقى مختلف روایت کرده .

و در کـافـى بـه سـنـد خـود از هـشام و حماد و غیره روایت کرده که گفته اند: از امام صادق(عـلیـه السـلام) شـنیدیم که فرمود: حدیث من حدیث پدر من است ، و حدیث پدرم حدیث جد من است ، و حدیث جدم(زین العابدین)حدیث حسین بن على است ، و حدیث حسین حدیث حسن است ، و حـدیـث حـسـن حـدیـث امـیـرالمـؤ مـنـیـن اسـت ، و حـدیـث امـیـرالمـؤ مـنـیـن حـدیـث رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)اسـت ، و حـدیـث رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) سـخـن خـداى عزوجل است .

روایـــاتـــى در ذیــل(قاب قوسین) و(ثم دنى فتدلى) در نزدیکى پیامبر با خداوند درشب معراج

و در تـفـسـیـر قـمـى به سند خود از ابن سنان روایت آورده که در ضمن آن گفته است: امام صـادق(عـلیـه السـلام) در مـعـنـاى(قـاب قـوسـیـن) فـرمـود:چـون آن جـنـاب ، یـعـنى رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)، نـزدیـک تـریـن خلائق بود به خدا، و آنقدر نـزدیـک بـود کـه در شـب مـعـراج وقـتـى بـه آسـمـان بـالا مـى رفـتـنـد جـبـرئیـل مـرتب مى گفت: جلوتر برو اى محمد، برو که در جایى قدم نهاده اى که نه هیچ ملکى مقرب قدم نهاده و نه هیچ رسولى مرسل .و اگر روح و جان آن حضرت نمونه اى از آن عـالم نـبود، هرگز نمى توانست به آنجا برسد، و در نزدیکى به خدا به حدى رسید کـه خـداى تـعـالى دربـاره اش فـرمود:(قاب قوسین) او ادنى یعنى بلکه کمتر از دو قوس .

و در احـتـجـاج از عـلى بـن الحـسـیـن(عـلیـهم السلام) روایتى طولانى آورده که در ضمن آن فـرمـود: من فرزند ک سى هستم که بلند مرتبه بود، و بلند مرتبه مى شد، تا آنجا که از سـدرة المـنـتهى گذشت و نسبت به خداى تعالى آنقدر نزدیک شد که بیش از دو قوس و بلکه کمتر فاصله نماند.

مؤ لف : این معنا در روایات ائمه اهل بیت(علیهم السلام) بسیار آمده .

و در الدرالمـنـثور است که ابن منذر و ابن مردویه ، از ابى سعید خدرى روایت کرده اند که گـفت : آن هنگام که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را شبانه به معراج بردند، آنقدر به پروردگارش نزدیک شد که فاصله نزدیکى اش قاب دو قوس و بلکه نزدیک تر شد، و آیا مى دانى که قوس به(زه) آن چقدر نزدیک است ، بلکه از آن هم نزدیک تر شد.

و نـیـز در همان کتاب است که ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردویه ، از ابن عباس روایت کـرده انـد کـه در تـفـسـیـر آیـه(ثـم دنـى فـتـدلى) فـرمـود: مـنـظـور رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) است که به پروردگارش نزدیک شد، و سپس سرازیر گردید.
و در مـجـمـع البـیـان اسـت کـه انـس در روایـتـى کـه اوائل سـنـدش ذکـر نـشـده گـفـتـه اسـت : رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) در ذیل آیه(قاب قوسین او ادنى) فرمود: یعنى بقدر دو ذراع یا کمتر از دو ذراع .

و در تفسیر قمى ذیل آیه(فاوحى الى عبده ما اوحى) فرمود: این وحى ، وحى رو در رو بود،(به این معنا که کسى بین کسى خدا و آن جناب واسطه نبود).

روایـــاتـــى دربـــاره رؤ یـــت قـــلبـــى رسـول الله(صـلى الله علیه و آله و سلم) خداوندسبحان را

و در توحید به سند خود از محمد بن فضیل روایت کرده که گفت : من از حضرت ابى الحسن(عـلیـه السـلام) پـرسـیـدم : آیا رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)پروردگارش عـزوجـل را دیـد؟ فـرمـود:بـله امـا بـا قـلب خـود دیـد، مـگـر کـلام خـداى عـزوجل را نشنیدى که مى فرماید:(ما کذب الفواد ما راى) پس به حکم این آیه خدا را با چشم ندید، بلکه با قلب دید.

و در الدر المنثور است که عبد بن حمید و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، از محمد بن کعب قرظى از بـعـضـى از اصـحـاب رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) روایـت کرده اند که پرسیدند:

یـا رسول اللّه آیا پروردگار خود را دیده اى ؟ فرمود: با چشم خود ندیدم ، ولى با فؤ آدم دو بار دیدم ، آنگاه این آیه را تلاوت کرد:(ثم دنى فتدلى).

مـؤ لف : ایـن مـعـنـا را نـسـائى هـم از ابـوذر - بـه طـورى کـه در الدر المـنـثـور آمـده - نـقـل کـرده ، و عبارتش چنین است :(رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) پروردگار خود را با قلب خود دید نه با چشم خود).
و از صـحـیـح مـسـلم و تـرمـذى و ابـن مـردویـه ، از ابـوذر روایـت کـرده کـه گـفـت : مـن از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) پـرسـیدم : آیا پروردگار خود را دیده اى ؟ فرمود:(نورانى مى بینم او را).

مـؤ لف : کـلمه(نورانى) منسوب به نور است که بر طبق قاعده باید بشود(نورى) ولى بر خلاف قاعده و قیاس نورانى مى گویند، مانند جسمانى منسوب به جسم است .

بـعـضـى هـا عـبارت مذکور را به صورت(نورانى اراه) - با تنوین و کسره همزه و تشدید نون و سپس یاى متکلم -خوانده اند، یعنى نورى که من آن را مى بینم ، ولى ظاهرا عـبـارت روایـت دسـت خـورده شـده بـاشـد، هـر چـنـد روایـتـى دیـگـر کـه ذیـلا نـقل مى کنیم آن راتاءیید کند، و آن روایت این است که :مسلم در صحیح خود، و ابن مردویه از ابـوذر نـقـل کـرده انـد کـه از رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) پرسیده : آیا پروردگارت را دیده اى ؟ فرمود: نورى را دیدم .

چون به هر تقدیر ظاهر روایت قابل قبول نیست ، مگر این که بگوییم مراد از رؤ یت ، رؤ یت قلب است ، در نتیجه نه رؤ یت ، رؤ یت حسى است و نه نور، نور حسى است .

و در کـافـى بـه سـند خود از صفوان بن یحیى روایت کرده که گفت:ابو قره محدث از من خـواهـش کـرد او را نـزد ابـى الحـسـن رضا(علیه السلام)ببرم ، من از آن جناب براى وى اجازه ملاقات خواستم ، آن حضرت اجازه دادند، ابوقره بر آن حضرت وارد شد و مسائلى از حـلال و حـرام در احـکـام از او پـرسـیـد تـا رسید به اینجا که ابوقره گفت : خداى تعالى فـرمـوده :(و لقد راه نزله اخرى) این چه معنا دارد؟ حضرت ابوالحسن(علیه السلام) پاسخ دادند که بعد از این آیه ، آیه اى دیگر هست که مى فهماند آن جناب چه دیده ، و آن آیه(ما کذب الفواد ما راى) است ، مى فرماید: فؤ اد محمد آنچه را که چشمهایش دید و زبانش از آنچه دید خبر داد تکذیب نکرد، و اما این چه دیده ؟

آیـه(لقـد راى مـن ایات ربه الکبرى) - از آیات کبراى پروردگارش بدید پاسخ مـى دهـد، و مـعـل وم مـى شـود که منظور از جمله(ما راى) آیات پروردگار است ، و آیات پروردگار غیر خود اوست .

مـؤ لف :عـلى الظـاهـر مـنظور امام این بوده که ابوقره را ساکت کرده باشد، چون در آغاز قبول مى کند که منظور از این دیدن ، دیدن حسى است ، آنگاه چنین ساکتش مى کندکه منظور از آن ، دیدن آیات خدا است ، و آیات خدا غیر خدا است ، و بنابر این دیگر نباید به روایت اشـکـال کـرد کـه چـرا فـرموده آیات خدا غیر خدا است ، با این که دیدن آیات خدا بدان جهت آیات او است در حقیقت دیدن خود او است ، زیرا همان طور که گفتیم و در عده اى از روایات هم آمده بود دیدن خدا مربوط به قلب است ، و دیدن آیاتش مربوط به چشم .

و صاحب تفسیر قمى مى گوید: پدرم از ابن ابى عمیر از هشام از امام صادق(علیه السلام) بـرایـم حدیث کرد که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرموده : من(در شب معراج) به سدرة المنتهى رسیدم ، و دیدم هر یک برگش سایه بر امتى از امت ها دارد، آنجا بود که نسبت به مقام پروردگارم مانند فاصله دو قوس یا کمتر قرار گرفتم .

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه احـمـد و ابـن جـریـر از انـس روایـت کـرده انـد کـه گـفـت: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـرمود:به سدرة المنتهى رسیدم ، دیدم که بـارش مـانـنـد مـلخ درشـت و پـر پـشـت و بـرگـهـایـش چـون گـوش فـیـل اسـت ، هـمـیـن کـه جـلوه اى از امـر خـدا آن را پـوشـانـد بـصـورت یـاقـوت و زمـرد و مثل آن در آمد.

و در تـفـسـیـر قـمـى به سند خود از اسماعیل جعفى از امام ابى جعفر(علیه السلام)روایت کـرده کـه در ضـمـن حدیثى طولانى فرمود: و چون آن جناب را به سدرة المنتهى رساندند جـبـرئیل دیگر همراهیش نکرد، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود:آیا در چنین مـقـامـى مـرا تـنـها مى گذارى ؟ گفت:تو همچنان پیش برو، به خدا سوگند تو به حدى پـیـش رفـتـه اى احـدى از خـلق خدا که قبل از تو بودند، به این حد پیش نرفتند، در آنجا بـود کـه نـورى از نـاحـیـه پـروردگـارم دیـدم ، و سـبـحـه بـیـن مـن و او حائل گردید.

را وى مى گوید: عرضه داشتم : فدایت شوم(سبحه) چیست ؟ حضرت روى خود را به طـرف زمـیـن خـم کـرد بـا دسـت بـه آسـمـان اشـاره نـمـوده سـه مـرتـبـه فـرمـود: جلال پروردگارم ، جلال اما این که چه دیده ؟ پروردگارم .
مـؤ لف : سـبـحـه هـمـان طـور کـه در حـدیـث تـفـسـیـر شـده عـبـارت اسـت از جـلال ، و چـیـزى اسـت که بر تنره خداى تعالى از نواقص خلقش ‍ دلالت مى کند برگشت ایـن نـیـز به همان جلال است ، و حاصل ذیل روایت این است که : آن حضرت پروردگار خود را از راه مشاهده آیاتش بدید.

و نـیـز در همان کتاب در ذیل آیه(و لقد راه نزله اخرى عند سدرة المنتهى) آمده که امام فرمود در آسمان هفتم .

بـاز در آن کـتـاب در ذیـل آیـه(اذ یغشى السدرة ما یغشى) امام فرمود: وقتى حجاب از بین خداى تعالى و بین رسول گرامیش برداشته شد، نور سدره پوشیده گشت .

اشـاره بـه اختلاف درباره اینکه معراج پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) جسمانى وروحانى یا فقط روحانى بوده .

مـؤ لف : و در مـطـالب گـذشـتـه روایـاتـى دیـگـر نـیـز هـسـت ، و مـا در اول تـفـسـیـر سـوره اسـراء روایـاتـى را کـه جـامـع داسـتـان مـعـراج اسـت نقل کردیم .

و در آ نـجـا در ذیـل هـمـان روایـات اخـتـلافـى را کـه عـلمـاء در مـعـراج آن حـضرت کرده اند نـقـل نـمـودیم که: بعضى گفته اند: در خواب صورت گرفته ، و بعضى گفته اند:در بیدارى بوده ، آنهایى هم که گفته اند در بیدارى بوده ، اختلاف کرده اند که آیا با روح و بـدن مـادیـش هـر دو بـه مـعراج رفته و یا تنها با روحش ، و ازابن شهر آشوب(صاحب مـنـاقـب) نقل کردیم که گفته است : اعتقاد شیعه این است که معراج از مسجد الحرام تا مسجد اقصى با روح و جسم هر دو بوده ، و آیه اسراء هم بر همین مقدار دلالت دارد، و اما از مسجد اقصى تا آسمان ها، بعضى از علماى اسلام گفته اند: آن نیز با جسم و روح هر دو بوده ، و بـسـیارى از علماى شیعه نیز با ایشان موافقت کرده اند، و بعضى دیگر گفته اند که :از مـسـجـد اقـصـى تـا آسـمـان تـنـهـا روحـانـى بـوده ، و بـعـضـى از عـلمـاى مـتـاخـر نـیـز متمایل به این قول شده اند.

و بـه نـظر ما عیبى در این قول نیست - البته اگر قرائنى که همراه با آیات و روایات هـست آن را تاءیید کند - چیزى که هست در این صورت لازم جنت الماوى در آیه(عندها جنه المـاوى)را حـمـل بـر جـنت برزخ کنیم ، و بگوییم: منظور از این که فرمود: جنت الماوى نزد سدره بود، این بهشت برزخى با سدره المنتهى نوعى ارتباط و بستگى دارد، همچنان کـه در روایـات آمـده که قبر انسانها یا باغى از باغهاى بهشت ، و یا حفره اى از حفره هاى دوزخ است که از آن مى فهمیم

مـنـظور وجود نوعى ارتباط یا با بهشت ، و یا با دوزخ است) و یا بالاخره آیات معراج را طورى توجیه کنیم که با روحانى بودن معراج به آسمان منافات پیدا نکند.

و امـا ایـن کـه مـعراج در خواب بوده باشد، در تفسیر سوره اسراء گفتیم : سخنى است که اصلا نباید به آن توجه شود.

بـعـضـى هـم احـتـمـال داده انـد، و خواسته اند معراج به آسمان ها را تطبیق دهند با گردش شـبانه در کرات دیگر آسمان ، کراتى که جزو منظومه شمسى ما هستند، یا آنهایى که در مـنظومه هاى دیگرند، و یا کراتى که در کهکشانى غیر از کهکشان ما قرار دارند.ولى این احـتـمـال هـا بـا اخـبـارى که درباره جزئیات این داستان وارد شده به هیچ وجه نمى سازد، بلکه با مفاد آیات قبلى همین سوره نیز وفق نمى دهد.