بیان آیات
ایـن آیـات نشانه کسانى را که این عذاب بر سرشان مى آید بیان مى کند، عذابى که در آن و در وقـوعش هیچ شکى نمى توان کرد، و حال آن اشخاص را در آن روز بیان مى کند، و غرض اصلى این سوره همین است - همچنان که قبلا هم خاطر نشان کردیم -اما این که در ایـن مـیـان نـامـى هـم از مـتـقـیـن مـى بـرد و شـرح حـالى از آنـان بـیـان مـى کـنـد از بـاب تطفل است ، و مى خواهد انذار و تهدید کفار را تاءکید کند.
فویل یومئذ للمکذّبین
ایـن جـمـله تـفـریع و نتیجه گیرى از آیات قبل است که از وقوع حتمى عذاب قیامت سخن مى گفت ، مى فرماید:وقتى مطلب از این قرار بود، و هیچ مفرى از وقوع عذاب نبود، پس واى بـه حـال کـسـى کـه ایـن عـذاب بـرسـرش آیـد مـسـلم آنـهـا دروغـگـویـانـنـد یعنى واى بهحـال کـسـى کـه آیات خداى را تکذیب مى کند، که قدر متیقن از جهنمیان ، همین ها هستند.پس ، ایـن جـمـله بـه دلالت التـزامـى دلالت دارد بـر این که معذب هاى روز قیامت مکذبین در دنیا هـسـتـنـد، و بـه دلالت مـطـابـقـى دلالت دارد بـر ایـن کـه حـال آن روزشـان وا ویـلاسـت.(بـه عـبـارت سـاده تـر ایـن که آیه شریفه صریحا نمى فـرمـایـد مـکـذبـیـن داخـل آتش مى شوند، لیکن چیزى درباره آنان مى گوید که لازمه اشدخـول در آتـش اسـت ، و آن ایـن اسـت کـه واى بـه حال مکذبین).
ممکن هم هست تقدیر کلام را اینطور بگیریم که وقتى مسلم شد که عذاب واقع شدنى است ، و مـسـلم نـخـسـت شامل حال مکذبین مى شود، چون آنها هستند که به خدا کفرمى ورزند و روز قیامت را تکذیب مى کنند، پس واى به حال ایشان از آن روز، در نتیجه جمله اى که دلالت مى کـنـد بر عذاب مکذبین جمله(عذاب ربک) است ، براى اینکه عذاب خدا کسى را مى گیرد که خدا او را دعوت کند، و او اجابت ننماید و دعوتش را تکذیب کند.
الذین هم فى خوض یلعبون
یوم یدعون الى نار جهنم دعا
کلمه(دع) - با تشدید عین - به معناى دفع و پرت کردن به شدت است ، و ظاهرا کلمه(یوم) بیان باشد براى کلمه(یومئذ).
هذه النّار الّتى کنتم بها تکذبون
و خـلاصه ، معناى آیه این است که : مى بینید مصداق همان آتشى است انبیاء از وجودش خبر مى دادند، و شما تکذیبشان مى کردید،(و یا آن آتش را تکذیب مى کردید).
ا فسحر هذا ام انتم لا تبصرون
ایـن جـمـله ، تـفریع و نتیجه گیرى از آیه قبل است ، و استفهام در آن استفهام انکارى است ، اسـتـفـهامى است به منظور تفریع و سرزنش آنان ، و معنایش این است که :وقتى این آتش هـمـان آتـش اسـت کـه تکذیبش مى کردید، پس دیگر این خبرى که قرآن مى دهد نمى تواند سـحـر بـاشـد، هـمـچـنـان کـه شما پنداشته اید و اخبار انبیا را سحر خواندید.و نیز نمى تـواند امرى موهوم و خرافى باشد، آنطور که شما بدان تفوّه مى کردید و به زبان مى آوردیـد، بـلکـه امـرى اسـت روشـن و عیان ، پس آیه شریفه در معناى آیه(و یوم یعرض الذین کفروا على النار الیس هذا بالحق) خواهد بود.
عـذاب مـکـذبـان عـیـن عـمـل آنـها است و چه صبر کنند و چه بى تابى از آنان جدا شدنى نیست
اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء علیکم انما تجزون ما کنتم تعملون
و جمله(فاصبروا اولا تصبروا)به خاطر این که فاى تفریع بر سرش در آمده نتیجه اى اسـت کـه از دسـتـور(بـچـشـیـد حـرارت آتش)را گرفته ، و اگر این نتیجه را با تـردیـد بـیـن امر و نهى بیان کرده ، و فرموده:(صبر بکنید و یا نکنید)خواسته است بـه طـور کـنـایـه بـفـهـمـانـد صـبـر کـردن و نـکـردن شـمـا یـکـسـان اسـت.و به همین جهت دنـبـال ایـن جـمـله بـه طـور صـریـح فـرمـوده:(سـواء عـلیکم)، یعنى این چشیدن آتش بـرایـتـان حـتـمـى اسـت و از شما جدا شدنى نیست ، چه صبر بکنید و چه نکنید، نه این که صـبـر کـردن ، عـذاب را از شـمـا بـر مـى داردو یـا حداقل آن را تخفیف مى دهد، و نه این که بى صبرى و جزع و فزع سودى به حالتان دارد.
و جـمـله(انـمـا تـجـزون مـا کـنـتـم تـعـمـلون)، در مـقـام تعلیل براى لازم بودن عذاب مذکور، و یکسان بودن صبر و جزع است ، و معنایش این است کـه :ایـن کـه گـفتیم این عذاب برایتان حتمى است ، و از شما جدا شدنى نیست ، براى این بـود کـه مـا ایـن عـذاب را از جـاى دیـگـر نـیـاورده ایـم ، بـلکـه عـیـنعـمـل خـود شـمـا اسـت ، هـمـان کـارهـایـى اسـت کـه مـى کـردیـد، و مـعـقـول نـیست میان عمل و صاحب عمل سلب نسبت شود، و همواره این نسبت برقرار است ، یعنى الى الابد این عمل ،
عـمـل آن عـامـل اسـت ، پـس بـه هـمـیـن جـهـت اگـر در ظـرف قـیـامـت عـمـل صورت آتش جلوه کند، تا اءبد به جان عامل خود مى افتد، و اگر هم بگوییم تقدیر کـلام(انـمـا تـجـزون جـزاء مـا کـنـتم تعملون)است ، باز هم این ملازمه صحیح است ، و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه مـا از جـایـى دیـگـر آتـش نـیـاورده ایـم ، و ایـن آتـش جـزاى اعمال شما و آثار همان کارهایى است که مى کردید.
ان المتقین فى جنات و نعیم
معناى اینکه در وصف متقین بهشتى فرمود:(فاکهین بما آتیهم ربهم ...)
فاکهین بما اتیهم ربهم و وقیهم ربهم عذاب الجحیم
کلمه(فاکهه) که(فاکهین) از آن گرفته شده ، به معناى مطلق میوه است .
و بعضى دیگر معنا کرده اند به این که : میوه و فاکهه هایى را که خدا به ایشان داده مى گیرند.
بعضى هم گفته اند: معنایش این است که : از آن چه خدا به ایشان داده شگفتى مى کنند. که شاید برگشت این هم به معناى دوم باشد.
کلوا و اشربوا هنیئا بما کنتم تعملون
متکئین على سرر مصفوفة و زوجناهم بحور عین
کـلمـه(مـتـکـئیـن) جـمـع اسـم فاعل از باب افتعال است که مصدر آن اتکاء مى باشد، و(اتـکـاء)بـه مـعـنـاى تـکـیـه دادن بـه پـشـتـى و یـا مثل آن است. و کلمه(سرر) جمع سریر است ،(که به معناى تخت و به اصطلاح امروز مـبـل است). و کلمه(مصفوفة) از ماده(صف) است ، که به معناى ردیف قرار گرفتن چند نفر در یک خط است ،(مانند صف لشکر و یا صف نماز)؛ پس معناى مصفوفه این است که : اهل بهشت به یکدیگر وصلند و اتصال دارند.
(و زوجناهم بحور عین) - منظور از(تزویج) قرین شدن دو نفر باهمند.
و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه:مـا ایـشـان را قـریـن حورالعین کردیم ، نه این میان آنان عقد زنـاشویى برقرار ساختیم ، به دلیل این که فرموده:(بحور عین) و تزویج را با حـرف(بـاء)مـتـعـدى کرده و اگر منظور از تزویج نکاح به عقد بود احتیاج به حرف بـاء نـبـود، هـمـچـنـان کـه در جـاى دیـگـر قـرآن بـدون حـرف مـذکـور مـفعول خود را گرفته از آن جمله آیه(زوجناکها) است ، که - به طورى که گفته اند - معنایش این است که ما زینب را ازدواج تو در آوردیم .
بعضى گفته اند: فرق میان(اتباع) و(لحوق) با این که در هر دو تقدم و تاخر هست ، - این است که در اتباع باید تابع و متبوع هر دو در مورد اتباع مشترک باشند، هر جـا کـه مـتبوع مى رود و هر کارى که او مى کند تابع هم برود و بکند، آن وقت است که مى گوییم فلانى از فلان کس تبعیت کرد، به خلاف لحوق که لازم نیست در کار و راه ملحوق ، شرکت داشته باشد.
کلمه(التناهم) از ماده(لوت) است که به معناى نقص است ، ماضى ثلاثى مجردش(لات) و بـاب افـعالش(الات) مى شود؛ پس معناى(ما التناهم) این است که ما با الحاق ذریه مؤ منین به مؤ منین ، چیزى از عمل خود آنان ناقص نمى کنیم .
در نـتـیجه معناى آیه این مى شود که : ما از میان ذریه هاى مؤ منین ، آنهایى را در ایمان به خـدا بـه نـوعى از پدران پیروى کنند به پدران شان ملحق مى کنیم ، هر چند که ایمانشان به درجه ایمان پدرانشان نرسد. چون اگر تنها آن ذریه اى را به پدران مؤ من ملحق کند که ایمانشان یا مساوى و یا کاملتر از ایمان پدران باشد، دیگر منت نهادن معنا ندارد.
از سوى دیگر، از این که اتباع در ایمان را مطلق و بیقید آورد، و همواره کلام مطلق منصرف بـه فـرد روشـنـش مـى شـود، نـاگـزیر باید بگوییم منظور از اتباع ،اتباع فرزندان بـالغ اسـت ، چـون خـردسـالانـى که هنوز به حد تکلیف نرسیده اند، ایمانشان هنوز ایمان صحیح نشده ، پس قهرا مراد از ذریه ، فرزندان کبیرند کهمکلف به ایمان هستند. بنابر ایـن ، آیـه شریفه ، شامل صغار از اولاد که قبل از بلوغ از دنیا مى روند نمى شود، و این منافات ندارد با این که اولاد صغار مؤ منین هم شرعا محکوم به ایمان باشند.
مـطلب دیگر این که سیاق امتنان ، قرینه است بر این که ضمیر جمع در جمله(ما التناهم) و در(مـن عـمـلهـم) بـه(الذیـن امـنـوا)بـر مـى گـردد، هـمـچـنان که دو ضمیر در(اتبعتهم) و در(ذریتهم) به ایشان بر مى گردد، چون وقتى فرمود:(ما اینان را بـه آنـان مـلحق مى کنیم)، جاى این توهم بود که نکند خدا مى خواهد از پاداش پدران کم نـمـوده بـه فـرزنـدان بـدهـد، لذا بـا جمله(و ما التناهم من عملهم من شى ء)خواست این تـوهـم را دفـع کـنـد و بفرماید:کم کردن از پاداش پدران با امتنان منافات دارد، و معلوم اسـت کـه آنـچـه بـا امـتـنـان مـنافات دارد این است که از ثواب پدران کم کند نه از ثواب فـرزنـدان . پـس ایـن بهترین دلیل است که دو ضمیر(ما التناهم) و(من عملهم) هم به همان پدران مؤ من بر مى گردد.
پـس حـاصـل کلام این شد که : جمله(والذین امنوا...)جمله اى استینافى که خداى تعالى در آن بـر مـؤ مـنین منت مى گذارد که به زودى اولادشان را که به نوعى از ایمان ، پدران خـود را پـیـروى کـرده انـد بـه پـدران مـلحق مى کند، هر چند که ایمان فرزندان به درجه ایـمـان پـدران نـرسـیـده بـاشـد.و ایـن کـار را بـدان جهت مى کند که پدران خشنود گشته چـشـمشان روشن شود، و در عین حال از پاداش پدران چیزى کم نمى کند، و از ثواب پدران چـیـزى بـه فـرزندان نمى دهد، که مزاحم حق پدران نباشد، و خدا خودش بهتر مى داند که چه جور بدهد.
و در معناى آیه مورد بحث ، اقوال دیگرى هست که هیچ یک خالى از سخافت و سستى نیست .
بعضى دیگر گفته اند: مراد از کلمه(ذریه) تنها اولاد صغار است .
مـــعـــنـــاى جـــمـــله(کـــل امـــرى ء بـــمـــا کـــســـب رهـــیـــن) و جـــمـــع آن بـــا آیـه(کل نفس بما کسبت رهینة الا اصحاب الیمین)
(کـل امـرى ء بـمـا کـسـب رهـیـن) -ایـن جـمـله بـه طـورى کـه از سـیـاق بـر مـى آیـد تعلیل است براى جمله(و ما التناهم من عملهم من شى ء)، و کلمه(رهن) و(رهین) و(مـرهـون)به طورى که راغب گفته هر سه معناى آن چیزى است که به عنوان و ثیقه و گـرو بـه کـسـى مـى دهـى و از او چیزى قرض مى کنى. راغب مى گوید: و چون هر جا این کـلمـه بـه چشم بخورد تصورى از معناى حبس و نگهدارى به ذهن مى رسد، لذا این کلمه را در حبس هر چیزى نیز استعمال کردند، هر چند که ربطى به وثیقه نداشته باشد.
و چـه بـسـا همین معناى استعارى در آیه مورد بحث ، منظور باشد، و خود انسان رهنى باشد مـحـفـوظ و حـبس شده نزد خداى سبحان در مقابل عملى که از نیک و بد کرده ، تا جزاى آن را کـه یـا ثـواب اسـت و یـا عـقـاب بـه او بـدهـد، و اگـر از عمل او چیزى کم کرده باشد و تمامى اعمالش را جزا نداده باشد، قهرا خود انسان وثیقه و گـرو همه اعمالش نمى شود، بلکه گرو بعضى از اعمالش مى شود، و بعضى دیگر از اعمالش را دیگران ، یعنى همان ذریه اى که به او ملحق شده تملک کرده است .
زمـخـشـرى -صـاحـب تـفـسـیـر کـشـاف-آیـه مـورد بـحـث را حـمـل بـر نوعى استعاره و مجاز گویى کرده ، و به این وسیله تنافى بین آیه مورد بحث مـى فرماید:(هر کس در گرو اعمال خویش است ، چه نیک باشد و چه بد). و آیه سوره مـدثـر کـه مى فرماید:(هر کس در گرو اعمال بد خویش است برداشته و گفته :گویا نـفـس عـبـد نـزد خـدا در گرو اعمال صالحى است که از او خواسته ، همچنان که یک انسان ، کارگر خود را گرو مى گیرد تا عملى که از او خواسته تمام کند، اگر تمام کرد رهایش مـى کـنـد، خدا هم تمامى بندگان را چه نیکان و چه بدان را گرو مى گیرد، اگر آنچه از ایشان خواسته بود انجام داده بودند، رهاشان مى کند، وگرنه ، شکنجه اش مى دهد.
بـــیـــان تـــفـــضـــیـــلى پـــاره اى از لذات و نـــعـــمـــت هـاىاهل بهشت
و امددناهم بفاکهة و لحم ممّا یشتهون
و کلمه(امداد)به معناى آوردن چیزى است به طور دائم و پشت سر هم ، که البته هم در خـیـر اسـتـعـمـال مـى شـود، مـانند آیه مورد بحث مى فرماید:پشت سر هم و لا ینقطع میوه و گـوشـت از هـر نـوعـش کـه بـخـواهـنـد بـرایـشـان مـى فـرسـتـیـم ، و هـم در شـر و عـذاب استعمال مى شود، مانند آیه شریفه(و نمد له من العذاب مدا).
یتنازعون فیها کاسا لا لغوفیها و لا تاثیم
(تـنـازع در کـاس)بـه مـعـنـاى بـه یـکـدیـگـر تـعـارف نـمـودن و اجـتـمـاع کـردن بر تـنـاول آن اسـت ، و کـاءس به معناى قدح است ، که البته وقتى به قدح کاءس گفته مى شود که در آن شراب باشد. و مراد از(لغو)، سخن لغوى است که از شرابخواران دنیا سر مى زند. و(تاثیم)به معناى آن است که شخصى را گناهکار کنى ، که این نیز از آثـار شـرابـهـاى دنـیـا است که شرابخوار را گناهکار مى کند. و همین که فرمود:(در آن قـدحـهـا لغـو و تـاثـیـم نـیـست)، قرینه است بر این که منظور از کاءس که بر سر آن تنازع مى کنند قدح شراب است ، اما شرابى که آثار زشت شراب دنیا را ندارد.
و یطوف علیهم غلمان لهم کانهم لولو مکنون
مـراد از(طـواف کـردن غـلمـان در پـیـرامـون بـهـشتیان) آمد و شد آنان براى خدمت است .بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـته اند: این که بطور نکره فرمود:(غلمان لهم - غلمانى که دارنـد) و نـفرمود:(غلمانهم - غلمانشان)، براى این است که شنونده توهم نکند مراد از آن غلمان همان خدمتکارانى هستند که در دنیا داشتند، و بفهماند که غلمان نیز مانند حور از مـخـلوقـات بـهـشـتـیند، که از شدت زیبایى و صفا و حسن مانند لولواى هستند که از ترس دستبرد اجانب در گنجینه اش جاى مى دهند.
و اقبل بعضهم على بعض یتسائلون
یعنى به یکدیگر روى مى آورند و هر یک از دیگرى مى پرسند در دنیا چه حالى داشته و چه عملى او را به سوى بهشت و نعیم الهى کشانیده ؟
معناى اینکه بهشتیان مى گویند:(ما در خانواده مان مشفق بودیم)
قالوا انا کنا قبل فى اهلنا مشفقین
راغـب مـى گـوید:(اشفاق)به معناى عنایتى آمیخته با ترس است ، چون مشفق نسبت به کـسى که به او اشفاق دارد هم محبت دارد و هم مى ترسد مبادا بلایى متوجه او گردد، و این کـلمـه در قـرآن آمده ، مى فرماید:(و هم من الساعه مشفقون - ایشان از قیامت بیمنا کند) پس این کلمه هر وقت با حرف(من) متعدى شود معناى ترس در آن روشنتر از محبت است ، و اگـر با حرف(فى)متعدى گردد معناى عنایت و محبت در آن روشنتر از ترس به ذهن مـى رسـد، هـمـچـنـان کـه در قـرآن فـرمـوده:(انـا کـنـا قبل فى اهلنا مشفقین).
پس معناى آیه چنین مى شود که : ما در دنیا نسبت به خانواده خود اشفاق داشتیم ، هم آنان را دوست مى داشتیم و به سعادت و نجاتشان از مهالک و ضلالت ها عنایت داشتیم ، و هم از این کـه مـبـادا گـرفـتـار مهالک شوند مى ترسیدیم ، و به همین منظور به بهترین وجهى با آنان معاشرت مى کردیم ، و نصیحت و دعوت به سوى حق را از ایشان دریغ نمى داشتیم .
فمن اللّه علینا و وقینا عذاب السموم
کـلمـه(مـن)بـه طـورى کـه راغـب گـفـتـه:بـه مـعـناى انعام کردن به نعمت پر ارج و گـرانـمایه است. و این منت اگر با عمل انجام گیرد از کارهاى نیک است ، و اگر با زبان انـجام شود از کارهاى زشت خواهد بود، مگر از خداى تعالى که منت نهادن قولى او هم نیکو اسـت ، کـه در آیـه شـریـفـه(یـمـنـون عـلیـک ان اسـلمـوا قل لا تمنوا على اسلامکم بل اللّه یمن علیکم ان هدیکم للایمان ان کنتم صادقین) هم از منت نهادن مردم سخن رفته ، و هم از منت نهادن خدا.
و مـنـت نـهـادن خـدا بـر اهـل بـهـشـت ایـن اسـت کـه ایـشـان را بـا داخـل شـدن در بـهـشـت سـعـادتـمـنـد کـرد، و بـا نـگـهـدارى از عـذاب(سـمـوم)مـشـمـول رحـمـت خـود قـرار داد.و کـلمه سموم به طورى که طبرسى در مجمع البیان گفته مـعـنـاى حـرارتى است که تا داخل سوراخهاى رگ بدن فرو مى رود، و بدن از آن متالم مى گردد،و ریح سموم را هم از همین جهت سموم گفته اند.
انا کنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحیم
ایـن آیـه شـریـفـه ، جـمـله(فـمـن اللّه عـلیـنـا)را تـعـلیـل مـى کـنـد، و در آن اهل بهشت به یکدیگر مى گویند: این که خداوند بر ما منت نهاد، بـراى ایـن بـود که ما در دنیا همواره او را مى خواندیم ، و جمله(انه هو البر الرحیم) هم تعلیل را تعلیل مى کند که مى گویند: و اگر همواره او را مى خواندیم بدین جهت بود که او پروردگارى نیکوکار و مهربان بود.
ایـن آیـه بـا دو آیـه قـبـلش ، ایـن مـعـنـا را مـى فـهـمـانـد کـه اهل بهشت در دنیا خداى را به یکتایى مى خواندند، یعنى تنها او را مى پرستیدند و تسلیم امـر او بـودنـد، و نـسـبـت بـه خـانـواده خـود دلسـوز بـودنـد و آنـهـا را به حق نزدیک و از باطل دور مى کردند، و همین علّت شد که خدا بر آن منت نهد و از عذاب سموم حفظشان کند، و علت که چنین مى کردند این بود که خداى تعالى نیکوکار و مهربان بود و به هر کس که او را مى خواند احسان و رحم مى کرد.
پس آیات سه گانه در معناى آیات شریفه(ان الانسان لفى خسر الا الذین امنوا و عملوا الصـالحـات و تـواصـوا بـالحـق و تـواصـوا بـالصـبـر)اسـت چـون آیـات نـیـز اهـل بـهـشـت را مـنـحـصـرا کـسـانـى مـى دانـد کـه بـه خـدا ایـمـان دارنـد و اعـمال نیک مى کنند، و دیگران را به حق و به خویشتن دارى در انجام فرامین حق سفارش مى کنند.
بحث روایتى
مـؤ لف : ایـن روایت را صاحب کتاب توحید هم به سند خود از ابوبکر حضرمى از آن جناب نقل کرده .
و در تـفـسـیـر قـمـى اسـت کـه پـدرم از سـلیمان دیلمى از ابو بصیر از امام صادق(علیه السـلام)بـرایـم حـدیـث کـرد کـه آن جـنـاب فـرمـود: اطـفـال شیعیان ما نیز از مؤ منین هستند، فاطمه(علیهاالسلام)آنان را تربیت مى کند، و این کـه خـداى تـعـالى فـرمـود:(الحـقـنـا بـهـم ذریتهم) معنایش این است که : روز قیامت آن اطفال را به سوى پدران خود هدایت مى کند.
مـؤ لف :و در مـجـمـع البـیـان ذیـل ایـن حـدیـث را- البته بدون ذکر سند -از آن جناب نـقـل کـرده و در کـتاب توحید به سند خود از ابو بصیر روایت آورده که گفت: امام صادق(عـلیـه السـلام) فـرمـود:وقـتـى طفلى از اطفال مؤ منین از دنیا مى رود، یک منادى در ملکوت آسـمـان هـا و زمین ندا در مى دهد که: آگاه باشید فلانى پسر فلان شخص از دنیا رفت ، آنـگاه وارسى مى کنند، اگر قبل از آن طفل پدر و مادرش و یا یکى از آن دو و یا بعضى از خـویشاوندان طفل قبلا مرده بودند، طفل را به او مى سپارند تا تغذیه اش کند، وگرنه ، او را بـه دسـت فـاطـمه(سلام اللّه علیها)مى دهند تا او غذایش دهد، تا پدر و مادرش و یا یـکـى از آن دو و یـا یـکـى دیـگـر از بـسـتـگانش که از مؤ منین باشد از راه برسد، آن وقت فاطمه(سلام اللّه علیها) طفل را به او مى سپارد.
و در فـقـیـه اسـت کـه در روایـت حـسـن بن محبوب ، از على ، از حلبى ، از امام صادق(علیه السـلام)آمـده کـه فـرمـود:خـداى تـبـارک و تـعـالى ابـراهـیـم و سـاره را بـه کـفـالت اطـفـال مـؤ مـنـیـن مامور کرده تا ایشان را در قصرى از در نگهدارى نموده و از درختى که در بـهـشت است و لوله هایى مانند سر پستان گاو دارد غذا دهند، و چون روز قیامت شود لباس نـو در تـن ایـشـان کـنـنـد، و بـه بـوى خـوش معطر ساخته به عنوان هدیه نزد پدرانشان بـفـرسـتـنـد، پس این اطفال با پدرانشان در بهشت پادشاهانند، و این همان معنایى است که آیـه شریفه(والذین امنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان الحقنا بهم ذریتهم) در صدد بیان آن است .
تر جمه المیزان ج : 19 ص : 24
و در الدر المـنـثـور اسـت کـه بزاز و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که او بدون ذکـر واسـطـه از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم) روایت کرده که فرمود:خداى تـعـالى ذریـه مـؤ مـن را آن قـدر بـالا مـى برد تا به درجه پدرش برسد، هر چند که در عـمـل بـه پـایـه پـدر نـبـاشـد، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:(و الذین امنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء)، آنگاه فرمود:یعنى و هـر چـه بـه فـرزنـدان بـدهـیـم از سـهـم پـدران کم نمى کنیم.و نیز در آن کتاب است که طـبـرانـى و ابـن مـردویـه از ابـن عـبـاس روایـت کـرده کـه گـفـت: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) فـرمـود:وقـتـى آدمـى داخل بهشت مى شود از پدر و مادر خود سراغ مى گیرد، و از ذریه و فرزندان خود پرسش مـى کـنـد.بـه او مـى گـویـنـد:آنـهـا بـه درجـه تـو نـرسـیـدنـد، و عـمـل تـو را نـداشـتـنـد. مـى گـویـد:پـروردگـارا مـن اگـر عـمـل کردم به نیت خودم و آنان عمل کردم ، آن وقت دستور مى رسد:ایشان را هم به وى ملحق کـنـنـد، آن وقـت ابـن عباس این آیه را تلاوت کرد:(والذین امنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان ...).
مـؤ لف :ایـن آیـه پـدرانـى را کـه در حـدیـث نـامـشـان بـرده شـده شـامـل نـمى شود، چون تنها مى فرماید:ذریه مؤ منین را به ایشان ملحق مى کنیم ، و براى شـامـل شـدن پـدران مـنـاسـب تـر آن بـود که ابن عباس دعاى ملائکه را بخواند که گفتند:(ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذریاتهم).
و در تفسیر قمى در ذیل جمله(لا لغو فیها و لا تاثیم)، مى گوید: امام(علیه السلام) فرمود: در بهشت غناء و فحش نیست ، مؤ من شراب مى نوشد ولى گناه نمى کند.