بیان آیات
ایـن آیـات به تعدادى از نشانه هاى دلالت کننده بر وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت ، و نیز برگشت امر تدبیر در آسمان و زمین و مردم و ارزاق آنان به خداى سبحان ، اشاره مى کند که لازمه آن این است که چنین خدایى مى تواند از طریق رسالت ، دینى را بفرستد، و نه تنها مى تواند بلکه واجب است که بفرستد.و لازمه این وجوب آن است که بر خلایق هم لازم اسـت کـه دعـوت نـبـوى را در آنچه که دین او متضمن آن است از وعده بعث و جزا تصدیق کـنـنـد، و قـبول کنند کهآنچه آن حضرات وعده مى دهند صدق است . و دین که همان روز جزا اسـت واقـع شدنى است . در سابق هم گفتیم که خصوصیت این سوره همین است که در سلوک احتجاج بر اثبات معاد، به توحید نیز مى پردازد.
و فى الارض ایات للموقنین
از نـتـیجه اى که در آخر این آیات یعنى در آیه(ففروا الى اللّه ... و لا تجعلوا مع اللّه الها اخر) گرفته ، فهمیده مى شود که اصلا سیاق این آیات و دلائلى که در آنها براى اثبات وحدانیت خداى تعالى آمده ، همه براى اثبات یکتائى او در ربوبیت است ، نه اینکه بـخـواهد با آن ادله اصل وجود خداى تعالى را اثبات نموده و یا خلقت عالم را منتهى به او بداند، و یا چیزى نظیر این از مسائل توحید را اثبات کند.
و در آیـه مـورد بـحـث اشـاره اى است به آن عجائب و نشانه هاى روشنى که در زمین هست ، و بـر یـکـتـائى تـدبـیر دلالت مى کند، و معلوم است که یکتائى تدبیر،قائم به یکتائى مدبر است .پس مدبر در خشکى و دریا و کوهها و تلها و چشمه ها و نهرها و معادن و منافعى کـه دارنـد یـکـى اسـت ، مـنـافـعـى کـه بـه یـکـدیـگـر مـتـصـل و بـه نـحـوى با هم سازگارند، که منافعى که موجودات جاندار، از نبات و حیوان گـرفـتـه(تا انسان)از آن بهره مند مى شوند، نظامى که همچنان ادامه دارد و به صرف تـصـادف و اتـفـاق پدید نیامده ، و آثار قدرت و علم و حکمت از سراپایش هویداست ، و مى فهماند که خلقت و تدبیر امرش منتهى به خالقى است مدبر و قادر و علیم و حکیم .
پـس به هر سو از جوانب عالم که توجه کنیم ، و به هر حیث از جهات تدبیر عام جارى در آن روى آوریـم ، مـى بـیـنـیـم آیتى است روشن و برهانى است قاطع بر وحدانیت رب آن ، و ایـنـکـه رب عـالم شـریـکـى نـدارد.بـرهـانـى کـه در آن حـق و حـقـیـقـت بـراى اهـل یـقـیـن جـلوه مـى کـنـد، پـس در ایـن عـالم آیـاتـى اسـت بـراى اهل یقین.
و فى انفسکم افلا تبصرون
این جمله عطف است بر جمله(فى الارض) مى فرماید: و در انفس خود شما آیات روشنى است براى کسى که آن را ببیند و به نظر دقت در آن بنگرد، آیا نمى بینید؟!
اقـــســـام آیـــاتـى کـه در انـفـس انـسـان ها هست و بر یکتایى خداوند در ربوبیت دلالت مىکند
و آیـات و نـشـانـه هـایـى که در نفوس خود بشر هست چند جور است.یک عده آیات موجود در خلقت انسان مربوط به طرز ترکیب بندى اعضاى بدن ، و قسمتهاى مختلف اجزاى آن اعضا و اجـزاى اجـزا اسـت ، تـا بـرسـد بـه عـنـاصـر بـسـیـط آن .و نـیـز آیـاتـى در افعال و آثار آن اعضا است که در همه آن اجزا با همه کثرتش اتحاد دارد، و در عین اتحادش احـوال مـخـتـلفـى در بـدن پـدیـد مـى آورد.بـدن انـسـان یـک روز جـنـیـن اسـت ، روز دیـگر طفل ، یک روز نورس ، و روزى دیگر جوان ، و روز آخر پیر مى شود.
آیـاتـى دیـگـر در تـعلق نفس ، یعنى تعلق روح به بدن است که یکى از آن آیات پدید آمـدن حـواس پـنـجـگـانـه بـیـنـائى و شنوائى و چشائى و لامسه و بویائى است که اولین رابطه اى است که انسان را به محیط خارج خود آگاه مى سازد، و به وسیله این حواس خیر را از شر و نافع را از مضر تمیز مى دهد، تا پس از تمیز به سوى آنچه که کمالش در آن است به حرکت افتاده آن کمال خود را به دست آورد، و از آنچه شر و مضر است دور شود.
تـازه در هـر یـک از این حواس پنجگانه نظامى حیرت انگیز و وسیع است ، نظامى که ذاتا هـیـچ ربـطـى بـه نـظـام دیـگـرى نـدارد.چـشـم ، هـیـچ خـبـرى از نـظـام گـوش و طـرز عـمـل او نـدارد، و گـوش هـیـچ اطـلاعـى از نـظـام مـوجـود در چـشـائى و عـمـل کـرد او نـدارد، و همچنین سایرحواس ، با اینکه این حواس پنجگانه بیگانه از هم در عـیـن ایـنـکـه جـداى از همند، در تحت یک تدبیر اداره مى شوند، و مدبر همه آنها یکى است ، آنهم نفس آدمىاست ، و خداى تعالى در وراى نفس محیط به آن و به عملکرد آن است .
و بـعـضـى دیـگـر از آیـات نـفـوس ، کـه آن نـیـز از قـبـیـل آیات قبلى است ، سایر قوائى است که از نفوس منبعث مى شوند، و در بدنها خود را نشان مى دهند، مانند قوه غضب و نیروى شهوت و لواحق و فروع این دو نیرو، که این قوا و فـروع آنـهـا هم هر یک با دیگرى از نظر نظامى که دارد جدا است ، در عین اینکه هر دو قوادر تـحـت یـک تـدبـیـر اداره مـى شـونـد، و فـروع هـر یـک دسـت بـه دسـت هـم مـى دهـند، تا خدمتگزاران آن نیرو باشند.
و ایـن نـظـام تـدبـیـر کـه براى هر یک از این قوا هست از همان اولین روزى که وجود یافت مـوجـود بـود، بـدون حـتـى یـک لحـظـه فاصله ، و چنین نبود که در آغاز وجودش آن نظام را نداشته و بعدا بر حسب سلیقه خودش براى خود ایجاد کرده باشد، یا خودش به تنهایى نـشـسـته و فکر کرده باشد که چگونه خودم را اداره کنم ، و یا با کمک دیگرى این کار را کـرده بـاشـد. پـس ، از اینجا مى فهمیم و یقین مى کنیم که نظام تدبیر هر یک از این قوا، همانند خود آن قوا، از صنع صانع او است ، و نظام عام او و تدبیرش اقتضاء مى کرده که چنین نظامى به این قوا بدهد.
و یـک دسـتـه آیـات نـفـوس ، آیـات روحـى اسـت که کسانى به آن اطلاع مى یابند که به نـفـوس مراجعه نموده ، آیاتى را که خداى سبحان در آنها قرار داده آیاتىکه هیچ زبانى نمى تواند آن را وصف کند، ببینند، آن وقت است که باب یقین برایشان گشوده مى شود، و چـنین کسانى در زمره اهل یقین قرار مى گیرند، آنانکه ملکوت آسمانها و زمین را خواهند دید، و خـداى تـعـالى در بـاره یـکـى از آنـان ، یعنى ابراهیم(علیه السلام) مى فرماید:(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین).
وجوه مختلف در اینکه فرمود:(و فى السماء رزقکم و ما تدعون)
و فى السماء رزقکم و ما توعدون
بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: مراد از کلمه(سماء)جهت بالا است ، چون هر چیزى که بـالاى سـر مـا بـاشـد و مـا را در زیـر پـوشـش خـود قـرار داده چـنین چیزى را در لغت عرب(سـمـاء) مى گویند. و مراد از رزق ، باران است که خداى تعالى آن را از آسمان یعنى از جـهـت بـالاى سر ما بر زمین نازل مى کند، و به وسیله آن انواع گیاهانى که در مصرف غذا و لباس و سایر انتفاعات ما صرف مى شود بیرون مى آورد. همچنان که فرموده :(و مـا انـزل اللّه من السماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها)به طورى که ملاحظه مى فـرمـایـیـد همان باران را نیز رزق خوانده. پس مراد از رزق در این آیه هم که مى فرماید(رزق شـمـا از آسمان است) سبب رزق است ، البته ممکن است همین کلمه سبب را در تقدیر گرفته گفت مضاف رزق از آیه حذف شده ، و تقدیر آن(و فى السماء سبب رزقکم) است .
بـعـضـى هـم گـفـته اند:منظور از رزق مذکور در آسمان ، باران نیست بلکه سایر اسباب رزق اسـت ، یـعـنـى خـورشـیـد و مـاه و سـتـارگـان و اخـتـلافـى کـه در طـول سـال در نـقـطـه هـاى طـلوع و غـروب آنـهـا هـسـت ، کـه هـمـیـن اخـتلاف باعث پدید آمدن فصول چهارگانه و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز است ، و همه اینها اسباب رزقند. پـس در آیـه شریفه یا مضاف کلمه رزق حذف شده که تقدیر آن(و فى السماء اسباب رزقـکـم) اسـت و یـا مجاز گوئى شده ، بدین معنى که وجود سبب رزق در آسمان را وجود خود رزق خوانده .
احتمال اینکه مقصود از آسمان در آیه شریفه غیب باشد نیز ممکن است
مـؤ یـد ایـن مـعـنـا آیـات زیـر اسـت کـه هـمـه مـوجـودات را نـازل شـده از نـاحیه خدا مى داند:(و انزل لکم من الانعام ثمانیه ازواج) و(و انزلنا الحـدیـد فـیـه باس شدید)، و آیه(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر مـعـلوم) که به طور کلى همه موجودات را نازل شده از ناحیه خدا مى داند.و مراد از رزق هـم تـمـامـى مـوجـوداتى است که انسان در بقائش بدانها محتاج و از آنها بهره مند است ، از خـوردنـیـهـا و نـوشـیدنیها و پوشیدنیها و مصالح ساختمانى و همسران و فرزندان و علم و قوت و سایر اینها از فضائل نفسانى .
(و مـا توعدون) - این جمله عطف است به کلمه(رزقکم)، یعنى : آنچه که وعده داده شـده ایـد نیز در آسمان است . حال ببینیم منظور از آن چیست ؟ ظاهرا مراد از آن ، بهشتى است کـه بـه انـسانها وعده اش را داده ، و فرموده(عندها جنه الماوى) و اینکه بعضى گفته انـد کـه مراد از آن ، بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب هر دو است ، با آیه شریفه(ان الذین کـذبـوا بـایاتنا و استکبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا یدخلون الجنه حتى یلج الجـمـل فـى سـم الخـیـاط) نـمـى سـازد،(چـون مـى فـرمـاید: چنین کسانى درهاى آسمانى برویشان گشوده نمى شود، پس معلوم مى شود جهنم در آسمانها نیست).
بـله ، در قرآن کریم مکرر نازل شدن عذاب دنیوى را، به آسمان نسبت داده و مثلا فرموده :(فانزلنا على الذین ظلموا رجزا من السماء) و آیاتى دیگر نیز این معنا را مى رساند.
و از بعضى از مفسرین نقل شـده کـه در ترکیب جمله(و ما توعدون) گفته اند: عطف به(رزقکم)نیست ، بلکه مـبـتـدایـى اسـت کـه خـبـرش جـمـله(فـو رب السـماء و الارض انه لحق)است ، و واو در اول جمله مورد بحث اصلا عاطفه نیست ، بلکه استینافیه است که در آغاز جمله مى آورند، هر چـنـد جـمـله مـربوط به ما قبل نباشد، و در نتیجه معناى جمله مورد بحث این مى شود:و آنچه شـمـا وعـده داده شـده ایـد، بـه پروردگار آسمان و زمین سوگند که آن حق است. لیکن این توجیه دور از فهم است .
فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انکم تنطقون
و معناى آیه این است که :پس به پروردگار آسمان و زمین سوگند که آنچه ما گفتیم که رزقـتـان اسـت و آنچه که وعده داده شده اید که همان بهشت باشد که خود رزقى دیگر است در آسـمـان اسـت .و ایـن مـطـلبـى اسـت ثـابـت ، و قـضـائى اسـت حـتـمـى ، مـثـل حـق بـودن سـخـن گفتن خودتان ، همان طور که در سخن گفتن خود شکى ندارید، در این گـفـتـه مـاهـم شـک نـداشـته باشید. و اما اینکه گفتیم بهشت هم رزقى است ، دلیلش قرآن کریم است که در آیه شریفه(لهم مغفره و رزق کریم) بهشت را رزقى کریم خوانده .
بعضى از مفسرین احتمال داده انـد کـه ضـمـیـر در(انـه) به جمله(ما توعدون) به تنهایى ، و یا به کلمه(رزق)بـه تـنـهـایـى ، و یـا به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)، و یا به قـرآن ، و یـا بـه(دیـن) در جـمله(و ان الدین لواقع)، و یا به کلمه(یوم) در جـمـله(ایـان یـوم الدیـن)، و یـا بـه هـمـه آنـهـایـى کـه از اول سـوره تـا ایـنـجـا ذکـر شده برمى گردد. و به نظر ما همانطور که قبلا گفتیم بعید نیست که برگرداندن آن ، به آنچه در جمله(و فى السماء رزقکم و ما توعدون) ذکر شده از سایر وجوه موجه تر باشد، و معنایش این است که : آنچه وعده داده شده اید حق است .
گفتارى درباره کافى بودن رزق براى روزى خواران
کـلمـه رزق(بـه مـعـنـاى مـصدرى اش عبارت است از روزى دادن و به معناى اسم مصدریش) عبارت است از هر چیزى که موجودى دیگر را در بقاى حیاتش کمک نماید، و در صورتى که آن رزق ضـمـیـمه آن موجود و یا به هر صورتى ملحق به آن شود، بقائش امتداد مى یابد، مـانـنـد غـذایـى کـه حـیـات بـشـر و بـقـائش بـه وسـیـله آن امـتـداد پـیـدا مـى کـنـد کـه غـذا داخل بدن آدمى شده و جزء بدن او مى گردد. و نیز مانند همسر که در ارضاء غریزه جنسى آدمى او را کمک نموده و مایه بقاء نسل او مى گردد.
و به همین قیاس هر چیزى که دخالتى در بقاء موجودى داشته باشد رزق آن موجود شمرده مـى شـود.و ایـن مـعـنـا واضـح اسـت که موجودات مادى بعضى از بعضى دیگر ارتزاق مى کنند،انسان با گوشت(و شیر حیوانات) و نیز با گیاهان ارتزاق مى کند(و نیز حیوانات بـا گـیـاهـان ، و گـیـاهـان بـا آب و هـوا).پـس آنـچـه از رزق کـه مـنـتـقـل بـه مـرزوق و ضـمـیـمـه آن مى شود، و آن مقدارى که در بقاى آن دخالت دارد، و به صـورت احـوال و اشکال گوناگون آن موجود درمى آید، همانطور که اشکالى است از عالم کـون کـه مـلحـق بـه مـرزوق شـده ، و فعلا به او نسبت مى دهیم ، همچنین خود آن مرزوق نیز اشـکـالى از عالم کون است که لا حق به رزق و منسوب به آن مى شود، هر چند که چه بسا اسـمـاء تـغـیـیر کند. پس همان طور که انسان از راه خوردن غذا داراى اجزائى جدید در بدن خود مى شود، همچنین آن غذا هم جزء جدیدى از بدن او مى شود که نامش مثلا فلان چیز است .
ایـن نـیـز روشـن اسـت کـه قـضـائى که خداى تعالى در جهان رانده ، محیط به عالم است و تـمـامـى ذرات را فـرا گرفته ، و آنچه در هر موجودى جریان دارد، چه درخودش و چه در اشـکـال وجـودش هـمـه از آن قضاء است. و به عبارتى دیگر:سلسله حوادث عالم با نظام جـارى در آن تـاءلیـف شـده از عـلتـهـاى تـامـه و مـعـلولهـایـى اسـت کـه از علل خود تخلف نمى کند.
از اینجا روشن مى شود که رزق و مرزوق دو امر متلازمند، که به هیچ وجه از هم جدا شدنى نـیـسـتند، پس معنا ندارد موجودى با انضمام و لا حق شدنش به وجود چیزى دیگر در وجودش شـکـلى جـدیـد بـه خـود بـگـیـرد، و آن چـیـز مـنـضـم و لاحـق در ایـن شـکـل بـا او شـرکـت نداشته باشد. پس نه این فرض معنا دارد که مرزوقى باشد که در بـقـاء خـود از رزقى استمداد جوید، ولى رزقى با آن مرزوق نباشد. و نه این فرض ممکن است که رزقى وجود داشته باشد ولى مرزوقى نباشد.و نه این فرض ممکن است که رزق مـرزوقـى از آنچه مورد حاجت او است زیادتر باشد، و نه این فرض ممکن است که مرزوقى بـدون رزق بـمـاند. پس رزق داخل در قضاء الهى است ، و دخولش هم اولى و اصلى است ، نه بالعرض و تبعى ، و این معناى همین عبارت است که مى گوییم(رزق حق است).
داســـتـــان وارد شـــدن مـلائکـه مـاءمـور بـه هـلاک ساختن قوم لوط ابراهیم(ع) و آنچه بینمیزبان و میهمانان گذشت
هل اتیک حدیث ضیف ابراهیم المکرمین
و در جمله(هل اتیک حدیث) تعظیمى از امر این قصه شده است . و منظور از کلمه(مکرمین) مـلائکه اى است که بر ابراهیم وارد شدند، و این کلمه ، وصف است براى کلمه(ضیف). و اگر این کلمه را مفرد آورده ، با اینکه میهمانان ابراهیم چند نفر بودند،(به شهادت ایـنـکـه در وصـف آنـان فـرمـود مـکـرمـیـن یـعـنـى مـحـتـرمـیـن)بـراى ایـن اسـت کـه در اصل کلمه(ضیف) مصدر است ، و مصدر تثنیه و جمع ندارد.
اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون
(قال سلام) - این کلام ابراهیم حکایت پاسخى است که وى به فرشتگان داد. و کلمه(سـلام) مـبـتدایى است که خبرش حذف شده ، تقدیر آن(سلام علیکم) است . و اگر ابراهیم پاسخ خود را در قالب جمله اى اسمیه آورد، براى این بود که پاسخ بهترى به آنان داده باشد، چون ملائکه سلام خود را در قالب جمله فعلیه آورده و گفتند(نسلم علیک سـلاما)، و جمله فعلیه تنها بر حدوث فعل دلالت دارد، و دیگر دوام و ثبوت آن را نمى رسـانـد، به خلاف جمله اسمیه که دوام را مى رساند. در حقیقت آنان گفته اند یک سلام بر تو، و وى فرموده همیشه سلام بر شما.
(قـوم مـنـکـرون)از ظـاهـر کـلام بـرمـى آیـد که این جمله نیز حکایت کلام ابراهیم(علیه السلام) باشد، اما نه کلامى که به گوش میهمانان هم رسانده باشد، بلکه کلامى است که خودش با خود گفته ، و معنایش این است که : وقتى ایشان را دید، به نظرش ناشناس آمـد، در دل بـا خـود گفت اینها چه کسانى هستند من اینها را نمى شناسم .و این با آیه هفتاد سـوره هـود کـه مـى فـرمـایـد(فـلمـا راى ایـدیـهـم لا تـصـل الیـه نـکـرهـم و چـون دیـد دسـت بـه سـوى طـعـام دراز نـمـى کنند، فهمید غریبه و ناشناسند) منافات ندارد تا بگویى در آیه مورد بحث فرموده : به محض دیدن ، فهمید غریبه اند. و در آیه هود فرموده : در سر سفره فهمید غریبه اند و بدش آمد؛ براى اینکه در آیه مورد بحث سخن دل او را حکایت مى کند، و در آیه سوره هود آثار دلخوریش از ایشان را که در رخساره اش هویدا شده بود نقل مى کند.
فراغ الى اهله فجاء بعجل سمین
و مـراد از(عـجـل سـمـین) گوساله چاقى است که بریان کرده باشند، هر چند ظاهر - لفـظ هـمان گوساله چاق است ، چون دنبالش آمده(فقربه الیهم)بعد از آنکه آن را نـزد مـیـهـمـانـان آوردنـد، ابـراهـیم آن را نزدیک ایشان برد. ممکن هم هست حرف(فاء)را فـصـیـحـه بـگـیـریـم و بـگـویـیـم تـقـدیـر کـلام(فـجـاء بـعـجل سمین فذبحه و شواه و قربه الیهم) است ، یعنى پس گوساله اى چاق آورد، و آن را ذبح کرد، و سپس کباب نموده نزدیک میهمانان گذاشت .
فقربه الیهم قال الا تاکلون
طعام را نزدیک ایشان برد، و گفت چرا نمى خورید. چون میهمانان را بشر پنداشته بود.
فاوجس منهم خیفه قالوا لا تخف ...
در این جمله کلمه(فاء)فصیحه است ، و از حذف جزئیاتى از کلام خبر مى دهد و تقدیر کـلام چـنـیـن اسـت:(فـلم یـمـدوا الیـه ایـدیـهم ، فلما راى ذلک نکرهم ، و اوجس منهم خیفه مـیـهـمـانان دست به سوى آن طعام دراز نکردند، و ابراهیم چون این را بدید بدشآمد و از ایـشـان احـسـاس تـرس کـرد) و کـلمـه(ایـجـاس)کـه مـصـدر فـعـل مـاضى(اوجس) است به معناى احساس در باطن قلب مى باشد. و کلمه(خیفه) به معناى نوعى ترس است ، و معناى جمله این است که : ابراهیم در باطن خود احساس نوعى ترس کرد،(که با ترسهاى دیگر فرق داشت).
(قـالوا لا تـخـف) -ایـن جـمـله بـدون واو عـاطـفـه آمـده ، و بـه اصـطـلاح ادبـیات به فـصـل آمـده نـه وصـل ، و ایـن بـدان جـهـت اسـت کـه در حقیقت در معناى جواب از سؤ الىاست تـقـدیـرى ، گـویـا کـسـى پـرسـیـده: خوب ، بعد از آنکه احساس ترس کرد چه شد؟ در پاسخ مى گوید:فرشتگان گفتند مترس ، و او را به فرزندى دانا مژده دادند، و ترسش را مـبـدل بـه امـنـیـت و سـرور کـردنـد. و مـراد از(غـلام عـلیـم)اسـمـاعـیـل و یـا اسـحـاق اسـت کـه اخـتـلاف در آن در جـلدهـاى دیـگـر ایـن کـتـاب نقل شد.
فاقبلت امراته فى صره فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم
و معناى آیه این است که :(در این میان) همسر ابراهیم که بشارت را شنیده بود با فریاد و زارى آمد در حالى که سیلى به صورت خود مى زد، و مى گفت : آخر من پیرزنى هستم که در جوانى ام نازا بودم چگونه حالا که پیر شده ام بچه مى آورم ؟ و یا معنایش این است که : آیا هیچ سابقه دارد که زنى عجوز و عقیم بچه بزاید.
قالوا کذلک قال ربک انه هو الحکیم العلیم
اشـاره بـا کـلمـه(کذلک)اشاره است به بشارتى که ملائکه به این زن و شوهر با ایـن وضـعـى کـه دارنـد دادنـد.به زن و شوهرى بشارت فرزنددار شدن دادند که زن آن وقـتـى کـه جـوان بـود زنـى نـازا بـود، تـا چـه رسـد به امروز که پیر هم شده. و مرد، پیرمردى است که کهولت و پیرى بر او مسلط شده است . و پروردگار ابراهیم حکیم است ، یـعنى هیچ اراده اى نمى کند مگر بر طبق حکمت ، و علیم است یعنى هیچ امرى نیست که علت و یا جهتى از جهاتش بر او پوشیده باشد.
قال فما خطبکم ایها المرسلون ... للمسرفین
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:(قـال)ابـراهـیـم گـفـت(فـمـا خـطـبـکـم)پـس بـدنـبـال چه کار مهمى آمده اید(ایها المرسلون) اى فرستاده شدگان خدا.(قالوا) مـلائکـه بـه ابراهیم گفتند:(انا ارسلنا الى قوم مجرمین)، ما را به سوى مردمى مجرم فـرسـتـاده ، کـه همان قوم لوط باشند،(لنرسل علیهم حجاره من طین) تا رها کنیم بر سرشان سنگى از گل ، گلى که چون سنگ سفت باشد. و خداى سبحان در کتاب مجیدش این گل را(سجیل) هم خوانده .(مسومه)در حالى که آن سنگها، نزد پروردگارت نشان دارنـد، و بـراى نـابـود کـردن همان قوم نشان گذارى شده اند. و ظاهرا الف و لام در کلمه(المـرسـلون) الف و لام عـهـد باشد، و چنین معنا دهد(پس براى چه کارى آمده اید، اى کسانى که قبلا گفتید ما فرستاده شده ایم).
فاخرجنا من کان فیها من المؤ منین ... العذاب الالیم
حـرف(فـاء)کـه بـر سـر آیـه آمـده ، فـصـیـحه است ؛ یعنى مى فهماند جزئیاتى از داسـتـان در ایـنـجـا حـذف شـده ، تـا بـا اتکاء به فهم خواننده رعایت کوتاه گویى شدهباشد، و آن جزئیات این است که : ملائکه بعد از بیرون شدن از محضر ابراهیم به سوى قوم لوط رفتند، و به خانه خود او در آمده .مردم لوط که جوانانى زیباروى دیده بودند، بـه خـانـه لوط حـمـله ور شـدنـد، تـا آنـجـا کـه فـرشـتـگـان ، اهل خانه را از قریه بیرون بردند تفصیل این داستان در چند جاى قرآن آمده .
آیتى که خداوند با عذاب قوم لوط و هلاکتشان بر جاى گذاشت
(فـاخـرجـنـا) -مـلائکـه در ایـن جـمـله مـقـدمـات کـار را شرح مى دهند. و ضمیر در کلمه(فیها) به قریه برمى گردد، هر چند که کلمه(قریه) قبلا در آیه نیامده بود، و لیـکـن از مفهوم سیاق فهمیده مى شود. و منظور از جمله(بیت من المسلمین)خانه لوط است کـه در آن قـریـه تـنـهـا ایـن خانه مسلمان بودند.(و ترکنا فیها آیه)بعد از بیرون کـردن اهـل آن یـک خـانه ، یک آیت در آن قریه به جاى گذاشتیم. و این جمله اشاره است به هـلاکـت همه اهل قریه و زیر و رو شدن سرزمینشان و مراد از جمله(ترکنا) بطور کنایه این است که آثارى از این عذاب را در آن قریه باقى گذاشتیم .
و مـعـنـاى آیـه این است که: وقتى فرشتگان به قریه لوط رسیدند، و آن حوادث در آنجا پیش آمد(اخرجنا من کان فیها من المؤ منین). خواستیم هر چند نفرى که داراى ایمان بودند از قـریه بیرون کنیم ، و غیر از یک خانوار(من المسلمین) از مسلمانان در آنجا نیافتیم ، و آن خـانـواده لوط پیغمبر بودند،(و ترکنا فیها) و ما در سرزمین ایشان با زیر و رو کـردن آن سـرزمین ، و نابود کردن مردم(آیه)یک آیت و نشانه اى از ربوبیت خود و از بـطـلان شـرکـاء، در آنـجا باقى گذاشتیم ، یک آیت(للذین یخافون العذاب الالیم) براى مردمى که از عذاب الیم بیمناکند، و ایشان را به ربوبیت ما رهنمون مى شود.
و فى موسى اذ ارسلناه الى فرعون بسلطان مبین
فتولى برکنه و قال ساحر او مجنون
کـلمـه(تـولى) از مـصـدر(تـولى)اسـت ، کـه بـه مـعـنـاى اعـراض است. و حرف(بـاء) در جـمـله(برکنه) باى مصاحبت است . و منظور از(رکن فرعون)جنود او اسـت ، هـمـچـنـان کـه آیـه بـعـدى نـیز این معنا را تاءیید مى کند. و معناى آیه این است که : فـرعـون بـا لشکریانش از موسى روى گردانده دعوتش را نپذیرفتند. بعضى هم گفته انـد:حـرف بـاء در ایـنـجـا مـعـنـا نـمـى دهـد، و تـنـهـا بـه مـنـظـور مـتـعـدى کـردن فـعـل لازم آمـده ، چـون(تولى) فعل لازم است ، حرف باء را آورده تا معناى وادارى به اعـراض را برساند، و در نتیجه معناى آیه چنین شود: فرعون لشکر خود را وادار کرد به اینکه از موسى اعراض کنند.
فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى الیم و هو ملیم
کـلمـه(نـبـذ) کـه فعل(نبذناهم)از آن گرفته شده ، به معناى پرت کردن و دور انـداخـتـن چـیـزى است به طورى که از بى اعتنایى به آن حکایت کند. و کلمه(یم) به معناى دریا است . و کلمه(ملیم)به معناى ننگ آور، و یا به عبارت دیگر کسى است که کـارى کـنـد کـه مـسـتـحق ملامت شود، و این کلمه از کلمه(الام) گرفته شده ، مانند کلمه(اغرب) که به معناى کسى است که امرى غریب انجام دهد.
اشاره به هلاکت فرعون و لشکریانش و هلاکت عاد، ثمود و قوم نوح(ع)
و مـعـنـاى آیـه شریفه این است که:ما او و لشکریانش را که رکن و مایه اعتماد او بودند، گرفتیم و به دریا ریختیم ، و این بعد از آن بود که وى از کفر و لجبازى و طغیان ، به مـرحـله اى رسـیـده بـود کـه مـسـتـحق ملامت بود.و اگر تنها فرعون را ملامت کرده با اینکه تـمـامـى لشـکریانش شریک با او بودند، بدین جهت است که فرعون امام و رهبر آنان به سـوى هـلاکـت بـود، هـمـچـنـانکـه در بـاره او صریحا فرموده :(یقدم قومه یوم القیامه فاوردهم النار).
و در ایـن آیـه اشاره اى به عظمت قدرت و هول انگیزى عذاب خدا نیز شده ، مى فهماند که خدا چگونه فرعون و لشکریانش را خوار کرد، و این اشاره بر کسى پوشیده نیست .
و فى عاد اذ ارسلنا علیهم الریح العقیم
و بـاد عـقـیـم- بـه طـورى که مى گویند -آن بادى است که از آوردن فایده اى که در بـادهـا مـطـلوبـسـت ، مـانـنـد حـرکـت دادن ابـرهـا، تلقیح درختان ، باد دادن خرمنها، پرورش حـیـوانـات و تـصـفیه هوا امتناع دارد و از آن عقیم است ، و چنین بادى تنها اثرش هلاک کردن مردم است ، همچنان که آیه بعدى بدان اشاره دارد.
ما تذر من شى ء اتت علیه الا جعلته کالرمیم
و فى ثمود اذ قیل لهم تمتعوا حتى حین ... منتصرین
این آیه شریفه نیز عطف است بر ما قبلش که مى فرمود(و فى عاد)یعنى و در داستان قـوم ثـمـود هـم آیـتـى اسـت کـه بـه ایـشـان گـفته شد:(تا چند روزى خوش باشید) و گـوینده این تهدید پیغمبرشان صالح(علیه السلام) بود که به ایشان فرمود:(تا سه روز دیگر در خانه هایتان خوش باشید که این وعده اى است تکذیب ناشدنى)و این تـهـدیـد را وقـتـى به ایشان گفت که ماده شترى را که به معجزه از شکم کوه بیرون شد کـشـتـنـد. صالح(علیه السلام) سه روز مهلتشان داد، تا در این سه روز از کفر و طغیان خود برگردند، ولى این مهلت سودشان نبخشید، و کلمه عذاب بر آنان حتمى شد.
و مراد از این تمرد و عتو، تمرد از امر خدا و رجوع به سوى خدا در آن سه روزه مهلت است ، پـس اشـکـال نـشـود کـه تـمـردشـان از امـر خـدا(بـه طـورى کـه از تـفـصـیـل داسـتـان بـرمـى آیـد)مـقـدمـه اى بـود بـراى خـوشـگـذرانـى در ایـام مـهـلت ، و حال آنکه آیه شریفه بر عکس این دلالت دارد(تاریخ مى گوید: تمرد قوم ثمود باعث آن تهدید شد که بیش از سه روز مهلت ندارند و آیه شریفه مى فرماید در همان سه روز از بازگشت به سوى خدا تمرد کردند).
(فما استطاعوا من قیام و ما کانوا منتصرین) بعید نیست که کلمه(استطاعوا)در اینجا مـتـضـمـن مـعـنـاى تـمـکـن بـاشـد، چـون کـلمـه اسـتـطـاعـت بـراى گـرفـتـن مـفـعـول(مـن)نـمـى خـواهـد، و در ایـنـجـا بـا(مـن)مـفـعـول گـرفته ، فرموده(من قیام) پس معنایش این مى شود که :متمکن از برخاستن از آنـجـا کـه نـشـسـتـه بودند نشدند، و خلاصه مهلت نبود که از عذاب خدا فرار کنند. و این تعبیر کنایه است از اینکه خداوند این قدر به ایشان مهلت نداد که از جاى خود برخیزند.
و قوم نوح من قبل انهم کانوا قوما فاسقین
پس معلوم مى شود که در زمان نوح هم امر و نهى از ناحیه خداى سبحان به مردم مى شده ، و مـردم مـکـلف بودند دستورات خدا را که پروردگار ایشان و پروردگار هر موجودى است اطاعت کنند. خداوند مردم هر عصرى را به زبان پیامبر آن عصر به سوى این حق دعوت مى کـرده ، پـس آنچه انبیاء گفته اند، حق و از ناحیه خداست ، و یکى از گفته هاى آنان مساءله وعـده و وعـیـد و پاداش و کیفر قیامت ، و اصل قیامت است(و همین خود برهانى است بر مساءله معاد، و حاجت به برهانى دیگر نیست).
و السماء بنیناها باید و انا لموسعون
و بنا بر معناى دوم آیه چنین مى شود که :ما آسمان را بنا کردیم در حالى که بنا کردنش مـقـارن بـا نـعـمـتـى بـود که آن نعمت را با هیچ مقیاسى نمى توان تقدیر کرد، و ما داراى نعمتى واسع هستیم ، و داراى غنائى مطلق مى باشیم ، و خزانه هاى ما با اعطاء و رزق دادن پایان نمى پذیرد، و از آسمان هر که را بخواهیم و به هر جور بخواهیم رزق مى دهیم .
و الارض فرشناها فنعم الماهدون
و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون
کـلمـه(زوجـیـن)بـه مـعـنـاى هـر دو چـیـزى اسـت کـه مـقـابـل هـم بـاشـنـد، یـکـى فـاعـل و مـؤ ثـر بـاشـد، دیـگـرى مـنـفـعـل و مـتـاءثـر، از آنـکـه فـاعـل اسـت عـمـلىسـر زنـد، و بـر آنـکـه مـنـفعل است واقع شود، مانند زن و شوهر. بعضى گفته اند: این کلمه به معناى مطلق هر دو چیز متقابل است ، مانند زن و شوهر، زمین و آسمان ، شب و روز، خشکى و دریا، و انس و جن .و بـعـضـى گـفـتـه انـد:اصـلا ایـن کـلمـه بـه مـعـنـاى زن و شوهر است نه به معناى دو چیز متقابل.
فـفـروا الى اللّه انـى لکم منه نذیر مبین و لا تجعلوا مع اللّه الها اخر انى لکم منه نذیر مبین
در ایـن دو آیـه نـتـیـجه مى گیرد: حال که چنین است پس به سوى خدا فرار کنید.و مراد از فرار کردن به سوى خدا، انقطاع به سوى او است به دست برداشتن از کفر، و گریزان بـودن از عـقـابـى کـه کـفـر به دنبال دارد، و متوسل شدن به ایمانبه خداى تعالى به تنهایى ، و اینکه او را یگانه معبودى بى شریک براى خود بگیرند.
بحث روایتى
در تفسیر قمى در ذیل آیه(و فى انفسکم افلا تبصرون) مى گوید: امام فرمود: آیتى کـه خـدا در خود تو دارد، این است که تو را شنوا و بینا کرده ، یک بار خشم مى کنى و یک بار راضى مى شوى ، گاهى گرسنه مى شوى و گاهى سیر، و همه اینها آیتهاى خدا است .
مؤ لف : در مجمع البیان این تفسیر را به امام صادق(علیه السلام) نسبت داده .
و در کـتـاب تـوحـید به سند خود از ابى البخترى روایت کرده که گفت:جعفر بن محمد از پـدرش از جـدش از عـلى بـن ابـى طـالب(عـلیـه السـلام) بـرایـم حدیث کرد که فرمود: رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) فرمود: یا على به درستى که یقین این است که احـدى را بـا خـشم خدا خشنود نسازى ، و احدى را به سبب آنچه خدا به تو داده نستایى ، و احدى را به سبب آنچه که خدا به تو نداده مذمت نکنى ، که رزق نه با حرص حریص به دست مى آید، و نه کراهت اکراه کننده مى تواند آن را برگرداند... .
و در مجمع البیان در ذیل جمله(فاقبلت امراته فى صره) گفته : بعضى گفته اند: یعنى با جماعتى آمد نقل از امام صادق(علیه السلام).
روایاتى از معصومین علیهم السلام در بیان ویژگیهاى خلقت خداوند
و در کتاب توحید به سند خود از محمد بن مسلم روایت کرده که گفت : من از امام باقر(علیه السـلام) پـرسـیـدم :مـعـناى اینکه خداى عزّوجلّ فرموده:(یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خـلقت بیدى) چیست ؟ فرمود: منظور از کلمه(ید) در کلام عرب نیرو و نعمت است ، مثلا در آیـه(و اذکـر عـبـدنـا داود ذا الاید) و آیه(و السماء بنیناها باید) و آیه شریفه(و ایدهم بروح منه) به معناى قوت است . و در اینکه عرب مى گوید:(لفلان عندى ید بیضاء فلانى نزد من دستى سفید دارد) به معناى نعمت است .
و در توحید به سند خود از ابى الحسن ، حضرت رضا(علیه السلام) روایت کرده که در خطبه اى طولانى فرمود: خداى تعالى با این که شعور را شعور کرد به این معنا شناخته شـد کـه کسى او را داراى شعور نکرده ؛ و با اینکه جوهرها را جوهر کرده شناخته شده به ایـنکه خودش جوهر ندارد، و با اینکه بین موجودات ضدیت برقرار کرد، شناخته شده به اینکه خودش ضد ندارد، و با اینکه بین بسیارى از موجودات مقارنه قرار داده شناخته شده بـه اینکه خود قرین ندارد.او بود که بین نور و ظلمت ، خشکى و ترى ، خشونت و نرمى و سرد و گرم ضدیت برقرار کرد، و باز او بود که بین دو چیز ناسازگار الفت و بین دو چـیـز نـزدیـک بـههم جدایى انداخت ، و با همین جدایى انداختنها فهماند که جدا کننده اى در کـار اسـت ، و بـا ایـن الفـت انـدازیها فهماند که الفت دهنده اى در بین است ، و در همین مقام فرموده :(و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون).
بـیـن قـبـل و بـعـد جـدایـى انـداخـت تـا مـعـلوم شـود خـودش قبل و بعدى ندارد، غریزه هایى که در موجودات هست شهادت مى دهد به اینکه پدید آورنده و سـازنـده غریزه ها، خود غریزه ندارد. و با اینکه وقت را وقت کرد فهمانید که وقت کننده وقت ، خود وقت ندارد، و با اینکه بعضى از موجودات حجاب بعضى دیگر شد، فهماند بین خود او و خلقش حجابى نیست .
مـؤ لف : این روایت را کافى و معانى الاخبار هم به سند خود از ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده اند، و بعید نیست که از باب تطبیق باشد.