background
فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ
آن را به نزديكشان برد [و] گفت: «مگر نمى‌خوريد؟»
آیه 27 سوره الذَّارِيَات

بیان آیات

ایـن آیـات به تعدادى از نشانه هاى دلالت کننده بر وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت ، و نیز برگشت امر تدبیر در آسمان و زمین و مردم و ارزاق آنان به خداى سبحان ، اشاره مى کند که لازمه آن این است که چنین خدایى مى تواند از طریق رسالت ، دینى را بفرستد، و نه تنها مى تواند بلکه واجب است که بفرستد.و لازمه این وجوب آن است که بر خلایق هم لازم اسـت کـه دعـوت نـبـوى را در آنچه که دین او متضمن آن است از وعده بعث و جزا تصدیق کـنـنـد، و قـبول کنند کهآنچه آن حضرات وعده مى دهند صدق است . و دین که همان روز جزا اسـت واقـع شدنى است . در سابق هم گفتیم که خصوصیت این سوره همین است که در سلوک احتجاج بر اثبات معاد، به توحید نیز مى پردازد.

و فى الارض ایات للموقنین

از نـتـیجه اى که در آخر این آیات یعنى در آیه(ففروا الى اللّه ... و لا تجعلوا مع اللّه الها اخر) گرفته ، فهمیده مى شود که اصلا سیاق این آیات و دلائلى که در آنها براى اثبات وحدانیت خداى تعالى آمده ، همه براى اثبات یکتائى او در ربوبیت است ، نه اینکه بـخـواهد با آن ادله اصل وجود خداى تعالى را اثبات نموده و یا خلقت عالم را منتهى به او بداند، و یا چیزى نظیر این از مسائل توحید را اثبات کند.

و در آیـه مـورد بـحـث اشـاره اى است به آن عجائب و نشانه هاى روشنى که در زمین هست ، و بـر یـکـتـائى تـدبـیر دلالت مى کند، و معلوم است که یکتائى تدبیر،قائم به یکتائى مدبر است .پس مدبر در خشکى و دریا و کوهها و تلها و چشمه ها و نهرها و معادن و منافعى کـه دارنـد یـکـى اسـت ، مـنـافـعـى کـه بـه یـکـدیـگـر مـتـصـل و بـه نـحـوى با هم سازگارند، که منافعى که موجودات جاندار، از نبات و حیوان گـرفـتـه(تا انسان)از آن بهره مند مى شوند، نظامى که همچنان ادامه دارد و به صرف تـصـادف و اتـفـاق پدید نیامده ، و آثار قدرت و علم و حکمت از سراپایش هویداست ، و مى فهماند که خلقت و تدبیر امرش منتهى به خالقى است مدبر و قادر و علیم و حکیم .

پـس به هر سو از جوانب عالم که توجه کنیم ، و به هر حیث از جهات تدبیر عام جارى در آن روى آوریـم ، مـى بـیـنـیـم آیتى است روشن و برهانى است قاطع بر وحدانیت رب آن ، و ایـنـکـه رب عـالم شـریـکـى نـدارد.بـرهـانـى کـه در آن حـق و حـقـیـقـت بـراى اهـل یـقـیـن جـلوه مـى کـنـد، پـس در ایـن عـالم آیـاتـى اسـت بـراى اهل یقین.

و فى انفسکم افلا تبصرون

این جمله عطف است بر جمله(فى الارض) مى فرماید: و در انفس خود شما آیات روشنى است براى کسى که آن را ببیند و به نظر دقت در آن بنگرد، آیا نمى بینید؟!

اقـــســـام آیـــاتـى کـه در انـفـس انـسـان ها هست و بر یکتایى خداوند در ربوبیت دلالت مىکند

و آیـات و نـشـانـه هـایـى که در نفوس خود بشر هست چند جور است.یک عده آیات موجود در خلقت انسان مربوط به طرز ترکیب بندى اعضاى بدن ، و قسمتهاى مختلف اجزاى آن اعضا و اجـزاى اجـزا اسـت ، تـا بـرسـد بـه عـنـاصـر بـسـیـط آن .و نـیـز آیـاتـى در افعال و آثار آن اعضا است که در همه آن اجزا با همه کثرتش اتحاد دارد، و در عین اتحادش احـوال مـخـتـلفـى در بـدن پـدیـد مـى آورد.بـدن انـسـان یـک روز جـنـیـن اسـت ، روز دیـگر طفل ، یک روز نورس ، و روزى دیگر جوان ، و روز آخر پیر مى شود.

آیـاتـى دیـگـر در تـعلق نفس ، یعنى تعلق روح به بدن است که یکى از آن آیات پدید آمـدن حـواس پـنـجـگـانـه بـیـنـائى و شنوائى و چشائى و لامسه و بویائى است که اولین رابطه اى است که انسان را به محیط خارج خود آگاه مى سازد، و به وسیله این حواس خیر را از شر و نافع را از مضر تمیز مى دهد، تا پس از تمیز به سوى آنچه که کمالش در آن است به حرکت افتاده آن کمال خود را به دست آورد، و از آنچه شر و مضر است دور شود.

تـازه در هـر یـک از این حواس پنجگانه نظامى حیرت انگیز و وسیع است ، نظامى که ذاتا هـیـچ ربـطـى بـه نـظـام دیـگـرى نـدارد.چـشـم ، هـیـچ خـبـرى از نـظـام گـوش و طـرز عـمـل او نـدارد، و گـوش هـیـچ اطـلاعـى از نـظـام مـوجـود در چـشـائى و عـمـل کـرد او نـدارد، و همچنین سایرحواس ، با اینکه این حواس پنجگانه بیگانه از هم در عـیـن ایـنـکـه جـداى از همند، در تحت یک تدبیر اداره مى شوند، و مدبر همه آنها یکى است ، آنهم نفس آدمىاست ، و خداى تعالى در وراى نفس محیط به آن و به عملکرد آن است .

و بـعـضـى دیـگـر از آیـات نـفـوس ، کـه آن نـیـز از قـبـیـل آیات قبلى است ، سایر قوائى است که از نفوس منبعث مى شوند، و در بدنها خود را نشان مى دهند، مانند قوه غضب و نیروى شهوت و لواحق و فروع این دو نیرو، که این قوا و فـروع آنـهـا هم هر یک با دیگرى از نظر نظامى که دارد جدا است ، در عین اینکه هر دو قوادر تـحـت یـک تـدبـیـر اداره مـى شـونـد، و فـروع هـر یـک دسـت بـه دسـت هـم مـى دهـند، تا خدمتگزاران آن نیرو باشند.

و ایـن نـظـام تـدبـیـر کـه براى هر یک از این قوا هست از همان اولین روزى که وجود یافت مـوجـود بـود، بـدون حـتـى یـک لحـظـه فاصله ، و چنین نبود که در آغاز وجودش آن نظام را نداشته و بعدا بر حسب سلیقه خودش براى خود ایجاد کرده باشد، یا خودش به تنهایى نـشـسـته و فکر کرده باشد که چگونه خودم را اداره کنم ، و یا با کمک دیگرى این کار را کـرده بـاشـد. پـس ، از اینجا مى فهمیم و یقین مى کنیم که نظام تدبیر هر یک از این قوا، همانند خود آن قوا، از صنع صانع او است ، و نظام عام او و تدبیرش اقتضاء مى کرده که چنین نظامى به این قوا بدهد.

و یـک دسـتـه آیـات نـفـوس ، آیـات روحـى اسـت که کسانى به آن اطلاع مى یابند که به نـفـوس مراجعه نموده ، آیاتى را که خداى سبحان در آنها قرار داده آیاتىکه هیچ زبانى نمى تواند آن را وصف کند، ببینند، آن وقت است که باب یقین برایشان گشوده مى شود، و چـنین کسانى در زمره اهل یقین قرار مى گیرند، آنانکه ملکوت آسمانها و زمین را خواهند دید، و خـداى تـعـالى در بـاره یـکـى از آنـان ، یعنى ابراهیم(علیه السلام) مى فرماید:(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین).

وجوه مختلف در اینکه فرمود:(و فى السماء رزقکم و ما تدعون)

و فى السماء رزقکم و ما توعدون

بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: مراد از کلمه(سماء)جهت بالا است ، چون هر چیزى که بـالاى سـر مـا بـاشـد و مـا را در زیـر پـوشـش خـود قـرار داده چـنین چیزى را در لغت عرب(سـمـاء) مى گویند. و مراد از رزق ، باران است که خداى تعالى آن را از آسمان یعنى از جـهـت بـالاى سر ما بر زمین نازل مى کند، و به وسیله آن انواع گیاهانى که در مصرف غذا و لباس و سایر انتفاعات ما صرف مى شود بیرون مى آورد. همچنان که فرموده :(و مـا انـزل اللّه من السماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها)به طورى که ملاحظه مى فـرمـایـیـد همان باران را نیز رزق خوانده. پس مراد از رزق در این آیه هم که مى فرماید(رزق شـمـا از آسمان است) سبب رزق است ، البته ممکن است همین کلمه سبب را در تقدیر گرفته گفت مضاف رزق از آیه حذف شده ، و تقدیر آن(و فى السماء سبب رزقکم) است .

بـعـضـى هـم گـفـته اند:منظور از رزق مذکور در آسمان ، باران نیست بلکه سایر اسباب رزق اسـت ، یـعـنـى خـورشـیـد و مـاه و سـتـارگـان و اخـتـلافـى کـه در طـول سـال در نـقـطـه هـاى طـلوع و غـروب آنـهـا هـسـت ، کـه هـمـیـن اخـتلاف باعث پدید آمدن فصول چهارگانه و پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز است ، و همه اینها اسباب رزقند. پـس در آیـه شریفه یا مضاف کلمه رزق حذف شده که تقدیر آن(و فى السماء اسباب رزقـکـم) اسـت و یـا مجاز گوئى شده ، بدین معنى که وجود سبب رزق در آسمان را وجود خود رزق خوانده .

بـعـضـى دیـگر گفته اند: منظور از اینکه فرمود(رزق شما در آسمانست) این است که اندازه گیرى رزق شما در آسمان مى شود، در آنجا است که معین مى کنند هر کسى چقدر رزق دارد. و یـا مـنـظور این است که ارزاق شما در آسمان یعنى در لوح محفوظ که در آسمان است نوشته شده .

احتمال اینکه مقصود از آسمان در آیه شریفه غیب باشد نیز ممکن است

مـمـکـن هـم هـسـت بگوییم اصلا منظور از آسمان معناى لغوى کلمه - که جهت بالا باشد - نـیـست ، بلکه منظور از آن ، عالم غیب باشد، چون همه اشیاء از عالم غیب به عالم شهود مى آیـنـد، کـه یـکـى از آنـهـا رزق اسـت کـه از نـاحـیـه خـداى سـبـحـان نازل مى شود.

مـؤ یـد ایـن مـعـنـا آیـات زیـر اسـت کـه هـمـه مـوجـودات را نـازل شـده از نـاحیه خدا مى داند:(و انزل لکم من الانعام ثمانیه ازواج) و(و انزلنا الحـدیـد فـیـه باس شدید)، و آیه(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر مـعـلوم) که به طور کلى همه موجودات را نازل شده از ناحیه خدا مى داند.و مراد از رزق هـم تـمـامـى مـوجـوداتى است که انسان در بقائش بدانها محتاج و از آنها بهره مند است ، از خـوردنـیـهـا و نـوشـیدنیها و پوشیدنیها و مصالح ساختمانى و همسران و فرزندان و علم و قوت و سایر اینها از فضائل نفسانى .

(و مـا توعدون) - این جمله عطف است به کلمه(رزقکم)، یعنى : آنچه که وعده داده شـده ایـد نیز در آسمان است . حال ببینیم منظور از آن چیست ؟ ظاهرا مراد از آن ، بهشتى است کـه بـه انـسانها وعده اش را داده ، و فرموده(عندها جنه الماوى) و اینکه بعضى گفته انـد کـه مراد از آن ، بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب هر دو است ، با آیه شریفه(ان الذین کـذبـوا بـایاتنا و استکبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا یدخلون الجنه حتى یلج الجـمـل فـى سـم الخـیـاط) نـمـى سـازد،(چـون مـى فـرمـاید: چنین کسانى درهاى آسمانى برویشان گشوده نمى شود، پس معلوم مى شود جهنم در آسمانها نیست).

بـله ، در قرآن کریم مکرر نازل شدن عذاب دنیوى را، به آسمان نسبت داده و مثلا فرموده :(فانزلنا على الذین ظلموا رجزا من السماء) و آیاتى دیگر نیز این معنا را مى رساند.

و از بعضى از مفسرین نقل شـده کـه در ترکیب جمله(و ما توعدون) گفته اند: عطف به(رزقکم)نیست ، بلکه مـبـتـدایـى اسـت کـه خـبـرش جـمـله(فـو رب السـماء و الارض انه لحق)است ، و واو در اول جمله مورد بحث اصلا عاطفه نیست ، بلکه استینافیه است که در آغاز جمله مى آورند، هر چـنـد جـمـله مـربوط به ما قبل نباشد، و در نتیجه معناى جمله مورد بحث این مى شود:و آنچه شـمـا وعـده داده شـده ایـد، بـه پروردگار آسمان و زمین سوگند که آن حق است. لیکن این توجیه دور از فهم است .

فو رب السماء و الارض انه لحق مثل ما انکم تنطقون

کـلمـه(نـطـق) بـه مـعـنـاى تـکـلم و سخن گفتن است . و ضمیر در(انه) به مطالب قبل بر مى گردد که مى فرمود(رزق شما و آنچه وعده داده شده اید در آسمان است). و کـلمه(حق) به معناى ثابت و نیز به معناى قضائى است که خداى تعالى رانده ، و آن را حتمى کرده باشد، نه اینکه امرى تبعى و یا اتفاقى باشد.

و معناى آیه این است که :پس به پروردگار آسمان و زمین سوگند که آنچه ما گفتیم که رزقـتـان اسـت و آنچه که وعده داده شده اید که همان بهشت باشد که خود رزقى دیگر است در آسـمـان اسـت .و ایـن مـطـلبـى اسـت ثـابـت ، و قـضـائى اسـت حـتـمـى ، مـثـل حـق بـودن سـخـن گفتن خودتان ، همان طور که در سخن گفتن خود شکى ندارید، در این گـفـتـه مـاهـم شـک نـداشـته باشید. و اما اینکه گفتیم بهشت هم رزقى است ، دلیلش قرآن کریم است که در آیه شریفه(لهم مغفره و رزق کریم) بهشت را رزقى کریم خوانده .

بعضى از مفسرین احتمال داده انـد کـه ضـمـیـر در(انـه) به جمله(ما توعدون) به تنهایى ، و یا به کلمه(رزق)بـه تـنـهـایـى ، و یـا به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)، و یا به قـرآن ، و یـا بـه(دیـن) در جـمله(و ان الدین لواقع)، و یا به کلمه(یوم) در جـمـله(ایـان یـوم الدیـن)، و یـا بـه هـمـه آنـهـایـى کـه از اول سـوره تـا ایـنـجـا ذکـر شده برمى گردد. و به نظر ما همانطور که قبلا گفتیم بعید نیست که برگرداندن آن ، به آنچه در جمله(و فى السماء رزقکم و ما توعدون) ذکر شده از سایر وجوه موجه تر باشد، و معنایش این است که : آنچه وعده داده شده اید حق است .

گفتارى درباره کافى بودن رزق براى روزى خواران

کـلمـه رزق(بـه مـعـنـاى مـصدرى اش عبارت است از روزى دادن و به معناى اسم مصدریش) عبارت است از هر چیزى که موجودى دیگر را در بقاى حیاتش کمک نماید، و در صورتى که آن رزق ضـمـیـمه آن موجود و یا به هر صورتى ملحق به آن شود، بقائش امتداد مى یابد، مـانـنـد غـذایـى کـه حـیـات بـشـر و بـقـائش بـه وسـیـله آن امـتـداد پـیـدا مـى کـنـد کـه غـذا داخل بدن آدمى شده و جزء بدن او مى گردد. و نیز مانند همسر که در ارضاء غریزه جنسى آدمى او را کمک نموده و مایه بقاء نسل او مى گردد.

و به همین قیاس هر چیزى که دخالتى در بقاء موجودى داشته باشد رزق آن موجود شمرده مـى شـود.و ایـن مـعـنـا واضـح اسـت که موجودات مادى بعضى از بعضى دیگر ارتزاق مى کنند،انسان با گوشت(و شیر حیوانات) و نیز با گیاهان ارتزاق مى کند(و نیز حیوانات بـا گـیـاهـان ، و گـیـاهـان بـا آب و هـوا).پـس آنـچـه از رزق کـه مـنـتـقـل بـه مـرزوق و ضـمـیـمـه آن مى شود، و آن مقدارى که در بقاى آن دخالت دارد، و به صـورت احـوال و اشکال گوناگون آن موجود درمى آید، همانطور که اشکالى است از عالم کـون کـه مـلحـق بـه مـرزوق شـده ، و فعلا به او نسبت مى دهیم ، همچنین خود آن مرزوق نیز اشـکـالى از عالم کون است که لا حق به رزق و منسوب به آن مى شود، هر چند که چه بسا اسـمـاء تـغـیـیر کند. پس همان طور که انسان از راه خوردن غذا داراى اجزائى جدید در بدن خود مى شود، همچنین آن غذا هم جزء جدیدى از بدن او مى شود که نامش مثلا فلان چیز است .

ایـن نـیـز روشـن اسـت کـه قـضـائى که خداى تعالى در جهان رانده ، محیط به عالم است و تـمـامـى ذرات را فـرا گرفته ، و آنچه در هر موجودى جریان دارد، چه درخودش و چه در اشـکـال وجـودش هـمـه از آن قضاء است. و به عبارتى دیگر:سلسله حوادث عالم با نظام جـارى در آن تـاءلیـف شـده از عـلتـهـاى تـامـه و مـعـلولهـایـى اسـت کـه از علل خود تخلف نمى کند.

از اینجا روشن مى شود که رزق و مرزوق دو امر متلازمند، که به هیچ وجه از هم جدا شدنى نـیـسـتند، پس معنا ندارد موجودى با انضمام و لا حق شدنش به وجود چیزى دیگر در وجودش شـکـلى جـدیـد بـه خـود بـگـیـرد، و آن چـیـز مـنـضـم و لاحـق در ایـن شـکـل بـا او شـرکـت نداشته باشد. پس نه این فرض معنا دارد که مرزوقى باشد که در بـقـاء خـود از رزقى استمداد جوید، ولى رزقى با آن مرزوق نباشد. و نه این فرض ممکن است که رزقى وجود داشته باشد ولى مرزوقى نباشد.و نه این فرض ممکن است که رزق مـرزوقـى از آنچه مورد حاجت او است زیادتر باشد، و نه این فرض ممکن است که مرزوقى بـدون رزق بـمـاند. پس رزق داخل در قضاء الهى است ، و دخولش هم اولى و اصلى است ، نه بالعرض و تبعى ، و این معناى همین عبارت است که مى گوییم(رزق حق است).

داســـتـــان وارد شـــدن مـلائکـه مـاءمـور بـه هـلاک ساختن قوم لوط ابراهیم(ع) و آنچه بینمیزبان و میهمانان گذشت

هل اتیک حدیث ضیف ابراهیم المکرمین

ایـن آیـه شـریفه به داستان وارد شدن ملائکه بر ابراهیم اشاره مى کند که بر آن جناب در آمـدنـد، و او و هـمـسرش را بشارتى داده گفتند: آمده ایم تا قوم لوط را هلاک کنیم . و در این داستان آیتى است بر وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت ، همچنان که قبلا نیز اشاره اى به آن شد.

و در جمله(هل اتیک حدیث) تعظیمى از امر این قصه شده است . و منظور از کلمه(مکرمین) مـلائکه اى است که بر ابراهیم وارد شدند، و این کلمه ، وصف است براى کلمه(ضیف). و اگر این کلمه را مفرد آورده ، با اینکه میهمانان ابراهیم چند نفر بودند،(به شهادت ایـنـکـه در وصـف آنـان فـرمـود مـکـرمـیـن یـعـنـى مـحـتـرمـیـن)بـراى ایـن اسـت کـه در اصل کلمه(ضیف) مصدر است ، و مصدر تثنیه و جمع ندارد.

اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون

ظـرف(اذ) مـتـعـلق بـه کـلمـه(حـدیث داستان) در آیه قبلى است . و کلمه(سلاما) مـقـول قـول(حکایت سخن) ملائکه است ، و عامل آن حذف شده و تقدیرش(قالوا نسلم علیک سلاما) مى باشد.

(قال سلام) - این کلام ابراهیم حکایت پاسخى است که وى به فرشتگان داد. و کلمه(سـلام) مـبـتدایى است که خبرش حذف شده ، تقدیر آن(سلام علیکم) است . و اگر ابراهیم پاسخ خود را در قالب جمله اى اسمیه آورد، براى این بود که پاسخ بهترى به آنان داده باشد، چون ملائکه سلام خود را در قالب جمله فعلیه آورده و گفتند(نسلم علیک سـلاما)، و جمله فعلیه تنها بر حدوث فعل دلالت دارد، و دیگر دوام و ثبوت آن را نمى رسـانـد، به خلاف جمله اسمیه که دوام را مى رساند. در حقیقت آنان گفته اند یک سلام بر تو، و وى فرموده همیشه سلام بر شما.

(قـوم مـنـکـرون)از ظـاهـر کـلام بـرمـى آیـد که این جمله نیز حکایت کلام ابراهیم(علیه السلام) باشد، اما نه کلامى که به گوش میهمانان هم رسانده باشد، بلکه کلامى است که خودش با خود گفته ، و معنایش این است که : وقتى ایشان را دید، به نظرش ناشناس آمـد، در دل بـا خـود گفت اینها چه کسانى هستند من اینها را نمى شناسم .و این با آیه هفتاد سـوره هـود کـه مـى فـرمـایـد(فـلمـا راى ایـدیـهـم لا تـصـل الیـه نـکـرهـم و چـون دیـد دسـت بـه سـوى طـعـام دراز نـمـى کنند، فهمید غریبه و ناشناسند) منافات ندارد تا بگویى در آیه مورد بحث فرموده : به محض دیدن ، فهمید غریبه اند. و در آیه هود فرموده : در سر سفره فهمید غریبه اند و بدش آمد؛ براى اینکه در آیه مورد بحث سخن دل او را حکایت مى کند، و در آیه سوره هود آثار دلخوریش از ایشان را که در رخساره اش هویدا شده بود نقل مى کند.

و این توجیه ما بهتر از توجیهى است که جمعى از مفسرین کرده اند که جمله(قوم منکرون) سـخـن زبـانـى ابـراهـیم بوده ، و تقدیر آیه چنین است :(انتم قوم منکرون)(براى ایـنـکـه مـیـزبـان کریم و بزرگوارى چون ابراهیم هرگز به میهمان تازه وارد خود نمى گوید: علیکم السلام شما مردمى ناشناخته هستید).

فراغ الى اهله فجاء بعجل سمین

کـلمـه(روغ) کـه مـصـدر فـعل ماضى(راغ) است به طورى که راغب گفته - به مـعـنـاى ایـن است که انسان طورى از حضور حاضران برود که نفهمند براى چه مى رود، و خـلاصـه بـا نـوعـى حـیـله بـرود. دیـگـران گـفته اند به معناى رفتن پنهانى است . ولى برگشت معناى اولى هم به همان معناى دوم است .

و مـراد از(عـجـل سـمـین) گوساله چاقى است که بریان کرده باشند، هر چند ظاهر - لفـظ هـمان گوساله چاق است ، چون دنبالش ‍ آمده(فقربه الیهم)بعد از آنکه آن را نـزد مـیـهـمـانـان آوردنـد، ابـراهـیم آن را نزدیک ایشان برد. ممکن هم هست حرف(فاء)را فـصـیـحـه بـگـیـریـم و بـگـویـیـم تـقـدیـر کـلام(فـجـاء بـعـجل سمین فذبحه و شواه و قربه الیهم) است ، یعنى پس گوساله اى چاق آورد، و آن را ذبح کرد، و سپس کباب نموده نزدیک میهمانان گذاشت .

فقربه الیهم قال الا تاکلون

طعام را نزدیک ایشان برد، و گفت چرا نمى خورید. چون میهمانان را بشر پنداشته بود.

فاوجس منهم خیفه قالوا لا تخف ...

در این جمله کلمه(فاء)فصیحه است ، و از حذف جزئیاتى از کلام خبر مى دهد و تقدیر کـلام چـنـیـن اسـت:(فـلم یـمـدوا الیـه ایـدیـهم ، فلما راى ذلک نکرهم ، و اوجس منهم خیفه مـیـهـمـانان دست به سوى آن طعام دراز نکردند، و ابراهیم چون این را بدید بدشآمد و از ایـشـان احـسـاس تـرس کـرد) و کـلمـه(ایـجـاس)کـه مـصـدر فـعـل مـاضى(اوجس) است به معناى احساس در باطن قلب مى باشد. و کلمه(خیفه) به معناى نوعى ترس است ، و معناى جمله این است که : ابراهیم در باطن خود احساس نوعى ترس کرد،(که با ترسهاى دیگر فرق داشت).

(قـالوا لا تـخـف) -ایـن جـمـله بـدون واو عـاطـفـه آمـده ، و بـه اصـطـلاح ادبـیات به فـصـل آمـده نـه وصـل ، و ایـن بـدان جـهـت اسـت کـه در حقیقت در معناى جواب از سؤ الىاست تـقـدیـرى ، گـویـا کـسـى پـرسـیـده: خوب ، بعد از آنکه احساس ترس کرد چه شد؟ در پاسخ مى گوید:فرشتگان گفتند مترس ، و او را به فرزندى دانا مژده دادند، و ترسش را مـبـدل بـه امـنـیـت و سـرور کـردنـد. و مـراد از(غـلام عـلیـم)اسـمـاعـیـل و یـا اسـحـاق اسـت کـه اخـتـلاف در آن در جـلدهـاى دیـگـر ایـن کـتـاب نقل شد.

فاقبلت امراته فى صره فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم

در مـجـمـع البـیـان مـى گـویـد: کـلمـه(صـره) بـه مـعـنـاى فـریـاد شدید است ، و از(صـریـر) دروازه گـرفته شده ، که هنگام باز و بسته شدن صدا مى کند، و این کلمه در مـورد جـمـاعـت هـم به همین شکل استعمال مى شود. و کلمه(صک) زدن با اعتماد شدید است .

و معناى آیه این است که :(در این میان) همسر ابراهیم که بشارت را شنیده بود با فریاد و زارى آمد در حالى که سیلى به صورت خود مى زد، و مى گفت : آخر من پیرزنى هستم که در جوانى ام نازا بودم چگونه حالا که پیر شده ام بچه مى آورم ؟ و یا معنایش این است که : آیا هیچ سابقه دارد که زنى عجوز و عقیم بچه بزاید.

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـته اند: مراد از کلمه(صره) جماعت است ، و همسر ابراهیم با جـمـاعـتـى نزد فرشتگان آمد، و به صورت خود زده و گفته است آنچه را که گفته . ولى معناى اول باسیاق موافقتر است .

قالوا کذلک قال ربک انه هو الحکیم العلیم

اشـاره بـا کـلمـه(کذلک)اشاره است به بشارتى که ملائکه به این زن و شوهر با ایـن وضـعـى کـه دارنـد دادنـد.به زن و شوهرى بشارت فرزنددار شدن دادند که زن آن وقـتـى کـه جـوان بـود زنـى نـازا بـود، تـا چـه رسـد به امروز که پیر هم شده. و مرد، پیرمردى است که کهولت و پیرى بر او مسلط شده است . و پروردگار ابراهیم حکیم است ، یـعنى هیچ اراده اى نمى کند مگر بر طبق حکمت ، و علیم است یعنى هیچ امرى نیست که علت و یا جهتى از جهاتش بر او پوشیده باشد.

قال فما خطبکم ایها المرسلون ... للمسرفین

کـلمـه(خـطـب) بـه مـعـنـاى امـرى عظیم و مهم است . و کلمه(حجاره من طین) به معناى کـلوخـى که چون سنگ محکم شده باشد. و کلمه(تسویم) به معناى علامت نهادن بر هر چیز است ، چون از مصدر(سومه) اشتقاق یافته ، که به معناى علامت است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:(قـال)ابـراهـیـم گـفـت(فـمـا خـطـبـکـم)پـس بـدنـبـال چه کار مهمى آمده اید(ایها المرسلون) اى فرستاده شدگان خدا.(قالوا) مـلائکـه بـه ابراهیم گفتند:(انا ارسلنا الى قوم مجرمین)، ما را به سوى مردمى مجرم فـرسـتـاده ، کـه همان قوم لوط باشند،(لنرسل علیهم حجاره من طین) تا رها کنیم بر سرشان سنگى از گل ، گلى که چون سنگ سفت باشد. و خداى سبحان در کتاب مجیدش این گل را(سجیل) هم خوانده .(مسومه)در حالى که آن سنگها، نزد پروردگارت نشان دارنـد، و بـراى نـابـود کـردن همان قوم نشان گذارى شده اند. و ظاهرا الف و لام در کلمه(المـرسـلون) الف و لام عـهـد باشد، و چنین معنا دهد(پس براى چه کارى آمده اید، اى کسانى که قبلا گفتید ما فرستاده شده ایم).

فاخرجنا من کان فیها من المؤ منین ... العذاب الالیم

حـرف(فـاء)کـه بـر سـر آیـه آمـده ، فـصـیـحه است ؛ یعنى مى فهماند جزئیاتى از داسـتـان در ایـنـجـا حـذف شـده ، تـا بـا اتکاء به فهم خواننده رعایت کوتاه گویى شدهباشد، و آن جزئیات این است که : ملائکه بعد از بیرون شدن از محضر ابراهیم به سوى قوم لوط رفتند، و به خانه خود او در آمده .مردم لوط که جوانانى زیباروى دیده بودند، بـه خـانـه لوط حـمـله ور شـدنـد، تـا آنـجـا کـه فـرشـتـگـان ، اهل خانه را از قریه بیرون بردند تفصیل این داستان در چند جاى قرآن آمده .

آیتى که خداوند با عذاب قوم لوط و هلاکتشان بر جاى گذاشت

(فـاخـرجـنـا) -مـلائکـه در ایـن جـمـله مـقـدمـات کـار را شرح مى دهند. و ضمیر در کلمه(فیها) به قریه برمى گردد، هر چند که کلمه(قریه) قبلا در آیه نیامده بود، و لیـکـن از مفهوم سیاق فهمیده مى شود. و منظور از جمله(بیت من المسلمین)خانه لوط است کـه در آن قـریـه تـنـهـا ایـن خانه مسلمان بودند.(و ترکنا فیها آیه)بعد از بیرون کـردن اهـل آن یـک خـانه ، یک آیت در آن قریه به جاى گذاشتیم. و این جمله اشاره است به هـلاکـت همه اهل قریه و زیر و رو شدن سرزمینشان و مراد از جمله(ترکنا) بطور کنایه این است که آثارى از این عذاب را در آن قریه باقى گذاشتیم .

و مـعـنـاى آیـه این است که: وقتى فرشتگان به قریه لوط رسیدند، و آن حوادث در آنجا پیش آمد(اخرجنا من کان فیها من المؤ منین). خواستیم هر چند نفرى که داراى ایمان بودند از قـریه بیرون کنیم ، و غیر از یک خانوار(من المسلمین) از مسلمانان در آنجا نیافتیم ، و آن خـانـواده لوط پیغمبر بودند،(و ترکنا فیها) و ما در سرزمین ایشان با زیر و رو کـردن آن سـرزمین ، و نابود کردن مردم(آیه)یک آیت و نشانه اى از ربوبیت خود و از بـطـلان شـرکـاء، در آنـجا باقى گذاشتیم ، یک آیت(للذین یخافون العذاب الالیم) براى مردمى که از عذاب الیم بیمناکند، و ایشان را به ربوبیت ما رهنمون مى شود.

و فى موسى اذ ارسلناه الى فرعون بسلطان مبین

ایـن جمله عطف است بر جمله(و ترکنا فیها آیه) و تقدیر کلام چنین است(و در داستان مـوسـى هـم آیـتـى اسـت)(کـه مـا او را از نـظـر ظـاهـر بـا دست خالى به سراغ فرعون فرستادیم) اما با سلطانى آشکار و برهانى قاطع ، و معجزات خیره کننده .

فتولى برکنه و قال ساحر او مجنون

کـلمـه(تـولى) از مـصـدر(تـولى)اسـت ، کـه بـه مـعـنـاى اعـراض است. و حرف(بـاء) در جـمـله(برکنه) باى مصاحبت است . و منظور از(رکن فرعون)جنود او اسـت ، هـمـچـنـان کـه آیـه بـعـدى نـیز این معنا را تاءیید مى کند. و معناى آیه این است که : فـرعـون بـا لشکریانش از موسى روى گردانده دعوتش را نپذیرفتند. بعضى هم گفته انـد:حـرف بـاء در ایـنـجـا مـعـنـا نـمـى دهـد، و تـنـهـا بـه مـنـظـور مـتـعـدى کـردن فـعـل لازم آمـده ، چـون(تولى) فعل لازم است ، حرف باء را آورده تا معناى وادارى به اعـراض را برساند، و در نتیجه معناى آیه چنین شود: فرعون لشکر خود را وادار کرد به اینکه از موسى اعراض کنند.

(و قـال سـاحـر او مـجـنـون) - یعنى فرعون یک بار گفت که موسى مجنون است ، که حـکـایـت ایـن گـفـتـارش در آیـه(ان رسـولکـم الذى ارسل الیکم لمجنون) آمده ، و یک بار دیگر گفت که وى ساحر است ، و حکایت این تهمتش در آیه(ان هذا لساحر علیم) آمده است .

فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى الیم و هو ملیم

کـلمـه(نـبـذ) کـه فعل(نبذناهم)از آن گرفته شده ، به معناى پرت کردن و دور انـداخـتـن چـیـزى است به طورى که از بى اعتنایى به آن حکایت کند. و کلمه(یم) به معناى دریا است . و کلمه(ملیم)به معناى ننگ آور، و یا به عبارت دیگر کسى است که کـارى کـنـد کـه مـسـتـحق ملامت شود، و این کلمه از کلمه(الام) گرفته شده ، مانند کلمه(اغرب) که به معناى کسى است که امرى غریب انجام دهد.

اشاره به هلاکت فرعون و لشکریانش و هلاکت عاد، ثمود و قوم نوح(ع)

و مـعـنـاى آیـه شریفه این است که:ما او و لشکریانش را که رکن و مایه اعتماد او بودند، گرفتیم و به دریا ریختیم ، و این بعد از آن بود که وى از کفر و لجبازى و طغیان ، به مـرحـله اى رسـیـده بـود کـه مـسـتـحق ملامت بود.و اگر تنها فرعون را ملامت کرده با اینکه تـمـامـى لشـکریانش شریک با او بودند، بدین جهت است که فرعون امام و رهبر آنان به سـوى هـلاکـت بـود، هـمـچـنـانکـه در بـاره او صریحا فرموده :(یقدم قومه یوم القیامه فاوردهم النار).

و در ایـن آیـه اشاره اى به عظمت قدرت و هول انگیزى عذاب خدا نیز شده ، مى فهماند که خدا چگونه فرعون و لشکریانش را خوار کرد، و این اشاره بر کسى پوشیده نیست .

و فى عاد اذ ارسلنا علیهم الریح العقیم

این آیه شریفه عطف است بر ما قبل که مى فرمود(و فى موسى) و معنایش این است که : در داسـتـان قـوم عـاد هـم آیـتـى اسـت که ما بادى عقیم به سوى آنان رها کردیم ،(توجه داشته باشید که کلمه(ارسلنا) در این آیه به معناى رها کردن است).

و بـاد عـقـیـم- بـه طـورى که مى گویند -آن بادى است که از آوردن فایده اى که در بـادهـا مـطـلوبـسـت ، مـانـنـد حـرکـت دادن ابـرهـا، تلقیح درختان ، باد دادن خرمنها، پرورش حـیـوانـات و تـصـفیه هوا امتناع دارد و از آن عقیم است ، و چنین بادى تنها اثرش هلاک کردن مردم است ، همچنان که آیه بعدى بدان اشاره دارد.

ما تذر من شى ء اتت علیه الا جعلته کالرمیم

(مـا تـذر) - یعنى هیچ چیز را رها نمى کند، مگر آنکه چون استخوان پوسیده آردش مى سـازد. و کـلمـه(رمـیـم) بـه مـعـناى هر چیزى است که هلاک و پوسیده شده باشد، مانند استخوان پوسیده پودر شده . و معناى آیه روشن است .

و فى ثمود اذ قیل لهم تمتعوا حتى حین ... منتصرین

این آیه شریفه نیز عطف است بر ما قبلش که مى فرمود(و فى عاد)یعنى و در داستان قـوم ثـمـود هـم آیـتـى اسـت کـه بـه ایـشـان گـفته شد:(تا چند روزى خوش باشید) و گـوینده این تهدید پیغمبرشان صالح(علیه السلام) بود که به ایشان فرمود:(تا سه روز دیگر در خانه هایتان خوش باشید که این وعده اى است تکذیب ناشدنى)و این تـهـدیـد را وقـتـى به ایشان گفت که ماده شترى را که به معجزه از شکم کوه بیرون شد کـشـتـنـد. صالح(علیه السلام) سه روز مهلتشان داد، تا در این سه روز از کفر و طغیان خود برگردند، ولى این مهلت سودشان نبخشید، و کلمه عذاب بر آنان حتمى شد.

(فـعـتـوا عـن امـر ربـهـم فـاخـذتهم الصاعقه و هم ینظرون) - کلمه(عتو) - به طـورى کـه راغـب گـفـتـه - به معناى امتناع ورزیدن و شانه خالى کردن از اطاعت است که قهرا با تمرد منطبق مى شود.

و مراد از این تمرد و عتو، تمرد از امر خدا و رجوع به سوى خدا در آن سه روزه مهلت است ، پـس اشـکـال نـشـود کـه تـمـردشـان از امـر خـدا(بـه طـورى کـه از تـفـصـیـل داسـتـان بـرمـى آیـد)مـقـدمـه اى بـود بـراى خـوشـگـذرانـى در ایـام مـهـلت ، و حال آنکه آیه شریفه بر عکس این دلالت دارد(تاریخ مى گوید: تمرد قوم ثمود باعث آن تهدید شد که بیش از سه روز مهلت ندارند و آیه شریفه مى فرماید در همان سه روز از بازگشت به سوى خدا تمرد کردند).

(فـاخـذتـهـم الصـاعـقه و هم ینظرون) - اینکه در اینجا عذاب قوم صالح را صاعقه خـوانده ، منافات با آیه شریفه(و اخذ الذین ظلموا الصیحه) ندارد، که عذاب آن قوم را صیحه دانسته ، براى اینکه ممکن است در عذاب آنان هم صاعقه دخالت داشته باشد و هم صیحه .

(فما استطاعوا من قیام و ما کانوا منتصرین) بعید نیست که کلمه(استطاعوا)در اینجا مـتـضـمـن مـعـنـاى تـمـکـن بـاشـد، چـون کـلمـه اسـتـطـاعـت بـراى گـرفـتـن مـفـعـول(مـن)نـمـى خـواهـد، و در ایـنـجـا بـا(مـن)مـفـعـول گـرفته ، فرموده(من قیام) پس معنایش این مى شود که :متمکن از برخاستن از آنـجـا کـه نـشـسـتـه بودند نشدند، و خلاصه مهلت نبود که از عذاب خدا فرار کنند. و این تعبیر کنایه است از اینکه خداوند این قدر به ایشان مهلت نداد که از جاى خود برخیزند.

(و مـا کـانـوا منتصرین) - این جمله عطف است بر جمله(ما استطاعوا) و معناى دو جمله ایـن اسـت که : نه خودشان توانستند برخیزند، و نه کسى دیگر یاریشان کرد و عذاب را از ایشان برگردانید.

و قوم نوح من قبل انهم کانوا قوما فاسقین

این جمله عطف است بر داستانهاى سابق ، و اگر کلمه(قوم) منصوب شده به خاطر این اسـت کـه مـفـعـول فـعـلى تـقـدیـرى اسـت ، کـه تـقدیرش(و اهلکنا قوم نوح) است . مى فرماید ما قبل از قوم عاد و ثمود، قوم نوح را هلاک کردیم که مردمى فاسق و روى گردان از امر خدا بودند.

پس معلوم مى شود که در زمان نوح هم امر و نهى از ناحیه خداى سبحان به مردم مى شده ، و مـردم مـکـلف بودند دستورات خدا را که پروردگار ایشان و پروردگار هر موجودى است اطاعت کنند. خداوند مردم هر عصرى را به زبان پیامبر آن عصر به سوى این حق دعوت مى کـرده ، پـس آنچه انبیاء گفته اند، حق و از ناحیه خداست ، و یکى از گفته هاى آنان مساءله وعـده و وعـیـد و پاداش و کیفر قیامت ، و اصل قیامت است(و همین خود برهانى است بر مساءله معاد، و حاجت به برهانى دیگر نیست).

و السماء بنیناها باید و انا لموسعون

از ایـن آیـه بـه بـعـد، بـه سـیـاق سـابـق سـوره کـه مـى فـرمود:(و فى الارض ایات للموقنین ...) - برگشته .
و کـلمـه(ایـد)، هـم بـه مـعناى قدرت مى آید و هم به معناى نعمت ، ولى اگر به معناى قدرت باشد کلمه(موسعون) یک معنا مى دهد و اگر به معناى نعمت باشد معنایى دیگر مى دهد. معناى آیه :(و السماء بنیناها باید و انا لموسعون)
بـنـا بـر مـعـناى اول آیه چنین مى شود که : ما آسمان را با قدرتى بنا کردیم که با هیچ مقیاسى توصیف و اندازه گیرى نمى شود، و ما داراى وسعتى در قدرت هستیم ، که هیچ چیز آن قدرت را مبدل به عجز نمى کند.

و بنا بر معناى دوم آیه چنین مى شود که :ما آسمان را بنا کردیم در حالى که بنا کردنش مـقـارن بـا نـعـمـتـى بـود که آن نعمت را با هیچ مقیاسى نمى توان تقدیر کرد، و ما داراى نعمتى واسع هستیم ، و داراى غنائى مطلق مى باشیم ، و خزانه هاى ما با اعطاء و رزق دادن پایان نمى پذیرد، و از آسمان هر که را بخواهیم و به هر جور بخواهیم رزق مى دهیم .

احتمال هم دارد که کلمه(موسعون) از این اصطلاح گرفته شده باشد که مى گویند:(فـلان اوسع فى النفقه فلانى در نفقه توسعه داد) یعنى خیلى خرج کرد، در نتیجه مـنـظـور تـوسـعـه دادن بـه خـلقـت آسمان خواهد بود، که بحث هاى ریاضى امروز هم آن را تاءیید مى کند.

و الارض فرشناها فنعم الماهدون

کلمه(فرش) به معناى گستردن است ، و همچنین کلمه(مهد). و معناى آیه این است که : مـا زمـیـن را گـسـتـردیـم و مـسطحش کردیم تا شما بتوانید روى آن قرار گیرید، و در آن سـاکـن شوید، پس ما چه خوب گسترنده اى هستیم . البته باید دانست که این مسطح کردن زمین با کروى بودن آن منافات ندارد.

و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون

کـلمـه(زوجـیـن)بـه مـعـنـاى هـر دو چـیـزى اسـت کـه مـقـابـل هـم بـاشـنـد، یـکـى فـاعـل و مـؤ ثـر بـاشـد، دیـگـرى مـنـفـعـل و مـتـاءثـر، از آنـکـه فـاعـل اسـت عـمـلىسـر زنـد، و بـر آنـکـه مـنـفعل است واقع شود، مانند زن و شوهر. بعضى گفته اند: این کلمه به معناى مطلق هر دو چیز متقابل است ، مانند زن و شوهر، زمین و آسمان ، شب و روز، خشکى و دریا، و انس و جن .و بـعـضـى گـفـتـه انـد:اصـلا ایـن کـلمـه بـه مـعـنـاى زن و شوهر است نه به معناى دو چیز متقابل.

(لعلکم تذکرون) - یعنى اگر از هر چیزى جفت خلق کردیم براى این است که شاید شـمـا مـتذکر شوید و بفهمید که خالق آن ، خودش زوج ندارد و منزه از داشتن زوج و شریک است ، بلکه واحدى است که سراسر جهان شاهد بر یکتائى او است .

فـفـروا الى اللّه انـى لکم منه نذیر مبین و لا تجعلوا مع اللّه الها اخر انى لکم منه نذیر مبین

در این دو آیه تفریعى شده است بر حجتهایى که قبلا بر وحدانیت خدا در ربوبیت و الوهیت اقـامـه شـده بـود، و داستانهاى متعددى از امت هاى گذشته که به خدا و رسولان او کفر مى ورزیدند، و سرانجام کارشان به انقراض انجامید، در آن آمده بود.

در ایـن دو آیـه نـتـیـجه مى گیرد: حال که چنین است پس به سوى خدا فرار کنید.و مراد از فرار کردن به سوى خدا، انقطاع به سوى او است به دست برداشتن از کفر، و گریزان بـودن از عـقـابـى کـه کـفـر به دنبال دارد، و متوسل شدن به ایمانبه خداى تعالى به تنهایى ، و اینکه او را یگانه معبودى بى شریک براى خود بگیرند.

جـمـله(و لا تـجعلوا مع اللّه الها اخر) به منزله تفسیرى است براى جمله(ففروا الى اللّه) و مـعـنـایـش ایـن اسـت : ایـن کـه گـفـتـیم به سوى خدا بگریزید، و دست از غیر او بردارید، مرادمان این است که به خداى یکتا برگردید، به خدایى که شریکى در الوهیت و معبودیت ندارد.
و خـداى تعالى جمله(انى لکم منه نذیر مبین) را مکرر آورده تا انذار را تاءکید کند. و این دو جمله از زبان رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) حکایت شده است .

بحث روایتى

(روایـتـى دربـاره آیـات انـفـسـى ، رزق ، یـد داشـتـن خـدا، و خـلق زوجـین از هر چیز و...)

در تفسیر قمى در ذیل آیه(و فى انفسکم افلا تبصرون) مى گوید: امام فرمود: آیتى کـه خـدا در خود تو دارد، این است که تو را شنوا و بینا کرده ، یک بار خشم مى کنى و یک بار راضى مى شوى ، گاهى گرسنه مى شوى و گاهى سیر، و همه اینها آیتهاى خدا است .

مؤ لف : در مجمع البیان این تفسیر را به امام صادق(علیه السلام) نسبت داده .

و در کـتـاب تـوحـیـد بـه سـنـد خود از هشام بن سالم روایت کرده که گفت : اشخاص از امام صادق سؤ الاتى مى کردند، از آن جمله شخصى
رسـیـد: پـروردگـار خـود را با چه چیزى شناختى ؟ فرمود: به اینکه تصمیم قطعى بر عـمـلى مـى گـیـرم ، ولى چـیـزى نمى گذرد که تصمیم سست مى شود، و بر کارى همت مى گـمارم ولى آن کار نمى شود، پس معلومم شد که من تصمیم مى گیرم و او آن را فسخ مى کند، من همت مى گمارم و او آن را نقض مى کند.
مـؤ لف : ایـن روایـت را صاحب خصال از آن جناب از پدر و جد بزرگوارش از امیر المؤ منین(علیه السلام) نقل کرده .
و در الدر المـنـثـور است که خرائطى - در کتاب مساوى الاخلاق - از على بن ابى طالب روایت آورده که در تفسیر جمله(و فى انفسکم افلا تبصرون) فرموده : آیتى که خدا در خود انسان قرار داده مجراى بول و غائط است .
مـؤ لف : ایـن روایـت مـانـند دو روایت قبلى در مقام بیان مصداقى از راه هاى معرفت است ، نه اینکه آیت نفسى تنها اینها باشند.
و نـیـز در آن کـتـاب آمـده کـه ابـن نـقـور و دیـلمـى از عـلى(عـلیـه السـلام) از رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) روایـت آورده کـه در ذیل آیه(و فى السماء رزقکم و ما توعدون) فرموده : منظور از این رزق که در آسمان است ، باران مى باشد.
مـؤ لف : نـظـیـر ایـن روایـت را قمى هم در تفسیر خود بدون ذکر سند و بدون ذکر نام امام نـقـل کـرده و در ارشـاد مفید از على(علیه السلام) روایت آمده ، که در ضمن حدیثى فرمود: به طلب رزق برخیزید، که رزق تنها براى طالب رزق ضمانت شده .

و در کـتـاب تـوحـید به سند خود از ابى البخترى روایت کرده که گفت:جعفر بن محمد از پـدرش از جـدش از عـلى بـن ابـى طـالب(عـلیـه السـلام) بـرایـم حدیث کرد که فرمود: رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) فرمود: یا على به درستى که یقین این است که احـدى را بـا خـشم خدا خشنود نسازى ، و احدى را به سبب آنچه خدا به تو داده نستایى ، و احدى را به سبب آنچه که خدا به تو نداده مذمت نکنى ، که رزق نه با حرص حریص به دست مى آید، و نه کراهت اکراه کننده مى تواند آن را برگرداند... .

و در مجمع البیان در ذیل جمله(فاقبلت امراته فى صره) گفته : بعضى گفته اند: یعنى با جماعتى آمد نقل از امام صادق(علیه السلام).

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه فـاریابى و ابن منذر از على بن ابى طالب(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود(ریح عقیم) عبارت است از نکباء.

روایاتى از معصومین علیهم السلام در بیان ویژگیهاى خلقت خداوند

و در کتاب توحید به سند خود از محمد بن مسلم روایت کرده که گفت : من از امام باقر(علیه السـلام) پـرسـیـدم :مـعـناى اینکه خداى عزّوجلّ فرموده:(یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خـلقت بیدى) چیست ؟ فرمود: منظور از کلمه(ید) در کلام عرب نیرو و نعمت است ، مثلا در آیـه(و اذکـر عـبـدنـا داود ذا الاید) و آیه(و السماء بنیناها باید) و آیه شریفه(و ایدهم بروح منه) به معناى قوت است . و در اینکه عرب مى گوید:(لفلان عندى ید بیضاء فلانى نزد من دستى سفید دارد) به معناى نعمت است .

و در توحید به سند خود از ابى الحسن ، حضرت رضا(علیه السلام) روایت کرده که در خطبه اى طولانى فرمود: خداى تعالى با این که شعور را شعور کرد به این معنا شناخته شـد کـه کسى او را داراى شعور نکرده ؛ و با اینکه جوهرها را جوهر کرده شناخته شده به ایـنکه خودش جوهر ندارد، و با اینکه بین موجودات ضدیت برقرار کرد، شناخته شده به اینکه خودش ضد ندارد، و با اینکه بین بسیارى از موجودات مقارنه قرار داده شناخته شده بـه اینکه خود قرین ندارد.او بود که بین نور و ظلمت ، خشکى و ترى ، خشونت و نرمى و سرد و گرم ضدیت برقرار کرد، و باز او بود که بین دو چیز ناسازگار الفت و بین دو چـیـز نـزدیـک بـههم جدایى انداخت ، و با همین جدایى انداختنها فهماند که جدا کننده اى در کـار اسـت ، و بـا ایـن الفـت انـدازیها فهماند که الفت دهنده اى در بین است ، و در همین مقام فرموده :(و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون).

بـیـن قـبـل و بـعـد جـدایـى انـداخـت تـا مـعـلوم شـود خـودش قبل و بعدى ندارد، غریزه هایى که در موجودات هست شهادت مى دهد به اینکه پدید آورنده و سـازنـده غریزه ها، خود غریزه ندارد. و با اینکه وقت را وقت کرد فهمانید که وقت کننده وقت ، خود وقت ندارد، و با اینکه بعضى از موجودات حجاب بعضى دیگر شد، فهماند بین خود او و خلقش حجابى نیست .

و در مـجمع البیان در ذیل جمله(ففروا الى اللّه) مى گوید: بعضى گفته اند معنایش ایـن اسـت کـه : بـراى فـرار از گـنـاهـان بـه حـج بـرویـد - نقل از امام صادق(علیه السلام).

مـؤ لف : این روایت را کافى و معانى الاخبار هم به سند خود از ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده اند، و بعید نیست که از باب تطبیق باشد.