بیان آیات
این آیات هم مربوط به آیات جنگ احد است و این معنا را از اشاره اى که در جمله :(من بعد ما اصابهم القرح ...) هست مى فهمیم ، چون در آیات راجع به جنگ احد نیز سخن از قرح رفته بود و فرموده بود:(ان یمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله ...).
الّذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح ...
بطورى که گفته اند کلمه(استجابت) و نیز کلمه(اجابت) به یک معنا است و آن این است که از کسى چیزى بخواهى و او پاسخت را با قبول بدهد و خواسته ات را بر آورد. و اگر هم نام خدا را برد و هم نام رسول را با اینکه در این مقام مى توانست بذکر یکى از آن دو اکتفا کند براى این بود که در داستان جنگ احد متخلفین هم نا فرمانى خدا را کردند و هم نا فرمانى رسول را اما نافرمانى خدا براى اینکه خداى تعالى آنان را از فرار از جنگ نهى کرده بود و به جهاد امرشان فرموده بود و آنان جهاد نکردند و بر عکس فرار نمودند و اما نافرمانى رسول را کردند براى اینکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به آن عده تیرانداز دستور داده بود از جاى خود حرکت نکنند و مرکز خود را خالى ننمایند و آنان نافرمانى کردند و نیز وقتى که بلندیهاى کوه را پیش گرفته بودند و رسول(صلى اللّه علیه و آله) از آخرشان صداشان مى زد گوش به سخنش ندادند به همین جهت در داستان آیات مورد بحث که ذیلا شرحش مى آید بدان جهت که دعوت خدا را اجابت کردند هم نام خدا را برد و هم نام رسول را و کانه فرموده در این داستان مثل داستان احد که خدا و رسول را نافرمانى کرده بودند عمل نکردند بلکه دعوت خدا و رسول را اجابت نمودند.
نمونه اى از مراقب عجیب قرآن در بیانات خود
للّذین احسنوا منهم و اتّقوا اجر عظیم
در این جمله وعده را منحصر کرده به بعضى از کسانى که خدا و رسول را اجابت کردند و این به خاطر آن است که اجابت دعوت یک عمل ظاهرى است ممکن است مطابق با واقع هم باشد و ممکن است نباشد، علامت مطابقتش با واقع احسان و تقوا است ، که اجر عظیم هم دایر مدار همین دو است و این خود مراقبت عجیب قرآن در بیانات خود را مى رساند و به ما مى فهماند که خداى تعالى چقدر مراقب کلمات و بیانات خویش است ، در عین اینکه مطلب اینجا را بیان مى کند، مراقب است که مبادا بیانش با سایر معارفش ناسازگار باشد آرى(لا یشغله شاءن عن شان).
و از اینجا روشن مى شود که همه اجابت کنندگان در این داستان واقعیت نداشته اند بلکه در بینشان کسانى بوده اند که اجابتشان به مصلحت روزگار بوده چون نشانیهاى اجابت باطنى را که احسان و تقوا است نداشته اند، تا مستحق اجر عظیم خداى سبحان بشوند و چه بسا گفته باشند که کلمه :(من) در جمله مورد بحث تبعیضى نیست و نمى خواهد بفرماید بعضى از آنان احسان و تقوا داشته اند و در نتیجه اجرى عظیم دارند بلکه بیانیه است و مى خواهد بفرماید اجابت کنندگان که همان(الّذین احسنوا منهم و اتّقوا) بوده باشند اجرى عظیم دارند، چون در آیه دیگر بجاى کلمه(من) کلمه :(مع) را آورده و فرموده :(محمد رسول اللّه و الّذین [مع]_ه اشداء على الکفار) و آنگاه در آخر آیه دوباره کلمه(من) مى آورد و مى فرماید:( وعد اللّه الّذین آمنوا و عملوا الصالحات [من ]_هم مغفره و اجرا عظیما) لیکن این سخن درست نیست . و نیز بیان مى کند این مدحى که خداى تعالى در جمله :(الّذین قال لهم النّاس تا آخر آیات از ایشان کرده از قبیل نسبت دادن وصف(بعض) به(کل) است(که گاهى گوینده به خاطر نکته اى که در نظر دارد و گاهى صرفا به عنایتى لفظى این کار را مى کند، یعنى صفت(بعض) را به(کل) نسبت مى دهد.
کلمه(ناس) به معناى افرادى از انسان است ، اما نه از هر جهت ، بلکه به این جهت افرادى از انسان را ناس مى گویند که از یکدیگر متمایز نیستند،(و گوینده کارى به تمایز و خصوصیات افراد ندارد) و در آیه شریفه کلمه ناس دو بار آمده که ناس اول غیر ناس دوم است ، منظور از ناس اول منافقین و منظور از ناس دوم دشمنان است ، منافقین که از یارى اسلام مضایقه کردند به منظور اینکه مسلمانان را هم از رفتن به جنگ باز بدارند و سست کنند، به ایشان گفتند: ناس یعنى مشرکین جمعیت بسیارى براى جنگ با شما جمع کرده اند معلوم مى شود ناس دوم مشرکین و ناس اول ایادى و جاسوسانى هستند که مشرکین در بین مؤ منین داشتند و از ظاهر آیه برمى آید که این جاسوسان عده اى بوده اند نه یک نفر و همین آیه مؤ ید آن است که آیات شریفه مورد بحث درباره داستانى نازل شده که بعد از پایان جنگ احد پیش آمد،
که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) با بقیه اصحابش مشرکین را تعقیب کرد نه درباره بدر صغرا و ان شاءاللّه هر دو داستان در بحث روایتى آینده مى آید.
و معناى اینکه فرمود:(قد جمعوا لکم) این است که جمعیت خود را دوباره براى جنگ با شما جمع کرده اند(و خدا داناتر است).
سرّ اینکه گفتار منافقین ایمان مؤ منین را بیشتر کرد
(فزادهم ایمانا) سر اینکه مى فرماید گفتار منافقین ایمان مؤ منین را بیشتر کرد این است که در طبع آدمى نهفته است که وقتى از ناحیه کسى و یا کسانى نهى مى شود از اینکه تصمیمى را که گرفته عملى سازد، در صورتى که به آن اشخاص حسن ظن نداشته باشد نسبت به تصمیم خود حریصتر مى شود و همین حریصتر شدن باعث میشود که نیروهاى خفته اش بیدار و تصمیمش قویتر شود و هر چه آنان بیشتر منعش کنند و در منع اصرار بورزند او حریصتر و در عملى کردن تصمیم خود جازمتر، شود و این در مورد کسى که خود را محق و سزاوار دانسته و در کارهایش خود را معذور بداند، تاءثیر بیشترى دارد تا در مورد دیگران و لذا مؤ منین صدر اسلام و غیر ایشان را مى بینیم که در اطاعت از امر خدا هر چه بیشتر مورد ملامت و منع مانعین قرار مى گرفتند ایمانشان قوى تر و در تصمیم خود محکم تر و در نبرد شجاعتر مى شدند.
و نیز ممکن است منظور از بیشتر شدن ایمانشان ، تنها در مورد درستى اخبارى باشد که منافقین مى دادند و بخواهد بفرماید که : وقتى مؤ منین از منافقین شنیدند که کفار در صدد جمع آورى لشکر بر آمده اند ایمانشان به درستى همین خبر بیشتر شد، چون قبلا از راه وحى خبردار شده بودند که بزودى در راه خدا آزار خواهند دید تا آنکه به اذن خدا سرنوشتشان معین و تمام شود و وعده اى که خدا به آنان داده برسد و آن وعده نصرت بود که جز در جنگ نخواهد بود.
و قالوا حسبنا اللّه و نعم الوکیل
یعنى خداى تعالى براى ما کافى است و اصل ماده(حا _ سین _ با) از حساب گرفته شده به این مناسبت که کفایت به حساب وى مقدار حاجت است و اینکه گفتند:(حسبنا اللّه) اکتفاى ما به خدا است به حسب ایمان است نه به حسب اسباب خارجى که سنت الهیه آن را جارى ساخته و کلمه(وکیل) به معناى کسى است که امر انسانرا به نیابت از انسان تدبیر مى کند.
بنابراین مضمون آیه بر مى گردد به معناى آیه زیر، که مى فرماید:(و من یتوکل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره) و به همین جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود:
بحثى پیرامون توکل
حقیقت امر در مساءله توکل این است که به کرسى نشستن اراده انسان و دست یافتن به هدف و مقصد در این عالم(که عالم ماده است) احتیاج به اسبابى طبیعى و اسبابى روحى دارد و چنان نیست که اسباب طبیعى تمام تاءثیر را داشته باشد پس اگر انسان بخواهد وارد در امرى شود که بسیار مورد اهتمام او است و همه اسباب طبیعى آن را که آن امر نیازمند به آن اسباب است فراهم کند و با این حال به هدف خود نرسد قطعا اسباب روحى و معنوى(که گفتیم دخالت دارند) تمام نبوده و همین تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است که وى به هدف خود برسد مثلا اراده اش سست بوده یا مى ترسیده یا اندوه و غم مانعش شده یا شدت عمل و یا حرص و یا سفاهت به خرج داده یا سوءظن داشته و یا چیز دیگرى از این قبیل مانع به هدف رسیدنش شده است و این گونه امور بسیار مهم و عمومى است و اگر همین انسان در هنگام ورود در آن امر به خدا توکل کند در حقیقت به سببى متصل شده که شکست ناپذیر است سببى است فوق هر سبب دیگر و در نتیجه تمسک به چنین سببى اراده اش نیز قوى مى شود، دیگر هیچ یک از اسباب ناسازگار روحى بر اراده او غالب نمى آید و همین است موفقیت و سعادت . - و در توکل بر خدا جهت دیگرى نیز هست که از نظر اثر ملحق به معجزات و خوارق عادت است همچنان که از ظاهر جمله :(و من یتوکل على اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره ...) این معنا برمى آید و ما در بحثى که پیرامون اعجاز داشتیم مطالبى را که مربوط به این مقام بود آوردیم .
ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه ...
از ظاهر آیه برمى آید که اشاره(ذلکم) به آن دسته از مردمى است که منافقین به ایشان گفتند:(ان النّاس قد جمعوا لکم( در نتیجه جمله مورد بحث از مواردى است که قرآن کریم در آن موارد کلمه شیطان را بر انسان اطلاق فرموده همچنانکه از ظاهر آیات زیر نیز برمى آید که منظورش از وسواس خناس شیطانهاى انسى است :
بحث روایتى
(در ذیل آیات مربوط به جنگ احد)
روایات وارده در داستان جنگ احد بسیار زیاد است ، ولى در آنها از جهات بسیارى اختلاف شدیدى وجود دارد که چه بسا انسان را دچار سوءظن مى کند و بیشتر اختلاف در روایاتى است که درباره شاءن نزول بسیارى از آیات این داستان وارد شده که تقریبا شصت آیه مى شود آرى اینگونه روایات عجیب به نظر مى رسد و جاى هیچ شکى براى اهل تاءمل و دقت باقى نمى گذارد در اینکه حکم کند که :(مذاهب و عقائد مختلف در آن روایات دست اندازى کرده و هر مذهبى روح عقیدتى خود را در روایتى دمیده تا با زبان روایت حرف خود را زده باشد و خلاصه استفاده سیاسى کرده باشد) و همین امر باعث شد که ما از نقل آن روایات در این بحث روایتى خود دارى کنیم .
از خوانندگان محترم اگر کسانى بخواهند به آن روایات نظر کنند مى توانند به جوامع حدیث و یا تفاسیر مطول مراجعه نمایند.
در الدرالمنثور است که : ابن ابى حاتم از ابى الضحى روایت کرده که گفت وقتى آیه :(و یتخذ منکم شهداء) نازل شد همان روز هفتاد نفر از مسلمانان کشته شدند که چهار نفرشان از مهاجرین بودند یعنى حمزه بن عبدالمطلب و مصعب بن عمیر(همپیمان بنى عبدالدار) و شماس بن عثمان مخزومى و عبداللّه بن جحش اسدى و بقیه از انصار بودند.
مؤ لف قدس سره : و از ظاهر روایت برمى آید که راوى یعنى ابوالضحى کلمه(شهداء) در آیه را به معناى کشته شدگان در معرکه جنگ گرفته و بیشتر مفسرین هم دنبال او را گرفته اند. ولى در بیان سابق گفتیم که هیچ دلیلى از ظاهر کتاب بر این معنا نداریم بلکه ظاهر این است که مراد از شهدا، گواهان اعمال باشند.
و در تفسیر عیاشى در ذیل آیه :(ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لما یعلم اللّه ...) از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: خداى تعالى بهتر از هر کس از حال مخلوق خود آگاه است ، او قبل از اینکه مخلوق خود را تکون داده و پدید آورد در همان وقتى که موجودات در عالم ذر بودند به وضع آنها آگاه بوده و مى دانست که چه کسى جهاد مى کند و چه کسى از جهاد سرپیچى مى کند همچنانکه او قبل از آنکه خلق خود را بمیراند، مى داند آنها را مى میراند ولى در حالى که آنها زنده اند مرگشان را به ایشان نشان نداده است .
مؤ لف قدس سره : این روایت اشاره دارد به مطلب گذشته ما که فرق است بین(علم قبل از ایجاد) و(علم فعلى) که همان(ایجاد) است و مراد از آیه شریفه ، علم قبل از ایجاد نیست .
و در تفسیر قمى از امام صادق(علیه السلام) در ذیل آیه :(و لقد کنتم تمنون الموت ...) آمده : وقتى خداى تعالى(به وسیله وحى) به مؤ منین خبر داد که با کشته شدگان آنان در جنگ بدر چه رفتارى کرد و ایشان را در چه منازلى از بهشت جاى داد مؤ منین مشتاق شهادت شدند و عرضه داشتند: خداوندا جنگ برایمان پیش بیاور تا در آن به شهادت برسیم خداى تعالى جنگ احد را برایشان پیش آورد و جز آن تعدادى که خدا مى خواست ایستادگى نکردند، اینجا است که خداى تعالى مى فرماید:(و لقد کنتم تمنون الموت ...).
مؤ لف قدس سره : و این معنا در الدرالمنثور نیز از ابن عباس و مجاهد و قتاده و حسن و سدى نقل شده .
روایاتى در ذیل آیه(و ما محمد الا رسول قد خلت ...) و شایعه کشته شدن پیامبر درجنگ احد
و نیز در تفسیر قمى آمده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در روز احد که به آن گرفتارى دچار شد، یکى از لشکریانش به هر کس که برمى خورد، مى گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) کشته شد به فکر نجات خود باش و بعد از آنکه به مدینه برگشتند خداى تعالى این آیه را نازل کرد:(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ... انقلبتم على اعقابکم)(که منظورش برگشتن به کفر بود)(و من ینقلب على عقبیه فلن یضر اللّه شیئا).
و در الدرالمنثور است که ابن جریر و ابن ابى حاتم از ربیع روایت آورده که درباره این آیه گفته است :
مربوط به روز احد است ، که مسلمین دچار آن کشته ها و زخمى ها شدند در آن گیرودار از یکدیگر سراغ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را گرفتند، این یکى به آن دیگرى گفت : محمد کشته شد، بعضى هم اضافه مى کردند که اگر او پیغمبر بود کشته نمى شد، ولى بعضى از بلندپایگان از اصحاب رسول خدا گفتند: شما باید در راهى که پیامبرتان قتال کرد قتال کنید تا خداى تعالى یا فتح را نصیبتان کند و یا به آن جناب ملحق شوید و براى ما نقل کرده اند که مردى از مهاجرین به مردى از انصار برخورد که در خون خود مى غلطید به او گفت : اى فلانى هیچ مى دانى که محمد کشته شد؟ او در پاسخش گفت اگر محمد کشته شد وظیفه رسالت خود را انجام داد شما هم باید در دفاع از دینتان قتال کنید و در این باره بود که خداى تعالى آیه زیر را نازل کرد که :(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم ؟) یعنى آیا مرتد مى شوید و بعد از ایمان به کفر بر مى گردید؟.
و در همان کتاب است که ابن جریر از سدى روایت کرده که گفت : در روز احد این شایعه در بین مسلمانان منتشر گردید که : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) کشته شد یکى از آن عده که(در پشت صخره کوه پنهان شده بودند) گفت : اى کاش کسى را میداشتیم و نزد عبداللّه بن ابى مى فرستادیم و او از ابى سفیان براى ما امان مى گرفت آنگاه فریاد زد: هان اى مردم مهاجر معطل چه هستید؟ محمد کشته شد! به سوى قوم مکى خود(یعنى لشکر ابى سفیان) برگردید و گرنه مى آیند و شما را مى کشند انس بن نضر فریاد زد: اى مردم اگر محمد(صلى اللّه علیه و آله) کشته شد پروردگار محمد زنده است پس در همان راهى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) قتال کرد شما هم قتال کنید... و سپس ادامه داد: خدایا من از آنچه این مردم مى گویند نزد تو عذر مى خواهم و از پیشنهادى که مى کنند بیزارى مى جویم آنگاه شمشیرش را محکم به دست گرفت و حمله کرد تا کشته شد و خداى تعالى آیه : و ما محمد(الا رسول ...) را در این باره نازل فرمود.
مؤ لف قدس سره : این معانى به طرق بسیارى دیگر روایت شده است . و در کافى از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود:(در جنگ احد) على(علیه السلام) شصت و یک جراحت بر داشت و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) ام سلیم و ام عطیه را ماءمور کرد تا او را مداوا کند،
(بعد از آنکه دست به کار شدند) خدمت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) عرضه داشتند: ما هیچ زخمى از زخمهایش را نمى بندیم مگر اینکه زخمى دیگر دهن باز مى کند و ما از جان او مى ترسیم(و خلاصه وضع او خطرى است) رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به اتفاق مسلمانان به عیادت على(علیه السلام) آمدند که یک پارچه زخم بود و حضرت دست خود را به یک یک زخمهاى آن جناب مى کشید و مى فرمود: کسى که در راه خدا چنین وضعى به خود بگیرد امتحان خود را داده و وظیفه خود را به پایان برده و دست به هیچ یک از زخمها نمى کشید مگر آنکه آن زخم بهبودى مى یافت على(علیه السلام) گفت : الحمدللّه که نه فرار کردم و نه قدمى به عقب نهادم و خداى تعالى شکر عمل آن جناب را در دو جاى قرآن بجا آورد یک جا فرمود:(و سیجزى اللّه الشّاکرین) و جائى دیگر فرمود:(و سنجزى الشّاکرین).
مؤ لف قدس سره : یعنى خداى تعالى(ثبات قدم) آن جناب را شکرگزارى کرد نه گفتار آن جناب را که گفت :(الحمد لله). و در تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که وقتى آیه :(و کاین من نبى قاتل معه ربیون کثیر) را خواند و فرمود هزار و هزار آنگاه فرمود: آرى و اللّه کشته مى شوند.
مؤ لف قدس سره : در این روایت به جاى کلمه :(قاتل معه)(قتل معه) قرائت شده و به همین قرائت معنا شده و این قرائت و معناى آن را الدرالمنثور از ابن مسعود و دیگران روایت کرده و از ابن عباس روایت کرده که شخصى از او از کلمه :(ربیون) پرسید در پاسخ گفت : یعنى جموع .
و در الدرالمنثور است که عبد بن حمید و ابن ابى حاتم از مجاهد روایت
کرده که در معناى جمله :(من بعد ما اریکم ما تحبون) گفته است منظور از(آنچه دوست مى دارید) نصرتى بود که خداى تعالى نصیب مؤ منین علیه کافران کرد به طورى که زنان مشرکین هر چه گیرشان آمد سوار شدند و گریختند چه راهوار و چه چموش (ممکن هم هست منظور مجاهد این بوده که بگوید زنان مشرکین از هر طرف گریختند چه راه و چه بیراهه) ولى به خاطر اینکه مؤ منین نا فرمانى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و
سلم) کردند دو باره مشرکین به طرف ایشان سرازیر شدند.
و در همان کتاب است که ابن اسحاق و ابن راهویه و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و بیهقى در کتاب دلائل از زبیر روایت کرده اند که گفت : یادم هست آنروزى را که با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بودیم در آن لحظاتى که وحشت دل شیر را آب مى کرد ناگهان خداى تعالى خواب را بر ما مسلط کرد احدى از ما نماند که چانه اش به سینه اش نیفتاده باشد به خدا سوگند که هنوز صداى معتب بن قشیر در گوش من است که مى گفت :(لو کان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هیهنا) و بخدا سوگند شنیدنم مثل شنیدن کسى بود که در خواب چیزى بشنود من گفتار او را حفظ کردم تا آنکه آیه :(ثم انزل علیکم من بعد الغم امنه نعاسا... ما قتلنا هیهنا) در باره گفتار معتب بن قشیر نازل شد.
روایتى در ذیل(ان الذین تولوا منکم ...) و فرار بعضى مسلمین در جنگ احد
مؤ لف قدس سره : این معنا از زبیر بن عوام به طرق بسیارى روایت شده .
و در همان کتاب است که ابن منذر در معرفة الصحابه از ابن عباس روایت کرده که در ذیل آیه :(ان الّذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان ...) گفته : این آیه در باره عثمان و رافع بن معلى و حارثة بن زید نازل شده .
مؤ لف قدس سره : قریب به این معنا به چند طریق از عبد الرحمان بن عوف و عکرمة و ابن اسحاق روایت شده و در بعضى از آنها علاوه بر عثمان و رافع و حارثه ابو حذیفه بن عقبه و ولید بن عقبه و سعد بن عثمان و عقبه بن عثمان نیز آمده .
و بهر حال آوردن نام عثمان و سایرین که نامشان آمده از باب ذکر مصداق است و گرنه آیه شریفه در باره همه کسانى است که پشت به جنگ کردند و در باره آن عده از صحابه است که دستور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را عصیان نمودند تنها خصوصیتى که عثمان و آن نامبردگان که با او بودند داشتند این بوده که آنقدر فرار کردند و به پشت جبهه گریختند که به جلعب هم رسیدند(جلعب نام کوهى در اطراف مدینه از طرف اغوص است) و نام بردگان سه روز در آنجا ماندند و سپس نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) برگشتند و آن جناب به ایشان فرمود:(لقد ذهبتم فیها عریضه).
و اما اینکه عموم اصحاب چه کردند؟ روایات زیادى وارد شده که تمامى اصحاب و تا آخرین نفرشان فرار کردند و با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نماند مگر دو نفر از مهاجرین و هفت نفر از انصار و از آن سو مشرکین بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) هجوم بردند و آن چند نفر انصار در دفاع از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) یکى پس از دیگرى کشته شدند تا دیگر کسى از انصار با آن جناب نماند.
این مطلبى است که در اکثر روایات آمده البته در بعضى از روایات این نیز آمده است که یازده نفر ماندند و در بعضى دیگر هیجده و حتى سى نفر هم روایت شده که این از همه ضعیف تر است .
و شاید منشاء این اختلاف یکسان نبودن اطلاعات راویان و امثال آن باشد و آنچه از روایات دفاع نسیبه مازنیه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فهمیده مى شود این است که در آن ساعت احدى از اصحاب نزد آن جناب نبوده و کسى هم که فرار نکرد و تا به آخر ثبات قدم به خرج داد نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نبود بلکه در میدان مشغول قتال و کارزار بود و روایات در باره پایدارى هیچ یک از اصحاب اتفاق کلمه ندارد بجز على(علیه السلام) و شاید در باره ابى دجانه انصارى و سماک بن خرشه هم مطلب همین طور باشد یعنى روایات اتفاق داشته باشد لیکن او نیز ملازم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نبود بلکه در آغاز تا توانست با شمشیر آن جناب به کارزار پرداخت و سپس وقتى دید اصحاب او را تنها گذاشتند تن خود را سپر بلاى آنجناب کرد هر چه تیر به طرف آن حضرت پرتاب مى شد یا با سپر و یا با پشت خود از آن جناب دفع مى کرد تا آنکه جراحاتش سنگین شد _(رضى اللّه تعالى عنه). و اما بقیه اصحاب دو دسته بودند: یک دسته از آنان به محض دیدن و شناختن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و فهمیدن اینکه آن جناب کشته نشده به سوى او برگشتند و گروهى دیگر آنهائى بودند که بلافاصله برنگشتند بلکه با اندکى فاصله و این دو طایفه همانهایند که خداى تعالى نعاس و سستى و چرت را بر آنان نازل کرد چیزى که هست از جرم همه آنان در گذشت و تو خواننده(که خداى تعالى توفیق بیشترى ارزانیت کند) معناى عفو را در سابق شناختى ولى بعضى از مفسرین گفته اند عفو در خصوص این آیه به معناى این است که خداى تعالى مشرکین را از کشتن مسلمانان دلسرد و من صرف کرد و با اینکه مى توانستند تا آخرین نفر مسلمانان را از بین ببرند ولى نبردند.
روایاتى درباره مشورت ، در ذیل(و شاورهم فى الامر)
و در الدرالمنثور است که ابن عدى و بیهقى(در کتاب شعب) به سند حسن از ابن عباس روایت کردند که گفت : وقتى آیه :(و شاورهم فى الامر) نازل شد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: خدا و رسول او نیاز به مشورت ندارند و لیکن خداى تعالى این دستور را رحمت براى امتم قرار داده چون هر کس از امت من که مشورت کند چنان نیست که هیچ رشدى عایدش نشود و کسى که آن را ترک کند ممکن نیست که به هیچ مقدار و هیچ نوعى از گمراهى و کجى گرفتار نشود.
و در همان کتاب است که طبرانى در کتاب اوسط از انس روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: کسى که استخاره کند یعنى از خدا خیر طلب کند نومید نمى شود و کسى که مشورت کند پشیمان نمى گردد.
و در نهج البلاغه هست که هر کس براى خود استبداد کند هلاک مى شود و هر کس با مردم مشورت کند در عقل آنان شریک شده است .
و نیز در همان کتاب است که امام فرمود: مشورت کردن عین هدایت است و کسى که استبداد براى داشته باشد خویشتن را در معرض خطر قرار داده است .
و در تفسیر صافى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت کرده که فرمود: هیچ تنهائى وحشت آورتر از خودپسندى نیست و هیچ پشتیبان گیرى قابل اعتمادتر از مشورت نیست .
مؤ لف قدس سره : روایات در باب مشورت کردن بسیار زیاد است و البته جاى مشورت آنجائى است که عملى را که درباره اش مشورت مى کنیم عملى جایز باشد یعنى از نظر مزیت ها انجام و ترکش جایز باشد و بخواهیم با مشورت به دست آوریم که آیا ترجیح در انجام آن است یا در ترک آن ؟ و اما عملى را که خداى تعالى درباره آن یا حکم وجوب دارد(در نتیجه نمى توان ترکش کرد) و یا حکم حرمت(که در نتیجه نمى توان انجامش داد) چنین عملى جاى مشورت نیست چون هیچ طرف مشورتى حق ندارد در مقام مشورت آنرا که واجب است جائزالترک و آن را که حرام است جائز الفعل کند و در نتیجه احکام الهى را تغییر دهد چرا که اگر چنین عملى صحیح بود باید اختلاف حوادث جاریه ناسخ کلام خدا شود.
روایاتى در ذیل(و ما کان لنبى ان یغلّ...) و آیه(و منیغلل ...)
و در کتاب مجالس از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: کسى نمى تواند همه مردم را از خود راضى کند و کسى نمى تواند زبان آنان را ببندد مگر نبود که در جنگ بدر این تهمت را به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) زدند که یک قطیفه سرخ رنگى را به خود اختصاص داد تا آنکه خداى تعالى آن جناب را به محل آن قطیفه که گم شده بود راهنمائى کرد و پیامبر خود را از تهمت خیانت مبرا ساخت و در کتاب مجیدش این آیه را نازل کرد:(و ما کان لنبى ان یغل ...).
این معنا و قریب به آن را الدرالمنثور به طرق بسیار روایت کرده و شاید مراد از اینکه در روایت بالا آمده بود که خداى تعالى آیه :(و من یغلل ...) را در داستان قطیفه نازل کرد این باشد که آیه نامبرده به این داستان اشاره دارد و گرنه سیاق آیه نشان مى دهد که نه تنها در روز بدر نازل نشده بلکه بعد از جنگ احد نازل شده است که بیانش گذشت .
و در تفسیر قمى از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: هر کس چیزى را بدزدد روز قیامت آن را در آتش مى یابد و سپس ماءمور مى شود داخل آتش شود و آن را بیرون آورد.
مؤ لف قدس سره : این معنا استفاده لطیفى است که از جمله زیر به دست آمده که مى فرماید:(و من یغلل یات بما غل یوم القیمه).
و در تفسیر عیاشى در ذیل آیه :(هم درجات عند اللّه) از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود:(آنها که پیرو رضوان خدایند همان ائمه هستند و آنان به خدا سوگند نزد خدا براى مؤ منین درجاتند هر کس ولایت و مودت ما را داشته باشد به همان معیار خداى تعالى پاداش اعمالشان را مضاعف مى کند و خداى تعالى درجات على را براى آنان بالا مى برد و کسانى که ثمره زندگیشان سخط و خشمى از خداى تعالى است کسانى هستند که حق على و امامان از ما اهل بیت را منکر شدند، و به خاطر همین دچار سخط خدا شدند.
مؤ لف قدس سره : مضمون این حدیث از باب تطبیق کلى بر مصداق است(البته مصداق مهم تر و روشن تر(مترجم)).
و در همان کتاب از حضرت رضا(علیه السلام) روایت آورده که فرمود درجه مورد نظر آن قدر بلند است که به اندازه فاصله بین زمین و آسمان مى رسد.
روایاتى در ذیل(او لما اصابتکم مصیبة ...) و کشته شدن مسلمانان در جنگ احد
و باز در تفسیر عیاشى در ذیل آیه :(او لما اصابتکم مصیبه قد اصبتم مثلیها) از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: مسلمین در جنگ بدر صد و چهل نفر از افراد دشمن را کشته و اسیر کردند یعنى هفتاد نفر را کشتند و هفتاد نفر دیگر را اسیر کردند و وقتى جنگ احد پیش آمد هفتاد کشته دادند و بخاطر آن سخت در اندوه شدند این آیه به این مناسبت نازل شد.
و در الدرالمنثور است که ابن ابى شیبه و ترمذى(وى حدیث را حسن دانسته) و ابن جریر و ابن مردویه از على(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود: جبرئیل نزد رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) آمد و عرضه داشت : اى محمد ! خداى تعالى از اینکه مردمت از مشرکین اسیر گرفتند خوشش نیامد اینک تو را دستور مى دهد به اینکه به مسلمانان ابلاغ کنى که یکى از این دو تصمیم را بگیرند و مخیرند که یا هفتاد نفر اسیر را گردن بزنند و یا اگر خون بها بگیرند به همان عدد از خود آنان کشته شود رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) مردم را نزد خود خواند و پیام الهى را به ایشان رسانید عرضه داشتند یا رسول اللّه این مشرکین عشایر ما و خویشاوندان ما هستند امروز از آنان خون بها مى گیریم و با آن نیروى جنگى خود را تقویت مى کنیم بگذار در جنگى دیگر هفتاد نفر از ما شهید شوند چون ما از شهادت کراهتى نداریم نتیجه اش این شد که در جنگ احد هفتاد نفر از آنان کشته شد درست به تعداد همان اسیرانى که در بدر از دشمن گرفته و در برابر گرفتن فداء آزاد کردند.
مؤ لف قدس سره : طبرسى این روایت را در مجمع البیان از على(علیه السلام) نقل کرده و قمى هم آنرا در تفسیرش آورده .
روایاتى درباره شاءن نزول آیه کریمه(و لاتحسبن الّذین قتلوا...)
و در مجمع در ذیل آیه :(و لا تحسبن الّذین قتلوا فى سبیل اللّه) تا آخر آیات از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود همه این آیات در باره شهداى بدر و احد هر دو نازل شده .
مؤ لف قدس سره : بر طبق این روایت روایات بسیارى است که سیوطى آن را در الدرالمنثور و همچنین دیگران نقل کرده اند ولى خواننده محترم توجه فرمود که آیات مورد بحث عام است شامل شهداى بدر و احد و همه کسانى که در راه خدا شهید مى گردند مى شود حال چه این که شهید واقعى باشند و یا در حکم شهید باشند و چه بسا گفته باشند که این آیات در باره شهداى بئرمعونه نازل شده و شهداى آن واقعه هفتاد و به قولى چهل نفر از اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بودند که آن جناب ایشان را فرستاده بود تا عامر بن طفیل و مردمش را به اسلام دعوت کنند و ایشان یعنى عامر و مردمش کنار چاه معونه زندگى مى کردند اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نخست ابا ملحان انصارى را به عنوان پیک نزد ایشان فرستادند که او را کشتند و سپس بر سر اصحاب ریخته و همه را از دم تیغ گذراندند(رضى اللّه عنهم).
و در تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: به خدا سوگند این عده شیعیان ما هستند که وقتى ارواحشان به سوى بهشت پرواز کرد و با کرامتى از خداى عزوجل رو برو شدند آن زمان یقین کردند که بر حق و بر دین خداى عزوجل بودند و از ملحق شدن برادران بازمانده خود به یکدیگر بشارت مى دادند.
مؤ لف قدس سره : مضمون این روایت از باب تطبیق کلى بر مصداق روشنش مى باشد و معناى اینکه فرمود:(و آنزمان یقین کردند بر اینکه بر حق بوده اند) این است که در آن زمان عین الیقین بر ایشان حاصل مى شود چون در دنیا هم یقین داشتند ولى در بهشت به چشم خود مى بینند نه اینکه مراد این باشد که در دنیا شک داشتند و در بهشت یقین بر ایشان حاصل مى شود.
و در الدرالمنثور است که احمد و هناد و عبد بن حمید و ابو داوود و ابن جریر و ابن منذر و حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته) و بیهقى(در کتاب دلائل) از ابن عباس روایت کرده اند که گفت :
رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: وقتى برادران شما در جنگ احد کشته شدند خداى تعالى ارواحشان را در جوف مرغانى سبز رنگ قرار داد تا به لب نهرهاى بهشت پرواز کردند و از میوه هاى آن خوردند و در قندیل هائى طلائى آویزان در سایه عرش منزل کردند.
همینکه لذت خوردنیها و نوشیدنیها را چشیده و زیبائى جایگاه خود را دیدند گفتند: اى کاش برادران ایمانى ما مى دانستند که خدا با ما چه کرد و در عبارتى دیگر آمده است که گفتند: ما زنده هستیم و در بهشتیم و روزى مى خوریم که اگر از وضع ما خبردار مى شدند دیگر در کار جهاد بى رغبتى نمى کردند و از جنگ کردن سر بر نمى تافتند خداى تعالى به ایشان فرمود اگر شما نمى توانید بازماندگان خود را از وضع خود خبردار کنید من به جاى شما ایشان را خبردار مى کنم و به همین منظور این آیات را نازل فرمود:(و لا تحسبن الّذین قتلوا...).
ائمه اطهار(ع) روایات مرغ را انکار کرده اند
مؤ لف قدس سره : در این معنا روایاتى بسیار هست که محدثین آنها را از ابى سعید خدرى و عبداللّه بن مسعود و ابى العالیه و ابن عباس و غیر اینان روایت کرده اند و در بعضى از این روایات آمده است که(به صورت مرغانى سبز رنگ در آمدند) مانند روایت ابى العاله و در بعضى دیگر مانند روایت ابى سعید آمده(در مرغانى سبز رنگ) و در بعضى دیگر مانند روایت ابن مسعود آمده(مانند مرغ سبز رنگ) ولى معانى الفاظ نزدیک به هم مى باشند.
و از ائمه اهل بیت علیهم السلام روایت شده که وقتى روایت بالا را بر آن حضرات عرضه مى کردند مى فرمودند درست نیست و رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) اینطور نفرموده ولى در بعضى از آن روایات آمده که مردم کلام آن جناب را تاءویل کرده اند و به نظر ما این روایات درست نیست و همان روایات دسته اول درست است که داشت : ائمه علیهم السلام روایات مرغ را انکار کرده اند براى اینکه وقتى مطلبى در روایتى آمد که با اصول مسلمه اعتقادى سازگار نیست وظیفه همین است که یا روایت را طرح کنند و کنار بیندازند و یا آن را تاءویل کنند پس اینکه در روایت دسته دوم آمده :(مردم کلام آن جناب را تاءویل کرده اند) خود دلیل بر نادرستى روایات دسته دوم است .
و روایات مرغ به هر حال چه درست باشد و چه نباشد در مقام بیان حال شهدا در بهشت آخرت نیست بلکه مراد از آن بهشت برزخ است و دلیل آن نکته اى است که در روایت ابن جریر از مجاهد آمده که گفت :
(از میوه بهشت مى خورند و بوى آن را استشمام مى کنند ولى در بهشت نیستند) و نیز نکته اى که در روایت ابن جریر از سدى آمده که ارواح شهدا در جوف مرغى سبز رنگ در قندیل هائى از طلا و آویزان به عرش قرار دارد پس آن طیر(یا آن ارواح) یکبار صبح و یک بار شام در بهشت مى چرند و مى خرامند و در آن قندیلها بیتوته و استراحت مى کنند.
در سابق هم که بحثى پیرامون مساءله برزخ داشتیم توجه فرمودید که گفتیم مضمون این دو روایت با بهشت دنیا که همان برزخ باشد مى سازد نه بهشتى که در آخرت است .
روایاتى در ذیل(الذین استجابوا لله و الرسول ...) و داستان(غزوه جیش سویق)
و در الدرالمنثور در ذیل آیه :(الّذین استجابوا لله ...) آمده که ابن اسحاق و ابن جریر و بیهقى(در کتاب دلائلش) از عبد اللّه بن ابى بکر بن محمد بن عمرو بن حزم روایت کرده اند که گفت : بعد از جنگ احد وقتى خبر رسید که ابو سفیان و یارانش تصمیم دارند دو باره برگردند و گفته اند ما بیهوده جنگ را خاتمه دادیم باید ادامه مى دادیم تا همه مسلمانان را از بین مى بردیم اینک دو باره بر سر بقیه آنان مى تازیم و رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) با اصحابش تا حمراءالاسد به استقبال لشکر دشمن آمد و همین امر موجب انصراف ابوسفیان و یارانش از پیمودن ادامه راه گردید و در این بین کاروانى از قبیله عبد قیس مى گذشت ابوسفیان به ایشان گفت : در سر راه خود به محمد بر مى خورید به او برسانید که ما تصمیم گرفته ایم دو باره بر سر اصحابش بتازیم و همه را از بین ببریم کاروان نامبرده وقتى به حمراءالاسد رسیدند پیام ابوسفیان را به آن جناب رساندند رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) و مؤ منین که همراهش بودند گفتند:(حسبنا اللّه و نعم الوکیل) خداى تعالى هم بدین مناسبت آیه(الّذین استجابوا لله و الرسول ...) را نازل کرد.
مؤ لف قدس سره : قمى این روایت را بطور مفصل نقل کرده و در آن آمده : رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) از اصحابش حتى کسانى را هم که در جنگ احد جراحت برداشته بودند با خود به حمراءالاسد برد و در بعضى از روایات آمده : آن جناب کسانى را که در احد همراهش بودند با خود برد.و برگشت هر دو به یک معنا است .
و در همان کتاب است که موسى بن عقبه در کتاب مغازى خود و بیهقى در کتاب دلائلش از ابن شهاب روایت آورده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)
مسلمین را دستور داد تا براى جهاد در بدر بیرون شوند چون ابوسفیان اعلام جنگ داده بود ولى شیطان هواداران انسى خود را وادار کرد در بین مردم بروند و آنان را از ابى سفیان بترسانند شیطانهاى انسى به مردم گفتند(زنهار از جاى خود تکان مخورید و حاضر به جنگ مشوید که) ابوسفیان لشکرى جمع کرده که به هر جا وارد شوند مثل شب روى زمین را سیاه مى کنند منتظرند که دستشان به شما برسد و همه شما را از پا در آورده و دار و ندارتان را غارت کنند.
و خداى تعالى مسلمانان را از تهدید آن شیطانها حفظ نموده دعوت خدا و رسولش را پذیرفتند و با هر چه سرمایه که داشتند بیرون شدند به این فکر که اگر در بدر به ابى سفیان برخوردیم که چه بهتر چون به همین منظور بیرون مى شویم و اگر بر نخوردیم با سرمایه هاى خود از بازارى که همه ساله در بدر تشکیل مى شود جنس مى خریم چون در آن تاریخ در هر سال یک بار بازارى در بدر تشکیل مى شد و مردم در آن موسم به بدر مى آمدند و حاجات خود را مى خریدند و جنس خود را مى فروختند همین کار را کردند ولى در آن ایام ابوسفیان و هوادارانش به بدر نیامدند و اتفاقا ابن حمام از کنار جمعیت مسلمانان گذشت پرسید اینها کیانند؟ گفتند: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و اصحاب او است که منتظر ابوسفیان و هواخواهان قریشى اویند از آنجا نزد قریش آمد و جریان را به اطلاع آنها رسانید ابوسفیان ترسید و به مکه برگشت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) هم با نعمتى و فضلى از خدا از بدر به مدینه برگشت و این غزوه جزء غزوات شمرده شده به نام غزوه جیش سویق که در شعبان سال سوم هجرت اتفاق افتاد.
مؤ لف قدس سره : الدرالمنثور این روایت را از غیر این طریق نیز نقل کرده و صاحب مجمع البیان آن را بطور مفصل در مجمع از امام باقر(علیه السلام) آورده و در نقل او آمده که این آیات در باره غزوه بدر صغرا نازل شده و مراد از جیش سویق جیش ابى سفیان است که با لشکرى از قریش و بارهائى از سویق(بلغور) بیرون آمدند و در خارج مکه پیاده شدند و همان سویق را آذوقه خود کردند و وقتى از بر خورد با مسلمین در بدر دچار وحشت شدند به مکه برگشتند و مسلمانان به عنوان استهزاء لشکرشان را لشکر سویق نامیدند.
باز در همان کتاب است که نسائى و ابن ابى حاتم و طبرانى به سندى صحیح از عکرمه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : وقتى مشرکین از جنگ احد برگشتند به یکدیگر گفتند:
دیدید که نه محمد را کشتید و نه دختران دشمن را به اسیرى با خود آوردید راستى که چه ننگى به بار آوردید باید برگردید و کار را یک سره کنید سرانجام تصمیم گرفتند و خبرش به مدینه رسید رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) وقتى این جریان را شنید به مسلمین دستور داد تا براه بیفتند مسلمانان(که هنوز خستگى جنگ احد از تنشان در نیامده بود) براه افتادند تا به حمراءالاسد و یا چاه ابى عتبه رسیدند(تردید از سفیان است) مشرکین(وقتى خبر دار شدند باز ترسیدند و) گفتند خوب است فعلا برگردیم و سال بعد به جنگ اقدام کنیم در نتیجه مشرکین به مسلمانان نزدیک نشدند و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و مسلمانان برگشتند و همین حرکت یکى از غزوات شمرده شد و خداى تعالى این آیه را نازل کرد:(الّذین استجابوا لله و الرسول ...) قبلا هم ابوسفیان براى رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) خط نشان کشیده و گفته بود: موعد شما در موسم سال آینده بدر یعنى همانجا که یاران ما را کشتید چون موسم بدر فرا رسید آن طرف که شجاع بود آماده قتال شد و خود را به بدر رسانید تا اگر قتالى پیش آید قتال کند و اگر پیش نیاید تجارت نماید و آن طرف که ترسو بودند حرکت نکردند در نتیجه دسته اول یعنى مسلمانان به بدر آمدند و احدى از مشرکین را در آنجا ندیدند بناچار به کار خرید و فروش پرداختند و خداى تعالى در این باره این آیه را نازل کرد:(فانقلبوا بنعمه من اللّه و فضل ...).
دخالت آراء شخصى راویان و تاءثیر اختلاف مذاهب درنقل روایات اسباب نزول
مؤ لف قدس سره : منظور ما از نقل این روایت با اینکه با رعایت اختصار منافات داشت(چون در مباحث روایتى خلاصه گیرى و نقل نمونه اى جامع از هر باب بسیار مؤ ثر و مفید است و باعث بصیرت و آشنائى اهل بحث و تدبر مى شود) این بود که اهل بحث متوجه این نکته گردند که آنچه در روایات اسباب نزول آمده اگر نگوئیم همه اش حد اقل بیشترش نظریه شخصى راویان است به این معنا که راویان آن احادیث غالبا حوادث تاریخى را نقل مى کنند آنگاه یکى از آیات کریمه قرآن را که با آن حادثه مناسبتى دارد ضمیمه نقل خود مى سازند و مردم خیال مى کنند که آیه نامبرده اصلا در باره همان حادثه نازل شده و چه بسا همین عمل باعث شده که یک آیه قطعه قطعه شود و یا چند آیه که در یک سیاق قرار دارند تکه تکه گردند و هر تکه اش را داراى تنزیلى مستقل بپندارند و در باره چند آیه اى که پشت سر هم نازل شده بگویند: آن آیه اش در باره فلان حادثه و آیه دومش در باره آن حادثه دیگر و سومش در باره آن حادثه دیگر نازل شده است و در نتیجه نظم چنین آیاتى به هم خورده سیاقش به کلى از بین برود و این خود یکى از اسباب سستى و بى اعتبارى اینگونه روایات است .
اضافه کن بر این آنچه را که ما در اول این بحث تذکر دادیم و گفتیم : اختلاف مذاهب دینى هم در لحن این روایات تاءثیر گذاشته هر کسى آنها را به طرف مذهب خود سوق داده تا مذهب خویش را با آن توجیه و تاءیید کند.
علاوه بر اینکه جوهاى سیاسى و انگیزه هائى که در هر زمانى حاکم بوده اثرى جدى در حقایق و معارف داشته و نگذاشته که حقایق آنطور که بوده باقى بماند بلکه در هاله اى از ابهام و اخفایش کرده است بنابراین کسى که مى خواهد در مسائل تاریخى غور و دقت کند باید این عوامل که گفتیم در ضبط و نقل احادیث تاریخى دخالت داشته اند را از نظر دور ندارد که سخت در فهم حقایق مؤ ثر است(و تنها خدا هادى است).
بحث تاریخى
(فهرست اسامى شهداى جنگ احد)
شهدائى که از مسلمانان در جنگ احد به درجه رفیع شهادت رسیدند هفتاد نفر بودند که اینک فهرست اسامیشان از نظر خوانندگان مى گذرد.
1 _ حمزه بن عبد المطلب بن هاشم
2 _ عبد اللّه بن جحش
3 _ مصعب بن عمیر
4 - شماس بن عثمان(این چهار نفر از مهاجرین بودند که در این جنگ به شهادت رسیدند).
5 _ عمرو بن معاذ بن نعمان
6 _ حارث بن انس بن رافع
7 _ عماره بن زیاد بن سکن
8 _ سلمه بن ثابت بن وقش
9 _ ثابت وقش
10 _ رفاعه بن وقش
11 _ عمرو بن ثابت بن وقش
12 _ حسیل بن جابر پدر حذیفه الیمان
13 _ صیفى بن قیظى
14 _ حباب بن قیظى
15 _ عباد بن سهل
16 _ حارث بن اوس بن معاذ
17 _ ایاس بن اوس
18 _ عبید بن تیهان
19 _ حبیب بن یزید بن تیم
20 _ یزید بن حاطب بن امیه بن رافع
21 _ ابوسفیان بن حارث بن قیس بن زید
22 _ حنظله بن ابى عامر معروف به غسیل الملائکه
23 _ انیس بن قتاده
24 _ ابو حبه بن عمرو بن ثابت
26 _ ابو سعد خیثمه بن خیثمه
27 _ عبد اللّه بن سلمه
28 _ سبیع بن حاطب بن حارث
29 _ عمرو بن قیس
30 _ قیس بن عمرو بن قیس
31 _ ثابت بن عمرو بن زید
32 _ عامر بن مخلد
33 _ ابو هبیره بن حارث بن علقمه بن عمرو
34 _ عمرو بن مطرف بن علقمه بن عمرو
35 _ اوس بن ثابت بن منذر(برادر حسان بن ثابت)
36 - انس بن نضر عموى انس بن مالک خادم رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله)
37 _ قیس بن مخلد
38 _ کیسان(برده اى از بردگان بنى النجار)
39 _ سلیم بن حارث
40 _ نعمان بن عبد عمرو
41 _ خارجه بن زید بن ابى زهیر
42 _ سعد بن ربیع بن عمرو بن ابى زهیر
43 _ اوس بن ارقم
44 _ مالک بن سنان یکى از قبیله بنى خدره(و این شخص پدر ابى سعید خدرى است)
45 _ سعید بن سوید
46 _ عتبه بن ربیع
47 _ ثعلبه بن سعد بن مالک
48 _ سقف بن فروه بن بدى
49 _ عبد اللّه بن عمرو بن وهب
50 _ ضمرة(هم سوگند بنى طریف)
51 _ نوفل بن عبداللّه
52 _ عباس بن عباده
53 _ نعمان بن مالک بن ثعلبه
54 _ مجدر بن زیاد
55 - عباده بن حسحاس(که این سه نفر اخیر یعنى نعمان و مجدر و عباده در یک قبر دفن شدند)
56 _ رفاعه بن عمرو
57 _ عبداللّه بن عمرو یکى از قبیله بنى حرام
58 _ عمرو بن جموح از بنى حرام(که با نفر قبلى در یک قبر دفن شدند)
59 _ خلاد بن عمرو بن جموح
60 _ ابو ایمن آزاد شده عمرو بن جموح
61 _ سلیم بن عمرو بن حدیده
62 _ عنتره آزاد شده سلیم
63 _ سهل بن قیس بن ابى کعب
64 _ ذکوان بن عبد قیس
65 _ عبید بن معلى
66 _ مالک بن تمیله
67 _ حارث بن عدى بن خرشه
68 _ مالک بن ایاس
69 _ ایاس بن عدى
70 _ عمرو بن ایاس
اینها بودند هفتاد شهید جنگ احد طبق آنچه که ابن هشام در سیره النبى(صلى اللّه علیه و آله) خود آورده .