بیان آیات
محتواى سوره مبارکه ق
این سوره مساءله دعوت اسلام را بیان مى کند.و به آنچه در این دعوت است اشاره مى کند، یـعنى انذار به معاد و انکار مشرکین به معاد، و تعجبى که از آن داشتند که بعد از مردن و بـطـلان شـخـصـیـت آدمـىو خـاک شدنش چگونه دوباره زنده مى شود و به همان صورت و وضـعـى کـه قبل از مرگ داشت برمى گردد؟ آنگاه تعجب آنان را رد مى کند به این که علم الهـى مـحـیـط بـه ایـشـان اسـت ، و کـتـاب حـفـیـظ کـه هـیـچ یـک از احـوال خلقش و هیچ حرکت و سکون آنها- چه خردش و چه کلانش - از قلم آن کتاب نیفتاده نزد او است . آنگاه این منکرین را تهدید مى کند به اینکه اگر به راه نیایند بر سرشان همان خواهد آمد که بر سر امت هاى گذشته و هلاک شده آمد.
و آنـگـاه براى بار دوم باز به علم و قدرت خداى تعالى پرداخته از راه تدبیرى که در خـلقـت آسـمـانها و آراستن آن با ستارگان بى حرکت و با حرکت و تدابیر دیگرى که به کار برده و نیز تدبیرى که در خلقت زمین به کار برده و آن را گسترده و کوههاى ریشه دار در آن جـایـگـزیـن سـاخـتـه گـیـاهـان نر و ماده در آن رویانیده و نیز به اینکه آب را از آسمان فرستاده و ارزاق بندگان را تاءمین نموده و زمین را با آن آب زنده کرده است ، علم و قدرت او را اثبات مى کند.
و نیز به همین منظور به بیان حال انسان مى پردازد که از اولین روزى که خلق شده و تا زنده است در تحت مراقبت شدید و دقیق قرار دارد، حتى یک کلمه در فضاى دهانش نمى آورد، و از این بالاتر یک خاطره را در دلش خطور نمى دهد، و نفسش آن را وسوسه نمى کند، مگر آنـکـه هـمـه اش را ثـبـت مى کنند.و آنگاه بعد از آنکه مرد با او چه معامله مى شود و بعد از زنـده شـدنـش بـراى پـس دادن حـسـاب ، همچنان در تحت مراقبت هست تا آنکه از حساب فارغ شـود، یـابـه آتـش در آیـد اگـر از تـکـذیـب کـنـندگان حق باشد، و یا به بهشت و قرب پروردگار اگر از متقین باشد.
ق و القران المجید
در مـجـمـع البـیـان مـى گـوید: کلمه(مجد) که کلمه(مجید)از آن اشتقاق یافته به مـعـنـاى شـرف وسـیـع اسـت ؛ وقـتـى گـفـتـه مـى شـود(مـجـد الرجـل و مـجـد) -بـه فـتـح و ضـم جـیـم-کـه بـزرگـوار و کـریـم بـاشـد و در اصـل ایـن کـلمـه از ایـن قـول گـرفـتـه شـده کـه مـى گـویـنـد:(مـجـدت الابل مجودا) یعنى شتر آنقدر علف بهارى خورده که شکمش بزرگ شده .
اقوال مختلف درباره جواب قسم(و القرآن المجید)
جـمـله(و القـران المـجـیـد)سـوگـندى است که پاسخش حذف شده ، چون جمله بعدى مى فـهـمـانـد کـه پـاسـخ چـیست ، و تقدیر کلام(و القرآن المجید ان البعث حق) و یا(و القـرآن المـجـیـد انـک لمن المنذرین) و یا(و القرآن المجید ان الانذار حق) مى باشد، یعنى(به قرآن مجید سوگند که قیامت حق است) و یا(تو از انذارکنندگانى) و یا(انذار حق است).
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:جـواب قـسـم ذکـر شـده و آن جـمـله(بـل عـجـبوا...) است . و بعضى دیگر گفته اند: جمله(قد علمنا ما تنقص ...) است .و بـعـضـى گـفته اند(ما من قول ...)، و بعضى گفته اند(ان فى ذلک لذکرى ...) و بـعـضـى گفته اند(ما یبدل القول لدى ...) است . ولى همه اینها سخنانى بیهوده است که نباید دنبال شود.
بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم فقال الکافرون هذا شى ء عجیب
این آیه اعراض از مضمون جواب قسمى است که گفتیم حذف شده . پس گویا فرموده :به قـرآن مجید سوگند که ما تو را به عنوان نذیر فرستادیم ، لیکن به تو ایمان نیاورده تـعـجـب کـردنـد کـه یـک نـفـر از خـود آنـان بـه عـنـوان بـیـم رسـانبـه سـویـشـان گـسـیل شود. و یا فرموده :به قرآن مجید سوگند که آن بعثى که از آن انذارشان کردى حـق اسـت ، امـا بـه آن ایـمـان نـیـاورده بـلکه تعجب کردند و از آن به شگفت در آمده بعیدش دانستند.
و ضمیر(منهم) در جمله(بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم)به کفار برمى گردد، اما نه از ایـن جـهـت کـه کـافرند(تا خداى نخواسته چنین معنا دهد که شخص منذر هم از همان قماش ایـشـان اسـت) بـلکه از این جهت که انسانند، آن وقت معنایش(منذرى از جنس خود آنان و از نـوع بـشـر) خواهد بود. و این که گفتیم(کفار بدان جهت که انسانند)از این جهت است کـه بـه طـور کلى مذهب وثنیت و بت پرستى منکر این هستند که انسان بتواند پیامبر شود، کـه مـا در ایـن کـتـاب مـکـرر در ایـن باره سخن گفتهایم .ممکن هم هست ضمیر به کفار بر گـردد، از ایـن جـهـت که عربند، آن وقت معنا چنین مى شود:بلکه تعجب کردند از اینکه بیم رسـانـى از قـوم خـودشان و به زبان خودشان به سویشان بیاید و حق را برایشان به زبانى وافى تر بیان کند. و بنا به احتمال دوم آیه شریفه در سرزنش عرب بلیغ تر مى شود.
(فـقـال الکـافـرون هـذا شـى ء عـجـیـب) -در ایـن جـمـله مـنـکـریـن نـبـوت را به وصف(کـافـرون)تـوصـیـف کـرده-بـا ایـنـکـه مـى تـوانـسـت بـفـرمـایـد(و قال المشرکون) و یا عبارتى دیگر مثل آن - و این بدان منظور بوده که دلالت کند بر اینکه مشرکین مى خواسته اند با این تعجب خود حق را پوشیده بدارند، چون کفر به معناى پنهان کردن است .
ءاذا متنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید
و جـواب کلمه(اذا) در جمله(ءاذا متنا و کنا ترابا) حذف شده ، چون جمله(ذلک رجع بعید) بر آن دلالت مى کرد و تقدیر کلام(ءاذا متنا و کنا ترابا نبعث و نرجع ذلک رجع بـعـیـد آیا وقتى مردیم و خاک شدیم مبعوث مى شویم و برمى گردیم ، این چه برگشتن بـعـیـدى اسـت)مـى بـاشـد، و اسـتـفـهـام در آن بـه اصطلاح استفهام تعجبى است ، یعنى استفهامى که منظور از آن به شگفت واداشتن شنونده است.
و معناى آیه این است که : مشرکین تعجب مى کنند و مى گویند:آیا وقتى که ما مردیم و خاک شـدیـم و ذات مـا آنـچـنـان بـاطل و نابود شد که دیگر اثرى از آن به جاى نماند دوباره مبعوث مى شویم و برمى گردیم ؟ آن وقت گویا گوینده اى به ایشان مى گوید: از چه چـیـزى تـعجب مى کنید؟ در پاسخ مى گویند: آخر این برگشتن برگشتنى باور نکردنى است ، و عقل آن را نمى پذیرد، و زیر بار آن نمى رود.
قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ
این آیه سخن آنان و استبعادشان نسبت به بعث و رجع را رد مى کند، چون آنان استناد جستند بـه ایـنـکـه بـعـد از مـردن بـه زودى مـتلاشى مى شویم و بدنهایمان خاک مى شود، و با خـاکـهـاى دیـگـر مخلوط مى گردد، خاک هم که با خاک فرقى ندارد تا مشتى از آن ، خاک من بـاشد و مشتى دیگرش خاک یک فرد دیگر، و یا مشتى از آن سر و گردن من باشد و مشتى دیگرش دست و پاى من .
آیـه مورد بحث جواب مى دهد که : ما دانا هستیم به آنچه که زمین از بدنهاى شما مى خورد، و آنچه از بدنهایتان ناقص مى سازد، و علم ما چنان نیست که جزئى از اجزاء شما را از قلم بیندازد تا برگرداندن آن به خاطر نامعلوم بودن دشوار و یا نشدنى باشد.
(و عندنا کتاب حفیظ) - یعنى و نزد ما کتابى است که حافظ هر چیز است ، بلکه آثار و احوال هر چیزى را هم ضبط مى کند. و یا معنایش این است که :نزد ما کتابى است که خود آن کـتـاب مـحـفـوظ اسـت و حـوادث ، آن را دچـار دگـرگـونى و تحریف نمى کند. و آن کتاب عـبـارت است از لوح محفوظ که تمامى آنچه بوده ، و آنچه هست و آنچه تا قیامت خواهد بود در آن کتاب محفوظ است .
و حـاصـل جـوابـى کـه خـداى تـعـالى بـه کـفـار و مـنـکـریـن معاد مى دهد، این است که کفار خـیـال کـرده انـد مـردن و خـاک شـدن و مـتلاشى شدن ذرات وجودشان، به طورى که دیگر اجـزاى آن تـمـایـزى از هـم نـداشـتـه بـاشـنـد، آنـان را بـراى مـا هـم مـجـهـول الاجـزاء مـى کـنـد، و دیـگـر نـمـى تـوانـیـم آن اجـزاء را جمع آورى نموده ، دوباره بـرگـردانـیـم.و لیـکن این خیال ، خیالى است باطل ، براى اینکه ما مى دانیم چه کسى از ایـشـان مـرده ، و اجزاى بدنش که قبلا به صورت گوشت یا خون یا استخوان بود فعلا بـه چه صورتى درآمده و کجا رفته ؟ همه را مى دانیم ، و نزد ما کتابى حفیظ است که هر چیزى در آن ثبت است و آن عبارت است از لوح محفوظ.
مـقـصـود از ایـنـکـه فـرمـود تـکذیب کنندگان قیامت حق را تکذیب کرده در(امر مریج) هستند
بل کذبوا بالحق لما جاءهم فهم فى امر مریج
کـلمـه(مـرج) که کلمه(مریج) از آن مشتق شده به معناى اختلاط و اشتباه است ، و در آیـه شریفه از آنچه که آیه قبلى اشاره اى به آن داشت اعراض کرده . توضیح اینکه از آیـه قبلى این معنا به ذهن مى رسید که کفار به این حقیقت جاهلند که خدا عالم است ، و اگر از مـسـاءله بعث و رجوع تعجب مى کنند بدین جهت استکه نمى دانند خدا دانا است و چیزى از احـوال آثـار خـلقـش از او پـنـهان نیست ، و نمى دانند که تمامى این جزئیات در لوح محفوظ نزد او نوشته شده ، به طورىکه حتى ذره اى از قلمش نیفتاده .
و چـون از آیـه قـبـلى بـوى چـنـیـن تـوهـمـى مـى آمـد، آیـه مـورد بـحـث بـا کـلمـه(بـل) مـى خواهد آن را رد کند، و بفرماید:انکار کفار نسبت به قیامت از جهلشان به مقام پـروردگـار و بـه عـلم او بـه جـزئیـات نـیـسـت ، و حـتـى تـجـاهل هم نمى خواهند بکنند، بلکه اینان به طور کلىمنکر حقند و چون فهمیده اند مساءله مـعـاد حـق است آن را هم انکار مى کنند، پس اینان از این جهت منکر حقند که با آن معاند و دشمن انـد، نـه ایـنـکه جاهل محق باشند، و از ادراک حق قاصر باشند، پس ایشان در وصفى مریج بـسـر مـى بـرنـد، و بـا وضـعـى نـامـنـظـم و گـیـج کـنـنـده حـق را درک مـى کـنند، و در عین حـال تـکـذیـب هم مى کنند، با اینکه لازمه درک حق و علم به حقانیت هر چیز این است که آن را تصدیق نموده به آن ایمان بیاورند.
بـعضى از مفسرین گفته اند: منظور از اینکه فرمود(در امرى مریج هستند)این است که بـعـد از انـکـار حـق دچـار تـحـیـر و سـرگـردانـى شـده انـد، و مـعـطل مانده اند که چه بگویند. یک وقت مى گویند: پیامبر به خدا دروغ مى بندد، یک وقت دیگر مى گویند او ساحر است ، یا مى گویند شاعر است ، یا مى گویند کاهن است ، و یا مى گویند مضرت دیده(یعنى اءجنه به او لطمه زده اند).
افلم ینظروا الى السماء فوقهم کیف بنیناها و زیناها و ما لها من فروج
کـلمه(فروج) جمع(فرجه) یعنى سوراخ و شکاف است . و اگر کلمه(سماء) را مقید کرد به کلمه(فوقهم بالاى سرشان) به این منظور بوده که بفهماند هر چیز را انکار کنند این آسمان را نمى توانند انکار کنند، چون جلو چشمشان و بالاى سرشان است .
و الارض مـددنـاهـا و القـیـنـا فـیـهـا رواسـى و انـبـتـنـا فـیـهـا مـن کل زوج بهیج
(مد زمین) به معناى گستردن آن است . و خداى تعالى زمین را طورى گسترده آفریده که با زندگى انسانها سازگار باشد،(و اگر مانند کره ماه بود این سازگارى را نداشت). و کـلمـه(رواسـى) جـمـع(راسـیـه) و به معناى هر چیز ثابت است .و در اینجا به مـعـنـاى کـوه اسـت. و ایـن کـلمه صفتى است که موصوفش حذف شده(تقدیر آن(و القینا فـیـهـا جـبـالا رواسى) است). و کلمه(بهیج) از ماده بهجت است . صاحب مجمع البیان(بـهـجـت) را بـه مـعـناى آن حسنى گرفته که مانند گلها و درختان خرم و باغهاى سبز دیدنش لذت آور است . بعضى هم گفته اند: مراد از(بهیج) مبهوج است یعنى چیزى که هر کس با آن اظهار مسرت و خوشحالى مى کند.
تبصره و ذکرى لکل عبد منیب
کـلمـه(تـبـصـره) مـفعول له است ، و چنین معنا مى دهد که : اگر انجام دادیم آنچه را که انجام دادیم ، و اگر آسمان را بنا و زمین را گسترده کردیم ، و اگر عجائبى از تدبیر در آن جـارى سـاختیم ، همه براى این بود که تبصره اى باشد تا انسانها بصیرت یابند و ذکرائى باشد تا آنان تذکر یابند. البته معلوم است تنها از انسانها، بصیرت و تذکر آن افرادى بکار مى افتد که زیاد به سوى خدا رجوع مى کنند.
و نزلنا من السماء ماء مبارکا فانبتنا به جنات و حب الحصید
کـلمـه(سماء) به معناى جهت بالا است ، و منظور از(ماء مبارک) بارانست .و اگر آن را مـبـارک خـوانـده بـدیـن جـهـت اسـت کـه خـیـرات آن بـه زمـیـن و اهـل زمـیـن عـایـد مى شود. و منظور از(حب الحصید) حبه و دانه درو شده است . و اضافه کـلمه(حب) بر کلمه(حصید) از باب اضافه موصوف به صفت است ، و معناى آیه روشن است .
و النخل باسقات لها طلع نضید
کـلمـه(بـاسـقـات) جـمـع(بـاسـقـه)اسـت ، کـه بـه مـعـنـاى طـویـل و بلند بالا است و(نخل باسق) یعنى درخت خرماى بلندقامت . و کلمه(طلع)بـه مـعـنـاى خـرما در اولین اوان پیدایش آن است. و کلمه(نضید) به معناى(منضود)اسـت ، یـعـنـى چیده شده و ردیف شده روى هم ؛ چون خرما بر درخت به همین صورت است که گویى دانه دانه روى هم چیده شده اند. و معناى آیه روشن است .
رزقا للعباد و احیینا به بلده میتا کذلک الخروج
کـلمـه(رزق)بـه مـعـنـاى هـر چـیـزى اسـت کـه بـقـاء موجودى بدان ادامه یابد. و کلمه(رزقـا) مفعول له است ، یعنى علت را بیان مى کند، مى فرماید:ما این باغها و این دانه هـاى درو شـده و نـخـلهـاى بـلنـد بـالا بـا طلعهاى روى هم چیده را رویاندیم ، براى اینکه رزقـى باشد براى بندگان.پس کسى که این نباتات را آفرید، تا بندگان را روزى دهـد، بـا آن تـدابـیـر وسـیـع و محیر العقولى که در آنها به کار برده ، داراى علمى بى نهایت و قدرتى است که از زنده کردن انسانها بعد از مردن - هر چند اجزایشان متلاشى و جسمشان در زمین گم شده باشد - عاجز نمى باشد.
و جـمـله(و احـیـینا به بلده میتا کذلک الخروج) برهانى دیگر براى مساءله بعث و معاد است ، غیر از برهان قبلى . بلکه برهانى است که علیه ادعایى اقامه مى شود که منکرین معاد صریحا آن ادعاء را نکرده بودند، بلکه از طى کلامشان استفاده مى شود، و آن این است که اصلا زنده شدن مردگان امکان ندارد.و در این جمله با اثبات امکان آن از راه نشان دادن نـمـونـه اى کـه هـمان زنده کردن گیاهان بعد از مردن آنها است اثبات مى کند که پس چنین چـیـزى مـمـکـن اسـت ، زیـرا زنـده کـردن مـردگـان عـیـنـا مـثـل زنـده کـردن گـیـاهان در زمین است ، بعد از آنکه مرده و از رشد افتاده اند. ولى برهان قبلى معاد را از راه اثبات علم و قدرت خداى تعالى اثبات مى کرد، و استبعاد و تعجب کفار را رد مى نمود.
و ما این برهان را در ذیل همه آیاتى که از راه زنده کردن زمین بعد از مردنش معاد را اثبات مـى کـرد مکرر بیان کرده ایم . بر خواننده محترم لازم است که به سایر مجلدات این کتاب مراجعه کند.
کذبت قبلهم قوم نوح ... کل کذب الرسل فحق وعید
ایـن آیـه تـهـدیـد و انـذارى اسـت بـراى کـفـار، بـه خـاطـر ایـنـکـه حـق را بعد از اینکه در دسـتـرسـشان قرار گرفت و آن را شناختند، از در عناد و لجاجت انکار کردند - که قبلا هم صـحبتش شد. و همچنین سرگذشت اصحاب رس ، در تفسیر سوره فرقان و اصحاب اءیکه - که همان قوم شعیب باشند - در سوره حجر و سوره شعراء و سوره ص ، و داستان قوم تبع در سوره دخان گذشت .
و در ایـنـکـه فرمود:(کل کذب الرسل فحق وعید) اشاره اى است به اینکه اصولا وعید و تـهدید به هلاکت همیشه هست ، ولى وقتى در باره قومى منجر و حتمى مى شود که رسولان را تـکـذیب کنند، خداى تعالى مى فرماید:(فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبه المـکـذبـیـن)یـعـنـى ایـن سـرنـوشـت سرنوشتى است عمومى ، هر قومى چنین باشد چنان سرنوشتى دارد.
بحث روایتى
(روایـــاتـــى دربـــاره کـــوه قـــاف و بـــیـــان ایـــنـــکـــه ایـــن روایـــات غـیـرقابل اعتماد و مردودند)
در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم از ابن عباس روایت کرده که گفت : خداى تعالى در وراى ایـن زمین دریایى خلق کرده محیط به زمین ، و در پشت آن دریاى محیط، کوهى است که به آن کوه قاف آسمان دنیا مى گویند، که آن دریا را پوشانده . و در ماوراى آن کوه زمین دیـگـرى مـثل همین زمین ، ولى هفت برابر آن آفریده .و در ماوراى آن زمین دریاى محیطى به آن و در وراى آن دریـا کـوهـى دیـگر به نام قاف آسمان دوم و محیط به آن دریا آفرید. و هـمچنین شمرد تا به هفت زمین و هفت دریا و هفت کوه و هفت آسمان رسید. آنگاه گفت : و این است معناى آیه(و البحر یمده من بعده سبعه ابحر).
بـاز در هـمـان کـتـابـسـت کـه ابن ابى الدنیا- در کتاب عقوبات - و ابو الشیخ - در کـتـاب العـظمه - از ابن عباس روایت کرده اند که گفت :خدا کوهى آفریده که نامش قاف اسـت و سـراسـر عالم را فرا گرفته و ریشه هایش تا آن صخره اى که زمین روى آن است فـرو رفـتـه ، و چون خدا بخواهد شهر و قریه اى را دچار زلزله کند، به آن کوه دستور مى دهد تا ریشه هاى خود را تکان دهد - البته آن ریشه اى را که از کنار این قریه عبور کـرده -کـوه هـم آن ریـشـه خـود را تـکـان مـى دهـد، و آن محل را مى لرزاند، از این جهت است که یک جا زلزله مى شود، و جاى دیگر نمى شود.
و به هر حال این روایات به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند، و امروز بطلان آنها یا ملحق به بدیهیات است و یا خود بدیهى است .
و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیل جمله(فقال الکافرون هذا شى ء عجیب) گفته :این آیه در بـاره ابـى بـن خـلف نـازل شـد کـه بـه ابـى جهل گفت: نزدیک من بیا تا تو را از محمد(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم) به شگفت آورم . آنگاه یک تکه استخوان در دست گرفت آن را خـرد کـرد، بعد گفت : اى محمد تو معتقدى که این استخوان زنده مى شود؟ اینجا بود که خداى تعالى فرمود:(بل کذبوا بالحق لما جاءهم فهم فى امر مریج).