بیان آیات
ایـن آیـات فـصـل چـهـارم از آیـات سـوره اسـت کـه در آن شـرحـى از مـؤ مـنـیـن کـه بـا رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)به حدیبیه رفتند ذکر نموده ، و رضایت خود را از آنـان کـه بـا آن جـنـاب در زیـر درخـت بـیـعت کردند اعلام مى دارد، آنگاه بر آنان منت مى گـذارد کـه سـکـیـنـت را بـر قـلبـشـان نـازل کرده و به فتحى قریب و غنیمت هایى بسیار نویدشان مى دهد.
و نیز خبرى که در حقیقت نویدى دیگر است مى دهد که مشرکین اگر با شما جنگ کنند فرار خـواهـنـد کـرد، به طورى که پشت سر خود را نگاه نکنند.و مى فرماید آن رؤ یایى که در خـواب بـه پـیـامـبـرش نـشـان داد رؤ یـاى صـادقـه بـود، و بـر حـسـب آن ، بـه زودى داخل مسجد الحرام خواهند شد، در حالى کهایمن باشند و سر خود را بتراشند، بدون اینکه از کـسـى واهـمـه اى کنند، چون خدا رسول خود را به هدایت و دین حق فرستاده تا دین حق را بر همه ادیان غلبه دهد، هر چند که مشرکین کراهت داشته باشند.
لقد رضى اللّه عن المؤ منین اذ یبایعونک تحت الشجره
(رضـایـت)حـالتـى اسـت کـه در بـرخـورد با هر چیز ملایم عارض بر نفس انسان مى شـود، و آن را مـى پـذیـرد و از خـود دور نـمـى کـنـد. در مـقـابل رضایت ، کلمه(سخط) قرار دارد، و این دو کلمه وقتى به خداى سبحان(که نه نـفـس دارد و نـه دل) نـسبت داده مى شود مراد از آن ثواب و عقاب او خواهد بود، پس رضاى خدا به معناى ثواب دادن و پاداش نیک دادن است ، نه آن هیئتى که حادث و عارضى بر نفس اسـت ، چـون خـداى تـعـالى مـحـال اسـت در معرض حوادث قرار گیرد. از اینجا این را هم مى فهمیم که رضایت و سخط از صفات فعل خدایند، نه از صفات ذات او.
و کـلمـه رضـا -بـه طـورى کـه گـفـتـه انـد-هـم بـه خـودى خـود مـتـعـدى مـى شـود و مفعول مى گیرد، و هم با حرف(عن).چیزى که هست اگر به خودى خود متعدى نشود ممکن اسـت مـفـعـولش ، هـم ذات باشد مثل اینکه بگویى(رضیت زیدا از زید خوشنودم)، و هم مـمـکـن اسـت مـعـنـا بـاشـد مـثـل ایـنـکـه بگویى(رضیت اماره زید من از امارت و رهبرى زید خـوشـنـودم) هـمـان طـور که خداوند فرموده :(و رضیت لکم الاسلام دینا). و اگر با حـرف(عـن)مـتـعـدى شـود مـفـعولش تنها ذات خواهد بود همان طور که خداوند فرموده:(رضـى اللّه عـنهم و رضوا عنه). و اگر با حرف(باء) متعدى شود مفعولش تنها معنا خواهد بود مثل این قول خداوند:(ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره).
و چـون هـمـان طـور کـه گـفـتـیـم رضـایـت خـدا صـفـت فـعـل او و بـه مـعـنـاى ثـواب و جـزاء اسـت ، و جـزاء هـمـواره در مقابل عمل قرار مى گیرد نه در مقابل ذات در نتیجه هر جا دیدیم که رضایت خدا به ذاتى نسبت داده شده ، و با حرف(عن) متعدى گشته ، همانطور که در آیه(لقد رضى اللّه عـن المـؤ مـنـیـن) ایـن طـور اسـتعمال شده ، باید بگوییم نوعى عنایت باعث شده که کلمه(رضا) با حرف(عن)متعدى شود و آن عنایت این است که بیعت گرفتن را که متعلق رضـا اسـت ظـرف گـرفته براى رضا، و دیگر چاره اى جز این نبوده که رضا متعلق به خود مؤ منین شود.
پس جمله(لقد رضى اللّه عن المؤ منین اذ یبایعونک تحت الشجره) از ثواب و پاداشى خبر مى دهد که خداى تعالى در مقابل بیعتشان در زیر درخت به ایشان ارزانى داشته .
فعلم ما فى قلوبهم فانزل السکینه علیهم و اثابهم فتحا قریبا و مغانم کثیره یاخذونها و کان اللّه عزیزا حکیما
حـال اگـر بـگـویـى: مـراد از(مـا فـى قلوبهم)مطلق آنچه در دلهایشان بوده نیست ، بـلکـه مـراد نـیت صادق و خالص آنان در خصوص بیعت است ، که قبلا هم گفته شد، و علم خـداى تعالى به چنین نیت صادقانه و خالصانه باعث خشنودى او شده ، نه اینکه رضا و خـشـنـودى او باعث و سبب علم او باشد، و لازمه این حرف آن است که رضایت را تفریع بر عـلم کـرده و فـرمـوده بـاشـد:(لقد علم ما فى قلوبهم فرضى عنهم) نه اینکه علم را متفرع بر رضایت کرده باشد همانطور که در آیه کرده است .
در پـاسـخ مـى گـویـیـم:هـمـان طـور که مسبب متفرع بر سبب است ، از این جهت که وجودش مـوقـوف بـه وجـود آن اسـت ، هـمـچـنـیـن سـبـب هـم مـتـفـرع بـر مـسـبـب هـسـت ، حـال چـه سـبـب تام و چه ناقص از این جهت که انکشاف و ظهور سبب به وسیله مسبب است ، و رضایت همانطور که در سابق گفتیم صفت فعلى خداى تعالى است که از مجموع علم خدا و عمل صالح عبد منتزع مى شود. باید عبد عمل صالح بکند تا رضایت خدا که همان ثواب و جـزاى او اسـت مـحقق شود.و آنچه در مقام ما رضایت از آن انتزاع مى شود مجموع علم خدا است بـه آنـچـه در دلهـاى مـؤ مـنین است ، و به انزال سکینت بر آن دلها، و به ثوابى که به صورت فتح قریب و مغانم کثیره به آنان داد، رضایت از مجموع اینها انتزاع شده .
پس جمله(فعلم ما فى قلوبهم فانزل السکینه ...)، متفرع است بر جمله(لقد رضى اللّه عـن المؤ منین) تا کشف کند حقیقت آن رضایت چیست ، و دلالت کند بر مجموع امورى که با تحقق آنها رضایت متحقق مى شود.
و آنگاه جمله(فانزل السکینه علیهم) متفرع شده است بر جمله(فعلم ما فى قلوبهم) و همچنین جمله معطوف بر آن ، یعنى جمله(و اثابهم فتحا قریبا...).
و عدکم اللّه مغانم کثیره تاخذونها فعجل لکم هذه ...
مـراد از ایـن(مـغـانـم کثیره) که مؤ منین به زودى آنها را به دست مى آورند اعم از غنیمت هاى خیبر و غیر خیبر است ، که بعد از مراجعت از حدیبیه به دست آنان افتاد، در نتیجه جمله فـعـجـل لکم هذه اشاره است به غنیمت هاى مذکور در آیه قبلى ، یعنى غنیمت هاى خیبر، که از شدت نزدیکى به منزله غنیمت بدست آمده به حساب آورده .
البـتـه ایـن در صـورتـى اسـت کـه آیـه شـریـفـه بـا آیـات سـابـق نـازل شـده باشد، و اما بنا بر احتمالى که بعضى داده اند که این آیه بعد از فتح خیبر نـازل شده ، در آن صورت معناى کلمه(هذه) روشن است .چیزى که هست معروف همین است کـه سـوره فـتـح تـمـامـى اش بـعـد از حـدیـبـیـه و قـبـل از رسـیـدن بـه مـدیـنـه نازل شده.
مقصود از ناس در جمله(فکف ایدى الناس عنکم)
(و کـف ایـدى الناس عنکم) - بعضى گفته اند مراد از کلمه(ناس)دو قبیله اسد و غـطـفـان اسـت کـه تـصـمـیـم گـرفـتـنـد بـعـد از مـراجـعـت رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)از خـیـبـر بـه مـدیـنـه حـمـله نـمـوده امـوال و زن و بـچـه مـسـلمـیـن را بـه غـارت بـبـرنـد، و لیـکـن خـداى تـعـالى وحـشـتـى در دل آنان انداخت که ازاین کار بازشان داشت .
بعضى دیگر گفته اند: مراد از(ناس) مالک بن عوف و عیینه بن حصین با بنى اسد و غطفان است که در جنگ خیبر آمدند تا یهودیان را یارى دهند ولى خداى تعالى ترس را بر دلهایشان مسلط کرد و از نیمه راه برگشتند.
بـعـضى دیگر گفته اند: مراد از(ناس) اهل مکه و افراد پیرامون مکه است که دست به جنگ نزدند، و به صلح قناعت کردند.
(و لتـکـون ایـه للمـؤ مـنـین) -این جمله عطف است بر مطالبى که در تقدیر است ، و تـقـدیـر کـلام چـنـیـن اسـت کـه:خداى تعالى مسلمانان را به این فتح و غنیمت هاى بسیار و ثواب هاى اخروى وعده داد، براى اینکه چنین و چنان شود، و براى اینکه تو آیتى باشى ، یـعـنـى عـلامـت و نـشـانـه اى بـاشـى ، تـا آنـان را بـه حق راهنمایى کنى ، و بفهمانى که پـروردگـارشـان در وعـده اى کـه بـه پـیـغـمـبـر خود مى دهد صادق ، و در پیشگوئیهایش راستگو است .
اخبارات غیبى و پیشگویى هایى که در سوره فتح آمده است
ایـن سوره مشتمل بر یک عده پیشگویى و اخبار غیبى است که همین ها هدایتى است براى مردم بـا تـقـوى ، مـثـلا جـلوتـر از آنـکـه مـساءله حرکت به سوى مکه پیش بیاید فرموده بود:(سـیـقـول لک المـخـلفـون مـن الاعـراب شغلتنا...)، و پیش از آنکه غنیمتى به دست آید، فـرمـوده بـود:(سـیـقـول المـخـلفـون اذا انـطـلقـتـم...).و نـیـز فـرمـوده بـود:(قل للمخلفین من الاعراب ستدعون ...). و همچنین در آیات مورد بحث از به دست آمدن فتح و غنیمت خبر داده بود، و در آیات بعد فرموده :(و اخرى لم تقدروا علیها...) و باز بعد از آن مى فرماید:(لقد صدق اللّه رسوله الرویا...).
و اخـرى لم تـقـدروا عـلیـهـا قـد احـاط اللّه بـهـا و کـان اللّه عـلى کل شى ء قدیرا
بـعضى گفته اند: کلمه(اخرى) در باطن منصوب است ، تا عطف باشد بر کلمه(هذه) و تقدیر کلام(و عجل لکم غنائم اخرى) است . بعضى دیگر گفته اند: منصوب است امـا بـا فعلى که حذف شده ، و تقدیر کلام(و قضى غنائم اخرى) مى باشد.بعضى دیـگـر گـفـتـه انـد:در بـاطـن مـجـرور است و عامل آن کلمه(رب - چه بسا)است که در تـقـدیـر مـى باشد، و تقدیر کلام(و رب غنائم اخرى) است . ولى هیچ یک از این وجوه خالى از وهن نیست .
وجه اول از میان این وجوه از همه نزدیک تر به ذهن است .
و لو قاتلکم الذین کفروا لولوا الادبار ثم لا یجدون ولیا و لا نصیرا
ایـن آیـه پـیـشـگـویـى دیـگـرى اسـت کـه در آن خـداى تـعـالى از نـاتـوانـى کـفـار در قتال با مؤ منین خبر مى دهد، و مى فرماید که:کفار هیچ ولیى که متولى امورشان باشد و هـیـچ یـاورى کـه نـصـرتـشـان دهـد نـدارنـد.و خـلاصـه ایـنـکـه:نـه خـودشـان یـاراى قـتـال دارنـد و نـه کـمـکـى از اعـراب دارنـد که یاریشان کنند. و این پیشگویى فى نفسه بشارتى است براى مؤ منین .
سنه اللّه التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنه اللّه تبدیلا
کلمه(سنه اللّه) مفعول مطلق است براى فعلى مقدر که تقدیرش(سن اللّه سنه) اسـت ، و حاصلش این است که :ایمان سنتى است قدیمى از خداى سبحان که انبیاء و مؤ منین بـه انـبـیـاء را در صـورتـى کـه در ایـمـان خـود صـادق و در نیاتشان خالص باشند بر دشـمـنانشان غلبه مى دهد، و تو هرگز براى سنت خدا تبدیلى نخواهى یافت .همچنان که در جـاى دیـگـر فـرمـوده:(کـتـب اللّه لاغـلبـن انـا و رسلى)و آنچه صدمه و شکست که مـسـلمـانـان در جنگهاى خود دیدند به خاطر پاره اى مخالفت ها بوده که با خدا و رسولش مرتکب شدند.
و هو الذى کف ایدیهم عنکم و ایدیکم عنهم ببطن مکه من بعد ان اظفرکم علیهم ...
ظاهرا مراد از نگهدارى دست هر یک از دو طائفه از آزار به طائفه دیگر، همان صلحى باشد که در حدیبیه واقع شد؛ چون محل آن را بطن مکه معرفى کرده و حدیبیه هم در نزدیکى مکه و بـطـن آن قـرار دارد، و حـتـى آنـقـدر اتـصـال بـه مکه دارد که بعضى گفته اند یکى از اراضـى مـکـه و از حدود حرم آن است.و چون هر یک از این دو طائفه دشمن ترین دشمن نسبت بـه طـائفـه دیـگـر بـودنـد، قـریـشتـمـامـى قـدرت خـود را در جـمـع آورى لشـکـر از داخـل شـهـر خـود و از قـواى اطـراف بـه کـار بـرده بـود، مـؤ مـنـیـن هـم بـا رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)بیعت کرده بودند که تا آخرین قطره خون خود در بـرابـر آنـان مـقـاومـت کـنـنـد، و رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیه و آله وسلّم)هم تصمیم گـرفـتـه بـود بـا آنـان نـبـرد کـنـد، و خـداى تـعـالى رسـول گـرامـى خـود و مـؤ مـنـیـن را بـر کـفـار پـیـروز کـرد، بـراى ایـنـکـه مـسـلمـانـان داخـل سـرزمین کفار شده ، و به داخل خانه آنان قدم نهاده بودند و در چنین وضعى جز جنگ و خـونـریزى هیچ احتمال دیگرى نمى رفت ، اما خداى سبحان دست کفار را از مؤ منین و دست مؤ مـنـیـن را از کفار بازداشت و در عین حال مؤ منین را بر آنان پیروزى بخشید، و خدا به آنچه مى کنند دانا است .
هم الذین کفروا و صدوکم عن المسجد الحرام و الهدى معکوفا ان یبلغ محله
و مـعناى آیه این است که :مشرکین مکه همانهایند که به خدا کفر ورزیدند و نگذاشتند شما داخـل مـسـجـد الحـرام شـویـد، و نـیـز نـگـذاشتند قربانیهایى که با خود آورده بودید به مـحـلقـربـانـى بـرسـد، بـلکـه آنـهـا را مـحـبـوس کـردنـد.چـون مـحـل ذبـح قـربـانـى و نـحـر شـتران در مکه است که قربانیان عمره باید آنجا قربانى شـونـد، و قـربـانـیـان حـج در مـنـى ذبـح مـى شـونـد، و رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم) و مؤ منین که با او بودند به احرام عمره محرم شده و به این منظور قربانى همراه آورده بودند.
بیان آیاتى که راجع به جنگ نکردن با مشرکین مکه و صلح با آنان است
و لولا رجال مؤ منون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطوهم فتصیبکم منهم معره بغیر علم
و مـعـنـاى آیه این است که :اگر مردان و زنان مؤ من ناشناسى در بین مردم مکه نبودند، تا جـنـگ شما باعث هلاکت آن بى گناهان شود، و در نتیجه به خاطر کشتن آن بى گناهان دچار گـرفـتـارىمـى شـدیـد، هـر آیـنـه مـا دسـت شـمـا را از قـتال اهل مکه باز نمى داشتیم و اگر باز داشتیم براى همین بود که دست شما به خون آن مؤ منین ناشناس آلوده نشود و به جرمشان گرفتار ناملایمات نشوید.
(لیـدخـل اللّه فـى رحـمـتـه مـن یـشـاء) -لام در اول جـمـله مـتـعـلق اسـت بـه کـلمـه اى کـه حـذف شـده ، و تـقـدیـر کـلام(کـف ایـدیکم عنهم لیـدخـل فـى رحـمـتـه...)اسـت ، یـعـنـى خـدا دسـت شـمـا را از قـتـال کـفـار کـوتـاه کـرد تـا هـر کـه از مـؤ مـنـیـن و مـؤ مـنـات را بـخـواهـد داخـل در رحمت خود کند، مؤ منین و مؤ مناتى که در بین کفارند و مشخص نیستند، و نیز شما را هم از اینکه مبتلا به گرفتارى شوید حفظ کند.
(لو تـزیـلوا لعـذبـنـا الذیـن کـفـروا مـنـهـم عـذابـا الیـمـا) - کـلمـه(تـزیـل)بـه مـعـنـاى تـفـرق اسـت ، و ضـمـیر در(تزیلوا) به همه نامبردگان در قـبـل از مـؤ منین و کفار اهل مکه بر مى گردد، و معنایش این است که : اگر مؤ منین مکه از کفار جـدا بـودنـد، ما آنهایى را که کافر بودند عذابى دردناک مى کردیم ، و لیکن از آنجایى که این دو طائفه درهم آمیخته بودند عذابشان نکردیم .
اذ جعل الذین کفروا فى قلوبهم الحمیه حمیه الجاهلیه ...
راغب در مفردات مى گوید: عرب از نیروى غضب وقتى فوران کند و شدت یابد تعبیر به(حـمـیت) مى کند، مى گوید:(حمیت على فلان) یعنى علیه فلانى سخت خشم کردم . خداى تعالى هم این کلمه را آورده و فرموده :(حمیه الجاهلیه) و به استعاره از همین معنا است که مى گویند:(حمیت المکان حمى)، یعنى از مکان دفاع کردم و یا آن را حفظ کردم .
و ظرف در جمله(اذ جعل) متعلق است به جمله قبلى ، یعنى(و صدوکم).
بـعـضـى هـم گـفته اند متعلق است به جمله(لعذبنا). و بعضى آن را متعلق دانسته اند بـه جـمـله(اذکـر) تـقـدیـرى . و کـلمـه(جـعـل)بـه مـعـنـاى القـاء اسـت ، و فـاعـل ایـن القـاء(الذیـن کـفـروا) اسـت . و کـلمـه(حـمـیـة) مـفـعـول آن ، و(حـمـیـه الجـاهـلیـه) بـیان حمیت اولى است ، و صفت(جاهلیه) در جاى موصوف خود نشسته ، و تقدیر(حمیه مله الجاهلیه) است .
و اگـر کـلمـه(جـعـل)بـه مـعـنـاى قـرار دادن بـاشـد مـفـعـول دومـش بـایـد مـقـدر بـاشد، و تقدیر کلام(به یاد آر آن زمان که کفار حمیت را در دل خـود راسـخ کـردنـد) مـى بـاشـد. و اگـر در جـمـله(اذ جـعـل الذیـن کـفـروا)بـا ایـنـکـه اسـم(الذیـن کـفـروا)چـنـد کـلمـه قـبـل بـرده شـده بـود، و مـى تـوانـست در جمله مورد بحث بفرماید(اذ جعلوا مجددا) کلمه(الذیـن کـفـروا) را تـکرار کرد، براى این بود که به علت حکم اشاره کرده باشد،(و خواسته بفرماید: علت فوران حمیت کفار کفرشان بود).
(فانزل اللّه سکینته على رسوله و على المؤ منین) - این جمله تفریع و نتیجه گیرى از جـمـله(جـعـل الذین کفروا) است ، و خود نوعى از مقابله را مى فهماند، کانه فرموده :آنـان حـمـیـت در دل راه دادنـد، خـدا هـم در مـقـابـل سـکـیـنـت را بـر رسـول و بـر مـؤ مـنـیـن نـازل کـرد، و در نـتـیـجـه آرامـش دل یـافـتـنـد، و خـشـم و شجاعت دشمن سستشان نکرد، و بر عکس از خود سکینت و وقار نشان دادند، بدون اینکه دچار جهالتى شوند.
مـــقـــصـــود از(کـــلمـــة التـــقـــوى) و ایـــنـــکـــه مـــؤ مـــنـــیـــن احـــق بـــه آن واهل آن هستند
(و الزمهم کلمه التقوى) - یعنى تقوى را ملازم آنان کرد، به طورى که از آنان جدا نـشـود.و ایـن کـلمـه تـقـوى بـه طـورى کـه به نظر بسیارى از مفسرین رسیده همان کلمه تـوحـیـد اسـت. ولى بـعـضى گفته اند: مراد از آن ثبات بر عهد، و وفاى به میثاق است . بـعـضى گفته اند: همان سکینت است . و بعضى گفته اند آن(بلى) است که در(روز اءلست) گفتند. و این از همه وجوه سخفیف تر است .
(و کـانـوا احـق بها و اهلها) -اما اینکه مؤ منین احق و سزاوارتر به کلمه تقوى بودند، عـلتـش ایـن اسـت کـه اسـتـعـدادشـان بـراى تـلقى چنین عطیه اى الهى تمام بود. آرى ، با اعمال صالح خود استعداد خود را تکمیل کرده بودند، پس همانا سزاوارتر به کلمه تقوى بـودنـد تـا دیگران . و اما اینکه اهل آن بودند باز براى این بود که به غیر ایشان کسى اهلیت چنین دریافتى را نداشت و کلمه(اهل) به معناى خاصه هر چیز است .
لقد صدق اللّه رسوله الرویا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء اللّه امنین محلقین رؤ سکم و مقصرین لا تخافون ...
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: فـعـل(صـدق) و(کـذب)کـه فـعـل ثـلاثـى مـجـردش تـشـدیـد نـدارد، دو جـور مـى تـوانـد هـر دو مـفـعـول خـود را بـگـیـریـد.یـک جـور بـا حـرف(فـى) مـثـل ایـنکه بگویى(صدقت زیدا فى حدیثه) و یا(کذبت زیدا فى حدیثه) و نیز بـدون حرف مثل این که گفته مى شود:(صدقت زیدا الحدیث) و(کذبته الحدیث)و امـا اگـر هـمـیـن دو کـلمـه بـه بـاب تـفـعـیـل بـرود، و تـشـدیـد بـردارد، آن وقـت مـفـعـول دومـش را حـتـمـا بـا حـرف(فى) مى گیرد، مثلا مى گویى(صدقت زیدا فى حدیثه) و(کذبته فى حدیثه).
لام در اول جـمـله(لقـد صـدق اللّه) لام سوگند است . و جمله(لتدخلن المسجد الحرام)پـاسـخ آن سـوگـنـد اسـت. کـلمـه(بـالحـق) حـال از رؤ یـا، و حـرف(بـاء) در آن باء ملابست است . و آوردن جمله(ان شاء اللّه) به منظور این است که به بندگانش بیاموزد. و معناى آیه این است که :سوگند مى خورم کـه خـدا آن رؤ یـایـى کـه قـبـلا نشاءنت داده بود، تصدیق کرد، آن رؤ یا این بود که به زودى ، شـمـا اى مـؤ مـنـیـن داخـل مـسـجد الحرام خواهید شد ان شاء اللّه ، در حالى که از شر مـشـرکـین ایمن باشید، و سرها را بتراشید و تقصیر بکنید بدون اینکه ترسى از مشرکین بر شما باشد.
(فعلم ما لم تعلموا و جعل من دون ذلک فتحا قریبا) - کلمه(ذلک)اشاره به همان مـطـلب قـبـل اسـت کـه فـرمـود:بـه زودى در کـمـال ایـمـنـى داخـل مـسـجـد الحـرام مى شوید. و مراد از جمله(من دون ذلک)(اقرب من ذلک)است ، و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:خـداى تـعـالى از فـوائد و مـصـالح داخـل مـسـجـد شـدنـتـان چـیـزهـا مـى دانـسـت ، کـه شـمـا نـمـى دانـسـتـیـد و بـه هـمـیـن جـهـت قـبـل از داخـل شـدنشـمـا بـه ایـن وضـع ، فـتـحـى قـریـب قـرار داد تـا داخل شدن شما به این وضع میسر گردد.
از اینجا این معنا روشن مى شود که مراد از(فتح قریب)در این آیه ، فتح حدیبیه است ، چـون ایـن فـتـح بـود کـه راه را بـراى داخـل شـدن مـؤ مـنـیـن بـه مـسـجـد الحـرام بـا کـمـال ایـمـنى و آسانى هموار کرد.اگر این فتح نبود ممکن نبود بدون خونریزى و کشت و کـشـتار داخل مسجد الحرام شوند، و ممکن نبود موفق به عمره شوند، و لیکن صلح حدیبیه و آن شـروطـى کـه در آن گـنـجـانـیـده شـد ایـن مـوفـقـیـت را بـراى مـسـلمـانـان ممکن ساخت که سال بعد بتوانند عمل عمره را به راحتى انجام دهند.
از ایـنـجـا ایـن مـعـنـا هم روشن مى گردد اینکه بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از فتح قـریـب) در آیـه فـتـح خیبر است ، سخنى است که از سیاق آیه به دور است .و اما اینکه بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد:(مـراد از آن ، فـتـح مـکـه اسـت)از آن قـول بـعـیـدتـر اسـت و سـیـاق آیـه ایـن معنا را مى رساند که مراد از آن این است که شک و تـردیـد را از بـعضى مؤ منین که با رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)بودند بر طـرف سـازد، چـون مـؤ مـنـیـن خـیـال مـى کـردنـد ایـنـکـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)در خـواب دیـده بـه زودى داخل مسجد الحرام مى شوند، در حالى که سرها تراشیده و تقصیر هم کرده اند پیشگویى مـربـوط بـه همان سال است ، و وقتى به این قصد ازمدینه به سوى مکه حرکت کردند و مشرکین جلو آنان را در حدیبیه گرفتند و از ورودشان به مسجد الحرام جلوگیرى نمودند، دچـار شـک و تـردیـد شـدنـد، خـداى تـعـالى در ایـن آیـه خـواسـت ایـن شـک و تـردیـد را زایل سازد.
و حـاصـل آیـه این است که :آن رؤ یاى حقى که خدا به رسولش نشان داد درست نشان داد، رؤ یـاى صـادقـه اى بـود، لیـکـن اینکه داخل شدن شما در مسجد الحرام و سر تراشیدن و تـقـصـیـرتان را در آن سال عقب انداخت ، براى این بود که قبلا فتح حدیبیه را نصیب شما بـکـند، تا داخل شدنتان به مسجد الحرام میسر گردد، چون خدا مى دانست در همان سالى کهرؤ یـا را نـشـان پـیـامـبـر داد شـمـا نـمـى تـوانـسـتـیـد بـدون تـرس داخل مسجد شوید.
هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله ...
تفسیر این آیه در سوره توبه آیه 203 گذشت . و معناى اینکه فرمود:(و کفى باللّه شـهـیدا) این است که خدا شاهد بر صدق نبوت رسولش است .و نیز شاهد بر صدق این وعـده اسـت کـه دیـنش به زودى بر همه ادیان غلبه مى کند، و یا شاهد بر این است که رؤ یـاى او صـادقـانـه اسـت. پس این جمله همان طور که ملاحظه مى فرمایید، ذیلى است ناظر به مضمون این آیه و یا آیه قبلى .
بحث روایتى
روایـــاتـــى دربـــاره روز شـــجـــره و تـــجـــدیـــد بـــیـــعـــت مـــســـلمـــانـــان بـارسول الله(ص)
در الدر المـنـثـور در ذیـل آیـه(لقـد رضـى اللّه عن المؤ منین ...) آمده : ابن جریر و ابن ابـى حـاتـم و ابن مردویه از سلمه بن اکوع روایت کرده اند که گفت :روزى در بینى که دراز کـشـیـده بـودیـم تـا خـواب قـیـلوله اى کـنـیـم مـنـادى رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) فـریـاد زد: ایـهـا الناس !بیعت ، بیعت ، که جـبـرئیـل امـیـن نـازل شـده.مـا بـه عـجـله پـریـدیـم و نـزد رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم)که زیر درخت سمره نشسته بود رفتیم ، و با آن جـنـاب بـیـعـت کـردیـم ، در باره اینجا بود که خداى تعالى مى فرماید:(لقد رضى اللّه عـن المـؤ مـنین اذ یبایعونک تحت الشجره)، و چون آن روز عثمان را به مکه فرستاده بـود، خـودش یـک دسـت خود را دست عثمان حساب کرد و به دست دیگرش زد، ما گفتیم خوش بـه حـال عثمان ، هم بیعت کرد و هم در خانه کعبه طواف کرد، و ما اینجا از طواف محرومیم . رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسلّم) فرمود: اگر فلان مقدار صبر مى کرد طواف نمى کرد مگر بعد از طواف من .
و نـیـز در آن کـتـابـسـت کـه عـبـد بـن حـمـیـد، مـسـلم ، ابـن مـردویـه از مـفـضـل بـن یـسـار روایـت کـرده انـد کـه گـفـت:بـیـاد دارم کـه در روز شـجـره رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم)با مردم بیعت مى کرد و من شاخه اى از درخت را بـر بـالاى سـر آنـهـا گرفته بودم ، و ما هزار و چهار صد نفر بودیم ، و ما آن روز بر سر جان بیعت نکردیم ، بلکه بر این معنا بیعت کردیم که فرار نکنیم .
همه شرکت کنندگان در بیعت روز شجره به پیمان خود وفا نکردند
مـؤ لف :ایـن روایـت ، روایـت قـبـلى را تـخـصیص مى زند، و مى فرماید چنان نیست که همه آنهایى که بیعت کردند داخل آتش نشوند، بلکه تنها مشمولین سکینت چنین هستند،دلیلش هم آیه قبل است که مى فرماید:(ان الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه ید اللّه فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه اللّه فسیوتیه اجرا عظیما) که ترجمه اش گذشت . و از آن برمى آید که بیعت کنندگان در آن روز همه بر بیعت خود وفا نکردند، و بعضى بیعت خود را شکستند، چون شرط کرده بود کسانى اجر عظیم دارند - و در نتیجه خدا هم از آنان راضى است - که وفا به عهد نموده آن را نشکستند. و قمى هم این معنا را در تفسیر خود آورده ، و گویا گفتارش کلام امام باشد.
و نیز در الدر المنثور در ذیل جمله(اذ جعل الذین کفروا...)آمده که ابن ابى شیبه ، احمد، بـخـارى ، مـسـلم ، نـسـائى ، ابـن جـریـر، طـبـرانـى ، ابـن مـردویـه و بـیهقى- در کتاب دلائل -از سـهـل بـن حـنـیـف روایـت کـرده انـد کـه در روز جـنگ صفین گفت: نفس خود را متهم بـدانـیـد(و او را مـورد اعـتـمـاد قرار ندهید، چون به زودى مسیر خود را تغییر مى دهد)ما در روزن حـدیـبـیـه کـوشـش مـى کـردیـم آن صـلحـى کـه بـیـن رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) و مشرکین برقرار شد برقرار نشود، و تاءخیر افتد، و میل داشتیم دست به جنگ نزنیم .
عـمـر نـزد رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)آمـد، عـرضـه داشـت: یـا رسـول اللّه !مـگـر مـا بـر حـق نـیـسـتـیـم ، و مـشـرکـیـن بـر باطل نیستند؟ فرمود: آرى همین طور است . عرضه داشت : مگر کشتگان ما در بهشت و کشتگان آنـان در آتـش نـیستند؟ فرمود: بلى همینطور است . عرضه داشت :پس چرا دین خود را لکه دار کـنـیـم ، و تـن بـه پـستى دهیم ، و بدون اینکه خدا بین ما و آنان حکم کند برگردیم ؟ فرمود: اى پسر خطاب من فرستاده خدایم ، و خدا هرگز و تا ابد مرا وا نمى گذارد.
عمر برگشت و خشمش فرو نشست ، تا آنکه نزد ابوبکر رفت و پرسید: اى ابوبکر مگر ما بر حق نیستیم ، و مشرکین بر باطل نیستند؟ گفت : چرا. پرسید مگر کشتگان ما در بهشت و کشتگان آنان در آتش نیستند؟ ابوبکر گفت : چرا. عمر گفت پس چرا ننگى در دین خود وارد آوردیـم .گـفـت ، اى پـسـر خطاب! او رسول خدا است ، و خداى تعالى هرگز او را وا نمى گـذارد.پـس سـوره فـتـح نـازل شـد، و رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)به دنـبـال عـمـر فـرسـتـاد، و سـوره را بـرایـش قـرائت کـرد.عـمـر گـفـت: یـا رسول اللّه ! آیا این صلح فتح است ؟ فرمود: بله
چـنـد روایـت دربـاره مـراد از(کـلمـه التـقـوى) در جـمـله(و الزمـهـم کـلمـه التقوى)
مؤ لف : این معنا در روایاتى دیگر نیز آمده .
و در الدر المـنـثـور است که ترمذى و عبداللّه بن احمد- در کتاب(زوائد المسند) -و ابـن جـریـر و دارقـطـنـى- در کتاب(الافراد) - و ابن مردویه و بیهقى - در کتاب(اسـمـاء و صـفـات) -از ابـى بـن کـعـب از رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) روایـت کرده اند که فرمود: منظور از(کلمه تقوى) در جمله(و الزمهم کلمه التقوى) کلمه(لا اله الا اللّه) است .
مؤ لف : الدر المنثور این معنا را به طریقى دیگر از على(علیه السلام)و سلمه بن اکوع و ابـو هـریـره روایـت کـرده.از طـرق شـیـعـه نـیـز روایـت شـده ، هـمـچـنـان کـه در عـلل بـه سـنـد خـود از حـسـن بن عبداللّه از آباء و از جدش حسن بن على(علیه السلام) از رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسلّم) روایت کرده که در ضمن حدیثى که(سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر) را تفسیر کرده فرموده :لا اله الا اللّه به مـعـنـاى وحـدانـیـت خـدا اسـت و ایـنـکـه خـدا اعـمـال را جـز بـا تـوحـیـد قـبـول نـمـى کـنـد.و هـمـیـن کـلمـه ، کـلمـه تـقـوى اسـت ، کـه کـفـه تـرازوى اعمال در روز قیامت با آن سنگین مى شود.
روایاتى راجع به ماجراى جنگ و فتح خیبر
ابـن اسـحـاق به سندى که به مروان اسلمى دارد از پدرش از جدش روایت کرده که گفت : بـا رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)به سوى خیبر رفتیم ، همین که نزدیک خیبر شـدیـم و قـلعـه هـایـش از دور پیدا شد، رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) فرمود:بـایـسـتـید. مردم ایستادند، فرمود: بار الها!اى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و آنچه که بـر آن سـایـه افـکنده اند، و اى پروردگار زمینهاى هفتگانه و آنچه بر پشت دارند، و اى پـروردگـار شـیطانها و آنچهگمراهى که دارند، از تو خیر این قریه و خیر اهلش و خیر آنـچـه در آنـسـت را مـسـاءلت مـى دارم ، و از شـر ایـن محل و شر اهلش و شر آنچه در آنست به تو پناهمى برم ، آنگاه فرمود: راه بیفتید به نام خدا
و از سـلمـه بـن اکـوع نـقـل کـرده کـه گـفـت:مـا بـا رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)بـه سـوى خـیـبـر رفـتـیـم شـبـى در حـال حـرکـت بـودیم مردى از لشکریان به عنوان شوخى به عامر بن اکوع گفت: کمى از شـرو ورهـایـت(یـعـنى از اشعارت) براى ما نمى خوانى ؟ و عامر مردى شاعر بود شروع کرد به سرودن این اشعار:
لا هم لو لا انت ما حجینا
و لا تصدقنا و لا صلینا
فاغفر فداء لک ما اقتنینا
و ثبت الاقدام ان لاقینا
و انزلن سکینه علینا
انا اذا صیح بنا اتینا
و بالصیاح عولوا علینا.
رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) پرسید این که شتر خود را با خواندن شعر مى رانـد کـیـست ؟ عرضه داشتند عامر است . فرمود: خدا رحمتش کند.عمر که آن روز اتفاقا بر شـتـرى خـسـتـه سـوار بـود شـتـرى کـه مرتب خود را به زمین مى انداخت ، عرضه داشت یا رسول اللّه عامر به درد ما مى خورد از اشعارش استفاده مى کنیم دعا کنیم زنده بماند. چون رسـول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) در باره هر کس که مى فرمود خدا رحمتش کند در جنگ کشته مى شد.
قد علمت خیبر انى مرحب
شاکى السلاح بطل مجرب
اذا الحروب اقبلت تلهب
از لشکر اسلام عامر بیرون شد و این رجز را بگفت :
قد علمت خیبر انى عامر
شاکى السلاح بطل مغامر
ایـن دو تـن بـه هـم آویختند، و هر یک ضربتى بر دیگرى فرود آورد، و شمشیر مرحب به سـپـر عامر خورد، و عامر از آنجا که شمشیرشکوتاه بود، ناگزیر تصمیم گرفت به پـاى یـهـودى بـزند، نوک شمشیرش به ساق پاى یهودى خورد، و از بس ضربت شدید بـود شـمشیرش ، در برگشت به زانوى خودش خورد وکاسه زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنیا رفت .
سـلمـه مـى گـوید: عده اى از اصحاب رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)مى گفتند عـمـل عـامـر بـى اجـر و بـاطـل شـد، چـون خـودش را کـشـت.مـن نـزد رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم) شرفیاب شدم ، و مى گریستم عرضه داشتم یک عده در باره عامر چنین مى گویند، فرمود: چه کسى چنین گفته . عرض کردم چند نفر از اصحاب . حضرت فرمود دروغ گفتند، بلکه اجرى دو چندان به او مى دهند.
مـى گـویـد:آنـگـاه اهـل خـیـبـر را مـحـاصـره کـردیـم ، و ایـن مـحـاصـره آنـقـدر طـول کـشـیـد کـه دچـار مخمصه شدیدى شدیم ، و سپس خداى تعالى آنجا را براى ما فتح کـرد، و آن چـنـیـن بـود که رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)لواى جنگ را به دست عـمـر بن خطاب داد، و عده اى از لشکر با او قیام نموده جلو لشکر خیبر رفتند، ولى چیزى نـگـذشـت کـه عـمـر و هـمراهیانش فرار کرده نزد رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) برگشتند، در حالى که او همراهیان خود را مى ترسانید و همراهیانش او را مى ترساندند، و رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) دچار درد شقیقه شد، و از خیمه بیرون نیامد، و فـرمـود:وقـتـى سـرم خـوب شـد بـیرون خواهم آمد. بعد پرسید:مردم با خیبر چه کردند؟ جـریـان عـمـر را بـرایش گفتند فرمود:فردا حتما پرچم جنگ را به مردى مى دهم که خدا و رسـولش را دوسـت مـى دارد، و خـدا و رسـول او، وى را دوسـت مـى دارنـد، مردى حمله ور که هـرگـز پا به فرارنگذاشته ، و از صف دشمن برنمى گردد تا خدا خیبر را به دست او فتح کند.
فردا پرچم را به دست کسى خواهم داد که ...
بـخـارى و مـسـلم از قـتـیـبـه بـن سـعـیـد روایـت کـرده اند که گفت:یعقوب بن عبد الرحمان اسـکـنـدرانـى از ابـى حـازم بـرایـم حـدیـث کـرد، و گـفـت: سـعـد بـن سهل برایم نقل کرد که : رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)در واقعه خیبر فرمود فـردا حتما این پرچم جنگ را به مردى مى دهم که خداى تعالى به دست او خیبر را فتح مى کـنـد، مـردى کـه خـدا و رسـولش را دوسـت مـى دارد، و خـدا و رسـول او وى را دوسـت مـى دارنـد، مـردم آن شـب را با این فکر به صبح بردند که فردا رایت را به دست چه کسى مى دهد. وقتى صبح شد مردم همگى نزد آن جناب حاضر شدند در حالى که هر کس این امید را داشت که رایت را به دست او بدهد.
رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیه و آله وسلّم) فرمود:على ابن ابى طالب کجاست ؟ عرضه داشـتـنـد یـا رسـول الله او درد چـشـم کـرده. فرمود: بفرستید بیاید. رفتند و آن جناب را آوردنـد. حـضـرت آب دهان خود را به دیدگان على(علیه السلام) مالید، و در دم بهبودى یـافت ، به طورى که گوئى چشم نداشت ، آنگاه رایت را به وى داد. على(علیه السلام) پـرسـیـد: یـا رسول اللّه ! با آنان قتال کنم تا مانند ما مسلمان شوند؟ فرمود: بدون هیچ درنگى پیش روى کن تا به درون قلعه شان درآئى ، آنگاه در آنجا به اسلام دعوتشان کن ، و حقوقى را که خدا به گردنشان دارد برایشان بیان کن ، براى اینکه به خدا سوگند اگر خداى تعالى یک مرد را به دست تو هدایت کند براى تو بهتر است از اینکه نعمت هاى مادى و گرانبها داشته باشى .
سلمه مى گوید: از لشکر دشمن مرحب بیرون شد، در حالى که رجز مى خواند، و مى گفت :(قـد عـلمت خیبر انى مرحب ...)، و از بین لشکر اسلام على(علیه السلام) به هماوردیش رفت در حالى که مى سرود:
انا الذى سمتنى امى حیدره
کلیث غابات کریه المنظره
او فیهم بالصاع کیل السندره
آنـگاه از همان گرد راه با یک ضربت فرق سر مرحب را شکافت و به خاک هلاکتش انداخت و خیبر به دستش فتح شد.
این روایت را مسلم هم در صحیح خود آورده .
فتح قلعه خیبر بدست مبارک امیرالمؤ منین علیه السلام
ابـو عـبـداللّه حـافـظ بـه سـنـد خـود از ابـى رافـع ، بـرده آزاد شـده رسـول خـدا، روایـت کـرده کـه گـفـت: مـا بـا عـلى(عـلیـه السـلام)بـودیـم کـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم)او را به سوى قلعه خیبر روانه کرد، همین که آن جـنـاب بـه قـلعـه نـزدیـک شـد، اهـل قـلعـه بـیـرون آمـدنـد و بـا آن جـنـاب قـتـال کـردنـد.مـردى یهودى ضربتى به سپر آن جناب زد، سپر از دست حضرتش بیفتاد، نـاگـزیـر عـلى(علیه السلام)درب قلعه را از جاى کند، و آن را سپر خود قرار داد و این درب هـمـچـنـان در دسـت آن حضرت بود و جنگ مى کرد تا آن که قلعه به دست او فتح شد، آنـگـاه درب رااز دسـت خـود انـداخـت.بـه خـوبـى بـه یاد دارم که من با هفت نفر دیگر که مـجـمـوعـا هـشـت نـفـر مى شدیم هر چه کوشش کردیم که آن درب را تکان داده و جابجا کنیم نتوانستیم.
و نیز گفته که از طریقى دیگر از جابر روایت شده که گفت : سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا توانستند آن را به جاى اولش برگردانند.
و نیز به سند خود از عبدالرحمان بن ابى لیلى روایت کرده که گفت : على(علیه السلام)هـمـواره در گرما و سرما، قبایى باردار و گرم مى پوشید، و از گرما پروا نمى کرد، اصـحـاب مـن نـزد مـن آمـدنـد و گـفـتند: ما از امیر المؤ منین چیزى دیده ایم ، نمى دانیم تو هم مـتوجه آن شده اى یا نه ؟ پرسیدم چه دیده اید؟ گفتند:ما دیدیم که حتى در گرماى سخت بـا قـبائى باردار و کلفت بیرون مى آید، بدون اینکه از گرما پروایى داشته باشد، و بـر عـکس در سرماى شدید با دو جامه سبک بیرون مى آید، بدون اینکه از سرما پروایى کـنـد، آیـا تـو در ایـن بـاره چیزى شنیده اى ؟ من گفتم: نه چیزى نشنیده ام . گفتند: پس از پـدرت بـپرس شاید او در این باب اطلاعى داشته باشد، چون او با آن جناب همراز بود. من از پدرم ابى لیلى پرسیدم ، او هم گفت : چیزى در این باب نشنیده ام .
آنـگـاه بـه حضور على(علیه السلام)رفت و با آن جناب به راز گفتن پرداخت و این سؤ ال را در مـیـان نـهـاد. عـلى(عـلیه السلام) فرمود: مگر در جنگ خیبر نبودى ؟ عرضه داشتم چـرا.فـرمـود یـادت نـیـست که رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)ابوبکر را صدا کـرد، و بـیـرقـى بـه دسـتـش داده روانه جنگ یهود کرد، ابوبکر همین که به لشکر دشمن نزدیک شد، مردم را به هزیمت برگردانید، سپس عمر را فرستاد و لوائى به دست او داده روانـه اش کـرد.عـمـر هـمـیـن کـه بـه لشـکـر یـهـود نـزدیـک شـد و بـه قتال پرداخت پا به فرار گذاشت.
رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) فرمود:رایت جنگ را امروز به دست مردى خواهم داد کـه خـدا و رسـول را دوسـت مـى دارد، و خـدا و رسـول هـم او را دوست مى دارند، و خدا به دست او که مردى کرار و غیر فرار است قلعه را فـتـح مـى کـنـد، آنـگـاه مـرا خواست ، و رایت جنگ به دست من داد، و فرمود:بار الها او را از گـرمـا و سـرمـا حفظ کن. از آن به بعد دیگر سرما و گرمایى ندیدم .همه این مطالب از کـتـاب دلائل النـبـوه تـاءلیـف امـام ابـى بـکـر بـیـهـقـى نقل شده.
آنچه بعد از جریان فتح قلعه خیبر اتفاق افتاد
طـبـرسـى مـى گـویـد: بـعـد از فتح خیبر رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)مرتب سـایـر قـلعـه هـا را یـکـى پـس از دیـگـرى فـتـح کـرد و امـوال را حـیـازت نـمـود، تـا آنـکـه رسیدند به قلعه(وطیح) و قلعه(سلالم)که آخـریـن قـلعـه هـاى خـیبر بودند آن قلعه ها را هم فتح نمود و ده روز و اندى محاصره شان کرد.