background
وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ
و روزى كه [در اُحد] آن دو گروه با هم برخورد كردند، آنچه به شما رسيد به اذن خدا بود [تا شما را بيازمايد] و مؤمنان را معلوم بدارد؛
آیه 166 سوره آلِ عِمْرَان

بیان آیات

این آیات ادامه و تتمه آیاتى است که در خصوص جنگ احد نازل شده و در آن متعرض حال عده اى از منافقین شده که جماعت مؤ منین را در هنگام بیرون شدن از مدینه به سوى احد تنها گذاشتند و در این آیات پاسخ آن گفتارى هم که درباره کشتگان داشتند داده و حال به شهادت رسیدگان را وصف مى کند و مى فرماید: که این طایفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مى دهند که چنین مقام و منزلتى در انتظار شما نیز هست .

او لمّا اصابتکم مصیبه قد اصبتم مثلیها...

بعد از آنکه مؤ منین را نهى کرد از اینکه مثل کفار نباشند و بر کشتگان خود حسرت و اندوه نخورند، به این بیان که مرگ و زندگى تنها به دست خدا است نه به دست ایشان تا بگویند اگر چنین نمى کردیم چنان نمى شد و اگر به دشمن نزدیک نمى شدیم و از شهر بیرون نمى رفتیم و یا اگر اصلا حاضر به جنگ نمى شدیم اینطور نمى شد، اینک در این آیه همان مطلب را با بیان سبب نزدیکش که به حکم سنت اسباب باعث پدید آمدن شد شرح داده و مى فرماید: سبب آن مصائب نافرمانى تیراندازان بود که مراکز خود را خالى کردند و تازه بعد از خالى کردن نیز،

از در معصیت پشت به قتال نمودند و خلاصه کلام اینکه سبب آن نا فرمانى و سرپیچى از دستور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، که فرمانده این جنگ بود و این نا فرمانى باعث فشل و تنازعشان در امر و در آخر سبب شکستشان گردید و این خود سنتى است طبیعى و عادى .

پس آیه شریفه در معناى این است که مثلا بگوئیم : هیچ مى دانید این مصائب که از ناحیه کفار بر سر شما آمد، هر چند که در جنگ بدر شما دو برابر آنرا بر سر کفار آوردید چون در این جنگ شما هفتاد کشته دادید و در بدر از کفار هفتاد کشته و هفتاد اسیر گرفتید از کجا بود؟ و علتش چه بود؟ علتش از ناحیه خود شما بود که رمز موفقیت و سبب فتح را به دست خود تباه کردید یعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نمودید و

فشل و اختلاف کلمه به راه انداختید.

(خواننده عزیز توجه فرمود که) خداى تعالى مصیبت را وصف کرد به اینکه دو برابر آن را شما به دشمن وارد آورده بودید و این براى آن بود که هم سوزش مصیبت را فرو بنشاند و بفرماید که اگر کشته دادید دو برابر کشته و اسیر گرفتید و هم اینکه مصیبت را کوچک بشمارد و بفرماید: با اینکه ضربت شما دو برابر بوده دیگر جا ندارد این قدر جزع کنید و اندوه بخود راه دهید.

بعضى از مفسرین گفته اند: معناى آیه این است که شما خودتان این مصیبت را براى خود انتخاب کردید، براى اینکه در جنگ بدر امر شما دایر بود بین اینکه اسیران را به قتل برسانید و یا فدیه بگیرید و با اینکه حکم خدا این بود که به قتلشان برسانید و اگر بخواهید فدیه بگیرید باید این پیه را بخود بمالید که در سال آینده یا جنگ آینده همین کفار فدیه دهنده هفتاد نفر از شما را خواهند کشت و شما آن روز این پیه را بخود مالیدید و گفتید امروز این فدا به درد ما مى خورد در آینده اگر هفتاد نفرمان کشته شوند شهید شده اند و ضرر نکرده اند.

مؤ ید این معنا و بلکه دلیل بر آن جمله ذیل آیه است که مى فرماید:(ان اللّه على کل شى ء قدیر)، چون این جمله به هیچ وجه با معناى قبلى نمى سازد، مگر به زور و ضرب ، ولى با وجه اخیر به خوبى مى سازد و حاصل معناى آیه چنین مى شود:(بگو این مصیبت از ناحیه خود شما است که در جنگ بدر به آن ملتزم شدید و گرنه خدا مى توانست از آمدن این مصیبت جلوگیرى کند که او بر هر چیزى قادر است .)

و ما اصابکم یوم التقى الجمعان ...

و آیه اول مانند جمله(ان اللّه على کل شى ء قدیر) وجه دوم را تاءیید مى کند، که گفتیم مراد از جمله :

(قل هو من عند انفسکم) این است که این مصیبت از ناحیه خود شما پیش آمد، که در جنگ بدر فدیه گرفتید و شرط کردید با خدا آنچه را که شرط کردید،(یعنى حاضر شدید به جاى هفتاد فدیه که از هفتاد اسیر گرفتید در جنگ دیگرى که پیش مى آید هفتاد کشته بدهید) و اما وجه اول(که بگوئیم معناى آیه این است که سبب قریب و جزء اخیر علت آمدن این مصیبت مخالفت با عبداللّه بن جبیر و خالى کردن مراکز بود) با ظاهر آیه مورد بحث نمى سازد براى اینکه در آیه مورد بحث سبب مصیبت را اذن خدا دانسته و این خود روشن است . پس بنا بر آنچه ما گفتیم توجه دادن به اینکه رسیدن مصیبت مستند به اذن خدا، است خود به منزله بیانى است براى جمله :(هو من عند انفسکم ...) و هم توطئه و زمینه ساز است براى ضمیمه کردن جمله :(و لیعلم المؤ منین ...)، چون با انضمام آن راه براى پرداختن به حال منافقین و سخنانى که گفته اند و جواب به آن و بیان حقیقت این مرگ ، یعنى کشته شدن در راه خدا هموار مى شود.

او ادفعوا...

یعنى اگر در راه خدا جنگ نمى کنید حداقل از ناموستان و از جانتان دفاع کنید و در جمله :(هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان)، حرف(لام) به معناى حرف(الى) آمده ،(و معناى جمله این است که ایشان امروز به کفر نزدیکترند تا به ایمان) البته نزدیک تر بودنشان نسبت به کفر صریح بوده نه کفر درونى و نفاق چون با این عملشان در نفاق واقع شدند.

و اگر در جمله(یقولون بافواههم ما لیس فى قلوبهم ...)، کلمه(افواه _ دهنها) را آورد،(با اینکه انسان همیشه با دهن سخن مى گوید و احتیاجى به آوردن این کلمه نبود) براى این بود که اولا تاکید کند که سخنى که گفتند از زبانشان تجاوز نکرد و ثانیا در مقابل قلوب قرار گرفته باشد چون بین افواه و قلوب تقابل هست .

الّذین قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا...

مراد از کلمه(اخوانهم) برادران نسبى ایشان است که همان کشتگان باشند و اگر خصوص برادران را ذکر کرد براى این بود که با انضمام این جمله با جمله :(و قعدوا) سرزنش و توبیخ بر آنان شدیدتر باشد و بفهماند که از یارى برادران خود کوتاهى کردند و در خانه ها نشستند تا در نتیجه برادرانشان در میدان جنگ به آن وضع فجیع کشته شدند و جمله :(فادروا) جواب از همان سخنى است که گفتند و کلمه(درء) که مصدر فعل :(ادروا) است به معناى دفع است .

و لا تحسبن الّذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتا...

در این آیه شریفه التفاتى از خطاب به مؤ منین به خطاب به رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله) شده است ،

قبلا روى سخن با مؤ منین داشت و مى فرمود:(ما اصابکم ...) در این آیه روى سخن متوجه شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نموده و مى فرماید:(گمان مکن که ...) وجه این التفات همان است که در خلال این آیات مکرر ذکر کردیم ، احتمال هم دارد که خطاب در این آیه تتمه خطاب در جمله :(فادروا عن انفسکم الموت ان کنتم صادقین) باشد، که در این صورت باید کلمه(تحسبن) را با ضمه با بخوانیم تا صیغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آیه قبلى چنین شود:(بگو مرگ را از خود دور کنید و گمان مکنید آنها که کشته مى شوند...).

و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است و لذا در توضیح کلمه(احیا)از هر دو نمونه اى آورد و فرمود: زنده اند و روزى مى خورند و خوشحالند روزى خوردن نمونه فعل و(فرح) نمونه و اثرى از شعور است زیرا خوشحال شدن فرع داشتن شعور است .

دلالت آیه بر اینکه انسان بهد از مردن تاقبل از قیامت زنده و باقى است

فرحین بما آتیهم اللّه ...

کلمه(فرح) ضد کلمه(حزن) است و کلمه(بشارت) و(بشرى) به معناى هر خیرى است که تو را خوشحال کند و کلمه(استبشار) به معناى این است که در طلب این باشى که با رسیدن خیرى و بشرائى خرسندى کنى و معناى جمله این است که کشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسیدن خودشان به فضل خدا و دیدن آن فضل خوشحالى مى کنند و هم در طلب این خبر خوش ‍ هستند که رفقاى عقب مانده شان نیز به این فضل الهى رسیدند و آنها نیز خوفى و اندوهى ندارند.

از این بیان دو نکته روشن مى شود، یکى اینکه کشته شدگان در راه خدا از وضع مؤ منین برجسته که هنوز در دنیا باقى مانده اند خبر دارند و دوم اینکه منظور از این بشارت همان ثواب اعمال مؤ منین است که عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و این بشارت به ایشان دست نمى دهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى که هستند، نه اینکه خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال کنند بر اینکه در قیامت خوف و اندوهى نخواهند داشت چون آیه در مقام این است که بفرماید پاداش خود را مى گیرند نه اینکه بعد از شهادت تازه استدلال مى کنند که در قیامت چنین و چنان خواهیم بود.

پس این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه انسان بعد از مردن تا قبل از قیامت باقى و زنده است و ما بحث در این باره را به طور مفصل در بحث برزخ یعنى در تفسیر آیه :(و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل اللّه اموات) گذراندیم .

یستبشرون بنعمه من اللّه و فضل ...

این(استبشار) اعم از استبشارى است که قبلا فرمود از حال بازماندگان مى کنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مى شود و شاید همین دو تا بودن معنا باعث شده که دو باره آن را تکرار کند و همچنین کلمه فضل را دو باره بیاورد، جمله :(و ان اللّه لا یضیع اجر المؤ منین) هم بر این عمومیت دلالت دارد، چون به اطلاقش شامل همه مؤ منین مى شود در آیه شریفه دقت بفرمائید.

در این آیه شریفه فضل و نعمت را نکره آورد، همچنانکه رزق را هم در آیات قبل سربسته ذکر کرد و نفرمود که آن رزق چیست و این براى آن بود که ذهن شنونده در باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا که ممکن است برود و باز به همین جهت خوف و حزن را در سیاق نفى مبهم آورد، تا دلالت بر عموم کند و بفهماند کشته شدگان در راه خدا هیچ نوع از انواع خوف و حزن را ندارند.

و از دقت در این آیات این معنا به دست مى آید که اولا در صدد بیان اجر مؤ منین است و ثانیا مى خواهد بفهماند که این اجر که نزد خداى سبحان است رزق ایشان است و ثالثا این رزق نعمتى و فضلى از خدا است و رابعا این نعمت و فضل عبارت از این است که نه خوفى دارند و نه حزنى .

معناى لطیف جمله(الّا خوف علیهم و لا هم یحزنون)

و این جمله یعنى جمله :(الا خوف علیهم و لا هم یحزنون) جمله عجیبى است ، هر قدر انسان بیشتر در آن فرو مى رود و تدبر مى کند دامنه معنایش وسیع تر مى شود، با اینکه جمله اى است لطیف و رقیق و بیانى است ساده و اولین چیزى که از معناى آن به ذهن مى رسد این است که خوف و حزن از مؤ منین برداشته مى شود و این را هم مى دانیم که خوف تنها در امرى فرض دارد که اولا ممکن باشد و ثانیا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بیاید مقدارى از سعادت ما را از بین مى برد، سعادتى که ما توقع داریم واجد آن باشیم و خود را واجد آن فرض مى کنیم و همچنین حزن تنها از ناحیه حادثه اى است که پیش آمده و آن نیز مقدارى از سعادت کذائى ما را سلب کرده ، پس بلا و یا هر محذور و گرفتارى که فرض شود وقتى از آن مى ترسیم که هنوز بر سر ما نیامده باشد و اما وقتى آمد دیگر خوف معنا ندارد آنجا جاى حزن و حسرت است پس بعد از وقوع خوفى نیست و قبل از وقوع هم حزنى نیست .

پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد که هیچ یک از آنچه داریم در معرض زوال قرار نگیرد و همچنین برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد که آنچه نعمت که انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد و خداى تعالى به او افاضه کرده باشد

و نیز آنچه که دارد در معرض زوال قرار نگیرد و این همان خلود سعادت براى انسان و خلود انسان در آن سعادت است .

و از همین جا واضح مى شود که نبودن خوف و حزن عین روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حکم آیه :(و ما عند اللّه خیر) و آیه :(و ما عند اللّه باق) آنچه نزد خدا است هم نعمت و خیر است ، هم باقى است نه عذاب و شرى آمیخته با آن است و نه فنا و زوالى بدان راه دارد. باز این معنا واضح مى شود که نبودن حزن و خوف عینا بودن نعمت و فضل است و این خود عطیه است ، لیکن در سابق یعنى در اوایل کتاب گذشت و به زودى در تفسیر آیه :(مع الّذین انعم اللّه علیهم) میاید که نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنایش ولایت الهیه است ، بنابراین معناى آیه مورد بحث چنین مى شود:(خداى تعالى متصدى و عهده دار کار مؤ منین است و آنان را به عطیه اى از خود اختصاص مى دهد).

و اما احتمال اینکه مراد از(فضل) موهبتى باشد که زاید بر استحقاق در برابر عمل است . و نعمت عبارت باشد از موهبتى که در برابر عمل احتمالى است که با جمله :(و ان اللّه لا یضیع اجر المؤ منین) نمى سازد براى اینکه در یک آیه فضل را اجر هم خوانده و همه مى دانیم که اجر تنها در مورد استحقاق است ، پس مؤ منین مستحق فضل هم هستند در سابق هم گفتیم و تو خواننده محترم توجه کردى که چند فقره زیر یعنى جمله(عند ربهم یرزقون) و جمله :(فرحین بما...) و جمله(یستبشرون بنعمه ...) و جمله :(و ان اللّه لا یضیع اجر المؤ منین)، مال و برگشتنشان به یک حقیقت است ، پس فرق گذاشتن بین فضل و نعمت در چنین موردى درست نیست .

البته در ذیل آیات مورد بحث جا براى بحث هائى دیگر نیز بود ولى بعضى از آن بحث ها در ذیل تفسیر آیه(: و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل اللّه اموات) گذشت و شاید خداى عز و جل توفیق بدهد در مواردى که پیش مى آید هر جا مناسب بود به قدر توانائى در این باره بحث بیشترى بکنیم ان شاءاللّه تعالى .