background
فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ
پس بدان كه هيچ معبودى جز خدا نيست؛ و براى گناه خويش آمرزش جوى؛ و براى مردان و زنان با ايمان [طلب مغفرت كن‌]؛ و خداست كه فرجام و م‌آل [هر يك از] شما را مى‌داند.
آیه 19 سوره مُحَمَّد

بیان آیات

سـیـاق ایـن آیـات طـبـق سـیـاق آیـات قـبـلى جـریـان یـافـتـه و در آن مـتـعـرض حال کسانى شده که منافق و بیمار دلند، و بعد از ایمان به کفر برمى گردند.
(و مـنـهـم مـن یـسـتـمـع الیـک حـتـى اذا خـرجـوا مـن عـنـدک قـالوا للذیـن اوتـوا العـلم مـا ذا قال انفا...)
کـلمه(آنفا) اسم فاعل است که بنا بر ظرفیت منصوب شده . ممکن هم هست نصب آن از این جـهـت بـاشـد کـه مـفـعـول فـیـه قـرار گـرفـتـه و مـعـنـاى آن(لحـظـه اى قـبـل از ایـن لحـظـه) اسـت . بـعـضـى گـفته اند: معناى(آنفا) همین ساعت است . به هر حال این کلمه از واژه(انف بینى) گرفته شده .
و ضـمـیـر در جـمـله(و مـنـهـم مـن یـسـتمع الیک) به کفار برمى گردد. و مراد از گوش دادنـشـان بـه رسـول خـدا گـوش دادن بـه قـرآن خـواندن آن جناب و بیاناتى است که در اصول معارف و احکام دین داشته .

(حـتـى اذا خرجوا من عندک) - ضمیر در(خرجوا) به کلمه(من کسى که) بر مى گـردد و اگـر آن را جمع آورده ، به اعتبار معناى آن است ، همچنان که اگر(یستمع)را مـفـرد آورده بـه اعـتـبـار لفـظ آن اسـت.و اسـتـفـهـام در جـمـله(مـا ذا قال انفا) به قول بعضى براى به دست آوردن حقیقت مطلب است ، چون آنها غرق در کبر و غرور و پیروى هواهاى خود بودند و این هواها نمى گذاشت سخن حق را بفهمند، همچنان که در جـاى دیـگـر فرموده :(فمال هولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا). بعضى هم گفته انـد: اسـتـفهام به منظور استهزاء است . بعضى گفته اند: براى تحقیر است ، تو گویى سخن حق در نظرشان پر از اباطیل بوده و اصلا معناى درستى نداشته . و براى هر یک از این سه قول وجهى است .

(اولئک الذین طبع اللّه على قلوبهم) - این جمله در مقام معرفى کفار است ، و جمله(و اتـبـعـوا اهـواءهـم)تـعـریـفـى دیـگـر و بـه مـنـزله عـطـف تـفـسـیـر اسـت بـراى تـعـریف اول و از آن بر مى آید که در حقیقت معناى پیروى هواها، امارت و فرماندهى طبع بر قلب وعـقـل اسـت ، پـس قلبى که محکوم طبع نبوده و بر طهارت فطرى و اصلى خود باقى مانده باشد، در فهم معارف دینى و حقائق الهى درنگى ندارد.

اثر متفاوت استماع قرآن در کفار مهر بر دل خورده و در مؤ منان هدایت یافته

و الذین اهتدوا زادهم هدى و اتیهم تقویهم

مقابله اى که بین این آیه و آیه قبلى به چشم مى خورد، این نکته را مى فهماند که مراد از(اهـتداء) معنایى است مقابل ضلالتى که طبع در قلب ایجاد مى کند.پس اهتداء عبارتست از تـسـلیـم شـدن و پـیـروى کردن هر حقى که فطرت سالم به سوى آن هدایت مى کند، و زیـادى هـدایـت در جمله(و هدایتشان را زیاد کرد)عبارت است از اینکه خداى سبحان درجه ایـمـان او را بـالا بـبرد. در سابق هم گفتیم که ایمان و هدایت مراتب مختلفى دارد و مراد از(تـقـوى)مـعـنـایـى اسـت مـقـابـل پیروى هواها، که به صورت پرهیز از محارم الهى و اجتناب از ارتکاب گناهان جلوه مى کند.

بـا ایـن بـیـان روشـن شـد کـه زیـاد شـدن هـدایـت مـربـوط بـه تـکـمـیـل در نـاحـیـه عـلم اسـت ، و دادن تـقـوى مـربـوط بـه نـاحـیـه عـمـل اسـت.و نـیـز بـا مـقـابـله مـذکور روشن مى شود که اثر طبع بر دلها نتیجه نداشتن کـمـال عـلم و پـیـروى هـواى نـفـس ، و نـتـیـجـه فـقـدان عـمـل صـالح و مـحـرومـیـت از آن اسـت . و این با بیان گذشته ما که گفتیم جمله(و اتبعوا اهوائهم) به منزله عطف تفسیرى است براى جمله(طبع اللّه ...) منافاتى ندارد.

فهل ینظرون الا الساعه ان تاتیهم بغته فقد جاء اشراطها...

(نـظـر) کـه مـصدر(ینظرون) است به معناى انتظار است . و کلمه(اشراط) جمع شـرط بـه مـعـنـاى عـلامـت اسـت . و اصـل در مـعـناى شرط همان توقف است ، چیزى که هست از آنـجـایـى کـه وجـود شـرط عـلامـت وجـود مـشـروط اسـت ، کـلمه مزبور را در معناى علامت نیز استعمال مى کنند،

مقصود از اشراط(علامات) قیامت و اینکه فرمود: علامتهاى قیامت آمده است

پس(اشراط قیامت) به معناى علامتهاى آنست .

و چـون سـیاق آیه سیاق تهکم است ، باید گفت کاءنه مردم در موقفى ایستاده اند که یا از حـق پیروى مى کنند و عاقبت به خیر مى گردند، و یا منتظر قیامت هستند و به هیچ وظیفه اى عمل نمى کنند تا این که مشرف بر آن مى شوند آنگاه یقین به وقوعش پیدا نموده و متذکر مى شوند و ایمان آورده پیرو حق مى گردند. اما امروز گوششان بدهکار پیروى حق نیست و بـا هـیـچ محبت و موعظه و یا عبرتى خاضع نمى شوند. اما تذکرى که بعد از وقوع قیامت برایشان دست مى دهد، هیچ سودى به حالشان ندارد، چون قیامت بدون اطلاع قبلى مى آید.وقـتـى عـلامـت هـاى آن پـیـدا مـى شـود دیـگـر مـهـلتـشـان نـمـى دهـد کـه بـه دنـبـال آن تـذکـر و خـضـوع و ایـمـان ، دسـت بـه عـمـلى صـالح زنـند تا تذکرشان مایه سـعـادتـشـان شـود.و وقـتـى قـیـامـت بـرپـا شـود دیـگـر وقـت عـمـل بـاقـى نـمـانـده ، چـون آن روز، روز جـزاء اسـت ، نـه روز عـمـل ، هـمـچـنـان کـه قـرآن فـرمـوده:(یـومـئذ یـتـذکـر الانـسـان و انـى له الذکـرى یقول یا لیتنى قدمت لحیاتى).

علاوه بر این ، اشراط و علامتهاى قیامت آمده و محقق شده .و شاید مراد از علامتهاى آن ، خلقت انـسـان و دو نـوع بـودن آن- نوعى صلحاء و نوعى مفسدین ، نوعى متقیان و نوعى فجار - بـاشد که خود همین ، قیامتى مى خواهد تا بین این دو نوع جدایى بیندازد.یکى هم مرگ اسـت کـه آن نـیـز از اشراط وقوع قیامت است. بعضى از مفسرین گفته اند: منظور از اینکه فـرمـوده علامتهاى قیامت آمده ظهور رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)است که آخرین انـبـیـاء اسـت و در عـهـد او، شـق القـمـر کـه یـکـى از عـلامـتها است صورت گرفت ، و یکى نزول قرآن است که آخرین کتب آسمانى است.

ایـن آن مـعـنایى است که تدبر در آیه به دست مى دهد و به طورى که ملاحظه مى کنید در عین اینکه جنبه اتمام حجت دارد حجتى برهانى نیز هست .

و بنابر این ، کلمه(بغته) حال از آمدن قیامت است که آن را به منظور بیان واقع آورد، تا جمله(فانى لهم اذا جاءتهم ذکریهم) را بر آن متفرع کند و از آن نتیجه بگیرد، نه اینکه قید انتظار باشد تا معنا چنین شود:(کفار منتظر آنند که قیامت ناگهان بیاید). و به خاطر دفع همین توهم بود که فرمود:(الا الساعه ان تاتیهم بغته) و گر نه مى فرمود:(هل ینظرون الا ان تاتیهم الساعه بغته).

(فـانـى لهـم اذا جـاءتـهـم ذکـریـهـم) - کـلمـه(انـى)خـبـرى اسـت کـه قـبل از مبتداء آمده و کلمه(ذکریهم) مبتدائى است که مؤ خر آمده . و جمله(اذا جاءتهم) جـمله اى است معترضه که بین مبتداء و خبر فاصله شده . و معناى جمله این است که :چگونه مـى تـوانـنـد متذکر شوند بعد از آمدن قیامت ؟ یعنى چگونه از تذکر خود در آن روز انتفاع مى برند، روزى که عمل سودى ندارد و فقط روز جزاء است.مـفـسـریـن در مـعـنـاى جـمـله هـاى آیـه و مـعـنـاى مـجموع آن جملات اقوالى مختلف دارند که از نـقـل آن صـرف نـظـر کـردیـم ، اگـر کـسـى بـخـواهـد مـى تـوانـد بـه تـفـاسـیـر مفصل مراجعه کند.

فاعلم انه لا اله الا اللّه و استغفر لذنبک و للمؤ منین و المؤ منات ...

بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند:این آیه نتیجه اى است که از همه آیات قبلى گرفته مى شـود، یـعـنـى از سـعـادت مـؤ مـنـیـن و شـقـاوت کـفـار.گـویـا فـرمـوده: حال که معلوم شد سعادت آن طائفه و شقاوت این دسته چه دلیلى دارد، پس نسبت به علمى که به وحدانیت خداى سبحان دارى ثابت قدم باش . در نتیجه معناى(فاعلم)،(ثابت در علم باش) است .

مـمـکن هم هست آیه شریفه تفریع بر دو آیه قبل باشد، یعنى آیه(و منهم من یستمع الیک ...و اتـاهـم تـقـواهـم)که مى فرماید خداى تعالى مهر مى زند بر دلهاى مشرکین و به حـال خـود رهـایـشـان مـى کـند تا هر گناهى خواستند بکنند، و نسبت به کسانى که به راه تـوحـیـد وایـمـان بـه او هـدایـت یـافـتـه انـد، عـکـس ایـن عـمـل را رفـتـار مـى کـنـد، پـس گـویـا گـفـتـه شـده: حال که جریان بدین قرار است ، پس توبه علمى که به وحدانیت اله دارى تمسک بجوى و از گـناهت و گناه زنان و مردان مؤ من امتت طلب مغفرت کن ، تا از آنهایى نباشى که خدا بر دلهایشان مهر زده و آنها را به سبب این که رهایشان کرده از نعمت تقوى محرومشان ساخته . مؤ ید این وجه ذیل آیه است که مى فرماید:(و الله یعلم متقلبکم و مثویکم).

پـس مـعـنـاى جمله(فاعلم انه لا اله الا اللّه) به طورى که سیاق هم تاءییدش مى کند، این است که : تو به علمى که نسبت به(لا اله الا اللّه)دارى تمسک بجوى و آن را رها نـکـن و بـراى گـنـاهـت طـلب مـغـفـرت کـن.در سـابـق در مـعـنـاى نـسـبـت گـنـاه بـه رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) توضیحى گذشت ، و نیز به زودى در تفسیر اول سوره فتح توضیحى در این زمینه خواهد آمد.

(و للمـؤ مـنـیـن و المـومـنـات) - ایـن جـمـله دسـتـور مـى دهـد بـه رسول خدا که براى مؤ منین و مؤ منات از امتش طلب مغفرت کند. و حاشا بر خداى تعالى که دسـتـور اسـتـغـفـار بـدهد و آن استغفار را با مغفرت مواجه نسازد، دستور دعا بدهد و اجابت نکند.

معناى اینکه خدا متقلب و مثواى شما را مى داند

(و اللّه یـعـلم مـتـقـلبـکـم و مـثـویـکـم) -ایـن جـمـله ، مـطـلب اول آیـه که مى فرمود:(فاعلم انه) را تعلیل مى کند و ظاهرا کلمه(متقلب)مصدر مـیـمـى بـه مـعـنـاى انـتـقـال از حـالى به حالى باشد؛ و همچنین کلمه(مثوى)به معناى مـصـدرى یـعـنـى اسـتـقـرار و سـکـونـت بـاشـد و مـراد ایـن بـاشـد کـه خـداى تـعـالى هـمه احـوال شـمـا را مـى داند، هم حال دگرگونگى شما را، وهم ثباتتان را، هم حرکتتان را، هم سـکـونـتـان را، پـس چـه بـهتر که بر دین توحید ثابت باشید و از او طلب مغفرت کنید و بترسید از اینکه مهر بر دلهایتان زده ، مهارتان را به دست هواهایتان بسپارد.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(متقلب) و(مثوى) تصرف در زندگى و دنیا و استقرار در آخرت است . بعضى دیگر گفته اند:(تقلب) به معناى تصرف در بیدارى ، و(مـثـوى)بـه مـعـنـاى مـحـل خواب است. بعضى دیگر گفته اند: تقلب ، تصرف در مـعـایش و کار و کسب ، و مثوى استقرار در منازل است . ولى آنچه ما اختیار کردیم ظاهرتر و عمومى تر است .

و یقول الذین امنوا لولا نزلت سوره ...

کـلمـه(لولا)بـه مـعـنـاى کـلمـه(هـلا چـرا)اسـت ، مـى پـرسـنـد:چـرا سـوره اى نـازل نـشـد و بـه ایـن وسـیـله اظـهـار رغـبـت مـى کـنـنـد بـه ایـنـکـه سـوره اى جـدیـد نـازل شـود و تکالیفى جدید بیاورد، تا امتثالش کنند. و مراد از(سوره محکمه)سوره اى اسـت کـه بـیـانـش روشـن و بـدون تـشـابـه بـاشـد. و مـراد از ایـنـکه فرمود:(در آن قتال ذکر شود)، این است که در آن به قتال امر شود.

و مراد از(الذین فى قلوبهم مرض)مؤ منینى است که ایمانشان ضعیف است ، نه منافقین ، چـون آیه صریح است در اینکه اظهار کنندگان مذکور که آن حرفها را زدند مؤ منین بوده انـد، نـه مـنـافـقـیـن و نـه اعـم از مـؤ مـنین و منافقین ، چون عبارت(الذین امنوا) منافقین را شامل نمى شود، مگر با نوعى مسامحه که آن هم لایق به کلام خداى تعالى نیست .پس آیه مـورد بـحـث نـظـیـر آیه(الم تر الى الذین قیل لهم کفوا ایدیکم و اقیموا الصلوه و اتوا الزکـوه فـلما کتب علیهم القتال اذا فریق منهم یخشون الناس کخشیه اللّه او اشد خشیه) اسـت که در باره طائفه اى از مؤ منین مى فرماید وقتى جهاد بر آنان واجب شد، مانند سایر مردم یا بیشتر بترس افتادند.

و معناى جمله(المغشى علیه من الموت) محتضرى است که در سکرات مرگ قرار گرفته . و کـلمه(غشیه) و(غشاوه) به معناى پوشاندن و پیچیدن چیزى در لفافه است ، و چـون با صیغه مجهول گفته مى شود(غشى على فلان)، معنایش این است که فلانى در اثـر عـارضـه اى فـهمش از کار افتاد. و(نظر المغشى علیه من الموت) نگاهى است که محتضر به تو مى افکند بدون اینکه پلک را بهم زند.

در جمله(فاولى لهم) احتمال دارد خبرى باشد از مبتدائى محذوف که تقدیر آن(اولى لهـم ذلک)اسـت ، یـعـنـى سـزاوارشـان ایـن اسـت که اینطور نظر کنند، یعنى به حالت احتضار درآمده بمیرند. و از اصمعى نقل شده که گفته :(اولى لک) کلمه تهدید است ، و معنایش به فارسى(شر، یقه ات را گرفت) مى باشد و این آیه نظیر آیه شریفه(اولى لک فاولى ثم اولى لک فاولى) است .

مـعـنـاى جـمـله(المـغـشـى عـلیـه مـن المـوت) و تـطبیق آن بر گروهى از افراد ضعیف الایمان

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:آنـهـایـى کـه ایـمـان آوردنـد، مـى گـویـنـد:چـرا سـوره اى نـازل نـشـد، لیـکـن وقـتـى سـوره اى مـحـکـم و بـدون شـبـهـه نازل شد و در آن ماءمور به قتال و جهاد شدند، مى بینى افراد ضعیف الایمان از ایشان را کـه از شـدت تـرس بـه تـو نـظرى مى افکنند که محتضر به اطرافیان خود مى افکند و سزاوارشان هم همین است.

طاعه و قول معروف فاذا عزم الامر فلو صدقوا اللّه لکان خیرا لهم

مـــعـــنــاى آیه :(طاعة و قول معروف ...) که درباره مؤ منان مریض القلبى است که ازعمل به وظیفه قتال و جهاد سرباز مى زند

جـمـله(عـزم الامـر)بـه ایـن مـعـنـا اسـت کـه مـسـاءله جـدى و مـنـجـر شد و جمله(طاعه و قول معروف) گویا خبرى است براى مبتدائى محذوف ، که تقدیر آن(امرنا طاعه ...) و یـا(امرهم طاعه ...) و یا(شاءنهم طاعه ...) و یا(ایمانهم بنا طاعه ...)است ؛ یـعـنـى ایـمان آنان به ما، طاعتى است که بر آن با ما پیمان بستند و قولى معروف و غیر مـنـکـر است که گفتند، و آن این بود که اظهار سمع و طاعت کردند.همچنان که خداى تعالى در جـاى دیـگـر از ایـشـان حـکـایـت کـرده ، مـى فـرمـایـد:(امـن الرسول بما انزل الیه من ربه و المؤ منون ... و قالوا سمعنا و اطعنا).

و بـنـابـرایـن جـمـله(فـاذا عـزم الامـر فـلو صـدقـوا اللّه لکـان خـیـرا لهـم) کمال اتصال را به ما قبل خود دارد و معنایش این است که : امر همان است که به خدا بر سر آن امـر اعـتماد کرده و گفتند:(سمعنا و اطعنا)، پس اگر اینان در هنگامى که تکلیف منجر مـى شـود خـدا را در آنچه خود گفتند تصدیق نموده و در آنچه دستور داده - که از آن جمله امر به قتال است - اطاعت کنند، برایشان بهتر است .

احتمالات دیگرى که در کلمه(طاعة ....) وجود دارد

احـتـمـال هـم دارد کـلمـه(طـاعـه ...)خـبـرى بـاشـد بـراى ضـمـیـرى کـه بـه قـتـال مـذکـور بـر مـى گـردد و تـقـدیـر چـنـیـن بـاشـد:آن قتال که در این سوره نامش برده شد طاعتى است از مؤ منین و قولى است معروف ، پس اگر ایـشـان در هـنـگـامـى که تکلیف منجر مى شود خدا را در ایمانشان تصدیق کنند و او را اطاعت نـمـایـنـد بـرایـشـان بـهـتـر اسـت.امـا ایـنـکـه رفـتـن بـه قـتـال اطـاعـتى است از ایشان ، روشن است.و اما اینکه قولى است معروف ، دلیلش این است کـه واجـب شـدن قـتـال و امـر بـه دفـاع از مـجـتـمـع صـالح اسـلامـى بـه مـنـظـور ابطال و خنثى کردن نقشه دشمن نیز قولى است پسندیده که همه عقلا آن را مى پسندند.

بـعـضـى هـم گـفـته اند: کلمه(طاعه ...) مبتدائى است که خبرش حذف شده و تقدیر آن(طـاعـه و قـول مـعـروف خـیـر لهـم)اسـت ، یـعـنـى اطـاعـت خـدا و قـول مـعـروف بـراى آنـان بـهـتـر اسـت. بـعضى دیگر گفته اند: مبتدائى است که خبرش(فـاولى لهـم) در آیـه قـبلى است ، پس این آیه تتمه آیه قبلى است .ولى این تفسیر بـسـیـار نـاپـسـنـد است و از آن بدتر این تفسیر است که بعضى گفته اند:(کلمه طاعه ...) صفت براى سوره است ، آنجا که فرموده :(فاذا انزلت سوره). و وجوهى دیگر نیز گفته اند.

فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم

خطاب در این آیه به همان کسانى است که فرمود:در دلهایشان مرض هست ، و از رفتن به جـهـاد در راه خـدا بـهـانـه جـویـى مـى کـردنـد، و بـه همین جهت خطاب را به ایشان کرد تا تـوبـیـخ و سـرزنـش شـدیـدتـر کـنـد، و استفهام در آیه استفهام تقریرى است ، مى خواهد بفرماید شما این طورید. و کلمه(تولى) به معناى اعراض است و مراد از آن اعراض از کتاب خدا و معارف آن و برگشتن به شرک و ترک کردن دین است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:آیـا از شـمـا تـوقـع مـى رفـت کـه از کـتـاب خـدا و عـمل به آنچه در آن است که یکى از آنها جهاد در راه خدا است اعراض نموده و در نتیجه دست بـه فـسـاد درزمـیـن بزنید و با قتل و غارت و هتک عرض و به علت تکالب بر سر جیفه دنـیـا قـطـع رحـم کـنـیـد؟ مـى خـواهد بفرماید: در صورتى که اعراض کنید توقع همه این انحرافها از شما مى رود.

بـا ایـن بـیان روشن گردید که آیه شریفه مى خواهد جمله(لکان خیرا لهم) را که در آیه قبل بود تعلیل کند و به همین جهت در اول آن حرف(فاء) را آورد.
بـعـضـى از مـفـسرین گفته اند: مراد از(تولى) تصدى حکم و ولایت است و معنایش این است که آیا از شما انتظار مى رفت که اگر به مقام ولایت رسیدید در زمین فساد کنید و با ریـخـتـن خـونـهـاى حرام و گرفتن رشوه ، و جور در حکم قطع رحم نمایید. ولى این معنا از سیاق آیه بعید است .

اولئک الذین لعنهم الله فاصمهم و اعمى ابصارهم

اشـاره(اولئک - ایـنان) به مفسدین در زمین و قطع کنندگان رحم است . ایشان را چنین تـوصـیـف کـرده کـه خـدا لعـنـتـشان کرده و کرشان ساخته دیگر سخن حق را نمى شنوند و چشمشان را کور کرده دیگر حق را نمى بینند، چون در واقع دیده آدمى کور نمى شود، بلکه دلهایى که در سینه ها است کور مى گردد.

افلا یتدبرون القران ام على قلوب اقفالها

اسـتـفهام در این جمله توبیخى است . و ضمیر جمع در(یتدبرون) به همان نامبردگان در آیـه قـبل برمى گردد. و اگر کلمه(قلوب) را نکره آورد براى این است که - به قـول بـعـضـى - دلالت کـنـد بـر ایـنـکـه مـراد، قـلوب آنـان و امثال ایشان است .
در مـجـمـع البـیـان گفته : این آیه دلالت دارد بر بطلان این سخن که بعضى گفته اند: جـائز نیست کسى ظاهر قرآن را تفسیر کند، مگر به وسیله خبرى که از ائمه رسیده باشد و یا انسان خودش از امام چیزى شنیده باشد.

ان الذیـن ارتـدوا عـلى ادبـارهـم مـن بـعـد مـا تـبـیـن لهـم الهـدى الشـیـطـان سول لهم و املى لهم

کـلمـه(ارتـداد عـلى الادبـار)بـه معناى برگشتن به عقب بعد از رو آوردن است ؛ و این اسـتـعـاره اى اسـت کـه مـنـظـور از آن تـرک کـردن بـعـد از گـرفـتـن اسـت. و کـلمـه(تـسـویـل) کـه مـصـدر(سـول) اسـت ، به معناى جلوه دادن چیزى است که نفس آدمى حـریص بر آن است ، به طورى که زشتى هایش هم در نظر زیبا شود. و مراد از(املاء) امداد و یا طولانى کردن آرزو است .

ذلک بانهم قالوا للذین کرهوا ما نزل اللّه سنطیعکم فى بعض الامر و اللّه یعلم اسرارهم

اشـاره(ذلک)بـه تـسـویـل شـیـطـان و امـلاء او اسـت کـه آیـه قـبـل آن را بـیان مى داشت. و خلاصه اشاره به تسلط شیطان بر مرتدین است . و مراد از(الذیـن کـرهـوا)هـمـان کـفـارنـد کـه در جـمـله(و الذیـن کـفـروا فـتـعـسـا لهـم و اضـل اعـمـالهـم) در اوائل سـوره نامشان برده شد و در آنجا هم مى فرمود:(ذلک بانهم کرهوا ما انزل اللّه).

جـمـله(سـنـطیعکم فى بعض الامر) حکایت گفتارى است که مرتدین با کفار دارند و به ایشان وعده اطاعت مى دهند.و از اینکه اطاعت خود را مقید مى کنند به بعضى از امور، پیداست که مردمى بوده اند که نمى توانسته اند صریح حرف بزنند، چون خود را در تظاهر به اطـاعـت مـطـلق از کـفـار در خـطـر مـى دیـدنـد، لذا بـه طـور سـرى بـه کـفـار قول مى دهند که در پاره اى از امور یعنى تا آن حدى که خطر نداشته باشد، از آنها اطاعت مىکنند، آنگاه این سر خود را مکتوم داشته ، در انتظار فرصت بیشترى مى نشینند.

مقصود از کسانى که مرتدین به آنها وعده اطاعت مى دادند

و از ایـن زمـینه گفتار استفاده مى شود که مرتدین مذکور قومى از منافقین بوده اند که با کـفـار سـر و سـرى داشـتـه انـد، و قـرآن آن اسـرار را در ایـنـجـا حـکـایـت کرده . مؤ ید این احتمال جمله(و اللّه یعلم اسرارهم) است .

و اما اینکه اینان چه کسانى بوده اند که مرتدین به آنان وعده اطاعت مى دادند، مفسرین در آن اختلاف کرده اند: بعضى گفته اند: یهودیان بودند که به منافقین از مسلمانان وعده مى دادند و مى گفتند اگر کفر خود را علنى کنید ما یاریتان مى کنیم . بعضى دیگر گفته اند: منافقین و یهودیان بوده اند که به مشرکین وعده مى دادند.

اشـکـالى کـه مـتوجه این دو قول است این است که گفتار در آیه راجع به مرتدین است که بعد از ایمان به کفر برگشتند و یهودیان اصلا ایمان نیاوردند تا مرتد شوند.
بـعـضى دیگر گفته اند: منافقین بوده اند که به یهودیان وعده نصرت مى دادند، همچنان کـه خـداى تـعـالى در جـاى دیگر فرموده :(الم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخوانهم الذین کفروا من اهل الکتاب لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنکم).

ولى آیـه مـورد بـحـث قابل انطباق با این آیه نیست ، لیکن مى شود آن را با یهود که به مـشـرکـیـن وعـده نـصـرت مى دادند، تطبیق کرد، آنهم به زحمت و با اینتوجیه که در حقیقت یـهـودیـان هـم که علم به صدق رسالت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) داشتند مـرتـد از دیـن خود بودند، ولى از ناحیه لفظ آیه دلیلى بر این تطبیق نیست ، لذا باید بگوییم شاید قومى از منافقین بوده اند، نه یهود.

فکیف اذا توفتهم الملائکه یضربون وجوههم و اءدبارهم

ایـن آیه تفریع و نتیجه گیرى از مطالب قبل است و معنایش چنین است : این است وضع آنان امـروز کـه بـعـد از روشـن شـدن هـدایـت بـاز هـر چـه مـى خـواهـنـد مـى کـنـنـد، حـال بـبین در هنگامى که ملائکه جانشان را مى گیرند و به صورت و پشتشان مى کوبند چه حالى دارند.

ذلک بانهم اتبعوا ما اسخط اللّه و کرهوا رضوانه فاحبط اعمالهم

ظـاهـرا مراد از(ما اسخط اللّه)، هواهاى نفس و تسویلات شیطان است که گناهان کشنده را در پـى دارد، هـمـچـنـان که فرموده :(و اتبعوا اهواءهم) و نیز فرموده :(الشیطان سول لهم و املى لهم).

کلمه(سخط) و(رضا) نام دو صفت از صفات فعلى خدا است . و مراد از اولى ، عقاب و از دومى ، ثواب او است .

و اشـاره(ذلک)بـه مـطـالب در آیـه قبل است که از عذاب ملائکه در هنگام گرفتن جان آنان سخن مى گفت. مى فرماید:سبب عقاب آنان این است که اعمالشان به خاطر پیروى از آنـچـه کـه مـایـه خـشم خدا است ، و به خاطر کراهتشان از خشنودى خدا، حبط مى شود و چون دیگر عمل صالحى برایشان نمانده قهرا با عذاب خدا بدبخت و شقى مى شوند.

ام حسب الذین فى قلوبهم مرض ان لن یخرج اللّه اضغانهم

راغـب مـى گوید: کلمه(ضغن)به کسره و به ضمه ضاد به معناى کینه شدید است ، کـه جـمـعـش(اضـغـان) مـى آیـد. و مراد از جمله(الذین فى قلوبهم مرض)اشخاص ضـعـیـف الایـمـان هـسـتـنـد و شـایـد کـسـانـى بـاشـنـد کـه از اول بـا ایـمـانـى ضـعـیـف ایـمـان آوردنـد، سـپـس بـه سـوى نـفـاق متمایل شده و درآخر بعد از ایمان به سوى کفر برگشته اند.

دقـت در تـاریـخ صـدر اسـلام ایـن مـعـنـا را روشـن مـى کـنـد کـه مـردمى از مسلمانان که به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) ایمان آوردند، چنین وصفى داشته اند، همچنان که قومى دیگر از ایشان از همان روز اول تا آخر عمرشان منافق بودند.و بنابر این ، تعبیر از مـنـافـقـیـن دسـتـه اول بـه مـؤ مـنـیـن ، بـه مـلاحـظـه اوائل امرشان بوده است.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : نـه ، بـلکـه ایـن مـنـافـقـیـن کـه در دل بـیـمـارنـد گـمـان کـرده انـد کـه خـدا کـیـنـه هـاى شـدیـدشـان را نـسـبـت بـه دیـن و اهل دین بیرون نمى ریزد.

و لو نـشـاء لاریـنـاکـهـم فـلعـرفـتـهـم بـسـیـمـاهـم و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـن القول و اللّه یعلم اعمالکم

مـعـنـاى ایـنـکـه مـنـافـقان بیمار دل به سیمایشان و در لحن قولشان شناخته مى شوند

کـلمـه(سـیـمـا) بـه مـعـناى علامت است و معناى آیه چنین است : ما اگر بخواهیم این افراد بیمار دل را به تو معرفى مى کنیم و علامتهایشان را مى گوییم تا آنان را بشناسى .

(و لتـعـرفنهم فى لحن القول) - راغب مى گوید: کلمه(لحن) بیشتر به معناى آن است که کلام را از سنتهاى جارى اش برگردانى ، یا اعراب آن را نگویى و یا نقطه ها و کلمات آن را جابجا کنى ، و این عمل ناپسندى است ، و گاهى هم در سربسته حرف زدن و بـطـور فـحـوى و کـنـایـه سـخـن گـفـتـن اسـتـعـمـال مـى شـود، کـه ایـن قـسـم اسـتـعـمـال در بـازار شعرا و ادباء بیشتر رواج دارد و در نظر آنان پسندیده و جزء بلاغت است .

در نتیجه معناى آن این مى شود: تو به زودى آنان را از طرز سخن گفتنشان خواهى شناخت ، چـون سـخـن ایـشـان کـنـایـه دار و تـعـریـض ‍ گـونـه اسـت . و اگـر(لحـن القول) را ظرف براى شناختن قرار داد به نوعى عنایت مجازى بوده است .
(و اللّه یـعـلم اعـمـالکـم) - یـعـنـى خـدا حـقـایـق اعـمـال شـمـا را مـى دانـد و اطـلاع دارد کـه مـقـصـود و نـیـت شـمـا از آن اعـمـال چـیـست و به چه منظورى آن را انجام مى دهید، و بر طبق آن نیات ، مؤ منین را پاداش و غیر مؤ منین را کیفر مى دهد، پس این جمله ، هم وعده به مؤ منین است و هم تهدید به کفار.

و لنبلونکم حتى نعلم المجاهدین منکم و الصابرین و نبلوا اخبارکم

کـلمـه(بـلاء) و(ابـتـلاء) بـه معناى امتحان و آزمایش است . و آیه شریفه علت واجب کردن قتال بر مؤ منین را بیان مى کند، مى فرماید: علتش این است که خدا مى خواهد شما را بیازماید، تا برایتان معلوم شود مجاهدین در راه خدا و صابران بر مشقت تکالیف الهى چه کسانى هستند.

(و نـبـلوا اخـبـارکـم) -گـویـا مـراد از اخـبـار، اعـمـال بـاشـد، از ایـن جـهـت کـه از صـاحـب عـمل سر مى زند و از او خبر مى دهد. و(اختبار اعمال) آزمودن آنها است تا صالح آنها از طالحش متمایز شود، همچنان که(اختبار نفوس)بـاعـث مـى شـود نـفـوس صـالح خـیر از دیگر نفوس متمایز شود.در بحث هاى گذشته گـفـتـیـم کـه مـراد از دانستن خداى تعالى این نیست که چیزى را که نمى داند بداند، بلکه منظور، بر ملا شدن باطن بندگان و به نظرى دقیق تر علم فعلى خداست که ربطى به ذات او ندارد.

ان الذیـن کـفـروا و صـدوا عـن سـبـیـل اللّه و شـاقـوا الرسول من بعد ما تبین لهم الهدى لن یضروا اللّه شیئا و سیحبط اعمالهم

مـراد از(الذیـن کـفروا) در اینجا رؤ ساى کفر و ضلالت در مکه است .البته سایر رؤ سـاى کـفـر نـیـز بـه آنـهـا مـلحقند و آیه شریفه شامل همه کسانى است که مانع راه خدا مى شـونـد و بـا رسـول او دشمنى مى ورزند؛ چیزى که هست کفار مکه فعلا مورد بحثند، چون آنها با رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) به شدیدترین وجهى آن هم بعد از آنکه حق و هدایت برایشان روشن گردید دشمنى ورزیدند.

مـى فـرمـایـد: ایـن کـفـار هیچ ضررى به خدا نمى زنند، چون کید ایشان و نقشه هایى که علیه خدا مى کشند ضررش به خودشان برمى گردد،(و سیحبط اعمالهم) و به زودى اعمالشان را بى نتیجه مى کند و نیرویى که براى هدم اساس دین مصرف مى کنند و آنچه براى خاموش کردن نور خدا به کار مى بندند هدر مى رود.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد این است که اعمال نیکشان حبط گشته ، در آخرت اجر نمى بـرنـد.ولى مـعـنـاى اول بـا سـیـاق آیـه سـازگـارتـر اسـت ، چـون بـنـابـر مـعـنـاى اول آیـه شـریـفـه در صـدد تـحـریـک و تـشـویـق مـؤ مـنـیـن بـه قـتـال بـا مـشـرکـین نیز هست . و نیز آنان را دلخوش مى کند به اینکه سرانجام ، پیروزى نصیبشان مى شود، همچنان که آیات بعد این نکته را خاطرنشان مى سازند.

بحث روایتى

(روایـــاتـــى در ذیـــل آیـــه :(و مـــنـهـم مـن یـسمع الیک ...) و درباره علائم قیامت ، استغفاروصله رحم)

در مـجـمـع البیان در ذیل آیه شریفه(و منهم من یستمع الیک ...) از اصبغ بن نباته از عـلى(عـلیـه السـلام)روایـت آورده کـه فـرمـود: مـا نـزد رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) مى نشستیم و آن جناب از آنچه وحى شده بود به ما خبر مى داد.من و بعضى دیگر از صحابه آیات وحى شده را حفظ مى کردیم و همین که از مـجـلس آن جـنـاب بـرمـى خـاسـتـیـم ، صـحـابـه یـادشـان مى رفت و مى پرسیدند:(ما ذا قال آنفا)، همین چند لحظه قبل چه گفت ؟

و در الدر المـنـثـور است که احمد، بخارى ، مسلم و ترمذى از انس روایت کرده اند که گفت : رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) فـرمـود: مـن و قـیـامـت مثل این دو با هم مبعوث شده ایم . و اشاره کرد به انگشت سبابه و وسطى .
مـؤ لف : ایـن عـبـارت از آن جـنـاب بـه چـنـد طـریـق دیـگـر از ابـو هـریـره و سهل بن مسعود نیز روایت شده .

و نیز در همان کتابست که ابن ابى شیبه ، بخارى ، مسلم ، ابن ماجه و ابن مردویه از ابو هـریـره روایـت کـرده انـد کـه گـفـت: رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم)روزى در بـرابـر مـردم آشـکـار شـد، مـردى بـه حـضـورش آمـده عـرضـه داشـت: یـا رسـول اللّه !قـیـامـت چـه وقـت اسـت ؟ فـرمـود:مـسـؤ ول کـه مـنـم دانـاتر از سائل که تو باشى نیست ، لیکن از علامتهایش برایت مى گویم: قیامت وقتى بپا مى شود که کنیز، خانم خود را بزاید، این یکى از علامتهایش است .و وقتى کـه بـى سـروپـاها و گوسفندچرانها رؤ ساى مردم شوند، این هم یک علامتش. و وقتى که گوسفندچرانها بر سر بنیان طغیان کنند، این هم یکى دیگر.

و در عـلل الشـرایـع بـه سـنـدى کـه بـه انـس بـن مـالک دارد از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)روایت کرده که در حدیثى طولانى که در آن به پـرسـشـهـاى عـبـداللّه بـن سـلام پـاسـخ مـى داده ، در پاسخ از اینکه علامتهاى قیامت چیست فـرمـود: امـا عـلامـتهاى قیامت آتشى است که مردم را از طرف مشرق به سوى مغرب جمع مى کند.

مـؤ لف : شـایـد مراد آن جناب ظاهر این عبارت نبوده و خواسته است چیز دیگرى بفهماند. و روایـات در علامتهاى قیامت از طریق شیعه و اهل سنت ، بیش از حد شمار است ، که در آخر جلد پنجم این کتاب روایت سلمان از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) و روایت حمران از امام صادق(علیه السلام) که دو روایت جامعى است در باب علامتهاى قیامت گذشت .

و در مـجـمـع البـیـان گـفته: از حذیفه بن یمان به سندى صحیح روایت شده که گفت :من مـردى بـودم کـه نـسـبـت بـه اهـل خـود بـد زبـان بـودم ، بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)عـرضـه داشـتـم:مـى ترسم این زبانم مرا داخـل آتـش کـنـد. فـرمـود: تو چرا از استغفار استفاده نمى کنى ؟ من همه روزه حتما صد بار استغفار مى کنم .

و در الدر المـنـثـور است که : احمد، ابن ابى شیبه ، مسلم ، ابو داوود، نسائى ، ابن حبان و ابـن مـردویـه از اعـز مـزنـى روایـت کـرده انـد کـه گـفـت رسـول خـدا فـرمـود: به درستى که پرده امیال بر قلبم کشیده مى شود و من هر روز صد مرتبه استغفار مى کنم .

و نـیـز در هـمـان کـتـاب در ذیـل جـمله(فهل عسیتم ان تولیتم ...) از بیهقى از جابر بن عـبداللّه روایت آورده که گفت : رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) فرمود: رحم آدمى بـا زبانى گویا دست به دامن عرش خدا است ، مى گوید خدایا هر کس مرا پیوند کند تو با او پیوند کن و هر کس مرا قطع کند، تو او را از رحمت خود قطع کن .

مـؤ لف : روایـات در بـاب صـله رحـم و قـطـع رحـم بـسـیار زیاد است ، در سابق یعنى در اول سوره نساء هم چند روایتى از آن نقل کردیم .
و در مـجـمـع البیان در ذیل جمله(افلا یتدبرون القران ...) مى گوید: از امام صادق و مـوسـى بـن جـعـفـر(عـلیـه السـلام) روایـت شده که در معناى آن فرموده اند: چرا در قرآن تدبر نمى کنند تا حقى که به گردن دارند اداء کنند.

و در کـتـاب تـوحـیـد بـه سـنـدى کـه بـه مـحـمـد بـن عـمـاره دارد از وى نـقـل کـرده کـه گـفـت:از امـام صـادق جـعـفـر بـن مـحـمـد(عـلیهماالسلام) پرسیدم : یا بن رسـول اللّه ! مـرا خـبـر ده بدانم آیا خدا هم راضى و خشمگین مى شود؟ فرمود: بله ، لیکن نه آن طور که مخلوقین مى شوند، بلکه غضب خدا عقاب او و رضایتش ثواب او است .

روایـــاتـــى راجـــع بـــه ایــنکه در زمان پیامبر(ص) دشمنى با على(ع) علامت نفاق بودهاست

و در مـجـمـع البـیـان در ذیـل جـمـله(و لتـعـرفـنـهـم فـى لحـن القـول...)از ابـى سـعـیـد خـدرى روایـت کـرده کـه گـفـتـه اسـت:(لحـن القول) عبارت است از عداوتى که با على بن ابى طالب داشتند. مى گوید: ما در زمان رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) براى شناختن مؤ منین واقعى و منافقین این محک را در دست داشتیم که هر کس على را دوست مى داشت او را مؤ من مى دانستیم و هر کس ‍ دشمنش مى داشت مى فهمیدیم که منافق است .

صـاحـب مـجـمـع البـیـان سپس مى گوید: نظیر این سخن از جابر بن عبداللّه انصارى نیز روایـت شده . و باز مى گوید: از عباده بن صامت روایت شده که گفت : رسم ما این بود که فـرزندان خود را با محبت به على بن ابى طالب مى آزمودیم ، اگر یکى از بچه ها او را دوست نمى داشت ، مى فهمیدیم رشد فکرى ندارد و واقع بین نیست .

و در الدر المـنـثـور است که ابن مردویه از ابن مسعود روایت کرده که گفت : ما منافقین را در عـهـد رسـول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) جز با محک دشمنى با على بن ابى طالب نمى شناختیم .

و در امالى طوسى به سندى که به على بن ابى طالب دارد از آن جناب روایت کرده که : من چهار کلمه گفته ام که خداى تعالى هم در کتابش گفته مرا تصدیق فرموده :یکى اینکه مـن گـفـتـه ام:(المـرء مـخبوء تحت لسانه فاذا تکلم ظهر شخصیت انسان در زیر زبانش پـنـهـان است ، و همین که سخن بگوید ظاهر مى شود) خداى تعالى هم در کلامش فرموده :(و لتعرفنهم فى لحن القول).