background
إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند، در باغهايى كه از زير [درختان‌] آنها نهرها روان است درمى‌آورد، و [حال آنكه‌] كسانى كه كافر شده‌اند، [در ظاهر] بهره مى‌برند و همان گونه كه چارپايان مى‌خورند، مى‌خورند، و[لى ]جايگاه آنها آتش است.
آیه 12 سوره مُحَمَّد

بیان آیات

سیاق این آیات همان سیاقى است که آیات قبل داشتند.

معناى اینکه فرمود: اگر خدا را یارى کنید خدا یاریتان مى کند

یا ایها الذین امنوا ان تنصروا اللّه ینصرکم و یثبت اقدامکم

این آیه مؤ منین را تحریک مى کند به جهاد، و وعده نصرتشان مى دهد، در صورتى که خدا را نـصـرت دهـنـد. و مـنـظـور از(نصرت دادن به خدا) جهاد در راه خدا و تنها به منظور تـاءیـید دین او و اعلاى کلمه حق است ، نه اینکه جهاد کنند تا در زمین سرورى نمایند، و یا غنیمت به چنگ آرند، و یا شجاعت و هنر خود را نشان دهند.

و مـراد از ایـنـکـه فـرمـود:(خـدا هم شما را یارى مى کند)این است که اسباب غلبه بر دشـمـن را بـرایـتـان فـراهـم مـى سـازد، مـثـلا تـرسـى از شـمـا در دل کـفار مى اندازد، و امور را علیه کفار و به نفع شما جارىمى کند و دلهاى شما را محکم و شـجاع مى سازد. بنابراین ، عطف(یثبت اقدامکم) بر نصرت ، عطف خاص بر عام مى شـود.و اگـر تـثـبـیت را اختصاص به(اقدام) داد و در بین انواع نصرت ، فقط ثبات قـدم را که کنایه اى است از تشجیع و تقویت دلها ذکر کرد براى این است که تقویت دلها روشن ترین مصادیق نصرت است .

و الذین کفروا فتعسا لهم و اضل اعمالهم

ایـنـکـه دنـبـال ذکـر حـال مـؤ مـنـیـن و نـصـرت ایـشـان ، حال کفار را ذکر مى کند، براى مقایسه بین حال دو طایفه است .

و کـلمـه(تـعـس)بـه مـعـنـاى سـقـوط انـسـان و افـتـادن بـا صـورت و بـه هـمـیـن حـال مـاندن است. در مقابل آن(انتعاش) است که به معناى سر پا ایستادن و بدین وجه نیفتادن است . پس معناى(تعسالهم) این است که کفار بیفتند این قسم افتادن .و این جمله و جـمـله بـعـدش‍ نـفـرین بر کفار است ، نظیر جمله(قاتلهم اللّه انى یوفکون) و آیه(قـتـل الانـسـان ما اکفره)، و ممکن است نفرین نباشد، بلکه بطور کنایه خبرى باشد از آیـنـده کـفـار، و اینکه اثر اعمالشان خنثى خواهد شد، چون انسان عاجزترین هنگامش هنگامى است که باصورت به زمین افتاده باشد.

ذلک بانهم کرهوا ما انزل اللّه فاحبط اعمالهم

مـراد از(مـا انـزل اللّه) قـرآن شـریـف و شـرایـع و احـکـامى است که خداى تعالى بر پـیـغـمـبرش نازل و خلق را ماءمور به اطاعت و انقیاد از آن کرده ، و کفار نسبت به آن کراهت داشته و از پیرویش استکبار ورزیدند.
و ایـن آیـه کـه مـعـنـایـش روشـن اسـت مـضـمـون آیـه قـبـلى را تعلیل مى کند.

افـلم یـسـیـروا فـى الارض فـیـنـظـروا کـیـف کـان عـاقـبـه الذیـن من قبلهم دمر اللّه علیهم و للکافرین امثالها

کلمه(دمر) ماضى از مصدر(تدمیر) است که به معناى هلاک کردن است .

مى گویند(دمره اللّه) یعنى خدا او را هلاک کرد، و یا(دمر اللّه علیه) یعنى خدا هر چـه او داشـت بـر سرش خراب کرد، حتى خودش و خانواده و خانه و ملکش را. و بنابراین ، عـبـارت(دمـر علیه) به طورى که دیگران هم گفته اند بلیغ ‌تر از عبارت(دمر) است . و ضمیر در(امثالها) به کلمه(عاقبت) و یا عقوبتى که از مفاد کلام استفاده مى شود برمى گردد.

و مـراد از(کـافرین) کفار عهد رسول خدا هستند، و معناى آیه این است که :اى محمد آنها کـه بـه تـو کـفـر مـى ورزنـد امـثـال ایـن عـقـوبـت هـا و یـا عـاقـبـت هـا را دارند.و اگر به امـثـال آنـهـا تـهـدیـد کـرده ، بـا ایـنـکـه اگـر عـقـوبـتـى نـازل شـود یـکـى اسـت و مـثـل اسـت نه امثال ، براى این بوده که کفار در معرض عقوبتهاى بـسـیـارى هـسـتـند،- دنیوى و اخروى - هر چند که براى نابودى آنان به بیش از یکى نـیازى نیست . ممکن هم هست مراد از(کافرین) مطلق کفار باشد و جمله مورد بحث از باب تاءسیس قاعده باشد.

ذلک بان اللّه مولى الذین امنوا و ان الکافرین لا مولى لهم

کلمه(ذلک) اشاره به مطالب قبل یعنى نصرت مؤ منین و هلاکت و سوء عاقبت کفار است .و نـبـایـد بـه ایـن سـخـن گوش داد که بعضى گفته اند اشاره است به ثبوت عاقبت و یا عـقـوبـت امـت هـاى گـذشـتـه بـراى کـفـار ایـن زمـان.و نـه بـه ایـن قـول کـه گـفته اند تنها اشاره است به نصرت مؤ منین. براى اینکه آیه شریفه متعرض حال مؤ منین و کفار هر دو است .

و کـلمه(مولى)، گویا مصدر میمى باشد و معناى وصفى از آن اراده شده باشد که در نـتـیـجه به معناى(ولى)مى شود، چون مولى بر مالک برده اطلاق مى شود، زیرا در امـور بـرده ولایـت دارد، و بـر نـاصـر هـم اطـلاق مـى شـود، چـون در امـور مـنـصـور دخل و تصرف مى کند، و به آن امور قوت و جان مى دهد.و خداى سبحان هم از این جهت مولى اسـت که مالک بندگان و امور آنان در صراط تکوین است و هم مدبر آن امور است و هر جور بـخـواهـد تـدبـیـر مـى کند، مى فرماید:(ما لکم من دونه من ولى و لا شفیع) و نیز مى فـرمـایـد:(و ردوا الى اللّه مـولیـهـم الحق) و هم از این جهت که مدبر امور بندگان در صـراط سـعـادت است ، ایشان را به سوى سعادتشان و به سوى بهشت هدایت مى نماید و به اعمال صالح موفقشان مى کند و بر دشمنان یاریشان مى دهد.

تـــوضــیـح ایـنکه در تعلیل نصرت مؤ منین و هلاکت کفار فرمود: خدا مولاى مؤ منان است وکافران مولایى ندارند
مـولویـت بـه مـعـنـاى دومـى مـخـتص به مؤ منین است ، چون تنها ایشانند که در راه عبودیت و پیروى خواسته هاى خدا قرار دارند، نه کفار.

مؤ منین ، ولى و مولائى دارند که خداى سبحان است ، همچنان که فرموده :(ذلک بان اللّه مولى الذین امنوا) و نیز فرموده :(اللّه ولى الذین امنوا)و اما کفار بت ها و یا ارباب را مـولاى خـود گـرفـتـند، در نتیجه همانها مولاى ایشانند، البته مولاى خیالى ، همچنان که قـرآن بـر اسـاس ایـن خـیـال بـاطـل آنـان ، به نوعى تهکم و تمسخر فرموده :(و الذین کـفـروا اولیاءهم الطاغوت) و بر اساس واقع و حقیقت امر، این ولایت خیالى را نفى نموده مـى فـرماید:(و ان الکافرین لا مولى لهم) آنگاه ولایت آنها را بطور مطلق ، یعنى هم در تـکـوین و هم در تشریع نفى نموده مى فرماید:(ام اتخذوا من دونه اولیاء فاللّه هو الولى) و نیز فرموده :(ان هى الا اسماء سمیتموها انتم و اباوکم).

پـس مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : یـارى خـدا از مـؤ مـنـیـن و تـثـبیت اقدام آنان و خذلان کفار و اضـلال اعـمـال آنـان و عـقـوبتشان همه به این علت بود که خدا مولاى مؤ منین و ولى ایشان است ، و کفار مولائى که یاریشان کند و اعمالشان را بسوى هدف هدایت کند و از عقوبت خدا نجاتشان دهد ندارند.
از آنچه گفتیم ضعف این نظریه روشن شد که بعضى گفته اند: کلمه(مولى) در آیه تـنـهـا بـه معناى ناصر است نه مالک ، چون اگر به معناى مالک هم باشد، با آیه :(و ردوا الى اللّه مـولیـهـم الحـق) مـنـافـات خـواهـد داشـت ، و دلیل ضعف آن روشن است .

ان اللّه یـدخـل الذیـن امـنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار و الذین کفروا یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام و النار مثوى لهم

در ایـن آیـه بـیـن دو طـائفـه مـقایسه شده . و اثر ولایت خدا براى مؤ منین و نیز عدم ولایتش بـراى کـفـار از حـیـث عـاقـبـت و آخـرت بـیـان شـده اسـت ، مـى فـرمـایـد مـؤ مـنـیـن داخل بهشت شده ، کفار مقیم در آتش خواهند گشت .

و در ایـن کـلام به منشاء آثارى که ذکر کرده بود اشاره فرموده ؛ چون هر یک از دو طائفه را بـه بـیـانى که مناسب حالش باشد توصیف کرده. در اشاره به صفت مؤ منین فرموده :(الذیـن امـنـوا و عملوا الصالحات) و در وصف کفار فرموده :(یتمتعون و یاءکلون کما تـاکـل الانـعام) و با این دو وصف متقابل هم فهمانده مؤ منین در زندگى دنیایى خود رشد مـى یـابـند، و چون به خدا ایمان دارند و اعمال صالح مى کنند، هر چه مى کنند درست و حقاسـت ، پـس راه رشـد را طـى کـرده ، بـه وظـائف انـسـانـیـت عمل کرده اند. و اما کفار عنایتى به این که به حق برسند ندارند و دلهایشان هیچ اعتنایى به وظائف انسانیت ندارد، بلکه تمام همشان شکم و شهوتشان است و سرگرم لذت گیرى از زنـدگـى دنـیاى کوتاه مدت اند و مانند چارپایان مى خورند و غیر از این آرزو و هدفى ندارند.

پـس ایـن مـؤ مـنـیـن در تـحـت ولایـت خـدا هـسـتند، چون راهى را پیش گرفته اند که خدایشان خـواسـتـه و بـه سـوى آن هـدایـتـشـان کـرده ، و بـه هـمـیـن جـهـت در آخـرت داخـل بهشتى مى شوند که از دامنه آن نهرها جارى است . و اما آن دسته دیگر - یعنى کفار -هـیـچ ولیـى نـدارنـد و بـه خودشان واگذار شده اند و به همین جهت جایگاه و منزلشان آتش است.

و اگـر خـداى تـعـالى داخـل شـدن مـؤ مـنـیـن در بـهـشـت را بـه خـود نـسـبـت داده ، امـا مـنـزل کـردن کـفـار در آتـش را به خود نسبت نداده ، براى این استکه حق ولایت مذکور چنین اقـتـضـاء مـى کرده. آرى خداى تعالى عنایت خاصى به اولیاء خود دارد. اما آنهایى که از تحت ولایت او بیرون شده اند کارى به کارشان ندارد، در هر وادى هلاک مى شوند بشوند.

و کاین من قریه هى اشد قوه من قریتک التى اخرجتک اهلکناهم فلا ناصر لهم

مـراد از(قـریه) اهل قریه است ، چون مى فرماید(ایشان را هلاک کردیم) و مراد از قریه اى که پیغمبر را بیرون کرد مکه است .

ایـن آیـه شـریـفـه قـلب رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) را تـقـویـت و اهـل مـکـه را تـهـدیـد و تحقیر مى کند، مى فرماید خداى تعالى قریه هاى بسیارى را هلاک کـرده کـه مـردمـش بـسـیـار از مـردم مـکـه نـیـرومـنـدتـر بـودنـد، بـا ایـن حال یاورى پیدا نشد که یاریشان کند.

افمن کان على بینه من ربه کمن زین له سوء عمله و اتبعوا اهواءهم

سـیاقى که گفتیم حال مؤ منین را با حال کفار مقایسه مى کند، دلالت دارد بر اینکه مراد از آنهایى که بیّنه اى از پروردگار خود دارند، مؤ منین هستند.پس مراد از اینکه بر بینه اى از پروردگار خود هستند، این است که دلیلى روشن از پروردگار خود دارند که عقائدشان را یـقـیـنـى کـرده ، و آن عـبـارت اسـت ازحجت برهانى .پس مؤ منین همواره پیرو حجت قطعى هـسـتـنـد، حـجـتـى کـه راه و روش صـحـیـح را بـراى انسان بیان مى کند، انسانى که باید عقل را به کار بسته و حق را پیروىکند.

و امـا آنـهـا کـه کـافـر شـدنـد، دلداده اعـمـال زشـت خـود شـدنـد، چـون شـیـطـان آن اعـمـال را در نظرشان جلوه داده و دلهایشان را ربوده . و چقدر فرق است بین آنان و بین مؤ منین .

مثل الجنه التى وعد المتقون ...

در این جمله بین دو فریق از نظر مال کارشان فرق گذاشته و در حقیقت همان بیان گذشته(ان اللّه یـدخـل الذیـن امـنـوا...) را تـوضـیـح مـى دهـد. پـس در حقیقت این آیه توضیح و تفصیل آن آیه است .

(مثل الجنه التى وعد المتقون) - کلمه(مثل) بطورى که گفته اند به معناى صفت است ، یعنى صفت بهشتى که خدا به متقین وعده داده که در آن داخلشان کند چنین و چنان است . و چـه بـسا از مفسرین کلمه مذکور را حمل بر همان معناى معروفش کرده و از آن استفاده کرده اند که بهشت رفیع تر و درجه اش اعلاى از آن است که بتوان با زبان و توصیف برایش حـد مـعـیـن کـرد.و لفـظ، تـنـهـا مـى تـوانـد بـا آوردن مـثـل ، ذهـن را بـه نوعى به آن نزدیک کند، همچنان که آیه(فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین)، به این معنا اشاره کرده است . 0

در آیـه مـورد بـحـث عـبـارت(آنـهـا کـه ایـمـان آورده و اعـمـال صـالح کـردنـد) کـه در آیـه قـبـلى بـود، بـه عـبـارت(مـتـقـون) تـبـدیـل شـده ، تـبـدیـل لازم از مـلزوم ، چـون تـقـوى و پـرهـیـز از خـدا مـسـتـلزم ایـمـان و اعمال صالح است .

وصف بهشتى که متقین بدان وعده داده شده اند 351

(فـیـهـا انـهـار مـن ماء غیر آسن) -یعنى آبى که با زیاد ماندنش بو و طعم خود را از دسـت نـمـى دهـد.(و انـهار من لبن لم یتغیر طعمه)نهرهایى از شیر که مانند شیر دنیا طـعـمـش تـغـیـیـر نمى کند.(و انهار من خمر لذه للشاربین) یعنى نهرهایى از خمر که براى نوشندگان لذت بخش است . و کلمه(لذه)یا صفت مشبهه مؤ نث و وصف خمر است و یـا مـصـدرى است که به وسیله آن ، خمر با مبالغه توصیف شده است و یا مضافى از آن در تـقـدیـر اسـت ، کـه تـقـدیـر آن(مـن خـمـر ذات لذه) مـى بـاشـد.(و انـهـار مـن عـسـل مـصـفـى)، یـعـنـى عسل خالص و بدون موم و لرد و خاشاک و سایر چیزهایى که در عـسـل دنـیـا هـسـت و آن را فـاسـد و مـعـیـوب مـى کـنـد،(و لهـم فـیـهـا مـن کل الثمرات) در این جمله مطلب را عمومیت مى دهد.

(و مـغفره من ربهم) - آمرزشى که تمامى گناهان و بدیها را محو مى کند و دیگر عیش آنـهـا بـه هـیـچ کـدورتـى مـکـدر و بـه هیچ نقصى منقص نیست . و در تعبیر از خدا به کلمه(ربـهـم) اشـاره اسـت بـه ایـنـکـه رحـمـت خـدا و راءفت الهیه اش سراپاى آنان را فرا گرفته .

(کـمـن هـو خالد فى النار) - در این جمله یکى از دو طرف قیاس حذف شده ، تقدیرش ایـن اسـت کـه :آیـا کـسـى کـه داخـل چـنـیـن بـهـشـتـى مـى شـود، مثل کسى است که او جاودانه در آتش است.و نوشیدنى شان آبى است بسیار بسیار داغ که روده هـایـشـان را تـکـه تـکـه مـى کـنـد و انـدرونـشـان را بـعـد از نـوشیدن مى سوزاند؟ و نـوشـیـدنـشـان هـم بـه کـراهـت و جبر است ، همچنان که فرموده :(و سقوا ماء حمیما فقطع امـعـاءهـم). بعضى از مفسرین گفته اند: جمله(کمن هو خالد...) بیانى است براى جمله قبلى که مى فرمود:(کمن زین ...) ولى این نظریه درست نیست .

بحث روایتى

(چـــنـــد روایـــت در ذیـــل آیـــه :(ذلک بـــانـــهـــم کـــرهـــوا مـاانزل الله) و بعضى آیات گذشته دیگر)

در مـجـمـع البـیـان در ذیـل آیـه ذلک(بـانـهـم کـرهـوا مـا انزل اللّه)

مـى گـویـد: امـام ابـى جـعـفـر فـرمـود: یـعـنـى از آنچه که خدا در حق على(علیه السلام) نازل کرده کراهت دارند.
و نـیـز در هـمـان تـفـسـیـر اسـت کـه در ذیـل جـمـله(کـمـن زیـن له سـوء عـمله) از بعضى نـقـل کرده که گفته اند: منظور منافقین هستند. و این مطلب از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت شده .

مؤ لف : احتمال دارد هر دو روایت از باب تطبیق مصداق بر کلى باشد.

و در تـفسیر قمى در ذیل جمله(کمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حمیما فقطع امعاءهم) گـفـتـه : کسى که در چنین بهشتى قرار دارد، مثل کسى نیست که در چنین آتشى هست ، همچنان که دشمن خدا مثل ولى خدا نیست .