background
فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ۚ ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَٰكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ ۗ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ
پس چون با كسانى كه كفر ورزيده‌اند برخورد كنيد، گردنها[يشان‌] را بزنيد. تا چون آنان را [در كشتار] از پاى درآورديد، پس [اسيران را] استوار در بند كشيد؛ سپس يا [بر آنان‌] منّت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [و عوض از ايشان بگيريد]، تا در جنگ، اسلحه بر زمين گذاشته شود. اين است [دستور خدا]؛ و اگر خدا مى‌خواست، از ايشان انتقام مى‌كشيد، ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى [ديگر] بيازمايد، و كسانى كه در راه خدا كشته شده‌اند، هرگز كارهايشان را ضايع نمى‌كند.
آیه 4 سوره مُحَمَّد

بیان آیات

این سوره کفار را به اوصاف خبیثه و اعمال زشتى که از خصائص ایشان است توصیف مى کند، و مؤ منین را با صفات طیب و اعمال نیکى که دارند مى ستاید، آنگاه آثار صفات مؤ منین را کـه نـعمت و کرامت است ، و آثار صفات کفار را که نقمت و خوارى است ، بر مى شمارد. و خلاصه در این سوره بین دو طائفه مقایسه شده ، هم بین صفات و اعمالى که در دنیا دارند و هـم بین آثارى که در آخرت مترتب بر اعمال آنان مى شود. و در این میان بعضى از احکام جـهـاد و قـتال را بیان مى کند. و این سوره به طورى که از سیاق آیاتش ‍ استفاده مى شود در مدینه نازل شده .

الذین کفروا و صدوا عن سبیل اللّه اضل اعمالهم

کلمه(صد) که مصدر فعل(صدوا) است ، به اعراض از راه خدا یعنى اسلام تفسیر شـده - از بـعـضـى ایـن طـور نـقـل شده . بعضى دیگر آن را به منع و جلوگیرى مردم از ایـمـان آوردن به آنچه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) ایشان را بدان مى خواند یعنى از ایمان به دین توحید تفسیر کرده اند.

و تفسیر دومى با سیاق آیات بعدى سازگارتر است ، مخصوصا با آیاتى که مؤ منین را بـه قـتال و اسیر گرفتن از جلوگیران و مانعین راه خدا و سایر کفار دستور مى دهد بهتر مى سازد.

پـس مـراد از جـمـله(الذیـن کفروا) کفار مکه و سایر کفارى است که از ایشان پیروى مى کـنـنـد، و ایـن کـفـار بـودنـد کـه مـردم را از ایـمـان آوردن بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسلّم) منع کرده ، و ایشان را وسوسه مى نمودند. و نیز از زیارت مسجدالحرام جلوگیرى مى کردند.
اضـلال و ابـطـالاعـــمـــال کـــافـــران ، و در مـــقـــابـــل ، پـــرده کـــشـــیـــدن بـــر ســـیـــئات مـــؤ مـــنـــان صـالحالعمل و اصلاح قلب ایشان

(اضـل اعـمـالهـم) -یـعـنـى خـداونـد اعـمـال ایـشـان را بـاطل کرد، در نتیجه ، اعمالشان راه به مقصد نمى برد، چون مقصد آنان از اعمالشان این بـود کـه حق را باطل و باطل را زنده کنند، و هرگز نمى توانند. پس جمله مورد بحث نظیر جـمـله اى است که خداى تعالى مکرر خاطرنشان نموده مى فرماید:(و اللّه لا یهدى القوم الکـافـریـن)و خـداى تـعـالى وعـده داده کـه حـق را زنـده کـنـد، و بـاطـل را مـیـرانـده و بـاطـل کـنـد، هـمـچـنـان کـه فـرمـوده:(لیـحـق الحـق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون).

و مـراد از ضـلالت اعـمـال کـفـار، بـاطـل شـدن و فـسـاد آن اسـت قـبـل از ایـنـکـه بـه نـتـیـجـه بـرسـد، و خداى تعالى این معنا را به عنوان استعاره کنایى ضلالت خوانده است .

و الذین امنوا و عملوا الصالحات و امنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم ...

ظـاهـر ایـنـکـه صـدر آیـه مـطـلق آمـده ، ایـن اسـت کـه مـطـلق دارنـدگـان ایـمـان و عـمـل صـالح مـنـظـورنـد، در نـتـیـجـه جـمـله(و امـنـوا بـمـا نـزل عـلى مـحـمـد)کـه ایـمان آوردن را مختص به یک طائفه مى داند، قیدى احترازى خواهد بـود، نـه تـاءکـیـد کـه صـرفـا به خاطر عنایتى که به ایمان دارد قید مزبور را آورده باشد.

(و هـو الحق من ربهم) - این قسمت ، جمله اى است معترضه . و ضمیر(هو) راجع به(ما نزل ...) است .

(کـفـر عـنـهـم سـیـئاتـهـم و اصـلح بـالهـم) - در مـجـمـع البـیـان گـفـتـه : کـلمـه(بـال) بـه مـعـنـاى حـال و شـاءن است ، و بال به معناى قلب نیز مى آید،مى گویند:(خـطـر بـبـالى کـذا بـدلم چـنـین افتاد) و این کلمه جمع ندارد، چون از آن دو کلمه دیگر یعنى حال و شاءن ، مبهم تر و کلى تر است .

در این آیه شریفه ، اضلال اعـمـال کـه در آیـه قـبـلى بـود بـا تـکـفـیـر سـیـئات و اصـلاح بـال مـقـابـله شـده ، در نـتـیـجـه مـعـنـایـش ایـن مـى شـود کـه :ایـمـان و عـمـل صـالحـشـان بـه سـوى غایت سعادتشان هدایت کرد.چیزى که هست چون این هدایت تمام نـمـى شـود مـگـر بـا تـکـفـیـر گـنـاهـان ، چـون بـا بـودن گـنـاهـان وصـول بـه سـعـادت دسـت نـمـى دهـد، لذا تـکـفـیـر سـیـئات را هـم ضـمـیـمـه اصـلاح بال نمود.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت که: خداوند با عفو و مغفرت خود پرده اى بر روى گناهانشان مى کشد، و هم در دنیا و هم در آخرت دلهایشان را اصلاح مى کند، اما در دنیا براى اینکه دین حق دیـنى است که با آنچه فطرت انسانى اقتضایش را دارد موافق است ، و احکامش مطابق همان فطرتى است که خداى تعالى بشر را بر آن فطرت آفریده ، و فطرت اقتضاء ندارد و نـمـى طـلبـد مـگـر چـیـزى را کـه کـمـال و سـعـادت انـسـان در آنست ، و ایمان به آنچه خدا نازل کرده و عمل به آن وضع انسان را در مجتمع دنیایى اش اصلاح مى کند.و اما در آخرت بـراى ایـنـکـه آخـرت ، عـاقبت همین زندگى دنیا است ، وقتى آغاز زندگى توام با سعادت بـاشـد، انـجـامـش نـیـز سـعید خواهد بود، همچنان که قرآن کریم هم فرموده :(و العاقبه للتقوى).

ذلک بان الذین کفروا اتبعوا الباطل و ان الذین امنوا اتبعوا الحق من ربهم ...

ایـن آیـه مـطـالبـى را کـه در دو آیـه قـبـل بـود - یـعـنـى بـى نـتـیـجـه کـردن اعـمـال کـفـار، و اصـلاح حـال مـؤ مـنـیـن و تـکـفـیـر گـنـاهـانـشـان - تعلیل مى کند.

و اگر کلمه(حق) را مقید کرد به جمله(من ربهم)براى این است که اشاره کند به ایـنـکـه آنـچه منسوب به خدا است حق است و هیچ باطلى با خدا نسبت ندارد، و به همین جهت ، خـودش مـتـصـدى اصلاح قلب مؤ منین شده ، چون طریق حقى که مؤ منین مى پیمایند منتسب به خـدا اسـت . و امـا کـفـار با آن اعمالى که دارند خداى تعالى کارى به کارشان ندارد، چون کارشان منسوب به او نیست . و اما اینکه بى نتیجه کردن کارهاى آنان را به خدا نسبت داده معنایش این است که خدا اعمال آنان را به سوى نتیجه خوب و سعید هدایت نمى کند.و در این آیـه اشـاره اى اسـت بـه ایـنـکـه تنها و تنها ملاک در سعادت و شقاوت انسان پیروى حق و پـیـروى بـاطـل اسـت ، عـلتـش هـم ایـن اسـت کـه حـق بـه خـدا انـتـسـاب دارد و باطل هیچ ارتباط و انتسابى به خدا ندارد.

(کـذلک یـضـرب اللّه للناس امثالهم) - یعنى خداوند اوصاف آنان را عینا همان طور کـه هـسـت برایشان بیان مى کند. و اگر اسم اشاره اى را به کار برده که مخصوص دور است براى بزرگ داشت مثلى است که زده .

فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب ...

این آیه نتیجه گیرى از سه آیه قبل است که مؤ من و کافر را وصف مى کند، گویا فرموده :وقـتـى مـؤ مـنـیـن اهـل حـق بـاشـنـد، و خـدا آن انـعـامـهـا را بـه ایـشـان بـکـنـد، و کـفـار، اهـل باطل باشند، و خدا اعمالشان را خنثى و گمراه کند، پس مؤ منین باید در هنگام برخورد بـا صـف کـفار با ایشان قتال کنند و اسیر بگیرند تا حق که هدف مؤ منین است زنده شود و زمین از لوث باطلى که مسیر کفار است پاک گردد.

امـر بـه کـشـتـن بـسـیـار کـفـار در رویارویى و جنگ با آنها، و سپس اسیر گرفتن آنان

پس مراد از(لقاء) در جمله(فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب)برخورد با کـفـار اسـت در جـنـگ. و کـلمـه(ضـرب الرقـاب)مـفـعـول مـطـلق اسـت کـه در جـاى فـعـل خـود نـشسته و عاملش در تقدیر است ، و تقدیر جمله(فـاضـربوا ضرب الرقاب) است ؛ یعنى گردنهایشان را بزنید زدنى کشنده ؛ چون آسانترین و سریع ترین راه کشتن دشمن ، زدن گردن آنها است .

(حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق) - در مجمع البیان گفته : کلمه(اثخان) به مـعناى بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است ، و از همین جهت گفته مى شود:(اثخنه المـرض)، یعنى مرضش شدید شد و(اثخنه الجراح) یعنى زخمهاى کارى او بسیار است .

و در مـفـردات گـفـتـه :(وثـقـت بـه ، اثـق ، ثـقـه) بـه مـعـنـاى ایـن اسـت کـه مـن دل بـه او دادم ، و بـه او اعـتـمـاد و اطـمینان دارم .(اوثقته) به معناى این است که او را بستم(وثاق) به فتحه واو، همچنین(وثاق) به کسره واو، دو اسمند براى وسیله هایى که با آنها چیزى را مى بندند.

و کـلمـه(حـتـى) غـایت گردن زدن را معین مى کند. و معناى جمله چنین است :با کفار آنقدر قـتـال بـکـنـیـد تـا قـتـل در آنـان زیـاد شـود، آن وقـت مـشـغـول بـه اسیر گرفتن و بستن دست و پاى اسراء شوید. پس مراد از(شد وثاق)اسـیـر گـرفـتـن و مـحکم بستن آنان است ، در نتیجه آیه شریفه در اینکه اسیر گرفتن را بـعـد از اثـخان قرار داده ، در معناى آیه(ما کان لنبى ان یکون له اسرى حتى یثخن فى الارض) اسـت کـه مى فرماید هیچ پیغمبرى حق ندارد اسیر بگیرد، مگر وقتى که در زمین غالب شود.

(فـامـا منا بعد و اما فداء) - یعنى بعد از آنکه اسیرشان کردید یا بر آنان منت نهاده آزادشـان مـى کـنـیـد یـا فـدیـه مـى گـیـریـد؛ یـعـنـى بـا گـرفـتـن مال و یا آزادى اسیرانى که در دست آنان دارید، ایشان را آزاد مى کنید.
(حـتـى تـضع الحرب اوزارها) -(اوزار حرب) به معناى سنگینى هاى جنگى یعنى اسـلحه اى است که جنگجویان با خود حمل مى کنند، و مراد از وضع آن ، بطور کنایه تمام شدن جنگ است .

اشکالاتى که متوجه گفتار بعضى از مفسرین است

پس ، از آنچه در معناى آیه گذشت خواننده عزیز به اشکالى که متوجه گفتار بعضى از مـفـسـریـن هـسـت متوجه مى شود، و آن گفتار این است که : آیه مورد بحث ناسخ آیه شریفه(ما کان لنبى ان یکون له اسرى حتى یثخن فى الارض) است چون سوره مورد بحث بعد از سوره انفال نازل شده پس ناسخ آن است .
و اشـکـال ایـن اسـت کـه : بـیـن دو آیـه مـنـافـاتـى نـیـسـت ، بـراى ایـنـکـه آیـه سـوره انـفال از اسیر گرفتن قبل از اثخان نهى مى کند، و آیه مورد بحث به اسیر گرفتن بعد از اثخان امر مى نماید.

و همچنین اشکالى که متوجه گفتار بعضى دیگر است که گفته اند: جمله(فشدوا الوثاق ...)بـه وسـیـله آیـه شـریـفـه(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) نسخ شده ، گویا پنداشته اند هر جا عامى بعد از خاصى وارد شود ناسخ آن خاص خواهد بود، نه مخصص ، در حـالى کـه حق مطلب خلاف آن است که اگر کسى بخواهد دلیلش را ببیند باید به علم اصـول مـراجعه کند، و در آیه شریفه مباحثى مربوط به علم فقه هست که جایش در همانجا است .

کـلمـه(ذلک) بـه معناى(مطلب چنین است) مى باشد، یعنى حکم خدا همان است که در آیه گفته شد.
(و لو یـشـاء اللّه لانتصر منهم) - ضمیر جمع به کفار برمى گردد، یعنى اگر خدا بخواهد از کفار انتقام مى گیرد، هلاکشان مى کند، شکنجه شان مى دهد، بدون اینکه دستور به قتال با ایشان را بدهد.

(و لکن لیبلوا بعضکم ببعض) -این جمله استدراک و استثناء مانندى است از مشیت انتقام ، مـى فـرماید اگر خدا بخواهد از ایشان انتقام مى گیرد، الا اینکه هنوز نخواسته بگیرد، بـلکـه دستورتان داده که کارزار کنید تا شما را به وسیله یکدیگر امتحان کند، مؤ منین را به وسیله کفار بیازماید و به جنگ با آنان وادار سازد، تا معلوم شود چه کسى اطاعت کرده و رنج جنگ را به خاطر امر خدا تحمل مى کند، و چه کسى عصیان مى ورزد. و کفار را هم به وسـیله مؤ منین امتحان کند تا معلوم شود اهل شقاوت کیست ، و موفق به توبه و بازگشت از باطل بسوى حق کیست ؟

بـا ایـن بـیـان روشـن شـد کـه جـمـله(لیـبـلوا بـعـضـکـم بـبـعـض) تـعـلیـل حـکـم در آیـه است . و خطاب در(بعضکم) به مجموع مؤ منین و کفار است ، ولى روى سخن با مؤ منین است .
(و الذیـن قـتلوا فى سبیل اللّه فلن یضل اعمالهم) - این گفتار در سیاق شرط و حکم در آن عـمـومـى اسـت ، مـى فـرمـایـد: کـسـانـى کـه در راه خـدا و در جـهـاد و قـتـال با دشمنان دین کشته مى شوند، اعمال صالحشان که در راه خدا انجام داده اند هرگز باطل نمى شود.
بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـراد از جـمـله(و الذیـن قـتـلوا فـى سـبـیـل اللّه)، شـهـیـدان در جـنـگ احـد اسـت . لیـکـن ایـن سـخـن تـخـصـیـصـى اسـت بـدون دلیل و سیاق آیه همانطور که گفتیم عمومى است .

مـــعـــنـــاى ایـــنـــکـــه خـــداونـــد کـــســـانـــى را کــه در راه او کـشـتـه شـدنـد هـدایـت و اصـلاحبال مى نماید

سیهدیهم و یصلح بالهم

ضـمیر جمع به(الذین قتلوا فى سبیل اللّه ...) برمى گردد، در نتیجه آیه شریفه و آیه بعدش در مقام بیان حال شهداء بعد از شهادتشان مى باشد که مى فرماید:به زودى خـداى تـعـالى ایـشـان را بـسـوى مـنـازل سـعـادت و کرامت هدایت نموده ، با مغفرت و عفو از گـنـاهـانـشـان ، حـالشـان را اصـلاح مـى کـنـد و شـایـسـتـه دخول در بهشت مى شوند.

و وقـتـى ایـن آیـه را بـا آیـه(و لا تـحـسـبـن الذیـن قـتـلوا فـى سـبـیـل اللّه امـواتـا بـل احـیـاء عـنـد ربـهم)ضمیمه کنیم ، معلوم مى شود مراد از اصلاح بـال کـشـتـه شدگان راه خدا، زنده کردن ایشان است به حیاتى طیب که شایسته شان کند بـراى حـضـور در نـزد پـروردگـارشـان ، حـیـاتـى کـه بـا کـنـار رفـتـن پـرده هـا حاصل مى شود.

در مـجـمـع البـیـان گـفـتـه : عـلت ایـن کـه در ایـن چـنـد آیـه دو بـار از اصـلاح بـال سـخـن بـه مـیـان آمـده ایـن اسـت کـه مـراد از اولى اصـلاح دل آنـان در دیـن و دنـیـا و در دومـى اصلاح حالشان در نعیم آخرت است ، پس در حقیقت اولى سبب نعیم است ، و دومى خود نعیم .

فـرق بـین وجه مرحوم طبرسى و وجهى که ما بیان کردیم این است که : بنا به گفته ما، اصلاح بال دومى ، نظیر عطف تفسیرى است براى جمله(سیهدیهم)، نه اصلاح در نعیم آخـرت ، و جـمـله(و یدخلهم الجنه) بنا به گفته او به منزله عطف تفسیرى است براى جـمـله(و یـصـلح بـالهـم)نـه آنـکـه مـا گـفـتـیـم کـه اصـلاح حال آنان قبل از دخول جنت است.

و یدخلهم الجنه عرفها لهم

ایـن جـمـله مـنـتـهـى الیـه هـدایـت ایـشـان اسـت. و جـمـله(عـرفـهـا لهـم) حـال از(یـدخـلهـم)اسـت ، یـعـنـى بـه زودى ایـشـان را داخـل بهشت مى کند در حالى که بهشت را یا در دنیا و به وسیله وحى انبیاء و یا به وسیله بـشـارت در هـنـگام قبض روح ، یا در قبر، و یا در قیامت ، و یا در همه این مواقف به ایشان شناسانده باشد. این آن معنائى است که از سیاق استفاده مى شود.

بحث روایتى

(روایـــاتـــى دربـــاره اســـیـــر گـــرفـــتـــن کـــفـــار، و شـــاءننـزول آیـه :(و الذیـن قـتـلوا فـى سبیل الله ...))
در الدر المـنـثـور اسـت که ابن مردویه از على(علیه السلام) روایت کرده که گفت : سوره محمد آیه اى است در ما و آیه اى است در بنى امیه .
مـؤ لف : قـمـى هـم در تـفسیر خود از پدرش از بعضى اصحاب امامیه از امام صادق(علیه السلام) مثل آن را روایت کرده .

و در مجمع البیان در ذیل جمله(فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب ...) گفته : از ائمـه هـدى(عـلیـهـم السـلام)روایـت شـده کـه اسـیـران جـنـگـى دو جـورنـد:گـروهـى قـبـل از تـمـام شـدن جنگ دستگیر مى شوند با اینکه هنوز تنور جنگ داغ است ؛ امام مسلمین در باره آنان اختیار دارد، اگر خواست به قتل مى رساند و اگر خواست یک دست و یک پایشان را بـه طـور عـکـس قـطـع نموده رهایشان مى کند، تا در اثر خونریزى بمیرند ولى نمى تواند بدون عوضى و یا با گرفتن عوض رهایشان کند.

قـسـم دوم از اسـیـران آنـهـایـند که بعد از تمام شدن جنگ اسیر مى شوند که امام مسلمین در بـاره آنـان اخـتـیـار بـیـشترى دارد، هم مى تواند بدون گرفتن فداء آزادشان کند و هم مى تواند فداء پولى و یا انسانى بگیرد، و هم مى تواند آنها را برده کند، و هم مى تواند گردن بزند. و در هر دو حال اگر مسلمان شدند تمامى آن شکنجه ها ساقط شده ، حکمشان حکم مسلمین خواهد بود.

مؤ لف : کافى هم حدیثى به این معنا از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده .

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه ابـن مـنـذر از ابـن جـریـح روایـت کـرده کـه در ذیـل آیـه و(الذیـن قـتـلوا فـى سـبـیـل اللّه فـلن یـضـل اعـمـالهـم) گـفـتـه ایـن آیـه در بـاره کـسـانـى از اصـحـاب رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) نازل شده که در جنگ احد کشته شدند.

مـؤ لف : خـواننده گرامى به یاد دارد که گفتیم آیه عام است ، اینک باز مى گوییم سیاق استقبال در(سیهدیهم و یصلح بالهم)، تنها با عمومیت سازگار است ، نه با شهدائى خاص . پس ، از آیه شریفه برمى آید که در صدد بیان یک قاعده کلى است .

ایـن نـیـز روایـت شـده که آیه(حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ...) ناسخ آیه(و ما کـان لنـبـى ان یکون له اسرى حتى یثخن ...) است . و نیز روایت شده که جمله(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) ناسخ آیه(فشدوا الوثاق فاما منا بعد و اما فداء) است . و خواننده محترم در سابق توجه فرموده که اصلا نسخى در کار نیست .