بیان آیات
بـعـد از آنـکـه در جـمـله(لیـنـذر الذیـن ظـلمـوا و بشرى للمحسنین) مردم را به دو قسم(ظـالمـین) و(محسنین)تقسیم نمود و در آن اشاره کرد به اینکه ظالمان سرنوشتى دارنـد کـه هـمواره از آن مى ترسند و خود را بر حذر مى دارند، و محسنین سرنوشتى دارند کـه هـمـوارهبـرایـشـان مـسـرت آور اسـت ، ایـنـک در ایـن فصل از آیات همان مطالب را به طور مفصل شرح مى دهد و مى فرماید: مردم دو دسته اند:یـک دسـتـه تـائبـین هستند که همواره به سوى خدا رجوع دارند و در برابر او تسلیمند، و ایـشـان کـسـانـى اند که اعمال نیکترشان قبول مى شود، و از گناهانشاندر مى گذرند، و جـزو اصـحـاب جـنـتـند. دسته دیگر خاسران و زیانکارانند که همان سرنوشتى که امت هاى گذشته از جن و انس بدان گرفتار شدند در باره اینان نیز حتمى شده .
آنـگـاه طـائفـه اول را بـه کـسـى مـثـل زده که ایمان به خدا دارد و تسلیم او و نیکوکار به والدیـن خـویـش اسـت و هـمـواره از خـدا مـى خواهد تا شکر بر نعمتهایش را به او الهام کند، نعمتهایى که به خودش داده ، و نعمتهایى که به پدر و مادرش ارزانى داشته ، و نیز مى خـواهـد کـه عـمـل صـالح و اصـلاح ذریه اش رابه وى الهام کند.و طائفه دوم را به کسى مـثـل زده کـه عـاق پـدر و مادرش باشد، وقتى او را به سوى ایمان به خدا و روز جزاء مى خـوانـنـد مـى گـوید: این حرفها جزو خرافات کهنه و قدیمى است ، و به این اکتفاء نموده پدر و مادر را تهدید مى کند که دیگر از این حرفها نزنند.
و وصینا الانسان بوالدیه احسانا...
کلمه(وصیت)به طورى که راغب گفته به معناى آن است که به دیگرى پیشنهاد کنى کـه فـلان کـار را بـکـنـد، و ایـن پـیـشـنـهـاد تـواءم بـا موعظه و خیرخواهى باشد. و کلمه(تـوصـیـه)بـر وزن تـفـعـیـل و از مـاده وصـیـت است ؛ و در قرآن آمده:(و وصى بها ابراهیم بنیه) پس مى توان گفت مفعول دوم این کلمه که با حرف(باء) مفعولش مى شـود، از قـبیل اعمال است(چون همیشه انسان ، دیگرى را توصیه مى کند که عملى را انجام دهد)، در نتیجه توصیه خدا به والدین ، توصیه فرزندان است به عملى که مربوط به والدین باشد که عبارت است از احسان به آنان .
معناى آیه :(و وصینا الانسان بوالدیه احسانا...)
و بـنـابـرایـن بیان ، تقدیر کلام(و وصینا الانسان بوالدیه ان یحسن الیهما احسانا)مى باشد، یعنى ما سفارش کردیم انسان را به پدر و مادرش که به آن دو احسان کند به هـر مـقـدار کـه بـاشـد و بـتـواند. مفسرین در اعراب کلمه(احسانا) اقوالى دیگر دارند.بـعـضـى گـفـتـه انـد: کلمه مذکور مفعول مطلق است اما بر این اساس که کلمه(وصینا)مـتـضـمـن مـعناى(احسنا) باشد، و تقدیر کلام(وصینا الانسان محسنین الیهما احسانا) اسـت .و بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه اند: کلمه مذکور صفت است براى مصدرى که حذف شده ، البته با مضافى که در تقدیر است ، و تقدیر کلام(و وصینا ایصاء ذا احسان) است .بـعـضـى دیـگـر گفته اند: کلمه مزبور مفعول له است ، و تقدیر کلام(و وصینا الانسان بـوالدیـه لاحـسـانـنـا الیـهـمـا) اسـت .و نـیـز وجـوهـى دیـگـر از ایـن قبیل.
(حـتـى اذا بـلغ اشـده و بـلغ اربـعـیـن سـنه) -(بلوغ اشد) به معناى رسیدن به زمانى از عمر است که در آن زمان قواى آدمى محکم مى شود. و ما در تفسیر آیه(و لما بلغ اشـده اتـیـنـاه حـکـمـا و عـلمـا)اخـتـلافـى را کـه مـفـسـرین در معناى(بلوغ اءشد)دارند نـقـل کـردیـم ، و گـفـتـیـم کـه بـلوغ چـهـل سـال عـادتـا مـلازم بـا رسـیـدن بـه کمال عقل است.
(قـال رب اوزعـنـى ان اشـکـر نـعـمـتـک التـى انـعـمـت عـلى و عـلى والدى و ان اعـمـل صالحا ترضیه) - کلمه(اوزعنى) از مصدر(ایزاع) است که معناى الهام را مـى دهد، و این الهام ، الهام آن امورى نیست که اگر خدا عنایت نکند آدمى به حسب طبع خود علم به آنها پیدا نمى کند، و آیه(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها)از آن خـبـر مـى دهـد، بـلکـه الهـام عـمـلى و بـه مـعـنـاى وادار کـردن ، و دعـوت بـاطـنـى بـه عمل خیر و شکر نعمت و بالاخره عمل صالح است.
دعا و در خواست توفیق شکر نعمت و انجام اعمال صالح و مرضى خدا
خـداى تـعـالى در ایـن آیه آن نعمتى را که سائل درخواست کرده نام نبرده ، تا هم نعمتهاى ظاهرى چون حیات ، رزق ، شعور و اراده را، و هم نعمتهاى باطنى چون ایمان به خدا اسلام ، خـشـوع ، تـوکـل بـر خدا و تفویض به خدا را شامل شود. پس جمله(رب اوزعنى ان اشکر نـعـمـتـک...) درخواست این است که نعمت ثناء بر او را ارزانیش بدارد تا با اظهار قلى و عملى نعمت او را اظهار نماید. اما قولى که روشن است . و اما عملى به اینکه نعمت هاى خدا را طورى استعمال کند که همه بفهمند نعمت وى از خداى سبحان است و خدا آن را به وى داده ، و از نـاحیه خود او نیست ، و لازمه این گونه استعمال این است که عبودیت و مملوکیت این انسان در گفتار و کردارش هویدا باشد.
(و اصلح لى فى ذریتى) -اصلاح در ذریه به این معنا است که صلاح را در ایشان ایـجـاد کـنـد و چـون ایـن ایـجاد از ناحیه خداست ، معنایش این مى شود که ذریه را موفق به عـمـل صـالحسـازد، و ایـن اعمال صالح کار دلهایشان را به صلاح بکشاند.و اگر کلمه اصـلاح را مـقـیـد کرد به قید(لى) و گفت(ذریه ام را براى من اصلاح کن) براى ایـن اسـت کـه بفهماند اصلاحى درخواست مى کند که خود او از اصلاح آنان بهره مند شود، یعنى ذریه او به وى احسان کنند، همانطور که او به پدر و مادرش احسان مى کرد.
و خـلاصـه دعـاى ایـن اسـت کـه خـدا شـکـر نـعـمـتـش و عـمـل صـالح را بـه وى الهام کند، و او را نیکوکار به پدر و مادرش سازد، و ذریه اش را بـراى او چـنـان کـند که او را براى پدر و مادرش کرده بود. در تفسیر آیه 144 از سوره آل عـمـران و آیه 17 از سوره اعراف گفتیم که شکر نعمت خدا به معناى حقیقیش این است که بنده خدا خالص براى خدا باشد، پس برگشت معناى دعا به درخواست خلوص نیت و صلاح عمل است .
ایـن جـمـله در مـقـام بـیـان عـلت مـطـالبـى اسـت کـه در دعا بوده. این آیه از آنجا که دعا را نـقـل مى کند، و آن را رد ننموده ، بلکه با وعده قبولى آن را تاءیید مى کند و مى فرماید:(اولئک الذین نتقبل عنهم ...)، این نکته را روشن مى سازد که وقتى توبه و تسلیم خدا شـدن در کـسـى جـمـع شـد، دنـبـالش خـداونـد آنـچـه را کـه بـاعـث خلوص وى مى شود به دل او الهـام مىکند، و در نتیجه هم ذاتا از مخلصین - به فتحه لام - مى شود، و هم عملا از مخلصین - به کسره لام .
توضیحى درباره قبول بهترین عمل ، در مقابل در گذشتن از سیئات
اولئک الذین نتقبل عنهم احسن ما عملوا و نتجاوز عن سیئاتهم فى اصحاب الجنه ...
کـلمـه(نـتـقـبـل)مـتـکـلم مـع الغـیـر از مـضـارع بـاب تـفـعـل اسـت ، و تـقبل همان معناى قبول را دارد، اما از آن بلیغتر است . و مراد از(احسن ما عملوا) اطاعتهاى واجب و مستحب است ، چون این طاعات است که پذیرفته مى شود، اما مباحات هر چند هم داراى حسن باشد تقبل نمى پذیرد - صاحب مجمع البیان چنین گفته ، و تفسیر خـوبـى اسـت .مـؤ یـد آن ایـن اسـت کـه تـقـبـل بـهـتـریـن عـمـل را در مـقـابـل بـخـشـودگـى گـنـاهـان قـرار داده ، پـس کـانـه گـفـتـه شـده اعـمـال انـسـان دو جـور اسـت ، یـا طـاعـات اسـت ، یـعـنـى واجـبـات و مـسـتحبات ، که بهترین اعمال او است که ما آن را قبول مى کنیم ، و یا گناهان است که از آن درمى گذریم ، و اماآن اعـمـالى کـه طـاعـت و حـسـنـه نـیـسـت نـه مـقـبـول اسـت و نـه غـیـر مقبول.
و الذى قال لوالدیه اف لکما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى
بـعد از آنکه وضع انسان تائب و تسلیم به خدا، و درخواست او براى خلوص و اخلاص و نـیـکـى بـه والدیـن ، و اصـلاح اولادش را ذکـر کـرد، در مقابل این انسان ،انسان دیگرى را یادآور شده که به خدا و رسولش و معاد، کفر مى ورزد؛ و چـون پـدر و مـادرش او را بـه سـوى ایـمان دعوت نموده از معاد مى ترسانند عاق پدر و مادر مى شود.
پس اینکه فرمود:(و الذى قال لوالدیه اف لکما)، ظاهرش این است که مبتدائى است در مـعـناى جمع که خبرش جمله(اولئک الذین) است . و کلمه(اف)یک کلمه است ولى دو مـعـنـا را اظـهـار مـى دارد، یـکـى خـسـتـگـى و یـکى هم خشم. و جمله(اتعداننى ان اخرج) اسـتفهامى است توبیخى ، و معنایش این است که :آیا مرا تهدید مى کنى که یک بار دیگر از قـبـرم بیرونم کنند، و براى پس دادن حساب حاضرم سازند، و خلاصه آیا مرا به معاد تـهـدیـد مـى کـنـى ؟ در حـالى کـه(و قـد خـلت القـرون مـن قـبـلى)امـت هـایـى کـه قبل از من بودند و هلاک شدند، احدى از آنان زنده و مبعوث نشد.
و ایـن اسـتفهام در حقیقت به پندار آنان حجتى بوده بر نفى معاد، به این بیان که اگر در ایـن مـیـان احـیـاء و بـعثى مى بود، باید بعضى از افرادى که تاکنونمرده اند زنده شده باشند، با اینکه مردگان تا امروز بشر، در این قرنهاى طولانى که نمى توان آغازش را دقیقا معین کرد، آن قدر زیاد بودند که از حد شمار بیرونند، و از هیچ یک آنها خبر و اثرى نشده . ولى این نابخردان اینقدر نفهمیده اند که اگر بعضى از مردگان گذشته زنده مى شدند، در دنیا زنده مى شدند، و تهدید و وعید خداى سبحان این نیست ، بلکه زنده شدن در آخرت و برخاستن در نشاءه دیگر است نه در دنیا.
(و هـمـا یـسـتـغـیـثـان اللّه ویـلک امـن ان وعـد اللّه حـق) - کلمه(یستغیثان) از مصدر اسـتـغـاثه است ، که به معناى طلب غوث(پناه) از خدا است . و معناى جمله این است که :در حـالى کـه پـدر و مـادرش از خـدا طـلب مـى کـنـنـد کـه پـنـاهـشـان دهـد، و در اقـامـه حـجـت و متمایل کردن دل فرزند به سوى ایمان کمکشان فرماید، به فرزندشان مى گویند: واى بـر تـو!بـه خـدا و بـه آنـچـه رسـولش آورده کـه یـکى از آنها وعده به معاد است ایمان بیاور، و مطمئن باش که وعده خدا به معاد که به وسیله رسولانش داده ، وعده اىاست حق .
از ایـنـجا روشن مى شود که مراد آن پدر و مادر از اینکه گفتند(ایمان بیاور) این بوده که به خدا و رسولش در آنچه رسول از ناحیه خدا آورده ایمان بیاور. و اینکه گفت :(ان وعـد اللّه حـق)ایـن بـوده کـه فرزندشان به معاد ایمان بیاورد، و نیز جمله قبلى را که گـفـتـنـد ایـمـان بیاور تعلیل کند و به فرزند مى فهماند اینکه گفتیم ایمان بیاور به منظور انذار و تخویف بوده .
(فـیـقـول ما هذا الا اساطیر الاولین) - اشاره با کلمه(هذا)به همان وعده و انذارى اسـت کـه پـدر و مـادرش کـردند، و یا به همه آن دعوتهایى است که نمودند. و معنایش این اسـت کـه : ایـن انـسان که مورد بحث بود به والدین خود مى گوید:این وعده هایى که مى دهـیـد، و ایـن تـهدیدهایى که مرا با آن مى ترسانید، و یا همه این دعوتهایى که مى کنید چیزى جز خرافات مردم وحشى قرون گذشته نیست.
اولئک الذین حق علیهم القول ...
در تفسیر آیه 25 سوره حم سجده مطالبى در باره این جمله گذشت .
اشـــاره بــه اخـتـلاف درجات مؤ منین نیکوکار و کافران بدکار متناسب با اختلاف نفوس واعمال هر یک
و لکل درجات مما عملوا...
(و لیـوفـیـهـم اعـمـالهـم و هـم لا یـظـلمـون) -لام در اول جـمـله لام غـایت است ، و جمله مورد بحث عطف بر غایت و یا غایتهایى است که حذف شده ، چـون ذکـر آنـهـا مـورد غـرض نـبـوده.و اگـر ایـن جـمـله غـایـت شـده بـراى جـمـله(ولکـل درجـات) بـراى ایـن اسـت که جمله مزبور در معناى(ما براى آنها درجات قرار دادیم) مى باشد، آن وقت معنا چنین مى شود: ما آنان را درجه بندى کردیم براى این و این و براى اینکه اعمالشان تمام و کامل به ایشان برسد، و ظلم نشوند.
و معناى توفیه و رساندن مردم به تمام و کمال اعـمـال این است که خدا عین اعمالشان را به خودشان برمى گرداند، پس بدین حساب آیه مـورد بـحـث از آیـاتـى خـواهـد بـود کـه بـر تـجـسـم اعمال دلالت مى کند. ولى بعضى از مفسرین کلمه(اجور)را در تقدیر گرفته ، گفته انـد مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه:تـا خـدا اجـر آنـان را تـمـام و کامل بدهد.
و یوم یعرض الذین کفروا على النار...
و در جمله مورد بحث بعضى گفته اند: مراد از عرضه کردن کفار بر آتش این است که آنان را در آتش عذاب دهند، مثل اینکه مى گویند فلانى عرضه بر شمشیر شد یعنى کشته شد و این تعبیر مجازى است معروف و شایع .
ولى این تفسیر با آیه آخر سوره که مى فرماید:(و یوم یعرض الذین کفروا على النار الیـس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب ...) آنطور که باید نمى سازد چون در این آیه چشیدن عذاب بعد از عرضه شدن بر آتش و بعد از گفتگوهایى دیگر آمده ، پس معلوم مى شود غیر آن است .
بعضى دیگر گفته اند: در آیه قلب(جابجائى که خود فنى است از کلام)به کار رفته ، و اصـل آن عـرضـه کـردن آتـش اسـت بـر کـفار، نه عرضه کردن کفار بر آتش ، براى ایـنکه در تحقق معناى(عرض) لازم است(معروض علیه)(معروض)را درک کند، و آتـش ، شـعـور نـدارد، و کـفار را درک نمى کند، این کفارند که آتش را درک مى کنند، پس بـه ایـن دلیـل ، در کـلام قـلب به کار رفته ، و مراد، عرضه کردن آتش بر کفار است(و این حرف صحیح نیست زیرا از آیاتى مانند آیه 30 از سوره ق و آیه 20 از سوره فصلت که براى همه چیز نطق و گویائى قائل است برمى آید که جهنم نیز شعور دارد).
بعضى از مفسرین در اینکه چرا در آیه قلب به کار رفته گفته اند: درست است که همیشه معروض علیه عرضه بر معروض مى شود، مثلا آب را عرضه بر حیوان مى کنند، ولى از آنجایى که کفار به طرف آتش مى روند، لذا قلب کرد تا رعایت این اعتبار را کرده باشد.
و ایـن درسـت نـیست : اما اینکه گفتند باید معروض علیه معروض را درک کند، تا به طرف آن مـتـمـایل و یا از آن گریزان شود، و آتش شعور ندارد، صحیح نیست ، براى اینکه اولا دلیـلى بـر آن نـیـسـت ، و بـلکـه عـرضـه کـالا بـر بـیع و آیه(انا عرضنا الامانه على السـمـوات و الارض و الجـبـال)دلیـل بـر خـلاف آن اسـت.و ثـانـیـا قـبـول نـداریم که آتش دوزخ شعور نداشته باشد چون در اخبارى صحیح آمده که بهشت و دوزخ شـعـور دارنـد، و آیـه شـریـفـه(یـوم نـقـول لجـهـنـم هل امتلات و تقول هل من مزید) و آیاتى دیگر هم بدان اشعار دارد.
پـس حـق هـمـان اسـت که گفتیم:عرضه عبارت است از اظهار نمودن مانعى که نگذارد چیزى مـتـلبـس به چیزى شود، و این معنا یک معناى نسبى است که همواره دو طرف مى خواهد، چیزى کـه هـسـت مـمـکـن اسـت اولى فـرع و مـعـروض ، و دومـى اصـل و(مـعـروض عـلیه)واقع شود، یکبار آتش دوزخ عرضه بر کافران شود، به ایـن عـنـایـت کـه کـافـر عـمـل صـالح و یـا شـفـیـعـى نـدارد کـه مـانـع داخـل شدنش در آتش شود، مانند این مورد که فرموده :(و عرضنا جهنم یومئذ للکافرین عـرضـا)، و یـکـبـار دیـگـر کـفار عرضه بر آتش شوند، به این عنایت که هیچ مانعى از نـاحـیـه آتـش جلوگیر عذاب آنان نیست ، مانند این مورد که مى فرماید:(النار یعرضون علیها غدوا و عشیا) و این مورد که مى فرماید:(یعرض الذین کفروا على النار...).
و بـنـابـرایـن نـزدیـکـتر به ذهن این است که هر دو عرضه در قیامت صورت مى گیرد، هم عـرضـه کـفار بر جهنم ، و هم عرضه جهنم بر کفار.عرضه جهنم بر کفار وقتى است که خـود را بـراى اولیـن بـار به کفار نشان مى دهد، و عرضه کفار بر جهنم هنگامى است که بـه حـسـاب هـا رسـیـده و تـکلیف ها رایکسره کرده باشند، در آن موقع کفار را عرضه بر جـهـنـم مـى کـنـند، و به سوى دوزخ سوقشان مى دهند، همچنان که فرموده:(و سیق الذین کفروا الى جهنم زمرا).
آنچه پس از عرضه کفار بر آتش به آنان گفته مى شود
و در آغـاز جـمـله(اذهـبـتـم طـیـبـاتـکـم فـى حـیـاتـکـم الدنـیـا و اسـتـمـتـعـتـم بـهـا) کـلمه(یقال) در تقدیر است ، و معنایش این است که : به ایشان گفته مى شود طیبات خود را در زندگى دنیا از بین بردید. و کلمه(طیبات) به معناى امورى است که ملایم با نفس و موافق با طبع آدمى است ، و انسان از آنها لذت مى برد. و(اذهاب طیبات)به معناى از بـیـن بـردن و مـصـرف کـردن آنـهـا اسـت. و مـراد از(اسـتـمـتـاع از طـیـبـات) استعمال و بهره مند شدن از آنها است ، به طورى که این بهره مندى در نظر، هدف باشد، نه وسیله براى زندگى آخرت و آمادگى براى آن .
و معناى آیه این است که : پس امروز شما سزایتان عذابى است که در آن خوارى و ذلت است ، و خوارى آن در مقابل آن استکبارى است که در دنیا مى کردید، و زیر بار حق نمى رفتید، و عـذابـش در مـقـابـل فـسـق و اعراض از طاعات شما است.و این هر دو گناهى است که یکى مـربـوط بـه اعـتـقـاد اسـت کـه هـمـان اسـتـکـبـار از حـق بـاشـد، و یـکـى مـربـوط بـه عمل است که همان فسق باشد.
بحث روایتى
در الدر المنثور است که عبد الرزاق ،عـــبـد بـن حمید و ابن منذر از طریق قتاده از ابى حرب بن ابى الاسود دئلى روایـت کـرده اندکـه گـفـت:زنـى را نـزد عـمـر آوردنـد کـه شـش مـاهـه زائیـده بـود، عـــمـر از اصـحـابرسـول خدا حکم وى را پرسید. على(علیه السلام) فرمود نباید سنگسار شود، مگر نمىبینى خداى تعالى مى فرماید:(و حمله و فصاله ثلاثون شـهـرا)و از سـوى دیـگر مىفـرمـایـد:(و فـصـاله فـى عـامـیـن)، پـس بـایـد فـهـمـیـد کـهاقـل حـمل شش ماه است. پس عمر آن زن را رها کرد. راوى مى گوید:بعدا شـنـیـدیـم کـه آن زندرسـت در آخـر شـش مـاه وضـع حمل کرده بوده.
مؤ لف : این داستان را مفید هم در ارشاد نقل کرده .
و نـیز در الدر المنثور است که ابن منذر و ابن ابى حاتم از بعجه بن عبداللّه جهنى روایت کـرده کـه گـفـت: مـردى از قبیله ما، با زنى که او نیز از جهنیه بود ازدواج نمود، و آن زن درست بعد از شش ماه از ازدواجش فرزندى آورد، همسرش نزد عثمان بن عفان رفت ، و داستان را گفت . عثمان دستور داد زن را سنگسار کنند، جریان به على(علیه السلام)رسید، نزد عـثـمـان رفـت ، کـه ایـن چه دستورى است که داده اى ؟ عثمان گفت او ششماهه زائیده ، و مگر چنین چیزى ممکن است ؟ حضرت فرمود: مگر نشنیده اى که خداى تعالى مى فرماید:(و حمله و فـصـاله ثـلاثـون شـهـرا)، و از سـوى دیـگـر مـدت شـیـر دادن را دو سـال تـمـام دانـسـتـه ، و فـرمـوده:(حـولیـن کـامـلیـن) دو سال از سى ماه کسر شود چقدر مى ماند، مگر بیش از شش ماه باقى مى ماند؟
عـثمان گفت : به خدا سوگند متوجه این نکته نبودم . بروید زن را بیاورید، وقتى آوردند دیدند از حکم اعدام سخت ترسیده ، بخواهرش گفته بوده از این ماجرا غصه مخور(و مپندار کـه مـن بـراى قـبـیـله نـنگى آورده ام)، به خدا سوگند احدى غیر از شوهرم با من نزدیکى نکرده . راوى سپس مى گوید: آن کودک بزرگ شد، و پدرش اعتراف کرد که او فرزند من اسـت ، چون شبیه ترین مردم به پدر خود بود. و باز مى گوید: من آن مرد را دیدم که در آخر بیمار شد و تکه هاى بدنش در بستر مى ریخت .
دو روایت درباره(بلوغ اشد) و مراتب آن
و در خصال از ابـى بـصـیـر روایـت آورده که گفت: امام صادق(علیه السلام) فرمود:وقتى بنده خدا سـى سـاله شـد بـه حـد بـلوغ اشـد رسـیـده ، و چـون بـه سـن چـهـل سـالگـى بـرسـد، بـه مـنـتـهـاى بـلوغ رسـیـده ، و هـمـیـنـکـه پـا بـه چهل و یک سالگى بگذارد رو به نقصان گذاشته ، و اما کسى که پنجاه ساله شده باید خود را مثل کسى بداند که در حال جان کندن است .
و در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم و ابن مردویه از عبداللّه روایت آورده اند که گفت :مـن در هـنـگـامـى کـه مروان مشغول خطبه بود در مسجد بودم ، و شنیدم که گفت: خدا خواب خوشى به امیر المؤ منین(یعنى معاویه) در باره فرزندش یزید ارائه داده ، و آن این است کـه او را جـانـشین خودش کند، همچنان که ابوبکر عمر را جانشین خود کرد.عبدالرحمن پسر ابـوبـکـر صـدا زد مـگـر حکومت اسلام هم مانند امپراطورى روم هرقلى و وراثتى است.اگر ابـوبـکـر ایـن کـار را کـرد در بـاره هـیـچ یـک از فـرزنـدانـش و از اهل بیتش نکرد، و معاویه به خاطر عرق پدر فرزندى نمى خواهد چنین کرامتى را نسبت به فرزندش بکند.
نقد کلام صاحب روح المعانى در تاءیید عبد الرحمان بن ابى بکر
در روح المـعانى بعد از آنکه روایت مروان را رد مى کند مى گوید:بعضى از علماى اسلام مـانـنـد سـهـیـلى در کـتـاب(الاعلام) با نظریه مروان و اینکه آیه در باره عبدالرحمان نـازل شده موافقت کرده اند.و به فرضى که تسلیم این معنا شویم دیگر سرزنش او آن هـم از نـاحـیـه مـروان مـعـنـا نـدارد، بـراى ایـنـکـه عـبـدالرحـمـان مـسـلمـان شـده و از افـاضـل صـحـابـه و شـجاعان ایشان بود، و در دوران مسلمانى اش در روز یمامه و غیر آن آوازه اى داشت ، اسلام هم که اعمال ناشایست قبل را پاک مى کند، و طبق این حکم کافر وقتى مسلمان شد، دیگر نباید ملامتش کرد که تو در زمان کفرت چنین و چنان گفتى .
و این سخن از او درست نیست براى اینکه اگر روایت صحیح باشد، چاره اى نیست جز اینکه بـگـویـیـم اسـلام عـبـدالرحـمـان سـودى بـه حـالش نـداشـتـه چـون ذیـل آیـه شـهـادت مـى دهـد کـه شـخـص مـورد نـظـر آیـه ، اهـل عـذاب و جـزو زیـانـکـاران اسـت ، چـون مـى فـرمـایـد:(اولئک الذیـن حـق عـلیـهـم القـول...انـهـم کـانـوا خاسرین) و با چنین شهادتى دیگر مدافعات سهیلى سودى به حال او ندارد.
و در کـتـاب مـحـاسن به سند خود از ابن القداح از امام صادق از آباء گرامى اش(صلوات اللّه عـلیـهـم اجـمـعـیـن)روایـت کـرده کـه فـرمـودنـد: روزى بـراى رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) خبیصى(نوع حلوا) آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع ورزید، پرسیدند آیا خبیص را تحریم کرده اى ؟ فرمود:نه ، و لیکن من بدم مى آید از ایـنـکـه دلم نـسـبت به خوردن آن بى اختیار شود، آنگاه این آیه را تلاوت کرد:(اذهبتم طیباتکم فى حیاتکم الدنیا).
و در مـجـمـع البـیـان در ذیـل هـمـیـن آیـه گفته: در حدیث آمده که عمر بن خطاب گفت : من از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)وقت ملاقات گرفته بودم ، در آن ساعت در باغ امّ ابـراهـیـم خدمت آن جناب رسیدم ، دیدم روى حصیرى از لیف خرما دراز کشیده ، و قسمتى از بـدنش روى خاک قرار گرفته ، و زیر سرش بالشى پر از لیف خرما بود، سلام کردم و سپس نشستم .
عرضه داشتم : یا رسول اللّه !شما پیامبر خدایى ، برگزیده و انتخاب شده از بین همه خـلق اویـى ، و کـسـرى و قیصر بر تخت طلایى و فرش حریر و دیبا قرار دارند، و شما روى ایـن حـصـیـر خـوابیده اى ؟! فرمود: آنها کسانى هستند که خدا طیباتشان را در دنیا که سر انجام تمام شدنى است داده ، و طیبات ما را براى آخرتمان ذخیره کرده .
و در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم و ابن مردویه از عبداللّه روایت آورده اند که گفت :مـن در هـنـگـامـى کـه مروان مشغول خطبه بود در مسجد بودم ، و شنیدم که گفت: خدا خواب خوشى به امیر المؤ منین(یعنى معاویه) در باره فرزندش یزید ارائه داده ، و آن این است کـه او را جـانـشین خودش کند، همچنان که ابوبکر عمر را جانشین خود کرد.عبدالرحمن پسر ابـوبـکـر صـدا زد مـگـر حکومت اسلام هم مانند امپراطورى روم هرقلى و وراثتى است.اگر ابـوبـکـر ایـن کـار را کـرد در بـاره هـیـچ یـک از فـرزنـدانـش و از اهل بیتش نکرد، و معاویه به خاطر عرق پدر فرزندى نمى خواهد چنین کرامتى را نسبت به فرزندش بکند.