background
وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَفَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَكُنْتُمْ قَوْمًا مُجْرِمِينَ
و اما كسانى كه كافر شدند [بدانها مى‌گويند:] «پس مگر آيات من بر شما خوانده نمى‌شد؟ و[لى‌] تكبر نموديد و مردمى بدكار بوديد.»
آیه 31 سوره الْجَاثِيَة

بیان آیات

بـعـد از آنـکـه بـه مـسـاءله تـشـریـع شـریـعـت بـراى رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)اشـاره کـرد، و فـرمـود کـه آن جـنـاب را بر شـریـعـتى از امر یعنى شریعت اسلام قرار دادیم ، اینک در این آیات به این معنا اشاره مى کـنـد کـه شـریعت اسلام بصیرتهایى براى مردم است ، که با آن تشخیص مى دهند که چه راهـى از راه هـاى زنـدگـى را طـى کـنـند تا به حیات طیب در دنیا و سعادت زندگى آخرت برسند، و نیز شریعت اسلام هدایت و رحمتى است براى مردمى که به آیات خدا یقین دارند.

و نـیـز به این نکته اشاره مى کند که آنچه مرتکبین گناهان را وادار مى کند که از پیروى شـریعت سرباز زنند، انکار معاد است ، آنها خیال مى کنند که با افراد متشرعى که پابند بـه دیـن خـدا هـسـتند، در زندگى و مرگ یکسانند، و براى پابندى به شریعت هیچ اثرى قائل نیستند، لذا فکر مى کنند چرا به خاطر پیروى از شریعت خود را به زحمت اندازیم ، و بدون جهت مقید نموده ، بار سنگین اعمال صالح را به دوش بکشیم ؟

به همین جهت خداى تعالى بر بطلان پندار آنان و اثبات معاد اقامه برهان مى کند، و سپس به شرح جزئیات پرداخته شمه اى از پاداشهاى صالحان و عقابهاى طالحان و منکرین و مجرمین را بیان نموده ، و سوره را با حمد و تسبیح خدا ختم مى کند.

هذا بصائر للناس و هدى و رحمه لقوم یوقنون

اشـاره بـا کـلمـه(هـذا)یـا بـه شریعت است که قبلا از آن گفتگو کرد، و یا اشاره به قـرآنـى اسـت کـه مـشـتـمـل بـر شـریـعـت است. و کلمه(بصائر)جمع بصیرت است ، و بـصـیـرت عـبارت است از درک اشخاصى که به واقع اصابت مى کنند، و مراد از بصیرت وسـیـله بـصـیـرت اسـت ، و اگـر شریعت را بصیرتها خوانده، بدین جهت است که شریعت مـتـضـمن احکام و قوانینى است که یک یک آنها راهنماى سعادت آدمى است ، پس شریعت عبارت است از بصیرتهایى چند، نه یک بصیرت .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:ایـن شـریـعـتـى کـه تـشـریـع شـده ، و یـا ایـن قـرآنى که مـشـتـمـل بـر شـریـعـت اسـت ، وظـائف عـمـلیـه اى اسـت کـه اگـر مـردم بـه آن عمل کنند یک یک آنها مردم را بینا مى سازد، و مردم به وسیله آن به راه حق هدایت مى شوند، راه حقى که همان راه خدا و راه سعادت است . پس اینکه بعد از ذکر تشریع شریعت فرمود(هـذا بـصـائر للنـاس) در حـقـیـقت نظیر جمله(هذا هدى و الذین کفروا...) است که در اول سوره بعد از ذکر آیات توحید قرار گرفته است .

(و هـدى و رحـمـه لقـوم یوقنون) - یعنى دلالتى است واضح ، و افاضه خیرى است بـراى قـومـى کـه یـقین دارند. و مراد از قومى که یقین دارند، مردمى است که به آیات خدا یـقـیـن دارنـد، آیـاتـى که بر اصول معارف دین دلالت دارد، چون معهود در قرآن کریم این است که همواره کلمه یقین را در مورد اصول عقائد بکار مى برد.

مراد از رحمت خداوند و اختصاص آن به گروه خاصى در این آیه

در ایـن جـمـله هدایت و رحمت را مختص به قومى کرده که یقین دارند، با اینکه قبلا تصریح کـرد کـه قـرآن بـصائر براى همه مردم است ، و این خالى از اشعار و اشاره به این نکته نیست که مراد از(هدایت)هدایت به معناى رساندن به مقصد است ، نه صرف نشان دادن راه آن ، کـه هـمـان تـبصر است. و نیز مراد از(رحمت) رحمت خاصه به کسانى است که بعد از ایمان به خدا و پرهیز از او به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)هم ایمان آوردنـد، هـمـانـهـایـى کـه در آیه(یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه و آمنوا برسوله یوتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به و یغفر لکم) و آیه(ذلک الکتاب لا ریب فیه هدى للمتقین الذین یومنون بالغیب ... و بالاخره هم یوقنون) مورد نظرند.

و رحمت خدا درجاتى بسیار دارد که از نظر سعه و ضیق مختلفند، و همچنین رحمت خاصه به اهـل ایـمـان نـیـز مراتب مختلفى دارد که اختلاف آن ناشى از اختلاف مراتب ایمان است ، پس صاحب هر مرتبه از ایمان رحمتى مناسب با آن مرتبه دارد.

و اما رحمت به معناى مطلق خیرى که از ناحیه خداى تعالى به سوى بندگانش افاضه مى شـود، آن نـیـز مـى تـوانـد قـرآن بـاشـد، چـون قـرآن کـریـم بـدان جـهـت کـه مـشـتـمـل بـر شـریـعـت اسـت ، رحـمـتـى اسـت بـراى عـمـوم مـردم ، هـمـچـنـان کـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) نیز به حکم آیه شریفه و(ما ارسلناک الا رحـمـه للعـالمـیـن) رحـمتى است مبعوث براى همه مردم . و ما در بعضى از مباحث گذشته سخنى در باره اختلاف مراتب رحمت ایراد کردیم .

ام حـسـب الذیـن اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین امنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ...
در مـجمع البیان مى گوید: کلمه(اجتراح) به معناى اکتساب است . مى گویند(جرح) یـعـنـى کـسـب کـرد، و(اجـتـرح) یـعـنـى اکـتـسـاب کـرد. و اصـل ایـن لغـت(جـراح) اسـت زیرا جراح و اجتراح اثر مشابه دارند آنگاه مى گوید: و کلمه(سیئه) به معناى عمل زشتى است که صاحبش را به خاطر استحقاق مذمت ناراحت مى کند.
و کلمه(جعل) به معناى قرار دادن چیزى است به صورتى معین . و جمله(کالذین آمنوا و عـمـلوا الصـالحـات) در مـحـل مـفـعـول دوم اسـت بـراى جعل ، و تقدیر کلام(کائنین کالذین آمنوا...) است .
زمـخـشـرى در کـشـاف بـطـور جـزم گفته : کاف در کلمه(کالذین) اسم است ، و معنایش(مثل الذین) است ، و همین کاف مفعول دوم است براى جمله(نجعلهم) و کلمه(سواء) بدل است از مثل .

کـلمـه(سـواء)بـنـا بـر قـرائتـى کـه مـعـمول و رائج است مصدرى است به معناى اسم فاعل ، و معنایش(مستویا) و یا(متساویا) است . و کلمه(محیاهم) مصدر میمى است ، و خود فاعل(سواء) است ، و ضمیر(هم) در آن به مجموع اجتراح کنندگان و مؤ منان بـر مـى گـردد.و هـمـچـنـیـن کـلمـه(مـمـاتـهـم)کـه عـطـف بـدان شـده ، حال(محیاهم) را دارد.

و سیاق آیه شریفه سیاق انکار است ، و کلمه(ام) در آن منقطعه است ، و معنایش این است :(بـلکه آیا کسانى که گناه مرتکب مى شوند، و جرم اکتساب مى کنند، پنداشته اند که مـا آنان را مانند کسانى قرار مى دهیم که ایمان آورده و عملهاى صالح مى کنند؟در حالیکه زنـدگـى و مـرگـشان متساویست) یعنى در حالى که حیات اینان مانند حیات آنان ، و موت اینان مانند موت آنان است ؟ و در نتیجه ایمان آنان و متشرع بودنشان لغو و بى اثر است ؟ نه در حیات اثر دارد و نه در ممات ؟ و بود و نبودشان یکسان است ؟

(سـاء مـا یـحـکـمـون) - این جمله پندار مذکور آنان را رد مى کند، و مى فرماید: اینکه پـنـداشتند و حکم کردند که حیات و ممات مرتکبین گناهان و مؤ منان صالح یکسان است حکم بدى است که کرده اند. و بدى حکم کنایه است از بطلان آن .

تـــوضـــیـــح ایـــنـــکـــه بـــد کـــاران نـــه در حـــیـــات و نــه در مـمـات بـا مـؤ مـنـان صـالحالعمل برابر نیستند

پس این دو طائفه نه در حیات مثل همند، و نه در ممات .

امـا ایـنـکـه در حـیـات بـرابـر نـیـسـتـنـد، بـراى ایـنـکـه اشـخـاصـى کـه داراى ایـمـان و عـمـل صـالح هـسـتـنـد، طـریقه زندگیشان را با بصیرت سلوک مى کنند، و در راه زندگى داراى هدایت و رحمتى از ناحیه پروردگار خویشند - همچنان که در آیه قبلى فرموده بود -ولى آدم بـد کـار دسـتـش از ایـن بصیرت و هدایت و رحمت تهى است ، همچنان که در جاى دیـگر فرموده:(فمن اتبع هداى فلا یضل و لا یشقى و من اعرض عن ذکرى فان له معیشه ضنکا) و نیز در جاى دیگر فرموده :(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها).

و امـا ایـنـکـه ایـن دو طـایـفـه در مـرگ مـساوى نیستند، براى این است که مرگ همان طور که بـرهـانـهاى روشن شهادت مى دهد، انعدام و بطلان نفس انسانیت نیست، و آن طور که مبطلین مى پندارند که آدمى بعد از مردن به کلى نابود مى شود نمى باشد، بلکه مردن عبارت اسـت از بـرگـشـتـن بـه سوى خداى سبحان ، و انتقال از سراى دنیا به سرائى دیگر.از سـرائى نـاپـایـدار بـه سـرائى پایدار و جاودان. سرائى که مؤ من صالح در آن قرین سعادت و نعمت ، و دیگران در شقاوت و عذاب زندگى مى کنند.

و خـداى سـبـحـان در کـلمـات سابقش به این معنا اشاره نموده ، مى فرماید:(کذلک یحیى اللّه المـوتـى) و نـیـز فـرمـوده(ثـم الى ربـکـم ترجعون) و کلماتى دیگر از این قـبـیـل . و نـیـز در کـلمـات آیـنده اش متعرض آن شده مى فرماید:(و خلق اللّه السموات و الارض ‍ بالحق ....)

و آیه مورد بحث از نظر ترکیب الفاظش ، و از نظر معنایى که از آن فهمیده مى شود، مورد اختلاف مفسرین واقع شده و هر یک براى آن وجهى درست کرده اند ولى آنچه ما از سیاق آن مـى فـهـمـیـم هـمـان بـود کـه در بـیـان قـبـلى مـان گـذشـت ، و چـون فـائده اى در نـقـل وجوه دیگران ندیدیم از نقل آن صرفنظر کردیم ، و اگرخواننده عزیز بخواهد به آنها اطلاع یابد باید به تفاسیر مفصل مراجعه کند.

و خـلق اللّه السـمـوات و الارض بـالحـق و لتـجـزى کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون

ظاهرا مراد از(سماوات و ارض) مجموعه عالم محسوس است ، و حرف باء در کلمه بالحق مـلابـسـت را مـى رساند، و مى فهماند که خلقت عالم در جامه حق صورت گرفت و خلاصه بـاطـل و بـازیچه نبوده ، و حق بودن این عالم کون و فساد به این است که براى خلقت آن غایت و هدفى ثابت و باقى در ماوراى آن باشد.

و جمله(و لتجزى ...) عطف است بر کلمه(بالحق). و(باء) در جمله(بما کسبت) براى متعدى کردن فعل ، و یا براى مقابله است و معنایش این است که :خداوند آسمان و زمـیـن را بـه حق خلق کرد و تا هر نفسى در مقابل آنچه کسب و ارتکاب کرده جزاء داده شود، اگـر طـاعـت بـوده ثـواب ، و اگر معصیت بوده عقاب داده شود. و جمله(و هم لا یظلمون) حـال از جـمـله(کـل نـفـس) اسـت و مـعـنایش این است که : تا هر نفسى به آنچه کرده به عدالت جزاء داده شود.

احتجاج براى اثبات معاد با استناد به حق و عدالت

در نتیجه برگشت معناى آیه به این مى شود که بگوییم :(و خدا آسمانها و زمین را به حـق و عـدالت بـیـافـریـد) در نتیجه به حق بودن خلقت اقتضاء مى کند که در ماوراى این عالم ، و بیرون از آن ، عالمى دیگر باشد که در آن عالم ، موجودات جاودانه شوند.و به عـدل بـودن خـلقـت هـم ایـن اقتضاء را دارد که به هر نفسى آن جزایى که استحقاق دارد داده شـود؛ بـه نـیـکـوکـار جـزایـى نـیـکـو، و به بدکار جزایى بد داده شود، و چون این عالم گنجایش آن جزاء را ندارد، قهرا باید جزاى مذکور در نشاءه اى دیگر باشد.

و بـا ایـن بـیان مى توان گفت : آیه شریفه دو حجت بر معاد اقامه نموده : یکى حجتى است که جمله(و خلق اللّه السموات و الارض ‍ بالحق) بدان اشاره مى کند که حجتى است از طریق حق . و دومى حجتى است که جمله(و لتجزى) از آن خبر مى دهد. حجتى که از طریق عدالت اقامه شده است .
پـس بـرگـشـت ایـن دو حـجت به همان دو حجتى است که آیه شریفه(و ما خلقنا السماء و الارض و مـا بـیـنـهـمـا بـاطـلا ذلک ظـن الذیـن کـفـروا فویل للذین کفروا من النار ام نجعل الذین امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الارض ام نجعل المتقین کالفجار) متضمن آن است .

ابطال پندار کفار در یکسان دانستن مرگ نیکوکار و بدکار

و آیـه شـریـفـه مـورد بـحـث بـا حجتى که در بردارد، پندار کفار را که مى پندارند مرگ نـیـکـوکار و بدکار یک جور است باطل مى کند، چون داستان مجازات در قیامت ، و ثواب دادن در مـقـابـل اطـاعت ، و عقاب در برابر معصیت ، این یکسان بودن مرگ مطیع و عاصى را نفى مـى کـنـد.و لازمـه یـکـسـان نـبـودن آن ایـن اسـت کـه پـس پـنـدار دیـگـرشـان کـه خـیـال مـى کـردنـد زنـدگـى ایـن دو طـایـفـه مـثـل هـم اسـت نـیـز باطل باشد، براى اینکه وقتى ثابت شد که در قیامت جزایى در کار است ، قهرا باید در دنیا خدا را اطاعت کنند، و این محسن و نیکوکار است که به خاطر داشتن بصیرت در زندگى مـى تـواند آنچه را که وظیفه است انجام دهد، و در نتیجه توشه آخرت خود را برگیرد.و اما موسى ء و بدکار بخاطر کورى و ضلالتش نمى تواند این راه را پیدا نموده ، و آنچه فـردا بـه دردش مـى خـورد انـجـام دهـد، پـس مـحـسـن و مـسـى ء در دنـیـا هـم مثل هم نیستند.

افرایت من اتخذ الهه هویه و اضله اللّه على علم ...

از ظاهر سیاق چنین بنظر مى رسد که جمله(افرایت) در مقام شگفت انگیزى شنونده است ، مى خواهد بفرماید: آیا تعجب نمى کنى از کسى که حالش چنین حالى است ؟

و مراد از جمله(اتخذ الهه هویه) از آنجا که کلمه(الهه) مقدم بر کلمه(هویه) آمـده ،(بـا ایـنکه مى توانست بفرماید کسى که هواى خود را خداى خود گرفته)، این است کـه بـفهماند چنین کسى مى داند که اله و خدایى دارد که باید او را بپرستد - و او خداى سـبـحان است -و لیکن به جاى خداى سبحان هواى خود را مى پرستد، و در جاى خدا قرار داده اطـاعـتـش مـى کـند.پس چنین کسى آگاهانه به خداى سبحان کافر است ، و به همین جهت دنـبـال جـمـله مـورد بـحـث فـرمـود:(و اضله اللّه على علم) - خدا او را در عین داشتن علم گمراه کرد).

حقیقت عبادت اطاعت کردن است

و معناى گرفتن اله ، پرستیدن آن است .و مراد از پرستش هم اطاعت کردن است ، چون خداى سـبـحـان اطـاعـت را عـبـادت خـوانـده ، و فـرموده:(الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشـیـطـان انـه لکم عدو مبین و ان اعبدونى) و نیز فرموده :(اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه) و نیز فرموده :(و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه).

و اعـتـبـار عـقـلى هـم مـوافق با این معنا است ، چون عبادت چیزى به جز اظهار خضوع و مجسم نـمودن بندگى بنده نیست. عابد در عبادتش ‍مى خواهد این معنا را مجسم سازد، که من بجز آنـچـه مـعـبـودم اراده کـرده اراده نـمـى کـنـم ، و بـه جـز آنـچـه او راضـى اسـت عمل نمى کنم.و بنابراین ، هر کس هر چیزى را اطاعت کند در حقیقت او را عبادت کرده و او را مـعـبـود خـود گـرفـته است ، پس اگر هواى نفس خود را اطاعت کند، آن را اله خود گرفته و پرستیده ، با اینکه غیر خدا و غیر هر کسى که خدا دستور دهد نباید اطاعت شود.

معناى(اله) گرفتن(هوى)

پـس مـعـنـاى اینکه فرمود:(افرایت من اتخذ الهه هویه) این مى شود: آیا عجب نیست که کـسى هواى نفس خود را بپرستد، و آن را اطاعت و پیروى کند با اینکه مى داند غیر از هواى نـفـس مـعـبـودى دارد کـه بـایـد او را بـپـرسـتـد و اطـاعـت کـنـد، و لیـکـن در عـیـن حال معبود و مطاع خود را هواى نفس خود مى گیرد؟

مفاد جمله :(و اضله الله على علم) و بیان عدم منافات بین ضلالت و علم

و مـعـنـاى اینکه فرمود:(و اضله اللّه على علم) این است که : چنین کسى با اضلالى از خـداى تـعـالى گـمـراه شـده ، و اگـر خـداى تعالى گمراهش کرده از باب مجازات بوده ، براى اینکه او هواى نفس خود را پیروى کرده ، و خدا او را گمراه کرد، در عین اینکه او عالم بود، و مى دانست که بیراهه مى رود.
خـواهـى گـفـت : چـطـور مـمـکـن اسـت کـسـى بـا بـلد بـودن راه در عـیـن حـال بـیراهه برود؟ و یا چگونه تصور مى شود که انسان با داشتن یقین به چیزى آن را انـکـار کند، که آیه شریفه(و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم) آن را از پاره اى انسانها حکایت مى کند؟

در جـواب مـى گـویـیـم:مـنـافـات نـدارد کـه آدمـى راه را بـدانـد، و در عـیـن حـال بـیـراهـه بـرود، و یـا بـه چـیـزى یـقـیـن داشـتـه بـاشـد در عـیـن حـال آن را انـکـار کـنـد، بـراى ایـنـکـه عـلم ملازم هدایت نیست ، همچنان که ضلالت ملازم با جـهـل نیست ، بلکه آن علمى ملازم با هدایت است که تواءم با التزام عالم به مقتضاى علمشبـاشـد؛ یـعـنـى عـالم مـلتـزم بـه لوازم عـلم خـود نـیـز بـاشـد و بـه آن عـمـل کند تا دنبالش هدایت بیاید. و اما اگر عالم باشد، ولى به خاطر اینکه نمى تواند از هواى نفس صرفنظر کند ملتزم به مقتضا و لوازم علم خود نباشد، چنین علمى باعث اهتداء او نـمـى شود، بلکه چنین علمى در عین اینکه علم است ضلالت هم هست . و همچنین یقین ، اگر تواءم با التزام به لوازم آن نباشد، با انکار منافات ندارد.

و امـا ایـنـکـه بـعضى از مفسرین گفته اند مراد(از علم در این آیه علم خداى تعالى است ، یعنى خدا با علم خودش به حال این بنده او را گمراه کرده) معنایى است که از سیاق آیه دور است .

(و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه) - این قسمت از آیه به منزله عطف تفسیرى است براى جمله(و اضله اللّه على علم). و(ختم بر سمع و قلب)مهر بر گـوش و دل زدن اسـت ، بـه طـورى کـه دیـگـر حـق را نـشـنـود و تـعـقل نکند. و(غشاوه قرار دادن بر بصر) این است که دیگر حق را؛ یعنى آیات خدا را، نـبـیـند. و حاصل همه اینها این است که گوش و قلب و چشم اثر خود را - که همان التزام به حقى است که درک مى کند -نداشته باشد، و استکبار و پیروى هواى نفس او را نگذارد کـه زیـر بـار حـق بـرود.قـبلا هم خواننده محترم توجه فرمود که گفتیم ضلالت از راه ، مـنـافـاتـى بـا عـلم بـه راه نـدارد، چون ممکن است آدمى راه را بشناسد ولى به آن التزام نداشته باشد.

(فـمن یهدیه من بعد اللّه) - ضمیر در(یهدیه)به همان کسى برمى گردد که هـواى نـفـس خـود را مـعـبـود خود گرفته. و حرف(فاء)که بر سر جمله است ، جمله را نـتـیـجـه حـال و وضـع او مـى کـنـد، و چـنـیـن مـعـنـا مـى دهـد:وقـتـى حـال او چـنـین حالى بود که خدا او را با اینکه دانا است گمراه کرده ، دیگر بعد از خدا چه کسى مى تواند او را هدایت کند؛ مسلما هیچ کس ، براى اینکه خداى تعالى خودش ‍ فرموده :(قـل ان هـدى اللّه هـو الهـدى)و نـیـز فـرمـوده:(و مـن یضلل اللّه فما له من هاد).

(افـلا تـذکـرون) - یـعنى آیا باز هم در حال و وضع چنین کسى تفکر نمى کنید، تا مـتـذکـر شـویـد کـه او و هـر که مثل او است مادام که پیرو هواى نفسند راهى به سوى هدایت ندارند، و در نتیجه شما از حال آنان عبرت و پند بگیرید؟

و قالوا ما هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر...

راغـب گـفـتـه: کـلمـه(دهـر)در اصـل بـه مـعـنـاى طـول مـدت عـالم از اول پـیـدایـش تـا آخـر انـقـراض آن بـوده ، و در آیـه شـریـفـه(هل اتى على الانسان حین من الدهر) به همین معنا است ، ولى بعد از آن هر مدت طولانى را هـم دهر گفته اند. و معناى این کلمه با معناى کلمه(زمان) فرق دارد، براى اینکه کلمه زمان هم به مدت بسیار اطلاق مى شود و هم به مدت اندک .

و آیه شریفه به طورى که از سیاقش استفاده مى شود -چون سیاقش سیاق احتجاج علیه وثـنـى مـذهـبان است که صانع را قبول دارند ولى منکر معادند-باید حکایت کلام مشرکین بـاشـد کـه گـفـتـیـم مـنکر معادند، نه کلام دهرى مذهبان که هم مبداء را منکرند و هم معاد را و تـمـامـى بـود و نـبـود حـوادث را کـار دهـر مـى دانـنـد، بـخـاطـر ایـنـکـه در آیـات قبل هیچ سخنى از دهریها به میان نیامده بود تا بگوییم این آیه هم مربوط به ایشان است.

پس ضمیر(هى) در جمله(ما هى الا حیاتنا الدنیا) به(حیات) برمى گردد،

مـــعـناى سخن منکران معاد:(ما هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر) واشاره به چند قول در معناى این آیه

معنایش این است که :ما هیچ حیاتى نداریم ، مگر همین حیات دنیا، و دیگر ماوراى آن ، حیاتى نـیـسـت ، پـس آن حیاتى که دین الهى ادعا دارد که بعد از مردن روزى زنده- مى شویم و حـیات دیگرى را از سر مى گیریم به نام حیات آخرت ، وجود ندارد.و این خود قرینه اى اسـت کـه ایـن احـتـمـال را تـاءیـید مى کند که مراد از جمله(نموت و نحیا) جمله(یموت بـعـضـنا و یحیا بعضنا الاخر)باشد، یعنى همواره بعضى مى میریم و بعض دیگر زنده مـى مـانـیـم ؛ بـزرگسالان مى میرند و نوباوگان جاى آنها را مى گیرند و به این وسیله بـقـاء نـسل انسانىاستمرار مى یابد. این احتمال را جمله(و ما یهلکنا الا الدهر) نیز تا اندازه اى تاءیید مى کند، براى اینکه اشعار به استمرار دارد.

بـنـابـر این ، معناى آیه چنین مى شود:مشرکین گفتند حیاتى نیست مگر همین حیات دنیایى ما کـه بـا آن در دنـیـا زنـدگـى مـى کـنیم ، پس لایزال بعضى از ما یعنى سالخوردگان مى مـیـرنـد، و بـعـضـىدیـگـر یـعـنـى اخـلاف و نـسلهاى جدید زنده مى مانند، و ما را جز دهر و روزگـار کـسـى هلاک نمى کند، این گذشت زمان است که هر نوى را کهنه ، و هر سالمى را فـاسـد، و هـر زنـده اى را آمـاده مـرگ مـى سـازد، پـس مـسـاءله مـرگ عـبـارت از انتقال از خانه اى به خانه دیگر که منتهى به بعث و بازگشت به سوى خدا باشد نیست .

و چـه بـسـا کـه این کلام ، گفتار بعضى از جاهلان و عوام از وثنیت عرب باشد، و گر نه-بـا عـقـیـده وثـنـیـت سـازگـار نـیـسـت ، چون عقیده اى که در بین وثنى ها دائر است عقیده تـنـاسـخ اسـت ، و آن ایـن اسـت کـه وقـتـى انـسـان(البـتـه انـسـان تـکـامـل نـیـافـتـه)مـى مـیـرد، جـانـش بـه کـالبـدى مـنـتـقـل مـى شـود کـه در حـال خـلقـت اسـت ، حال اگر جانى که از بدن قبلى جدا شده در آن بدن سعادتى کسب کرده بوده ، منتقل به بدنى جدید مى شود، و در آن بدن متنعم و سعادتمند مى گردد، و اگر در بـدن اول شـقـاوت کـسـب کرده باشد، به بدنى متعلق مى شود که در آن معذب باشد، تا کـیـفـر عـمـل خود را ببیند، و همچنین از این بدن به بدنى دیگر.و این وثنى ها منکر استناد مـرگ بـه وسـاطـت مـلائکـه نـیستند، آنها نیز قائلند که مرگ هم مانند زندگى به وساطت ملائکه انجام مى شود.

گـفـتـار بـرخـى مـفـسرین که مراد آیه را نتاسخ و ثنى ها دانسته اند و نقد گفتار آنان

و بـه هـمـیـن جـهـت که گفتیم اعتقاد به تناسخ در بین وثنى ها دائر بوده است. بعضى از مـفـسـرین گفته اند: مراد آیه ، همان تناسخ وثنى ها است ، و معنایش این است که : وثنى ها مى گویند زندگى همین زندگى دنیایى ما است ، و ما تا ابد از دنیا بیرون نمى شویم ، و اگـر در دنـیا مى میریم بعد از مردن به بدنى دیگر متعلق مى شویم ، و همچنین بعد از مردن آن بدن باز به بدنى دیگر مى رویم ، و ما را نابود نمى کند مگر دهر.

و ایـن تـفـسـیـر بـد نـیـسـت ، و لیـکـن بـا گـفـتـارى کـه در ذیـل از ایـشان نقل مى کند که گفته اند(و ما یهلکنا الا الدهر)نمى سازد؛ چون بنا بر قول به تناسخ دیگر هلاکتى در کار نیست ، مگر اینکه آن را چنین توجیه کنیم که مرادشان از هـلاک کـردن دهـر ایـن اسـت کـه دهـر وسـیـلهاى اسـت کـه فـرشـتـه موکل بر مرگ از آن استفاده نموده ، هر کسى را بخواهد به آن وسیله مى میراند.

و نـیـز اشـکـال دیـگـرى کـه در ایـن تـوجـیـه است این است که با حجتى که بعدا از ایشان نقل کرده که گفته اند(ائتوا بابائنا ان کنتم صادقین) نمى سازد، چون ظاهر این کلام ایـن اسـت کـه گـویـنـدگـان آن مـعـتـقـد بـوده انـد که پدرانشان به کلى معدوم شده اند، و ذواتشان باطل گشته .

البـتـه در مـعـنـاى آیـه وجـوه دیـگـرى نـیـز آورده انـد کـه قـابـل اعـتـنـاء نـیـسـت ، مـثـل ایـنـکـه بـعضى از ایشان گفته اند: معناى آیه این است که :ما قـبـل از ایـنـکـه روح در کالبدمان دمیده شود مردگانى بودیم ، و سپس هنگامى که روح در کـالبـد مـا دمـیـده شـد زنـده شـدیـم. و این آیه همان را مى گوید که آیه(و کنتم امواتا فاحیاکم) آن را خاطرنشان مى سازد.

و بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از -(حـیـات بـقـاء) نـسـل اسـت کـه مـجـازا آن را حـیـات خـوانـده ، و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه مـا مـى مـیـریـم و نـسـل مـا بـاقـى مـى مـانـد - و وجـوهـى دیـگـر از ایـن قبیل .
(و مـا لهـم بـذلک من علم ان هم الا یظنون) - یعنى اینکه گفته اند(ان هى الا حیاتنا الدنـیـا نـمـوت و نـحـیى) که منظورشان از آن انکار معاد بود، سخنى است بدون علم ، و تـنـهـا پـنـدارى است که پنداشته اند، به دلیل اینکه هیچ دلیلى بر نفى معاد ندارند با اینکه ادله بسیارى بر ثبوت آن هست .

و اذا تتلى علیهم آیاتنا بینات ما کان حجتهم الا ان قالوا ائتوا بابائنا ان کنتم صادقین

ایـن آیـه شـریـفـه مـى خـواهـد همان مضمون جمله قبلى را که مى گفت(انکار معاد و منحصر کـردن زنـدگـى بـه زنـدگـى دنـیـا سـخـنـى اسـت بـدون دلیل از مشرکین) تاءکید کند. و مـراد از(آیـات بـیـنـات)آیاتى است که مشتمل بر حجت هایى بر اثبات معاد است ، و بـیـنات بودن آن حجت ها، همان روشن بودن دلالت آنها بر ثبوت معاد است ، به طورى که دیـگـر شـکى باقى نمى گذارد. و اگر جمله(ائتوا بابائنا ان کنتم صادقین)را حجت مـشـرکـیـن خـوانـده ، و فرموده: حجتى بر انکار معاد نداشتند، مگر این جمله ، با اینکه جمله مـزبور حجت نیست ، بلکه صرف پیشنهاد است ، آن هم پیشنهادى گزاف و غیر منطقى(چون به عنوان حجت بر ثبوت معاد اقامه شده) از این باب بوده که خواسته است بفهماند: همه حرفهایشان نظیر این حرف ، غیر منطقى است .

پـس گـویـى فـرمـوده: حـجت مشرکین بر انکار معاد همانا بى حجتى و زورگویى است . و مـعناى آیه این است که :چون آیات ما که مشتمل بر حجت هایى بر اثبات معاد است ، بر این مـشـرکین منکر معاد تلاوت مى شود، در عین اینکه آیاتى است واضح الدلاله ، و به روشنى مـعـادرا اثـبـات مـى کـنـد، در مقابل غیر از گزافه گویى جوابى ندارند براى اینکه در مقابل مى گویند: اگر معاد ممکن باشد باید زنده کردن پدران گذشته ما هم ممکن باشد، و باید شما بتوانید پدران ما را زنده کنید.

قـل اللّه یـحـییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم الى یوم القیمه لا ریب فیه و لکن اکثر الناس لا یعلمون ... و الارض
سخن گزافى که آوردند هر چند لیاقت آن را نداشت که به آن پاسخ داده شود، و لیکن با ایـن حـال رسـول گـرامـى خـود را مـاءمـور کـرد تا در پاسخشان بفرماید: همین زنده کردن پـدرانـتـان کـه آن را بـعـید مى شمارید، امرى است ممکن ، و به زودى خداى تعالى آنان را زنده خواهد کرد.

و حـاصـل پـاسخ این است که :آن کسى که شما را براى نخستین بار زنده مى کند، و بعد مـى مـیـرانـد و سـپـس همه شما در روز قیامت که شکى در آن نیست زنده مى کند، خداى سبحان اسـت ، و مـلک تـمـامى آسمانها و زمین از آن او است ، و در آن به هر طور که بخواهد حکم مى راند، و تصرف مى کند، پس او مى تواند حکم کند به بازگشت مردم به سویش ، و آنگاه در شما تصرف نموده همگى شما را در روز قیامت یکجا جمع آورد و در بینتان داورى نموده و سپس جزایتان دهد.

بقیه الفاظ آیه روشن است .

و یوم تقوم الساعه یومئذ یخسر المبطلون

راغـب مـى گـویـد: کـلمـه(خسر) و(خسران)به معناى کم شدن سرمایه است ، و این کـلمـه را بـه خـود انـسـان هـم نـسـبـت مى دهند، مى گویند(فلانى خسران) یافت و به فعل او نیز نسبت داده مى گویند(تجارت فلانى خسران یافت). و در قرآن کریم آمده :(تـلک اذا کـره خـاسـره ایـن بـرگـشـتـى است خاسرانه)و در دست آوردهاى خارج نیز استعمال مى شود، مانند مال ، و جاه که بیشتر موارد استعمالش هم همین موارد است ، و در دست آوردهـاى نـفـسـى و مـعـنـوى نـیـز اسـتـعـمـال مـى شـود، مـانـنـد صـحـت ، سـلامـت ، عـقـل ، ایـمان و ثواب. و این قسم خسران همان است که خداى تعالى آن را(خسران مبین) خوانده .

آنگاه مى گوید: و هر خسرانى که خداى تعالى در قرآن ذکر کرده به همین معناى اخیر است ، نه خسران به معناى دست آوردهاى مالى و تجارتى .

و در مـعـناى کلمه(مبطلون) گفته :(ابطال)به معناى فاسد کردن و از بین بردن چیزى است ، چه اینکه آن چیز حق باشد و چه باطل ، و در قرآن هر دو موردش آمده ؛ در باره ابـطـال حـق مـى فـرمـایـد:(خـسـر هـنـالک المـبـطـلون)و در بـاره ابـطـال بـاطـل مـى فـرمـایـد:(لیـحـق الحـق و یـبـطـل البـاطـل).و گـاهـى هـم در مـورد گـفـتـن چـیـزى کـه حـقـیـقـت نـدارد اسـتـعـمال مى شود، مانند آیه(و لئن جئتهم بایه لیقولن الذین کفروا ان انتم الا مبطلون هـر آیـت و مـعـجزه اى که برایشان بیاورى ، آنهایى که کافرند مى گویند آنچه شما مى گویید باطل و خالى از حقیقت است).

در این آیه شریفه قیامت مظروف یوم ، و یوم ظرف آن شده ، با اینکه قیامت خودش یوم است ، و هـر دو یـک چـیزند، لذا در توجیهش ‍ آنچه به ذهن نزدیک تر است این است که بگوییم :مـنـظـور از سـاعـت(قـیامت) فعلیت حوادث آن روز است ، فعلیت بعث و جمع خلائق و حساب و جـزاء که در این صورت مى توان کلمه(یوم) را ظرف این حوادث قرار داده .و نیز در بـاره تـکـرار کـلمـه(یوم) در(یومئذ) نزدیک تر به ذهن آن است که بگوییم : این کلمه تاءکید همان(یوم تقوم الساعه) است .

و معناى آیه این است : روزى که ساعت ؛ یعنى روز بازگشت به سوى خدا، بر پا مى شود در آن روز مبطلون ، آنهایى که حق را باطل جلوه مى دادند و از آن اعراض مى کردند زیانکار مى شوند.

و ترى کل امه جاثیه کل امه تدعى الى کتابها...

کلمه(جاثیه) اسم فاعل از مصدر(جثو) است . و(جثو) به معناى نشستن بر روى دو زانو است ، همچنان که در مقابلش ‍(جذو) به معناى نشستن بر روى انگشتان پا است .

و خـطـاب در آیـه شـریـفـه هـر چـنـد مـتـوجـه یـک نـفـر اسـت ، کـه هـمـان رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)اسـت ، و لیـکـن نـه بـه عـنـوان ایـنـکـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) اسـت ، بـلکـه به عنوان کسى که مى تواند ببیند، پس خطاب به عموم بینندگان است . و منظور از اینکه فرمود: در آن روز هر امتى را به سوى کتابش مى خوانند، این است که هر امتى در برابر نامه عملش قرار مى گیرد تا بـه حـسـابش رسیدگى شود. به شهادت اینکه دنبالش مى فرماید(امروز جزاء داده مى شوید هر آنچه کرده اید).

و مـعـنـاى آیـه این است که : تو و هر بیننده دیگرى مى بینید هر امت از امتها را که بر روى زانـو مـى نـشـیـنـنـد، بـه حـالت خضوع و ترس ، و هر امتى به سوى کتاب مخصوص به خـودش ، یـعـنى نامه اعمالش دعوت مى شود، و به ایشان گفته مى شود: امروز به عنوان جزاء، همانهایى به شما داده مى شود که انجام داده اید.
و از ظـاهـر ایـن آیـه اسـتـفـاده مى شود که در روز قیامت علاوه بر نامه عملى که فرد فرد انـسـانـها دارند و آیه(و کل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له یوم القیمه کتابا یلقیه منشورا) از آن خبر مى دهد؛ هر امتى هم نامه عملى مخصوص به خود دارد.

هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق انا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون

در صحاح مى گوید: نسخ کتاب و انتساخ و استنساخ آن به یک معنا است . و کلمه(نسخه) اسـمى است براى استنساخ شده از کتاب . و راغب مى گوید: کلمه(نسخ) به معناى از بـین بردن چیزى است به وسیله چیزى که دنبال آن قرار دارد، مانند از بین رفتن سایه به وسیله آفتاب ، و از بین رفتن آفتاب به وسیله سایه اى که دنبالش مى آید، و از بین رفـتـن جـوانـى به وسیله پیرى ، که به دنبالش‍ مى آید. تا آنجا که مى گوید:و نسخ کـتـاب عـبـارت از آن اسـت کـه صـورت آن کـتـاب را بـه کـتـابـى دیـگـر مـنـتـقـل سـازى ، بـه طـورى کـه مـسـتـلزم از بـیـن رفـتـن صـورت اول نـبـاشد، بلکه صورتى مثل آن در ماده اى دیگر پدید آرى ، مانند نقش کردن خطوط یک مهر در موم هاى متعدد. و استنساخ به معناى پیشى گرفتن در نسخ چیزى است .

و مـقـتـضـاى آنـچـه وى نـقـل کـرده ایـن اسـت کـه مـفـعـول فـعـل اسـتـنـسـاخ در عـبارت:(من کتاب را استنساخ کردم)کتاب اصلى باشد، که از آن نـسـخـه بـردارى کـرده ایـم ، و لازمـه ایـن معنا در آیه مورد بحث که مى فرماید:(انا کنا نـسـتـنـسـخ مـا کـنـتـم تـعـملون) این است که اعمال ما نسخه اصلى باشد، و از آنها نسخه بـردارنـد.و یـا بـه عـبـارتـى دیـگـر:اعـمـال در اصـل کـتـابـى بـاشـد و از آن کـتـاب نقل شود.

و اگـر مـراد از ایـن عـبـارت ایـن بـوده بـاشـد کـه بـخـواهـد بـفـرمـایـد:اعـمـال خـارجـى کـه قـائم بـه انـسان است ، از راه کتابت ضبط مى شود، باید مى فرمود:(انـا کـنـا نـکـتب ما کنتم تعملون)یعنى ما همواره آنچه مى کنید مى نویسیم ؛ چون در این صـورت هـیـچ نکته اى ایجاب نمى کند که اعمال را کتاب و نسخه اصلى فرض کنیم ، تا نـامـه اعـمـال از آنکتاب استنساخ شود. و اگر کسى بگوید کلمه(یستنسخ) به معناى(یـسـتـکتب) است ، همچنان که بعضى گفته اند، جوابش این است که هیچ دلیلى بر این معنا نداریم .

مـعـنـا و تفسیر آیه :(هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق انا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون) وتوضیحى درباره کتابت اعمال

و لازمـه ایـن کـه گـفـتـیـم-بـنـا بـر نـقـل راغـب-بـایـد اعـمـال ، خـود کـتـابـى بـاشـد تـا از آن اسـتـنساخ کنند، این است که مراد از جمله(ما کنتم تعملون) اعمال خارجى انسانها باشد، بدین جهت که در لوح محفوظ است(چون هر حادثه اى ، و از آن جـمـله اعـمـال انـسـانـهـا هـم یـکـى از آن حـوادث اسـت ، قـبـل از حـدوثـش در لوح مـحـفـوظ نـوشـتـه شـده)، در نـتـیـجـه اسـتـنـسـاخ اعـمـال عـبـارت مـى شـود از نـسـخـه بـردارى آن ، و مـقـدمـات و حـوادث و عـوامـلى که در آن اعـمـال دخـیـل بـوده ، از کـتـابلوح مـحـفـوظ.و بـنـابـر ایـن ، نـامـه اعـمـال در عـیـن ایـنـکـه نامه اعمال است ، جزئى از لوح محفوظ نیز هست ، چون از آنجا نسخه بـردارى شـده ، آن وقـت مـعـنـاى ایـنـکـه مـى گـویـیـم مـلائکـه اعـمال را مى نویسند این مى شود که ملائکه آنچه را که از لوح محفوظ نزد خود دارند، با اعمال بندگان مقابله و تطبیق مى کنند.

و ایـن هـمـان مـعـنـایـى است که در روایات از طرق شیعه از امام صادق(علیه السلام) و از طـرق اهـل سـنت از ابن عباس نیز نقل شده که به زودى - ان شاء اللّه - در بحث روایتى آینده از نظر خواننده عزیز خواهد گذشت .

و بنابر این توجیه ، جمله(هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق)جزو کلام خداى تعالى است ، نـه کـلام مـلائکـه. و خـطـابى است که خداى تعالى در روز جمع ، یعنى روز قیامت ، به اهل جمع مى کند، و امروز آن را در قرآن براى ما حکایت کرده ، در نتیجه معنایش این مى شود:(یـقـال لهـم هـذا کتابنا...)، یعنى آن روز به ایشان گفته مى شود این کتاب ما است که علیه شما چنین و چنان مى گوید.

و اشـاره بـا کـلمـه(هـذا) -بـه طـورى کـه از سـیـاق بـرمـى آیـد- اشاره به نامه اعمال است ، که بنا بر توجیه ما در عین حال اشاره به لوح محفوظ نیز هست ، و اگر کتاب را بر ضمیر خداى تعالى اضافه کرد، و فرمود(این کتاب ما است)از این نظر بوده کـه نـامـه اعـمـال بـه امـر خـداى تـعـالى نـوشـتـه مـى شـود، و چـون گـفـتـیـم نـامـه اعـمـال لوح مـحـفـوظ نیز هست ، به عنوان احترام آن را کتاب ما خوانده . و معناى جمله(ینطق عـلیـکـم بـالحق) این است که کتاب ما شهادت مى دهد بر آنچه که کرده اید، و دلالت مى کند بر آن ، دلالتى روشن و تواءم با حق .

و جـمـله(انـا کـنا نستنسخ ما کنتم تعملون) تعلیل مى کند که چگونه کتاب علیه ایشان بـه حـق نـطـق مـى کـنـد، و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه : چـون کـتـاب مـا دلالت مـى کـنـد بـر عـمـل شـما، دلالتى بر حق ، و بدون اینکه از آن تخلف کند، چون کتاب ما لوح محفوظ است که بر تمامى جهات واقعى اعمال شما احاطه دارد.

و اگر نامه اعمال خلائق را طورى به ایشان نشان ندهد که دیگر جاى شکى و راه تکذیبى بـاقـى نـگـذارد، ممکن است شهادت آن را تکذیب کنند، و بگویند کتاب شما غلط نوشته ، ما چنین و چنان نکرده ایم ، به همین جهت مى فرماید کتاب ما به حق گواهى مى دهد، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تودلو ان بینها و بینه امدا بعیداه).

اقوال دیگر مفسرین در تفسیر این آیه

مـفـسـریـن در تـفـسیر این آیه اقوال دیگرى دارند که به عنوان نمونه دو تا از آنها را در اینجا نقل مى کنیم :

بعضى گفته اند:آیه شریفه کلام ملائکه است ، نه کلام خداى تعالى ، و معناى استنساخ هـمـان کـتـابـت اسـت ، و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه مـلائکـه مـى گـویـند: این - یعنى نامه اعـمال - کتاب ما ملائکه است ، که نویسنده اعمال شما بودیم ، و این کتاب علیه شما به حق شهادت مى دهد، چون ما آنچه را که شما مى کردید مى نوشتیم .

و ایـن تـفـسیر صحیح نیست ، اولا چون این احتمال که این کلام ، کلام ملائکه باشد از سیاق آیـه بـعـیـد اسـت . و ثـانـیـا ایـن کـه کـلمـه اسـتـنـسـاخ بـه مـعـنـاى مـطـلق نوشتن و کتابت استعمال شود، در لغت ثابت نشده .
بـعـضى دیگر گفته اند: آیه شریفه کلام خداى تعالى است ، و اشاره با(هذا) اشاره بـه نـامـه اعـمـال اسـت . و بـعـضـى دیـگـر گفته اند اشاره به لوح محفوظ است ، و معناى استنساخ همه جا همان(استکتاب) است .

فاما الذین امنوا و عملوا الصالحات فیدخلهم ربهم فى رحمته ذلک هو الفوز المبین

این آیه شریفه حال مـردم در قـیامت را بطور مفصل و جدا جدا بیان مى کند، چون مردم از نظر سعادت و شقاوت و ثـواب و عـقاب مختلفند.سعید که در آن روز که داراى پاداش و ثواب است ، عبارت است از کـسـى کـه ایـمـان آورده و عـمـل صالح کرده باشد. و شقى آن کسى است که کفر ورزیده و استکبار کرده باشد، و به دنبالش مرتکب گناه هم شده باشد.

و مـراد از(رحمت) افاضه الهیه است که به هر کس برسد سعادتمند مى شود، و یکى از نـتایج آن بهشت است . و(فوز مبین) به معناى رستگارى روشن است . و بقیه الفاظ احتیاجى به تفسیر ندارد.

و اما الذین کفروا افلم تکن ایاتى تتلى علیکم فاستکبرتم و کنتم قوما مجرمین

مـراد از(الذین کفروا) کسانى است که به خاطر تکذیب و انکار آیات خدا متصف به کفر شـده انـد، به شهادت اینکه در توبیخ ایشان مى فرماید:(آیا آیات من بر شما تلاوت نمى شد، و شما از پذیرفتنش استکبار مى ورزیدید...).

حـرف(فـاء) در جمله(افلم تکن)فاء تفریع است و مى فهماند که این جمله نتیجه جـمـله اى اسـت کـه حـذف شـده.جـمـله اى کـه جـواب کـلمـه(امـا)اسـت ، و تـقـدیـر آن:(فـیقال لهم الم تکن ایاتى تتلى علیکم پس به ایشان گفته مى شود:آیا چنین نبود که آیـات مـن بـر شـما تلاوت مى شد؟) و مراد از(آیات) همان حجتهاى الهى است که به وسیله وحى و دعوت براى ایشان اقامه مى شد. و(مجرم) به معناى کسى است که متلبس به اجرام یعنى به گناه باشد.

و معناى آیه این است : اما آن کسانى که کافر شده و حق را با اینکه ظاهر بود انکار کردند پـس از در تـوبـیـخ بـه ایشان گفته مى شود آیا حجت هاى ما برایت خوانده نمى شد و در دنـیـا بـرایـت بـیـان نـمـى شـد و ایـن شـمـا نـبـودیـد کـه از قبول آنها استکبار مى ورزیدید و مردمى گنهکار بودید؟

و اذا قیل ان وعد اللّه حق و الساعه لا ریب فیها قلتم ما ندرى ما الساعه ...

مـراد از وعـده اى کـه مـى فـرمـایـد حـق اسـت هـمـان روز مـوعـودى اسـت که خداوند به زبان پـیـامـبـرانـش در خـصـوص قـیامت و جزاء وعده آن را داده ، در نتیجه جمله(و الساعه لا ریب فـیـها) عطف تفسیرى است براى کلمه(وعد اللّه). و ممکن است منظور از کلمه(وعد) معناى مصدرى آن باشد، نه به معناى موعود.
و مـعـنـاى ایـنـکه کفار گفتند(ما ندرى ما الساعه) این است که معناى این حرف براى ما نـامـفـهـوم اسـت ، بـا ایـنـکه اهل فهم و درایت بودند. پس این تعبیر کنایه است از اینکه این حـرف اصـلا حـرف غـیـر مـعـقـولى اسـت ، چـون اگـر معقول بود ما مى فهمیدیم .

و مـعـنـاى ایـنـکـه گفتند:(ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستیقنین)این است که این دعوى شما چـیـزى اسـت کـه ما بدان یقین نداریم ، بلکه تنها در باره آن گمانى داریم ، گمانى که نمى توانیم به آن اعتماد کنیم.پس در اینکه دنبال آیاتى که بر آنان تلاوت مى شد مى گـفـتـه انـد:(مـا نـدرى ما الساعه) منتهى درجه و زشت ترین لجبازى را در برابر حق کرده اند.

و بدالهم سیئات ما عملوا و حاق بهم ما کانوا به یستهزون

اضـافـه کلمه(سیئات) به جمله(ما عملوا) اضافه بیانیه است که در این صورت ایـن معنا را افاده مى کند که اعمالشان همه سیئه و بد بود. و ممکن هم هست مانند اضافه در(خـاتـم فـضـه) کـه به معناى انگشترى از نقره است ، به معناى(من از) باشد، آن وقت مى فهماند که بعضى از اعمالشان بد بوده .
و مـراد از جـمـله(مـا عـملوا) جنس عملهاى ایشان است . و معناى جمله این است که : در آن روز اعمال بدشان ، و یا بدى هاى از اعمالشان برایشان ظاهر مى شود. در نتیجه آیه شریفه در معناى آیه(یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء) مى باشد.
پـس ایـن آیـه شـریـفـه نـیـز از آیـاتـى اسـت کـه بـر تمثل و تجسم اعمال دلالت دارد. ولى بعضى گفته اند کلمه(جزاء) در کلام حذف شده ، و تقدیر آن(و بدالهم جزاء سیئات ما عملوا) مى باشد.
و مـعـنـاى جـمـله(و حاق بهم ما کانوا به یستهزون) چنین است : عذابى که آن را در دنیا وقـتـى بـه زبـان انـبـیاء و رسل از آن زنهار داده مى شدند مسخره مى کردند، بر سرشان بیامد.

و قیل الیوم ننسیکم کما نسیتم لقاء یومکم هذا و ماویکم النار و ما لکم من ناصرین

(نسیان) در این آیه کنایه است از اعراض و بى توجهى .و نسیان خدا در قیامت از کفار بـه ایـن اسـت کـه خـدا از ایـشـان اعـراض مـى کـنـد، و آنـان را در شـدائد و اهـوال قـیـامت وا مى گذارد. و نسیان کفار نسبت به روز قیامت به این است که در دنیا از یاد قیامت و آماده شدن براى آن روز اعراض مى کردند. بقیه الفاظ آیه روشن است .

ذلکم بانکم اتخذتم ایات اللّه هزوا و غرتکم الحیوه الدنیا...

کـلمـه(ذلکـم) اشـاره اسـت به آنچه قبلا در باره عقاب کفار به ظهور گناهانشان ، و حـلول عـذاب ذکر فرموده بود. و کلمه(هزء) به معناى سخریه است که به وسیله آن ، کسى را استهزاء کنند. و حرف(باء) سببیت را مى رساند.
و مـعـنـاى آیه این است که : این عذابى که بر سرتان آمد به سبب این بود که شما آیات خـدا را سـخـریـه مـى دانـسـتـید، و به استهزاى آن مى پرداختید، و نیز بدین سبب بود که زندگى دنیا شما را مغرور کرد و به آن دل بستید.
(فالیوم لا یخرجون منها و لا هم یستعتبون) - در این آیه روى سخن را از کفار که تا ایـنـجـا مـورد خـطـاب بـودنـد بـرگـردانـیـد، و خـطـاب را مـتـوجـه رسـول گـرامى خود نمود. در این جمله خلاصه اى از عذاب در آن روز را بیان مى کند، و آن عبارت است از خلود در آتش ، و پذیرفته نشدن عذرشان .
کـلمـه(یـسـتـعـتـبـون) مـضـارع مـجـهـول از مـصـدر(اسـتـعـتـاب) اسـت کـه مـعـنـاى قـبـول اعـتـذار را مـى دهد. و عبارت(استعتاب) نمى شوند کنایه است از اینکه عذرشان پـذیرفته نمى شود،(چون معناى لغوى آن این است که اعتذار نمى شوند و این معنا منظور نیست).

فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمین

در ایـن جـمـله حـمـد خـداى تـعـالى را مـتـفـرع بـر بیانات قبلى این سوره کرده مى فرماید حـال کـه مـعـلوم شـد خدا آفریدگار آسمانها و زمین و ما بین آن دواست ، و نیز او مدبر امر تمامى عالم است ، و یکى از تدابیر بدیع او این است که همه را بر اساس حق خلق کرده ، و نـتـیـجـه بـر حق بودن خلقت همه عالم ، ایناست که روز جزائى قرار دهد، روزى که همه به سوى او برگردند، و پاداش و کیفر اعمال خود را ببینند، و این نیز مستلزم آن است که دیـن و شرایعى تشریع کند که بشر را به سوى سعادتش و ثوابش رهنمون شود، و این نـیـز مـسـتـلزم آن اسـت کـه همه را در روز جزا یکجا جمع کند و پاداش دهد، و همه را از خوان رحـمـت خـود بـرخـوردار نـموده ، عدالت را بر قرار سازد، یعنى به هر کس آنچه را مستحق اسـت بـدهـد، پس او تدبیر نمى کند مگر بهترین تدبیر را، و انجام نمى دهد مگر بهترین عمل را، و چون چنین است پس تمامى حمدها مخصوص او است .

در این آیه سه بار کلمه(رب) آمده و فرموده :(رب السموات)،(رب الارض) و آنـگـاه بـه جاى آن دو فرموده :(رب العالمین)تا تصریحى روشن تر کرده باشد بـه ایـنـکـه ربـوبـیـت و تـدبـیـر او شـامـل تـمـامـى عـالمـهـا اسـت ، و اگـر از هـمـان اول بـه کـلمـه(رب العـالمـیـن)اکـتـفـاء کـرده بود، ممکن بود کسى توهم کند که خداى تـعـالى رب مـجـمـوع عـالم است ، و اما رب تک تک نواحى عالم دیگرانند؛ مثلا رب آسمانها کـسـى دیـگر، و رب زمین هم کسى دیگر است ، همچنان که چه بسا وثنیت نظیر این توهم را داشته باشد.

و نـیـز اگر چنانچه به همان(رب السموات) و(رب الارض) اکتفاء مى کرد، باز صـریـح در این نبود که خداى تعالى رب غیر آن دو نیز هست ، و همچنین است اگر به یکى از این دو جمله اکتفاء مى کرد.

و له الکبریاء فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم

کـلمـه(کـبـریاء) - به طورى که راغب گفته - به معناى ترفع از انقیاد است یعنى ایـنـکـه کـسـى زیـر بـار رام شـدن نـرود. و از ابـن اثـیـر نـقـل کـرده انـد که گفته : ب