background
وَآتَيْنَاهُمْ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْأَمْرِ ۖ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ
و دلايل روشنى در امر [دين‌] به آنان عطا كرديم، و جز بعد از آنكه علم برايشان [حاصل‌] آمد، [آن هم‌] از روى رشك و رقابت ميان خودشان، دستخوش اختلاف نشدند. قطعاً پروردگارت روز قيامت ميانشان در باره آنچه در آن اختلاف مى‌كردند، داورى خواهد كرد.
آیه 17 سوره الْجَاثِيَة

بیان آیات

بـعـد از آنـکـه آیات و دلایل وحدانیت خداى تعالى را ذکر نمود و در ضمن آنها تا اندازه اى بـه مـسـاءله مـعـاد اشـاره نـمـود، و نـیـز مـسـاءله نـبـوت را در خـلال ذکر تنزیل کتاب و تهدید استهزاء کنندگان ذکر فرمود، اینک در این آیات تشریع شـریـعـت بـراى رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)را ذکر مى کند، و براى اینکه مـطـلب مـربـوط بـه مـا قـبـل شـود، دو مـقـدمـه مـى آورد:یـکـى ایـنـکـه مؤ منین باید متعرض حـال کـفـار منکر معاد نشوند، زیرا خداى تعالى خودش ایشان را مجازات خواهد فرمود، چون اعـمـال چه خوب و چه بدش مورد بازپرسى قرار خواهد گرفت ، و علت تشریع شریعت هم همین است .

دوم ایـنـکـه انـزال کـتـاب و حـکـم و نبوت امرى نوظهور نیست ، چون خداى تعالى به بنى اسـرائیـل نـیـز کـتاب و حکم و نبوت داد، و معجزات روشنى برایشان اظهار کرد، که با آن مـعـجـزات دیـگـر جـاى شـکـى در دیـن خـدا بـاقـى نـمـانـد، چـیـزى کـه هـسـت عـلمـاى بـنـى اسرائیل از راه ستم و یاغى گرى در آن دین اختلاف راه انداختند که به زودى خداى تعالى بین آنان داورى خواهد کرد.

آنـگـاه بـعـد از ذکـر ایـن دو مـقـدمـه مـسـاءله تـشـریـع شـریـعـت بـراى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را بیان نموده و آن جناب را دستور مى دهد تا از شـریـعـت خـود پـیـروى کـنـد، و از پـیـروى هـوى و هـوسـهـاى مـردم جاهل دورى نماید.

قل للذین امنوا یغفروا للذین لا یرجون ایام اللّه ...

در این آیه شریفه به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) دستور مى دهد که به مؤ منین امر کند که از بدى هاى کفار چشم پوشى کند. در نتیجه تقدیر آیه این طور مى شود:(قـل للذیـن امنوا اغفروا یغفروا)، یعنى به مؤ منین بگو ببخشید تا ببخشند. همچنان که در آیه(قل لعبادى الذین امنوا یقیموا الصلوه) نیز کلمه(اقیموا) در تقدیر است .

بـیـان آیه :(نقلللذین آمنوا یغفروا للذین لا یرجون ایام الله) که اغماض از رفتار مشرکین را توصیهمى کند

ایـن آیـه شـریـفـه در مـکـه نـازل شـده ، و در سـیـاق آیـات قـبل قرار گرفته که حال مستکبرین و مستهزئین به آیات خدا را بیان مى کرد، و ایشان را به شدیدترین عذاب تهدید مى نمود. گویا مؤ منین وقتى به اینگونه افراد مى رسیدند که در طعنه زدن و توهینشان به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) مبالغه و زیاده روى مى کردند، و نیز وقتى مى دیدند به آیات خدا استهزاء مى کنند، دیگر عنان اختیار از کف داده ، در مقام دفاع از کتاب خدا و فرستاده او بر مى آمدند، و از ایشان مى خواستند دست از ایـن کـارهـا بـردارنـد، و بـه خـدا و رسـولش ایـمـان آورنـد، غافل از اینکه کلمه عذاب علیه آنان حتمى شده است ، همچنان که ظاهر آیات سابق این حتمیت را افاده مى کند، در نتیجه رسول گرامى خود را دستور مى دهد تا به این گونه افراد از مـؤ مـنـیـن اعـلام بـدارد کـه بـایـداز مـشـرکـیـن نـامـبـرده عـفـو و اغـمـاض کـنـنـد، و مـتـعرض حـال ایـشـان نـشـونـد، بـراى ایـنـکـه بـه زودى بـه کـیـفـر اعمال خود خواهند رسید.

و بنابراین ، مراد از(مغفرت) در جمله(قل للذین آمنوا یغفروا) عفو و نادیده گرفتن رفتار و گفتار دشمن ، و اعراض از ایشان است . و خلاصه مراد این است که به آنان بگو مـخاصمه و بگو مگو نکنند. و مراد از(آنانى که امیدوار و منتظر ایام خدا نیستند)کفارى اسـت که در آیات سابق از ایشان سخنى رفت ؛ چون مشرکین معتقد به آمدن روزهایى براى خـدا نـبـودند، که در آن روزها غیر از حکم خدا حکمى ، و غیر از ملکاو ملکى نباشد، در حالى کـه خـدا داراى چـنـیـن روزهایى هست ، مانند: روز مرگ و روز برزخ و روز قیامت و روز عذاب انقراض و استیصال .

بیان علت امر به مغفرت در(لیجزى قوما بما کانوا یکسبون)

و جـمله(لیجزى قوما بما کانوا یکسبون) امر به مغفرت و یا امر به دستور مغفرت را تعلیل مى کند، و حاصلش این است :این که به تو گفتیم باید به مؤ منین دستور دهى تا از رفـتـار مـشـرکـیـن چشم پوشى و اغماض کنند، براى این بود که هیچ حاجتى به مؤ اخذه کـردن ایـشان نیست ، چون خداى تعالى به زودى ایشان را بر طبق آنچه کرده اند کیفر مى دهد.

و در نـتـیـجـه آیـه شریفه نظیر آیه(و ذرنى و المکذبین اولى النعمه و مهلهم قلیلا ان لدیـنا انکالا و جحیما)، و نظیر آیه(ثم ذرهم فى خوضهم یلعبون)، و آیه(فذرهم یـخـوضـوا و یـلعـبـوا حـتـى یـلاقـوا یـومـهـم الذى یـوعـدون)، و آیـه(فاصفح عنهم و قل سلام فسوف یعلمون) مى باشد.

و مـعـنـایـش ایـن است که: اى رسول گرامى من ، به مؤ منین دستور بده از این مستکبرین که به آیات خدا استهزاء نموده و انتظار ایام خدا را ندارند، اغماض کنند تا آنکه خداى تعالى بر طبق آنچه کرده اند جزایشان دهد، چه ، روز جزاء یکى از ایام خدا است .و خلاصه از این مـنـکـریـن قـیـامـت درگـذرنـد تـا خـدا در روزى از روزهاى خود ایشان را به کیفر اعمالشان برساند.

و در جـمـله(لیـجـزى قـومـا)، اسم ظاهر(قوما) به جاى ضمیر به کار رفته .به تـعـبـیـر دیگر: مقتضاى سیاق این بود که بفرماید(لیجزیهم)، ولى به جاى ضمیر مـرجـع ضـمـیر را آورد، و آن را نکره هم آورد، نکره اى که هیچ وصفى برایش ذکر نکرد، و ایـن بـدان جهت است که امر ایشان را تحقیر کرده باشد، و بفهماند که خدا هیچ عنایتى به شـاءن و کار آنان ندارد، تو گویى قومى ناشناخته اند، و کسى آنان را به عنوان اینکه قوم معینى هستند نمى شناسد، و اعتنایى به هیچ یک از شؤ ون آنان ندارد.

و بـا بـیـانـى کـه در مـعـنـاى آیـه گـذشـت اتـصـال و ارتـبـاط آیـه شـریـفـه بـه مـا قـبـل و مـا بـعـدش روشـن مـى گـردد. و نـیز روشن مى شود که معناهاى مختلفى که مفسرین براى آیه کرده اند صحیح نیست ، و اگر خواننده عزیز بخواهد به آن معانى واقف گردد، باید به تفاسیر مفصل مراجعه کند.

من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها ثم الى ربکم ترجعون

ایـن آیـه به منزله تعلیلى است براى جمله(لیجزى قوما...) و به همین جهت واو عاطفه بر سرش در نیامده ، و استینافى - یعنى جمله اى و - نیز نیست .

در نـتـیـجـه اگـر به منزله تعلیل باشد، معنایش این مى شود: خداى تعالى ایشان را به آنـچه کردند جزاء مى دهد، براى اینکه اعمال هرگز بى اثر رها نمى شود، بلکه هر کس عملى صالح کند از آن بهره مند مى شود، و هر کس عملى زشت کند از آن متضرر مى گردد. و بعد همگى شما بسوى پروردگارتان مراجعه خواهید نمود، و او بر حسب اعمالى که کرده اید جزایتان مى دهد؛ اگر اعمالتان خیر باشد جزاى خیر، و اگر شر باشد جزاى شر مى دهد.

و لقد آیاتنا بنى اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوه ...

بـعـد از آنکه بیان کرد که براى هر عملى چه نیک و چه شر آثارى نیک و بد است که به صـاحـب عـمـل مـى رسـد، در ایـنـجـا خـواسـتـه ایـن هـشـدار را بـه رسـولخـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)بـدهـد کـه به زودى براى او نیز شریعتى تـشریع مى کند، چون بر عهده خدا است که بندگان خود را به سوى آنچه خیر و سعادت آنـان اسـت هـدایـت کـنـد، هـمـانـطـور کـه خـودش در جاى دیگر فرموده :(و على اللّه قصد السبیل و منها جائر).

و بـه هـمـیـن جـهـت دنـباله جمله مورد بحث فرمود:(ثم جعلناک على شریعه من الامر...) و قبل از گفتن این جمله اشاره کرد به شریعت ، یعنى به کتاب و حکم و نبوتى که به بنى اسرائیل داد، و از طیبات روزیشان نمود، و بر دیگران برتریشان بخشید، و معجزات بین و روشـن ارزانـیـشـان داشـت ، تـا فـهـمانده باشد که افاضه الهیه به شریعت و نبوت و کتاب ، یک امر نو ظهور و بى سابقه نیست ، بلکه نظائرى دارد که یکى از آنها در بنى اسرائیل بود. و اینک شریعت اسرائیلیان پیش چشم و بیخ گوش مشرکین عرب است .

مـــقـــصـــود از(کـــتـــاب)،(حـــکــم) و(بـیـنـات مـن الامـر) کـه خـداونـد بـه بـنـىاسرائیل داد

پـس ایـنـکـه فرمود:(و لقد اتینا بنى اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوه)منظورش از کـتـابـى کـه بـه بـنـى اسـرائیـل داده ، تـورات اسـت کـه مـشـتـمـل اسـت بـر شـریـعـت مـوسـى(عـلیـه السـلام)و شـامـل انـجـیـل نـمـى شـود، بـراى ایـنـکـه انـجـیـل مـتـضـمـن شـریـعـت نـیـسـت ، و شـریـعـت انـجـیـل هـم هـمـان شـریـعـت تـورات اسـت.و هـمـچـنـیـن زبـور داوود(عـلیـه السـلام) را شامل نمى شود، براى اینکه زبور تنها ادعیه و اذکار است .

البـتـه مـمـکـن اسـت مـنـظـور از کـلمـه(الکـتـاب) جـنـس کـتاب باشد که در این صورت شامل انجیل و زبور هم مى شود. و این احتمال را هر چند بعضى از مفسرین داده اند، اما از این نـظـر بـعـیـد اسـت کـه در قـرآن کـریـم هـیـچـگـاه کـلمـه کـتـاب جـز بـر کـتـابـى کـه مشتمل بر شریعت باشد اطلاق نشده است .

و مـراد از(حـکـم)بـه قـریـنـه ایـنـکـه آن را بـا کتاب ذکر فرموده ، عبارت است از آن وظـائفـى کـه کـتـاب بـر آن حـکـم مـى کـنـد، هـمـچـنـان کـه مـى بـیـنـیم در آیه شریفه(و انـزل مـعـهـم الکـتـاب بـالحـق لیـحـکـم بـیـن النـاس فـیـمـا اخـتـلفـوا فـیـه)، ایـن اجمال ، تفصیل داده شده . و نیز در باره تورات فرموده(یحکم بها النبیون الذین اسلموا للذین هادوا و الربانیون و الاحبار بما استحفظوا من کتاب اللّه)، پس حکم یکى از لوازم کتاب است ، همچنان که نبوت نیز از لوازم آن است .

و مـراد از(نـبـوت) مـعـلوم اسـت . و خـداى تـعـالى از بـنـى اسرائیل جمع کثیرى را مبعوث به نبوت کرد، همچنان که در روایات آمده ، و در قرآن کریم داستان جمعى از آن رسولان ذکر شده است .

(و رزقناهم من الطیبات) - طیبات یعنى رزق طیب که از آن جمله است(من) و(سلوى).

(و فـضـلنـاهـم عـلى العـالمـیـن) - اگر مراد از کلمه(عالمین) تمام عالمیان باشد مـعـنـاى برترى بنى اسرائیل بر تمامى عالمیان این خواهد بود که ما آنان را در پاره اى جهات بر همه عالمیان برترى دادیم ، مانند کثرت پیغمبرانى که در آنان مبعوث شدند، و کثرت معجزاتى که به دست انبیاء آنها جارى شد.و اگر مراد از این کلمه عالمیان آن عصر بـاشـد، در ایـن صـورت مـراد از بـرتـرى ، بـرترى از همه جهات خواهد بود، چون بنى اسـرائیـل در عـصـر خـود از هـر جـهـت بـر سـایـر اقـوام و ملل برترى داشتند.

و اتیناهم بینات من الامر...

مـراد از(بـیـنـات) آیـات بـیـنـاتـى اسـت کـه هـر شـک و ریـبـى را از چـهـره حـق زایـل مـى سـازد. شـاهـد بـر ایـن مـعنا تفریع و نتیجه گیریى است که از این جمله نموده و دنـبالش فرموده :(در نتیجه اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه به حقانیت دعوت یقین پیدا کردند).
و مـراد از کـلمه(امر) به قول بعضى از مفسرین امر دین است ، و حرف(من) که بر سـر آن درآمـده به معناى(فى) است . و معناى جمله این است : ما به ایشان دلائلى روشن در امـر دیـن دادیـم . و بـنـابـرایـن معنا، معجزات موسى(علیه السلام) هم مصادیقى از این دلائل است .

بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از کـلمـه(امـر)کـار نـبـوت و دعـوت رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)اسـت ، و مـعـنـاى جـمـله ایـن است که:ما از امر رسول خدا علامتهایى روشن به اهل کتاب دادیم ، که همه دلالت داشتند بر صدق ادعاى او، و یـکـى از آن عـلامـتـهـا ایـن بود که پیغمبر آخر الزمان درمکه ظهور مى کند، و یکى دیگر ایـنـکـه بـه یـثـرب هـجـرت مـى کـنـد، و نـیـز اهـل یـثـرب او را یـارى مـى کـنـنـد، و امثال این علامتها که در کتب اهل کتاب پیشگویى شده بود.

(فما اختلفوا الا من بعد ما جاهم العلم بغیا بینهم) - این جمله به اختلافهاى دینى که به در هم شدن حق و باطل در بین مردم جاهلیت انجامید اشاره نموده ، مى فرماید: آن اختلافها و ایـن اخـتـلاط حـق و بـاطـل از جهت شبهه و جهل نبود، بلکه علماى ایشان آن را ایجاد کردند، چون در بین خود حسادت و دشمنى داشتند.
(ان ربـک یقضى بینهم یوم القیمه فیما کانوا فیه یختلفون) - این جمله اشاره است بـه ایـنـکـه اختلاف اهل کتاب ، و اختلاط حق و باطل در بین آنان بى اثر نیست ، و به زودى اثـرش را خـواهـد کـرد، و خداى تعالى در روز قیامت بین آنان داورى نموده ، بر حسب آنچه که اعمالشان اقتضاء دارد جزایشان مى دهد.

ثم جعلناک على شریعه من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذین لا یعلمون

خطاب در این جمله به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است که امتش نیز با او در آن خـطـاب شریکند. و کلمه(شریعه) به معناى طریق و راهى است که آدمى را به لب آب مـى رساند. و کلمه(امر) در اینجا به معناى امر دین است . و معناى جمله این است که :بـعـد از آنکه به بنى اسرائیل دادیم آنچه را که دادیم ، تو را بر طریقه خاصى از امر دیـن الهـى قـرار دادیـم ، و آن عـبـارت اسـت از شـریـعـت اسـلام کـه رسول اسلام و امتش بدان اختصاص یافتند.

(فاتبعها...) - در این جمله رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را ماءمور مى کند کـه تـنـهـا پـیـرو دیـن و فـرامینى باشد که به وى وحى مى شود، و از هواهاى جاهلان که مخالف دین الهى هستند پیروى نکند.
از ایـن آیـه دو نـکـتـه استفاده مى شود: اول اینکه پیامبر اسلام هم مانند سایر امت مکلف به دستورات دینى بوده است .
دوم ایـنـکـه هـر حـکـم و عـملى که مستند به وحى الهى نباشد، و یا بالاخره منتهى به وحى الهى نباشد، هوائى نفسانى از هواهاى جاهلان است ، و نمى توان آن را علم نامید.

انهم لن یغنوا عنک من اللّه شیئا...

ایـن جـمـله نـهـى از پـیـروى از اهـواء مـردم نـادان را تعلیل مى کند. کلمه(یغنوا) از مصدر(اغناء) است که به معناى بردن حاجت به نزد دیـگـرى اسـت .و حـاصـل مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه:تـو به درگاه خداى سبحان حوائج ضـرورى دارى کـه غـیر او هیچ کس نمى تواند آن را بر آورد، و وسیله برآورده شدن آنها هـمـیـن اسـت کـه دیـن او را پـیـروى کـنـى ، پـس این کفار که انتظار دارند تو هواهایشان را پـیـروى کـنـى هـیـچ حـاجـتى از حاجات تو را برنمى آورند. و یا تو را به هیچ مرتبه از مراتب ، اغناء و بى نیاز از خدا نمى کنند.

(و ان الظـالمـیـن بـعـضـهم اولیاء بعض و اللّه ولى المتقین) - آنچه که از سیاق به دست مى آید این است که این جمله تعلیل دیگرى است براى نهى از پیروى از اهواء جاهلان .و نـیـز بـرمـى آیـد کـه مـراد از(ظـالمـیـن)پـیـشـوایـانـى هـسـتـنـد کـه رسـول خـدا(صـلى اللّه علیه و آله وسلم) ماءمور شده از اهواء مبتدعه آنها پیروى نکند. و مراد از(متقین) کسانى هستند که دین خدا را پیروى مى کنند.

و مـعـنـاى جمله این است که :خدا ولى و سرپرست کسانى است که پیروى از دین او کنند، و بـراى ایـن سـرپـرست ایشان است که متقى هستند، و خدا ولى مردم متقى است.و کسانى که هـواهـاى جـاهلان را پیروى مى کنند، خداى تعالى ولى آنها نیست ، بلکه آنها خودشان ولى یـکـدیـگـرنـد، چـون سـتـمـکـارنـد، و سـتـمـکـاران ولى یـکـدیـگـرنـد.پـس تـو اى رسـول گـرامى ، دین مرا پیروى کن تا من ولى تو باشم ، و از اهواء آنان پیروى مکن تا آنـان ولى تـو نـشـونـد، چـون ولایت آنان هیچ دردى از تو دوا نمى کند، و جاى ولایت خدا را نمى گیرد.

در ایـن جمله پیروان اهواء را که غیر از دین خدا را پیروى مى کنند،(ظالمین)خوانده ، و ایـن بـا مـطـلبـى کـه از آیـه(ان لعـنـه اللّه عـلى الظـالمـیـن الذیـن یـصـدون عـن سـبیل اللّه و یبغونها عوجا و هم بالاخره کافرون) استفاده مى شود؛ موافق است ، چون در این آیه نیز ستمگران را عبارت دانسته از کسانى که جلو راه حق را مى گیرند، و آن را کج و معوج مى خواهند.