background
تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ
فرو فرستادن اين كتاب، از جانب خداى ارجمند سنجيده‌كار است.
آیه 2 سوره الْجَاثِيَة

بیان آیات

غرض و مفاد کلى سوره مبارکه جاثیه

غـرض ایـن سوره دعوت عموم بشر است به دین توحید، و پرهیز از عذابى که از آن انذار مـى کـند. سوره ، نخست با مساءله توحید آغاز مى شود، و سپس به تشریع شریعت براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و اینکه بر آن جناب و بر عامه بشر لازم است از آن پـیروى کنند اشاره نموده ، مى فرماید:چون در پیش روى خود روزى را دارند که در آن روز بـر طـبـق اعـمـال صـالحـى کـه انـجـام داده انـد از ایـمان و پیروى شریعت ، و بر طبق گناهانى که کرده انداز اعراض از دین و غیره محاسبه خواهند شد. آنگاه پیشامدهایى را که هر یک از این دو طایفه در قیامت دارند ذکر مى کند.

البته در خلال این بیانات انذار شدید و تهدید سختى به مستکبرین دارد که از آیات خدا اعـراض مـى کنند. و نیز به کسانى که هواى نفس خود را معبود خود گرفته اند و خدا آنان را گـمـراه کرد در عین اینکه به گمراهى خود عالم بودند، هشدار مى دهد. و از لطائفى که در این سوره آمده بیان معناى نوشتن نامه اعمال و استنساخ آن است .

ایـن سـوره بـه شـهـادت سـیـاق آیـاتـش در مـکـه نـازل شـده . ولى بعضى از مفسرین آیه(قـل للذیـن امـنـوا...) را از مـکـى بـودن اسـتـثـنـاء کـرده انـد، ولى هـیـچ دلیل و شاهدى بر گفتار خود ندارند.

حم تنزیل الکتاب من اللّه العزیز الحکیم

ظـاهـرا جـمـله(تـنـزیـل الکتاب) از باب اضافه صفت به موصوف مى باشد. و کلمه(تـنـزیـل) مـصـدر بـه مـعناى مفعول مى باشد. و جمله(من اللّه) جار و مجرورى است متعلق به تنزیل . و تمام این جمله خبر است براى مبتداى حذف شده ؛ یعنى(هذا).
و مـعـنـایـش این است : این کتابى است نازل شده از ناحیه خداى عزیز حکیم . ما در سابق در باره مفردات این آیه بحث کردیم .
وجـــه ایـــنــکـه فـرمود:(ان فى السموات والارض لایات ...) و آنچه حرف(فى)افاده مى کند

ان فى السموات و الارض لایات للمؤ منین

کـلمـه(آیـات) جـمـع(آیـت) اسـت کـه به معناى علامت و نشانه اى است که بر وجود چـیزى دلالت کند، و بدان اشاره نماید. و مراد از اینکه فرمود(در آسمانها و زمین علامتها هست) این است که اصلا آسمان و زمین آیاتى هستند که بر هستى پدید آورنده خود دلالت مى کنند، نه اینکه آیتها چیز دیگر باشند، و در ظرف آسمانها و زمین قرار داشته باشند.

دلیـل بـر گـفـتـار مـا ایـن است که تعبیرات قرآن کریم از این معنا مختلف است ، گاهى مى فرماید(فلان چیز آیت است) و گاهى مى فرماید(در فلان چیز آیت است)و گاهى هـم مـى فـرمـایـد(در خـلقـت فـلان چـیـز آیـت است)، مثلا یک جا فرموده :(ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات)، جاى دیگر آیه مورد بحث است ، که آیـت را در خـود آسمانها و زمین دانسته ، نه در خلقت آنها، و یکجا هم فرموده :(و من آیاته خـلق السـمـوات و الارض)و نـظـایـر ایـن اخـتـلاف تـعبیر بسیار است.و از همین اختلاف اسـتـفـاده مـى شود معناى اینکه(در چیزى آیت باشد)این است که خود آن چیز آیت باشد، هـمـچـنـان کـه از اخـتـلاف تعبیر دیگرى که در آیات بالا بود، و در یکى مى فرمود:(در آسـمـانـهـا و زمین) و در دیگرى مى فرمود(در خلقت آسمانها و زمین) استفاده مى شود که مراد از خلقت آسمانها و زمین خود آسمانها و زمین است ، نه چیز دیگر.

وجـــه ایـنـکـه آسـمـانـها و زمین با اینکه خود آیت هستند در آیه شریفه طرف آیت دانسته شدهاند

حـال بـایـد دیـد چـرا آسـمـانـهـا و زمـین را ظرف آیت دانسته ، با اینکه خودش آیت است ؟ در پاسخ مى گوییم:این بدان عنایت است که بفهماند جهات وجود آسمانها و زمین مختلف است ، و هـر جـهـت از جـهـات آنـهـا خـود آیـتـى اسـت از آیـات ، و اگر خود آسمانها و زمیندر نظر گـرفـتـه مـى شـد، چاره اى جز این نبود که همه آنها را یک آیت بگیریم ، در حالى که مى بینیم مثلا زمین را به تنهایى آیات شمرده و فرموده(و فى الارض ایات للموقنین)و اگـر خـود زمـیـن در نـظر گرفته مى شد باید مى فرمود:(و الارض آیه للموقنین زمین آیـتى است براى اهل یقین)و آن وقت آن منظور فوت مى شد، و دیگر نمى فهمایید که در هـسـتـى زمـیـن جـهـاتـى اسـت کـه هـر یـک از آن جـهـات بـه تـنـهـایـى آیـتـى اسـت مستقل.

پـس مـعـنـاى ایـنـکـه فـرمـود:(ان فـى السـموات و الارض ...)این است که براى وجود آسـمـانها و زمین جهاتى است که هر جهتش دلالت دارد بر اینکه آفریدگار و مدبرش تنها خـداسـت ، و شـریکى براى او نیست ، براى اینکه آسمانها و زمین با حاجت ذاتیش به پدید آورنـده ، و بـا عـظـمـت خلقتش ، و بى نظیر بودن ترکیبش ، و اتصالى که در وجود اجزاء بـى شـمـار و هول انگیز آن به یکدیگر است ، و ارتباط و اندراجى که نظام هاى جزئى و مـخـصـوص بـه یـک یـک مـوجـودات در تـحـت نـظـام عـمـومـى و کـلى حـاکـم بـر کـل عالم دارد، همه دلالت داردبر اینکه خالقى یکتا دارد، و همان خالق یکتا مدبر آن است . آرى ، اگر براى این عالم پدید آورنده اى نمى بود، پدید نمى آمد، و اگر مدبرش یکتا نبود، نظامهاى جزئى آن با یکدیگر متناقض مى شد و تدبیر مختلف مى گشت .

از آنـچـه گـذشـت روشن گردید اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: جمله(فى السموات) در تـقـدیـر(فـى خـلق السـموات) است ، صحیح نیست ، و بدون هیچ حاجتى بیهوده خود را به زحمت انداخته .

و فى خلقکم و ما یبث من دابه ایات لقوم یوقنون

کـلمـه(یـبـث) از مـصدر(بث) است که به معناى متفرق کردن و افشاندن است . و بث جـنـبـندگان به معناى این است که خداى تعالى آنها را در زمین منتشر و متفرق کرده ، همچنان که در جاى دیگر در باره خلقت انسان فرموده :(ثم اذا انتم بشر تنشرون).
و مـعـنـاى آیـه شریفه این است که : و در خود شما از حیث وجودتان که وجودى است مخلوق و نـیـز در جـنـبـنـدگـان از ایـن حـیث که خداى تعالى خلقشان کرده و در زمین متفرق و پراکنده ساخته ، آیاتى است براى مردمى که راه یقین را سلوک مى کنند.

آیت بودن خلقت انسان و جنبندگان

و خـلقـت انـسـان علاوه بر اینکه موجودى است زمینى و مرتبط به ماده ، نوع دیگرى است از خـلقـت کـه بـا خـلقـت آسمانها و زمین اختلاف دارد، براى اینکه آسمانها و زمین تنها موجودى مادى هستند، ولى انسان موجودى است مرکب از بدنى مادى و ترکیب یافته از مواد عنصرى و زمینى که با مرگ فاسد و متلاشى مى شود، و از چیزىدیگر وراى ماده ، چیزى که از نسج عـالم بـالا، و مـجـرد از مـاده است ، و به همین جهت با مرگ فاسد نمى شود، بلکه در هنگام مـرگ ، بـدن مـتـوفـى مـى شـود،یـعـنـى بـه تـمـام و کـمال گرفته مى شود، و نزد خدا محفوظ مى ماند، و این چیز همان است که قرآن آن را روح نامیده و فرموده(و نفخت فیه من روحى).

و نـیـز بـعـد از آنـکـه خـلقـت انـسـان از نـطـفـه ، و سـپـس عـلقه ، و آنگاه مضغه ، و در آخر تـکـمیل ساختمان بدنى او را ذکر مى کند، مى فرماید:(ثم انشاناه خلقا اخر) و نیز در بـاره حـقـیـقـت مـرگ انـسـان فـرمـوده :(قـل یـتـوفـیـکـم مـلک المـوت الذى وکل بکم).

پـس کـسـى کـه در خـلقـت انـسـان تدبر و نظر مى کند، در حقیقت در آیتى ملکوتى نظر مى افـکـنـد، آیـتى وراى آیات مادى.و همچنین است ناظر در خلقت جنبندگان ، چون آنها نیز جان دارنـد، داراى حـیـات و شـعـورند، هر چند از نظر حیات و شعور، و همچنین از نظر تجهیزات بـدنـى پـائیـن تـر از انـسـانـنـد، ولى هـمـه آنـهـا بـراى کـسـى کـه اهـل یقین باشد آیتند، و اهل یقین با سیر و تفکر در خلقت آنها خداى سبحان را مى شناسند، و به وحدانیت و بى شریک بودن او در ربوبیت و الوهیت پى مى برند.

و اختلاف اللیل و النهار...

ایـن قبیل آیات جزو آیاتى است که بین زمین و آسمان قرار دارند، آسمانها خود آیتى هستند، زمـین هم خود آیتى است ، و اختلاف شب و روز آیتى است بین زمین و آسمان و منظور از اختلاف شـب و روز، اخـتـلاف آن دو از نـظر کوتاهى و بلندى است.اختلاف منظم که از آغاز خلقتش تـاکـنـون دگـرگـونـى نـیـافـتـه ، و بـطـور هـمـاهـنـگ فـصـول چـهـارگـانـه بـهـار و تـابـسـتـان و پـایـیـز و زمـستان را پدید آورده و این چهار فـصـل در هـر ناحیه از نواحى زمین به هر صورتى که بوده اکنون نیز به همان صورت اسـت ، و از ایـن به بعد نیز به همین منوال مکرر مى شود. اختلافى که به آن وسیله خداى سـبـحـان رزق اهل زمین را تدبیر نموده ، به ترتیبى صالح رشدشان مى دهد، همچنان که خودش فرموده :(و قدر فیها اقواتها فى اربعه ایام سواء للسائلین).

بـــاران رزقـــى اســـت کـــه خـــداونـــد مـــتـــعـــال از آسـمـاننازل مى کند

(و مـا انـزل اللّه من السماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها) -مراد از رزقى که خـداى تـعـالى از آسـمان نازل مى کند، باران است. و اگر باران را رزق نامیده ، از باب نـامـیـدن سبب به اسم مسبب است ، و این گونه نامگذاریها مجازى و شایع است .و نیز ممکن اسـت بـدیـن جـهـت بـاشـد کـه باران نیز رزق است ، چون همه آبهاى زمین از باران است.و مـنـظـور از کـلمـه(سـمـاء)بـالاى سـر و یـا ابر است ، چون ابر را هم مجازا آسمان مى گـویـند. و منظور از(احیاء زمین بعد از مردنش) زنده کردن گیاهان و درختانى است که در زمستان مى میرند. و تعبیر از آن به زنده کردن بعد از موت ، خالى از اشاره به مساءله معاد نیست .

(و تصریف الریاح) - یعنى گرداندن بادها از این سو به آن سو، و فرستادنش از سـویى به سویى دیگر، که در همین گرداندن بادها فواید عمومى بسیارى نهفته است ، و از هـمـه فـوائدش عـمومى تر حرکت دادن ابرها است به نقاط مختلف جهان . و یکى دیگر تلقیح گیاهان ، و دفع عفونت ها، و بوهاى بد است .

(ایـات لقـوم یـعـقـلون) -یـعـنـى در آنـچـه گـفـتـه شد آیاتى است براى مردمى که تـعـقـل مـى کـنـنـد، یـعـنـى بـا عـقـلى کـه خـدا در آنـان بـه ودیـعـت سـپـرده بـیـن حـق و بـاطـلو خـوب و بـد تـمـیـیـز مـى دهـنـد.در ایـن آیات مى بینیم هر دسته از آنها به قومى اخـتـصـاص داده شـده یـک دسـتـه بـه مـؤ مـنـیـن ، یـک دسـتـه بـه قـومـى کـه اهل یقینند، دسته دیگر به قومى که تعقل مى کنند.

و شاید وجهش این باشد که آیت احیاء زندگان به دلالتى ساده و همه کس فهم دلالت مى کـنـد بـر ایـنـکـه خـودش خـود را ایـجاد نکرده ، و بطور اتفاق و تصادفى همپیدا نشده ، بـلکـه پـدیـد آورنـده اى ایـجـادش کـرده ، و بـه دنـبـالش آثـار و افـعال آنها را پدید آورده ، آثار و افعالى که این نظام مشهود از آن آثار پدید آمده است ، پـس خـالق آسـمانها، خالق همه عالم و رب همه است ، و انسان این معنا را با فهم ساده خود مى فهمد، و انسانهاى با ایمان هم همین را مى فهمند، و از آن منتفع مى شوند.

ولى ایـن مـعنا را که خالق انسان و سایر جنبندگان داراى حیات و شعور، خداست از این جهت که ارواح و نفوس موجودات زنده با شعور از عالمى وراى عالم ماده است که نامش را(عالم مـلکـوت)مـى گـذاریـم ، قـرآن کـریـم کـمـال ادراک و مـشـاهـده ایـن مـعـنـا را مـخـتـص‍ به اهل یقین دانسته ، نه به عموم مردم و فهمهاى ساده آنان ، و در این باره فرموده(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین).

وجـــه ایـــنـکـه هـر دسـته از آیات را به ترتیب براى مؤ منین)،(لقوم یوقنون) و(لقوم یعقلون) ذکر فرمود

و امـا آیـت اخـتـلاف لیـل و نهار، و بارانهایى که زمین را زنده مى کند، و چرخاندن بادها از آنـجـا کـه انواع مختلف و جهات متعدد دارد و مرتبط با زمین و زمینى ها است ، و داراى فواید بـى شـمـار و مـنـافـعـى دامـنـه دار و بـسـیـار اسـت کـه درک هـمـه آنـهـا مـحـتـاج بـه تـعـقل فکرى و تفصیلى و عمیق است ، و فهم ساده عموم مردم از درک آن عاجز است ، لذا درک آن را بـه قـومـى کـه تـعـقل کنند اختصاص داده.گو اینکه آیات مزبور براى همه آیت مى بـاشـنـد لیـکـن از آنـجـا کـه تـنـهـا دانـشـمـنـدان و صـاحـبـان تعقل از آنها بهره مند مى شوند بدین جهت این آیات را به ایشان اختصاص داده .

در ایـن مـیان مى بینیم که از این طبقه گاهى تعبیر فرموده به قومى که(یوقنون) و گاهى به قومى که(یعقلون). و از تعبد مردم که با فهم ساده خود پى به حقیقت مى برند تعبیر فرموده به(مؤ منین). از این اختلاف در تعبیر فهمیده مى شود که مراد از(ایمان اصل)آن است که آیاتش ساده و بسیط است و چون به دست آمدن ایمان تدریجى نـیـسـت ، از دارنـدگـان ایـمـان تـعـبـیـر بـه وصـف کـرد، بـه خـلاف ایـمـان اهل یقین وعقل که به خاطر دقت آیات آن ، و بلندى افق آنها، و به خاطر اینکه خرده خرده و بـه تدریج به دست مى آید، از آنان به مضارع(یعقلون)،(یوقنون) تعبیر کرد که دلالت بر استمرار تجددى دارد.

بـعـضـى از مـفـسـریـن در تـوجـیـه تـرتـیـبـى کـه بـراى مـصـادیـق و اهـل آیـات سـه گـانـه هـسـت ، و ایـنـکـه چـرا اول اهـل ایـمـان ، و دوم اهـل ایقان و سوم اهل عقل را ذکر کرده گفته اند:این ترتیب از نظر ترقى دادن مطلب است ، چـون ایـقان مرتبه خاصى است در ایمان ، و معلوم است که باید بعد از ایمان ذکر شود، و عـقـل هـم مـدار ایـمـان و ایـقـان اسـت ، چـون مـنـظـور مـا از عـقـل عـقـلى است که مؤ ید به نور بصیرت باشد، و به وسیله چنین عقلى است که ایمان و یـقـیـن از قرار گرفتن در دسترس شک وتردید خلاص مى شود، و در نتیجه ایمان به حد یقین مى رسد، و با رسیدنش به حد یقین و محکم شدنش همه خیرات رو مى آورد.و در ترتیب آیـات نـیـز هـمـیـن تـرتـیـب که در مراتب سه گانه است رعایت شده. این توجیه از گفتار زمخشرى در کشاف استفاده مى شود.

اشـکـالى کـه مـا بـه کـلام زمـخـشرى داریم ، این است که مقتضاى توصیفى که وى براى عـقـل کـرده ایـن اسـت کـه قـبـل از دومـى و حـتـى قـبـل از اولى قـرار گـیـرد، یـعـنـى مـرتـبه اول شـمـرده شـود، نـه سـوم . علاوه بر اینکه ما نفهمیدیم که چگونه ممکن است شک عارض بر یقین شود، حتى تصورش هم براى ما ممکن نیست .

توجیه صاحب تفسیر کشف در ترتیب مذکور در آیه و نقد آن

بـعـضـى دیـگـر- که همان صاحب تفسیر کشف باشد -در توجیه ترتیب مزبور گفته اسـت بـدیـن جـهـت اول ایـمـان و سـپـس ایـقـان و در آخـر تعقل را ذکر کرده که تمامیت نظر و تدبر در دوم ناگزیر و محتاج است بهنظر در اولى ، چـون آسـمـانـهـا و زمـیـن بـه وجـهـى از اسـبـاب پیدایش حیوان است ، و به همین جهت باید قبل از یادآورى خلقت حیوان یادآورى شود. و همچنین نظر در سومى ناگزیر مى سازد که ما در دو تـاى اول نـیز نظر کنیم . اما اینکه باید به اولى(خلقت آسمانها و زمین) نظر کنیم کـه روشـن است و احتیاج به بیان ندارد، و اما نظر و توجه به دومى(خلقت حیوان)براى ایـن اسـت کـه خـلقـت حیوان علت غائى است. پس معرفت سومى موقوف است بر معرفت علت غائیش که دومى است ، چون علت قبل از معلول است .

ایـن تـوجـیه نیز به فرض اینکه درست باشد توجیه ترتیب آیات سه گانه است ، نه مـراتـب صـفـات سـه گـانـه ایمان و ایقان و عقل.علاوه بر اینکه سومى هم مانند اولى از اسـبـاب بـوجـود آمـدن حـیـوان اسـت ، پـس بـایـد آن نـیـز قـبـل از دومـى ذکـر مـى شـد.و بـه وجـهـى دومـى عـلت غـائى اولى اسـت ، پـس باید آن هم قبل از اولى ذکر مى شد، همانطور که قبل از سومى ذکر شد.

کلام فخر رازى در توجیه ترتیب مذکور درآید

فـخـر رازى در تـوجیه این ترتیب گفته است :سبب آن این است که این معنا را بفهماند که اگـر ایـمـان داریـد ایـن دلالت هـا را بـفـهـمـیـد، و اگـر ایـمـان نـداریـد، و در عـیـن حـال مـى خـواهـیـد داراى جـزم و یـقـیـن بـاشـیـد و از شـک و تـردیـد درآیـیـد، ایـن دلائل دیـگـر را بـفـهـمـیـد، و اگـر نـه ایـمـان داریـد و نـه مـى خـواهـیـد اهل یقین باشید، پس حداقل در فهمیدن دلائل سوم کوشش کنید.

این وجه هم به فرضى که صحیح باشد توجیه ترتیب صفات سه گانه ایمان و ایقان و عـقل است ، نه توجیه این که چرا آیات سه گانه را بدین ترتیب ذکر کرده .علاوه بر اینکه لازمه این توجیه آن است که آیات سه گانه هیچ اختصاصى به صفات سه گانه نـداشـتـه بـاشـد، بـلکـه هـمـه اش مـربـوط بـه همه صفات باشد، و سیاق آیات با چنین احتمالى مساعد نیست . از این هم که بگذریم از ظاهر کلام فخر رازى برمى آید که(یقین) را بـه(جـزم) - که همان علم باشد - تفسیر کرده . و بنابر این تفسیر، براى عقل چیزى جز حکم ظنى نمى ماند، و آن هم در معارف اعتقادى هیچ اعتبارى ندارد.

تلک ایات اللّه نتلوها علیک بالحق فباى حدیث بعد اللّه و ایاته یؤ منون

ایـمان به هرچیز عبارت است از علم به آن با التزام عملى به آن ، پس صرف علم و یقین به وجود چیزى بدون التزام عملى ، ایمان به آن چیز نیست . خداى تعالى در این باره مى فرماید:(و جحدوابها و استیقنتها انفسهم). و نیز فرموده(و اضله اللّه على علم).

و کلمه(آیات) به معناى علامتهاى دلالت کننده است ، پس آیات تکوینیه خدا عبارت است از امـورى وجـودى کـه بـا وجـود خارجى خود دلالت مى کند بر اینکه خداى تعالى در خلقت عالم یگانه است ، و در اینکار شریکى ندارد، و به صفات کمالیه متصف است و از هر نقص و حاجت منزه است .

مـــقـــصـــود از ایـــمــان به آیات خدا و معناى جمله(قباءىّ حدیث بعد الله و ایاته یؤ منون)

و ایمان به این آیات معنایش ایمان داشتن به دلالت آنها بر هستى خدا است که لازمه داشتن چنین ایمانى ، ایمان داشتن به خدا بر طبق دلالت این ادله است ، نه خدایى که این ادله بر آن دلالت نکند.

و آیـات قـرآن کریم نیز از این جهت آیات نامیده شده اند که بیانگر آیات تکوینیه هستند، آیـات تـکـویـنـیـه اى که گفتیم بر هستى و صفات خدا دلالت دارند. و یا از این جهت آیات نـامـیده شده اند که بیانگر معارف اعتقادى و یا احکام عملى ، و یا احکام اخلاقى مى باشند.احـکـامـى که خدا آن را مى پسندد، و بدان امر مى کند، و از بندگانش مى خواهد که به آنها عـمـل کـنـنـد؛ چـون مـضـامـیـن آن آیـات بـر آن احـکـامـى دلالت دارد کـه از نـاحـیـه خـدا نازل شده است ، و ایمان به این آیات ایمان به دلالت آنها بر خداى تعالى است که قهرا ملازم با ایمان به مدلول آنها نیز هست.

و نـیـز مـعـجـزات را از ایـن رو آیـات مـى نـامـنـد کـه اگـر از قـبـیـل مـرده زنده کردن و امثال آن باشد، آیاتى کونیه است ، و همان دلالت آیات کونیه را دارد.و اگـر از قـبـیل پیشگوییها و یا خود قرآن کریم باشد که برگشت دلالت آنها نیز بـه دلالت آیـات کـونـیـه خـواهـد بـود، چـون با هستى خود، دلالت مى کند بر هستى خداى تعالى و صفات او.

(تلک ایات اللّه نتلوها علیک) -این جمله اشاره است به آیات قرآنى که بر آن جناب تـلاوت شـده ، و مـمـکـن هـم هـسـت اشـاره بـاشـد بـه آیـت هـاى وجـودیـى کـه در سـه آیـه قـبـل بـدان اشـاره شـده بـود.ایـن سـؤ ال پـیـش مى آید که پس چرا فرمود(نتلوها)در پـاسـخ مـى گـویـیـم بـه ایـن عـنـایـت کـه دال و مـدلول بـا هـم مـتـحـدنـد.پـس بـنابراین احـتـمـال ، در ایـن جـمـله ، در عـیـن حـال که فرموده:(نتلوها) نظرى به آیت بودن قرآن ندارد.

ســـخـــن بــعـضى از مفسرین در خصوص آیه(فباى حدیث بعد الله و آیاته یاءمنون)

(فـبـاى حدیث بعد اللّه و ایاته یؤ منون) - بعضى از مفسرین گفته اند: این جمله از قبیل این سخن است که کسى بگوید:(من از زید و کرمش در شگفتم) با اینکه از زید در شـگفت نیست ، بلکه از کرم و سخاوت او در شگفت است . و معناى جمله بر حسب نظر دقیق این است که کرم زید مرا به شگفت آورده ، و زید از حیث کرمش مرا به شگفت درآورده ، در نتیجه مـعـنـاى جمله مورد بحث هم این مى شود که بعد از آیات خدا - یعنى آیات قرآنش - دیگر بـه چـه سـخنى ایمان مى آورند، یعنى وقتى به این سخن ایمان نیاورند دیگر بعد از آن به چه سخنى ایمان خواهند آورد.

بـعـضى دیگر گفته اند: در این جمله چیزى حذف شده ، و تقدیرش چنین است :(اذا لم یؤ منوا فباى حدیث بعد حدیث اللّه و آیاته یؤ منون) یعنى اینان که ایمان نیاوردند، دیگر به چه حدیثى بعد از حدیث خدا و آیاتش ایمان مى آورند.

ولى بنابراین که تقدیر چنین باشد، مناسب تر آن است که بگوییم :مراد از آیات ، آیات تـکـویـنـى اسـت ، نـه آیـات قـرآنـى ، و بـه هـمـیـن جـهـت مـرحـوم طـبـرسـى بـعـد از نـقـل ایـن قول گفته:فرق بین حدیث به معناى قرآن و بین آیات این است که حدیث عبارت اسـت از داسـتـانـهـاى عـبـرت آمـوزى کـه بـیـن حـق از بـاطـل جـدائى مـى افکند، و آیات عبارت است از ادله اى که بین صحیح و فاسد جدایى مى اندازد.

و از بین این دو قول ، قول اول لطیف تر است .

ویل لکل افاک اثیم

(ویـل بـه مـعـناى(هلاکت)، و(افاک) مبالغه از(افک) است که به معناى دروغ اسـت . و کـلمـه(اثـیـم) مشتق از(اثم) است که به معناى گناه و نافرمانى است ، و معناى آیه این است که هلاکت و مرگ بر هر دروغگوى گناهکار.
وصـــف حـــال هـــر(افــاک اثیم) که به آیات خدا استکبار ورزیده استهزاء مى کنند و...

یسمع ایات اللّه تتلى علیه ثم یصر مستکبرا کان لم یسمعها...

ایـن جـمـله صـفت هر افاک اثیم است . و کلمه(ثم) تاءخر رتبى را مى رساند، و معناى استبعاد را مى فهماند. و کلمه(یصر) مضارع از(اصرار) است که به معناى ملازمت و دست برنداشتن از فعلى است .

و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت که: افاک اثیم آیات خدا را - که همان آیات قرآنى است -مى شـنود که برایش مى خوانند، و باز هم از کفر خود دست برنداشته ، همچنان در برابر حق مـقـاومـت و گـردنـکـشـى مـى کـنـد، و در مـقـابـل آن خـاضـع نـمـى گـردد، مثل اینکه اصلا این آیات را نشنیده ، پس تو او را به عذابى دردناک بشارت بده .

و اذا علم من ایاتنا شیئا اتخذها هزوا...

از ظاهر سیاق برمى آید که ضمیر(اتخذها) به آیات برمى گردد، و کلمه(هزوا)هـم مـربـوط بـه همه آیات است ، نه آنچه که بدان عالم شده ، چون اگر متعلق و مربوط بـه خـصـوص آن آیات بود، باید مى فرمود(اتخذه) و اینکه ضمیر مونث آورده ، خود کـمـال جـهل آن افاک اثیم را مى رساند، و معنایش این مى شود: این افاک اثیم و این مصر و مستکبر چون به بعضى از آیات ما عالم مى شود، همه آنها را استهزاء مى کند.

(اولئک لهـم عـذاب مـهـیـن) -چـنـیـن کـسـانـى عـذابـى مـهـیـن دارنـد، یـعـنـى عـذابـى ذلیـل کـنـنـده.و اگـر عـذاب را بـه ایـن صـفـت تـوصـیـف فـرمـود، بـراى ایـن است که در مقابل استکبار و خودپرستى آنان و استهزاءشان قرار گیرد. و اشاره به(اولئک)که مـخـصـوص جـماعت است ، اشاره به کل افاک اثیم است.البته در تفسیر آیه وجوهى دیگر گـفـتـه انـد کـه چـون فـائده اى در نـقـل آنـهـا نـدیـدیـم از نقل و ایراد آن اقوال صرفنظر کردیم.

من ورائهم جهنم و لا یغنى عنهم ما کسبوا شیئا و لا ما اتخذوا من دون اللّه اولیاء

بـه خـاطـر ایـنـکـه مـشـتـغـل بـه دنـیـا شدند، و از حق اعراض نموده توجهى به آثار سوء اعمال خود نکردند، جهنم را پشت سر آنان قرار داد، و فرمود: در پشت سر جهنمى دارند. با اینکه جهنم در پیش رو و آینده آنان قرار دارد، و دارند بطرف آن مى روند.

بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه(ورائهم) به معناى(قدامهم پیش رویشان)است ، از آن جـمـله مـرحـوم طبرسى در مجمع البیان گفته: کلمه(وراء)هم به معناى پشت سر اسـت ، و هـم پـیـش رو.هـر چـیزى از تو گم شود وراى تو قرار مى گیرد، چه اینکه پشت سـرت بـاشـد، و چـه پـیـش رویـت. و تـعـبیر به(من ورائهم جهنم) مى فهماند که این قضاء رانده شده حتمى است .

و مـراد از آنـچـه کـسـب کـرده انـد در جـمـله(و لا یـغـنـى عـنـهـم مـا کـسـبـوا شـیـئا)امـوال و هـر چـیـز دیـگـرى است که در دنیا به دست آورده اند. و کلمه(شیئا)از آنجا که نـکـره آمـده تـحـقـیـر را افـاده مـى کـنـد، و چـنـیـن مـعـنـا مـى دهـد کـه در روز حـسـاب آنچه از مـال و جـاه و یـاوران کـه در دنیا کسب کرده بودند، حتى به قدر پشیزى به دردشان نمى خورد.

و کـلمـه(مـا) در جـمـله(و لا مـا اتـخـذوا من دون اللّه اولیاء) مصدریه است ، و مراد از اولیـاء هـمـان اربـاب اصنام است ، که مشرکین آنها را براى خود ارباب پنداشته ، و معتقد بودند که در درگاه خدا ایشان را شفاعت مى کند. ممکن هم هست مراد از آنها همان بت ها باشند.

و جـمـله(و لهـم عـذاب عـظـیـم)تـاءکـیـد هـمـان وعـیـد و تـهـدیـدى اسـت کـه در جـمـله(ویـل لکـل افـاک اثـیـم)، و هـم در جـمله(فبشره بعذاب الیم)، و بار سوم در جمله(اولئک لهم عذاب مهین)، و بار چهارم در جمله(من ورائهم جهنم)، و بار پنجم در جمله(و لهـم عـذاب عـظیم) داده بود، که در خلال این پنج جمله فهمانده بود که عذابشان هم الیم است ، و هم مهین ، و هم عظیم .

هذا هدى و الذین کفروا بایات ربهم لهم عذاب من رجز الیم

کـلمـه(هـذا) اشـاره به قرآن است ، و اگر فرمود این هدایت است و نفرمود این هادى است بـه مـنـظـور مـبـالغـه در هدایت است ، همچنان که وقتى مى خواهیم بگوییم : زید بى اندازه عادل است ، مى گوییم :(زید عدل است). و کلمه(رجز) - به طورى که گفته اند - به معناى شدیدترین عذاب است ، و در اصل به معناى اضطراب بوده .

این آیه شریفه در مقام رد آن نسبتى است که به قرآن دادند، و آن را با استهزاء خود خوار شمردند، و خلاصه ، تهدید کسانى است که به آیات خدا کفر بورزند.

اللّه الذى سخر لکم البحر لتجرى الفلک فیه بامره ...

بـعـد از آنـکـه خداى سبحان حال افاکان را بیان کرد.که از ایمان به آیات خدا وقتى که براى آنان تلاوت مى شود آن آیات را استکبار مى ورزند، و استهزاء مى کنند با اینکه علم بـه حـقـانـیـت آن دارنـد. و سپس با بیانى مبالغه آمیز آنان را به سخت ترین عذاب تهدید نـمـود، اینک در این آیه با خطاب دسته جمعى ، کفار و مؤ منین را مخاطب قرار مى دهد و پاره اى از آیـات ربوبیت را که در آن منتى عظیم بر آنان هست و به هیچ وجه نمى توانند آن را انکار کنند، برمى شمارد.

و بـه ایـن مـنـظـور نـخـسـت مـساءله تسخیر دریا، و سپس تسخیر تمامى موجودات در زمین و آسـمـان را خاطرنشان مى سازد، و معلوم است که هیچ انسانى به خود اجازه نمى دهد که این گـونه آیات را انکار کند، مگر آنکه فطرت انسانیت خود را از دست داده باشد، و فراموش کرده باشد که موجودى است داراى تفکر، و به خاطر همین خاصیت تفکر از سایر جانداران متمایز شده است .

و بـنـابـرایـن حرف لام در کلمه(لکم) لام غایت خواهد بود، و به آیه چنین معنا مى دهد:خداوند به خاطر شما دریا را مسخر کرد؛ یعنى آن را طورى آفرید که کشتى شما بتواند بـر روى آن جـریـان یـابـد و انـسـانها از آن بهره مند شوند. ممکن هم هست لام را لام تعدیه بـگـیـریم ، در نتیجه مسخر کننده دریا خود انسان مى شود، که آن را به اذن خدا مسخر خود مى کند. و جـمله(لتجرى الفلک فیه بامره)غایت و نتیجه تسخیر بحر است ، و جریان کشتى در دریـا بـه امـر خـدا، عبارت است از ایجاد جریان با کلمه(کن)، چون آثار اشیاء نیز مـانـنـد خود اشیاء منسوب به خداى تعالى است . و معناى جمله(و لتبتغوا من فضله)این اسـت کـه خـداى تـعالى دریاها را این چنین رام کرد، تا شما عطیه او را طلب کنید، یعنى با سفرهاى دریایى ، رزق خود را به دست آورید.

و معناى جمله(و لعلکم تشکرون) این است که خداى تعالى چنین کرد، به امید اینکه شما در مقابل آن ، او را شکر گزارید.

و سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعا منه ...

ایـن سخن از باب ترقى دادن کلام ، و عطف عام بر خاص است .قبلا داستان تسخیر دریاها را فـرموده بود که جزئى از اجزاء آسمان و زمین است ، و در اینجا تسخیر همه موجودات در آسـمـانـهـا و زمـین را براى انسان ها به رخ مى کشد. و سخن در باره کلمه(لکم) همان سخنى است که در نظیر آن در آیه قبل گذشت . و کلمه(جمیعا) تاءکید است براى آنچه در آسمانها و زمین است . ممکن هم هست حال از آن باشد.

(و سخر لکم ما فى السموات و الارض جمیعا) -معناى تسخیر آنچه در آسمانها و زمین اسـت بـراى انـسـان ، ایـن اسـت کـه اجـزاء عـالم مـشهود همه بر طبق یک نظام جریان دارد، و نـظـامـى واحـد بـر هـمه آنها حاکم است و بعضى را به بعضى دیگر مرتبط، و همه را با انـسـان مـربـوط و مـتـصـل مى سازد، و در نتیجه انسان در زندگى خود از موجودات علوى و سـفـلى منتفعمى شود، و روز به روز دامنه انتفاع و بهره گیرى جوامع بشرى از موجودات زمـیـنـى و آسـمـانـى گـسترش مى یابد، و آنها را از جهات گوناگون واسطه رسیدن به اغـراض ‍ خـود یعنى مزایاى حیاتى خود قرار مى دهد، پس به همین جهت تمامى این موجودات مسخر انسانند.

مـــفـــاد کـــلمـه(منه) در جمله(و سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمعیا منه)

و کـلمـه(مـن) در(مـنـه) ابـتـداء را مى رساند، و ضمیر آن به خداى تعالى برمى گـردد، و ایـن جـار و مـجرور حال است براى آنچه در آسمانها و زمین است . و معنایش این مى شـود که خداى تعالى تمامى آنچه را که در آسمانها و زمین است مسخر شما کرد، در حالى که هستى همه آنها از ناحیه خدا آغاز شده است .

پـس ذوات هـمـه مـوجودات از ناحیه خدا آغاز شده ، چون او آنها را ایجاد کرده ، در حالى که قـبـل از ایـجـاد الگـویـش را از جـایى نگرفته. و همچنین آثار و خواص آنها نیز مخلوقات اویـند که یکى از آثار و خواص آنها همین ارتباط آنها به یک دیگر است که نظام جارى در آنـهـا بوجود آورده ، نظامى که با زندگى انسانها مرتبط است ، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(اللّه یبدو الخلق ثم یعیده) و نیز فرموده :(انه هو یبدى و یعید).

مفسرین براى کلمه(منه) معانى دیگرى ذکر مى کنند که هیچ یک از آنها خالى از تکلف نیست ، و به همین جهت متعرض آنها نشدیم .

(ان فى ذلک لایات لقوم یتفکرون) - وجه ارتباط آیات نامبرده با تفکر روشن است .