background
إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ
در حقيقت، روز «جدا سازى» موعد همه آنهاست.
آیه 40 سوره الدُّخَان

بیان آیات

بـعـد از آنـکـه کـفـار را بـه عذاب دنیوى و سپس به عذاب اخروى انذار و تهدید کرد و در عـذاب دنـیـوى بـه مـاجـراى قـوم فـرعـون تمثل جست که موسى از طرف پروردگارش به رسـالت بـه سـویـشـان گـسـیل شد، و مردم او را تکذیب کردند، و در نتیجه غرق گشته و مـنـقرض شدند، اینک در این آیات به عذاب اخروى آنان پرداخته ، و انکار معاد را از ایشان حکایت مى کند که معتقد بودند به اینکه بعد از مرگ اولى دیگر حیاتى نیست ، و آنگاه بر اثبات معاد احتجاج مى کند و برهان اقامه مى نماید، و سپس به پاره اى از عذابهاى آخرت کـه بـه زودى مـجـرمین بدان مبتلا مى شوند و نیز به پاره اى از نعمت هاى دائمى که متقین بـه آن مـى رسـند اشاره مىکند، و در اینجاست که سوره با تذکر همان مطلبى که با آن آغـاز شـده بـود یـعـنـى نـزول کـتـاب بـه مـنـظـور تذکر خلق و دستور به انتظار کشیدن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) خاتمه مى یابد.

ان هولاء لیقولون ان هى الا موتتنا الاولى و ما نحن بمنشرین

در ایـن آیـه بـه آغـاز کـلام که مى فرمود:(بل هم فى شک یلعبون) بازگشت شده . و اشاره(هولاء) اشاره به قریش و سایر اعراب وثنى مسلک و منکرین معاد است .و این که گـفـتـنـد:(ان هـى الا موتتنا الاولى)منظورشان از آن این است که بعد از مرگ زندگى دیـگـرى نـیـسـت ، و مـعـلوم اسـت که لازمه نبودن زندگى بعد از مردن نبودن معاد است ، به دلیـل ایـنـکه بعد از آنکه گفتند چیزى ماوراى مرگ اولمان نیست اضافه کردند(و ما نحن بمنشرین) یعنى ما مبعوث نخواهیم گردید، همچنان که در کشاف گفته : وقتى گفته مى شود(انشر اللّه الموتى و نشرهم) معنایش این است که خداوند مردگان را مبعوث کرد.

تـــوضـــیــح ایـن جـمـله مـنکران معاد که گفتند:(ان هى الا موتتنا الاولى) و چند وجه درمعناى آن

پس اینکه گفتند:(ان هى الا موتتنا الاولى) ضمیر(هى) در آن ضمیر عاقبت و نهایت اسـت ، و معنایش این است که عاقبت امر ما و نهایت وجود و حیات ما نیست مگر همان مرگ اولمان که با آن مرگ نابود مى شویم ، و دیگر بعد از آن ابدا حیاتى نخواهیم داشت .

و در ایـنـکـه چـرا در آیه شریفه(موت) را مقید به کلمه(اولى)کرده ، بعضى از مـفـسـریـن چـنـیـن تـوجـیـه کـرده انـد کـه قـیـد مـزبـور احترازى نیست ، یعنى نمى خواهد در مـقـابـل موتهاى دیگر موت اول را اثبات ، و بقیه را نفى کند، چون هیچ ملازمه اى بین موت اول و مـوت دیـگـر یـا بـیـن مـوت اول و مـوت دوم نـیـسـت ، چـون مـمـکـن اسـت مـوت اول باشد، و این موت ، دومى نداشته باشد و در مقابلش موت دیگرى نباشد.

در ایـن بـیـن وجـه دیـگـرى هـسـت کـه آن را زمـخـشـرى در کـشـاف آورده ، مـى گـویـد:حال اگر بگویى نزاع بین دین توحید و کیش وثنیت بر سر حیات دوم یعنى حیات بعد از مـرگ بـود، نـه در بـاره مـرگ دوم ، تـا آنـهـا بـگـویـنـد غـیـر از مـرگ اول دیـگـر چـیـزى نـیـسـت ، بـا ایـنـکـه بـایـد گـفـتـه بـاشـنـد غـیـر از حـیـات اول حیاتى دیگر نیست ، و ما بعد از حیات اول دیگر مبعوث نمى شویم ، همچنان که در جاى دیـگر قرآن مرام آنها را همینطور حکایت کرده و فرموده :(ان هى الا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین).

خلاصه اشکال و پاسخ آن

و خـلاصـه اشکال این شد که معناى(موتتنا الاولى) چیست ، مگر بحث در این بود که ما مرگ دیگرى هم داریم ، تا بگویند: نه همان مرگ اولى است و لا غیر؟

در پـاسـخ مـى گـویـم: - و اللّه الموفق للصواب -معنایش این است که همانطور که قـبـلا مـرگـى داشـتـیـد و بـه دنـبال آن حیاتى باز هم مرگى در پى دارید و به دنبالش حیاتى ، همچنان که در آیه(و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم) به این معنا اسـت مـشـرکین هم که منکر معادند گفته اند: نه غیر از مرگ اولى چیزى نیست .و منظورشان ایـن اسـت کـه مـرگـى کـه دنـبـالش حـیاتى باشد غیر از همان مرگ اولى که به دنبالش زندگى دنیا قرار دارد نیست ، دیگر چنین مرگى در پى نداریم ،مرگى که در پى داریم مرگى است که دنبالش حیات نیست ، در نتیجه این آیه همان مطلبى را بیان مى کند که آیه :(ان هى الا حیاتنا الدنیا) آن را بیان مى کرد. این بود گفتار زمخشرى در کشاف .

مـمـکن هم هست ما آیه را به وجه سومى توجیه کنیم ، و بگوییم : این گفتار مشرکین بعد از شنیدن آیه(قالوا ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین ...)بوده که در تفسیر آن گفتیم که مـنـظـور از امـاتـه اول ، مـرگ بـعـد از زندگى دنیا است ، و مراد از اماته دوم مرگ بعد از زندگى برزخ است ، و مشرکین با این کلام خود:(ان هى الا موتتنا الاولى)مرگ دوم را کـه مـسـتـلزم زنـدگى بعد از مرگ و در برزخ است نفى کردند، چون مرگ آدمى را انعدام و بطلان ذات او مى پنداشتند.

و مـمـکن است آن را به وجه چهارمى توجیه کرد، و گفت : قید(اولى)به حکایت بر مى گـردد، نـه بـه مـطـلب حـکـایـت شـده ، و تنها سخن کفار این بوده باشد که:(ان هى الا مـوتـتـنا). و بنابر این معناى کلام این مى شود:مشرکین حیات بعد از موت را انکار و نفى مـى کـنـنـد: و مى گویند:(ان هى الا موتتنا) و منظورشان از کلمه(موتتنا) همین مردن اولى از آن دو مرگى است که ما در آیه(قالوا ربنا امتنا اثنتین ...) ذکر کردیم .

و این وجوه چهارگانه از نظر نزدیکى و دورى از ذهن مختلفند، از همه آنها نزدیک تر وجه سوم ، و سپس چهارم و آنگاه اول است .

فاتوا بابائنا ان کنتم صادقین

ایـن جـمـله تـتـمـه کـلام مـشـرکـیـن مـنـکـر مـعـاد اسـت ، و خـطـابـشـان در آن بـه رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و مؤ منین است که مساءله معاد و احیاء مردگان را به رخ آنان مى کشیدند. و مشرکین در این جمله از گفتار خود، آن را رد نموده ، گفته اند که(اگر راست مى گوید پدران ما را بیاورید)یعنى پدران گذشته ما را با دعاى خود و یـا بـا هـر وسـیـله کـه در دسـت دارید زنده کنید تا بدانیم که در ادعاى خود که اموات به زودى زنده مى شوند و مرگ عبارت از انعدام نیست راست مى گویید.

اهم خیر ام قوم تبع و الذین من قبلهم اهلکناهم انهم کانوا مجرمین

این آیه شریفه تهدیدى است به کفار مشرک که خدا هلاکشان خواهد کرد، همانطور که قوم تبع و اقوام قبل از ایشان را هلاک کرد.

(تبع)که در این آیه شریفه نامش آمده ، یکى از پادشاهان حمیر است که در یمن حکومت مـى کـردنـد، و بـه طـورى کـه نـقـل کـرده انـد نـامـش(اسـعـد ابـو کـرب) و بـه قـول بـعضى دیگر(سعد ابو کرب) بوده ، و به زودى پاره اى از داستانش در بحث روایتى خواهد آمد. و در آیه شریفه نوعى اشاره هست به اینکه خود تبع هلاک نگشته است .

و مـا خـلقـنـا السـمـوات و الارض و مـا بـیـنـهما لا عبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون

ضـمـیـر تثنیه در کلمه(بینهما) به جنس سماوات و ارض برمى گردد، نه به الفاظ آنـهـا، چـون اگـر بـه الفـاظ آنـهـا که جمع است برمى گشت ، باید ضمیر را هم جمع مى آورد، و مى فرمود:(بینها).

و حـرف(بـاء) در کـلمـه(بـالحـق) بـاء مـلابست است ، و جمله را چنین معنا مى دهد: ما آسمانها و زمین و بین آن دو را نیافریدیم ، مگر در حالى که متلبس به حق بودند. بعضى از مـفـسرین احتمال داده اند که باء براى سببیت باشد، و معنا چنین باشد:ما آنها را به هیچ وسـیـله و سـبـبـى از اسـبـاب نیافریدیم ، مگر به سبب حق که همان ایمان و اطاعت و بعث و جزاء است.

ولى دورى این احتمال از ذهن براى خواننده عزیز پوشیده نیست .

اثبات معاد با بیان اینکه خلقت آسمان ها و زمین به حق بوده

و مـضـمون این دو آیه شریفه یک حجت برهانى است بر ثبوت معاد، به این بیان که اگر فـرض کـنـیـم مـاوراى ایـن عـالم عـالم دیـگـرى ثـابـت و دائم نـبـاشد، بلکه خداى تعالى لایـزال مـوجـوداتـى خـلق کـند، و در آخر معدوم نموده ، باز دست به خلقت موجوداتى دیگر بزند، باز همانها را معدوم کند این را زنده کند، و سپسبمیراند، و یکى دیگر را زنده کند، و هـمـیـنـطـور الى اءلابد این عمل را تکرار نماید، در کارش بازیگر و کارش عبث و بیهوده خـواهـد بـود، و بـازى عـبـث بـرخـدا مـحـال اسـت ، پـس عـمـل او هـر چـه بـاشـد حـق اسـت ، و غـرضصـحـیـحـى بـه دنبال دارد.در مورد بحث هم ناگزیریم قبول کنیم که در ماوراى این عالم عالم دیگرى هست ، عـالمـى بـاقـى و دائمـى کـه تـمـامـى مـوجـودات بـدانـجـا مـنـتـقـل مـى شـونـد، و آنـچـه کـه در ایـن دنـیـاى فـانـى و نـاپـایـدار هست مقدمه است براى انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگى آخرت.

و مـا در بـاره ایـن بـرهـان در تفسیر آیه 16 از سوره انبیاء و آیه 27 از سوره(ص) بحث مفصل کرده ایم ، بدانجا مراجعه شود.

و جمله(و لکن اکثرهم لا یعلمون) توبیخ کفار است به نادانى .

ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین

این آیه شریفه خصوصیات و صفات آن روز را که برهان قبلى اثباتش مى کرد بیان مى کـنـد، و مـى فرماید در روز قیامت تمامى مردم از اولین و آخرین براى رب العالمین بپا مى خیزند.

و اگر آن را(یوم الفصل) خوانده ، بدین جهت است که خداى تعالى در آن روز بین حق و باطل جدایى مى افکند، و محق را از مبطل ، و متقى را از مجرم جدا مى کند. ممکن هم هست از این جهت باشد که آن روز روز قضاء فصل الهى است .

(میقاتهم اجمعین) - یعنى روز فصل روز میقات همه آنان است . ممکن هم هست منظور از همه ، تمامى مردم نباشد، بلکه تمامى نامبردگان در سابق ، یعنى قوم تبع و قوم فرعون و قریش و دیگران باشد.

یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا و لا هم ینصرون

این آیه شریفه(یوم الفصل) را بیان مى کند. و کلمه(مولى)به معناى کسى است کـه حـق دارد در امـور دیـگرى تصرف کند، و هم به آن کسى که وى نسبت به او ولایت دارد اطـلاق مـى شـود، و کـلمـه(مـولى)ى اولى در آیـه شـریـفـه بـه مـعـنـاى اول و دومى به معناى دوم است.مـــعـــنـــا و وجـــه اینکه در قیامت اغناء و نصرت نخواهد بود و مقصود از استثناء(الا من رحمالله ...)

و آیـه شریفه نخست این معنا را نفى مى کند که در آن روز کسى به درد کس دیگر بخورد. و در ثـانى خبر مى دهد از اینکه در آن روز کفار یارى نخواهند شد.و فرق بین این دو معنا ایـن اسـت کـه بـه درد خـوردن و اغـنـاء(بـى نیاز کردن)در امورى است که بى نیاز کننده خودش به تنهایى و مستقلا آن امر را عهده دار شود، و براى دیگرى و عوض او انجامش دهد، و دیـگـرى هـیـچ دخـالتـى در آن کـار نـداشـتـه بـاشـد، ولى نـصـرت در جـائى اسـتـعـمـال مـى شـود کـه هم ناصر دخالت داشته باشد و هم منصور، چیزى که هست دخالت مـنـصـور بـه تـنـهـایـى بـراى انـجـام آن کـار کـافـى نـبـاشـد، و بـا نـصـرت نـاصـر تکمیل گردد.

وجه اینکه هم اغناء را نفى مى کند و هم نصرت را، این است که اینگونه کمک ها همه در دنیا مـؤ ثـر واقـع مـى شوند، و اسباب پیشرفت کار به شمار مى آید، و روز قیامت روزى است کـه تمامى سبب هاى دنیوى از کار مى افتد، همچنان که قرآن کریم در جاى دیگر فرموده :(و تقطعت بهم الاسباب) و نیز فرموده :(فزیلنا بینهم).

الا من رحم اللّه انه هو العزیز الرّحیم

ایـن اسـتـثـنـاء از ضـمـیـر جمع در(لا ینصرون) است ، یعنى از بین همه مردم که گفتیم یارى نمى شوند، تنها کسانى استثناء شده اند که مورد ترحم خدا واقع شده باشند. پس مـى تـوان گـفـت : ایـن آیـه شـریـفـه یـکـى از ادله شـفـاعـت در قـیـامـت اسـت کـه تفصیل کیفیت دلالتش در بحث شفاعت در جلد اول این کتاب گذشت .

البـتـه ایـن در صـورتـى اسـت کـه ضـمیر در(لا ینصرون) به عموم مردم برگردد، همچنان که ظاهرش هم همین است ، و اما اگر تنها به کفار برگردد - آن چنان که بعضى احـتـمالش را داده اند -آن وقت استثناء مذکور منقطع و بدون مستثنامنه خواهد بود، و معنایش ایـن مـى شـود کـه: کفار یارى نمى شوند، و لیکن کسى که مورد رحمت خداى تعالى قرار گـیرد که همان متقیانند، یارى مى شوند، چون آنان بى نیازند از مولائى که به دردشان بخورد، و از ناصرى که یاریشان دهد.

و امـا ایـن احـتـمـال کـه بـعـضـى داده انـد کـه اسـتـثـنـاء مـتـصـل اسـت و مـسـتـثـنـا منه لفظ مولى باشد، فسادش از بیان گذشته ما روشن گردید، براى اینکه در معناى کلمه اغناء گفتیم که در مواردى تحقق مى یابد که دست خود انسان از تـمـامـى سـبـبـهـاى نـجـات قـطـع شـده بـاشـد، و آن وقت دیگرى آدمى را نجات دهد.در این حـال اسـت کـه مـى گـویـیم:فلانى بى نیاز از ما شد، و کسى که مولائى ندارد که بى نـیـاز از او بـاشـد دیـگر استثناء پذیر نیست ، و کسى که به حکم(و لا هم ینصرون)نـاصـرى نـدارد نـیـز اسـتثناء پذیر نیست ، چون گفتیم که نصرت عبارت است از ضمیمه شدن عاملى از خارج به عاملى از ناحیه خود انسان ، تا کارى از پیش برده شود.و در آیه مـورد بـحـث کـسـى مـمـکـن اسـت یـارى شـود و شـفـیـع آدمـى گـردد که از ناحیه خود آدمى هم عـامل نجاتى- که عبارت است از دین پسندیده - وجود داشته باشد که بیان مفصلش در بحث شفاعت گذشت . بله این احتمال را مى توان با مضمون روایت شحام که به زودى خواهد آمد توجیه نمود.

(انه هو العزیز الرّحیم) -یعنى او غالبى است که هرگز مغلوب چیزى نمى شود، و چـیـزى نـیـسـت کـه بـر او غـالب آیـد تـا بـتـوانـد از عـذاب هـر کـس کـه بخواهد عذاب کند جلوگیرش شود،و یا از افاضه خیر بر کسى که بخواهد بر او ترحم کند و به او خیر برساند، مانع آید.این نکته هم از نظر خواننده پوشیده نیست که بین این دو اسم از اسماء خـداى تـعـالى تـنـاسـبـى با مضامین آیات وجود دارد که شاید در نامهاى دیگر، آن تناسبنباشد.

ان شجره الزقوم طعام الاثیم

در سـابـق در تـفـسـیـر سـوره صـافـات در معناى(شجره زقوم) سخن رفت . و اما کلمه(اثـیـم) به معناى کسى است که در اثر تکرار یک گناه و یا گناهان بسیار روحیه اى عـصـیـانـگـر و گـنـاه دوسـت پـیـدا کـرده بـاشـد، و ایـن آیـه تـا هـشـت آیـه بـعـدش حال اهل آتش را بیان مى کند.

کالمهل یغلى فى البطون کغلى الحمیم

کلمه(مهل) به معناى مذاب مس ، قلع و دیگر فلزات مى باشد. و کلمه(غلى) و کلمه(غلیان) هر دو به معناى جوشیدن است . و کلمه(حمیم) به معناى آب بسیار داغ است و کـلمـه(کـالمـهل) خبر دوم براى(ان) است ، همچنان که جمله(طعام الاثیم) خبر اول آن است . و جمله(یغلى فى البطون کغلى الحمیم)خبر سوم آن است ، و معناى آیه روشـن مـى بـاشـد،(مـى فـرمـایـد:شـجـره زقـوم سـه خـصـیـصـه دارد، اول اینکه طعام گناه دوستان است ، و دوم اینکه چون سرب و یا مس مذاب است ، و سوم اینکه در درون شکمها چون آب جوش غلیان مى کند).

خذوه فاعتلوه الى سواء الجحیم

کـلمـه(اعـتـلوا) جـمع امر حاضر از مصدر(عتل) است ، که به معناى کشیدن به عنف و بـه زور اسـت ، و(سـواء الجـحـیم) به معناى وسط دوزخ است . و خطاب(بگیرید او را)بـه مـلائکـه اى اسـت که موکل بر آتشند. و معناى آیه این است که :ما به ملائکه مى گـویـیـم ایـن گـنه پیشه را بگیرید، و به عنف به سوى وسط دوزخ بکشید، تا آتش از هـمـه جـهـات بـر او احـاطـه یـابد. همچنان که در جاى دیگر فرموده :(و ان جهنم لمحیطه بالکافرین).

ثم صبوا فوق راسه من عذاب الحمیم

گـویـا مـراد از(عـذاب) وسـیله عذاب است ، و اضافه(عذاب) به کلمه(حمیم) اضـافـه بـیـانـیـه اسـت ، و مـعناى آیه این است که : سپس از بالاى سرش آن مایع مذاب و جوشانى که وسیله عذاب او است بر سرش بریزید.

ذق انک انت العزیز الکریم

ایـن جـمـله خـطـابـى اسـت بـه گـنـاه پـیـشـه اى کـه در حـال چـشـیـدن عـذاب هـاى پى در پى است.و اگر او را عزیز و کریم خواند، با اینکه در نـهـایـت ذلت و پـسـتى و ملامت است در حقیقت نوعى استهزاء به او است تا عذابش شدیدتر گـردد.چـون ایـنـگـونـه افـراد در دنـیـا بـراى خـود عـزت و کـرامـتـى قائل هستند و به هیچ وجه حاضر نیستند از آن عزت و کرامت موهوم دست بردارند، همچنان که از آیه(و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى) که حکایت گفتار همین گونه مردم است ، این پندار به خوبى به چشم مى خورد.

ان هذا ما کنتم به تمترون

کـلمـه(تـمـتـرون)جـمـع مـضـارع حـاضر از مصدر(امتراء)است که به معناى شک و تردید است ، و این آیه شریفه هم تتمه گفتار ملائکه به گناه پیشگان است ، که در آن ، عـذاب آنـهـا را تـاءکـیـد و خـطاکارى و لغزش آنها در دنیا را اعلام مى دارد، چون در دنیا در چـیـزى شک و تردید کردند که امروز آن را با تمام وجود خود لمس مى کنند، و به همین جهت از تحمل عذاب تعبیر کرد به چشیدن ، چون وقتى بخواهند بگویند درک من نسبت به آن درد و یا آن لذت درکى تام و تمام بود، مى گویند من آن درد را چشیدم ، یا من آن لذت را چشیدم .

مـمـکـن هـم هـسـت آیـه شـریـفـه استیناف و کلامى نو از خداى تعالى باشد، که بعد از ذکر حـال کـفـار در قیامت ایشان را با آن مخاطب مى سازد. و چه بسا جمله(کنتم به تمترون) مـؤ یـد ایـن احـتـمـال بـاشـد، براى اینکه خطاب هاى سابق همه به صورت مفرد بود و در خصوص این آیه خطاب به صیغه جمع است .

ان المتقین فى مقام امین

کلمه(مقام) به معناى محل قیام ، یعنى محل ثبوت و پابرجایى هر چیز است ، و به همین جهت محل اقامت را نیز مقام گفته اند. و کلمه(امین) صفتى است از(امن) یعنى نرسیدن مـکروه . و معناى جمله این است که : پرهیزکاران - در روز قیامت - در محلى امن از هر مکروه و از مطلق ناملایمات ثابت و مستقر مى باشند.

بـا ایـن بیان روشن مى شود که نسبت دادن(امن) به(مقام) و گفتن(مقام امین) از بـاب مـجاز در نسبت است ، چون گفتیم امین صفت صاحب مقام است و در ظاهر به خود مقام نسبت داده شده است .

فى جنات و عیون

ایـن جـمـله بـیـانـى اسـت بـراى جـمـله(فـى مـقام امین). و اگر(عیون چشمه ها)را هم مـنـزلگـاهـى بـراى اهـل بـهـشـت مـعـرفـى نـمـوده ، بـه اعـتـبـار ایـن اسـت کـه اهـل بـهـشـت در مـجـاورت چـشـمه ها قرار دارند، و نیز بدین جهت است که چشمه ها هم در همان بـهـشـت هـا واقـعـنـد، و اگـر جـنـات را جـمـع آورده ، بـا ایـنـکـه ظـرف و مـحـل زندگى هر کس یک جنت است ، به این اعتبار است کهبهشت ها داراى انواعى هستند. و یا براى این بوده که براى هر فرد از متقین به تنهایى یک بهشت و یا چند بهشت است .

یلبسون من سندس و استبرق متقابلین

کلمه(سندس) به معناى پارچه نازکى است که از ابریشم بافته شده باشد، و کلمه(اسـتـبـرق) پـارچـه ضـخـیـم ابـریـشـمـى اسـت ، و هـر دو کـلمـه در اصل فارسى بوده ، و به زبان عرب داخل شده است .
(مـتـقـابـلیـن) - یـعـنـى روبـروى هـمـنـد تـا بـا هـم انـس داشـتـه بـاشـنـد، چـون نزد اهل بهشت هیچ ناملایمى نیست ، زیرا فرمود: در مقامى امین قرار دارند.

کذلک و زوجناهم بحور عین

یـعـنـى بـه هـمـیـن مـنـوال اسـت کـه وصـف کـردیـم ، و مـراد از تـزویـج اهـل بـهـشت با حوریان این است که قرین حوریان هستند، چون این تزویج به معناى ازدواج اصطلاحى نیست ، بلکه از زوج به معناى قرین است ، که معناى اصلى لغوى آن است .

و کلمه(حور)جمع حوراء است ، که به معناى زنى است که سفیدى چشمش بسیار سفید، و سـیـاهـى آن نـیز بسیار سیاه باشد، و یا به معناى زنى است که داراى چشمانى سیاه چون چشمآهو باشد. و کلمه(عین) جمع کلمه(عیناء)یعنى درشت چشم است و از ظاهر کلام خـداى تـعـالى بـرمـى آیـد، کـه حـور العـیـن غـیـر زنـان دنـیـایـنـد، کـه آنـان نـیـز داخل بهشت مى شوند.

یدعون فیها بکل فاکهه آمنین

یعنى تمام اقسام میوه ها را مى طلبند، و مى خورند، در حالى که از ضرر آنها ایمنند.

تـوضـیـح مـراد از ایـنـکـه فـرمـود اهـلبـهـشت جز مرگ نخستین مرگى نمى چشند و جواب از اشکالى درباره استثناء(الا الموتهالاولى)

لا یذوقون فیها الموت الا الموته الاولى و وقیهم عذاب الجحیم

یـعنى غیر از مرگ اول دیگر مرگى نمى چشند، و در بهشت خلد به حیاتى ابدى که دیگر دستخوش مرگ نمى شود زنده اند.

بـعـضـى از مـفـسـریـن در ایـن آیـه اشـکـال کـرده انـد، بـه ایـنـکـه اسـتـثـنـاء مـرگ اول از جـمـله در بـهـشـت مـرگـى نـمـى چـشـنـد مـگـر مـرگ اول را، چـنـیـن مـى رسـانـد که در بهشت یک مرگ مى چشند، در حالى که قطعا خلاف این معنا منظور است .

و بـه بـیـانـى روشـن تـر ایـنـکـه:مـنـظـور از مـرگ اول مـسـلمـا مـرگ در دنـیـا اسـت کـه نـسـبـت بـه اهـل بـهـشـت پـیـشـامـد گـذشـتـه اى است ، و مـحـال اسـت کـه انـسـان در آیـنـده اش یـعنى در بهشت متصف و متلبس به چیزى باشد که در گـذشـتـه واقـع شـده ، و گـذشـتـه اسـت ، و بـا ایـن حـال چـه مـعـنـا دارد کـه در آیه بفرماید:(در آینده یعنى در بهشت نمى چشند مگر مرگ در گذشته را)؟.

البته در اینجا اشکال دیگرى نیز هست که مفسرین متعرض آن نشده اند، و آن این است که در سابق در تفسیر آیه :(ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین)گفتیم که بین زندگى دنیا و قـیـامـت ، دو بـار مـرگ اتـفـاق مـى افـتـد، یـکـى مـرگ در دنـیـا بـراى انـتـقـال از دنـیـا بـه بـرزخ و یـکـى هـم مـرگ در بـرزخ بـراى انـتـقـال از آن بـه زنـدگـى آخـرت.و ظـاهـرا مـراد از مـرگ اول در آیـه مـورد بـحـث ، مـرگ دنـیـا اسـت کـه آدمـى را بـه بـرزخ مـنـتـقـل مـى کـنـد، حال اشکال این است که بر فرض که استثناءموته الاولى را به وجهى اصـلاح کـردیـم ، مـرگ دومـى چرا استثناء نشده ؟ و چه فرقى است بین آن دو که بفرماید داخـل بـهـشـت نـمـى شـونـد، مـگـر بـعـد از چـشـیـدن مـرگ اول ، و حال آنکه باید بفرماید مگر بعد از چشیدن دو مرگ.

بـعـضـى از مـفـسـریـن از اشـکـال اول پاسخ داده اند به اینکه استثناء(الا الموته الاولى) استثناء منقطع ، و بى ربط به ما قبل است ، و معناى(لکن) را مى دهد، و معناى آیه چنین است که :(در بهشت مرگى نـمـى چـشـنـد، لیـکـن مـرگ هـمـان بـود کـه در دنـیـا چـشـیـدنـد و از دنـیـا بـه عـالم بـرزخ مـنـتـقـل شـدنـد)پـس عـمـوم جـمـله(در بـهـشـت مـرگـى نـمـى چـشـنـد) بـه حال خود باقى است .

و بـه فـرضـى هـم که استثناء منقطع نباشد مى توان کلمه(الا) را به معناى(سواى) و جـمـله :(الا المـوتـه الاولى) را بـدل از کـلمـه(الموت)دانست ، آن وقت اصلا اسـتـثـنـایـى در بـیـن نـمـى آیـد، و مـعـنـاى آیـه ایـن مـى شـود:(در بـهـشـت سـواى مـرگ اول چـیـزى از مـرگ نـمـى چـشـنـد، و امـا مـرگ اول را چـشـیـدنـد، و دیـگـر محال است همان را بچشند).

بعضى دیگر جوابهاى دیگرى داده اند که قابل اعتناء نیست . و خواننده گرامى خود توجه دارد کـه ایـن دو پـاسـخـى هـم کـه نـقـل کـردیـم ایـن اشـکـال را کـه چـرا کـلمـه(اولى) را بـه مـیان آورد جواب نمى دهد، و ما در تفسیر آیه شـریـفـه(ان هـى الا مـوتـتـنـا الاولى وجـوهـى) در پـاسـخ ایـن سـؤ ال آوردیم .

پاسخ از اشکال دوم

و امـا از اشـکـال دوم مـمـکـن اسـت هـمـان جـواب دوم از اشـکـال قبلى را داد، و گفت که کلمه(الا) به معناى(سواى)است ، چون گفتیم آدمى داراى دو مـرگ اسـت ، یـکـى مـرگ اول کـه آدمـى را از دنـیـا بـه بـرزخ نـقـل مـى دهـد، و دوم مـرگى که آدمى را از برزخ به آخرت مى برد. و وقتى کلمه(الا)بـه مـعـنـاى(سـواى)بـاشـد، و مـجـمـوعـا جـمـله(الا المـوتـه الاولى) بدل از کلمه(الموت) باشد، آیه شریفه در این سیاق و این مقام خواهد بود که غیر از مـرگ اول را -یـعـنـى مـرگ دوم را که همان مرگ برزخى است-نفى کند، و بفرماید در بـهـشـت آخـرت اصلا مرگى نیست ؛ نه مرگ اول و دنیاى ، براى اینکه آن را چشیدند، و نه غـیـر آن کـه مـرگ بـرزخ بـاشـد. بـا این بیان علت تقیید موت به(اولى) روشن مى شود.

(و وقـیـهـم عذاب الجحیم) - کلمه(وقیهم) مفرد ماضى از مصدر(وقایت) است ، کـه بـه مـعناى حفظ هر چیز است از اینکه چیز دیگرى آن را اذیت کند و به آن ضرر بزند. پس معناى جمله این است که : خداوند ایشان را از عذاب دوزخ حفظ مى کند. در این آیه شریفه بعد از آنکه مردن را از بهشتیان نفى کرد، و به عبارتى دیگر فرمود که(بهشتیان به وسیله مرگ از آن عالم به عالمى دیگر منتقل نمى شوند) اینک در آخر آیه مى فرماید:از حـالت تـنـعـم و سـعـادت در بـهـشـت ، بـه حـالت شـقـاوت و عـذاب در جـهـنـم نـیـز مـنـتـقـل نـمـى گـردنـد تـا هـر دو قـسـم انـتـقـال را تـکـمـیـل کـرده بـاشـد، هـم انتقال مکانى را و هم انتقال حالى را.

فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم

ایـن جـمـله ، جـمـله اى اسـت حـالیـه از کـرامـت و نـعـمـتـى که قبلا ذکر شده بود.ممکن هم هست مـفـعـول مـطـلق و یـا مـفـعـول له بـاشـد.در هـر صـورت چـه حـال بـاشـد و چـه مفعول مطلق ، و چه مفعول له این معنا را افاده مى کند که آن کرامت و نعمت که گفته شد فضلى است از ناحیه خدا، نه اینکهبندگان خدا از او چنین چیزى را طلب کار بـاشـنـد، و آنـچـنان مستحق آن باشند که خدا بر خود لازم و واجب بداند که آن بهشت را به عنوان پاداش به ایشان بدهد،براى اینکه خدا مالک است ، مالکى غیر مملوک ، و هیچ چیزى و هیچ موجودى مالک حقى که آن را از خدا طلب کند نیست تا خدا را محکوم به دادن آن حق کند، بلکه داستان نعمت بهشت تنها وعده اى است که خدا به بندگان صالحش داده ، و این خود او اسـت کـه فـرمـوده خـدا خـلف وعـده نـمـى کـنـد.و مـا در بـحـث هـاى گـذشـتـه بـحـث مفصل این معنا را گذراندیم.

کـلمـه(فوز) به معناى ظفر یافتن به مقصود است ، و اگر بهشت را پیروزى و فوزى عـظـیـم خـوانـده ، بـدیـن جـهـت اسـت کـه آخـریـن سـعـادتـى اسـت کـه آدمـى بـدان نائل مى شود.

فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون

مـضـمـون ایـن آیـه بـه خـاطـر حـرف(فـاء)کـه در اول آن در آمـده ، نـتـیـجـه و فـرع هـمـه مـطـالب گـذشـتـه- از اول سوره تا اینجا - مى باشد، و در حقیقت این مضمون خلاصه و نتیجه گیرى از همه آن مـطـالب اسـت . کـلمـه(یـسـرنـا)صـیـغـه مـتـکـلم مـع الغـیـر، از فـعـل مـاضـى از مـصـدر(تـیـسـیـر) اسـت ، و(تـیـسـیـر)کـه مـصـدر بـاب تفعیل است به معناى آسان کردن است ، و ضمیر در(یسرناه) به کتاب برمى گردد. و خـطـاب در(بلسانک) به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، که لسانش عربى است .

مى فرماید: ما فهم قرآن را با زبان و بیان خود تو که زبانى عربى است آسان کردیم تـا شـاید ایشان - یعنى قوم تو - متذکر شوند. در نتیجه آیه مورد بحث قریب المعنى با آیه(انا جعلناه قرانا عربیالعلکم تعقلون) مى باشد.

ولى بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:مـراد از تـیـسـیـر کـتـاب بـه لسـان رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)، ایـن اسـت کـه بـا اینکه آن جناب امى و درس نـاخـوانـده بـود، قـرآن را بـر زبـانـش جـارى سـاخت تا آیت و معجزه اى بر صدق نبوتش باشد. ولى این معنا از سیاق قبلى که گفتیم خلاصه مطالب سوره است بعید است .

فارتقب انهم مرتقبون

گویا این جمله نیز - بخاطر حرف فایى که با آن ابتداء شده - متفرع بر همان چیزى اسـت کـه آیـه قبلى متفرع بر آن بود. و حاصل معنا چنین است :ما قرآن را به وسیله عربیت آسـان کـردیـم بـه این امید که مردم متذکر شوند، ولى متذکر نشدند، بلکه همچنان در شک خـود سـرگـرم بـازى هـسـتـند، و منتظر عذابى هستند که براى تکذیب کنندگان مفرى از آن نیست ، پس منتظر آن عذاب باش ، همچنان که خود آنان منتظرش هستند.

و ایـنـکـه آنـان را مـنـتظر خوانده ، از باب استهزاء به ایشان است . یکى از حرف هاى بى ربـطـى کـه در تـفـسـیـر ایـن آیـه گفته اند این است که : این آیه نسخ شده ، چون دستور متبارکه با کفار را مى دهد، و آیه جهاد آن را نسخ کرده است .

بحث روایتى

(روایاتى درباره(تبع)، شفاعت و...)

در مـجـمـع البـیـان در ذیـل آیـه(اهـم خـیـر ام قـوم تـبـع) مـى گـویـد: سـهل بن ساعد از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) روایت کرده که فرموده : تبع را ناسزا مگویید، چون او اسلام آورده بود.
مـؤ لف : ایـن مـعـنا در الدر المنثور هم از ابن عباس ، و نیز از ابن عساکر، از عطاء بن ابى رباح ، از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) روایت شده .
و نیز در همان کتاب آمده که : ولید بن صبیح از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فـرمـود: تـبـع بـه اوس و خـزرج گـفـت شـمـا در ایـن سـرزمـیـن منزل کنید تا شاید ظهور این پیامبر را درک کنید، من نیز اگر درک کنم به خدمتش درمى آیم و با او خروج مى کنم .

و در الدر المـنـثـور اسـت کـه ابـونـعـیـم- در کـتـاب دلائل -از عـبـداللّه بـن سـلام روایـت کـرده کـه گـفـت: تبع از دنیا نرفت تا آنکه نبوت رسـول خـدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را تصدیق کرد، چون یهودیان(که از شام به مـدیـنـه آمده بودند، و بدانجا مهاجرت کرده بودند، تا ظهور آن جناب را درک کنند) جریان نبوت آن جناب را به وى گفته بودند.

مـؤ لف : اخـبـار در داستان تبع بسیار زیاد است ، و در بعضى از آنها آمده : او اولین کسى بود که براى کعبه پوششى درست کرد.

و در کافى به سند خود از زید شحام روایت کرده که گفت : امام صادق(علیه السلام) در شـب جـمـعه اى که در خدمتش به راهى مى رفتیم به من فرمود: امشب شب جمعه است ، قرآنى بـخـوان .مـن ایـن آیـه را خـوانـدم:(ان یـوم الفصل میقاتهم اجمعین یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم اللّه). حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند استثناء شدگان ماییم که به درد مردم مى خوریم .

مؤ لف : این روایت به مساءله شفاعت اشاره مى کند و معلوم است که مستثنا منه را مولاى اولى گرفته است .

و در تفسیر قمى آمده که : قرآن سپس فرموده(ان شجره الزقوم طعام الاثیم) و این آیه در بـاره ابـوجـهـل بـن هـشـام نـازل شـده . و امـام در بـاره جـمـله(کـالمـهل) فرموده : یعنى مس ذوب شده .(یغلى فى البطون کغلى الحمیم) یعنى مانند آیى که در نهایت درجه جوشش و غلیان است .
مـؤ لف : از طـرق اهـل سـنـت نیز روایاتى رسیده که مؤ ید این معنا است که آیه شریفه در باره ابوجهل نازل شده است .