بیان آیات
این آیات تتمه آیاتى است که درباره جنگ احد نازل شده ، و در آن مؤ منین تشویق و ترغیب شده اند به اینکه جز پروردگار خود، کسى را اطاعت نکنند، چون مولایشان و ناصرشان او است و خود مؤ منین را شاهد مى گیرد بر اینکه هر چه وعده داده به وعده اش وفا کرده ، و تذکر مى دهد که فرارى شدن مؤ منین و یارى رسول نکردنشان در جنگ احد تنها از ناحیه خودشان بود، این خودشان بودند که از دستور رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نسبت به نگهبانى از آن دره سرباز زدند، و تازه خداى تعالى از جرمشان گذشت ، چون او غفور و حلیم است .
یا ایها الّذین آمنوا ان تطیعوا الّذین کفروا... و هو خیر الناصرین
بعید نیست که از سیاق آیات استفاده شود که گویا کفار بعد از داستان جنگ احد و در روزهائى که این آیات نازل مى شده یکى یکى مؤ منین را مى دیدند، و این مطلب را به عنوان خیرخواهى به آنان القا مى کردند که مثلا جنگ با کفار قریش در احد اشتباه بوده ، و از این به بعد بطور کلى این کار صلاح نیست ، و کوتاه سخن اینکه مؤ منین چیرهائى مى گفتند که در آینده حاضر به قتال نشوند، و نیز مطالبى در میان مى آورده اند که باعث نزاع و تفرقه و تشتت کلمه و اختلاف بین آنان شود. و چه بسا که جمله آخر این آیات که مى فرماید:(الّذین قال لهم النّاس ان النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم ... ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤ منین) این استفاده را تاءیید کند.
لیکن چه بسا گفته اند: آیه شریفه به سخن یهود و منافقین اشاره دارد که در روز جنگ احد گفته بودند: محمد(صلى اللّه علیه و آله) کشته شد، به سوى عشایر و قوم و قبیله خود برگردید، لیکن این سخن قابل اعتنا نیست .
خداى تعالى بعد از آنکه در آیه اول بیان کرد که اطاعت مسلمانان از کفار و میل به دوستى آنان ، ایشان را به خسران(که همان برگشتن به کفر قبلى و عقب گرد باشد) مى کشاند. در آیه دوم با آوردن کلمه(بل) از ولایت داشتن کفار اعراض نموده ، فرمود: بلکه اللّه مولاى شما است ، و او از بهترین یارى دهندگان است .
مرعوب گشتن دشمنان رسول الله(ص) از خصائص آن نبى گرامى است
سنلقى فى قلوب الّذین کفروا الرعب بما اشرکوا باللّه ...
این آیه وعده اى است به مؤ منین و، مایه دل خوشى آن است ،
به اینکه خداى تعالى بزودى از طریق رعب و وحشتى که از آنان بر دل کفار مى اندازد یاریشان خواهد کرد و همانطورى که در روایات شیعه و سنى آمده ، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مساءله رعب را یکى از خصایص خود دانسته ، از خصایصى که خداى تعالى در بین همه انبیا(علیهم السلام) تنها به آن جناب داده و به وسیله آن ، او را یارى و دشمنانش را از بین برده است .
و جمله(بما اشرکوا...) معنایش این است که مشرکین به جرم شرکى که ورزیدند دچار این رعب شدند، شرکى که هیچ برهان خدائى بر آن نداشتند و یکى از چیرهائى که در قرآن مکرر آمده همین است که ادعاى شریک داشتن خدا هیچ سلطانى یعنى هیچ دلیلى از ناحیه خدا ندارد، البته یکى از شاخه هاى شرک نیز این است که کسى بگوید اصلا خدائى نیست ، چون چنین کسى هر اثر و تدبیرى را به دهر و ماده مستند مى کند که این هم خود شرک است .
و لقد صدقکم اللّه وعده اذ تحسونهم ...
کلمه(حس) - به فتحه حا - به معناى قتل بر وجه استیصال است ، کشتنى که انقراض بیاورد.
روایات بر این مساءله اتفاق دارند و تاریخ هم در داستان جنگ احد ضبط کرده است که لشکر اسلام در آغاز بر لشکر شرک غلبه نموده و همه را تار و مار کردند، به غارت اموالشان نیز پرداختند، تا آنکه تیراندازان ماءمور حفظ دره ، کمین گاه خود را رها کردند، و خالد بن ولید با نفرات و افرادش به عبداللّه بن جبیر و نفرات باقیمانده او حمله کرده و همه را کشت ، و از پشت سر به لشکر اسلام تاختن گرفت و مشرکین بعد از فرار دو باره برگشتند و هفتاد نفر از اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را کشتند و بقیه را به بدترین وجهى فرارى دادند.
پس اینکه فرموده :(و لقد صدقکم اللّه وعده)، مى خواهد صدق وعده اى را که از پیش داده بود(که شما اگر تقوا و صبر به خرج دهید سرانجام غلبه مى کنید) تثبیت کند، و جمله :(اذ تحسونهم باذنه ...) مى تواند ناظر به فتحى باشد که در آغاز جنگ خداى تعالى نصیب مسلمین کرد، و جمله :(حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصیتم من بعد ما اریکم ما تحبون) ناظر باشد به عملى که تیراندازان کردند و در بین خود نزاع به وجود آورده یک عده گفتند باید فرمان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را اطاعت کرد،
عده اى دیگر گفتند باید خود را به همراهان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) برسانیم ، تا غنیمتى به چنگ آوریم و این بگو مگو ایشان را سست نموده و در آخر بیشترشان از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نافرمانى نموده و مراکز خود را خالى کردند، و بنابر این بناچار باید کلمه(فشلتم) را به ضعف راى تفسیر کنیم چون تفسیر آن به ترس با وضع آن روز تیراندازان تطبیق نمى کند چرا که ترس آنان را به این کار وادار نکرد، بلکه طمع به غنیمت بود که از جاى خود حرکتشان داد و اگر فشل را به معناى ترس بگیریم باید بگوئیم خطاب(فشلتم) به همه مسلمین بوده و در این صورت کلمه(ثم) در جمله :(ثم صرفکم) تراخى رتبى را مى رساند، نه زمانى را(چون منصرف شدن مسلمانان از دشمن و سرگرم جمع آورى غنیمت شدن آنان از نظر زمان قبل از گرفتار شدن به ترس بود، نخست آنان از جنگ منصرف شدند، بعدا طمع تیراندازان هم تحریک شده مراکز خود را رها کردند، آن وقت با حمله خالد بن ولید از پشت سر، همه گرفتار ترس گشتند و تراخى رتبى معنایش این است که در نقل داستان قسمتى که مورد عنایت بیشتر است اول ذکر شود، و سایر قسمت ها بعدا و در مورد ما اول مساءله حس و سپس داستان ترس و تنازع را آورده و در آخر به این نکته اشاره مى کند که مساءله صرف و انصراف شما از جنگ و سرگرم غنیمت شدنتان را که ما پیش آوردیم از باب امتحان بود(مترجم).
کلمه(تنازعتم) خود دلیل بر این است که همگى بر مساءله فشل و ارتکاب معصیت متفق نبودند، بلکه بعضى اصرار داشته اند به اینکه اطاعت کنند، و بر فرمانبرى خود ثابت قدم باشند و به همین جهت است که مى بینیم در آیه شریفه جمعیت مسلمانان در صحنه احد را دو دسته کرده مى فرماید بعضى از شما دنیا را مى خواهد و بعضى آخرت را.
ثم صرفکم عنهم لیبتلیکم
یعنى سپس شما را از نبرد با مشرکین باز داشت ، و این بعد از پیدا شدن فشل و تنازع و نافرمانى بود، و خلاصه بعد از وقوع اختلاف بین شما وجود داشت و غرض از این باز دارى این بود که شما را امتحان کند و ایمان و صبرتان در راه خدا را بسنجد چرا که قوى ترین عامل براى امتحانهاى عمومى همانا اختلاف دلها است اینجا است که باید بلائى عمومى بیاید تا مؤ من از منافق و مؤ من راسخ الایمان هم از مؤ من متلون و رنگارنگ سست ایمان متمایز گردد و معلوم شود آنکه منافق است کیست و آنکه مؤ من است ایمان قلبیش در چند درجه از فشار از بین مى رود و با همه این حرفها خداى تعالى به فضل و کرمش از خطاى آنان صرف نظر کرد، و همه را بخشید(و لقد عفا عنکم ...)
مصدر باب افعال(اصعاد) که فعل مضارع(تصعدون) از آن گرفته شده ، به معناى رفتن به طرف کرانه افق و از نظرها دور شدن است به خلاف کلمه(صعود) که مصدر ثلاثى مجرد آن است و به معناى بالا رفتن به نقطه اى بلند چون کوه و امثال آن است وقتى گفته مى شود:(فلان اصعد فى جانب البر) معنایش این است که فلانى یک طرف بیابان را گرفت و رفت و رفت تا از نظر دور شد و وقتى گفته مى شود:(صعد فى السلم) معنایش این است که پله هاى نردبان را یکى یکى بالا رفت بعضى هم گفته اند بسا مى شود که اصعاد در مورد صعود و به آن معنا استعمال مى شود.
ظرف(اذ - زمانى که) متعلق است به فعل تقدیرى و آن امر(اذکروا _ به یاد آرید) است ، مى فرماید: به یاد آرید آن زمانى را که راه بیابان را پیش گرفتید، ممکن هم هست متعلق باشد به فعل(صرفکم) و یا به فعل(لیبتلیکم)، بعضى آنطور گفته اند، و بعضى اینطور، و جمله :(و لا تلوون ...) از ماده(ل ى ى) است و کلمه(لى) به معناى التفات و متمایل شدن به این سو و آن سو است .
صاحب مجمع مى گوید این ماده جز در جمله منفى نمى آید مثلا گفته نمى شود:(لویت على کذا - من به سوى فلان چیز یا فلان طرف متمایل شدم).
کلمه(اخرى) در جمله :(و الرسول یدعوکم فى اخریکم) مقابل اولى است و صدا زدن رسول مسلمانان را آنهم از آخر آنها مى فهماند که لشکر از پیرامون آن جناب متفرق شده بودند و بدون اینکه توجه به این سو و آن سو کنند چه اول و چه آخر جمعیتشان راه فرار را پیش گرفته بودند و مى رفتند و رسول از پشت سر صداشان مى زده ، ولى آنان رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را در بین مشرکین رها کرده از ترس کشته شدن راه بیابان را پیش گرفته بودند.
بله جمله :(و سیجزى اللّه الشاکرین)، که کمى قبل از این آیه بود و تفسیرش گذشت به ما مى فهماند که مسلمین تا آخرین نفرشان نگریختند، بلکه کسى در بین آنان بوده که هیچ تزلزلى در اراده اش رسوخ نکرده ، و قدمى جهت فرار برنداشته است ، نه در اول شکست و نه بعد از انتشار خبر قتل رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) که آیه :(افان مات او قتل ...) بر آن دلالت مى کرد.
و از جمله :(و لا تلوون على احد و الرسول یدعوکم فى اخریکم)
نیز فهمیده مى شود که خبر کشته شدن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بعد از شکست و فرار کردن مسلمانان منتشر شده(چون با شنیدن صداى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) معنا نداشته است که احتمال دهند که آن جناب کشته شده و یا این خبر را باور کنند).
فاثابکم غما بغم لکیلا تحزنوا على ما فاتکم و لا ما اصابکم ...
یعنى سپس خداى تعالى به تلافى و پاداش غمى که داشتید(که چرا غنیمت ها از دستمان رفت ؟ و چرا این همه کشته دادیم)؟ غمى دیگر به شما داد و آن اندوه از این بود که چرا به مال دنیا طمع بستیم ؟ و رسول را یارى نکردیم ؟ این اندوه را به شما داد تا از آن اندوه منصرف شوید، و از اینکه فرمود(اثابکم _ پاداشتان داد) معلوم مى شود غم اولى نعمتى از ناحیه خداى تعالى بوده به دلیل اینکه فرمود: این غم را به شما دادیم تا غم مخورید بر آنچه از دست داده اید، و بر آنچه بر سرتان آمده ، چون خداى تعالى در کتاب مجیدش این قسم اندوه را مذمت کرده و فرموده :(لکیلا تاسوا على ما فاتکم).
پس این غمى که ایشان را از آن اندوه ناپسند منصرف ساخت نعمت و موهبتى بوده است و عبارت بوده از اندوه ندامت از اعم الى که کرده اند و حسرتى که از فوت نصرت ناشى از فشل به ایشان دست داد و در این صورت غم دوم در جمله :(غما بغم غم) ناشى از اندوه نامبرده است و حرف(با) در آن بدلیه است و معناى عبارت این است که خداى تعالى این پاداش را به شما داد، که اندوه ناشى از فوت نصرت و ورود مصیبت هایتان را مبدل کرد به اندوه ناشى از ندامت و حسرت از آن فشل و فرار که مرتکب شدید.
و نیز ممکن است که جمله :( فاثابکم) متضمن معناى ابدال باشد که در نتیجه معنا چنین مى شود:(پس خداى تعالى غم حزن شما را مبدل کرد به غم ندامت و حسرت تا پاداشتان داده باشد) و در این صورت معناى دو غم بر عکس مى شود،(یعنى غم اول غم ثواب و نعمت و موهبت و غم دوم غم حزن مى شود).
و بنابر هر دو معنا، جمله :(فاثابکم ...) فرع قرار گرفته براى جمله :(و لقد عفا عنکم ...) و جمله بعدیش هم که مى فرماید:(ثم انزل علیکم) به بهترین وجه اتصال و ترتیب دارد، بدین قرار که خداى تعالى از شما عفو کرد و در نتیجه غمى را به عوض غمى دیگر به شما پاداش داد تا شما را از اندوهى که برایتان نمى پسندد محفوظ بدارد و در آخر و بعد از دادن غم پسندیده ، آرامش و چرتى را هم بر شما نازل فرمود.
البته در این میان وجهى دیگر هست که ظهور سیاق در تفریع جمله :(فاثابکم ...) بر ما قبل با آن مساعدتر است و آن این است که غم عبارت باشد از همان معنائى که جمله :(اذ تصعدون ...) متضمن آن است و مراد از کلمه :(بغم) نتیجه اى باشد که از تنازع و نافرمانى تیراندازان حاصل شد یعنى مسلط شدن مشرکین از پشت سر بر مسلمانان و حرف(با) در کلمه(بغم) سببیت باشد، و این معناى خوبى است و بنابر آن معنا مراد از جمله :(لکیلا تحزنوا...) این خواهد بود که ما حقیقت امر را براى شما بیان مى کنیم ، تا محزون نشوید...، همچنان که نظیر این معنا را صریحا در آیه زیر بیان نموده ، مى فرماید:(ما اصاب من مصیبه فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها، ان ذلک على اللّه یسیر، لکیلا تاسوا على ما فاتکم ، و لا تفرحوا بما آتیکم)
با این معنائى که ما براى آیه کردیم نظم آیه و همسیاقى جمله هاى پشت سرهم آن درست مى شود، ولى مفسرین احتمالهاى بسیارى در آیه شریفه داده اند، هم از حیث اینکه جمله(فاثابکم ...) به کجا عطف شده ؟ و هم از حیث اینکه معناى غم اول و دوم چیست ؟ و هم در اینکه حرف(با) چه معنا دارد؟ و هم اینکه جمله(لکیلا...) چه ارتباطى به ما قبل خود دارد؟ ولى نتوانسته اند معناى مستقیمى ارائه دهند و چون در نقل آن اقوال و بحث پیرامونش فایده اى نبود از آن صرف نظر کردیم .
و بنابراین دو معنائى که ما احتمال دادیم مراد از(مافات) در جمله :(لکیلا تحزنوا على ما فاتکم) غلبه و غنیمت و مراد از جمله(ما اصابکم) کشته شدن و مجروح گشتن است .
معناى(اءمنة) و(نعاس) و احاطه شدن طائفهاى از مسلمانان آندو در جنگ احد
ثم انزل علیکم من بعد الغم امنه نعاسا یغشى طائفه منکم
کلمه(اءمنه) با فتحه همزه و فتحه میم و نیز فتحه نون به معناى آرامش خاطر از جهت داشتن امنیت است ، و کلمه :(نعاس) به معناى گرم شدن پلک چشم و سست شدن بدن قبل از خواب رفتن است که در حقیقت خوابى خفیف است و در فارسى آن را چرت زدن مى گوئیم ، و این کلمه در آیه مورد بحث بدل است از کلمه(اءمنه)، چون عادتا ملازمه هست میان امنیت و نعاس ، و چه بسا احتمال داده باشند که کلمه :(امنه) جمع کلمه(آمن) است مانند کلمه(طلبه) که جمع کلمه(طالب) است و در این صورت حال از ضمیر در(علیکم) خواهد بود و کلمه(نعاسا) مفعول کلمه(انزل) است و مصدر(غشیان) که فعل(یغشى)
مشتق از آن است به معناى احاطه است ، و معناى آیه بنابر اینکه کلمه(امنه) به معناى امنیت باشد این مى شود که خداى تعالى پس از مبدل کردن اندوهتان به اندوهى دیگر، امنیتى بر شما نازل کرد که دنبالش خواب بر طایفه اى از شما مسلط شد، و بنابراین که کلمه(امنه) جمع اسم فاعل باشد معنا چنین مى شود: خداى تعالى پس از مبدل کردن اندوهتان به اندوهى دیگر در حالى که شما ایمن بودید نعاسى نازل کرد که بر طایفه اى از شما احاطه یافت .
و این آیه دلالت دارد بر اینکه نعاسى که در گیراگیر این جنگ نازل شده ، همه افراد را نگرفته بلکه بعضى از ایشان را گرفته است چون مى فرماید:(به طایفه اى از شما احاطه یافت) و این طایفه همانهائى بوده اند که بعد از فرار و دور شدن به سوى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) برگشتند، چون از عمل خود پشیمان و از حفظ نکردن موقعیت حسرت خوردند و حاشا بر خداى تعالى که از ایشان در حالى که از جنگ فرار کرده بودند در گذرد، چون فرار از زحف یکى از گناهان کبیره است ، و آدمى را از رحمت خدا دور مى سازد و خداى تعالى در همین آیه فرموده :(و لقد عفا عنکم و اللّه ذو فضل على المؤ منین) و فضل خود را خاص مؤ منین دانسته و حاشا بر آن جناب که عنایت و فضل خود را شامل حال مرتکب فحشا و منکر آن هم در حال ارتکاب و قبل از توبه بسازد بلکه عفو و رحمت خود را وقتى شامل حال ایشان کرد که نخست غم بیهوده و بى اءجرشان را مبدل کرد به غمى صحیح تا دلهایشان به اندوه ناخوشایند خدا آلوده نگردد، که بیانش گذشت .
پس امنیت و نعاس شامل حال این طایفه شد یعنى اینهائى که از فرار خود پشیمان شدند و از این عمل نکوهیده خود غمگین گشته به طرف رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) برگشتند، و دور آن جناب را گرفتند، و کانه این در لحظه اى بوده که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) از جمعیت فشرده مشرکین جدا شده و بدره کوه برگشته بود و برگشتن فراریان هم بعد از آن بوده که یقین کرده اند که آن جناب کشته نشده .
در مقابل این طایفه از مسلمین بعضى دیگرند که خداى تعالى با جمله(و طائفه قد اهمتهم انفسهم ...) متعرض حالشان شده .
و طائفه قد اهمتهم انفسهم
اینها طایفه دیگرى از مؤ منین هستند و منظور از مؤ من بودنشان تنها همین است که جزء منافقین که خداى تعالى در آخر گفتار با جمله(و لیعلم الّذین نافقوا و قیل لهم تعالوا قاتلوا فى سبیل اللّه او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعناکم ...) به شرح حالشان پرداخته نبودند، منافقین آنهائى بودند که از همان اول امر و قبل از شروع جنگ از مؤ منین جدا شدند و خود را کنار کشیدند منافقین اینها بودند که وضعى دیگر دارند که خداى تعالى بزودى از وضع آنان خبر مى دهد.
به فکر جان خود بودن و دید جاهلیت داشتن ؛ اوصاف فراریان از جنگ احد
و خداى تعالى این طایفه دوم را که در جمله مورد بحث اینطور توصیفشان کرده(که در فکر جان خود بودند) به آن کرامتى که طایفه اول را گرامى داشته ، گرامى نداشت ، یعنى عفو و تبدیل غم و امنیت و نعاس را به آنان نداد بلکه به خودشان واگذارشان کرد و در نتیجه فقط به فکر جانشان افتادند و همه چیز را از یاد بردند.
و خداى تعالى از میان اوصاف آنان تنها دو صفت را آورد، هرچند که برگشت آن دو هم به یک صفت است چون آن دیگرى از لوازم و فروعات اولى است یکى به فکر خود بودن و دیگرى داشتن دید جاهلیت ، اما به فکر خود بودن معنایش این نیست که تنها به فکر سعادت حقیقى خویش بوده باشند چون مؤ منین هم جز این را نمى خواهند و اصولا هر انسان صاحب اراده و همتى غیر از خودش هیچ هم دیگرى ندارد، پس مراد این نیست بلکه مراد این است که این طایفه هیچ همى جز حفظ حیات مادى و دنیائى خود نداشتند و به همین جهت بوده که نمى خواستند خود را در دام قتل بیندازند، پس این طایفه نه دینى در نظر داشتند و نه سعادت واقعى را، تنها همشان کامروا کردن خود در دنیا بوده است و اگر خود را بدین چسباندند براى این بوده که مى پنداشتند دین همواره غالب است و هیچگاه مغلوب واقع نمى شود، چون خدا به این شکست و به غلبه دشمنانش راضى نیست ، هر چند که اسباب ظاهرى با دشمنان او باشد پس این طایفه(نمى خواستند بدین خدا خدمت کنند)، بلکه مى خواستند از پستان دین بدوشند تا چندى که برایشان استفاده داشته باشد از آن دم بزنند ولى هر وقت وضع برگشت و به هدفهائى که گفتیم نرسیدند، به عقب برگردند و سیر قهقرائى را پیش گیرند.
یظنون باللّه غیر الحق ظن الجاهلیه ... ان الامر کله لله
مى فرماید درباره خدا خیالى کردن که درست و حق نبود بلکه از پندارهاى جاهلیت بود، و خدا را به وصفى ستودند که حق نبود، بلکه از اوصافى بود که اهل جاهلیت خداى را با آن مى ستودند، و این ظن هر چه بوده مناسب و لازمه این گفتارشان است که گفتند:(هل لنا من الامر من شى ء؟) و دستورى هم که خداى تعالى به رسول خود داد که پاسخشان را چنین بگوید:(قل ان الامر کله لله) آنرا کشف مى کند، چون از ظاهر این پاسخ برمى آید که این طایفه خیال کرده بودند که زمام بعضى امور به دست خودشان است ، و به همین جهت بوده که وقتى شکست خوردند،
و کشتار دشمن از آنان زیاد شد، به شک افتادند، و گفتند:(پس مگر ما هیچ کاره ایم ؟).
ردّ توهّم باطلبرخى که پنداشته اند دین خلق هرگز شکست نمى خورد
با این بیان روشن مى شود که آن امرى هم که خود را در آن مؤ ثر و یا مستقل مى پنداشته اند، همان شکست دادن و غلبه بر دشمن بوده و زمام این امر را از این جهت به دست خود مى پنداشتند که به اسلام در آمده اند، پس معلوم مى شود این طایفه چنین مى پنداشتند که دین حق هرگز شکست نمى خورد و همچنین متدین به چنین دینى هرگز مغلوب دشمنش واقع نمى شود، چون یارى این دین و این متدین به عهده خدا است و براى این پندار خود هیچ شرط و قیدى هم قائل نبودند چون خیال مى کردند که خداى تعالى در وعده نصرت خود هیچ قیدى را شرط نکرده .
و اشتباهشان هم همین جا بوده و ظن جاهلیت همین است ، چون بت پرستان جاهلیت معتقد بودند که براى هر صنف از اصناف حوادث ، از قبیل : رزق ، حیات ، موت عشق ، جنگ و امثال آن ، و همچنین براى هر نوع از انواع موجودات عالم از قبیل : انسان ، زمین ، دریاها و غیر اینها ربّ و مدبرى جداگانه است که امور هر یک از آنها را رب آنها اداره مى کند و این ارباب و خدایان در اراده خود شکست ناپذیرند.
بت پرستان این خدایان را مى پرستند تا آنچه را که مى خواهند به وسیله آنان به سوى خود سرازیر سازند و سعادت را براى خویش جلب نمایند، و نیز شرها و بلاها را از خود دفع کنند و خداى سبحان را رب آن ارباب و به منزله پادشاهى عظیم مى دانستند، که هر صنف از اصناف رعیت خود را به یکى از بزرگان رعیت خود سپرده ، و اختیار تام به او داده و او در حوزه حکمرانى و منطقه نفوذ خود هر کارى بخواهد مى کند.
و این مشرک وقتى مسلمان شد و در اسلامش خیال کرد که دین حق در تقدم و پیشرفت ظاهرى هم هرگز شکست نمى خورد و همچنین پیامبر _ که اولین کسى است که مسؤ ولیت ابلاغ این دین از جانب پروردگارش به دوش او نهاده شده و سنگینى آنرا تحمل کرده - در ظاهر دعوتش مقهور نمى شود و یا حداقل کشته نمى شود و نمى میرد، در حقیقت ظنى جاهلى به خود راه داده و درباره خدا ظنى غیر حق نمودند چرا، که براى خدا همتا و امثالى گرفته که یکى از آنها پیامبر است و پیامبر را ربى پنداشته که خداى تعالى امر پیروزى بر دشمن و غنیمت گرفتن از او را به خود آن جناب وا گذاشته است ، با اینکه خداى سبحان واحد است و شریکى ندارد و تمامى امور به دست خود او است و احدى از خلائق اختیار هیچ امرى را ندارد. و به همین جهت بود که وقتى در آیات گذشته فرمود:(لیقطع طرفا من الّذین کفروا او یکبتهم فینقلبوا خائبین)
ناگهان رشته سخن را قطع نموده به عنوان جمله معترضه خطاب به رسول گرامى خود نموده و فرمود:(لیس لک من الامر شى ء) تا کسى توهم نکند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) دخالتى در مساءله قطع و کبت دارد، بلکه این خداى سبحان است که سنت اسباب و مسببات را وضع کرده ، در بین اسباب و مسببات آن مسببى در خارج واقع مى شود که سببش قوى تر از سایر اسباب باشد حال چه اینکه حق باشد و چه باطل چه خیر باشد و چه شر چه هدایت باشد چه ضلالت ، چه عدل باشد و چه ظلم و نیز چه درباره مؤ من باشد یا کافر چه محبوب باشد چه مبغوض چه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) باشد و چه ابو سفیان .
سنت اسباب و مسببات ، عام است و امر نبوت و دعوت ، از آن مستثنا نیست
بله البته این هست که خداى سبحان عنایت خاصى به دین و اولیاءش دارد و نظام کون و اسباب جارى در آن را، طورى به جریان مى اندازد که نتیجه اش غلبه دین و فراهم شدن زمینه براى حکومت اولیاءش در زمین گشته تا عاقبت به نفع متقین باشد.
و امر نبوت و دعوت از این سنت جاریه مستثنا نیست و لذا هر زمان که اسباب عادى در تقدم و پیشرفت این دین و غلبه مؤ منین دست به دست هم داده ، این تقدم حاصل گردیده است مانند بعضى از جنگهاى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و هر زمانى که موافق نبوده مثلا نفاق و نافرمانى امر رسول و یا فشل و جزع در بین مسلمین پیدا شده ، غلبه و پیروزى نصیب مشرکین گردیده و مؤ منین شکست خورده اند و همچنین است حال در سایر انبیا با مردم ، چون دشمنان انبیا به خاطر آنکه اهل دنیا بودند و همه تلاششان در آباد کردن دنیا و بسط قدرت و تشدید نیرو و جمع آورى اجتماعات بود، غلبه ظاهرى هم همواره با آنان بوده است و همیشه انبیا مغلوب بوده اند، یا مانند زکریا مقتول و یا چون یحیى مذبوح و یا چون عیسى مهجور و یا مبتلا به گرفتاریهاى دیگر بودند.
بله هر زمانى که ظهور و غلبه حق و اثبات حقانیت آن موقوف شد و یا بشود به اینکه نظام عادى خرق و نقض شود و به عبارت دیگر هر زمان که امر حق دایر بین مرگ و حیات شود بر خداى سبحان است ، که دین خود را یارى کند و نگذارد حجتش ضعیف و یا باطل گردد و ما قسمتى از این بحث را در جلد اول عربى این کتاب آنجا که از اعجاز سخن مى گفتیم و نیز در جلد دوم آنجا که پیرامون احکام اعمال بحث مى کردیم گذراندیم(بدانجا مراجعه شود).
و اینک بر سر سخن مذکور برمى گردیم : پس سخن طایفه اى که گفتند:(اهمتهم انفسهم)(پس مگر ما هیچ کاره ایم ؟!)
در حقیقت اظهار شک در حقانیت دین بوده آن هم با بیانى که روح بت پرستى را(به بیانى که گذشت) در آن دمیده بودند، پس اینکه خداى تعالى پیامبر خود را ماءمور کرد به اینکه پاسخشان دهد: که(ان الامر کله لله)، با در نظر گرفتن اینکه در خطاب قبلیش به آن جناب فرموده بود:(لیس لک من الامر شى ء)، خواسته است به این وسیله بیان کند که ملت فطرت و دین توحید آن ملت و دینى است که کسى بجز خداى سبحان را مالک امر ندانسته و ماسواى اللّه را که یکى از آنها رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است به هیچ وجه مؤ ثر مستقل نداند، بلکه همه این سبب ها را در حیطه و سلسله اسباب و مسببات الهیه بداند که جریانش به ناموس امتحان و ابتلا منتهى مى گردد.
جواب کسانى که به کشته شدن مسلمانها در جنگ احد اعتراض داشتند
یخفون ف ى انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان ...
این آیه توصیفى است از این طایفه گوینده تر از گفتار خود آنان که پرسیده بودند:(هل لنا من الامر من شى ء) چون این گفتارشان تشکیکى بود به صورت سؤ ال و اینکه در آیه مورد بحث گفتند:(لو کان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هیهنا) گفتارى است که پنهان از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در دل خود گفته و ترجیحى است که در شکل استدلال داده اند و بدین جهت از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) پنهان کردند که در حقیقت ترجیح کفر بر اسلام بود.
لذا به رسول گرامى خود فرمان داد تا در جوابشان بفرماید:(لو کنتم فى بیوتکم لبرز الّذین کتب علیهم القتل الى مضاجعهم و لیبتلى اللّه ما فى صدورکم و لیمحص ما فى قلوبکم ...) و با این کلام دو چیز را روشن کرد.
اول اینکه : کشته شدن هر کس از شما در معرکه جنگ دلیل بر این نیست که شما بر حق نیستید و نیز آنطور که شما پنداشته اید دلیل بر این نیست که امر(پیروزى) به نفع شما نیست بلکه قضاى الهى که گریز و مفرى از آن نیست بر این جارى شده که این کشته شدگان در این نقطه از زمین به وسیله قتل از دنیا بروند و به فرض اینکه شما براى قتال بیرون نمى آمدید باز آنهائى که قتل بر آنان نوشته شده بود در همین نقطه کشته مى شدند، پس هیچ گریزى از اجل مسما نیست ، نه مى توانید ساعتى تاءخیرش بیندازید و نه تقدیمش بدارید.
نکته دوم : که روشن کرد، این بود که سنت خداى تعالى بر این جارى شده است که ابتلا و خالص سازى عمومى باشد، هم شامل آنان شود و هم شامل شما پس شما چاره اى از این بیرون آمدنتان و وقوع این قتال نداشته اید، باید این وضع پیش مى آمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نائل گردند و شما هم هر یک وضع خاص بخود را بگیرد و با آزمایش افکار باطنى شما و خالص سازى ایمان و شرک قلبیتان یکى از دو طرف سعادت و شقاوت برایتان متعین شود.
سخنان عجیب برخى مفسرّین در تفسیر این آیه
و از سخنان عجیبى که در تفسیر این آیه مى خوانیم گفتار عده اى از مفسرین است که گفته اند: مراد از این طایفه اى که در آیه شریفه شرح حالشان آمده منافقین مى باشند. با اینکه ظاهر سیاق این است که حال مؤ منین را وصف مى کند و اما منافقان یعنى اصحاب عبداللّه بن ابى در همان اوائل امر که گفتگو از جنگ بود خود را کنار کشیدند و در آیات بعد متعرض حال ایشان مى شود.
خدا مى داند مگر اینکه منظورشان از منافقین افراد سست ایمانى است که برگشت عقاید متناقضشان بر حسب لوازمى که دارد به انکار قلبى حق و اعتراف به آن در زبان است و این همان طایفه اند که خداى تعالى(در آیاتى) آنان را بیمار دل نامیده ، مثلا فرموده :(اذ یقول المنافقون و الّذین فى قلوبهم مرض غرّ هولاء دینهم) و نیز آنان را خبرچین و جاسوس خوانده و فرموده :(و فیکم سماعون لهم)، و یا منظورشان این باشد که همه منافقین با اصحاب عبداللّه بن ابى به مدینه برنگشتند.
از این عجیب تر کلام بعضى دیگر است که گفته اند: طایفه مورد بحث مؤ من بودند و خیال مى کردند که مساءله نصرت و غلبه به دست خود آنان و حق ایشان است چون تابع دین حق خدا هستند و این خیال از اینجا در آنان پیدا شد که دیدند در جنگ بدر ملائکه به یاریشان آمدند، پس اینکه در این جنگ یعنى جنگ احد گفتند:(هل لنا من الامر من شى ء) و نیز اینکه گفتند:(لو کان لنا من الامر شى ء...) اعترافى است از این طایفه به اینکه امر به دست خدا است نه ، به دست ایشان و گرنه اگر بدست ایشان بود کشتار در این جنگ آنان را از پا در نمى آورد.
از این جهت گفتیم عجیب تر است که بنابر این قول پاسخ به آن دو سؤ ال نمى چسسد و معنا ندارد به کسى که ایمان دارد به اینکه امر به دست خدا است ، پاسخ دهند که کار همه اش به دست خدا است و یا بگویند:(قل لو کنتم فى بیوتکم) و به همین جهت بعضى از خود صاحبان این سخن متوجه اشکال شده براى رفع آن سخنى گفته اند، که گفتارشان از اصل نادرست تر است و خواننده عزیز به معناى درست آیه توجه فرمود
هر یک از گناهان ، آدمى را به سوى گناه دیگرى مى کشاند
ان الّذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا
کلمه :(استزلال) به معناى آن است که کسى بخواهد دیگرى را به لغزش وادار نماید، مى فرماید شیطان مى خواست آنان را دچار لغزش کند و این را نخواست مگر به سبب بعضى از انحرافهائى که در دل و در اعمال داشتند چون گناهان هر کدامش آدمى را به سوى دیگرى مى کشاند چون اساس گناه پیروى هواى نفس است و نفس وقتى هواى فلان گناه را مى کند هواى امثال آن را نیز مى کند.
و اما احتمال اینکه حرف(با) براى آلت باشد و منظور از(ما کسبوا _ آنچه کردند) پشت کردنشان به جنگ در روز درگیرى احتمالى است بعید از ظاهر لفظ چون ظاهر جمله :(ما کسبوا) این است که عملى بوده که قبل از فرار از جنگ و استزلال شیطان ، از ایشان سر زده بوده است . و بهر حال ظاهر آیه این است که بعضى از گناهانى که قبل از بپا شدن جنگ از ایشان سر زده بوده ، شیطان را به استزلال و اغواى آنان متمکن و مسلط ساخته و نتیجه اش پشت کردن به جنگ و فرارشان از آن شده است و از اینجا است که نادرستى احتمال زیر روشن مى شود و آن این است که کسى به پیروى بعضى از روایات بگوید: آیه ناظر است به ندائى که شیطان در روز احد سر داد و گفت :(محمد کشته شد) چون در لفظ آیه هیچ دلالتى بر این معنا نیست .
خداوند حلیم فراریان از جنگ را مورد عفو خود قرار مى دهد
و لقد عفا اللّه عنهم ان اللّه غفور حلیم
منظور از این عفو بخشودن کسانى است که از جنگ گریختند و در اول آیه سخن از آنان رفت و این آیه به خاطر اینکه مطلق است شامل تمامى فراریان آن روز یعنى هر دو طایفه مى شود، چه آنها که در آخر نعاس و چرت بر آنان احاطه یافت و چه آنهائى که(اهمتهم انفسهم)(_ فقط به فکر حیات مادى خود بودند) و چون این دو طایفه در فضیلت مختلف بودند، در آیه مورد بحث(که گفتیم شامل هر دو طایفه است) جهات اکرام را(که عفو مخصوص طایفه اول به بیانى که گذشت مشتمل بر آن بود) ذکر نکرد. سخن ساده تر اینکه : نفرمود عفو از آن طایفه و اکرامشان چگونه بود.
از اینجا روشن مى شود که عفو نامبرده در این آیه غیر از آن عفوى است که در جمله :(و لقد عفا عنکم) آمده و دلیل بر اختلاف این دو عفو اختلاف لحنى است که این دو آیه دارند چون بین این لحن که فرموده :(خدا هم از شما عفو کرد و خدا داراى فضلى خاص نسبت به مؤ منین است) و در آن سخن از راءفت و فضل خدا و ایمان افراد مورد نظر رفته و بین این لحن که فرمود:(و خدا هم از ایشان عفو کرد که خدا آمرزنده و حلیم است) فرقى واضح وجود دارد چون در این آیه هر چند سخن از عفو کرده ،
ولى از ذکر همه امتیازات طایفه اول خوددارى شده است و علاوه بر این آیه را با ذکر حلم خدا ختم فرموده که معنایش عجله نکردن در عقوبت است و چون با عفو ذکر شود این معنا را مى دهد که فعلا خشم خود را ظاهر نمى سازد و همچنان در باطن نگه مى دارد.
ممکن است کسى در اینجا بگوید: همین که در آیه شریفه بین دو طایفه مساوات قائل شده و هر دو طایفه را مشمول عفو قرار داده(ما نیز باید قائل به برابرى آن دو در فضیلت باشیم و یکى را بر دیگرى برترى و ترجیح ندهیم).
در جواب مى گوئیم : معناى عفو در دو مورد مختلف است و هر یک مصداقى خاص دارد هر چند که در مفهوم یکى باشند به هر دو عفو گفته شود و هیچ دلیلى نیست که دلالت کند عفو و مغفرت و امثال این مفاهیم در همه موارد یک سنخ دارد، بلکه ما در سابق گفتیم که در هر مورد معناى خاصى دارند که بیانش گذشت .
عفو و مغفرت در قرآن به چه معنا است ؟
کلمه عفو بنابه گفته راغب به معناى قصد است البته این معنا معناى جامعى است که از موارد استعمال آن به دست مى آید _ وقتى گفته مى شود:(عفاه) و یا(اعتفاه)، یعنى قصد فلانى را کرد تا آنچه نزد او است بگیرد و وقتى گفته مى شود:(عفت الریح الدار) معنایش این است که نسیم قصد خانه کرد و آثارش را از بین برد.
گویا اینکه در مورد کهنه شدن خانه مى گویند:(عفت الدار) عنایتى لطیف در آن دارند و کانه مى خواهند بگویند خانه قصد آثار خودش کرد و زینت و زیبائى خودش را گرفت و از انظار ناظران پنهان ساخت و به این عنایت است که عفو را به خداى تعالى نسبت مى دهند کانه خداى تعالى قصد بنده اش مى کند و گناهانى که در او سراغ دارد از او مى گیرد و او را بى گناه مى سازد.
از اینجا روشن مى شود که مغفرت _ که عبارت از پوشاندن است _ به حسب اعتبار متفرع و نتیجه عفو است چون ، هر چیزى اول باید گرفته شود بعد پنهان گردد خداى تعالى هم اول گناه بنده اش را مى گیرد و بعد مى پوشاند و گناه گناه کار را نه در نزد خودش و نه در نزد دیگران برملا نمى کند همچنانکه فرمود:(و اعف عنّا و اغفرلنا) و نیز فرمود:(و کان اللّه عفوا غفورا) که اول عفو را ذکر مى کند بعد مغفرت را.
و از همین جا روشن گردید که عفو و مغفرت هر چند که به حسب عنایت ذهنى دو چیز مختلفند و یکى متفرع بر دیگرى است و لیکن به حسب خارج و مصداق یک چیزند و معناى آندو اختصاصى نیست بلکه اطلاق آن دو بر غیر خداى تعالى به همان معنا صحیح است ، همچنانکه خداى تعالى عفو را در مورد انسانها استعمال نموده مى فرماید:(الا ان یعفون او یعفو الذى بیده عقده النکاح).
و نیز مى فرماید:(فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر...) که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) دستور مى دهد از افرادى که مورد نظرند عفو کند و بر نافرمانى آنان مؤ اخذه و عتاب و سرزنش و امثال آن نکند و اینکه بر ایشان در آثارى که گناه آنان براى شخص آن جناب دارد از خدا طلب مغفرت کند، با اینکه آمرزش بالاخره کار خود خداى تعالى است .
و نیز این معنا روشن شد که معناى عفو و مغفرت منحصر در آثار تشریعى و اخروى نیست بلکه شامل آثار تکوینى و دنیائى نیز مى شود، به شهادت اینکه در قرآن کریم در همین موارد استعمال شده است ، از آن جمله فرموده :(و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر) و این آیه بطور قطع شامل آثار و عواقب سوء دنیائى گناهان نیز هست .
و معناى آیه زیر نیز نظیر آن است که مى فرماید:(و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فى الارض).
و همچنین کلام آدم و همسرش که بنا به حکایت قرآن عرضه داشتند:(ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین) بنابر اینکه منظور از ظلم آدم و حوا نافرمانى از نهى ارشادى خدا باشد نه از نهى مولویش ،
(چون اگر منظور مخالفت از نهى مولوى باشد _ که البته نیست _ آیه شریفه شاهد گفتار ما یعنى شمول دو کلمه(عفو) و(مغفرت) نسبت به آثار تکوینى و غیر شرعى نخواهد بود).
و آیات بسیارى از قرآن کریم دلالت دارد بر اینکه قرب و نزدیکى به خداى تعالى و متنعم شدن به نعمت بهشت ، موقوف بر این است که قبلا مغفرت الهیه شامل حال آدمى بشود و آلودگى شرک و گناهان به وسیله توبه و نظیر آن پاک شده باشد، چرک و آلودگى اى که آیه شریفه :(بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون) و پاک شدنى که آیه :(و من یؤ من باللّه یهد قلبه) بدان اشاره دارند.
شرک مرگ ، و معصیت ظلم است و مغفرت ازاله مرگ و ظلمت مى باشد
و کوتاه سخن اینکه عفو و مغفرت از قبیل بر طرف کردن مانع و ازاله منافیات است ، چون خداى تعالى ایمان و خانه آخرت را حیات و آثار ایمان و افعال دارنده آن را و سیره اهل آخرت در زندگى دنیا را نور خوانده و فرموده است ؛(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى النّاس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها)؟ و اصلا زندگى واقعى را دار آخرت دانسته و فرموده :
(و ان الدار الاخرة لهى الحیوان) پس شرک مرگ و معصیت ظلمت است همچنان که باز در جاى دیگر فرموده :(او کظلمات فى بحر لجى یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکد یریها و من لم یجعل اللّه له نورا فما له من نور)، پس مغفرت در حقیقت از بین بردن مرگ و ظلمت است و معلوم است که مرگ بوسیله جدا و متمایز گردد،
و حیات هم عبارت است از ایمان و نور عبارت است از رحمت الهیه .
پس کافر حیات و نور ندارد و مؤ من آمرزیده ، هم حیات دارد و هم نور و مؤ منى که هنوز گناهانى با خود دارد زنده است و لیکن نورش به حد کمال نرسیده ، با آمرزش الهى است که به آن حد مى رسد چون خداى تعالى فرموده :(نورهم یسعى بین ایدیهم و بایمانهم یقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا).
پس از همه مطالب گذشته این معنا روشن شد که مصداق عفو و مغفرت وقتى در امور تکوینى به خداى تعالى نسبت داده شود معنایش ، برطرف کردن مانع به وسیله ایراد سبب است و در امور تشریعى به معناى ازاله سببى است که نمى گذارد ارفاق و رحم مولا در مورد سعادت و شقاوت شامل حال بنده او شود، عفو و مغفرت آن مانع را برمى دارد و در نتیجه بنده داراى سعادت مى شود.