background
لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ
در آنجا براى شما ميوه‌هايى فراوان خواهد بود كه از آنها مى‌خوريد.
آیه 73 سوره الزُّخْرُف

بیان آیات

در ایـن آیـات دو بـاره بـه انـذار قـوم بـرگـشته ، از قیامت تخویفشان مى کند، و نیز به مال حال پرهیزکاران و مجرمین و ثواب و عقابشان در قیامت اشاره مى فرماید.

هل ینظرون الا الساعه ان تاتیهم بغته و هم لا یشعرون

کـلمـه(یـنظرون) از مصدر(نظر) و به معناى انتظار است . و کلمه(بغته) به مـعـنـاى ناگهانى است . و مراد از اینکه فرمود:(و ایشان نمى فهمند)غفلتشان از قیامت اسـت ، بـه خـاطـر ایـنـکه سرگرم به امور دنیایند، همچنان که فرموده:(ما ینظرون الا صـیـحـه واحده تاخذهم و هم یخصمون) و بنابر این در جمله(بغته و هم لا یشعرون) معنا مکرر نشده .

و معناى آیه این است که : این کفار با کفر و تکذیبشان به آیات خدا انتظار نمى کشند مگر آمـدن قـیـامـت را کـه بـه طـور نـاگـهـانـى بـیـایـد، و نـیـز در حـالى بـیاید که ایشان با اشتغال به امور دنیایشان به کلى از آن غافل باشند.

و خـلاصـه :حـالشـان حـال کـسـى اسـت کـه هـلاکت تهدیدشان مى کند، و هیچ در صدد پیش گیرى از آن و یافتن وسیله اى براى نجات از آن نباشند، و در عوض بنشینند و منتظر آمدن هـلاکـت بـاشـند. پس در این تعبیر کنایه اى به کار رفته ، یعنى به کنایه فهمانده که کفار اعتنایى به ایمان به حق ندارند تا به وسیله آن از عذاب الیم نجات یابند.

بیان اینکه همه دوستان جز متقین در قیامت دشمنان یکدیگرند

الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین

کـلمـه(اخـلاء) جـمـع(خـلیـل)اسـت کـه بـه مـعـنـاى دوسـت اسـت.و اگـر دوسـت را خـلیـل گـفته اند، بدان جهت است که آدمى(خلت) یعنى حاجت خود را به او مى گوید، و او حاجت وى را برمى آورد. و ظاهرا مراد از(اخلاء)مطلق کسانى است که با یکدیگر محبت مـى کـنـنـد، چـه مـتـقین و اهل آخرت که دوستیشان با یکدیگر به خاطر خدا است ، نه بخاطر منافع مادى ، و چه اهل دنیا که دوستى هایشان به منظور منافع مادى است .این را بدان جهت گـفـتـیـم کـه مـتـوجـه شـوى اسـتـثـنـاء(الا المـتـقـیـن)اسـتـثـنـاء مـتـصـل اسـت ، نـه مـنـقـطـع چـون مـتـقـیـن در گـروه(اخـلاء) داخل هستند، و کلمه(الا) آنها را استثناء مى کند.

و امـا ایـنـکـه چرا همه دوستان ، به استثناء متقین دشمن یکدیگرند، براى این است که لازمه دوستى طرفینى این است که یکطرف ، طرف دیگر را در مهماتش کمک کند،و این کمک وقتى در غیر رضاى خدا باشد، در حقیقت کمک به بدبختى و شقاوت و عذاب دائمى آن طرف است ، هـمـچـنـان کـه در جـاى دیـگـر در حـکـایت گفتار ستمگران در قیامت فرموده :(یا ویلتى لیـتـنـى لم اتـخذ فلانا خلیلا لقد اضلنى عن الذکر بعد اذ جاءنى)به خلاف دوستى هـاى مـتـقـین که همه مایه پیشرفت آنان در راه خدا است ، و در روز قیامت همه به سود ایشان خواهد بود.

و در خـبـرى از رسـول خـدا هـم آمـده که:چون قیامت به پا شود، پیوند ارحام قطع ، و همه نـسب ها گسیخته مى گردد، و برادرى ها همه باطل مى شود، مگر برادرى در راه خدا، و این فـرمـوده خـداسـت کـه مـى فرماید:(الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین)و این روایـت را الدر المـنـثـور در تـفـسـیـر ایـن آیـه از سـعـد بـن مـعـاذ نقل کرده است.

یا عباد لا خوف علیکم الیوم و لا انتم تحزنون

ایـن آیـه شـریـفـه خـطـابـى اسـت کـه خداى تعالى در قیامت به متقین دارد، شاهدش هم جمله(ادخلوا الجنه) است . و در این خطاب ایشان را از هر ناملایمى احتمالى یا قطعى ایمنى مى دهد، چون فرموده(نه خوف دارید، و نه اندوه)و مورد خوف ناملایم احتمالى است ، و مـورد انـدوه نـامـلایـم قـطـعـى ، و وقـتـى خوف و اندوه نداشته باشند، قطعا این دو قسم ناملایم را هم نخواهند داشت.

الذین امنوا بایاتنا و کانوا مسلمین

مـوصـول(الذیـن) بدل از مناداى مضاف در نداى(یا عبادى) است . ممکن هم هست صفت آن باشد. و منظور از(آیات) همه آن چیزهایى است که بر وجود خداى تعالى دلالت مى کـنـد، چـه پـیغمبر باشد، و چه کتاب ، و چه معجزه ، و چه چیزهاى دیگر. و منظور از اسلام تسلیم بودن به اراده و اوامر خداى عزّوجلّ است .

ادخلوا الجنه انتم و ازواجکم تحبرون

ظاهر اینکه امر مى فرماید به داخل شدن در بهشت ، این است که مراد از ازواج همان همسران مـؤ مـن در دنـیـا باشد، نه حور العین ، چون حور العین در بهشت هستند، و خارج آن نیستند تا با این فرمان داخل بهشت شوند.

و کـلمـه(تـحـبـرون) از مـصـدر(حبور) است ، و - به طورى که گفته اند - به مـعناى سرورى است که حبار و آثارش در وجهه انسان نمودار باشد و کلمه(حبره)به مـعـنـاى زیـنـت و هـیـئت زیـبـا اسـت.و مـعـنـاى جـمـله ایـن اسـت کـه:داخـل بـهـشـت شـویـد شـمـا و هـمـسـران مـؤ مـنـتـان در حـالى کـه خـوشـحـال بـاشید، آن چنان که آثار خوش حالى در وجهه شما نمودار باشد. و یا آن چنان که بهترین قیافه را دارا باشید.

یطاف علیهم بصحاف من ذهب و اکواب ...

کـلمـه(صـحـاف) جـمـع(صـحفه) است ، و صحفه به معناى کاسه و یا کوچکتر از کاسه است . و کلمه(اکواب) جمع(کوب)است که به معناى کوزه اى است که دسته نـداشـتـه بـاشـد. و آوردن دو کـلمـه(صـحـاف) و(اکـواب) اشـاره اسـت بـه اینکه اهل بهشت هم داراى طعامند، و هم داراى شراب ، در صفحه ها طعام مى خورند، و از کوب ها آب مى نوشند.

و اگـر در آیـه قـبـلى ، مؤ منین مخاطب و حاضر فرض شده بودند، و به ایشان مى فرمود داخـل بـهـشـت شوید ولى در این آیه غایب فرض‍ شده اند، مى فرماید(براى آنان دائما قـدح مـى آورنـد و جـام مـى بـرنـد)ایـن التـفـات بـه مـنـظـور تـجـلیـل و احـتـرام از ایـشـان اسـت ، مـى خـواهـد بـفـهـمـانـد آنـقـدر از مـؤ مـنـیـن تـجـلیـل بـه عـمـل مى آید که باید آن را براى دیگران تعریف کرد، و روى از خود مؤ منین برگردانیده ، به کفار گفت مؤ منین چنین مقاماتى دارند تا بیشتر غبطه بخورند، و صدق آنچه وعده داده شده بودند بهتر روشن گردد.

معناى جمله :(فیها ما تشتهیه الانفس و تلذّ الاعین) در وصف بهشت

(و فـیـها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین) - ظاهرا مراد از(ما تشتهیه الانفس آنچه دلها هـوس مـى کـنـد)چـیـزهـایـى اسـت کـه شـهـوت طـبـیـعـى بـدان تـعـلق دارد، از قـبـیـل چـشـیـدنیها، بوئیدنیها، شنیدنى ها، و لمس کردنیها، و خلاصه چیزهایى که انسان و حـیـوان در لذت بـردن از آنـهـا مـشـتـرکـنـد. و مـراد از(تـلذذ چـشـمـهـا)جـمـال و زیـنـت اسـت ، و قهرا منظور از آن ، چیزهایى است که تقریبا اختصاص به انسانها دارد، مـانند مناظر بهجت آور، و رخساره هاى زیبا، و لباس هاى فاخر. و به همین جهت تعبیر را تـغـییر داد. از آنچه که ارتباط به نفس ‍ دارد و مورد علاقه آن است تعبیر به شهوت و اشتهاء کرد، و از آنچه ارتباط با چشم دارد تعبیر به لذت فرمود. و لذائذ نفسانى هم در نزد ما انسانها منحصر در این دو قسم است .

ممکن هم هست لذائذ روحى و عقلى را هم در لذائذ چشمها گنجاند، چون التذاذ روحى خود رویت و تماشاى قلب است .

در مجمع البیان مى گوید: خداى سبحان در جمله(ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین)تمامى نـعـمت هاى بهشتى را در عبارتى کوتاه آورده که اگر تمامى خلائق جمع شوند و بخواهند انـواع نـعمت هاى بهشتى را توصیف کنند، نمى توانند وصفى پیدا کنند، که در این عبارت کوتاه نباشد و دو صفت(ما تشتهیه الانفس) و(تلذ الاعین) شاملش نباشد.

(و انتم فیها خالدون) - این جمله هم خبر است و هم وعده و هم بشارت به اینکه شما مؤ منان الى الابد در این نعمت خواهید بود، و معلوم است که علم به این بشارت ، لذتى روحى مـى آورد، کـه بـا هـیچ مقیاسى قابل قیاس با سایر لذتها نیست ، و با هیچ مقدارى تقدیر نمى شود.

و تلک الجنه التى اورثتموها بما کنتم تعملون

بـعـضـى از مفسرین گفته اند: معناى(اورثتموها)این است که جنت به پاداش اعمالتان بـه شـمـا داده شـده. بـعـضى دیگر گفته اند: معنایش ‍این است که آن را از کفار به ارث بـرده ایـد، چـون اگـر کـفـار هـم ایـمـان آورده و عـمـل صـالح مـى کـردنـد، داخـل آن مـى شـدنـد. و مـا در تـفـسیر آیه شریفه(اولئک هم الوارثون) در باره این دو احتمال بحث کرده ایم .

لکم فیها فاکهه کثیره منها تاکلون

در ایـن آیـه شـریـفـه مـیـوه را بـه طـعـام و شـرابـى کـه در آیـه قبل به آن اشاره فرموده بود اضافه فرمود تا همه نعمت ها را شمرده باشد. و کلمه(من) در(مـنـهـا تـاکـلون) بـراى تـبـعـیـض است ، و این کلمه خالى از این اشاره نیست که نعمتهاى بهشتى تمام شدنى نیست ، هر قدر هم بخورید قسمتى از آن را خورده اید.

ان المجرمین فى عذاب جهنم خالدون لا یفتر عنهم و هم فیه مبلسون

مـنـظور از(مجرمین) کسانى است که در همان روز هم متصف به جرم هستند، در نتیجه کلمه مـذکـور هـم گـنـهـکاران را شامل مى شود و هم کفار را. مؤ ید این معنا آن است که این کلمه در مـقـابـل کـلمه(متقین) قرار گرفته که از کلمه(مؤ منین) خصوصى تر است و تنها شامل مؤ منین با تقوى مى شود.
و کـلمـه(یفتر) مضارع مجهول از مصدر(تفتیر) است که به معناى تخفیف و کم کردن اسـت . و کـلمـه(مـبـلسون) جمع اسم فاعل از مصدر(ابلاس) به معناى نومید کردن اسـت . مـى فرماید مجرمین که در عذاب جهنم قرار دارند از رحمت خدا و یا از بیرون شدن از دوزخ نومیدند.

و ما ظلمناهم و لکن کانوا هم الظالمین

مـا بـه ایشان ستم نکرده ایم و لیکن خودشان ستمکاران بودند. براى اینکه خداى تعالى تنها جزاى اعمالشان را به ایشان داده پس این خودشان بودند که به خود ستم کردند، و نفس خویش را با اعمال زشت به شقاوت و هلاکت افکندند.

و نادوا یا مالک لیقض علینا ربک قال انکم ماکثون

منظور از کلمه مالک همان دربان دوزخ است که در اخبار و روایات عامه و خاصه نیز به این نام نامیده شده .

مجرمین ، مالک دوزخ را خطاب مى کنند و آنچه را که باید از خدا بخواهند از او مى خواهند، و ایـن بـدان جـهـت اسـت کـه اهـل دوزخ محجوب از خدا هستند، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(کـلا انـهـم عـن ربـهـم یـومـئذ لمـحـجـوبـون)، و نـیـز فـرمـوده :(قال اخسئوا فیها و لا تکلمون).

پـس مـعناى آیه مورد بحث این مى شود: مجرمین از مالک دوزخ درخواست مى کنند که او از خدا درخواست کند که مرگشان را برساند.

مـعـنـاى(قـضـاء عـلیـه)مـیـرانـدن اسـت ، و مـنـظـور مـجـرمـیـن از ایـن مرگ معدوم شدن و بـاطـل مـحـض گشتن است تا شاید به این وسیله از عذاب الیم و شقاوتى که دارند نجات یـابـنـد.و ایـن هـم یـکـى از مـواردى است که ملکات دنیوى دوزخیان ظهور مى کند و از پرده بـرون مـى افـتـد، چـون در دنـیـا هـم کـه بـودنـد مـرگ را نـابـودى مـى پـنـداشـتـنـد، نـه انـتـقـال از سرائى به سرائى دیگر، لذا در دوزخ تقاضاى مرگ مى کنند، مرگ به همان مـعـنـایى که در دنیا در ذهنشان مرتکز بود، و گر نه بعد از مردن فهمیدند که حقیقت مرگ چیست و دیگر معنا ندارد که چنان حقیقتى را درخواست کنند، اما ناخودآگاه ملکاتشان ظهور مى کند.

(قـال انـکـم مـاکـثـون) - یـعنى مالک به ایشان مى گوید: نه ، شما در همین زندگى شقاوت بار و در این عذاب الیم خواهید بود.
مـــراد از ایـــنـکه در جواب در خواست مرگ ، به دوزخیان گفته مى شود:(اکثر شما از حقکراهت داشتید)

لقد جئناکم بالحق و لکن اکثرکم للحق کارهون

از ظاهر این آیه برمى آید که تتمه کلام مالک دوزخ باشد که از زبان ملائکه -که خود او نـیـز از آنـهـا اسـت- مـى گوید: ما در دنیا برایتان حق را آوردیم ، اما شما از حق کراهت داشـتـیـد.بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:کـلام خـداى تـعـالى اسـت ، ولى ایـن احـتـمـال بـعـیـد اسـت ، چـون در آیـات قـبـل گـفـتـیـم کـه اهل دوزخ از پروردگارشان محجوبند، و خدا با ایشان تکلم نمى کند.

و خـطـاب(کـم) در آیـه شـریـفـه بـه دوزخـیان است ، بدان جهت که انسانند، در نتیجه مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه : مـا بـراى شـمـا انسانها حق آوردیم ، ولى بیشتر شما - که همان مجرمانند - از حق کراهت داشتید.
بـعـضـى از مـفـسـریـن گفته اند: مراد از(حق) مطلق حق است ، هر چه مى خواهد باشد، و بـیـشـتـر دوزخـیان از هر چیزى که مصداق حق بود کراهت و تنفر داشتند. و اما حقى که معهود اذهـان اسـت ، یعنى دین حق که همان توحید و قرآن است ، تمامى دوزخیان از آن کراهت و تنفر داشتند نه بیشتر آنان .

و مـنـظـور از ایـن کـه فرمود از حق کراهت داشتید، کراهت بحسب طبع ثانوى است که در اثر ارتکاب پى در پى گناهان در آدمى پیدا مى شود، چون هیچ بشرى نیست که بر حسب طبع خدادادى و فطرت اولیش از حق کراهت داشته باشد، زیرا خداى تعالى فطرت بشر را بر اسـاس حـق نـهـاده ، و اگـر غیر این بود و افرادى به حسب طبع خدا دادیشان متنفر از حق مى بـودنـد، دیـگـر تـکـلیـف کـردنـشـان بـه پـذیـرفـتـن حـق ، تـکـلیـف بـه ما لا یطاق و غیر مـعـقـول بـود، قـرآن کـریـم هم تمامى افراد بشر را مطبوع به یک طبع ، و مفطور به یک فطرت مى داند، و مى فرماید:(لا تبدیل لخلق اللّه) و نیز مى فرماید:(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها).

از آیه مورد بحث این نکته استفاده مى شود که ملاک در سعادت بشر تنها و تنها پذیرفتن حق ، و ملاک در شقاوتش رد کردن حق است .